جمال میرصادقی، «اسطوره» را این گونه تعریف کرده است:
«اسطوره، قصه ای است درباره ی خدایان و موجودات فوق طبیعی که ریشه ی اصلی آن ها اعتقادات دینی مردم قدیم است و خاستگاه و آغاز زندگی و معتقدات مذهبی و قدرت های مافوق طبیعی و اعمال قهرمان های آرمانی را بیان می کند. اسطوره حقیقت تاریخی ندارد و پدید آورندگان اصلی آنها ناشناخته اند. اسطوره کمتر جنبه اخلاقی دارد و از این نظر، از افسانه ها و حکایت ها متفاوت است. در اسطوره اغلب به مظاهر طبیعت و رویدادها و آفت های طبیعی شخصیت انسانی داده شده و برای آنها ماجراهایی آفریده شده است؛ مثلا در اساطیر ایرانی، آناهیتا ایزد بانوی جنگ و نگهدار آب است و ایزد تشتر نگهبان باران است.»
متن های اسطوره ای، با آن که فاصله های عمیق و آشکار با واقعیت و اندیشه های علمی دارند؛ اما یکی از زیباترین فعالیت های ذهن بشر محسوب می شوند. انسان های نخستین با توجه به وضعیت فکری خود، بیشترین پرسش ها را درباره ی هستی، جهان، آغاز و انجام آن، پدیده های طبیعی مانند رعد و برق، زلزله، آتشفشان و … در ذهن خود می پروراندند.
روح الله مهدی پور عمرانی در کتاب «آموزش داستان نویسی» می گوید: «اسطوره ها، ساخته و بافته ی ذهن مردم عادی اند، نه دانشمندان. مردم هنگامی که نمی تواند مشکلات روانی خودشان را حل کنند، سعی می کنند زندگی خوب را در گذشته جست و جو کنند و با ساختن اسطوره ضعف های خود را بپوشانند. پس در اسطوره ها یک نوع حس نوستالژیک و حسرت به گذشته وجود دارد.»
مردم برای اینکه خودشان را از تجزیه و تحلیل هایی در مورد جهان هستی و آفرینش زمین و آسمان و پرسش های اساسی راحت سازند، دست به آفرینش اسطوره می زنند. بنابراین اسطوره ها، شاید نخستین آفرینش ادبی به شمار می روند.
«میرچا الیاده» می گوید یک اسطوره از واقعیتی سخن می گوید که زمانی توسط امور ماوراء الطبیعی رخ داده است و به مفاهیم مقدس ارجاع دارد. «گوستا یونگ» هم همین را می گوید که اسطوره، از چیزی که اتفاق افتاده می آید، اما از اینجا راه یونگ سوئیسی از الیاده جدا می شود. یونگ می گوید بشر برای چیزهایی که نمی فهمیده پاسخ هایی پیدا کرده که قانعش کند. مثلا در مورد آتشفشان، بشر چون متوجه مکانیسم تشکیلش نمی شده اسمش را گذاشته اژدها. در حالی که به نظر الیاده رومانیایی: «اژدها/ مار نمونه ای است از هیولای دریایی نخستین، نماد آب های کیهانی، ظلمت، شب، مرگ و نمونه ای از هر چیز بی شکل و مجازی که هنوز شکل نگرفته است.» دکتر یونگ می گفت: «علم در نهایت می تواند جای اسطوره را در زندگی بشر بگیرد» هر چند حالا این اتفاق رخ داده است.
در کتاب «آموزش داستان نویسی»، در مورد باور فروید و پیروانش آورده است که افسانه سازی و داستان سرایی نتیجه احساس مهم تری (احساس بزرگ بینی شخصیتی) و اسطوره پردازی، حاصل احساس کهتری بشر می باشد. شاید بتوان به این نتیجه رسید که اسطوره، رویای جمعی قوم و رویای، اسطوره ی فرد است. به زبان دیگر وقتی ملتی دست به ساختن اسطوره می زند، مثل آن است که یک ملت دارد خواب دسته جمعی می بیند. هم چنان هنگامی که یک نفر خواب می بیند، انگار اسطوره سازی کرده است.
زنده یاد دکتر مهرداد بهار در مورد تفاوت اسطوره با حماسه چنین گفت: «فرق عمده اسطوره و حماسه در زمان است. اسطوره به زمانی ازلی بر می گردد و می گوید که در ازل خدایان چه کرده اند، چگونه جهان را ساخته اند، چگونه با نیروهای شر جنگیده اند، چگونه قدرت خدایی را بر هستی مسلط کرده اند و بعد، از زندگی و حوادث زندگی جالب ایشان می گوید. اما برعکس در حماسه ها به مسائل ازلی نمی رسیم. البته به زمان های بسیار قدیم می رسیم. حماسه راجع به هزارها سال پیش صحبت می کند، اما درباره ی زمان ازلی یا ابتدایی زمان و جهان چیزی نمی گوید. یعنی در حماسه به ازل نمی رسیم. کاراکترهایش هم خدایان هستند، این کارکترها شاه و پهلوان هستند. حماسه ها با عوام الناس ارتباط زیادی ندارد، علاقه ای به آنها نشان نمی دهد و بیشتر به پهلوانان و پادشاهان می پردازد.»
همچنین در «افسانه»، اغراق و جادو، موجوداتی خیالی و شگفت انگیز مانند جن و پری وجود دارد و از تخیل نویسنده شکل می گیرد؛ و بیشتر به عالم انسانی محدود می شوند. ولی اسطوره ها به باورهای گروهی از مردم بر می گردد و مربوط به عالم فوق بشری هستند که به نیروهای ماوراء الطبیعه یا به انسان های فوق بشری ارتباط می یابند. مانند «آرش کمانگیر» که تمام توانش را در بازوانش جمع کرد و تیر انداخت تا مرزهای ایران مشخص شود.
با این تعریف به آسانی می توانیم اسطوره را از حماسه و افسانه جدا دانست. از شخصیت های اسطوره ای می توان به رستم (مهم ترین شخصیت شاهنامه)، ضحاک (نماد شر و نفرت)، شغاد (قاتل قهرمان اول شاهنامه)، سیمرغ (نام پرنده)، رخش (نام اسب رستم)، جمشید (اولین پادشاه ایران)، زئوس یا ژوپیتر (رب النوع آسمان و زمین)، گیلگمش (فرمانروای بین النهرین)، هرکول (نام آورترین اسطوره یونان و فرزند زئوس)، آشیل (اسطوره یونانی که مثل اسفندیار روئین تن بود اما با این تفاوت که پاشنه پای او روئین نشده بود)، گایا یا تلوس (مادر زمین)، اورانوس یا کالوس (پدر آسمان) و…. اساسا در اسطوره ها به جای شخصیت، قهرمان وجود دارد. قهرمان اسطوره ها، بیشتر مذهبی اند. قهرمانان اسطوره ای، هر یک به نوعی در صدد انتقام گیری از یک دیگر هستند.
در میان شخصیت های باور پذیر اسطوره ای – افسانه ای، «عمو نوروز» تکیه بر اسطوره های چند هزار ساله و برآمده از واقعیت و افسانه است و از اصل و ریشه و دلیل وجودش منبعی وجود ندارد.
جمال میر صادقی در کتاب «شناخت داستان»، اسطوره را به دو شاخه ی «اسطوره های توصیفی» و «اسطوره های توجیهی» تقسیم کرده است.
اسطوره های توصیفی، روایتی هایی است مربوط به آفرینش جهان انسان، چگونگی پیدایش قوم ها و قبیله ها یا بنیانگذاری شهرها، همچنین علت یابی حوادث طبیعی و توصیف جنگ ها و اتفاقاتی که بین خدایان و نیمه خدایان و موجودات فوق بشری روی داده است. مانند پدید آمدن آتش در اسطوره یونانی که بر اساس آن پرومته، آتش را از آسمان می رباید و به زمین می آورد و به جرم این گناه به دستور زئوس، خدای خدایان بر صخره ای زنجیر می شود و عقابی جگر او را که هر روز از نو می روید، می خورد.
در اسطوره های توجیهی، مراسم، آیین ها و اعتقادات مردم توجیه و تعلیل می شود. در مجموعه اعتقادات همه ی ادیان بخش بزرگی به این نوع اساطیر اختصاص دارد.
مصطفی بیان
این مقاله در روزنامه آرمان، شنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۳، شماره ۲۴۶۰ به چاپ رسید