تا به حال داستان یا کتابی از دانلد ادوین وستلیک نخوانده بودم. دانلد ادوین وست لیک نویسندهٔ پُرکار امریکایی است که بیش از صد رمان منتشر کرد و در سال ۲٠٠۸ در سنِ ۷۵ سالگی درگذشت.
رمان «تبر» نسبتا قطور و دارای ۳۲۵ صفحه است که سال ۱۳۹۷ با ترجمهٔ محمد حیاتی توسط نشر نیلوفر منتشر شد.
داستان دربارهٔ مردی پنجاه ساله به نام برک دوور است که نزدیک به دو سال است از کار بیکار شده و خودش هم هیچ تقصیری ندارد. او صرفا به دلیل مشکلات اقتصادی و رکود اقتصادی جامعهٔ امریکا تعدیل شده است. این دورهٔ بیکاری تاثیر بدی بر او میگذارد و باعث میشود کارهایی انجام دهد که هیچ وقت فکر نمیکرد از او سر بزند. او با ارسال آگهی قلابی برای روزنامهها و مجلههای تجاری، رزومهٔ خیلی از آدمهای بیکار دیگر را، در زمینهٔ تخصصی خودش پیدا میکرد و بعد تصمیم میگرفت آنهایی که صلاحیتشان از او بیشتر است به قتل برساند!
چرا این کار را میکرد؛ زیرا: «من آن شغل را میخواستم، میخواستم دوباره بروم سرِ کار، و همین میل باعث شد مرتکب کارهای احمقانه شوم.»(از متن کتاب)
زاویه دید داستان اول شخص است و داستان از زبانِ شخصیت اصلی داستان بازگو میشود. قهرمان داستان، برخلاف بسیاری از شخصیتهای منفی داستانهای جنایی و رازآلود، فردی خشن و سنگدل نیست. او واقعا از ارتکاب این جنایتها شرمنده است و باورش نمیشود این قتلها از او سر زده باشد. دلش خیلی به حال مقتولها و همچنین خانوادههایشان میسوزد و از خودش متنفر میشود و در طول داستان بارها به جنایتهای خود اعتراف میکند و میگوید: «میترسیدم صلاحیتشان از من بیشتر باشد و آنها استخدام شوند در حالی که من آن شغل را میخواستم، میخواستم دوباره سرِ کارم برگردم.» و یا در جای دیگر اعتراف میکند: «من آدمی مسلح و خطرناک را توی خودم پناه دادم، آدمکشی بیرحم، یک هیولا، و این مرد درون من است.»(از متن کتاب)
داستانِ «تبر» یک داستان شخصیتمحور است. داستانی که راوی با خودش کلنجار میرود. انسانی مختار که گرفتار جبر زمانه شده است و جبر بر انسانِ شکست خورده و سرگردانِ جامعهٔ امریکایی قرن بیستم غالب شده است. انسانی که میگوید این حق من است و حق کسی دیگر نیست. نباید بهتر از من وجود داشته باشد؛ و اینجاست که انسانِ متکبر و خودخواه قرن بیستم امریکایی معرفی میشود.
داستان شروع و تعلیق خیلی خوبی دارد اما در نیمهٔ دوم رمان، از سرعت و کشش داستان کاسته و داستان کمی خستهکننده میشود و خواننده منتظر حادثهٔ بعدی است؛ در حالی که در داستانهای جنایی، رازآلود و معمایی روند داستان معمولا به این شکل نیست. خواننده شاهد علتمعلولهای گسترده و پشتسر هم است؛ که ما این مهم را در داستانِ تبر شاهد نیستیم.
نکتهٔ دوم، منطق داستانی است. این که چرا قهرمان داستان فقط روی کار قبلیاش پافشاری میکند؟! آیا حرفه و هنر دیگری بلد نیست و چرا از همسرش کمک نمیگیرد؟! سوالاتی در ذهنِ خواننده میآید که پاسخی در پایان داستان دریافت نمیکند.
در کل، رمان «تبر» را زیاد نپسندیدم و حسرت میخورم چنین سوژهٔ جذاب و تعلیق داستانی بیهوده هدر رفت!!
مصطفی بیان / یکشنبه اول بهمن ۱۴۰۲