حس و حال شخصیت های داستانی

اگر بخواهیم بر اساس شخصیت اصلی داستان حس و حال داستان کوتاه یا رمان را حدس بزنیم، نشانه های خیلی زیاد به ذهن شما خطور می کند.

روشی که «هنری جیمز» نویسنده امریکایی – بریتانیایی (۱۹۱۶ – ۱۸۴۳) برای نشان دادن شخصیت به کار می برد، این بود که شکل صورت افراد یا مجموعه ی خصوصیات فردی را نشان می داد و دوست داشت شخصیت هایش را در حین عمل ببیند و مطمئن بود که این گونه افراد باید موجوداتی مخصوص و بسیار جالب توجه باشند. آنها جلوی او زنده و جاندار می ایستادند و او آرزو می کرد که طبیعت ایشان را تا آن جا که می توانست نشان بدهد.

نخستین کاری که هنری جمیز انجام می داد این بود که نوعی زندگینامه برای هر یک از شخصیت های داستانی اش و هر چیزی را که آنها انجام داده اند و در طول داستان برایشان اتفاق افتاده است، یادداشت کند. همچون پلیس ها برای هر جنایتکاری و برای هر یک از شخصیت های یک پرونده توضیحی روشن دارند.

در تشخیص خوبی یا بدی شخصیت های داستانی، خواننده بهتر از منتقد ادبی می تواند در تحلیل شخصیت های ادبی به نویسنده کمک کند و شاخص های درونی یک شخصیت ممتاز ادبی برای تفکیک یک اثر خوب از بد ثبت و ماندگار کند. نمونه هایی از این شخصیت های ممتاز ادبی در ادبیات داستانی وجود دارند.

نویسنده باید حرکت خلق شخصیت های داستانی اش را در خلال نوشتن کنترل کند. همان گونه که یک نقاش هر از چند گاه چند قدم از تابلوی نیمه تمامش عقب تر می رود و نگاه عمیق به نتیجه ی کار خود می اندازد. نویسنده هم باید پس از جوشش درونی و نوشتن داستان، مدتی آن را کنار می گذارد و بعد به عنوان یک خواننده اثر خود را می خواند.

مبانی نظری داستان نویسی نشان می دهد که این شیوه کم و بیش خسته کننده است؛ به خصوص وقت هایی که نویسنده های تازه کار از آن استفاده می کنند. البته ناگفته نماند که این شیوه اگر توسط نویسنده ای ریزبین و کهنه کار مورد استفاده قرار بگیرد، می تواند موثر واقع شود. در داستان بلند و یا رمان وقتی نویسنده می خواهد شخصیت ها داستانی اش را معرفی کند این شیوه مفید و مناسب است. حتی این شیوه در داستان کوتاه هم می تواند موثر باشد؛ مانند داستان های کوتاه «سینکلر لوییس» داستان نویس امریکایی (۱۹۵۱ – ۱۸۸۵) که گاه تک جمله های توصیفی خوبی به چشم می خورد.

به نظر من زنده کردن شخصیت های داستانی نوعی اعجاز است. آن چه واقعا روی زنده  شدن شخصیت های داستانی تاثیرگذار است، «تخیل» است. منظورم شکل خاصی از تخیل است که به شما اجازه می دهد خودتان را جای دیگری بگذارید. می شود این طور گفت که نویسنده برای خلق شخصیت داستانی باید نقش او را در ذهنش بازی کند.

پیرل هاگریف گفته است: «سعی کنید متوجه شوید که شخصیت داستان هایتان چه احساساتی دارد و بعد اگر می توانید همراهش رنج کشید یا لذت ببرید. اگر احساس همدردی کمی با او دارید کنار بگذاریدش و با شخصیت های شبیه خودتان شروع کنید. برای این که سراغ شخصیت های دیگر بروید، فرصت زیاد است.»

رمان کلیدر نوشته ی محمود دولت آبادی و رمان شوهر آهو خانم اثر علی محمد افغانی با چنین روشی نوشته شده است. محمد علی افغانی در رمانش در عین حال که با صراحت از خصوصیات خلقی و روحی شخصیت های رمان صحبت می کند، شخصیت ها را در حین عمل و در برخورد با حوادث نیز نشان می دهد.

ارائه صریح شخصیت ها با یاری گرفتن از شرح و توضیح مستقیم، یکی از شیوه های شخصیت پردازی است. اما این روش هرگز نمی تواند به تنهایی در داستان به کار برود. اگر داستانی در کار باشد شخصیت باید عمل کند اگر عمل نکند و نویسنده به همین تشریح و تفسیر کفایت کند داستان شکل مقاله و گزارش پیدا می کند و آن موقع خواننده از داستان راضی و متقاعد نمی شود. به قول تولستوی گرفتار چاقی مفرط اندام می شود و به جای عضله، لایه در لایه چربی جمع می کند.

مصطفی بیان   

این یادداشت در هفته نامه چلچراغ، شنبه ۲۷ اردیبهشت به چاپ رسید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *