يادم می آيد هميشه درباره «گارسيا مارکز» می خواندم که با ديده ترديد به منتقدان ادبی نگاه می کرد. او به هيچ عنوان نقدها را نمی خواند چون اين مطالب را خيلی دور می دید. به اعتقاد مارکز منتقدان هميشه جرقه نا امنی را برای نويسندگان روشن می کنند. حتی جدی ترين منتقدان هم برخلاف تصور نویسندگان جرقه اين فکر را در ذهن شان روشن می کنند که نکند اشتباهی مرتکب شده اند.
سوال من این است: منتقدان ادبی از داستان های نویسنده های جوان چه توقعی دارند؟
منتقدها اغلب از نویسنده یا ایده بکر می خواهند یا نگاه بکر به ایده های گذشته. خواننده های کتاب ها تغییر می کنند، ولی بازه ی سنی آنها نه. به عبارت دیگر یک کتاب همیشه برای یک گروه سنی خاص منتشر می شود، اما اعضای این گروه سنی خاص مدام تغییر می کنند. این گروه سنی همیشه درگیر موضوع های مشابهی است، در نتیجه داستان ها هم همیشه به همان موضوع های مشابه می پردازد. منتقد ادبی می خواهد هر سال داستان های جدید با ایده های بکر خوب بخواند. در حقیقت آنها داستان های جدید درباره ی همان موضوع های جدید می خواهند و کار نویسنده این است: نوشتن داستانی با نگاهی بکر حتی به ایده های قدیمی.
در عین حال منتقد ادبی همیشه می خواهد که نویسنده های جوان به درون مایه ها، زاویه دید، زبان گفت و گو، شیوه شروع داستان و پایان بندی داستان به درستی بپردازد.
منتقدان ادبی معمولا داستان هایی را دوست دارند که خواندن شان جذاب و مهیج است. توقعی که از نویسنده وجود دارد این است که بهترین داستانی را که می توانید، بنویسید. برخلاف تصور «گارسیا مارکز» نسبت به منتقدان ادبی کتاب هایش، اگر نویسنده های جوان از منتقدان ادبی تبعیت کنند، به آنها کمک می شود تا داستان های بهتری منتشر کنند.
بنلوری داستاننویس آمریکایی می گوید: « منتقدان ادبی کسانی هستند که خود را وقف ادبیات کردهاند و این چیزی است که من به آن احترام میگذارم.»
در روزنامه آرمان امروز، دوشنبه ۲۴ آذر ۹۳ منتشر شد.