آخرین تابلوی نقاشی

خیلی دوست دارم یک نقاش خوب باشم. اگر موقعیتی پیش می آمد که در آن قول می دادم در یک شبانه روز طرحی بکشم، به تخیل بی شمارم پناه می بردم و حتم دارم که سر وقت تحویلش می دادم. شاید نقاشی خیلی بدی از آب در می آمد، ولی خوشحال بودم که به عهدم وفادار ماندم. اما در عوض شاید برای طراحی یک درخت ساده، چند روز درگیر باشم. تا حدی که زخم کهنه حاصل از جنگ عود کند.
من سال هاست که نقاشی می کنم. فقط سه ماه به خاطر جراحت حاصل از ترکش، روی کاغذ چیزی نکشیدم و آن هم تقصیر من نبود. هر روز از طلوع آفتاب تا غروب آفتاب نقاشی می کشم. با همان اشتیاقی که باید خرج یک شاهکار هنری کنم. اما همیشه این حس را دارم که بیننده آن قدرها هم، طراحی شلوغ من را نپسندد و نادیده بگیرد.
بعد از اینکه دکترها به من گفتند، برای همیشه روی ولیچر می نشینم، هدفم برای نقاشی تغییر کرده است. دوست دارم پیامی به بیننده که بیشتر از هر موقعیت اجتماعی برایم مهم اند، ارائه کنم. هر چند ممکن است این پیام ها به نظر خیلی از منتقدان هنر ناپسند برسد.
امروز این تصمیم تبدیل شد به یک تعهد؛ تعهدی که امروز تبدیل به وظیفه شده که امیدوارم بتوانم آن را صحیح انجام بدهم، مگر اینکه به دلیل بیماری ام نتوانم.
من دوبار در زندگی ام تصمیم، برای انجام یک تعهد گرفتم. اولین باری که چنین تصمیمی گرفتم درست زمانی بود که از دانشگاه هنر فارغ التحصیل شدم. بار دوم، زمانی بود که چند روز با یک ارتشی به جنگ رفتم؛ به یک پایگاه نظامی که در تیررس دشمن بود. لحظه شیرینی برایم بود، زیر توپ و خمپاره دشمن، هوس نقاشی به آدم دست می داد. با خودم فکر کردم بعد از پایان کارم، آن تابلوها را برای «صدام حسین» بفرستم. ولی به دلیل تنفر از او، آن تابلوها را برای یک هفته نامه انگلیسی زبان ارسال کردم. چند هفته بعد متوجه شدم نقاشی هایم در هفته نامه چاپ و منتشر شده است و حتی آنها را «صدام حسین» خائن دیده است!
وقتی از خواب بلند شدم، فهمیدم طرحی عاشقانه ایی که سال ها در حسرت کشیدنش بودم، درونم به بار نشسته و چاره نداشتم در آن غرق شوم.
از همان صبح که در خانه ام شروع کردم به کشیدنش، تقریبا مطمئن بودم که دیگر هیچ وقت چنین حس عاشقانه را نخواهم داشت. این حس را چند هفته، تا پایان کار به همراه خود داشتم.
نُه صبح به خانه ام آمدند. اول فکر کردم که نمی آیند. ولی وقتی آقای وزیر را به همراه خبرنگاران دیدمشان، خوشحال شدم. سعی کردند کمکم کنند تا روی تختم بنشینم. بعد از سه ماه درگیر اتمام مهم ترین تابلوی نقاشی زندگی ام بودم. هیچ وقت نمی توانم قیافه ی شگفت زده آنها را هنگام مشاهده تابلوی نقاشی ام، از ذهنم بیرون کنم. آقای وزیر با فروتنی تمام گفت:
-: بی نظیر است.
آن روز به این فکر می کردم که من، بدون هیچ عشق و لذتی در بزرخ بیماری ام، روز به روز ضعیف تر و ناتوان تر می شوم. در واقع همان عشق پنهانی است که من همیشه در زندگی ام دنبالش بودم تا رستگار شوم.
آقای وزیر دستور دادند، تابلویم را به موزه ی آستان قدس رضوی بفرستند.
مصطفی بیان

همشهری جوان” شنبه ۱۸ بهمن ۹۳ به چاپ رسید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *