گفتگو با نازنین جودت، داستان نویس
آنچه میخوانید گفت وگویی است با نازنین جودت داستان نویس جوان و نام آشنای ساکن تهران و برگزیده جایزه ویژه برج میلاد برای داستان «پنج خرده روایت از تهران» در اولین دوره جایزه داستان تهران. از آثار گذشته خانم نازنين جودت می توان به دو مجموعه داستان «در چشم سگ» و «در بيداری كابوس می بينم» و رمان «پروانه ها در برف می رقصند» اشاره كرد.به تازگی هم رمان «شوومان» از سوی انتشارات برکه خورشید منتشر شده است.
رمان «شوومان» آبان ۹۳ با حضور جمعی از نویسندگان، منتقدان و صاحب نظران کشورمان رونمایی شد. چه چیزی باعث شد قهرمان داستان تان را در آخرین رمان شوومان انتخاب کنید؟
قبل از این که راجع به شوومان صحبت کنم، می خواستم تشکر کنم که در آغاز گفتگو از واژه جوان استفاده کردید و به من انرژی دادید ولی ۴۱ سالگی از جوانی دور است.به هر حال ممنونم.
در مورد شوومان باید بگویم که من از کودکی درگیر قصه ها و باورهایی در مورد اجنه بودم. خیلی هم از ایشان می ترسیدم. با تمان این احوال خواندن و نوشتن از آنها را دوست داشتم. فکر شوومان هم مدت ها بود که ذهنم را مشغول کرده بود. یکی دو تا داستان کوتاه هم با این موضوع نوشته بودم اما راضی ام نمی کرد تا این که نشستم به نوشتن رمان شوومان.
کمی درباره پیشینه نویسندگی تان بگویید؟ چه انگیزه ای باعث شد به نوشتن رو بیاورید؟
راستش انگیزه ای نبود. به نظرم موهبت و هدیه ای بود که از کودکی و نوجوانی احساسش می کردم. من اولین داستانم را سال ۶۴ (در سن ۱۲ سالگی) برای برنامه رادیویی«بچه های انقلاب» نوشتم و به صورت نمایش رادیویی اجرا شد و از همان موقع مصمم شدم که بنویسم و تا وارد شدن به دانشگاه این کار را ادامه دادم. اگر چه چندین سال )دوران دانشگاه و سال هایی که تدریس می کردم) نوشتن را رها کردم ولی باز یک روز حسش به زندگی ام برگشت و آن قدر عمیق و جدی بود که تا به امروز مانده و من بی وقفه نوشته ام.
شما در کارنامه ادبی تان هم تجربه انتشار مجموعه داستان و هم رمان را با هم دارید با این وجود شما تفاوت بین داستان کوتاه و بلند (رمان) رادر چه چیزی می بینید؟
اگر به لحاظ تکنیکی و ساختاری بخواهیم بررسی کنیم تفاوت های بسیاری دارند ولی اگر از نگاه کسی که در هر دو حوزه می نویسد بخواهید بدانید تفاوت شان چیست، باید بگویم نوشتن رمان کار سخت تر و طاقت فرسایی است. از لحاظ زمانی وقتی چندین برابر نوشتن داستان کوتاه باید صرف شود. شخصیت ها بیشتر هستند و پرداختن به هر کدامشان دقت و حوصله می خواهد. ماجراها و اتفاقات بیشتری را می طلبد.نگه داشتن تعلیق داستان در ۲۰۰ صفحه یا بیشتر که خواننده را با علاقه تا پایان کتاب دنبال خودش بکشد و خیلی فاکتور های دیگر. ولی نوشتنِ هر کدامشان برای من جذابیت های خودش را دارد. بعضی فکرها باید در قالب داستان کوتاه گفته شوند تا تاثیرگذار باشند، بعضی ایده ها جا دارند که صدها صفحه پرداخته شوند. به نظرم تئودورف جواب این سوال را به خوبی داده است، می گوید:«یک نفر را ببرید بالای تپه و جای مشخصی را با انگشت نشان دهید و بگویید آن جا را نگاه کن. آن چه که او در جایی که شما به آن اشاره کرده اید می بیند، می شود داستان کوتاه. حالا یک نفر را به روستایی یا شهری ببرید و بگویید چند وقتی ساکن این جا شو و زندگی کن. این می شود رمان.»
برای نوشتن، الگوی ادبی مشخصی را هم مدنظر دارید؟
خیلی نویسنده ها هستند که هم به خودشان ارادت دارم هم به قلم شان ولی این که بگویم آثار نویسنده خاصی برایم منبع الهام باشد یا پیرو سبک و سیاق نوشتنش باشم،نه. اما از خواندن کتاب های خوب همیشه حس های خوبی سراغم می آید و در پی اش ایده های خوب. یک پرانتز هم این جا باز می کنم و می گویم بر خلاف خیلی نویسنده ها عاشق خواندن داستان ها و رمان های ایرانی هستم. کتاب های خوب نویسنده های خارجی را هم می خوانم ولی به قدر خواندن یک اثر خوب ایرانی سرحالم نمی کنند.
ريشه يک ايده چگونه از داستان و رمانت درمی آيد؟
برای من الگوی مشخصی ندارد. گاهی اتفاقی باعث می شود برایش داستان بنویسم. گاهی شخصیتی در ذهنم شکل می گیرد قبل از این که ایده ای برای نوشتن داستانش داشته باشم. گاهی درگیر فضا و مکانی می شوم که یکدفعه از راه آمده و ذهنم را مشغول کرده. در همه این موارد خودم را آزاد می گذارم تا داستان کم کم در ذهنم شکل بگیرد و خط سیر رخدادها دستم بیاید. بعد شروع به نوشتن می کنم. اگر داستان کوتاه باشد، می نویسمش و می گذارمش کنار و تا چند وقت سراغش نمی روم. و بعد که دوباره می خوانمش و می نویسمش شاید خیلی تغییر کند. در مورد رمان اول باید فصل بندی کنم و تقدم تاخر رخداد ها را برای خودم مشخص کنم. روی وایت برد نقشه اش را می کشم. اسم شخصیت ها را می نویسم و این که در چه فصل هایی در رمان هستند و چه بخش هایی با حضور آن ها پیش می رود و بعد شروع به نوشتن می کنم. البته حین نوشتن اگر ایده های بهتری به ذهنم بیاید حتما جایگزین ایده های قبلی می کنم.
صبح یک نویسنده موفق مانند شما معمولا چطور آغاز می شود و عادت های نوشتاری تان چگونه است؟
این که لطف شماست که من را نویسنده موفقی می دانی. من روزم را ساعت ۶ صبح شروع می کنم. بعد از راهی کردن همسر و پسرم می نشینم به نوشتن. یکی دو ساعت در روز بیشتر نمی نویسم. ممکن است بیشتر روز را به داستان و اتفاقاتش فکر کنم اما نمی نویسمشان تا صبح روز بعد. وقتی هم که مشغول نوشتن هستم قبل از این که بخشی را که دارم می نویسم به سرانجام برسد، دست از نوشتن می کشم. همیشه ته آنچه که در ذهنم است می گذارم برای روز بعد. این طوری همیشه چیزی برای نوشتن دارم. چون از این که ساعت ها بنشینم روی صندلی و به مداد و کاغذ روبرویم نگاه کنم و چیزی برای نوشتن نداشته بشم کلافه می شوم. اضافه کنم که هنوز به روش سنتی نوشتن پایبندم. نوشتن با مداد و روی کاغذ را بسیار دوست می دارم و بعد از به سرانجام رسیدن داستان ها تایپشان می کنم.
به نیشابور سفر کرده اید؟
نه متاسفانه! هنوز فرصتش پیش نیامده ولی تعریفش را بسیار شنیده ام و به زودی به دیدنش می روم.
توصیه تان به نویسندگان جوان نیشابور چیست؟
بخوانید و بخوانید. بنویسید و بنویسید.به قول شکسپیر از هیچ، هیچ زاده می شود. بنویسید تا ایراد کارتان را بفهمید.بنویسید تا نقاط قوت داستان و نوشته تان دستتان بیاید. در محافل دوستانه برای هم داستان هایتان را بخوانید و به بهتر شدن کار هم کمک کنید.
ممنونم از فرصتی که در اختیار من قرار دادید. امیدوارم که مجالی پیش بیاید و به نیشابور بیایم و دوستان نویسنده نیشابوری را از نزدیک ببینم.
چاپ شده در هفته نامه فرسیمرغ / شماره ۷۵