گفت و گو با محمد اسعدی به بهانه انتشار مجموعه داستان «جوالدوز شیطان»

شیدای شیراز خراسان هستم.

گفت و گو با محمد اسعدی به بهانه انتشار مجموعه داستان «جوالدوز شیطان»

محمد اسعدی، متولد خرداد ۱۳۳۹ در شهر نیشابور. فارغ التحصیل دوره لیسانس اقتصاد از دانشگاه علامه طباطبایی و فوق لیسانس مدیریت اجرایی از پردیس فارابی دانشگاه تهران. حدود بیست سال است در فرهنگسراهای تحت پوشش سازمان فرهنگی و هنری شهرداری تهران در پست های مدیریت فرهنگی و هنری و مالی و اداری مشغول فعالیت است. در حال حاضر معاون مالی و اداری مدیریت مراکز فرهنگی و هنری منطقه سه تهران و فرهنگسرای ارسباران است.

فعالیت هنری را در سال ۱۳۶۰ با آموزشِ نوازندگی ویلن و تئوری موسیقی با آقای منوچهر اشرف زاده آغاز کرد. بعد از یک سال کار، به علت محدودیت های آموزش موسیقی در آن سال ها و عزیمت به تهران، نگارش داستان کوتاه را در سال ۱۳۶۳ با استاد ناصر ایرانی در کانون پرورش فکری آغاز کرد و در همان سال ها داستان کوتاه «دوچرخه قرمز» در مسابقه داستان کوتاه جهاد دانشگاهی دانشگاه تهران به عنوان مقام دوم برگزیده و در مجموعه داستان «بعد از باران» از انتشارات جهاد دانشگاهی چاپ شد.

در دهه شصت و هفتاد، عضو انجمن ادیب نیشابوری و انجمن سخن نیشابور زیر نظر استاد بی ریای گیلانی متخلص به «شیدا» و درکنار دکتر محسن ذاکرالحسینی، دکترجواد محقق نیشابوری، حیدر یغما و خانم نوشین گنجی و دیگر شعرای نیشابور، در زمینه شعر کار کرد. علی رغم علاقه فراوان به فعالیت های فرهنگی و هنری، مدت ها به دلیل خدمت سربازی و مشغله کاری و ازدواج فرصت فعالیت هنری و ادبی را  پیدا نکرد. فعالیت مجدد خود را از سال ۱۳۹۰ با کسب مقام در جشنواره شعر رضوی آغاز کرد.

فعالیت داستانی جدی را از سال ۹۳ با حضور در کارگاه های داستان محمدرضا گودرزی آغاز کرد. داستان کوتاه «ویلن طلایی» به مرحله نهایی مسابقه داستان کوتاه جشنواره افسانه ها و دومین جایزه داستان کوتاه سیمرغ در سال، ۹۴ و ۹۵ راه یافت. همچنین در سوگواره شعر عاشورایی در شیراز در سال ۹۵ با شعر «دست دستان» نائل به کسب مقام اول شد. در سال ۹۵ در جشنواره مجازی کتابخوانی که در سطح ملی توسط فرهنگسرای عطار نیشابوری برگزار گردید با تحلیل رمان سرزمین گوجه های سبز برنده نوبل ۲۰۰۹ از نویسنده آلمانی به نام هرتا مولر مقام دوم را کسب کرد. همچنین در سال ۹۶ داستان کوتاه  «فراموشی» در جشنواره نسیم کلمات، شایسته تقدیر شناخته شد.

در حال حاضر با حضور در کارگاه ها و نشست های داستانی و شعر به داستان خوانی و شعرخوانی و نقد داستان در تهران مشغول است. به بهانه انتشار مجموعه داستان «جوالدوز شیطان» در تیر ماه امسال توسط انتشارات خورشید آفرین گفت و گویی با او داشتیم.

شما به عنوان یک نویسنده نیشابوری، در کتاب جدیدتان ادای دینی به دیار خود داشته و نشانه هایی از مکان زندگی تان را در جای جای داستان ها آورده اید:

عاشق نیشابور و به تعبیری شیراز خراسان بزرگ هستم. خود را مدیون این شهر و بزرگان آن از جمله عطار، خیام، ابوسعید ابوالخیر، ادیب نیشابوری و دیگر بزرگان و همچنین نویسندگان و شعرای معاصر این شهر از جمله فریدون گرایلی، خانم نوشین گنجی، یغمای نیشابوری، استاد محمد پروانه، دکتر جواد محقق نیشابوری و دکتر محسن ذاکرالحسینی، استاد حجت حسن ناظر عزیز، استاد مجید ملانوروزی، دکتر محمود اسعدی از دوستان هم دوره خودم هستند، و همه دوستان دیگری که بوده و هستند و متاسفانه اسامی شان را فراموش کرده ام یا افتخار آشنایی با آنها را نداشته ام، می دانم. دراین شهر متولد و بزرگ شده ام. بیش از نیمی از عمرم را در این شهر زیسته ام. در جای جایش نفس کشیده ام. در کوهستان هایش چادر زده ام، از آب چشمه های زلال بینالودش نوشیده ام. روستاها و ییلاق هایش را گشته ام. در کوچه و پس کوچه هایش پرسه زده ام. طبیعی ست که احساس دین کنم و به امید خدا در نظر دارم در آینده از نیشابور بیشتر بنویسم.

در داستان «جوالدوز شیطان»، شیرین از محمد می پرسد: «می خوای چه کاره بشی؟» محمد پاسخ می دهد: «شاید نویسنده بشم». چه انگیزه ای باعث شد به داستان نویسی رو بیاورید؟

پدرم از کودکی برای من و برادرها و خواهرهایم، در شب های طولانی زمستان «زینت المجالس» و «فَرَج بعد از شدت» می خواند، خوشنویسی می کرد و شعر می سرود، به نظرم او نقش اصلی را در علاقه من به ادبیات داشته است. بعد از او، دخترم سولماز که ایشان هم نویسنده است، مهمترین مشوق من برای آغازی دوباره بود. دوستانی داشتم که صمیمی ترینشان یا شاعر بودند، یا داستان نویس و فیلمساز. مشخصا فریدون هندی و محمدرضا اخباری نیا نویسنده، که متاسفانه هردو، به طور پی درپی مرحوم شدند.

شاید یکی از مهمترین انگیزه های هر هنرمند میل به جاودانگی و نیاز به دیده شدن است و چون هنرمند معمولا درون گراست، هنر محملی می شود که بتواند از این طریق در یادها و در دل ها برای خود جایی دست و پا کند. اینکه چرا به داستان روی آوردم فکر می کنم علاقه من به ادبیات فارسی و به خصوص درس انشاء و تشویق هایی که ازسوی دبیران برای انشاها از جمله دبیر فارسی اول راهنمایی استاد فریدون گرایلی و بعد ها استاد محمد پروانه می کردند، همچنین مطالعه کتاب های جلال آل احمد، احمد محمود، بهرام صادقی، هوشنگ گلشیری ، هوشنگ مرادی کرمانی، صمد بهرنگی و در کودکی مهدی آذر یزدی از مهمترین دلایل روی آوردن من به داستان نویسی بود.

داستان های تان عمدتا در دهه پنجاه و شصت و در شهرهایی مثل تهران و نیشابور و سایر شهرستان ها اتفاق می افتد.

دهه پنجاه و شصت مصادف بود با اوج دوران نوجوانی و جوانی من، بروز احساسات و هیجان های درونی، حسرت ها، رنج ها، عشق و عاشقی ها و از طرفی انقلاب و تحولات اجتماعی و سیاسی و تبعات آن و دیگر مسائل روحی و روانی که ذهن جوان را در آن سن و سال تحت تاثیر قرار می دهد از طرفی و از طرف دیگر قبولی دانشگاه در سال ۵۷ و در سال ۵۹ وقوع انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه به مدت سه سال، رفت و آمدهایی که در طول ۸ سال دوره دانشجویی به تهران و نیشابور انجام می دادم، آن دوره را به شکل گیری خاطرات من در این دو شهر سوق داد.

داستان «مَلی» تان را خیلی دوست دارم بنظرم این داستان حرف های زیادی برای تامل و اندیشیدن دارد. مثلا شخصیت داستانی آراد (که نام یک فرشته است)، یک معلم ادبیات و عاشق شعر و ادب است که گاهی دُمی هم به خمره می زند با این وجود در پایان داستان همه ی اهالی شهر در مراسم تشییع جنازه اش شرکت می کنند.  

حقیقتش من به نظریه مرگ مولف معتقدم. به نظرم داستان وقتی که تمام شد و چاپ شد، دیگر متعلق به نویسنده نیست. مولف محور نیست، متن محور هم نیست. معتقدم داستان یا رمان و یا هر متن ادبی دیگر خواننده محور است چون هر خواننده ای با توجه به مقتضیات ذهنی، برداشت خودش را دارد و عملا نویسنده دیگر خیلی کاره ای نیست. البته بعضی ها هم معتقدند که ترکیبی از همه ی این هاست. یعنی مولف، متن، و خواننده، هر سه در برداشت کلی از متن کمک کننده هستند. من معمولا در مورد داستان هایم حرف نمی زنم و توضیح نمی دهم. چون به پیوست کتابم نیستم و داستان باید بتواند از خودش یا از نویسنده اش دفاع کند. داستان نوشته شده و از من جدا شده و هرکسی می تواند برداشت خودش را داشته باشد.

با این توضیح، چون سوال فرمودید، می توانم بگویم، در داستان مَلی نام «آراد» به عمد انتخاب شده و ادای دینی ست به مظلومیت و پاکی افرادی که فرهنگی هستند، دغدغه ی هنر دارند، حساس اند و نیاز به توجه و آرامش دارند تا بتوانند بگویند، بنویسند، تربیت کنند، بیافرینند، خلاق باشند و زیر ساخت های فرهنگی جامعه را بنا کنند، اما روابط پیچیده انسانی، اقتصادی، و اجتماعی، قوانین خودشان را دارند و بعضا افراد صاحب اندیشه و هنر در معادلات آنها نمی گنجند، بنابراین زندگی شان ضایع می شود و یا به طریقی به قول آقای حسین سناپور در مراسم مرگ کوروش اسدی که گفته بود: «نویسنده های ما نمی میرند، بلکه نفله می شوند.» از طرفی در جواب شما باید بگویم، این افراد واقعا فرشته نیستند و این یک تشبیه است. آنها انسان هستند و قابلیت لغزش هم دارند. ممکن است اصطلاحا دمی هم به خمره بزنند و یا آلودگی های دیگری که بعضا به خود ویرانی آنها هم منجر شود. اما از محبوبیت آنها کاسته نشود. چون دغدغه مردم دارند. چه بسا مراسم تجلیل و یا درگذشتشان، بسیار هم باشکوه برگزار شود.

در داستان «سیاه مو» سعی داشتید از تکنیک واقع گرایی جادویی استفاده کنید. از سنت های نادرست و خرافاتی که نسل به نسل و سینه به سینه به ما رسیده و  باعث عقب ماندگی تک تک ما شده، نوشته اید. حتی اشاره می کنید به آدم های مومن و با خدای ده :    

بحث مقدسات و خرافات بحث طولانی ست و تفکیک و تمیز دادن آنها از یکدیگر در این مقال نمی گنجد، ضمن اینکه از تخصص و دانش من هم خارج است. وجود روح از نظر دینی پذیرفته شده است. به نظرم این اعتقادات  اعم از درست یا نادرست، همیشه با انسان ها و در همه ی دنیا بوده و باز هم خواهد بود. البته شدت و ضعف دارد. اما از بین رفتنی نیست. بحث جان بخشی به اشیاء یا وجود انرژی در آنها در خیلی از جوامع هنوز طرفدارانی دارد، نظر قربانی، چشم زخم، شاید در اکثر خانه ها یا اتومبیل های ما پیدا شود. در جوامع مدرن امروزی هم هنوز همین بحث ها وجود دارد و کسانی به این قبیل باورها اعتقاد دارند و یا حداقل سعی دارند با آنها مقابله نکنند. باورهای خرافی ریشه در فرهنگ دارد و چیزی نیست که به سادگی از بین برود، حتی بین انسان های مومن.

در داستان «زندگی زیبا» اشاره ای دارید به روزگار تلخ نشر و کتابخوانی در ایران. به عنوان یک نویسنده، مشکل نشر و کتابخوانی در جامعه ما چگونه حل می شود؟

متاسفانه با غلبه تکنولوژی های الکترونیکی و فضاهای مجازی از تعداد کتاب خوان ها کاسته شده و کتابخانه معمولا خالی ست. البته در خیلی از جوامع پیشرفته اینطور نیست و کماکان مردم برای خرید برخی کتاب ها در ابتدای انتشار، تا صبح توی صف انتظار می کشند. برای ورود به نمایشگاه کتاب فرانکفورت باید بلیط ۳۵ یورویی تهیه کرد. اما در ایران، ناشرین به هرحال نگران برگشت سرمایه خود هستند. مراکز و نهادها و کتابخانه ها هم که حوزه مسئولیتشان ترغیب کتابخوانی و حمایت از ناشرین و نویسندگان است، اغلب بودجه لازم را ندارند. به نظر من اگر   نویسندگان بیشتر بنویسند. ناشران بیشتر منتشر کنند.خوانندگان بیشتر بخوانند  و هر راه کاری که بتواند این سه فعالیت را در نظر بگیرد و توسعه دهد، مطمئنا در راه آینده ای امید بخش گام نهاده است و دست یافتن به آن نیاز به تحولی در نگرش سیاست گذاران، برنامه ریزان و مجریان امور فرهنگی و نشر دارد.

کمی هم درباره‌ داستان «ویلن طلایی» حرف بزنیم. داستانی که شما را به عنوان نامزد نهایی دومین جایزه داستان کوتاه سیمرغ در اسفند ماه سال گذشته معرفی کرد.

این داستان ابتدا قرار بود رمان شود. اما ازجایی که نوشتن رمان نیاز به وقت و تمرکز بیشتری دارد به یک داستان پنج هزار کلمه ای تبدیل شد. این که من مدتی در اداره ارشاد نیشابور تمرین ویلن می کردم و علاقه زیادی به این ساز دارم قطعا یکی از دلایل مهم شکل گیری این داستان بوده است. خاطرات مبهم دوران کودکی، کابوس ها، اوهام، ترس ها، تنهایی و … همه و همه در نوشتن این داستان بی تاثیر نبوده است که سعی کرده ام تا اندازه ای آن را با تکنیک های روایی مدرن روایت کنم. در مسابقات داستانی از موفق ترین داستان های من بوده و شخصا به آن علاقه زیادی دارم.

درباره جایزه داستان کوتاه سیمرغ صحبت کنید. آیا این جایزه خصوصی می تواند در مسیر شناخت و حمایت از داستان نویسان شهرستان نیشابور حرکت کند؟

من اولا به تمامی کسانی که در شکل گیری انجمن داستان سیمرغ نیشابور نقش داشتند به خصوص از دوست عزیز و هنرمندم جناب آقای مصطفی بیان تبریک می گویم و از زحماتی که متقبل می شوند تشکر می کنم. از حامیان مالی و معنوی انجمن و جایزه داستان کوتاه سیمرغ قدردانی می کنم. نیشابور باید خیلی زودتر از این ها در این زمینه فعال می بود و با توجه به بزرگان ادبی که در این شهر بوده اند و هستند، بایستی صاحب سبک و مکتب ادبی باشد که امیدوارم به یاری خداوند و مدیران و مسئولین فرهیخته و دلسوز و عموم مردم و علاقه مندان، نویسندگان و ناشران این مهم هر چه زودتر اتفاق بیافتد.

قطعا این جایزه نقش مهمی در ترغیب و شناخت و حمایت از داستان نویسان خواهد داشت که نمونه هایش را در همین دو دوره برگزاری جایزه شاهد بوده ایم. برای همه فعالین عرصه فرهنگ و هنر نیشابور بویژه داستان نویسان و اعضاء انجمن داستان سیمرغ آرزوی موفقیت بیش از پیش دارم.

مصطفی بیان  / داستان نویس

چاپ شده در دو هفته نامه «آفتاب صبح نیشابور» / سه شنبه ۲۷ تیر ۹۶

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *