نگاهی به رمان «خون خورده» اثر مهدی یزدانی خرم

نگاهی به رمان «خون خورده» اثر مهدی یزدانی خرم

رمانِ «خون خورده»، یک رمان همه پسند نیست! خواننده های خاص خودش را دارد. یک رمانِ تاریخی با ریشه های مذهبی است. نویسنده در داستانش نگاه می اندازد به تاریخ. اما نمی خواهد برای خوانندگانش نسخه بپیچد و بگوید کدام درست بود و کدام نادرست. تصمیم گیری نهایی را به دست خودِ خواننده ی کتاب سپرده است. جنگ های بسیاری در تاریخ به بهانه های مختلف انجام شده است. اما در کتابِ «خون خورده»، نویسنده با قصه پردازی اش می خواهد خواننده ی کتابش را به جنگ های ضد بشری و تعصب های مذهبی (صفحه ۴۱ و ۵۱ کتاب) معطوف کند که به نام «دین» صورت گرفته است. خونریزی، چپاول، تجاوز، ضجه، جنایت، بی عدالتی که به نامِ «دین»، «مذهب»، «جهاد» و «خدا» روی داده (همه جا نشانه های دین است / صفحه ۲۱۹ کتاب).

در داستانِ «خون خورده» دو روح و پنج برادر داریم و یک تاریخ. تاریخ میانه ی قرنِ دوازدهم میلادی. جنگ هایی برای «فتح»، «شهادت» و «پرچم اسلام» (صفحه ۱۹۱ کتاب). نویسنده در کتابش، قصه ی پنج برادر در شهرهای مختلف را روایت می کند. برادران «سوخته»، از تهران تا اصفهان، از بیروت تا آبادان و از مشهد تا کلیسایی کوچک در محله ی نارمک که هر یک سرنوشتی دارند. ناصر، مسعود، منصور، محمود و طاهر که اصلا شبیه به هم نیستند. هر کدام دنیا و سرنوشت متعلق به خود را دارند.

داستان در فضای پُر ماجرای تاریخ معاصر ایران صورت می گیرد. اوایل دهه ی شصت. جنگ، نفرت، ترس، ایثار، شجاعت و گاهی حماقت. برهه ای از تاریخ معاصر ایران. کشوری که تازه انقلاب کرده است و درگیر جنگ با کشور همسایه است. درگیر رویای مهاجرت جوانان و روشنفکران به شوروی و نفس کشیدن در مسکو، مارکسیست – لنینیستی، نقش داس و چکش، مبارزه با امپریالیسم سیاه، سرودِ انترناسیونال در پارکِ گورکی است و یا رودرویی با گروهک های مخالف داخلی که طمع قدرت و یا تجزیه طلبی به سرشان زده است و هر روز، کوچه به کوچه، خیابان به خیابان، شهر به شهر را بمباران و مردم بی گناه را ترور می کنند. دهه ای حساس از تاریخ معاصر ایران. یک اشتباه کوچک می تواند مسیر تاریخ کشور را تغییر دهد.

نویسند با بازگو کردنِ قصه ی پنج برادر «سوخته» به دلِ تاریخ می رود. انگار دارد تاریخ را بازگو می کند. داستان با این جمله شروع می شود: «اولش خون بود…» و مکان آغاز داستان: «بهشت زهرا». مکانی که قصه های بسیاری را در دل خود جا داده است. هر قبر ، قصه ای در خود دارد. پس چه جایی بهتر از قبرستان. می شود هزار و یک شب در آن جا ماند و قصه شنید. «خون خورده» قصه ی مُرده هاست. مُرده هایی که انگار نمُرده اند و آمده اند تا قصه ی زندگی شان را برای مان بازگو کنند. قصه هایی که تاریخ را ساختند. تاریخ پُر است از قصه های زندگی. قصه ی زندگی پنج برادر «سوخته» هم در دل تاریخ معاصر نهفته است. داستان با برادر «ناصر سوخته» آغاز می شود. آن قدر جذاب است و کشش دارد که دوست نداریم برای لحظه ای کتاب را رها کنیم. با قصه ی پنج برادر به دلِ تاریخ می رویم. دو روح به نام های «روحِ خبیث خال دار» و «شاعرِ آزادی خواه» که در کنار خواننده نشسته اند و بی حوصله نگاه می کنند. دوست داریم بدانیم سرنوشت برادران و دو روح چه خواهد شد؟ چرا سوخته؟ چرا … چرا …؟ سوال هایی که در ذهنِ خواننده می آید و درگیرش می کند.

نویسنده در صفحه ۱۹۰ کتاب می نویسد: «جبرِ تاریخ را رو دست کم نگیر…ما تاریخ رو تماشا می کنیم. خودت هم قاتیشی. مگه می تونی منکرش بشی؟» و یا در صفحه ۴۳ کتاب می گوید: «تاریخ را باید از توی گورها بیرون کشید.»

نکته ی دیگری که می خواهم به آن اشاره کنم؛ «عشق» هایی است که برای شخصیت های داستان دردسر ساز است. عشق هایی که در مسیر زندگی هر آدمی قرار می گیرند و می توانند مسیر سرنوشت انسان ها را تغییر بدهند. گاه به سعادت و گاه پرت شدن در چاه. آدم های «سوخته» عاشق بودند. حاضر بودند دست به هر کاری بزنند. اما دل و جرئت در انتخاب و تصمیم نداشتند.

یزدانی خرم، قصه گوی خوبی است. اما در مسیر قصه گویی اش، سوال های در ذهن خواننده ایجاد می کند و گاهی خودش هم به برخی از آن سوال ها اشاره می کند؛ اما لزوم نمی بیند به آنها پاسخ دهد. انگار پاسخ دادن به آنها تاثیری در روند قصه ندارد. مثلا در داستان ناصر، در مورد شخصیت های «سرایدار»، «میشل» و «مریم» و یا در داستان مسعود، در مورد «اسیر شدن دختران» و یا در داستان منصور «چرا جنازه متعفنِ یک مردِ چاق، زیرِ آفتابِ نیشابور» و چندین سوال بی پاسخ دیگر. همچنین در پایان بندی و سرنوشتِ آدم های داستان.

شخصیت تاریخی «صلاح الدین ایوبی»، سردار مسلمان جنگ های صلیبی و فاتح بیت المقدس، در کتاب به عنوان شخصیت نسبتا مثبت معرفی شده است. کسی که روی فرد غیر مسلح، سلاح نمی کشد. او با وجود این که شهر را باز پس گرفته بود، نمی خواست انسان های بیشتری را بکُشد و همچنین باز کردن دست و پای مرد خراسانی موقع اعدام. اما در تاریخ صلاح الدین، برعکس معرفی شده است. او کارهایی انجام داده است که اخلاقا و شرعا درست نبوده و حتی می‌توان آن را قبیح دانست و این تناقض شخصیت تاریخی در داستان قابل لمس است!

همچنین در مورد تکرار زیاد کلمات، واژه ها و جملات در داستان. مثلا جمله ی: «تاریخ پُر است از مردانی که به آنی تصمیم می گیرند کار را تمام کنند» یا «پدر خُرده بورژو» و یا «تاریخ پُر است از دخترانی که تصمیم می گیرند حقیقت را به پسرها بگویند؛ چندان دوست شان ندارند، کسالت بارند» و … که چندین و چندین بار در متن داستان تکرار شده است!

رمان، حرف های زیادی برای گفتن دارد.

مصطفی بیان  

چاپ شده در مجله ی چلچراغ / شماره ۷۶۰ / ۲۲ تیر ۱۳۹۸

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *