زمینه های پیدایش ادبیات داستانی جدید در ایران

داستان کوتاه در قرن نوزدهم به پیشگامی ادگار آلن پو، نیکلای گوگول و گی دوموپاسان ظهور کرد. ادگار آلن پو برای نخستین بار در سال ۱۸۴۲ اصول داستان کوتاه را معرفی کرد.

ایزاک باشیویس سینگر، نویسنده امریکایی می گوید: «برخلاف رمان که قادر است حاشیه پردازی طولانی، بازگشت به گذشته و حتی ساختار ضعیف را در خود مستحیل و حتی پنهان کند، داستان کوتاه باید مستقیم به سوی نقطه ی اوج خود پیش برود. باید بی وقفه تنش و تعلیق داشته باشد. ایجاز نیز جوهر خاص داستان کوتاه است. داستان کوتاه باید طرح معینی داشته باشد؛ نمی تواند به اصطلاح برشی از زندگی باشد. استادان داستان کوتاه دقیقا می دانستند به کجا می روند. می توان این داستان ها را بارها خواند و هرگز ملول نشد. به طور کلی، داستان کوتاه هرگز نباید به اثر تحلیلی بدل شود. در واقع، داستان نویس حتی نباید از سر تفنن تلاش کند که به روان شناسی و ایسم های مختلف بپردازد. ادبیات ناب در همان حال که سرگرم می کند آگاهی می دهد. قادر است هم روشن باشد هم پر محتوا. قدرت جادویی دارد برای آمیختن علیت با هدف، شک با ایمان، تماناهای جسم با اشتیاق های روح. منحصر به فرد و عمومی است، ملی و جهانی، واقع گرا و تمثیلی. اگرچه تفسیرهای دیگران را بر می تابد، هیچ گاه نباید در صدد توضیح خود برآید. باید بر این حقایق بدیهی تاکید کرد، زیرا نقدهای گمراه کننده و نوآوریِ ساختگی، یک جور نسیان ادبی در نسل ما پدید آورده است. شور و شوقِ پیام دادن موجب شده بسیاری از نویسندگان فراموش کنند که علت وجودیِ نثر هنرمندانه، قصه گفتن است.» [۱]

عباس میرزا، پسر فتحعلی شاه قاجار، نخستین کسی بود که با فرستادنِ جوانان ایرانی برای تحصیل علوم جدید در اروپا، تاسیسات چاپ را به ایران وارد و افراد مستعد را به ترجمه آثار اروپایی تشویق کرد. اندکی بعد میرزا تقی خان امیرکبیر (که در جوانی همراه نمایندگان پادشاه ایران به روسیه سفر کرده و تحولات صنعتی آن کشور را از نزدیک دیده بود) در صدد برآمد که نظر ناصرالدین شاه را به اصلاحات اساسی در کشور جلب کند.

یکی دیگر از شخصیت های تاثیرگذار در رشد فرهنگی و اجتماعی نقش عمده ایفا کرد، رضاقلی خان هدایت است که نه تنها یکی از مردان هوشمند دوره ی قاجار، بلکه به در درجه ی نخست در شیوه ی پژوهش های ادبی و در درجه ی دوم در شیوه نویسندگی از بزرگان قرن گذشته به شمار می آید. «مجمع الفصا»، «ریاض العارفین» و «روضه الصّفا» نمونه های بارزی در این زمینه اند.

[۱] : حسن میرعابدینی، هشتاد سال داستان کوتاه ایرانی، جلد اول، کتاب خورشید، ۱۳۹۳ .

چاپ شده در ماهنامه ادبیات داستان چوک / شماره ۱۲۹ / اردیبهشت ۱۴۰۰

نوشته : مصطفی بیان

متن کامل مقاله را می توانید از سایت زیر دانلود کنید:

http://ketabesabz.com/book/90594/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D9%85%D8%A7%D9%87%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8%A7%D8%AA-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C-%DA%86%D9%88%DA%A9-%D8%B4%D9%85%D8%A7%D8%B1%D9%87-129

گفت و گو با امیر خداوردی

امیر خداوردی_۱

وقتی می‌نویسی دایرۀ گسترده‌تری از مخاطبین را به متن دعوت کرده‌ای!

اوایل تابستان سال گذشته، رمان «جنون خدایان» نوشته ی امیر خداوردی توسط نشر ثالث منتشر شد.

جالب اینجاست که این رمان، به موضوعات مهم سال ۹۹ ، مانند همه گیری و شیوع ویروس ناشناخته، جنگ های دو همسایه شمال غربی کشورمان (جنگ قره باغ) و شرایط ناگوار اقتصادی که دامن مردم جهان و دولتمردان را در برگرفته است؛ پرداخته است. رمان «جنون خدایان» یک رمان متفاوت است و نمی شود آن را در یک مقاله و یا یک مصاحبه معرفی کرد. این رمان به مسائل مختلفی مانند: نقش باورهای خرافه که امروز تبدیل به اعتقاد و باورهای شبه روشنفکری شده اند ، پرداخته است.

امیر خداوردی ، نویسنده و منتقد ادبی ، متولد سال ۱۳۵۹ است. رمان «آلوت» ، دومین رمان منتشر شده ی اوست که در سال ۱۳۹۷ نامزد نهایی جایزه «جلال آل احمد» و شایسته تقدیر هیئت داوران دومین جایزه «احمد محمود» بوده است.

آنچه می خوانید گفت و گو با «امیر خداوردی» درباره ی کتاب جدیدش و جهان داستانی اوست.

 

رمان «جنون خدایان» در اوایل تابستان سال گذشته منتشر شد. زمانی که مردم درگیر همه گیری ویروس کرونا و و مشکلات اقتصادی بودند! جالب اینکه در این رمان نوعی نگاه پیش گویانه را (راجع به همین مسائل) شاهد هستیم.

پیشگویی شاید تعبیر دقیقی نباشد، شاید پیش‌بینی مناسب‌تر باشد، و این اصلاً چیز عجیبی نیست، مثلاً وقتی بارها بیماری‌ها تنفسی در گوشه‌ و کنار جهان رخ داده است، پیش‌بینی وقوع دوباره و گسترده‌ی آن چیز غریبی نیست. واضح بود که بشر به زودی با بیماری های همه‌گیر و پاندمی روبرو خواهد شد. همینطور با توجه به اوضاع اقتصادی کشور، گران شدن اجناسی مثل مرغ قابل پیش‌بینی است. و به همین قیاس توسعه پیدا کردن جنبش من‌هم (Me too)، یا درگیری دو کشور ارمنستان و آذربایجان، یا روگردانی عمومی از پزشکی و تمایل به درمان‌های سنتی و یا خرافه‌درمانی. این‌ها چیزهایی بود که موقع نوشتن «جنون خدایان» اتفاق افتاده بود البته به این شکل که امروز با آن روبرو هستیم بروز و ظهور نداشت.

رمان به جریان های نوظهور و باورهای خرافی که بیشتر شمایل امروزی یافته و تبدیل به باورهای نو شده اند و گاهی شکل علمی به خود می گیرند، اشاره کرده است. شخصیت «خالد بیات» به نوعی به قشر و گروهی اشاره می کند که این باورها و اعتقادات نوظهور را شکل علمی داده اند. «روان پزشک ها» و «جادوگرهای دنیای مدرن»؛ که به «انسان» نگاهی ابزاری دارند در موسسه خالد بیات توسط کاربران تبلیغ شود. دکتر خالد بیات این نوع تبلیغ را موثرترین و ماندگارترین نوع تبلیغ می داند. هنگامی که کاربر الف موسسه را به کاربر ب معرفی می کند، مانند مومنی است که دیگری را به ایمان دعوت می کند.

البته سلین که اولین راوی داستان است، دکتر خالد بیات را دشمن خودش می‌داند. این نگاه و صدای او بر رمان غالب می‌شود، طوری که وقتی نوبت به خالد می‌رسد هر چقدر از خود دفاع می‌کند باز هم نمی‌تواند ما را قانع کند که کارهایش را توجیه کنیم. اما اگر کمی از بالاتر و با فاصله به مسائل نگاهی بی‌اندازیم، خواهیم دید؛ کسی مثل الچین هم به نوع دیگری به شبه‌علم مبتلاست، او هم همه چیز را می‌خواهد در قالب عقده‌های ‌روانی خلاصه کند، هر اتفاقی را و هر آدمی را از همین دریچه‌ی محدود قضاوت می‌کند. همانطور که خالد با نظریه‌ی فئینوها چنین کاری می‌کرد و همه چیز را به موجودات منفی ربط می‌داد، و همینطور سیمور که جهان را در چند مفهوم محدود یعنی قدرت، ارده، ترس و نیرنگ، خلاصه می‌کند و به دنبال ابرانسان است و آن را ابتدا در آقای بو می‌بیند. همه‌ی این ها از این جهت که‌ واقعیت‌های جهان را تقلیل می‌دهند و یک پاسخ کلی برای همه‌ی سؤالات ارائه می‌دهند از رویکرد علمی فاصله گرفته و به شبه علم مبتلا می‌شوند.

بعد این سؤال مطرح می‌شود که پس علم و رویکرد علمی چیسیت؟ وقتی می‌گوییم این علمی است و این شبه علم است یعنی چه؟ چیزی که سلین در موردش فکر می‌کرد و نمی‌فهمید چطور می‌توان به آن پاسخ داد.

با خواندنِ رمان «جنون خدایان» به این نتیجه می رسیم که از کرونا خطرناک تر ، ویروسی است که «مغز» را مورد هدف قرار می دهد .

باید در مورد عنوان «خطرناک» دقت کنیم. ما می‌دانیم که ویروس موسوم به کرونا به ما آسیب می‌رساند، اما آیا می‌شود به طور قطع گفت که باروها و عقاید همواره به ما آسیب می‌رسانند؟ اگر منظور از خطرناک بودن احتمال آسیب باشد، بله موافقم، عقاید و باورها می‌توانند و ممکن است آسیب‌هایی به مراتب شدیدتر از کرونا به ما برسانند.

چرا آدم ها در رمان «جنون خدایان» با هم فرق دارند؟ این تفاوت به ژنتیک بر می گردد یا محیط؟ شاید واقعا موجود یا موجودات منفی وجود دارند؛ هر چند خالد بیات همیشه می گوید نمی شود گفت وجود دارند یا ندارند.

چون آدم هستند و آدم‌ها با هم فرق دارند. یکی از درگیری های سلین همین پیدا کردن منشأ تفاوت‌هاست، این سؤال چیزی است که می‌تواند پای امور ماورایی را به زندگی و افکار ما باز کند. این است که ما را به سمت پذیرفتن ادیان، مذاهب، عقاید و باورهای مبتنی بر ماورا سوق می‌دهد.

در خواندن «جنون خدایان» اولین چیزی که توجه خواننده را جلب می‌کند تغییر در زاویه دید است که موجب نوعی سردرگمی در خواننده می شود. آیا این تغییر در راه شکل دادنِ‌ ماهیت و درونمایه رمان بوده است؟

تغییر در زاویه دید از «آلوت» شروع شد، آنجا راویِ دانای کل گاهی اول شخص می‌شد و نه فقط به عنوان راوی و ناظر که به عنوان یکی از شخصیت‌ها علاقه ‌داشت ظهور کند و در روند داستان تاثیرگذار باشد و در انتها هم کار خود را کرد. در «جنون خدایان» این را گسترش دادم. به یک اپیدمی بدل شد که از سلین شروع می‌شد و به دیگران انتقال می‌یافت. یعنی اصل قضیه. چنانچه در آلوت هم اصل قضیه همین بود؛ تطور و ظهور امر غایب در عالم مادی.

به نظر خودم خیلی واضح بود اما چند نفر از دوستان نویسنده که کار را خواندند گفتند برای مخاطب سخت شده، این بود که یک صفحه به اول رمان و چند صفحه در خلال آن اضافه کردم و توضیح دادم که این یک بیماری است و گفتم که بیمار چه وضعی دارد. با وجود این، بله ظاهراً چون این فرم کمی جدید به نظر می‌رسد، و مخاطب داخلی در برابر کارهای تألیفی کمتر با تأمل و دقت کار را می‌خواند، کمی سخت به نظر می‌رسد. اما به گمانم خواننده کمی که جلوتر برود، به نقطه‌ی مکاشفه خواهد ‌رسید؛ جایی که همه‌چیز برایش واضح می‌شود و می‌تواند نه تنها از نوشته لذت ببرد، بلکه خود را در آن و در ادامه‌ی این بیماری پیدا کند.

رمان «جنون خدایان» طيف خاصی از مخاطبان را می ‌طلبد؛ زمان نوشتن هم به مخاطب خاصی فکر می ‌کنيد و برای او می ‌نويسيد يا اساسا چيزی به‌ نام مخاطب ايده‌آل را برای کتاب‌هايتان متصور نمی ‌شويد؟

موقع نوشتن کمترین توجه را به مخاطب دارم، بیشتر برای خودم می‌نویسم. موقع بازنویسی‌های مکرر است که مخاطب در نظرم می‌آید. شاید دلیل اینکه از نوشتن اولیه بیش از بازنویسی لذت می‌برم همین است. آنجا برای خودم است و اینجا برای دیگری.

مخاطبی که بتواند هر چیزی که تو موقع نوشتن در نظر داشتی با خواندن متن بدست بیاورد محال است، وجود ندارد. هر خواننده‌ای خودش هست و متن و دنیا و ماجرایی که ممکن است با دنیا و ماجرای تو نقاط اشتراک زیادی داشته باشد اما به هر حال مالِ تو نیست مال اوست. وقتی می‌نویسی برای اینکه این نقاط اشتراک بیشتر و بیشتر بشوند تلاش می‌کنی این طور دایره‌ی گسترده‌تری از مخاطبین را به متن دعوت کرده‌ای. البته همیشه چیزهایی مثل تعاصر، مثل هموطن و همشری بودن هست که هم می‌تواند به تقویت اشتراکات کمک کند و هم می‌تواند مانع از آن شود که خواننده متن را جدی و دقیق بخواند. من مخاطبی را فرض می‌کنم که با ادبیات جهان آشناست و می‌خواهد بدون گارد گرفتن در برابر متن از خواندن لذت ببرد.

امروز در عصری زندگی می‌کنیم که از آن به عنوان «دوران پساحقیقت» یاد می‌شود. آيا داستان‌ نويسی در دوران «پساحقيقی» کنونی دشوار است؟

هر چند لغتنامه‌ی آکسفورد به این اصطلاحِ پسا حقیقت توجه نشان داده و این مسأله خصوصاً بعد از به قدرت رسیدن ترامپ در ایالات متحده شایع شده است اما به گمان من چیز جدیدی نیست. همواره تاریخ شاهد این بوده که واقعیت‌های عینی (یا دست‌آوردهای علمی) در شکل‌دهی افکار عمومی کمتر از جذابیت‌های هیجانی و باورهای فردی تأثیرگذارند. و خب، یکی از کارکردهای رمان به چالش کشیدن همین تمایلات گله‌ای و هیجان‌های عمومی بوده و هست.

چه چیزی الهام ‌بخش رمان «جنون خدایان» بود؟ 

چیزهای زیادی بود. یکی شخصیت آقای بو بود که از مدت ها پیش توی زندگی ما می‌لولید و نمی‌دانم از کجا آمده بود. شخصیتی بود که من و دختر کوچکم با آن بازی می‌کردیم. من با دستم شکلکی در می‌آورد و آن شکلک آقای بو نام داشت که دخترم را اذیت می‌کرد.

از کی به نوشتن علاقه‌مند شدید؟ چه کتاب‌هایی روی شما تاثیرگذار بوده یا باعث شده‌اند که بخواهید نویسنده شوید؟

اگر بخواهم تاریخی برای این موضوع در نظر بگیرم، پانزدهم تیرماه سال ۱۳۷۳ را انتخاب می‌کنم، یک ماه قبل از تولد پانزده سالگی‌ام بود. به خواندن کتاب‌های غیر درسی علاقه داشتم، کتاب ها برای برادر بزرگم بود. تا اینکه کتابی از موریس مترلینگ خواندم. آن موقع این جور کتاب ها خیلی رواج داشت. حس می‌کردم خیلی از چیزهایی که می‌خوانم کامل نیست، خیلی چیزها نیاز به بازنگری دارد. این بود که تصمیم گرفتم بنویسم. توی یک دفتر برای خودم می‌نوشتم. البته داستان نبود، هر چیزی بود که به ذهنم می‌رسید و فکر می‌کردم باید یک جایی مکتوبش کنم. کمی بعد، به داستان نوشتن علاقه‌مند شدم که مثلاً خیال‌های خامم را این طور برای خودم نگه‌دارم و با دیگران به اشتراک بگذارم.

برخی نويسندگان بزرگ مثل آليس مونرو و ری برادبری به تدريس داستان‌نويسی اعتقادی ندارند. به نظر شما می ‌توان نوشتن داستان را ياد گرفت؟ آيا هنر داستان‌ نويسی اکتسابی است؟

این موضوع که که منشأ هنر چیست و آیا اثر هنری ضرورتاً از طریق آموزش و اکتساب بدست می‌آید یا امری ماورای آموزش است و به استعداد، نبوغ، فرشته‌ها، خدایان یا چیزهایی از این قبیل باز می‌گردد، بحث چند هزار ساله‌ای است. آن قدر در موردش حرف هست که نوبت به اظهار نظر من نمی‌رسد. بلکه این وسط من هم یکی از اقوالی را که وجود دارد اختیار می‌کنم و آن اینکه هنر، آفرینش است نه صنعتی اکتسابی. با این حال در دایره‌ی کارهای ارادی قرار می‌گیرد و از جنس وحی نیست. بنابراین به آموزش اعتقاد دارم. آموزش در کار هنری به شما یاد می‌دهد راهی را که دیگران پیموده‌اند تکرار نکنید و راه خودتان را پیدا کنید.

مصطفی بیان / داستان نویس

منبع: سایت ادبیات داستانی کافه داستان

http://www.cafedastan.com/1400/01/25/

نشست دیدار و گفت و گو با هادی خورشاهیان

نشست دیدار و گفت و گو با هادی خورشاهیان ، داستان نویس ، شاعر ، منتقد ادبی ، مدرس داستان ، داور جایزه ادبی جلال آل احمد در سال ۱۳۹۸ و پنجمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ نیشابور در سال ۱۳۹۹

این نشست به همت انجمن داستان سیمرغ نیشابور برگزار شد.

پنجشنبه ، ۵ فروردین ۱۴۰۰ / پژوهش سرای سینا مسیح آبادی

 

نگاهی به رمان «بایقوش» نوشته ی علی ملایجردی

نگاهی به رمان «بایقوش» نوشته ی علی ملایجردی

نوشته ی : مصطفی بیان

چاپ شده در نشریه آفتاب صبح نیشابور / دوشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۹ / شماره ۸۰ 

«بایقوش» اولین رمان علی ملایجردی است که اوایل بهمن ۱۳۹۹ در انتشارات خردگان منتشر شد. علی ملایجردی ، نویسنده و مترجم ، متولد سال ۱۳۴۶ در جوین و ساکن نیشابور است. از ایشان پیش تر ترجمه ی مجموعه ی داستان های پاکستانی با عنوان «فقط یک مشت استخوان» توسط نشر خردگان منتشر شده است.

در رمان «بایقوش» ، نویسنده به سراغ دوره ای از تاریخ ایران رفته است و داستانی را روایت کرده که در دوران آغاز حکومت فتحعلی شاه قاجار اتفاق افتاده است. داستان زمینه ای تاریخی دارد که بیشتر ماجرایش در حوالی جوین و سبزوار می گذرد. این رمان، روایت عاشقانه ی طرلان و گل محمد بیگ در نزاع خان های خراسان و حکومت مرکزی است. نویسنده ضمن روایت داستان، به اصطلاحات، افسانه ها و ترانه های بومی هم اشاره می کند.

طرلان، فرزند کوچک و ته تغاری الهیار خان، حاکم جوین، دختری زیبا، باسواد، صبور، شجاع، سوارکاری ماهر و عاشق شنیدنِ افسانه های خراسان، ترک و ترکمن است. ماه بیگم، زنی میانسال است که شوهرش در یکی از جنگ ها همراه با علی قلی خان کشته شده است. او حکم معلم و دایه را برای طرلان دارد. افسانه گوی خوبی هم است و سینه اش معدنِ افسانه ها است.

گل محمد بیگ، فرزند سالار سپاهِ الهیار خان، جوانی رشید، اسب دوانی ماهر و علاقه مند به موسیقی و ترانه های بومی است. او در کنار مادرش و خواهرش، گل افروز، مرد خانه بود. طرلان از جسارت، بی باکی و چموشی گل محمد خوشش می آمد.

آغا محمدخان قاجار قصد کشتنِ شاهرخ (نوه ی نادر شاه و نوه ی دختری شاهان صفوی) را داشت. مردان جوین، نیشابور، شمال خراسان، کاشمر و تربت به قشون قاجار پیوستند و به سوی مشهد به راه افتادند. در آن زمان، هنوز در میان عامه ی مردم علاقه ای به صفویان و افشارها بود. نقل رشادت های نادر شاه افشار و جوانمردی های او ، سینه به سینه برای مردم خراسان نقل شده بود. به همین دلیل از آغامحمدخان قاجار خواستند تا از قتل شاهرخ بگذرد. در نهایت خان شاهرخ و خانواده اش را به مازندران تبعید کردند اما خبر رسید شاهرخ در مسیر راه، از دنیا رفته است.

نادر میرزا ، فرزند شاهرخ (نوه نادر شاه افشار) که در زمان حمله آغامحمدخان قاجار از مشهد متواری شده بود، پس از قتل آغامحمدخان با یاری قبایل افغان به مشهد بازگشت و بر شهر مسلط شد. قبایل خراسان که حکومت شاهرخ ‌شاه را از یاد نبرده بودند، با او همراه شدند. این فتحعلی‌ شاه قاجار را مجبور ساخت راهی خراسان شود.

آغا محمدخان قاجار که فرزندی نداشت، برادرزاده اش، فتحعلی شاه را به جانشینی خود تعیین کرد. فتحعلی شاه، افرادی از خاندان قاجاریه، سران لشکر و بازماندگان زندیه و افشاریه مدعی تاج و تخت و هرکس را که احتمال می رفت با موضوع جانشینی او مخالفتی داشته باشند، از بین می برد.

فتحعلی شاه به قصد تسخیر مشهد و برچیدن حکومت نادر میرزا، فرزند شاهرخ افشار، راهی خراسان شد. فتحعلی شاه در هنگام ورود به جوین از الهیارخان خواست تا در این حمله به او بپیوندد.

در تاریخ اشاره شده است که فتحعلی شاه به شعر و ادبیات علاقه داشت و شعر می سرود و به شکلی جنون ‌آمیز زن دوست بود. همچنین به قیافه ی ظاهری خودش خیلی اهمیت می داد و فکر می کرد اندامی بسیار موزون و زیبا دارد. به این دلیل، بخش مهمی از وقت خود را صرف رسیدگی به جمال خویش می کرد. او لباس گران قیمت تهیه می کرد و حتی در اواخر عمرش دستور داده بود کتاب هایی درباره ی خصوصیات ظاهری اش نوشته یا نقاشی شود.

«مردی با ریشی بلند، ابروانی به هم پیوسته و کمری باریکتر از معمول و تاجی بلند بر سر و لباسی پُر زرق و برق بر متکایی تکیه داده بود…. زنان حرم در اتاقی دیگر مشغول کف زدن برای رقاص کولی بودند.» (صفحه ۶۰ کتاب)

«شاه چند بیت از دیوان کنزالمصایب قمری خواند و ادامه اش را به طرلان سپرد. طرلان این ابیات را خوب از بر بود. شاه به دیده ی تحسین سر او را بوسید.» (صفحه ۶۱ کتاب)

نویسنده با نگاهی تمثیلی به «جنگ» ، سوای رشادت ها و فداکاری ها و جوانمردی ها، به چهره ی دیگر آن در این داستان اشاره دارد. «بایقوش» (جغد به تُرکی . بی قوش هم می گویند . پرنده ی بزرگ) مشهور به ویرانه نشینی ، نشان از نگاه تمثیلی و کنایه آمیز نویسنده دارد ؛ پرنده ای که بر فراز خرابه ها و ویرانی ها پرواز می کند و به خواننده داستان اشاره می کند که جنگ برای سوداگران به معنای «قدرت» و «تصرف» است ولی سرانجامی جز ویرانی برای انسان ها به بار نمی آورد.

«بایقوشِ بزرگی روی خرابه ای نشسته بود و خیره سرش را این ور آن ور تکان می داد.» (صفحه ۱۳۲ کتاب)

شاید این سوء تفاهم ایجاد شود که «بایقوش» را یک رمان تاریخی بدانیم در حالی که اینگونه نیست.

جمال میرصادقی در کتاب «راهنمای رمان نویسی» در تعریف رمان تاریخی می نویسد: «رمان تاریخی، رمانی است که در آن اشخاص برجسته و تاریخی و سلسله ی حوادث و نهضت های دوره های گذشته بازسازی شود. غالبا در رمان های تاریخی، عصر و دوره ای تصویر می شود. شخصیت یا شخصیت های تاریخی برمی خیزند و در حوادث واقعی شرکت می کنند. مثل ناپلئون در رمان «جنگ و صلح» اثر لئو تولستوی . در این رمان اگر چه تاریخ با داستان می آمیزد و اشکال متنوع و گوناگونی از این آمیزش به دست می آید، در اغلب آنها، چشم انداز اصلی واقعه ای تاریخی است که اساس رمان قرار گرفته است و پیرنگ داستان بر آن اعمال شده است.» (صفحه ۵۳۵ کتاب / انتشارات سخن / چاپ اول)

رمان تاریخی براساس قطعیت تاریخی شکل می‌گیرد. رمان برگرفته از تاریخ فاقد چنین قطعیتی است و در مرز تخیل و واقعیت می‌چرخد. اینجا روایت تاریخ ، ابزاری است که داستان را از تاریخ دور می‌کند. تاریخ برای این داستان عاملی است برای شکل ‌دادن به آشنایی زدایی. این آشنایی ‌زدایی هنر را از روزمرگی و از وجه صرفا تاریخی دور می‌کند. «بایقوش» درحقیقت روایت تاریخ نیست ، روایتی است بر مبنای تاریخ و مستقل از آن. شخصیت‌ ها بر مبنای واقعیت‌ های تاریخی از صافی‌ های ذهن نویسنده گذشته‌ اند و به شخصیت ‌های تاریخی داستانی مبدل شده ‌اند. «بایقوش» تاریخی است همراه با ذهنیت نویسنده . رمان «بایقوش» آمیزه‌ ای است از واقعیت تاریخی به اضافه تخیل نویسنده ، همراه با عواملی دیگر که به قصه جان می‌دهند.

هر چند محمدعلی سپانلو در کتاب «نویسندگان پیشرو ایران» معتقد است: «رمان تاریخی فارسی تقریبا از بین رفته است. مگر آنکه به طریقی دیگر در شکل رمان تاریخی – مذهبی در شرایط اجتماعی امروز تجدید حیات کند.» (صفحه ۱۳۸ کتاب / انتشارات نگاه / چاپ هفتم)

نویسنده در روایت این رمان از اسلوب داستان گویی شرقی (خراسانی) و ظرفیت های موجود در ادبیات کلاسیک ایرانی به خوبی استفاده کرده است. زمینه های اجتماعی، فرهنگی ، اقلیمی ، آداب و رسوم ، تعامل آدم ها ، روابط مردم با قدرت های جابرانه ، هوس های سیری ناپذیری شاه قاجار ، زنان حرمسرای فتحعلی شاه و همچنین مفاهیم افسانه های شرقی و ترکی (ترکی خراسانی) و اصطلاحات عامه نقش آشکار و پُر رنگی دارد.

لحن و زبان رمان هم منسجم و خیلی خوب با شخصیت ‌ها در تناسب است. رسیدن به این زبان، با مطالعه و نوشتن زیاد ممکن می‌شود؛ که نویسنده به خوبی از عهده اش بر آمده است.

رمان «بایقوش» نوشته ی علی ملایجردی، انتشارات خردگان در ۱۳۴ صفحه و به قیمت ۳۵ هزار تومان منتشر شده است.

مصطفی بیان / داستان نویس

پنجمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ فرجام نیکو یافت.

جمعه ۱۹ دی ماه «پنجمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ» برگزیدگان خود را شناخت. «جایزه داستان کوتاه سیمرغ» در سال‌‌ های اخیر به ابتکار «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» و با مدیریت مصطفی بیان و با مشارکت بخش خصوصی پایه‌گذاری شد و هدف از برگزاری این جایزه ادبی، کشف، معرفی و تولید آثار خلاق و برتر داستانی است.

مصطفی بیان به نشریه آفتاب صبح نیشابور گفت: «به لطف خداوند توانستیم مجوز دائمی برگزاری دوسالانه جایزه ملی داستان کوتاه سیمرغ را از دفتر گسترش ادبیات داستانی ایرانیان (زیر مجموعه خانه کتاب و ادبیات ایران) با مجوز رسمی از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بگیریم.»

«پنجمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ» در دو بخش «ملی» و «منطقه‌ای» و با حضور داوران مطرح کشوری برگزار شد. در این دوره ۴۵۰ نویسنده از داخل و خارج از کشور داستان ارسال کردند. که بیشترین داستان ها از استان های تهران، خراسان رضوی، مازندران، خوزستان و کرمانشاه ارسال شده است. همچنین از هفت کشور جهان : کانادا، اسکاتلند، سوئد، آلمان، ترکیه، مالزی و هند داستان هایی به دبیرخانه این جایزه ادبی رسیده است. این اولین بار است که در نیشابور شاهد چنین رویداد ادبی در گستره جهانی هستیم و می توان گفت اولین جایزه مستقل و خصوصی در شرق کشور است که در گستره جهانی برگزار می شود. آیین پایانی این دوره به شکل مجازی برگزار شد.

برگزیدگان بخش ملی به ترتیب مرتضی امینی پور از امیدیه خوزستان برای داستان «ناگهان» ، راضیه مهدی زاده از تهران برای داستان «کلینیک» و شقایق بشیرزاده از آلمان برای داستان «بهرام که گور می گرفتی همه عمر» بوده اند.

نفرات اول تا سوم علاوه بر تندیس سیمرغ و لوح تقدیر، نفر اول، سه میلیون تومان، نفر دوم، دو میلیون تومان و نفر سوم، یک میلیون تومان جایزه نقدی دریافت می کنند.

همچنین مریم عزیزخانی از تهران برای داستان «بعد، تو» ، شیما محمدزاده مقدم از اسفراین برای داستان «مادرم نخل است» و معصومه قدردان از اسفراین برای داستان «سینه سیاه» شایسته تقدیر معرفی شدند و به این افراد لوح تقدیر و هدیه غیر نقدی اهدا می شود.

بخش منطقه ای ویژه نویسندگان ساکن نیشابور و متولد نیشابور در داخل و خارج از کشور بود که برگزیدگان این بخش به شرح زیر است:

رتبه اول: تندیس سیمرغ و جایزه نقدی یک میلیون تومانی برای داستان «عروس عاشورا» نوشته ی حامد اناری

رتبه دوم: لوح تقدیر و جایزه نقدی هشتصد هزار تومانی برای داستان «مرد چهارم» نوشته ی محمد اسعدی

رتبه سوم: لوح تقدیر و جایزه نقدی پانصد هزار تومانی برای داستان «دیدن پسر صد در صد نامطلوب در عصر دلگیر ماه آبان» نوشته ی سولماز اسعدی

شایسته تقدیر: لوح تقدیر و هدیه غیر نقدی برای داستان «روح دایناسورها» نوشته ی جواد دهنوخلجی

در بخشی از بیانیه هیات داوران آمده است:

«بی شک آنچه جایزه داستان کوتاه سیمرغ را از بقیه جوایز ادبی متمایز می سازد شهر برگزاری  آن است. شهری که علاوه بر تکیه بر یک هویت تاریخی، موطن و زادگاه دو تن از مشاهیر ادبی ایران و جهان حکیم عمرخیام و شیخ فریدالدین عطار است. از این منظر جایزه داستان کوتاه و سایر فعالیت های ادبی «انجمن داستان سیمرغ» در شهر نیشابور می تواند نشانه ای باشد از ظرفیت این شهر به عنوان یکی از مراکز ادبیات داستانی مستقل از محافل ادبی پایتخت.

هیات داوران ضمن استقبال از برگزاری پنجمین دوره این جایزه و امید به استمرار و  تعمیق محتوایی و حرفه ای تر شدن این جایزه، گردش کار بررسی و داوری داستان های راه یافته به مرحله نهایی را پیش روی علاقه مندان ادبیات داستانی باز می نماید.

در ابتدا باید به این نکته اشاره کنیم که داستان های راه یافته به مرحله نهایی عموما بدون ویراستاری مقدماتی و در برخی از داستان ها بدون نمونه خوانی و علامت گذاری ارسال گردیده اند. چنانچه داستان ها قبل از ارسال به جایزه حتی الامکان توسط  چند خواننده درگیر با ادبیات داستانی خوانده و پس از توجه به نظرات آنان بازنگری و ارسال می گردید می توانست در ارتقای  کیفیت داستان ها و بخشا در نتیجه داوری تاثیر گذار باشد. توجه کتاب اولی ها و نویسندگان در آغاز راه را به این نکته مهم جلب می نماییم که علاوه بر بازنویسی های متعدد توسط نویسنده، ویراستار و نمونه خوان که در آثار چاپ شده اعمال می شوند را نیز خود باید به انجام برسانند.»

در ادامه این بیانیه آمده:

«بر این باوریم تا زمانی که ویژگی های قومی، جغرافیایی، فرهنگ و سنت و مهم تر از همه قصه هایی که سینه به سینه در آن جغرافیا در تجربه تاریخی خود تا به امروز رسیده اند مورد توجه نویسندگان بومی قرار نگیرند نباید انتظار داشته باشیم که کلیت ادبیات داستانی ما سهمی در خور در ادبیات داستانی جهان داشته باشد.»

شیوا مقانلو، منصور علیمرادی و جواد پویان (هیات داوران) و مجید نصرآبادی، هادی خورشاهیان و لیلا صبوحی (هیات انتخاب) داوران پنجمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ هستند.

همچنین در این مراسم از «محسن درجزی» داستان نویس و نمایشنامه نویس تقدیر به عمل آمد.

محسن درجزی متولد سال ۱۳۳۰ در نیشابور است. از او پنج رمان با عنوان های : «سال ها درنگ»، «آشوب»، «غلام غلمان»، «سیب به سر» و «اسمی که هرگز پیدا نشد» منتشر شده است.

سال آینده ، ده داستان منتخب «پنجمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ» در یک مجموعه کتاب توسط نشر داستان به چاپ خواهد رسید.

چاپ شده در نشریه آفتاب صبح نیشابور / دوشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۹ / شماره ۸۰ 

یادداشتی بر رمان «دالِک»؛ نوشته مریم عزیزخانی

رمان_دالک

یادداشتی بر رمان «دالِک»؛ نوشته مریم عزیزخانی؛ انتشارات مایا

داستانی از تنهاییِ دختران، زنان و مادران

مصطفی بیان

منتشر شده در سایت کافه داستان 

هنگام شروع رمان، این جمله را در مقدمه می بینم : «برای مادرم ؛ دالِک به زبانِ کوردی بیجاری به معنای مادر می باشد.»

برای من همیشه نام کتاب جذاب ترین و تامل برانگیزترین بخش آن بوده است. «دالِک» در اصل داستانی است درباره ی «مادر بودن» و «مادر شدن» و «آرزوی مادر بودن». داستان درباره ی سه خواهر است ، «سپیده» که آرزوی مادر شدن دارد، «عادله» که مادر دو فرزندِ ده و چهارده ساله است و «سمانه» خواهر کوچکتر از همه که فرزندی در راه دارد. این سه خواهر ، شخصیت های اصلی داستان «دالک» را تشکیل می دهند.

داستان در «بیجار» رخ می دهد. نویسنده می نویسد: «بیجار، شهر شلوغی نیست.»؛ یکی از شهرهای کوچک استان کردستان و از قدیمی ترین شهرهای ایران است. قالی، قالیچه، گلیم، جاجیم و … از برجسته‌ ترین صنایع دستی منطقه بیجار محسوب می‌شوند که نویسنده در این داستان به این موضوع اشاره می کند و همچنین برخی مناطق این شهر تاریخی را مانند رستوران سلوی، بستنی فروشی سنتی کلای، محله ی حلوایی در داستانش نام می برد.

«فرش بیجار را خوب می برند…. فرش بیجار را هم می شناخت، چون بارها رویش نشسته بود و تو هر خانه ای یکی ازش دیده بود.» (صفحه ۵۳ کتاب)

«دالک» برای رسیدن به هدف و پیام داستانی اش، جامعه هدف خود را از بین مردمی انتخاب کرده که نه تنها در اقلیت نیستند بلکه اکثریت مردم کشور ما را در بر می گیرند. داستان درباره زنان جامعه ماست. زنان و مادرانِ جوانی که نه زیاد فقیرند و نه زیاد پولدار. مانند همه ی پسران و دختران دهه ی شصتی این مملکت، لیسانس دانشگاهی را زیر بغل گرفته اند اما چیزی از دانش آن نمی دانند و یا در رشته ی تحصیلی خود مشغول به کار نیستند! به قول مجید (همسر عادل) می گفت: «مسخره ام می کرد. لیسانس فرش دانشگاه هنر اصفهانم را می زد توی سرم.» (صفحه ۵۲ کتاب)

قرار است نویسنده به زندگی تراژیک زنان و مادارن جوان این سرزمین بپردازد. داستان در فصل اول با احضار روح آغاز می شود. دختران تصمیم دارند روح احضار کنند. نعلبکی روی حروف حرکت می کند و نام کامل می شود: «جلیل» چشمانشان گرد می شود. از هم می پرسند که از فامیل های درگذشته ی است!؟ نعلبکی تکان می خورد. دخترها به کاغذ نگاه می کنند.

«جلیل» نامِ روحی است که توی احضار روح بچه ها ، نامش در می آید. سمانه (خواهر کوچکتر) فکر می کند اتفاقی که برای پایش افتاده کار جلیل است. اما عادله می پرسد: «ازش بپرس امشب میاد قلم پای کدام مزاحم دروغگویی رو می شکنه که دل همه خنک بشه!؟» و بعد نعلبکی تکان می خورد. نعلبکی را از روی اسم سمانه بر می دارند.

داستان در فصل های بعدی به زندگی شخصی تک تک خواهرها وارد می شود. خواهرانی که با هم فرق دارند. خواهری که بچه دار نمی شود. زیرا می داند رحم ندارد. بچه دارد اما بچه ی خودش نیست. یکدفعه در سی و چهار سالگی بی هیچ حاملگی و بی هیچ زایمانی مادر می شود. بلد نیست مادری کند. شیرخشک درست کردن بلد نیست. یا خواهری که به خاطر علاقه ی بی حد اندازه ی همسرش به پسر، ارتباطش با دختر بزرگش تیره می شود. و خواهر کوچکتر که بچه ای در راه دارد. درد های قبل از زایمان. ترس، استرس، حس های مادرانه، تهوع، ویارها و ارتباطش با شوهرش، خواهرانش و مادرش.

«دالک» داستان زنان و اندیشه مادران است. ترس، استرس، لازمه های بارداری و فرزند آوری سالم ، بالا بردن آگاهی و مهارت زنان در دوران بارداری، تصمیم ‌گیری مناسب با اعضای خانواده و عوارض ناشی از تغییرات بدن و جنین در دوران بارداری از درونمایه های داستان است.

هیچ جامعه‌‌ ای نمی‌تواند بدون مشارکت اجتماعی زنان و مادران در مسایل اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی به پیشرفت و ترقی دست یابد و هر‌گاه که زمینه حضور مادران در موقعیت های گوناگون جامعه و خانواده میسر شود، می‌توان انتظارِ رشد و بازسازی ، ابتدا در خانواده و در نتیجه در جامعه را داشت.

نویسنده می نویسد: زنان را یاد داده اند که بلند حرف نزنند. بلند نخندد، بلند گریه نکنند، بلند آواز نخوانند، اصلا آواز نخواند! هر چه ساکت تر، خانم تر. هر چه سربه زیر تر، سنگین تر. و زنی که جیغ می کشد توی حصار این شهر، یعنی درد دارد. زنان تنها آدم های این سرزمین اند که درد دارند. (صفحه ۶۹ کتاب)

نقش مردان در این داستان بسیار کم رنگ تر از نقش زنان می باشد. مجتبی، مردی که همسر اولش را از دست داده و برای نگهداری کودکش مجبور به ازدواج مجدد می شود؛ نیما، پزشک جوانی که به خاطر نازایی همسرش، از زنش جدا می شود، مجید، پدری که پسرخواه است و آرش که مثل مجید فکر نمی کند. جنس فرزند برایش مهم نیست. آرش مثل نیما نامرد نیست که همسرش را ترک کند. آرش متفاوت با بقیه مردها، سمانه را دوست دارد. و در نهایت پدری که یک نسل با دامادهایش فاصله دارد. مانند هم نسل های خودش ، رادیو برون مرزی و صدای آواز خوانندگان زن و مرد آن ور آب را گوش می دهد. پدری که به صدای دخترانش گوش نمی دهد. وقت خواب و سکوت و بیداری، فقط صدای رادیو است ؛ و آخر شب با آواز خوانندگان خوابش می برد. و یا اینکه به عنوان یک «مرد» از نیما دفاع می کند؛ که او حق طلاق دارد. بخاطر اینکه دختر بزرگش بچه دار نمی شود!

زنان این داستان، زنانِ به شدت درونگرا هستند. و این درونگرایی شکلی بیمارگونه به خود گرفته است. زنان خلوت خود را به حضور در هر جمعی ترجیح می دهند. تنهایی درونی دختران، زنان و مادران ، درونمایه ای اصلی این داستان را شکل می دهد. احساس تنهایی از همان سطرهای ابتدایی رمان خودش را نشان می دهد.

«پرسید: چند سالته؟ چند وقته پریود میشی؟ گفت: پریود؟ نگفت: عادت. نمی دانستم پریود یعنی چی؟ از نگاه احمقانه ام این را فهمید. گفت: عادت. آها عادت! همانی که معلم دینی و تو می گفتید.» (صفحه ۳۰ کتاب)

رمان «دالک» رمانی روان، خوش خوان و دارای روایت خطی است. نویسنده سعی کرده خواننده به درک فلسفه ی تنهایی زنان بپردازد و به نقش آنها در جامعه ی سنتی و مردسالار کشورمان اشاره کند. به شخصیت پردازی زنان در این داستان به خوبی پرداخته شده است و به لایه های زیرین شخصیت زن ها نفوذ کرده و به قدر کافی به وجوه شخصیتی، انگیزه ها، گرفتاری ها، رفتارها و دردهای آنها می پردازد. داستان «دالک» حاصل نوع نگرش و تجربیات شخصی نویسنده از دنیای زنانه و مادرانه اش می باشد.

«ویرجینیا وولف» نویسنده مشهور انگلیسی به خوانندگان کتاب توصیه می‌کند: «از مطالب کتاب لذت ببرند چون به نظر من همه ی داستان‌ها و نوشته‌ها در نوع خود جالب و جذاب هستند و در شرایط مختلف دارای ارزش می‌شوند.»

رمان «دالک»، نوشته ی مریم عزیزخانی در ۱۱۸ صفحه و به‌ قیمت ۱۰ هزار تومان، سال ۱۳۹۸ از سوی انتشارات مایا راهی بازار کتاب شد.

مصطفی بیان / داستان نویس

http://www.cafedastan.com/1399/12/19/%d8%af%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86%db%8c-%d8%a7%d8%b2-%d8%aa%d9%86%d9%87%d8%a7%db%8c%db%8c%d9%90-%d8%af%d8%ae%d8%aa%d8%b1%d8%a7%d9%86%d8%8c-%d8%b2%d9%86%d8%a7%d9%86-%d9%88-%d9%85%d8%a7%d8%af%d8%b1/

گفت و گو با حامد اناری ، منتخب اول ، بخش منطقه ای ، پنجمین جایزه ملی داستان سیمرغ

می خواهم روزی فیلم خودم را بسازم

گفت و گو با حامد اناری ، منتخب اول ، بخش منطقه ای ، پنجمین جایزه ملی داستان سیمرغ

چاپ شده در هفته نامه «خیام نامه» ، شماره ۴۸۲ ، دوشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۹

«حامد اناری» متولد شهریور سال ۱۳۸۰ در نیشابور است. او کمتر از بیست سال سن دارد و با نگارش داستان «عروس عاشورا» داوران کشوری «پنجمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ» را شگفت زده کرد. استعدادی جدید در ادبیات داستان نویسی نیشابور . با پشتکار و راهنمایی بزرگان ، در آینده ای نزدیک می توانیم شاهد ظهور نویسنده ای نو در ادبیات داستان نویسی نیشابور و ایران باشیم.

«حامد اناری» در پنجمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ در بخش «منطقه ای» (ویژه نویسندگان ساکن نیشابور و متولدین نیشابور در داخل و خارج از کشور) به عنوان برگزیده ی اول ، تندیس سیمرغ و جایزه نقدی یک میلیون تومانی را دریافت کرد.

آنچه می خوانید گفت و گو با «حامد اناری» درباره جایزه ادبی سیمرغ و جهان داستانی اوست.

فکر نویسنده شدن نخستین ‌بار کی به ذهن ‌تان خطور کرد؟

«هنوز هم به طور قطع تصمیمی روی این موضوع ندارم. یعنی خودم رو محدود به یک مسیر نکردم. اما می­دونم چند سال آینده رو می­خوام توی این مسیر حرکت کنم. چون می­تونم در کنارش زمان بیشتری برای مطالعه داشته باشم.

فکر می­کنم داستان­ نویسی مسیر مناسبی است برای من که سن و سال زیادی ندارم و تازه کارم و نیاز به یادگیری زیادی دارم. چون اصولا نوشتن رو میشه اغلب اوقات یک تجربه­ی انفرادی دونست، این خلوت کمک زیادی به من می­کنه. در مورد بازیگری بگم که تجربه­ی حضور روی صحنه رو دارم. از سال نود و دو، با گروه تئاتر سایه شروع به کار کردم. البته که تجربه­ای جدی­ برای بازیگری نبود، چون من صرفا دانش آموزی بودم که فراغتم رو با تئاتر کار کردن، حالا در هر سطحی پر می­کردم. در حال حاضر الویت من بازیگر شدن نیست. مدتی هست که از این هدف فاصله گرفتم. چون قبلا دوست داشتم که در دانشگاه رشته­ی بازیگری قبول بشم. اما به مرور فهمیدم که ادبیات نمایشی رشته­ی مناسب­تری هست برای یکی مثل من.

بنابراین اصراری برای داستان­نویسی یا نمایش­نامه نویسی و فیلمنامه نویسی ندارم. از همشون لذت می­برم و هرجا ضرورتی رو کشف کنم برای انجامش حرکت می­کنم.

من دلم می­خواد روزی فیلم بسازم. فیلم خودم رو. نمیدونم اون روز با امروز چقدر فاصله داره. بنابراین خودم رو از این قضیه دور نمی­دونم.»

ريشه يک ايده چگونه از داستان هایت درمی ‌آيد؟

«بیشتر از یک تصویر شروع میشه. تصویری که حاوی سوال باشه. مثلا تصویری که باهاش ذهن من مشغول این داستان شد، تصویری یک زن بود که چمدان به دست، بدون دو راهی رفتن و موندن ، مونده. و در انتها هم نمی­ره. یعنی برای خودم فرض کردم که چیزهای زیادی در زندگی اون زن هستن که دارن اذیتش می­کنن ولی باز هم این زن از خونه بیرون نمی­ره. این روش من نیست. یعنی من هم یاد گرفتم. خب مثلا من شنیدم که آقای اصغر فرهادی ساختن درباره­ی الی رو از یک تصویر شروع می­کنه، که مرد میانسالی رو به دریا ایستاده و شونه­هاش میلرزن. ایده­های منم اغلب این شکلی گسترش پیدا می­کنن. و این شکلی نیست که مثلا بشینم و مشخص کنم که خب حالا راجع به فلان معضل بنویسم. بحثی که خیلی مفصل است؛ اما باز هم خودم رو محدود به شیوه­ای نمی­کنم. در این زمینه و خصوصا در ادبیات نمایشی، قانون و قاعده­ی مستحکمی نداریم.»

درباره داستانِ «عروس عاشورا» حرف بزنید. داستانی که شما را برگزیده ی پنجمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ نیشابور معرفی کرد. (ایده نوشتن و چرا این داستان را نوشتید)

«اسم عروس عاشورا رو با اینکه دقایق آخر انتخاب کردم، اما من واقعا دوسش دارم. و نکته­ی مهمی که این داستان داره و من تا آخر عمرم فراموشش نمی­کنم، تاثیری بود که مامان­بزرگم روی ایده­ی من داشت. متاسفانه ایشون دو روز قبل از اختتامیه­ی جایزه ادبی سیمرغ فوت کردند و عمرشون به دیدن این نتیجه قد نداد و خب طبیعتا این جایزه بیشتر به من مزه می­داد اگر این طوری نمی­شد. گذشته از این حرف­ها فرد دیگه­ای که در کنار من بود و هست، دوست و استاد خوبم، کیان درجزی عزیز . کیان درجزی معلم خوبی بود که نه تنها من داستان عروس عاشورا رو بهش مدیونم، بلکه داستان­نویسی رو بهش مدیونم. همواره به من کمک کرد و فکر می­کنم اینجا لحظه­ی مناسبیه که ازش تشکر کنم. اما خود داستان عروس عاشورا خب از ابتدا عروس عاشورا نبود. انگار یک پروسه و یک فرایندی داشت تا یکم پخته بشه. و خب توی این فرایند دچار دگرگونی­های زیادی شد و خب این مسئله هم دور از انتظار نیست. بنابراین خیلی خودم رو درگیر چگونگی خلق این اثر نمی کنم. درسته نکاتی داره این اثر در حال حاضر که من ازشون خوشم میاد. اما  خب باید فاصله بگیرم و زیاد خودم رو درگیر یک سری از تعریف­ها و توصیفات نکنم و از فکر و خیال فاصله بگیرم.»

درباره جایزه داستان کوتاه سیمرغ صحبت کنید. آیا این جایزه خصوصی می تواند در مسیر شناخت و حمایت از داستان نویسان جوان شهرستان نیشابور حرکت کند؟

«جشنواره­ها مهم­تر از نتیجه­شون خب انگیزه­ای ایجاد می­کنن برای کار کردن. حس چاپ شدن اثر برای منی که این اولین داستان کوتاهم بود (فراتر از یک تمرین)  واقعا جالبه. و خب این حس بخاطر افرادی که این فرصت رو به من دادن بوجود اومده. این باز شدن درها به روی یک نفر همواره می­تونه هم فرصت باشه و هم تهدید. خوشبختانه من راهنماهای خوبی داشتم. و کمک گرفتن از این عزیزان. دست ­اندرکاران انجمن داستان سیمرغ نیشابور تلاش­های مسئولانه­ای در این زمینه داشتند. امیدوارم تنه­ی این درخت روز به روز استوارتر بشه و در باد و طوفان­ها خم نشه، چون نتیجه­ی این دلسوزی­ها قطعا روزی به بار خواهد نشست. عزیزانی که در جمع صمیمانه­ی انجمن حضور داشتند که من از هر کدومشون آموختم. آقای مصطفی بیان و دیگر همکارانشون در این رویداد، زمینه­ی خوبی رو برای من و امثال من فراهم کردند. استاد حجت حسن ناظر که به من لطف زیادی داشتند.

در آخر هم باید فرصتی باشه تا به دوستان دیگری اشاره بکنم که سهمی در این لحظه دارن. خوشبختانه خانواده­ای داشتم که از من حمایت کردن. با اینکه این مسیر آینده­ی واضحی نداشت، باز هم به تصمیم من احترام گذاشتند. من به یاد دارم که تصمیم داشتم کنکور تجربی بدم و مسیرم رو به شکل متفاوتی از امروز، دنبال کنم. استاد علی سیدانی من رو توی خیابون دیدند و با صحبت­هاشون باعث شدند اون جرقه­ی لازم در من بوجود بیاد. حداقل چیزی که اینجا صدق می­کنه این مسئله­ست که در من در صورت عدم آشنایی با معلم­هایی که الان دارم، شاید چندین سال دیگه به نقطه می­رسیدم. یعنی طول می­کشید تا خودم به این برسم که چی میخوام یا شاید اصلا نمی­فهمیدم. اما خب از این نظر شانس زیادی آوردم.»

مصطفی بیان

گفت و گو با مرتضی امینی پور ، منتخب اول ، پنجمین جایزه ملی داستان سیمرغ

برای نوشتن داستان باید آدم ها را تماشا کنی همه به فکر سیر کردن جسم و روح خودند!

گفت و گو با مرتضی امینی پور ، منتخب اول ، پنجمین جایزه ملی داستان سیمرغ

چاپ شده در هفته نامه «خیام نامه» ، شماره ۴۸۲ ، دوشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۹

مرتضی امینی پور ، داستان نویس و نمایش نامه نویس ، متولد سال ۱۳۶۶ ، تحصیل کرده رشته مدیریت بازرگانی و ساکن امیدیه خوزستان است. او از ابتدای دهه ی هشتاد مشغول به نمایشنامه نویسی و کارگردانی تئاتر است و ۲۱ نمایش را کارگردانی و به روی صحنه برده است. در سال ۸۴ گروه تئاتر کامیاب را تاسیس کرد که همچنان بعد از گذشت پانزده سال به صورت حرفه ای فعالیت دارد و در جشنواره های معتبر کشور رتبه ها و جوایز زیادی را کسب کرده است.

رتبه ی اول نمایش نامه نویسی را در «ششمین و هشتمین جشنواره تئاتر خیابانی» در سال های ۹۳ و ۹۵ ، «بیست و سومین جشنواره تئاتر لاله های سرخ» را در سال ۹۶ و «یازدهمین جشنواره تئاتر کودک و نوجوان» را در سال ۹۷ از آن خود کرد. مرتضی امینی معتقد است: «آرامش و پالایش روح را در صحنه های شگفت انگیز تئاتر یافته است.»

او داستان نویسی را به طور مستمر و جدی در سال های گذشته آغاز کرده است و داستان هایش در دو جایزه ادبی «صادق هدایت» و جایزه ادبی «بیژن نجدی» در سال های ۹۷ و ۹۸ برگزیده شده اند. امسال ، داستان «ناگهان» ، منتخب اول در «پنجمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ» در نیشابور معرفی شد.

«پنجمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ» با حضور داوران مرحله پایانی ، شیوا مقانلو ، منصور علیمرادی و جواد پویان در دوران کرونایی ، شامگاه جمعه ۱۹ دی ماه ۱۳۹۹ با آیین پایانی مجازی به کار خود خاتمه داد.

آنچه می خوانید گفت و گو با «مرتضی امینی پور» درباره جایزه ادبی سیمرغ و جهان داستانی اوست.

فکر نویسنده شدن نخستین ‌بار کی به ذهن ‌تان خطور کرد؟

«هر انسانی برای رها شدن از دردها، رنج ها و دل سپردن به آرامش پناهی نیاز دارد که باید آن را کشف کند. و من این پناه را از نوجوانی در جادوی روح قلم و تن جاودانه کاغذ یافتم. درست زمانی که با لذت انشا می نوشتم و قصه های ایرانی را می خواندم عطش نوشتن در من شکل گرفت و دل سپردم به واژه هایی که با تولدشان روح را آماده می کردند.»

ريشه يک ايده چگونه از داستان هایت درمی ‌آيد؟

«به عقیده من هر نویسنده باید بیش از دو چشم داشته باشد تا بتواند پنهان ترین اتفاقات و لایه های زیرین جامعه خودش را بهتر ببیند. جامعه ای که پر است از انسان هایی که شبانه روز غرق در دغدغه ها و رنج هایی هستند که چون صندوقچه ای پر از ایده برای نوشتن اند. آدم ها و اتفاقات زندگی شان سر زنده ترین ریشه ها را در ایده داستان های من دارند. آدم هایی که باید نوشته شوند و دردشان را فریاد زد تا بلکه بتوانیم جهان بهتری برای نسل های بعد خودمان به یادگار بگذاریم و گره هایی باز کنیم تا زنده بودن، کیفیت بهتری به خودش بگیرد. و چه ابزاری بهتر از داستان و چه جادویی قوی تر از ادبیات که آینه زندگی است.»

آیا پروژه انتشار کتابی در دست دارید؟

«بله. علاوه بر مجموعه داستانی که در دست تهیه هست، یک کتاب در مرحله ویراستاری و صفحه آرایی دارم که حاصل ۱۰ سال تحقیق و پژوهش درباره اساطیر ایرانی، گاهشماری و جشن های ایران باستان است. کتابی که بسیار به نسبت نمونه های مشابه کامل تر است و می تواند دایره المعارفی درباره اساطیر ایرانی باشد. و امید است که در سال جدید به چاپ برسد و در اختیار همگان قرار گیرد.»

به عنوان یک داستان نویس، مشکل کتابخوانی در جامعه ما چگونه حل می شود؟

«پاسخ به این سوال چیزی نیست که تنها من به عنوان یک داستان نویس بتوانم بگویم و راهکاری پیدا شود. این مشکل ریشه ای باید بسیار عمیق بررسی و راهکار برایش ساخته شود. ما مردمان این سرزمین که هویت و اصالتمان در دل قصه ها و افسانه هایی ست که از دیر باز عاشقانه به شنیدن و خواندنشان دل می سپردیم، حالا شده ایم کسانی که چهار خط قصه خسته مان می کند. و با چیزی که من در ریشه های بی آب این اتفاق می بینم، به گمانم هر سال از کتاب ها دورتر می شویم، بدون آنکه کسی جز خودمان بتواند نجاتمان دهد.»

درباره داستانِ «ناگهان» حرف بزنید. داستانی که شما را برگزیده ی اول ، پنجمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ نیشابور معرفی کرد.

«ناگهان ، داستانی ست که از دل جامعه بیرون آمده است. جامعه ای با آدم هایی پر از درد و رنج که تن به کارهایی می دهند تا عقده ها و حسرت هایش را بدون توجه به انسانیت و اخلاق تسکین دهند. خواه مرگ باشد، خواه خیانت، خواه سیاه کردن روح و ویرانی وجدان خفته خود. دیگر هیچ چیز برای این آدم ها مهم نیست جز سیری جسم و روحشان. برای نوشتن داستان آدم ها چه ایده بهتر از اینکه تماشایشان کنیم؟»

به نیشابور سفر کرده اید؟

«برای من همیشه یکی از بهترین تجربیات زندگی دل سپردن به سفر و دیدن شهرهای مختلف با فرهنگ و آداب متفاوت بوده است. و در تجربه های سفرم دو بار به شهر نیشابور سفر کردم و از بذر شعری که خیام و عطار در آن کاشته اند لذت برده ام. شهری زیبا و با تمدن که در آن تماشای بقایای شهر تاریخی شادیاخ بسیار شگفت انگیز بود.»

آيا برگزاری جوایز مختلف ادبی مثل جایزه مستقل و خصوصی «داستان کوتاه سیمرغ» به رشد و ارتقای ادبيات داستانی ايران کمک می ‌کند؟

«به هیچ وجه نباید در این مورد شک کرد. چرا که استقلال ادبیات یکی از نجات بخش ترین راه ها برای رهایی از این کرختی و نخوت است. در سالیان اخیر بسیاری از نویسندگان بزرگ و حتی نویسندگان جوان بخاطر بی توجهی ها و بی مهری های نهادهای دولتی بانی ادبیات، اعتمادشان را از دست داده اند و همگی یا گوشه گیر شده اند یا در جستجوی این استقلال هستند. و برگزاری چنین جوایزی می تواند بستری باشد برای شناخت نویسندگان جوان در جای جای این سرزمین و قرار دادن آنها کنار نویسندگان بزرگی که می توان بسیار از تجربه و دانش شان آموخت. چرا که ادبیات دنیایی دارد که ما هر چقدر به سمت مقصد برویم باز یک قدم برای رسیدن می ماند و همواره باید بیاموزیم.»

و سخن آخر:

«برای من برگزیده شدن در جایزه ادبی سیمرغ نیشابور که نشان می دهد با برگزاری پنج دوره سر پا ماندن ، راه درستی را پیش گرفته تجربه بسیار لذت بخش و افتخار آمیزی است که امیدوارم برای همه نویسندگان جوان اتفاق بیفتد.»

مصطفی بیان 

گفت و گو با مریم آمارلو

داستان کوتاه «سگ ولگرد» صادق هدایت مرا با فضای خاص داستان نویسی آشنا کرد.

گفت و گو با مریم آمارلو

به تازگی رمان «عطر مرگ در خیاط خانه مادام» نوشته مریم آمارلو توسط انتشارات سیب سرخ به چاپ رسیده است.

مریم آمارلو متولد سال ۱۳۵۹ در نیشابور و یکی از نویسندگان جوان و پُرکار است. سه رمان، یک مجموعه داستان و یک مجموعه شعر در سال های گذشته از او منتشر شده است.

دو رمان او : «درهایی به اتاقک زیر آشپزخانه» (نشر مروارید) و «گم و گور» (نشر نصیرا) نامزد جایزه ادبی نوفه در سال های ۹۷ و ۹۸ شد.

اغلب آثار مریم آمارلو با استقبال گرم منتقدان و اهالی ادبيات مواجه شده و او تا به‌ حال جوايز فراوانی را از جشنواره‌های ملی دريافت كرده: جايزه ادبی لیراو، جشنواره داستان کوتاه پرراس و جشنواره داستان نویسی افسانه ها . همچنین برخی از داستان های او در مجله ی ادبی فصل شیراز، فصلنامه ادبی سدا، مجله ادبی جن زار و مجله ی نقطه بند منتشر شده است.

امسال نیز ، داستان «بودن یا نبودن» نوشته ی مریم آمارلو در مجله ی ترک زبان ترکیه (مجله ی کاغذی لاجوردی) ترجمه و منتشر شده است.

مریم آمارلو در کنار نوشتن، در ساخت چند فیلم کوتاه داستانی و انیمیشن حضور داشته است که برخی از آنها به جشنواره های فیلم منطقه ای راه یافته است. او دوره های فیلمسازی را در انجمن سینمای جوان نیشابور در سال های ۸۴ تا ۸۶ گذراند. و همزمان در تئاتر گل و قداره ، به کارگردانی جواد گنجی نوشته ی بهزاد فراهانی برداشت آزاد از داش آکل هدایت نقش بلقیس را از جوانی تا پیری ایفا کرده و نیز در تئاتر مجلس ضربت زدن هم ایفای نقش کرده است. همچنین در انجمن سینمای جوان نیشابور چند فیلم کوتاه داستانی و انیمیشن ساخته و با بچه های انجمن سینما جوان همکاری داشته است.

مریم آمارلو توضیح می دهد: «در سال ۹۰ دوباره به تهران بازگشتم و دوره‌های فیلمسازی را در موسسه ی کارنامه در کلاس های استاد ناصر تقوایی دنبال کردم و چند فیلم کوتاه ساختم و در همان حین شروع به مطالعه ی جدی ادبیات کردم.»

چه انگیزه ای باعث شد به نوشتن رو بیاورید؟

در ابتدا داستان کوتاه سگ ولگرد مرا با فضای خاص داستان نویسی صادق هدایت آشنا کرد و در کنارش خواندن شاملو ، جهت داد به کلمه ها و فضاهای من در داستان کوتاه و شعر و بعد رمان شازده احتجاب گلشیری و رمان های رب گری یه ، ترجمه ی منوچهر بدیعی، ژلوزی ، در تو در تو و مجموعه مقالات رب گری در کتاب آری و نه به رمان نو، مرا در حد خودم با فضای رمان پست مدرن آشنا کرد که در کنارش مجموعه آثار مارکز به خصوص طوفان برگ وکسی به سرهنگ نامه نمی نویسد به این جریان جهت داد و همچنین داستان های معاصر آمریکای لاتین، اینها بیشترین چیزهایی هست که من از آنها تاثیر گرفته ام و رمان ها و داستان های دیگری مثل شام خانوادگی از ایشی گورو ، زنی در ریگ روان ، در جستجوی زمان از دست رفته، خانواده ی روگن زولا، مرگ قسطی سلین ، موج ها و به سوی فانوس دریایی ویرجینیا وولف و همچنین آثار بکت و نمایشنامه های آلبی و مک دونا و نمایشنامه های دیگری که الان حضور ذهن ندارم و هم اکنون که در حال خواندن مجموعه کارهای داستایفسکی و تالستوی هستم که به نظر من شیاطین و برادران کارامازوف و ابله و رستاخیز و مرگ ایوان ایلیچ از کارهای خوب شان است.

شما که هم رمان می ‌نويسيد و هم داستان کوتاه، فکر می ‌کنيد داستان کوتاه نوشتن سخت تر است یا رمان ؟

رمان یک جریان و روایت کاملا مستقل هست به ابعاد یک ابدیت از یک ابتدا تا یک انتهایی که می تواند در ذهن مخاطب همینطور ادامه داشته باشد با کاراکترهایی که می آیند و می روند و دارای گذشته و حال و آینده هستند با تمام خوشحالی ها و دردها و رنج ها و اتفاقاتی که براشون می افتد، این قالب یک رمان است که یک چیز بدیهی ست اما این به کنار آنچه که مهم است شیوه ی این روایت و نگاه مستقل نویسنده به تمام احساس ها و افکار فارغ از هر جریان دیکته شده ای طوری که رمان جهان خاص خودش را خلق کند و جهان جدیدی را به ما ارایه بدهد با نگاه ها و راهکارها و آرمان های خاص خودش و مختص دنیایی که در آن خلق شده.

داستان کوتاه یک برش از زندگی ست و اصلا قرار نیست اتفاقی در آن بیفتد یا نیفتد ، ممکنه که یک چیز عجیب و غریبی در آن رخ بدهد و ممکنه که اصلا هیچ اتفاقی نیفته مثل شام خانوادگی ایشی گورو که بعد از خواندنش در ذهن ما اتفاق می افتد، داستان کوتاه هیچ تعهدی به مخاطبش ندارد و در هیچ قید و بندی نیست حتی نویسنده ی داستان کوتاه وقتی خودش را در حین نوشتن داستان از هر پیش زمینه ی فکری رها کند ،جریان نوشتن او را به سمتی می‌برد که بعد از تمام شدن داستان تازه نویسنده  متوجه ی ساختار نوشتار که خودبخودی و به صورت نامریی در اثر لایه های فکری نویسنده شکل گرفته می شود.

به نظر من شیوه ی روایت در «خشم و هیاهوی» فاکنر نمونه ی برگزیده یک رمان پست مدرن است به خصوص فصل اول.

مصطفی بیان / ۱۶ اسفند ۱۳۹۹

منتشر شده در وبلاگ انجمن داستان سیمرغ نیشابور

http://simurgh-dastan.blogfa.com/post/246

یادداشتی برای داستان بلند «عط مرگ در خیاط خانه ی مادام» نوشته ی مریم آمارلو

مریم آمارلو ، متولد سال ۱۳۵۹ در نیشابور ، یکی از نویسندگان جوان و پُرکار است. داستان بلند «عطر مرگ در خیاط خانه ی مادام» اولین کتابی ست که از مریم آمارلو می خوانم. این کتاب به تازگی توسط نشر سیب سرخ وارد بازار کتاب شده است. داستانی جذاب، کم حجم که اگر کُندخوان هم باشید، یک ساعته تمامش می کنید.

اگر به ژانر معمایی _ جنایی  _ رازآلود _ وحشت علاقه مند هستید ؛ داستانی است که نمی توان آن را کنار گذاشت.

داستان شروعی طوفانی دارد : شلیک تپانچه پسر مادام به پیرمردی مو سفید . پیرمردی سفید مو که به قولِ پسر مادام ، حد خودش را نگه نمی داشت و هر طوری که دلش می خواست رفتار می کرد. و حالا نعش پیرمرد سفید مو غرق در خون است و شبح سرگردانش در اتاقک خیاط خانه ی مادام سرگردان می شود و ماجرایی بی نهایت پیچیده طرح می شود که پای آدم ها و گذشته به آن باز می شود ، و البته ی ذهن پریشان و سرگردان مادام ،  داستان را جذاب تر می کند. داستانی چند سویه که یک طرفش قتل و طرف دیگرش سرنوشت عجیب آدم های آپارتمان شماره یازده و همسایه های خیاط خانه ی مادام است.

قضاوت های نادرست ،  انتقام و اخلاق اجتماعی مدام در این داستان به چالش کشیده می شوند. فضای داستان تلخ است ،  و به هم ریختگی و پیچیدگی زمان ، مکان و آدم های داستان (که به غیر از مادام ، نامی ندارند) بسیار منظم طرح شده است . جامعه ای که به ظاهر مدرن ست اما خشونت ، انتقام و رفتارهای غیر اخلاقی در روحش وجود دارد.  سوال های فراوان در رابطه با این که چگونه آدم ها تصمیم به خشونت می گیرند ، پرسیده می شود و تا پایان داستان نمی توان به راحتی  داستان را رمزگشایی کرد.

نکته ی دیگری که درباره این داستان می توانم به آن اشاره کنم، «رنگ بنفش» است. پیراهن های یکدست بنفش که مادام تا دمدمه های صبح مشغول به دوختن آنهاست ؛ و رازی که فقط مادام می داند و این پیراهن ها را به زن های همسایه می دهد. این زنان ، لباس های دکلته ی بنفشی را که مادام برای شان دوخته به تن می کنند و با تحسین به اندام های برجسته ی خود نگاه می کنند. رنگ بنفش ، علاوه بر نماد عشق ، غم و اندوه به عنوان نماد راز و رمز، سحر و جادو در نظر گرفته می شود.

با خواندنِ این کتاب ، می شود تاثیر داستان های سورئال را در قلم این نویسنده ی جوان دید. سکوت ، تنهایی ، انتقام ، کشتن برای خود ، تردید و به هم ریختگی که در روح آدم های جامعه معاصر و مدرن دیده می شود از درون مایه های این داستان است.

داستان بلند «عطر مرگ در خیاط خانه ی مادام» نوشته ی مریم آمارلو ، توسط نشر سیب سرخ در ۸۷ صفحه ، زمستان ۱۳۹۹ منتشر شده است.

مصطفی بیان / داستان نویس

یکشنبه ۳ اسفند ۱۳۹۹