روز خبرنگار
امروز در همهی عرصههای سیاسی، نظامی، اقتصادی، روانشناسی، علمی، مذهبی، ادب و هنر، رسانه یکی از مهمترین ابزارهای انتقال و تبادل اطلاعات ، کسب آگاهی و تبلیغ محسوب میشود. با گذشت زمان، شکل و شمایلِ رسانه از صورت کلاسیک (کاغذی) به دیجیتالی تغییر شکل داده است و اطلاعات و اخبار در صدم ثانیه به شنونده و یا بیننده منتقل میشود.
به یاد دارم؛ اوایل دههی هفتاد برخی از روزنامههای سراسری با یک روز تاخیر به دکههای روزنامهفروشی نیشابور میرسید و اخبار را با تاخیر میخواندیم ؛ اما رادیو خیلی زودتر این مشکل را حل کرد و خبرها را قبل از چاپ و انتشار در روزنامهها به نقاط مختلف شهرستانها و روستاهای دورافتاده منتقل کرد.
در همان سالهایی که خبری از تلفن همراه و اینترنت نبود؛ مجلههای «سروشنوجوان» و «جوانان امروز» فرم «خبرنگارافتخاری» را در مجله چاپ میکردند و من هم با فرستادنِ عکس سهدرچهارِ سیاهوسفید، فتوکپی صفحهی اول شناسنامه و فرم ثبتنام از طریق پست به دفتر مجله، به همین سادگی خبرنگار افتخاری مجله میشدم 😊 اما امروز همهی مشترکین تلفن همراه، به نوعی خبرنگارافتخاری هستند و اخبار را در کوتاه ترین زمان از طریق گوشیهایشان در شبکههای اجتماعی به اشتراک میگذارند و به این شکل جامعه و حتی مدیران دولتی را از خبر آگاه میکنند. 😉 به این نتیجه میرسیم که سانسور اخبار و آگاهی به معنی گذشته، مفهوم ندارد و شاید به همین دلیل است طرح صیانت از فضای مجازی در روزهای گذشته مطرح شده. حالا بماند که من اصولا با سانسور رسانه مخالفم و بحث در این مورد بماند برای آینده؛ اما میدانم سانسور و فیلتر و پارازیت دوای حل معضلات جامعه نیست ؛ بلکه پاک کردن صورت مساله است!
به بهانهی روز خبرنگار از دوستان عزیزم حسن خواجوئی (سردبیر آفتابصبحنیشابور) ، فروغ خراشادی (خبرنگار فرهنگی و هنری خیامنامه) و سیمین سلیمانی (خبرنگار ایسنا) به همراه جناب مجیدنصرآبادی دعوت کردم، تا با رعایت تمامی پروتکل های بهداشتی ، دورهمی و گپوگفتی با هم داشته باشیم. (متاسفانه این سعادت را نداشتم در این نشست در خدمت خانم سلیمانی باشم) .
یک نشست سه ساعته ؛ به همراه قهوه ، دمنوش و ادبیات . 😊 از خیام، ادیب نیشابوری، دهخدا، شفیعیکدکنی، دولتآبادی گفتیم تا زنده یاد حسن نظریان و زنده یاد جلال ستاری .
✍ مصطفی بیان
تاریخ عکس: پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۰
افتخار برای ادبیاتداستاننویسی نیشابور
مجموعه داستان «آنجا سیگار مفتی می دهند» نوشته ی فریده ترقی جزو چهار برگزیدهی اولین جایزه ادبی کیومرث معرفی شد .
فریده ترقی متولد ۱۳۴۷ در نیشابور است. از او دو مجموعه داستان با عنوان های «آخرین پاراگراف» و «عبور از نقطه ی تلاقی» منتشر شده است.
مجموعهداستان «آنجا سیگار مفتی میدهند»، پاییز سال ۱۳۹۹ توسط نشر داستان منتشر شد.
گفت و گو با سولماز اسعدی، داستان نویس جوان نیشابوری ساکن سوئد
داستان نویس نیشابوری مقیم سوئد از شهرزاد درون خود می گوید.
کفت و گوی مصطفی بیان با سولماز اسعدی
چاپ شده در نشریه «آفتاب صبح نیشابور» / شماره ۷۳ / دوشنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۰
سولماز اسعدی، متولد تیر ماه سال ۱۳۶۷ ، داستان نویس جوان نیشابوری و در حال حاضر ساکن سوئد است. او فارغ التحصیل کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی است و داستان نویسی را به طور جدی از ابتدای دهه ی نود، با حضور در کلاس های داستان نویسی محمدرضا گودرزی، محمدجواد جزینی و حسین سناپور در تهران و کارگاه داستان نویسی عباس معروفی در خارج از کشور شروع کرد. تک داستان های او در جوایز معتبر کشوری مانند: جمال زاده، سیمرغ، سقلاتون، فرشته، بهاران و خاتم برگزیده شد. همچنین برخی از داستان ها و نقدهای ادبی او در مجلات اینترنتی کافه داستان، عقربه، مِلپومن و نشریه داستان و سفر منتشر شده است. دو داستان «کُن فیکون» و «تاج رز برای شاه بی سر» در مجموعه داستان های برگزیده جایزه داستان سیمرغ در سال های ۹۷ و ۹۸ به همت «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» و توسط نشر داستان و نیز یکی از تک داستان های او با عنوان «آچمز» در مجموعه داستان های برگزیده آکادمی گردون به همت عباس معروفی در نشر گردون آلمان به چاپ رسیده است.
آنچه میخوانید گفتوگویی است با این نویسنده جوان شهرمان درباره ی جهان داستانی اش.
امروز نیشابور با برگزاری پنج دوره جایزه مستقل و خصوصی «داستان کوتاه سیمرغ» صاحب یک جایزه معتبر ادبی شده است و در جامعه ی ادبیات داستان نویسی ایران، جایگاه ویژه ای پیدا کرده است. آيا برگزاری جوایز مختلف ادبی مثل جایزه ادبی «داستان سیمرغ» به رشد و ارتقای ادبيات داستانی ايران کمک می کند؟
جوایز ادبی اگر علی رغم مشکلاتی چون کمبود بودجه و مجوز برگزاری و … بتوانند به صورت مستقل و به دور از حواشی، برای سال های متوالی ادامه یابند؛ سکوی پرش مناسبی برای بسیاری از نویسندگان جوان خواهند بود. این جوایز علاوه بر این که نقش مشوق و معرف را ایفا می کنند؛ به نویسنده ی تازه کار این فرصت را می دهند تا اثر خود را از دید چند نویسنده ی صاحب نظر ارزیابی کرده و رفته رفته نقاط قوت و ضعفش را دریابد. خود من هم نخستین بار به واسطه ی این جوایز، در جوامع ادبی شناخته شدم.
درباره داستانِ «دیدن پسر صددرصد نامطلوب در عصر دلگیر ماه آبان» حرف بزنید. داستانی که شما را جز برگزیدگان پنجمین دوره جایزه داستان سیمرغ معرفی کرد.
شبی در یک مهمانی فامیلی، یکی از اقوامم که قبلا مامور اداره ی بهداشت بوده، تعریف می کرد، چه طور زمانی برای ریشه کن کردن مالاریا، پشه های آنوفل اطراف بُنه کوه را از بین می برده است. من تا به حال چیزی در این مورد نشنیده بودم. شیوه ی کشتن پشه ها و لذتی که به نظر می آمد او از این کار برده است؛ به نظرم غریب و جالب آمد. دو سه روز بعد زمانی که یکی از کلاس های دانشگاهم تشکیل نشده بود، شروع به نوشتن طرحواره ای کردم که در ذهنم شکل منسجم داستانی نداشت. متاسفانه داستانم در آن زمان نیمه تمام ماند. دو سال بعد در سوئد، زمانی که داشتم فایل های Word را مرتب می کردم (معمولا لپ تاپ من پُر از طرح داستان های نصفه و نیمه است) تصمیم گرفتم این داستان را کامل کنم. همیشه اطرافیانم از من انتقاد کرده اند که «چه قدر تلخ می نویسی!» و همین تحریکم کرد خود را محک بزنم و به این داستان تازه، رنگ و بویی طنزآلود بدهم.
فکر نویسنده شدن نخستین بار کی به ذهن تان خطور کرد؟
من اولین داستانم را وقتی اول دبستان بودم، نوشتم. خوب یادم است با پدر و مادرم لج کرده و یک ساعتی بی سر و صدا در اتاقم ماندم و فقط نوشتم. آن ها نگرانم شدند و دست آخر آمدند ببینند دارم چه کار می کنم! شاید همیشه همین تنهایی و یا راحت نبودنِ ارتباط کلامی با دیگران بوده که مرا به سمت خواندن و نوشتن زیاد سوق داده است. در دوران دبیرستان هم، مدام داستان هایی می نوشتم که شخصیت هاش، خودم و همکلاسی هام بودیم. دوستانم داستان هایم را دوست داشتند و برای ادامه یافتن ماجراها به من ایده می دادند؛ البته گاهی هم دلخور می شدند که چرا فلان بلا را در داستان سرشان آورده ام!
من کارهای دیگری مثل نقاشی و کاریکاتور را هم امتحان کرده ام، مثلا زمانی در خانه ی کاریکاتور ایران، شاگرد بزرگمهر حسین پور بودم. اصولا در خانواده ی پدری ام همه هنری بلدند! از نوازندگی و نقاشی گرفته تا سفالگری و خطاطی و خیاطی؛ اما راستش هیچ کدام از این ها به اندازه ی کافی مناسب من نبود. فقط اولین باری که در سال ۹۰ به کارگاه داستان نویسی رفتم، احساس کردم در جایگاه درستی در زندگی، قرار گرفته ام.
ريشه يک ايده چگونه از داستان هایت درمی آيد؟
همیشه یک جرقه است. من نمی توانم بگویم: «خوب! می خواهم داستانی در مورد فقر، عشق یا جنگ بنویسم!» این جوری هیچ وقت کار نمی کند، حداقل برای من. چون داستان مصنوعی و خشک از آب در می آید. ایده ها در یک لحظه و مثل جرقه می آیند. در هنگام نوشتن هم، خیلی اوقات نمی دانم می خواهم چه کار کنم، اما همین که شروع می کنم، خودش می آید. من اسمش را گذاشته ام کمک گرفتن از فرشته ی الهام. جرقه های اولیه می تواند با خاطره ی یکی از نزدیکانم زده شود، یا با تماشای یک آگهی تلویزیونی، یا حتی بوی عطری خاص. خیلی از اوقات هم وقتی اتفاق تلخی در زندگی خودم رخ داده، سعی کرده ام به قولی تهدید ها را به فرصت تبدیل کنم. این مواقع به خودم می گویم: «خیلی سخته، ولی تاب بیار بعدا می تونی ازش یک داستان فوق العاده در بیاری!»
آیا برای نوشتن داستان کوتاه صرفا حضور در کلاسهای داستاننویسی کافی است؟
چند سال پیش، افتخار این را داشتم که چند ماهی در آکادمی گردون زیر نظر عباس معروفی، قلم بزنم. یک جمله ی ایشان را هیچ وقت فراموش نمی کنم. همان اول کار به ما گفتند: کارگاه های داستان نویسی و یادگیری تکنیک ها فقط نیمی از راه است، اما نویسنده هم باید یک شهرزاد درون، داشته باشد. من هم معتقدم داشتن استعدادِ روایت گری بسیار مهم است.
وضعیت داستاننویسی امروز را چگونه ارزیابی میکنید؟
وضعیت امروز داستان نویسی ایران را از لحاظ عرضه، مثبت می دانم. وجود علاقه مندان فراوان به داستان نویسی، تنوع سبک ها، کمرنگ شدن تقلید از بزرگان عرصه ی داستان، تعدد نگارش داستان ژانر، افزایش تعداد جشنواره ها و مسابقات داستان نویسی و رشد کارگاه های آموزشی و تاسیس کانون ها و همچنین توسعه ی فضای مجازی برای برگزاری نشست های داستانی به رشد کمی و کیفی داستان کمک شایانی کرده است. گرچه از سویی به دلیل وجود سرگرمی های دیگر و افزایش هزینه های تولید کتاب کاغذی، تیراژ کتاب ها با افت زیادی مواجه شده است و بسیاری از نویسندگان تازه کار برای چاپ کتاب شان با مشکل مواجهند. از طرف دیگر دغدغه های اقتصادی هم، عموم مردم را نسبت به مطالعه بی علاقه کرده است. به نظر می رسد، خوانندگان داستان در این سال ها بیشتر نویسندگان و منتقدان ادبی هستند.
آیا اثر جدیدی هم در دست چاپ دارید؟
بله. برای چاپ کتاب مستقلم با یکی از انتشارات به توافق رسیده ام و مجموعه داستانم در انتظار مجوز ارشاد است. ان شاالله به زودی خبرهای خوب آن را با شما و دیگر دوستان به اشتراک می گذارم.
و سخن آخر:
امیدوارم ادبیات داستانی، در صدمین سالگرد داستان نویسی ایران، بتواند جایی در بازار جهانی پیدا کرده و به این ترتیب به ادبیات بین المللی پیوند بخورد و بیش از پیش شناخته شود. تصور می کنم، نگارش به زبان انگلیسی، ترجمه ی آثار نویسندگان ایرانی به زبان های دیگر و به کارگیری فنون مارکتینگ در عرضه ی داستان ایرانی با همت نویسندگان و ناشران می تواند آینده ی بهتری را برای ادبیات داستانی ایران رقم بزند.
مصطفی بیان / داستان نویس
نگاهی به رمان «ذرت سرخ» نوشته ی مو یان
📖 کتابی که در این روزهای گرم تابستان، تازه به دستم رسیده و در حال خواندنش هستم، رمان «ذرت سرخ» است. کتابی تاریخی که یکی از وحشتناکترین دهههای قرن بیستم میلادی تاریخ چین، یعنی اوایل دههی سی (سالهای بین جنگ جهانی اول و دوم) را دربرمیگیرد. دورهی جنگ اشغال چین به دست ژاپنیها و شرایط دردناک دهقانان و کارگران چینی.
🔹 اولین سوالی که در ذهن خواننده ایجاد میشود این است که چرا بعد از تجربهی تلخ جنگ جهانی اول، شاهد تولد دیکتاتورهای جدید در جهان و آغاز جنگ دوم جهانی بودیم!؟ مثل #ژاپن که بعد از جنگ جهانی اول، #نظامیان با هدف توسعه نظامی و رویارویی با غرب، هدایت سیاسی را در اختیار گرفتند و این کشور را در جهت افراطیگری نظامی سوق دادند.
جالب اینجاست که ژاپن از جامعهی #جهانی خارج شد و به کشورهای همسایه از جمله #چین لشکرکشی کرد و با دیکتاتورهای آن زمان #آلمان و #ایتالیا متحد شد!!
🔸 این کتاب ترکیبی است از #رئالیسم ، #افسانه و #تخیل . #مویان با زبانی طنز و سبکی خاص _ که منحصر به خودش است _ تاریخ این دوره را روایت میکند.
🔹 نکتهی جالب این است که در یادداشت مترجم آمده: واژهی #مویان به زبان چینی یعنی #حرف_نزن ! است. نویسنده در مورد نام مستعارش گفته: «در چین به رُکگویی معروف بودم و کسی از این کار من خوشش نمیآمد. من را نصیحت کردند که در خارج از خانه مواظب حرف زدنم باشم یا اصلا حرف نزنم.» 😉
🔸 این رمان به جنایات جنگی ژاپن اشاره میکند که طی آن در مجموع میلیونها چینی مستقیم یا غیر مستقیم کشته و هزاران چینی زنده به گور شدند.
🔹 #ذرت_سرخ داستان زندگی دهقانی است که سربازان ژاپنی به دهکدهی آنها آمدند، اموالشان را مصادره کردند و مردانشان را به بیگاری بردند. این کتاب، مهمترین رمان #مویان است که آن را در سال ۱۹۸۶ منتشر و در سال ۲۰۱۲ جایزه #نوبل ادبیات را دریافت کرد.
🔻 رمان #تاریخی قرار است به ما نشان بدهد، تجربههای اشتباه را دو بار تکرار نکنیم!
مصطفی بیان / ۲۵ تیر ۱۴۰۰
نشست ادبی به بهانه ی «آغاز هفتمین سال فعالیت انجمن داستان سیمرغ نیشابور»
انجمن داستان سیمرغ نیشابور هفت ساله شد!
انجمن داستان سیمرغ نیشابور، یک انجمن ادبی مستقل و غیر دولتی است که از سال ۱۳۹۴ با هدف ارتقاء ادبیات داستان نویسی شهرستان نیشابور و با حمایت بخش مردمی شروع به فعالیت کرد.
این انجمن ادبی، علاوه بر انتشار دو کتاب ، پنج دوره جایزه داستان سیمرغ را با مشارکت بخش خصوصی برگزار کرده است.
مصطفی بیان، موسس انجمن داستان سیمرغ نیشابور
آینده مال ماست!
رونمایی از کتابِ جدید سمیه کاتبی
نشست دیدار و گفت و گو با سمیه کاتبی نویسنده مجموعه داستان «میم و نون های جدا شده از من»
چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۰
«میمونونهای جداشده از من» قصه آدمهایی است که قصهای ندارند! عناوین خلاقانه هر روایت در کنار توصیفات بدیع و هنرمندانه نویسنده این کتاب را خواندنی کرده است.
سمیه کاتبی متولد ۱۳۶۱ در نیشابور و فارغالتحصیل رشته مدیریت بازرگانی است. علایقش در حوزه ادبیات و داستان را با حضور در دورههای مختلف داستاننویسی دنبال کرد. دورههایی از جمله ظرایف نویسندگی با محمدحسن شهسواری، روشهای فضاسازی در داستان کوتاه با محمدرضا شرفیخبوشان و همچنین دورههای داستاننویسی جلال آلاحمد. او در عرصه نشریات نیز دستی بر قلم دارد و چندین اثر داستانی کوتاه در همشهری داستان، روزنامه اعتماد، روزنامه ایران و داستان نامه منتشر کرده است.
یادداشتی برای مجموعه داستان «به چشم های هم خیره شده بودیم» نوشته ی احمد آرام
اولین داستانی که از احمد آرام خواندم؛ داستانِ «آن سه نفر» بود که قبل از شروع کرونا، در روزنامه ی «آرمان امروز» به چاپ رسید. این بهانه ای شد تا مجموعه داستان «به چشم های هم خیره شده بودیم» را که به تازگی توسط نشر نیماژ منتشر شده، بخوانم.
کتابِ «به چشم هم های هم خیره شده بودیم»، شامل پنج داستان است که چهار داستان آن (به جز یک داستان اول که تاریخ ندارد) در سال های ۱۳۸۶ تا ۱۳۸۹ نوشته شده است.
در پشت جلد کتاب نوشته شده: «احمد آرام نویسنده ی بوشهری است… همین بوشهر، همین دریا و همین کوچه هایش.» به همین دلیل، در داستان های این مجموعه، رنگ و بوی دریا، سفرهای دریایی، خصومت با دریا، باران، باورها، اعتقادهای بومی و آداب و رسوم مردمِ جنوب دیده می شود.
درون مایه چهار داستان اول، ترس، خرافه، سکوت، دروغ، خشم، خشونت، دگردیسی، واهمه، فشار روحی، تصورات وهم انگیز، خیانت، انتقام، خاطرات ناگوار، جنون، سلاخی و افکار ناگوار بود که همه ی این عوامل دست به دست هم داد تا فضای چهار داستانِ اول را تیره، سرد و غم انگیز نشان دهد.
یکی از نکات مثبت داستان های احمد آرام، «شروع خوب» داستان هایش است که خواننده را مُجاب می کند تا داستان را ادامه دهد. اما با این وجود، سرعت کشش و جذابیت چهار داستان اول – به جز داستانِ آخر – به مرور کاسته می شد.
نویسنده در داستانِ «شبِ به یادماندنی» به اهمیتِ «شروع داستان» اشاره می کند و می نویسد: «داستان را از جایی بهتر ادامه بدهم. فکر کنم … مناسب تر است.»
داستانِ «شبِ به یادماندنی»، دومین داستانِ این مجموعه است. داستان به سه زنِ مُطلقه اشاره می کند که شب های چهارشنبه برای هم داستان می گویند. شبی، نوبتِ یکی از آنهاست که به داستانِ گیلدا اشاره می کند؛ و یکی از جذابیت های این داستان، این است که احمد آرام در مقام معلمِ داستان، از این طریق با اشاره به عناصر داستان مانند دیالوگ و شخصیت های گم شده، به راه های هیجان انگیزتر کردنِ داستان اشاره می کند.
به اعتقاد من، داستان آخر این مجموعه، داستانِ «دره های ماه زده» _ که نسبت به چهار داستان دیگر پُر حجم تر می باشد _ از جذابیت و کشش کافی برخوردار است. داستان درباره مردی به نام سیدوست که اهالی منطقه باور داشتند او مُرده است. اما انگار او زنده شده و برگشته است. خبر بازگشت او، ترس و وحشت را برای اهالی آبادی به دنبال دارد. اهالی تصمیم می گیرند به دنبالِ سیدو بروند که در نهایت سر از دره ی ماه زده در می آورند؛ دره ای عمیق که تا آن روز کسی نتوانسته به ته آن برود. برای همین بود که آدم های ریش سفید آبادی نمی گذاشتند جوان ها به این دره نزدیک شوند؛ می گفتند سایه ی این دره ها زخم به زندگی مان می زند.
اعتقادها و باورهای مردمی را می توان در برخی از داستان احمد آرام مانند داستان «فانوس» و «دره های ماه زده» مشاهده کرد. مانند قرار دادنِ شاخ بُزِ نذری در بالای درِ حیاط منزل که این شاخ می تواند مسافرِ گمشده ی دریا را به سلامت برگرداند! و یا روشن نگاه داشتنِ فانوسِ درِ خانه شان که از این طریق پیامی برای روح مسافر غرق شده شان برساند.
حسن میرعابدینی در کتاب «صد سال داستان نویسی ایران» می نویسد: «نویسنده نسل شکسته می کوشد با افسانه های تمثیلی و اسطوره ای خوانندگان خود را تسلا دهد.» (جلد اول / صفحه ۲۲۹)
نویسنده با اشاره به خصومت تمام نشدنی مردم و دریا، چه در روزهای خوش و چه در روزهای ناخوش، به ادبیات رمانتیکِ افسانه ای، گریزی می زند. نویسنده با استفاده از دنیای رازآمیز تخیل و اسطوره به آداب و رسوم و باورهای مردمِ یک منطقه که واقعیت روزمره مردمِ آن آبادی قرار گرفته است، اشاره می کند. میرعابدینی می نویسد: «افسانه به دلیل غرابت و اغراق آمیز بودنِ آن مورد توجه نویسندگان قرار می گیرد و تمثیلی نوشتن نشانه ذهن و کمال معنوی به شمار می آید. از این رو کمتر نویسنده ای را در می یابیم که داستان تمثیلی ننوشته باشد.»
احمد آرام از نسل نویسندگانی است که می توان به جدّ ، نشانه هایی از افسانه های اجتماعی در داستان هایش مشاهده کرد. به عنوان مثال در داستانِ «فانوس»، وقتی غریبه در قایق کنار مادر نشست و مادر اشاره می کند که دیگر فانوس به دردش نمی خورد و هر دو بدون آن نور مُرده ی فانوس، روانه ی دریای تاریک می شوند ؛ و یا در داستانِ «دره های ماه زده»، ماه بیگم، هر شب، فانوسِ درِ خانه اش را روشن نگه می دارد تا از این طریق، روح شوهرش از اعماق دریا آن روشنایی را ببیند؛ از نمونه های بارز باورها و افسانه های اجتماعی ادبیات روستایی جنوب است.
به طور کل، همه ی داستان های این مجموعه را نمی توان در دسته ی داستان های ادبیات جنوب و یا ادبیات روستایی و اقلیمی جنوب قرار داد. زیرا یک سبک روایی منسجم از ادبیات جنوب که فرهنگ و طبیعت متنوع جنوب در برخی از داستان های این مجموعه به طور کامل و منسجم دیده نمی شود. مانند سه داستان: «شبِ به یادماندنی»، «خرده روایت های منطقه البروج» و «راگا» . به همین دلیل فقط می توان دو داستانِ «فانوس» و «دره های ماه زده» را در دسته ی ادبیات جنوب قرار داد.
در کل، بهترین داستان این مجموعه را داستان «دره های ماه زده» می دانم که با نثر گویا و خیال انگیز، خواننده را در فضای بدیع و هیجان انگیز قرار می دهد تا پُر حجم ترین داستانِ این مجموعه را _ یک سوم تعداد صفحه ی کتاب را شامل می شود – بخواند و لذت ببرد. مهمترین ضعفی که در داستان های اول این مجموعه دیده می شود؛ ضعف در تعلیق است. این که «چرا این گونه شد؟» به عنوان مثال حضور ناگهانی غریبه و تصمیم ناگهانی مادر در پایان داستانِ «فانوس»! داستان خیلی سریع و با توصیف تصویر رفتنِ مادر، جیغ مرغان ماهی خوار و گریه برادر کوچک به پایان می رسد:
«به رفتن شان نگاه کردیم. طولی نکشید که بعد از جیغ مرغ ماهی خوار ناپدید شدند. وقتی خرچنگ ها از قوزک پاهایمان بالا آمدند من خندیدم و برادر کوچکم گریه کرد.» (پایان داستان فانوس)
نکته ی آخر در داستانِ «فانوس» این است که دریا، شخصیت خاص خود را دارد. یعنی اینکه خشونت دریا در این داستان، عنصری تزئینی نیست و بلکه در فضاسازی و زمینه سازی داستان نقش ایفا می کند. میرعابدینی در تعریف ادبیات داستانی جنوب در بخش ادبیات روستایی و اقلیمی می نویسد: «دریا در این گونه از داستان ها، محل کشاکش انسان برای ادامه حیات است.»
«امواج دریا از چند کوچه گذشت و دیگر به جای اول خود برنگشت. همین امواج خودش را رسانده بود به درگاهی درِ ورودی خانه ی ما. ما تنها کاری که از دستمان برمی آمد این بود که با چوب بلندی جلوی هجوم خرچنگ های ریز به درون خانه را بگیریم.» (بخش از داستان فانوس)
پیشنهاد می کنم برای اطلاعات بیشتر، مقاله ی «اسطوره دریا در داستان های بوشهر» نوشته ی ثریا آقایی برزآباد و همکاران را از اینترنت دانلود و مطالعه بفرمائید.
مجموعه داستان «به چشمهای هم خيره شده بوديم»، نوشته احمد آرام، زمستان ۱۳۹۹ از سوی انتشارات نیماژ منتشر شد.
مصطفی بیان / داستان نویس
منتشر شده در سایت کافه داستان / شنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۰