نشست دیدار و گفت و گو با صمد طاهری در نیشابور

نام صمد طاهری را اولین بار هنگامی شنیدم که جوایز ادبی «جلال آل احمد» و «احمد محمود» را در سال ۹۷ دریافت کرد. صمد طاهری، این دو جایزه ادبی را به خاطر نگارش مجموعه داستان «زخم شیر» گرفت. داستان های «زخم شیر» آنچنان من را مجذوب کرد که رمان جدیدش را با عنوان «برگ هیچ درختی» خریدم و یک نفس خواندم. طاهری، قصه گوی خوبی است. زبان و فضای داستان هایش ایرانی است. یک داستان ناب ایرانی. داستان هایی که خواننده را مجذوب دنیای خودش می کند. آدم های داستانش، آدم های جامعه ی ما هستند. کپی داستان های خارجی نیستند که فقط لباس ایرانی به تن داشته باشند و در شهرها و روستاهای داستان هایش راه بروند و ژست شبه ایرانی به خود بگیرند و شعار سر بدهند! گوشت و پوست آدم های داستانش، مالِ همین سرزمین اند. نخل هایش، جاده هایش، لهجه هایش، لباس هایش، دریا، آسمان و خاک.

امروز (جمعه ۱۸ بهمن ۹۸) میزبان صمد طاهری نازنین در نیشابور بودیم. مردی آرام، متین و مهربان. قدم های آهسته بر می داشت و صدایش گرم بود. دنبال جلب توجه نبود. بی نیاز بود. مردی بزرگ که فقط عاشق قصه گفتن است. لذتش، قصه است و کتاب. از داستان هایش و آدم هایش حرف زدیم. از بورخس گفت که شیفته نیشابور است. از عطار گفت و خیام. گفت بعد از چهل سال به نیشابور آمده است.

امروز به همت بچه های نیشابور و انجمن داستان سیمرغ، با حضور حسین لعل بذری، لیلا صبوحی، احمد ابوالفتحی، نفیسه مرادی، هادی تقی زاده و سروش مظفرمقدم نشستی به بهانه ی حضور صمد طاهری در نیشابور برگزار کردیم. دو ساعت درباره ی داستان صحبت کردیم و داستان شنیدیم.

مصطفی بیان / جمعه ۱۸ بهمن ۱۳۹۸

 

گفت و گو با هادی خورشاهیان به بهانه انتشار رمان «من فقط دو نفر را کشته ام»

«هادی خورشاهیان» متولد شهریور سال ۱۳۵۲ در گنبد کاووس است. خودش را خراسانی می داند زیرا پدر و پدربزرگش زاده خراسان هستند. کمتر از دو سال داشت که به نیشابور برگشت. می گوید در سایت ها و شبکه های مجازی او را به عنوان نویسنده گنبدی معرفی می کنند در حالی که خود را نیشابوری می داند و می گوید: «بزرگ شده ی نیشابورم و هر چی بلدم در نیشابور آموختم.» هادی خورشاهیان نویسنده ی شناخته شده ای است. یکی دوبار در نشست های داستان در حد سلام و احوال پرسی دیدمش. اما در اولین جمعه ی دی ماه این سعادت را داشتم برای اولین بار با هادی عزیز دیداری داشته باشم. صبح جمعه به همراه هادی خورشاهیان و مجید نصرآبادی قرار گذاشتیم. دو ساعت در مورد داستان و کتاب جدیدش حرف زدیم. هادی خورشاهیان، خونگرم، مهربان، دوست داشتنی و از همه مهم تر در حوزه ی داستان با سواد است. او تا کنون ده ها کتاب در حوزه ی کودک و نوجوان و بزرگسالان در زمینه های مختلف ادبیات منتشر کرده و مدرس داستان و داور چندین جایزه ادبی ملی بوده است. ایشان اکنون ساکن تهران هستند. رمان جدیدش با عنوان «من فقط دو نفر را کشته ام» پاییز امسال به همت نشر هیلا (وابسته به انتشارات ققنوس) منتشر شده است.

این رمان یک اثر رئالیستی خانوادگی – پلیسی با چاشنی طنز است که در چهل فصل نوشته‌ شده است. نویسنده در این رمان یک خانواده چهار نفره را معرفی می کند. شخصیت اصلی داستان (رامین) در بنگاه کار می‌کند و اتفاقاتی هم‌چون کلاهبرداری، زندان و آوارگی برای او پیش می‌آید. همچنین قهرمان داستان با مسایل سیاسی، مذهبی و حتی فلسفه در طی مسیر داستان روبرو می شود. رامین، آدم باهوشی نیست و با کوچک ترین اشتباه خود را گرفتار اتفاق های بزرگی می کند. اتفاق هایی که در مسیرش قرار می گیرد و درگیر داستان های مختلف می شود. در بین صحبت ها به هادی خورشاهیان گفتم که شخصیت «رامین» ناخودآگاه من را به یاد شخصیت «مهران پرهام» (با بازی سیامک انصاری) در فیلم «ساعت ۵ عصر» ساخته ی مهران مدیری انداخت. دو شخصیت داستانی «رامین» (در رمان هادی خورشاهیان) و «مهران» (در فیلم مهران مدیری) هر دو در مسیر اتفاقات زیادی قرار می گیرند. اتفاقاتی که ناخواسته با کوچک ترین اشتباه و شاید از روی بد شانسی در مسیرشان شکل می گیرد. حوادثی که هر کدام معضلات اجتماعی و ناهنجاری هایی هستند که هر روزه همه ی آدم ها با آنها سر و کار دارند و شاید برای مان عادی شده است از عدم رعایت در پشت چراغ قرمز گرفته تا شرایط نامساعد سیاسی و اقتصادی!

هادی خورشاهیان می گوید: «ما آدم ها، درک عمیقی از حوادث اطراف مان نداریم. ناخواسته در جریان آنها قرار می گیریم. قدرت تحلیل نداریم اما علاقه داریم در همه مسائل نظر بدهیم و آن را تحلیل کنیم. برخلاف تصورمان، آدم های باهوش و اندیشمندی نیستیم!»

خورشاهیان معتقد است، عموما تجربه گرا نیستیم. سفر عموما نمی رویم. اهل پیاده روی نیستیم. اهل مخاطره نیستیم و به شدت آدم های ترسو هستیم. در حالی که زندگی داستان نویسان بزرگ مثل «داستایوفسکی» و «چارلز دیکنز» و «جان اشتاین بک» را بخوانید. آنها ادبیات خلق کردند. زیرا زمینه اش را داشته اند. در حالی که اکثر نویسندگان امروز تجربه ی زیستی ندارند: «من تا زمانی می توانم اثری بزرگ خلق کنم که یک تجربه جدید و شگفتی داشته باشم.»

هادی خورشاهیان در ادامه به ادبیات روسیه و امریکای جنوبی اشاره می کند و می گوید: «زندگی شان، تصورتشان، باورهای شان و حتی خرافاتشان، رمان است. به همین دلیل شاهکارهای بزرگی مثل مرشد مارگاریتا، جنگ و صلح و برادران کارامازوف خلق می شود.» او به جنگ های یکصد ساله فرانسه و انگلیس، جنگ های طولانی عثمانیان و مسیحیان و همچنین انقلاب شیلی و انقلاب روسیه اشاره می کند و می گوید از بطن این حوادث بزرگ تاریخی، شاهکارهای ادبی و ماندگار خلق شد. زیرا نویسندگان این شاهکارهای ادبی، تجربه ی زیستی از این حوادث تاریخی داشتند. خورشاهیان معتقد است، چارلز دیکنز متخصص شخصیت های ماندگار است. چون خودش در آن شرایط زیستی زندگی کرده است. در حالی که ما نتوانستیم شخصیت ماندگار خلق کنیم!

از او می پرسم با توجه به شخصیت «رامین» در این کتاب ما شاهد روشنفکری نامناسب هستیم و حتی تصمیمات مان آگاهانه نیست. خورشاهیان پاسخ می دهد: «ما ملت اهل مطالعه نیستیم و نبودیم. ادبیات ما، ادبیات شفاهی است. تجربه مطالعه نداریم به همین دلیل آدم های عمیقی نیستیم. بر اساس شنیده ها تحلیل می کنیم. تا اینکه رادیو آمد و بر اساس گفته های رادیو تحلیل می کردیم. ما بدون اینکه تاریخ ملتی را بدانیم در موردش حرف می زنیم. در حالی که زبان انگلیسی را درست نمی دانیم سخنرانی رئیس جمهور یک کشور خارجی مثل امریکا را نقد می کنیم! من روشنفکری قوی در ایران نمی بینم. در گذشته آدم هایی داشتیم مثل به آذین، شاملو، شریعتی و امام موسی صدر که زندگی پُر تلاطم و تجربه زیستی داشتند. دهه ی چهل و پنجاه، دهه ی  مهم ادبیات ما بود. الان در دوره ی مهمی نیستیم. سلبریتی ها و همه ی آدم ها درگیر شبکه های مجازی هستند در حالی که آدم های گذشته در فضای مجازی نبودند. روشنفکری ما در بطن اجتماع نیست. به همین دلیل ما خیلی عمیق نیستیم. با این وجود از آدم های قوی و باهوش خوش مان می آید!»

می پرسم: «استفاده از چاشنی طنز در داستان با این نوع ژانر ماجراجویانه و پلیسی از جدیت موضوع نمی کاهد؟»

پاسخ می دهد: «حس کردم خیلی تلخ می شود. مردی که رابطه ی خوبی با خانواده ندارد. در بنگاه کار و با صاحب بنگاه کلاهبرداری می‌کند؛ او وارد ماجرای قتل شده و دستگیر می‌شود. در اولین فرصت از کلانتری می‌گریزد. در پی اتفاقات بعد از فرار، بلافاصله درگیر ماجرای قتل دیگری می‌شود. پس از مدت کوتاهی که با افراد خلافکار هم‌خانه می‌شود، هراس از کشته‌ شدن از آن خانه که حالا برایش به زندانی دیگر تبدیل شده فراریش می‌دهد و درست همان‌ روز، خودش را وسط ماجرای حیرت‌انگیز دیگری می‌بیند که به قاچاق اسلحه یا عتیقه شباهت دارد. بعد از آن به جرمی امنیتی بازداشت می‌شود و پشت سر هم برایش ماجراهای هولناک اتفاق می‌افتد. به همین دلیل تصمیم گرفتم چاشنی طنز به داستان تزریق کنم. ما بعد از هر اتفاق بدی در موردش طتز می نویسیم. حتی در مورد جنگ! داوود امیریان در زمره نسل اول نویسندگان دفاع مقدس قرار دارد که داستان های جنگ با چاشنی طنز می نوشت.»

می پرسم: «شما نویسنده ی پُرکاری هستید. این همه ایده برای نوشتنِ داستان از کجا می آید؟»

هادی خورشاهیان می خندد: «ما آدم ها دو جهان داریم. واقعی و ذهنی. جهان ذهنی ما به دو قسمت بیداری و خواب تقسیم می شود که هر کدام رویا و کابوسی دارد. نمی توانیم بگوییم هیچ چیزی وجود خارجی ندارد. بگذار مثالی بزنم، ما مرگ را تجربه نکردیم اما در موردش فکر می کنیم. پس مرگ در جهان ذهنی ما وجود دارد پس نمی توانیم بگوییم واقعیت ندارد. خشايار شاه دو بار در خواب می بیند که باید به یونان لشکر کشی کند. در شب اول وقتى كه از خواب بيدار شد بزرگان و همچنین اردوان را به قصر فرا خواند. حاضران در قصر مخالف جنگ با یونان بودند اما در شب دوم خشایار شاه مجدد خواب دید و او را متقاعد کرد تا تدارک سپاه براى جنگ آتن را ببيند. پس نتیجه می گیریم که ما بر اساس خواب های مان یه یک کشور حمله می کنیم! پس خواب ها خیلی مهم اند. من آدمی هستم زیاد فکر می کنم. زیاد رویا پردازی می کنم. ذهنِ خلاقی دارم. به همین دلیل به خودم اعتماد دارم و داستان می نویسم.»

می پرسم: «امسال تجربه داوری در جایزه ادبی جلال آل احمد (بخش داستان بلند و رمان) داشتید. آیا جوایز ادبی مثل جلال، احمد محمود و مهرگان به ادبیات داستانی امروز ایران کمک می کند؟»

پاسخ می دهد: «جوایز ادبی در فروش کتاب بی تاثیر نیست. اما جوایز کجا تاثیر دارد؟ زمانی که با انتخاب عرف و اعتدال عموم جامعه هم خوانی داشته باشد و بتوانند بخوانند. مثل جایزه ادبی واو (رمان متفاوت سال) نباشد که برای یک گروه خاص انتخاب شده است. جایزه جلال برای عموم مردم انتخاب می شود تا بتوانند یک اثر ادبی بخوانند و به هم معرفی کنند. اما در کل جوایز ادبی توسط سه یا پنج نفر داور انتخاب می شود. شاید همین داوران جای دیگری باشند داوری شان فرق کند. شاید هم رمانی که توسط داوران انتخاب شده اند را نپسندیم. به طور کل به جوایز اعتبار ندهیم.»

سوال آخرم را از هادی خورشاهیان می پرسم: «آیا اخبار و رویدادهای ادبی انجمن های نیشابور مرور می کنید؟ و توصیه تان به نویسندگان جوان نیشابور چیست؟»

او پاسخ می دهد: «عضو صفحه مجازی انجمن داستان سیمرغ نیشابور هستم و اخبار را از آن صفحه مطلع می شوم. توصیه ام به نویسندگان جوان این است، کتاب خوب بخوانند و کتاب خوب را خوب بخوانند. خلاصه و نقدهای رمان ها را قبل از خوانش کتاب نخوانند. اول کتاب را بخوانند. ترجمه های خوب را بخوانند. به شروع داستان ها و شخصیت های داستانی دقت کنند. هر ژانری دوست دارند بنویسند؛ و در آخر بنویسند و زیاد بنویسند.»

مصطفی بیان / داستان نویس

چاپ شده در دوهفته نامه آفتاب صبح نیشابور / شماره ۷۴ / ۲۸ دی ۱۳۹۸ 

«بُزقاب»؛ داستان‌هایی خاص برای مخاطبانی عام

«مهناز رضایی (لاچین)»، شاعر، نویسنده و منتقد ادبی و مولف مجموعه داستان «پرواز سوییس» و سراینده کتاب شعر «زنی بی‌چتر»، در یاداشتی برای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) از رمان «بُزقاب» اثر مصطفی بیان گفت.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) مهناز رضایی (لاچین): مصطفی بیان، نویسنده، منتقد و فعال ادبی، مجموعه داستانی به نام «بزقاب» را به دوستداران سبک و قلمش عرضه کرده است. این کتاب شامل ۳۳ داستان کوتاه است و به‌همت نشر «روزنه» در ۱۷۱ صفحه روانه بازار نشر شده است. (چاپ اول ۱۳۹۸)

مصطفی بیان جوایز بسیاری را در کارنامه خود دارد و برخی داستان‌های مجموعه داستان «بزقاب» هم در جشنواره‌های ادبی درخشیده‌اند. شرح مختصری در این مورد، در پانوشت برخی داستان‌ها آمده است.

به نظر راقم این سطور، یکی از ارزنده‌ترین فعالیت‌های مصطفی بیان، پایه‌گذاری انجمن داستان «سیمرغ» (۱۳۹۴) و برگزاری جشنواره داستان «سیمرغ» است. زیرا همت به ایجاد انگیزش ادبی، چراغی در مسیر فرهنگ ما می‌افروزد.

این نوشته بر آن است که به‌گونه‌ای موجز، به ساخت و جانمایه چند داستان از این مجموعه بپردازد.

۱- داستان «هم اتاقی متفاوت من»
این داستان به سادگیِ خاطره‌گویی و در روندی خطی، پیش می‌رود. راوی اول شخص، به تفکیک داستان از قصه‌ای فانتزی و تخیلی توجه می‌دهد و جریان را به شیوه‌ای رئال تعریف می‌کند.

نویسنده-راوی هدف خود را از نقل داستان چنین شرح می‌دهد:
«انگیزه‌ی اصلی‌ام اینجا این است که ماجرا را برای آیندگان بنویسم، حتی اگر کم و بیش ذهنیت بدی نسبت به من پیدا کنند، نه فقط نسبت به شخصیتم، که بیشتر درباره‌ی سلامتی و توانایی ذهن و خلاقیت‌ام در زندگی و به‌نوعی در مقابل اقلیت به نظر من، کوته فکر جامعه»

بدین ترتیب راوی خود را سوبژه‌ی آگاهی می‌بیند که باید دانسته‌ی خود را به آیندگان ابلاغ کند.

بخش زیبای داستان، آن جاست که راوی از جایگاه رفیع دانایی و تعلیم‌گری خود پایین می‌آید و در مقام یک انسان (یکی مانند ما خوانندگان)، با صحنه‌ی مرگ هم خانه‌اش (گربه‌ی حنایی) مواجه می‌شود. این بخش از داستان، بی‌نیاز از شرح و توضیح «دانستگی» راوی، عمیقا تاثیرگذار است و انسانیت ما خوانندگان را بیدار می‌کند.

۲- داستان «زندگی مثل شیرینی خامه‌ای»
داستانی خوب که با زندگی بخشیدن به کارکردهای نمادین «سنتور و شیرینی خامه‌ای»، معنای خود را توسعه بخشیده است. نمادها هم در معنای ظاهری و هم در معنای باطنی خود ایفای نقش می‌کنند. بدین ترتیب داستان لایه‌ی دیگری از معانی ممکن را به گستره‌ی خویش راه می‌دهد.

نقطه‌ی قوت دیگر این داستان، آن است که تاریخ درگذار مردم ما را «از شانزدهم آذر ۳۲ تا جنگ و تا موضوع مهاجرت» به گونه‌ای موجز در خود گنجانده است.

راوی اول شخص، بدون اشاره‌ی مستقیم به بسیاری از دغدغه‌ها، ما را با حس فقدان خود و با بسیاری از پرسش‌های بی‌پاسخ مانده‌ی خود درگیر می‌کند.

مجموعه داستان «بزقاب» / انتشارات روزنه / چاپ 1398
مجموعه داستان «بزقاب» / انتشارات روزنه / چاپ ۱۳۹۸
۳- داستان «من و او»
داستان ساده و بی‌ادعای «من و او» ما را در دغدغه‌های اسیر ایرانی دربند، سهیم می‌کند. راوی اول شخص، درباره رفتار شیطانی سرگرد عراقی می‌گوید: «سرگرد…سرپا نشسته بود و داشت با یک سنگ سنگین روی زبان بسته می‌کوبید… صدای شکستن استخوان‌های مغز حیوان را می‌شنیدم.» (بیان-۱۳۹۸ -۳۸ )

و در پایانه‌ی داستان، این رفتار (خرد کردن استخوان موجودی دربند) تکرار می‌شود. من (راوی) و او (اسیر دیگر، در سلولی مجزا)، دست به قهرمانی منفعلانه‌ای می‌زنند؛ هر یک، به جای دیگری تن به دیو سیرتی سرگرد عراقی می‌سپارد.

این شرافت انسانی مبتنی بر دیگرخواهی، شکلی از ایثار فوق بشری را به نمایش می‌گذارد که در داستان جنگ ۸ ساله، بارها درباره‌اش گفته‌ایم و شنیده‌ایم.

این ایده‌ی داستانی به‌خودی‌خود، تاثیرگذار و تامل‌برانگیز است و می‌تواند برگ برنده‌ی نویسنده باشد، البته اگر از پرداخت سیاه و سفیدِ آدم‌های داستان صرف نظر کنیم.

به این نمونه توجه کنید:
«…نور چراغ راهرو یک سمت صورتش را روشن می‌کرد و استخوان‌های گونه و آرواره‌اش را برجسته می‌کرد. سمت دیگر صورتش تاریک بود و فقط می‌توانستم یک چشمش را ببینم که با خشم نگاهم می‌کرد…»

بخشی از داستان که در آن، روایت صرف، جایش را به بصری سازی داده و بسیار موفق عمل کرده است، تاثیر مضاعف خود را مدیون شرح فضا، دعوت مخاطب به حضور در صحنه و مشارکت دادن او، در تجربه‌ی «لحظه‌ی داستانی» است.

۴- داستان «از این غروب تا آن غروب»
داستانی به سادگی و صمیمیت زندگی را می‌خوانیم. با پدری مبتلا به آلزایمر و پسرش، غروب پنجشنبه را به غروب جمعه می‌رسانیم. زمانی را که پدر، مهمان پسر است.

زاویه دید داستان در ابتدا، توهم سوم شخص محدود را ایجاد می‌کند، اما با اشراف راوی به دنیای حسی و ذهنی پدر، زاویه دید دانای کل بر داستان حاکم می‌شود: «پدر از حرفش ناراحت می‌شود، بعد از این همه سال بابک و بهرام را از هم اشتباه می‌گیرد.» (بیان-۱۳۹۸ -۸۸ )

صرف نظر از اینکه مصطفی بیان کدام زاویه دید را مرجح دانسته باشد، به خواندن داستانش شوق داریم؛ چرا که راوی بدون گزافه‌گویی (راجع به احساسات پسر و راجع به اشتباهات مکرر پدر که گاه زنده و مرده را از هم باز نمی‌شناسد)، توانسته میان بابک و خواننده، همدلی برقرار کند.

لحظه‌ای که پدر نام بابک را بر زبان می‌راند، در دل خواننده نیز خلجانی ایجاد می‌شود.

۵- داستان «تخیل فراگیر»
این داستان، به تصویری شکل گرفته در ذهن و زندگی مردم، می‌پردازد ؛ خیالی که گاه پُررنگ است و گاه رنگ باخته، گاه دختر بچه‌ای است و گاه زنی افسونکار…

راوی در این داستان به صراحت می‌گوید:
«بگذارید هر کس هر تصوری دوست دارد از این ماجرا بکند.» (بیان-۱۳۹۸ -۳۶)

یعنی آنکه خواننده را هم‌رتبه با راوی و مردم شهر، در برابر جریانی آمیخته از واقعیت و خیال، قرار می‌دهد.
این داستان به مخاطب، اجازه نفس کشیدن و چشیدن طعم «اختیار» را می‌دهد و شکلی از «دموکراسی داستانی» را برقرار می‌کند.

۶- داستان «در روشنا تاریکی سپیده‌دم»
این داستان نیز در ابتدا، توهم زاویه دید سوم شخص محدود را ایجاد می‌کند. سهم بیشتر داستان، در همسویی با حس و نگاه رفتگر پیش می‌رود، اما بخش پایانی روایت، به گزارش کنش مرد می‌پردازد، درحالی‌که رفتگر به‌کلی از داستان کنار گذاشته شده است.

راوی حالا از درونیات مرد آگاه است:
«مرد…نگاهی به نام همسرش انداخت که روی سنگ قبر حک شده بود. لب‌هایش لرزید، احساس کرد چشمانش از اشک خیس شده است. حتی صدایش هم خیس بود.»

۷- داستان «انفجار»
داستانی محتواگرا و سرراست و برخوردار از وجه گزارشی است،. داستان به ما می‌گوید :چاه مکن بهر کسی…

آنقدر این دغدغه بزرگ است که نویسنده را به صراحت واداشته است. زبان مستقیم‌گو و ارتباطی، داستان را پیش می‌برد و در پایان کار نیز راوی، نصیحت‌وار تذکر می‌دهد که: «امکان داشت به جای پیشخدمت، کوروش و مینا و حتی نسیم در انفجار کشته می‌شدند.»

«کج تابی» در معنای این جمله سبب می‌شود، مخاطب فکر کند، از نظر راوی، مردن یک پیشخدمت ناچیز، نوعی بلاگردان بوده است و با حس تاسف مختصری می‌توان از آن گذشت.

۸- داستان «بزقاب»
مصطفی بیان این داستان را با رویکردی کنایی و آمیخته به طنز نگاشته است. داستان از وجهی انتقادی – اجتماعی برخوردار است.

نویسنده در توضیح ویژگی‌های شهردار کراوات‌پوش، از بیانی غیرمستقیم بهره برده است؛ بخشی که نقطه قوت داستان است.

هرچند شکلی از نتیجه‌گیری در پایان این داستان و اکثر داستان‌های کتاب «بزقاب»، نشان از وسواسی برای تفهیم قصد نگارش داستان و بر زبان آوردن پیام آن دارند: «حاصل ساعت‌ها کار، آن هم با نیت به تصویر کشیدن تصور مردم به شهردار شهرشان!» (بیان-۱۳۹۸ -۲۸)؛ مهری که «مصطفی بیان»، پای داستان‌های خود می‌کوبد.

جمع بندی
مجموعه داستان بزقاب، شامل داستان‌هایی است که می‌تواند مورد استقبال عام قرار گیرد. حجم هر داستان، چیزی در حدود ۲ تا ۳ صفحه است و قابلیت خوانده شدن در یک نشست را دارد.

زبان در این کتاب عمدتا گزارشی است و مخاطب با هیچ‌گونه چالشی برای باز کردن گره زیباشناسانه، مواجه نیست؛ یعنی آنکه نویسنده به اختیار، استفاده از صنایع بدیع در آثارش را فروگذارده است. زبان روان و همه‌فهم است.

در کتاب «بُزقاب»، روایت‌های نقل‌واره و محتواگرایی را می‌خوانیم که ساختی کمابیش یکسان دارند. همه داستان‌ها، جریانی را بازگو می‌کنند که به‌نحوی بر نویسنده کتاب، تاثیر گذاشته و قرار است با مخاطب در میان گذاشته شود.

هر داستان با ذکر نکته‌ای عبرت آموز، به پایان می‌رسد و بدین ترتیب نویسنده متعهدانه، تلنگری که لازم دیده، به ذهن و روح مخاطب می‌زند.

اما آنچه ارزش انکارناشدنی آثار مصطفی بیان است، روح شریف و انسانی‌ای است که در آن‌ها موج می‌خورد؛ آن اساس و پایه‌ای که یک ادیب، باید بدان تکیه کند.

برای نویسنده جوان و پرکار، آرزوی سربلندی داریم.

 چاپ شده در خبرگزاری ایبنا

مجموعه داستان «پری خورجنّی» منتشر شد

مجموعه ی پیش رو داستان هایی است سرسار از خیال و اندیشه ی داستان نویسان جوان استان های شرق کشور (شامل استان های خراسان شمالی، رضوی، جنوبی و سیستان و بلوچستان) که در دوره ی چهارم جایزه داستان کوتاه سیمرغ (بهمن ۱۳۹۷) از سوی داوران کشوری انتخاب شدند.

این کتاب شامل ده داستان می شود که سه تای اول آن برگزیدگان رتبه های یک تا سوم هستند و بقیه شایسته تقدیر شناخته شده اند. داستان های «پری خورجنی» نوشته ی مونا بدیعی جوان از مشهد، «کالترا» نوشته ی شیما محمدزاده از اسفراین و «لاله عباسی» نوشته ی مصطفی توفیقی از مشهد به ترتیب رتبه های یک تا سوم این جایزه را از آن خود کرده اند.

این مجموعه داستان با گردآوری مصطفی بیان و ویرایش رضا روزبهانی در ۹۰ صفحه توسط انتشارات داستان، زمستان ۱۳۹۸ منتشر شده است.

همچنین چاپ دوم مجموعه داستان گروهی «در خانه ما کسی یانگ را دوست نداشت» از سوی نشر داستان منتشر شد.

این کتاب مشتمل بر مجموعه داستان‌های منتخب دوره اول و دوم و سوم جایزه داستان کوتاه سیمرغ است که مصطفی بیان آن را گردآوری کرده است. این مجموعه، داستان‌هایی از نویسندگان جوان نیشابوری را شامل می‌شود که از سوی داوران کشوری سه دوره جایزه داستان کوتاه سیمرغ از سال‌های ۱۳۹۴ تا ۱۳۹۶ گردآوری شده‌اند.

در این کتاب هفده داستان از نویسندگان مختلف آمده است. فضای داستان‌های این مجموعه بسیار با هم متفاوت است و این تفاوت شامل زبان و لحن نیز می‌شود که دلیل آن وجود نویسندگانی مختلف با سبک‌های متفاوت است.

چاپ دوم مجموعه داستان «در خانه ما کسی یانگ را دوست نداشت» به قیمت سی و پنج هزار تومان از سوی نشر داستان منتشر شده است.

نشست ادبی دیدار و و گفت و گو با مریوان حلبچه ای مترجم ادبیات کُرد در نیشابور

نشست دیدار و گفت و گو با مریوان حلبچه ای مترجم ادبیات کُرد در نیشابور

این نشست روز یکشنبه ۱۵ دی ماه ۱۳۹۸ با حضور حسین لعل بذری و لیلا صبوحی در پژوهش سرای سینا مسیح آبادی برگزار شد.

 

مریوان حلبچه ای، مهربان، خونگرم و پُر انرژی است. امشب (یکشنبه ۱۵ دی ماه ۱۳۹۸) فرصتی پیش آمد با مریوان عزیز در نیشابور دیداری داشته باشم. مترجم رمان های «بختیار علی» و «شیرزاد حسن» . یک دورهمی گرم در هوای سرد دی ماه .

سال ۹۵ رمان «آخرین انار دنیا» را خواندم و امسال کتاب «حصار و سگ های پدرم». داستان هایی با نثر شعر گونه، نمادین با توصیفات فراوان و درونمایه ضد جنگ در ژانر رئالیسم جادویی و سورئال.

 

 

 

 

 

 

 

نگاهی به رمان «گذر رنج و جنون» نوشته ی بهارک کشاورز

رمانِ جدید بهارک کشاورز به تازگی توسط کتابسرای تندیس منتشر شده است. مکان داستان، «تیغ آباد» محله ای است کوچک، عقب مانده و تو سری خورده با مردمی بیچاره تر از بیچاره. در این محله همه جور آدمی پیدا می شود. جوانمرد، نامرد، نظامی، دزد، رمال، قاپ باز، شیره کش، قمه کش، جاهل مسلک و چادری. یک شهر کوچک از آدم های مختلف که هر یک قصه ای دارند؛ که بعضا با تاریخ معاصر ما گره خورده اند. داستان در دوره ی پهلوی دوم رخ می دهد. زمانی که نشریه هفتگی جوانان هر دوشنبه منتشر می شود. آدم های مرفه، شورولت و پیکان سوار می شوند و جوانان خوش گذرانش، شب های جمعه کاباره شکوفه می روند. داستان با بازگشت مردی به نام «زینل» به محله تیغ آباد شروع می شود. مردی با کلاه شاپو، سبیل قیطانی و دستمال قرمز یزدی که در محله به زینل شر معروف است. زینل شر به تازگی از زندان آزاد شده. هنوز یادگار دورانِ شرارتش بر چهره اش نشسته است. بینی اش از چند جا شکسته و جای زخمی قدیمی و یادگار از خلیل کوسه کنار شقیقه اش چال انداخته. هنوز اهالی بازارچه تیغ آباد شرارت های او را فراموش نکرده اند. حتی دایی اش اسدالله. نوعی ترس و خشم در دلِ تک تک اهالی محل دیده می شود. وقتی زینل وارد دکان دایی اسدالله می شود با برخورد سرد دایی همراه می شود. دایی بدون هیچ عکس العملی به زینل خیره می شود و به کارش ادامه می دهد و فقط سرش را با تاسف تکان می دهد.

داستانِ «گذر رنج و جنون» سیاه بختی و رنج و فقر مردان و بخصوص زنان این سرزمین را نشان می دهد! مردانی که برخی روی گنج و قدرت نشسته اند و زور می گویند و برخی از فقر و بدبختی که به نانِ شبشان محتاج هستند، برای رهایی از بار مسئولیت و مخارج زندگی، به ازدواج اجباری دختران بچه سال شان با مردانی که سن پدرشان را دارند، رضا می شوند. در این رمان، ردپای داستان نویسانی مانند غلامحسین ساعدی، احمد محمود و … دیده می شود. نگاه به قشر رنج دیده ی جامعه و همچنین استفاده از المان های تاریخی و اجتماعی جامعه. از پوشش لباس تا لهجه و وسایل زندگی. و همچنین سایه سنت و تعصب و مذهب در این داستان بسیار به چشم می آید. و این نکته تاثیر پذیری نویسنده از داستان های معاصر ایرانی به ویژه ادبیات رئالیسم اجتماعی را به وضوح نشان می دهد.

«ملیحه هم می رفت زیر کرسی سرش رو می کرد زیر لحاف و یواشکی رادیو گوش می کرد. بی بی اجازه نمی داد رادیو توی خونه باز باشه. می گفت: صدای موسیقی حرامه.» (صفحه ۱۹ کتاب).

نقطه ی پُر رنگ این داستان، «قصه ی زنان» است. داستانِ شاه گل، نازدار، ماه تیکه، ملیحه، ثریا، نیره، شمس الملوک و عذرا بندانداز. که هر کدام برای خودشان قصه ای دارند. روایت های کوچک که عنصر وهم و ترس و مظلومیت و رنج را به دنیای خود می کشاند. روایت ملیحه (همسر زینل) و نازدار (مادر زینل)، نقطه ی پُر رنگ این داستان است. دخترانِ کم سن و سالی که هنوز عروسکشان را بغل داشتند و از خود جدا نمی کردند و اصلا نمی دانستند چرا سرِ سفره عقد نشستند و برای چه باید بله بگویند. دخترانِ کم سن و سال نمی دانستند که مکافات چه چیزی را از دنیا پس می دادند. هر کدام از زنان این داستان، سرنوشت خودشان را دارند. نه اینکه هر کسی انتخاب راهش و سرنوشتش با خودش باشد. بلکه بسته به خوش شانسی اوست. سرنوشت نامعلوم. از فردای شان می ترسیدند. فردایی بدون خانواده. پدرانی که برای آنها پدری نکردند و می ترسیدند که چه بلایی سرشان خواهد آمد. گاهی هم به خودشان دلداری می دادند. تکان دهنده ترین و وحشتناک ترین لحظه ی زندگی تک تک آنها، لحظه شناخت واقعیت در زندگی از دست رفته و بی ثمرشان بود. آنها می گریستند برای بدبختی خودشان. اما گویا فایده ای نداشت. سرنوشت تصمیمش را گرفته بود. دختران باید شاکر باشند که زنِ مردان پول داری می شوند که اسم و رسم دارند و آنها را از فقر نجات می دهند!

«دایی اسدالله هم می دانست که امکان پذیر نیست چون قدرت را می شناخت که دنبال سنگ مفت، گنجشک مفت بود. پول را می گرفت و ملیحه را به یکی از قرمساق تر از زینل می داد.» (صفحه ۸۵ کتاب)

درونمايه اين داستان‌ آدم ‌هايی است که فقر و نداری آنها را به مرز نابودی کشانده است. در واقع فقر و سفره خالی، يکی از درونمايه‌ های اصلی رمانِ بهارک کشاورز به شمار می ‌آيد.

عنصر ديگری که در اين داستان به چشم می ‌آيد سرگشتگی و ناکامی برخی شخصيت ‌ها است. آدم‌ های رنج دیده از دنیای غضب آلود که گوشه‌ ای نشسته ‌اند و به ‌طور دائم خاطراتشان را مرور می ‌کنند. خاطره ‌بازی برخی شخصيت های اصلی در اين داستان حرف اول را می ‌زند. مانند زندگی نازدار (مادر زینل)، شاه گل، اسدالله با ماه تیکه و داستانِ مصطفی و انسیه.

«ما همه مسافر ماشین قراضه ای هستیم که اسمش زندگیه.» (صفحه ۱۵۷ کتاب)

عنصر دیگری که در این داستان زیاد تکرار می شود، «باران» است. باران هایی که تمام شبانه روز بر محله ی تیغ آباد می بارد. صدای شترق رعد و برق لرزه بر تنِ آدم ها می نشاند. بارانی که سعی دارد بدی ها را پاک کند و رعد و برقی که دل ها را تکان می دهد اما گویا «باران» و «رعد و برق» در پوشاندنِ بدی ها و ترس و وهم اهالی موفق نیست. و سرما که استخوان ها را می سوزاند.

«ای کاش بارانی از جنس شستن می آمد… نکبت و کثافت این گذر را می شست و با خود به چاله دورافتاده ای از اینجا در هفتاد و هفت طبقه زیرزمین می ریخت؛ اما دریغ و صد دریغ این جا گذر رنج و جنون بود.» (از متن کتاب)

نویسنده خیلی کوتاه در برخی قسمت های داستانش به زندگی خانواده تحصیل کرده و شبه روشنفکر (مصطفی و انسیه) پرداخته است. پدری که مخالف یادگیری موسیقی دخترش (نیره) می شود و می گوید: «مطربی آخر و عاقبت ندارد ما باید یک خانواده پزشک باشیم.» (صفحه ۹۲ کتاب). گویی نویسنده از همه قشر جامعه استفاده کرده تا از «قصه ی رنج دختران و زنان این سرزمین» سخن بگوید. نگاه نویسنده به جهانِ زنان و دختران این سرزمین است. جهانی از ترس، سرخوردگی و یاس که برای آدم های داستانش، گویی جز مرگ چاره ای دیگر نیست.

«تو دنیا، زن های مثل ما زیاده. هر کی رو دیدی که گفته از ما زن ها کسی خوشبخت شده بدان قصه ست.» (صفحه ۹۹ کتاب).

از نکات قابل توجه در این کتاب، «زبان داستان» است. زبان استفاده شده در داستان برآمده از اطلاعات جامع نویسنده از فرهنگ و زبان آن دوران است.

رمان «گذر رنج و جنون» نوشته ی بهارک کشاورز در ۲۳۲ صفحه توسط کتابسرای تندیس، بهار ۱۳۹۸ منتشر شده است.

مصطفی بیان

چاپ شده در مجله چلچراغ / شماره ۷۷۱ / شنبه ۷ دی ۱۳۹۸

 

شب احمد محمود در نیشابور

سه شنبه شب، سوم دی ماه، یکصد و هفتاد و یکمین نشست از نشست های هفتگی انجمن داستان سیمرغ نیشابور به «شب احمد محمود» اختصاص یافت.

در این نشست دکتر مهدی نوروز، مصطفی بیان، سیده حدیث میرفیضی، سرور محمدی، علی ملایجردی، حسین شریفی و زهره محقق به بررسی داستان کوتاه «شهر کوچک ما» از مجموعه داستان «غریبه ها و پسرک بومی» پرداختند.

این نشست همزمان بود با سالروز تولد احمد محمود، داستان نویس معاصر ایرانی. «احمد اعطا» با نام ادبی احمد محمود، چهارم دی ماه سال ۱۳۱۰ در اهواز به دنیا آمد. پس از طی تحصیلات و کارهای مختلف چون کارگری – رانندگی و کارمندی به جریانات سیاسی کشیده شد. چندین بار زندان رفت. در طی این سال ها آثار فراوانی خلق کرد. معروف ترین رمان او «همسایه ها» در زمره ی آثار برجسته ی ادبیات معاصر ایران شمرده می‌شود.

احمد محمود زندگی مردم جنوب را با قدرت فوق العاده به تصویر کشیده است از این رو وی را می توان از پیشروان ادبیات اقلیم جنوب دانست.

احمد محمود، جمعه ۱۲ مهر ۱۳۸۱ در تهران درگذشت.

نگاهی به رمان «گلوگاه» نوشته ی طیبه گوهری

نگاهی به رمان «گلوگاه» نوشته ی طیبه گوهری

رمان «گلوگاه» شامل سه فصل به نام های «خون خاک»، «خانه ی شیشه ای» و «آتش مقدس» است که از زبانِ دو راوی اول شخص ناهید و حسام الدین گفته می شود. فصلِ اول، داستان از زبانِ ناهید با این جمله آغاز می شود: «لابد از آن هم کسی باید چیزی گفته باشد. ولی من همان لحظاتی را به یاد می آورم که حسام را دمِ در خواستند». داستان با دزدیده شدنِ همسر ناهید، حسام الدین همت، ویراستار و روزنامه نگار از درِ خانه اش شروع می شود. ضربه ای ناگهانی در پاراگراف اول رمان که خواننده را مجبور می کند داستان را ادامه دهد. تصور خواننده در ابتدای داستان این است که دارد داستان جنایی می خواند اما حضور پلیس و یا نیروهای امنیتی در فصل اول و همچنین در کل رمان بسیار کم رنگ است. در نتیجه داستان جنایی، پیچیده، ماجراجویانه و مخفوف نمی خوانیم و در نتیجه کشش و التهاب ابتدایی داستان کاهش پیدا می کند و فضای داستان به طرفِ رمان های «عامه پسند» می رود.

نویسنده در فصل اول به شکل دهی شخصیت دو راوی و عشق و زندگی آن ها می پردازد. به اینکه آیا خوشبخت هستند و یا نه!؟ (صفحه ۱۳ کتاب) ما در شخصیت «ناهید» شاهد پارادوکس هستیم. از یک طرف اضطراب و نگرانی او را نسبت به همسرش می بینیم و از طرفی احساس می کنیم گویا ناهید دارد به گم شدن و جای خالی حسام عادت می کند. کم کم هیچ نشانه ای از اضطراب و دلهره در شخصیت ناهید به عنوان شخصیت اصلی رمان نمی بینیم و حتی سعی می کند با انجام دادنِ کارهای روزمره برای لحظاتی از یاد حسام و حال و هوای آن روزها بیرون بیاید (صفحه ۳۷ کتاب). اما دلتنگی را در دانیال، فرزند نوجوان خانواده می بینیم که ترس از گم شدن، غیبت چند هفته ای و جای خالی پدر را به مادرش ابراز می کند! گویا فقط ناهید، به دنبال حسام نیست. گمشده های دیگری هم در زندگی دارد که باید به دنبالش باشد. برادرش، دو تا دخترهایش، ندا و کتابش و بقیه گمشده های زندگی اش (صفحه ۳۵ کتاب). حسام در داستان گم شده است ناهید و فرزندش دانیال، به دنبال او هستند اما نمی توان ترس، دلتنگی، اضطراب و حس ماجراجویی را در شخصیت ناهید ببینیم و با او همذات پنداری کنیم.

در بخش دوم رمان، داستان از زبان حسام گفته می شود. اتفاقی که بر سرش افتاده بود را تعریف می کند. هنوز نمی داند چرا او را گرفتند و در اتاقی تنگ و تاریک زندانی اش کردند و از او چه می خواهند و کی هستند!؟ داستان کمی تمِ سیاسی می گیرد: «سرت به زندگی خودت باشد. لازم نکرده دماغ درازت را توی این سوراخ و آن سوراخ فرو کنی و هی بو بکشی، ببینی کجا چه خبر است و اگر هم خبری هم نیست، خبرسازی کنی» (صفحه ۹۵ کتاب). آن شور و هیجانی که باید در تمِ داستان های سیاسی، جاسوسی و یا جنایی حاکم باشد را شاهد نیستیم. فقط با خواندنِ چند دیالوگ بین حسام و آدم های ناشناس متوجه می شویم که چرا حسام را گرفتند و از او چه می خواهند!؟ در حالی که باید «صحنه» و «دیالوگ» های اصلی در داستان مبتنی بر تجزیه و تحلیل جزئیاتی باشد که باعث به وجود آمدنِ کشمکش در وضعیت و موقعیت موجود می شوند. و عواملی که در به وجود آمدنِ پی رنگ و یا علت و معلولی که در متنِ داستان به وجود می آید، تجزیه و تحلیل شود و به این ترتیب کشمکش در داستان به وجود آید. حتی زمانی که حسام را پیدا می کنند و به بیمارستان می برند «پلیس» و «نیروهای امنیتی» را در این صحنه نمی بینیم به ویژه در هنگام خروج حسام از بیمارستان (صفحه ۱۰۳ کتاب) که اصلا سرهنگ پوریان و تیم جنایی شان کجا هستند و چرا نیستند!؟ علت و معلول ها پاسخ داده نمی شوند و داستان خیلی ساده و کلیشه ای ادامه پیدا می کند تا زمانی که ناهید از حسام می خواهد فصل خودش را بنویسد (داستانِ خودش را) و ثابت کند مترجم ها نویسنده های شکست خورده نیستند. (صفحه ۱۰۸ کتاب).

رمان «گلوگاه» از اتفاق یا حادثه ی مهمی برخوردار نیست. آدم های این داستان با با جزئیاتی که در مسیر داستان وجود دارد در ایجاد کشمکش همکاری ندارند. ما در این رمان شاهد چند روایت هستیم اما هیچ یک از روایت ها در کشش داستان و سرانجام داستان کمک نمی کند. سوال های زیادی در ذهنِ خواننده ایجاد می شود مثلا: چرا نقش پلیس در داستان کم رنگ است!؟ چرا کیانی و همکارانِ حسام عکس او را در روزنامه چاپ نکردند؟ آیا از روی ترس و یا مصلحت بوده؟ ارتباط روایت گم شدنِ ندا با روایت حسام؟ نقش سیامک در پیشبرد روایت اصلی داستان؟ چگونه آقای تاجیک حسام را پیدا می کند؟ چرا موقع پیدا شدنِ حسام، پلیس در بیمارستان حضور نداشت؟ و چندین سوال دیگر. عدم پرداخت مناسب این رویدادها و اتفاق ها و روایت های پراکنده در اثر، تعلیق و کشمکش مناسبی را در خلال اندیشه و عمل داستانی رقم نمی زند.

چاپ دوم رمان «گلوگاه» نوشته ی طیبه گوهری در سال ۱۳۹۶ به همت انتشارات صدای معاصر به چاپ رسیده است. این رمان در ششمین جایزه ادبی هفت اقلیم برگزیده شد. پیش از این دو مجموعه داستان از این نویسنده منتشر شده است: «و حالا عصر است» نشر ثالث در سال ۸۸ و «بزرگراه» نشر گمان در سال ۹۲٫ مجموعه داستان «و حالا عصر است» تحسین شده دوازدهمین دوره دوسالانه مهرگان ادب، نامزد یازدهمین دوره دوسالانه بنیاد گلشیری و منتخب جایزه ادبی بوشهر می باشد.

مصطفی بیان / داستان نویس

چاپ شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک / شماره ۱۱۳ / دی ۱۳۹۸

گفت و گو با پونه شاهی به بهانه انتشار چاپ دوم کتابش

«پونه شاهی» در سال ۱۳۵۴ در یک خانواده اهل کتاب و کتابخوانی به دنیا آمد. از همان سال های آغازین با «کتاب» و «نوشتن» آشنا شد. به گفته ی خودش، در دوران نوجوانی دفتری داشت که شعر می نوشت. هر وقت هم انشا داشت به اصرار همکلاسی ها، انشا می خواند.

پونه شاهی داستان نویسی را به طور جدی از ابتدای دهه ی نود با کانون فرهنگی چوک در تهران آغاز کرد. در کنار داستان، شعر و ترجمه ی داستان های ترکی به فارسی را در نشریه ادبی چوک به چاپ می رساند. همچنین در کلاس های داستان نویسی مهدی رضایی، نویسنده، منتقد و مدرس داستان در تهران شرکت می کند. همزمان با کلاس های داستان نویسی، در جلسات هفتگی «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» و «انجمن عصر داستان» نیز شرکت دارد.

در بهمن ماه ۹۶ بعد از یکسال انتظار اولین مجموعه داستانش به نام «درخونگاه» به چاپ رسید. چاپ این اثر توسط نشر آقاپور انجام گرفت. کتاب در بیشتر شهرهای ایران و همچنین کابل و هرات توزیع و مورد استقبال قرار گرفت. همزمان با چاپ دوم کتاب، فایل صوتی «درخونگاه» به همت پیام بخشعلی – گوینده داستان راه شب رادیو ایران – تولید و منتشر شد. به بهانه ی انتشار چاپ دوم مجموعه داستان «درخونگاه» و همچنین فایل صوتی کتاب، گفت و گویی با این داستان نویس جوان نیشابوری داشتم.

  • منتقدان و خوانندگان، استقبال خیلی خوبی از کتاب شما کرده اند. «زن» در داستان های شما جایگاه خیلی پُر رنگی دارد.

دغدغه مسائل اجتماعی و مسایل زنان موضوع بیشتر داستان های این مجموعه است. داستان (نازلی سخن نگفت) داستانی واقعی بود که خواهرِ مردِ معتادی برایم تعریف کرده بود. در داستان «یک روز زندگی در کنار خیابان» نوشتن از زنی به همراه کودک خردسالش که کنار خیابان بلال می فروشد. همچنین صحبت با خانم ها و شنیدن دغدغه هایشان درشکل گیری داستان هایی مثل «سوز و ساز» و «من از ستاره سوختم» و «به تلخی کام شیرین» بسیار موثر بود.

  • جایگاه زنان را در ادبیات داستانی ایران، چگونه ارزیابی می کنید؟

زنان نویسنده خوبی در ژانرهای مختلف ادبی در طول تاریخ داشتیم و هنوز هم داریم. بعضی ها بین مردم پُر طرفدارتر هستند و بعضی ها بین نویسندگان و بعضی ها هم بین هر دو گروه. از جمله سیمین دانشور، مهرنوش پارسی پور، منیرو روانی پور، فریبا وفی، زویاپیرزاد، گلی ترقی، فهیمه رحیمی، غزاله علیزاده و دیگران.

زنان تاکنون سهم کمی نسبت به مردان در داستان نویسی داشتند ولی شاهد رشد و شکوفایی در این زمینه در بین زنان هستیم. شنیدن اسامی داستان نویسان زن و خواندن داستان های خوب از این زنان از جمله خانم لیلا صبوحی راد از مشهد، افسانه احمدی و فرحناز علیزاده  و بهاره ارشد ریاحی از تهران  و در نیشابور، فریده ترقی و سیما رحمتی و زهره احمدیان و … به ما امید رشد و پیشرفت در زمینه داستان نویسی بین سطوح مختلف جامعه زنان را  می دهد.

  • در نیشابور، نویسنده ی زن که کتابی چاپ کرده باشد از تعداد انگشتان یک دست هم کمتر است. در حالی که می بینیم در پنج سال گذشته داستان نویسان زن نیشابوری بیشتر از مردان در جوایز ادبی معتبر کشور موفقیت های خیلی خوبی داشته اند؛ دلیلش چیست؟

زنان نویسنده در نیشابور کم نیستند. دلایل متعددی می تواند برای کمتر دیده شدنشان باشد یکی از آن دلایل ترس از دیده شدن و قضاوت است، کسی که کتابی چاپ می کند قطعا منتقدانی خواهد داشت. بعضی ها تاب رویارویی با منتقدان را ندارند. دلیل دیگر شاید نداشتن اعتماد به نفس لازم باشد. هنوز بعضی از زنان به خود باوری نرسیده اند.  شاید عده ای هم هنوز باشند که باید از خانواده و همسرشان کسب اجازه کنند.

مهمترین عامل هم می تواند این روزها گرانی کاغذ و وضعیت نابسامان چاپ باشد. چون وقتی شناخته شده نیستید و کتاب اولی هستید باید خودتان سرمایه گذار باشید. به خاطر در نظر گرفتن بازگشت سرمایه، ناشرهای معروف، بیشتر دنبال اسم هایی هستند که در جامعه شناخته شده هستند.

  • در مورد محافل و نشست ها ادبی و انجمن های داستان نویسی که در پنج سال گذشته پُر رنگ تر شده است، صحبت کنید. آیا این نشست ها به داستان نویس کمک می کند؟

نشست های ادبی خیلی مفید می تواند باشد. مثلا من، داستانی نوشته ام که قبل از اینکه چاپ بشود می توانم بروم تو یکی از این جلسه ها بخوانم و بازخوردش را بین افراد مختلف با تفکرات و سلیقه ها و در سنین مختلف ببینم. قطعا در خوانش داستان برای دیگران می توانیم متوجه اشکالات اولیه داستان بشویم. اینکه آیا داستان کشش لازم  را دارد یا خیر؟ آیا خلاقانه و نگاهی نو در موضوع داشته است یا خیر؟ به نظر من کلاس ها خیلی مفید بوده هیچ کلاسی را نمی توانم بگویم به دردم نخورده یا نمی خورد. چون می توانم تبادل افکار و دیدگاه ها را ببینم چه مخالف چه موافق و اینکه بتوانم بفهمم کدام فرد نظر مفید و مثمر ثمر دارد و به دردم می خورد و از کنار کدام نظر، بی توجه بگذرم. این ها مواردی است که می توانیم در انجمن ها بهشان برسیم. کما اینکه نکات داستانی و آموزشی خوبی را هم در خلال این انجمن ها و داستان ها خرد خرد کسب می کنیم که وقتی پایان سال در ذهنمان کنار هم می گذاریم، می بینیم اطلاعات و تجربه خوبی را کسب کرده ایم. از معایبش می توانم بگویم گاهی نقدهای کُشنده ای انجام می شود که باعث دلسردی خیلی از نویسنده های تازه کار و نو پا شده طوری که کم کم کلاس ها را ترک می کنند. شاید باورتان نشود منتقدانی داریم که بدون خواندنِ داستان از روی نقد دیگران به نقد داستان نویسنده می پردازند. با وجود اینکه همه می دانیم برای نقد اثری حداقل دوبار باید آن اثر را تا انتها خواند. دفعه اول برای آشنایی با اثر، دفعه دوم برای نکته برداری از آن اثر. ظرفیت آدم ها متفاوت است می توانیم از داستانی که بدمان آمد در موردش حرفی نزنیم یا با کلمات ملایم تری انتقاد کنیم. ولی گفتن اینکه تو چرا می نویسی و یا اصلا ننویس، جز ضربه زدن به نوقلمان و منصرف کردنشان از نوشتن هیچ سود دیگری ندارد. این قبیل حرف ها باعث گریز بعضی از داستان نویس های نوپا می شود. خلاقیت و شکوفایی شان را تو همان اوایل راه از بین برده و می کشد. امیدوارم در استفاده از کلمات حتی برای گفتن ایرادات کار دوستانِ نویسنده نهایت ادب و احترام را داشته باشیم.

  • به عنوان یک داستان نویس، مشکل کتابخوانی در جامعه ما چگونه حل می شود؟

به نظر من از خانواده باید شروع کرد. خانواده ای که کتابخوان است، خود به خود فرزند خانواده یاد می گیرد که کتاب بخواند. باید فرهنگ سازی هم بشود، چه ایرادی دارد من کنار وسایل آرایشی داخل کیفم، یک کتاب همراهم داشته باشم؟ وقتی داخل مطب دکتر یا ایستگاه اتوبوس هستم چند صفحه کتاب بخوانم؟ چه ایرادی دارد وقتی  می روم بیرون در دل طبیعت یا پارک که از هوای آزاد استفاده کنم، کتابی هم کنارم داشته باشم؟

به نظرم باید از خودمان و خانواده، فرهنگ سازی را آغاز کنیم. با کتاب دوست باشیم و یکی از همراهان همیشگی مان باشد.

  • برنامه بعدی تان؟ آیا کتاب جدیدی می نویسید؟

مجموعه داستان جدیدی دارم که در دست بررسی است و همچنین مجموعه  داستان کوتاه ترجمه شده از نویسنده ی ترک که برای ناشر فرستاده ام. فعلا منتظر پاسخ ناشر هستم که  به یاری خدا اگر بشود برای امسال به چاپ برسانم.

  • و حرف آخر و نا گفته؟

اگر می خواهیم تاریخ مان تکرار نشود، باید کتاب بخوانیم. مارکز می گوید: «ملتی که کتاب نخواند، باید تمام تاریخ را تجربه کند.»

چاپ شده در نشریه آفتاب صبح نیشابور / چهارشنبه ۶ آذر ۱۳۹۸ / شماره ۷۱

درباره ی مجموعه داستان «جنوب بدون شمال» نوشته ی چارلز بوکوفسکی ترجمه ی شهرزاد لولاچی

در پیشگفتار مترجم آمده: «جنوب بدون شمال، بهترین و مشهورترین داستان های کوتاه بوکوفسکی است که در سال ۱۹۷۳ توسط انتشارات بلَک اسپارو به چاپ رسیده است.» در پشت جلد کتابِ «جنوب بدون شمال: داستان های زندگی مدفون» نوشته شده: «چارلز بوکوفسکی که خصلت هنجار شکنی و نوشتن به سبک رئالیسم کثیف را به او نسبت داده اند، در این مجموعه داستان نیز مانند سایر آثارش به زندگی فرودست، افراد حاشیه ای جامعه، بیکاری، می خوارگی و روابط اجتماعی آدم ها در آمریکا می پردازد.»

رئالیسم کثیف (Drity Realism)، یک جنبش ادبی است که خواستگاهش آمریکای شمالی است. زیر شاخه ی مکتب رئالیسم است. کلّه گُنده و شاخِ این جنبش ادبی، جنابِ بوکوفسکی است. در مورد این جنبش ادبی باید گفت که: لحنِ عیان رُک و بی تعارف دارد. خیلی از کلمات پیچیده استفاده نمی شود و بیشتر تمرکز روی توصیفات است. از قید و استعاره پرهیز می شود. از کاراکترهای روزمره با شغل های سطح پایین و کم درآمد استفاده می شود.

این مجموعه شامل نوزده داستان کوتاه است. مترجم در مقدمه آورده که نسخه ی اصلی این مجموعه بیست و هفت داستان داشته که با توجه به فرهنگ و اعتقادات اخلاقی ایرانی تعدادی از آنها انتخاب و در کتاب حاضر ترجمه شده است!

اگر داستان های این مجموعه را بخوانید، ناخودآگاه به یاد ارنست همینگوی می افتیم (هر چند که نام همینگوی در برخی داستان ها آورده شده). کاملا مشخص است که بوکوفسکی تحت تاثیر داستان های همینگوی قرار دارد؛ و خیلی دوست دارد روزی مانند همینگوی نویسنده ی بزرگی شود (صفحه ۶۸ کتاب)؛ یا مانند همینگوی شود (صفحه ۷۲ کتاب) و یا بعد از همینگوی، بهترین نویسنده ی داستان های کوتاه باشد (صفحه ۱۵۵ کتاب).

ویژگی اخلاقی بوکوفسکی و همینگوی بسیار شبیه هم هستند. در اوایل بیست سالگی بوکوفسکی با الکل آشنا شد. بوکوفسکی بعدها نوشت: «این (الکل) تا مدت ها به من کمک کرد.» و یا در داستانِ همان چیزی که دلن تامس را کشت می نویسد: «به نوشگاه بروم و نوشیدنی گدایی کنم… می خواستم بنویسم، ولی ماشین تحریرم همیشه خراب بود.» بوکوفسکی در مورد تاثیر مصرف الکل بر نوشتنش می گوید: «چند نوشته ی خوبم را تحت تاثیر مستی شدید نوشته ام، وقتی نمی دانستم یک لیوان دیگر بهتر بود یا یک تیغ که به زندگی ام خاتمه بدهم.»

و یا اینکه در مورد رفتن به مسابقات بوکس، اسبدوانی، اتومبیل رانی و گوش کردن به موسیقی و یا عشق ورزی با زنان و اعتیاد بنویسد. همانطور که بوکوفسکی در داستان بی گردن و بد ترکیب می نویسد: «فقط می توانم درباره ی نوشیدن، رفتن به مسابقه ی اسبدوانی و گوش کردن به موسیقی کلاسیک بنویسم. این زندگی بی فایده نیست، اما همه اش هم همین نمی شود.»

با خواندنِ داستان های بوکوفسکی به این نتیجه می رسیم که همه چیز می تواند خوشحالمان کند: بستنی قیفی، آواز خواندن، عشق، نفرت، سوسیس، رقص، مذهب، اسکیت سواری، سرمایه داری، کمونیسم، ماهیگیری، قتل و بحث و گفت و گو. بوکوفسکی به ماجرای پِرل هاربر اشاره می کند و همچنین به دو تفکر کمونیسم و سرمایه داری؛ به قاچاق و اعتیاد. هم پیاله شدن و یا رفتن به دستشویی و شاشیدن (صفحه ۸۲ کتاب) و بوی گند ادرار دادن. در داستانِ آن طور که مرده ها دوست دارند می نویسد: «به قول معروف، زندگی سگی، این آمریکاست. چیز زیادی نمی خواستیم و چیزی هم نصیبمان نمی شد. زندگی سگی.» بوکوفسکی رُک و بی پروا می نویسد از تاریکی و کثافت، بوی تعفن واقعیت، بوی گند روی زندگی در امریکا و در آخر می نویسد: هیچ روی قشنگی در آمریکا دیده نمی شود؛ پس خودکشی. خودکشی تنها حسن کار بود (بعد از فروپاشی اقتصاد آلمان در پی جنگ جهانی اول، خانواده ی بوکوفسکی به آمریکا مهاجرت کردند).

بوکوفسکی تحت تاثیر زندگی مردمِ فرودست لوس آنجلس در دهه ی شصت و هفتاد قرن بیستم داستان می نویسد. از بیکاری، می خوارگی، اعتیاد و روابط غیر اخلاقی آدم ها. بوکوفسکی در داستانِ کارمند مراسلات با بینی قرمز می نویسد: «دوست دارم کثافت رو نشون بدم. هنر من همینه.» (صفحه ۱۱۴ کتاب)

بزرگترین خصیصه ی داستان های بوکوفسکی، رُک گویی، خشن و بی تعارف بودن است و اعتراف می کند که سر و رویمان گند و کثافت گرفته است. عفونت محیط، دائما دماغ ما را آزار می دهد. داستان های کوتاه این مجموعه نشان می دهد که احمقانه خواهد بود، اگر تخیل بهشتی از سرزمین امریکا (آغاز نیمه ی دوم قرن بیستم) داشته باشیم. تخیل بوکوفسکی، دوزخی است. به دلیل اینکه محیطی که او بعد از مهاجرت از آلمان در آن زندگی می کند دوزخی است که آتشِ طمع قدرت، وحشت، فقر و سرمایه داری دمار از روزگار انسان در می آورد.

سوالی که به وجود می آید این است که: چرا باید انتظار داشته باشیم که نویسنده به جای فحاشی، آدم کشی، گرسنگی، درماندگی، فساد اخلاقی و اقتصادی به زبانی پُرتعارف داستان بگوید!؟ نوشتن در این موارد بسیار سخت است؛ حتی ترجمه کردنِ اینگونه داستان ها با توجه به فرهنگ و اعتقادات اخلاقی کشورمان! به راحتی می توان سایه سانسور را در برخی از داستان های این مجموعه دید. حذف برخی واژه ها و تصاویر در برخی داستان باعث شده که ریتم خوانشِ داستان تغییر کند و داستان ها خیلی سریع و یا بی سر و ته به پایان برسد و علت و معلول ها در داستان ها پاسخ داده نشود؛ در نهایت خواننده از خواندنِ داستان های این مجموعه لذت نبرد!

مصطفی بیان / داستان نویس

چاپ شده در مجله چلچراغ / شماره ۷۶۹ / شنبه ۹ آذر ۱۳۹۸