آخرین جلسه انجمن داستان سیمرغ نیشابور در سال ۱۳۹۶

آخرین جلسه انجمن داستان سیمرغ نیشابور در سال ۱۳۹۶

سه شنبه / پانزدهم اسفند ماه / کتابکده فراندیشه

ایستاده از راست :

سارا نجفی ، داغستانی ، مریم حسینی ، دشتیانی، حمیدرضا صادقی، حسین شریفی ، ابوطالب سرایانی، مصطفی بیان، جواد دهنوخلجی، محمد اعتمادی نسب، رضا کلاهدرازی ، رضایی

ردیف دوم نشسته :

سمیه شریفان ، زهرا رستمی، شادی جهانگیری، سلامت، فائزه کرامتی، زهره محقق

ردیف سوم:

مرضیه سیفی، فروغی و سیما رحمتی

 

ساختار ناتورالیستی در داستان «چنگال» اثر صادق هدایت

عنوان مقاله : ساختار ناتورالیستی در داستان «چنگال» اثر صادق هدایت

ظاهرا نامگذاری «مکتب ناتورالیست» روز ۱۶ آوریل ۱۸۷۷ در رستوران «تراپ» سر میز شامی که گوستاوفلوبر، ادمون دوگنکور و امیل زولا گرد آمده بودند صورت گرفت و این عنوان که از زبان علم و فلسفه و نقد هنر گرفته شده بود وارد ادبیات شد.

به گفته ی ویکتورهوگو (نویسنده رمان بینوایان): «ناتورالیسم می کوشد با مسائل اجتماعی همان رفتاری را بکند که دانشمند علوم طبیعی با جانورشناسی می کند….»

و یا به گفته ی امیل زولا (نویسنده رمان شور زندگی): «ناتورالیسم در عین حال نوعی زیباشناختیِ وفاداریِ بی گذشت به حقیقت است و دادن ضرورت ادبی به فلسفه ی تحققی (پوزیتیویسم) و بالاخره نوعی انتقال روش های تاریخ طبیعی است به رمان.»

فلسفه ی ناتورالیسم: «مشاهده ی دقیق طبیعت است». مقالاتی که «امیل زولا» در سال ۱۸۶۵ در روزنامه ها می نوشت، خبر از تولد «ناتورالیسم» می داد. در آن مقاله ها امیل زولای جوان از این کلمه به عنوان نام مکتب استفاده نکرده بود، اما اصولی را که پس از آن می خواست برای هنر خود برگزیند تقریبا به صورت قاطع بیان می کرد.

شروع این تفکر ادبی با تحولات فکری اقتصادی و سیاسی در فرانسه همراه بود. در واقع سال های ۱۸۵۹ و ۱۸۶۰ سال های خروج فرانسویان از رخوت و بی جنبشی و قیام مجدد جمهوری خواهان بود. شعار فرانسویان «آزادی» بود، آزادی در همه ی قلمروها، بخصوص در قلمرو مذهب؛ و در نتیجه اخلاق سنتی را رد می کردند.

رضا سیدحسینی در کتاب «مکتب های ادبی» (جلد اول) می نویسد: «ناتورالیسم برای امیل زولا در درجه ی اول یک روش ضد کلیسایی است و پایان «تابو»های کهنه. اعاده ی حیثیت است یا بهتر بگوییم روش تازه ای برای سخن گفتن از آن و زندگی بخشیدن به آن. تلقی ساده و طبیعی آن به نام تعادل فرد انسانی و مهم تر از آن برای تعادل جامعه. زیرا زولا هم مانند روزنامه نویسان و نویسندگان متعدد هم نسلش معتقد بود کلیسا نژاد مردم را خراب کرده و از قدرت فرانسه کاسته است.»

آنچه امیل زولا پیشنهاد می کند در درجه ی اول وارد کردن روش های علوم طبیعی به ادبیات و همچنین استفاده از اطلاعات تازه ای که این علوم بدست آورده است. امیل زولا نظریه خود را با این جمله بیان می کند: «کسی که از روی تجربه کار می کند، بازپرس طبیعت است!» و می گوید: «رمان عبارت از گزارش نامه ی تجارب و آزمایش هاست!» به این ترتیب معتقد است که نویسنده باید تخیل را بکلی کنار بگذارد زیرا: «همانطور که در گذشته می گفتند فلان نویسنده دارای تخیل قوی است، من می خواهم از این پس بگویید که دارای حس واقع بینی است. چنین تعریفی درباره ی نویسنده بزرگ تر و درست تر خواهد بود.» (مکتب های ادبی / رضا سیدحسینی/ جلد اول).

نکته ی دیگری که ناتورالیست ها وارد رمان های خود کردند و با اصرار زیاد بر آن تکیه زدند، «تاثیر وراثت» در وضع روحی اشخاص بود. زیرا معتقد بودند که شرایط جسمی و روحی هر کسی از پدر و مادرش به او رسیده است. (مانند داستان کوتاه چنگال اثر صادق هدایت).

پس همه ی احساسات و افکار انسان ها نتیجه ی مستقیم تغییراتی است که در ساختمان جسمی حاصل می شود و وضع جسمی نیز بنا به قوانین وراثت، از پدر و مادر به او رسیده است.

امیل زولا توصیه می کند: «در داستان های ناتورالیسم، وضع مزاجی اشخاص را مطالعه کنید نه اخلاق و عادات آنها را…. آدم ها زیر فرمان اعصاب و خونشان قرار دارد…» زولا اضافه می کند که «رمان نویس بازپرس آدم ها و عواطف آنها است.» در وقع زولا اعلام می کند که : «ناتورالیسم در ادبیات، تشریح دقیق است و پذیرفتن و تصویر کردن آن چیزی است که وجود دارد.»

ناتورالیست ها علاوه به موضوع فقر و رنج طبقات محروم به طیف گسترده تری از موضوعات می پردازند. آنها دیدگاهی بسیار جبرگرایانه درباره ی ساختمان شخصیت افراد دارند. به اعتقاد آنها، هر فرد از بدو تولد و بی آنکه خود بخواهد، مجموعه ای از غرایز را به ارث می برد مانند گرسنگی و غریزه جنسی. در مراحل بعدی رشد، فرد تحت نیروهای اجتماعی و اقتصادی محیط خود قرار می گیرد. خانواده و طبقه ی اجتماعی هر فرد، نحوه ی تفکر و رفتار او را رقم می زند.

دکتر حسین پاینده در کتاب «داستان کوتاه در ایران / داستان های رئالیستی و ناتورالیستی» می نویسد: «اگر مطابق با این دیدگاه جبرگرایانه بپذیریم چهار چوب خلق و خوی هر کسی در نتیجه ی محیطی که در آن پرورش یافته و نیز به طور ژنتیک از والدین و کلا نیاکانش به او به ارث رسیده است، پس فرد نمی توان با نیروی اراده، راه و روشی متفاوت با اجدادش در پیش گیرد و دیگر گونه عمل کند.» دکتر پاینده ادامه می دهد: «باید توجه داشت که جبرگرایی ناتورالیست مترادف قَدَرگرایی یا تقدیر باوری نبود. اگر چه انسان به اقتضای نیروهای طبیعتِ درون و طبیعتِ برون عمل می کند، داستان های ناتورالیستی دعوتی ضمنی به مهار کردن طبیعت و دادن سویه ای نو به آن هستند.»

شخصیت های داستان های ناتورالیستی معمولا اسیر اراده های حیوانی خود هستند و نمی توانند طمع ورزی یا امیل جنسی پایان ناپذیرشان را مهار کنند. امیل زولا در مورد شخصیت های داستان های ناتورالیستی اشاره می کند: «آنها مردمی هستند… تحت انقیاد خون و عصب های بدن شان، عاری از اراده ی آزاد، که بر اثر … قوانینِ تغییرناپذیرِ طبیعتِ جسمانی شان….  به عمل واداشته می شوند… حیوان هایی در هیئت انسان اند و نه بیش از آن.»

در داستان های ناتورالیستی، انسان ها به شریرانه ترین کارها مبادرت می ورزند و در حق یکدیگر بدجنسی و جفا می کنند، بدون آن که عذاب وجدان داشته باشند.

در واقع داستان های ناتورالیستی، پژوهشی است درباره ی معضلات اجتماعی. نویسنده ی داستان های ناتورالیستی مانند علمِ علوم اجتماعی است که دست به تحقیقاتی درباره اوضاع جامعه می زند.

دکتر حسین پاینده می گوید: «داستان های رئالیست، تاریخ نگارِ اجتماعیِ زمانه ی خود بود و اکنون داستان نویس ناتورالیست مانند زیست شناسی است که گونه های زیستی را به روشی کاملا علمی طبقه بندی می کند و ویژگی هر کدام را بر می شمرد. التزام به توصیف عینی بدین معناست که نویسنده نباید از بار مسئولیت خود که همانا نشان دادنِ صادقانه ی جنبه های کریهِ زندگی است، شانه خالی کند. به همین سبب است که در اکثر داستان های ناتورالیستی، نویسنده لحنی تلخ  گزنده اختیار می کند و غالبا همه چیز و همه کس را در پرتوی سیاه و بدبیانه نشان می دهد. راوی داستان های ناتورالیستی معمولا با حالتی دل کنده شرارت ها رذالت های شخصیت ها را توصیف می کند، گویی که بیان پلیدی های انسان ها برابر است با به زبان آوردنِ موضوعی عادی و پیش افتاده. داستان های ناتورالیستی معمولا با فرجامی تراژدی به پایان می رسند. اما بر خلاف تراژدی باستان که قهرمان با خدایان یا دشمنانی قهار می جنگید و نهایتا مغلوب می شد، شخصیت اصلی داستان های ناتورالیستی از مقابله با سرنوشتی که جبر زیستی و اجتماعی – اقتصادی برایش رقم زده است ناتوان می ماند و در پایان داستان معمولا در عجز کامل فنا می شود. زندگی داستان غم انگیز و بی معنایی است که طی آن، انسان ها در کثافت دست و پا می زنند و نهایتا به عدم (نبودگی) تسلیم می شوند.» (مانند داستان «چنگال» دلهره ی عامه ی مردم را به زیبایی توصیف کرده است.)

سایر ویژگی های داستان ناتورالیستی:

  • عاری از جلوه های ماوراء طبیعی است.
  • نویسنده در داستان های ناتورالیستی موعظه نمی کند و دست به تفسیر رویدادها یا داوری در خصوص شخصیت ها نمی زند.
  • شخصیت های داستان های ناتورالیستی عمدتا افراد بیسواد یا کم سواد از اقشار تحتانیِ طبقه ی متوسط و یا پایین ترین طبقه ی جامعه هستند.
  • ادامه زندگی در بسیاری از داستان های ناتورالیستی برابر است با تداوم رنج و عذاب مفرطِ جسمی.
  • در داستان های ناتورالیستی، انسان به صورت موجودی زیاده خواه، شهوتران و سلطه جو تصویر می شود.
  • در داستان های ناتورالیستی انسان ناگزیر از تن در دادن به الزام های زیستی است (جبر).
  • داستان های ناتورالیستی نشان می دهد که فرد بیهوده تصور می کند که می تواند به خواست و اراده ی خود سازوکارِ طبیعیِ جهانِ پیرامون بستیزد.

نمونه های بارز داستان های ناتورالیسم در داستان کوتاه ایران می توان به عروسک فروشی اثر صادق چوبک، چنگال اثر صادق هدایت، تولد اثر اسماعیل فصیح، چهارراه اثر هوشنگ مرادی کرمانی، اجاره خانه اثر بزرگ علوی، این سرما مرا می کشد اثر مهدی رجبی و زُل زدن به آفتاب اثر محمدرضا گودرزی اشاره کرد.

داستان چنگال

داستان کوتاه «چنگال» از مجموعه داستان «سه قطره خون» اثر صادق هدایت برای اولین بار در سال ۱۳۱۱ منتشر شد.

داستان «چنگال» در مورد برادر و خواهر به نام سید احمد و ربابه هستند که بعد از مرگ مادر (صغرا) و ازدواج مجدد پدر (سید جعفر) با زنی دیگر به نام رقیه سلطان، می خواهند با فرار از خانه پدری به اَرَنگه (سرزمین رویایی) بروند تا در آنجا به دور از اذیت و آزاری که از نامادری می بینند، زندگی کنند.

«شب كه می شد با هم كنج اطاق تاريكشان شام می خوردند و لحاف رويشان می كشيدند و مدتی با هم درد دل می كردند. ربابه از كارهای روزانه اش می گفت و احمد هم از كارهای خودش. به خصوص صحبت آنها بيشتر در موضوع فرار بود. چون تصميم گرفته بودند كه از خانه پدرشان بگريزند. كسی كه فكر آنها را قوت داد، عباس ارنگه ای رفيق سید احمد بود كه روزها در بازار با او كار می كرد. و برايش شرح زندگی ارزان و فراوانی ارنگه را نقل كرده بود.» (از متن داستان).

داستان از سه بخش اصلی تشکیل شده است. در بخش نخست، سید احمد که کار روزانه در مغازه ی پینه دوزی را به پایان رسانده و به خانه برگشته است، در گفت و گو با خواهرش با خبر می شود که رقیه سلطان آن روز باز هم او را به باد کتک گرفته بود و پدرشان که ابتدا کتک خوردن ربابه را فقط نظاره می کرده و می خندیده، به رقیه سلطان حمله ور شده و گلویش را به قصد کشت فشار داده بوده است.

«امروز من آشپزخانه را جارو می زدم، چادرم گرفت به كاسه چينی، همانی كه رويش گل های سرخ داشت، افتاد و شكست … اگر بدانی ننجون چه به سرم آورد… گيسهايم رو گرفت مشت مشت كند… هی سرم را به ديوار می زد، به ننم فحش می داد. می گفت آن ننه گور بگوريت، بابام هم اونجا وايساده بود می خنديد…

سيد احمد خشمگين: می خندید؟

هی خنديد خنديد… ميدونی حالش به هم خورده بود.  همان جوری كه يک ماه پيش شد، بعد يک مرتبه دهنش كف كرد، كج شد. آن وقت پريد ننجون رو گرفت، آنقدر گلويش را فشار داد كه چشم هايش از كاسه در آمده بود. اگر ماه سلطان نبود خف هاش كرده بود. حالا فهميدم ننمون را چه جور كشت.

چشم های سيد احمد با روشنایی سبز رنگی درخشيد و پرسيد: كی گفت كه ننمون رو اينجور كشت؟

ماه سلطان بود كه رفت سر نعش او و می گفت كه گيسهايش را دور گردنش پيچيده بود. نميدونی  وقتی كه دست هايش را انداخت بيخ گلوی ننجون…

سيد احمد همين طور كه به او نگاه می كرد، دست های خشک خودش را مثل برگ چنار بلند كرد، انگشت هايش باز شد و مانند اينكه بخواهد شخص خيالی را خفه بكند دست هايش را بهم قفل كرد.» (از متن داستان).

در بخش دوم داستان، راوی سید احمد و پدرش را معرفی می کند و سپس از نقشه ی احمد برای فرار خود و خواهرش سخن می گوید. در همین بخش همچنین با خبر می شویم که مشدی غلام، «علافِ سرِ گذر»، خواستار ازدواج با ربابه شده است.

بخش سوم داستان در زمانی رخ می دهد که سید جعفر و رقیه سلطان برای زیارت به شاه عبدالعظیم رفته اند و شب را در همان جان اقامت می کنند. در این شب، سید احمد ربابه را به قتل می رساند و روز بعد هر دوی آنها در حیاط خانه شان کشف می شوند.

از نکات داستان می توانیم به درد کشیدن (پا درد) سید احمد اشاره کرد. استفاده ی سید احمد از چوبدستی نشانه بیماری جسمانی است و در ادامه داستان متوجه می شویم نوع دیگری از بیماری روانی هست که فقط در پایان داستان به طور کامل معلوم می شود. (داستان های ناتورالیستی، شخصیت اصلی داستان با بیماری و دردی که می کشد مشخص می شود).

در بخش دوم داستان و خواستگاری مشدی غلام از ربابه باعث سوء ظن سید احمد به خواهرش می شود. این که چرا مشدی غلام به خواستگاری خواهرش آمده است؟ آیا ربابه مقصر به تاخیر افتادن فرار از خانه پدری است؟ در بخش پایانی داستان معلوم می شود که سید احمد نه فقط از احتمال ازدواج خواهرش با مشدی غلام ناخودآگاهانه ناراحت است، بلکه اصولا ورود هر مرد دیگری به زندگی ربابه باعث نگرانی او می شود. در گفت و گویی که بین برادر و خواهر رد و بدل می شود سید احمد شوهر کردن ربابه را در حکم خیانت یا پشت کردن به خودش می داند. (ناتورالیست).

«از مشدی غلام چه خبر؟

مرده شور ريختش را ببرند، الهی ننه اش زير گل برود !

نه، تو خودت او را می خواهی.

بجدم كه نه. من به جز تو كسی را دوست ندارم.

دروغ می گویی!» (از متن داستان)

نشانه های ناتورالیستی در داستان چنگال :

  • شباهت شیوه قتل ربابه توسط سید احمد و شیوه قتل صغرا توسط سید جعفر. (وراثت و جبر زیست شناختی)
  • پا درد سید احمد که از پدر به ارث برده است. (وراثت)
  • سوءظن و بدگمانی ذاتی پدر و پسر و میل ذاتی به زن کُشی و احتمال تکرار در رفتار جنون آمیز با رقیه سلطان. (واکنش جبری)
  • جنون و درد و مرگ در داستان و فرجام غم بار در پایان داستان.
  • عنوان استعاری داستان (چنگال). «سيد احمد همين طور كه به او نگاه می كرد، دست های خشک خودش را مثل برگ چنار بلند كرد، انگشت هايش باز شد و مانند اينكه بخواهد شخص خيالی را خفه بكند دست هايش را بهم قفل كرد.» (از متن داستان).

داستان «چنگال» دارای پیرنگ چندان پیچیده ای نیست و مسیر داستان به صورت «خطی» روایت می شود. در واقع داستان «چنگال» به ظاهر ساده اما در واقع بسیار تامل برانگیز است.

مصطفی بیان

چاپ شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک / شماره ۹۱ / اسفند ماه ۱۳۹۶

منابع:

سیدحسینی، رضا. «مکتب های ادبی / ج اول». انتشارات نگاه.

میرعابدینی، حسن. «هشتاد سال داستان کوتاه ایرانی / ج اول». کتاب خورشید.

میرعابدینی، حسن. «صد سال داستان نویسی ایران.» انتشارات چشمه.

پاینده، حسین. «داستان کوتاه در ایران / داستان های رئالیستی و ناتورالیستی». انتشارات نیلوفر.

هدایت، جهانگیر. «نیمه پنهان سرگذشت صادق هدایت». انتشارات ورجاوند.

گفت و گو با معصومه دهنوی ، نویسنده برگزیده سومین جایزه داستان کوتاه سیمرغ

علاقه به نوشتن و کتاب خواندن را مادرم به من هدیه داد.

گفت و گو با معصومه دهنوی ، نویسنده برگزیده سومین جایزه داستان کوتاه سیمرغ

آیین اختتامیه «سومین جایزه داستان کوتاه سیمرغ» به همت انجمن داستان سیمرغ نیشابور، عصر پنجشنبه ۲۸ دی ماه با حضور مدیران، داستان نویسان، هنرمندان، داوران کشوری و علاقه مندان به داستان و داستان نویسی در پردیس سینمایی شهر فیروزه نیشابور برگزار شد و در مجموع از میان ۱۱۰ داستان رسیده از نویسندگان نیشابوری، از سراسر کشور، معصومه دهنوی با داستان «فنس پاره»، تندیس سیمرغ، دیپلم افتخار و جایزه نقدی یک میلیون و پانصد هزار تومانی را به خانه برد و رتبه ی اول را کسب کرد.

«معصومه دهنوی»، متولد دی ماه سال هفتاد و یک و ساکن نیشابور است. او در جشنواره ی های مختلف ادبی مانند کبوتر حرم (سال های ۱۳۹۵ و ۱۳۹۶) و بخش رمان «داستان انقلاب» رتبه های برتر و شایسته تقدیر را دریافت کرده است. همچنین در اولین جایزه داستان کوتاه سیمرغ برای داستان «بازی» مقام اول را از آن خود کرد.

معصومه دهنوی، نویسنده پُرکار و موفق در بین نسل جوان شهرستان نیشابور است. او مادر سه دختر است؛ اما با این وجود با اشتیاق فراوان می نویسد و کتاب های بسیاری مطالعه می کند.

از او می پرسم: «آیا برای فرزندان تان کتاب می خوانید؟»

پاسخ می دهد: «بله. کتاب می خرم و کتاب امانت می‌ گیرم. دخترهای من پریا، محیا و یکتا هر سه کارت کتابخانه دارند و با کارت خودشان کتاب امانت می گیرند. سعی می کنم بیشتر این کتاب ها را برایشان بخوانم. از کتاب ها و قصه های صوتی برای زمان خواب استفاده می کنم. کتاب ها بیشتر سلیقه ی خودشان است (علاقه ای به تحمیل سلیقه به بچه ها ندارم) ولی سعی می کنم توجه شان را به تصویرهای زیبا و خلاقانه ‌ی کتاب ها جلب کنم که برای تصویرسازی ذهنی و پرورش تخیل راه‌ کار خوبی است.»

از معصومه دهنوی در مورد نقش زنان در جامعه می پرسم و او پاسخ می دهد:

«مشکل کار بعضی از خانم ها تا جایی که من دیده ام و درک کرده ام بیشتر وقت‌ گذرانی پای سریال‌ های کلیشه ای، درد دل های چند ساعته ی تلفنی و سر زدن به آرایشگاه های مختلف برای مطابق بودن با مد روز است، وگرنه همه استعدادهای مختلفی دارند که با وقت گذاشتن به آن ها می‌رسند. حالا همه زن و مرد را برابر می ‌بینند و وقتی که فرد برای خودش ارزش قائل باشد مردم هم برای او ارزش قائل هستند.»

می پرسم: «فکر نویسنده شدن نخستین ‌بار کی به ذهن ‌تان خطور کرد؟»

پاسخ می دهد: «در دوران مدرسه با یک گروه با استعداد از بچه ها کتاب می‌خواندیم و داستان می‌نوشتیم. حالا که به آن روزها فکر می‌کنم می‌بینم که برای آن سال ها و آن محله ها خیلی گروه حرفه ای و فرهیخته ای داشتیم، البته بقیه ی بچه ها در پا گرفتن این گروه مشوق بودند. ما خودمان را با کتاب خفه می کردیم و دستنوشته ‌هایمان را برای همدیگر می‌خواندیم.

هیچ کدام از آن جمع نوشتن را ادامه نداد در حالی که شاید استعداد بقیه در تکنیک و جمله نویسی و بقیه ی ملزومات نوشتن از من بیشتر بود، شاید نقطه ی قوت من توی آن جمع تخیل قدرتمندم بود؛ توی ذهنم چند دنیای مختلف و مجازی می‌ساختم و هم‌ زمان هم زندگی مجازی ذهنی داشتم هم زندگی واقعی و هنوز هم سعی می‌کنم به عنوان یک درون‌گرا با همین دنیاها تجربه کسب کنم. با همه ‌ی این ‌ها من خودم را نویسنده نمی‌ دانم چون مدتها نوشتن را رها کرده بودم و حدودا دو سال است که دوباره می نویسم؛ ولی علاقه به نوشتن و کتاب خواندن را مادرم به من هدیه داد که کتابخوان قهاری بوده و هست. به شدت اعتقاد دارم که بچه‌ ها همان چیزی می‌شوند که از پدرها و مادرهایشان می‌بینند.»

می پرسم: «به عنوان یک نویسنده، مشکل کتابخوانی در جامعه ما چگونه حل می شود؟»

پاسخ می دهد: «به نظرم اولین مشکل، در طرح این سوال است که نمی گوییم چه کتابی بخوانیم یا چه فیلمی ببینیم. مثلا وقتی که از یک نویسنده یا کارگردان می‌پرسیم که چرا اثر هنری شما موجی از سیاه‌ نمایی است جواب می ‌دهد که من بخشی از جامعه را به نمایش می‌گذارم؛ نظر شخصی من این است که این حرف اشتباه است یک اثر هنری یک اخلاق را می‌سازد هر چه بزرگتر، گسترده ‌تر و تاثیرگذارتر. به دنبال آن مردم از هنر تقلید می‌کنند. انتخاب یک کتاب، یک اخلاق را در وجود انسان پرورش می‌دهد، یک فرد باید بداند که چه چیزی می‌خواند و چه چیزی از آن نصیب او می‌شود. بعد به دنبال گسترش کتابخوانی برود؛ و باز هم می‌گویم که رفتار والدین در سلایق کودکان و آیندگان موثر است.»

می پرسم: «ريشه يک ايده چگونه از داستان هایت درمی ‌آيد؟»

پاسخ می دهد: «سعی می‌کنم عمیق‌ تر نگاه کنم. قضاوت نکنم و رفتار بعضی از افراد را که از نظر مردم بی معنی و عجیب هستند پیش خودم تجزیه و تحلیل کنم. وقتی متن کوتاه طنز یا جمله‌ ی قابل تاملی می بینم یادداشت می‌کنم بعد آن‌ ها را گسترش می‌دهم و مثل پازل کنار همدیگر می‌چینم.»

می پرسم: «چه موقع و چگونه می ‌نويسيد؟ برای نوشتن از مداد، خودكار يا رایانه استفاده می‌كنيد؟ آيا پيش از شروع به نوشتن يا در هنگام كار عادت ‌های خاصی دارید؟»

پاسخ می دهد: «همه‌ی آدم‌ ها مشغله دارند، مشغله ‌هایی که از علایقشان جدا هستند. سعی می‌ کنم توی شلوغی زندگی، بعد از ساعت ده شب و تا حدود سه بامداد بنویسم. سکوت بی نظیر شب بهترین زمان نوشتن برای من است ولی ممکن است برای بقیه متفاوت باشد.

قبلا فقط تایپ می‌کردم اما مدتی کوتاهی است که سعی می‌کنم اول تصویر صحنه و توصیفات را با خودکار بنویسم و بعد آن را تایپ کنم و گسترش بدهم؛ و عادت خاصم که شاید خنده‌دار باشد اینکه دوست دارم برای تمرکز حواس توی گوش‌ هایم پنبه ی مرطوب بگذارم، جلوی بیشتر صداهای مزاحم را می‌گیرد.»

نشریه خاتون شرق / نیمه دوم بهمن 96
نشریه خاتون شرق / نیمه دوم بهمن ۹۶

می پرسم: «کمی هم درباره‌ داستان «فنس پاره» حرف بزنیم. داستانی که شما را برگزیده‌ ی سومین جایزه داستان کوتاه سیمرغ معرفی کرد.»

پاسخ می دهد: «این داستان سه هزار کلمه ‌ای برشی چند روزه است از نگهبانی یک دانشجوی دانشکده افسری (به عنوان تنبیه) در کنار یک فنس بریده شده و محل وقوع چند قتل و در کنار یک اتوبان پر رفت و آمد. که با القای توهماتی درباره‌ی مقتول و زندگی گذشته‌ اش به سمت مرگ‌ خواهی می‌ رود (با توجه به این اخلاق توجیه ناپذیر جامعه‌ی ما که در برابر تقدیر تسلیم می‌شوند) البته داستان نقص‌ هایی داشت ولی ایده ‌ی داستان از نظر داوران قابل قبول بود.»

می پرسم: «درباره جایزه داستان کوتاه سیمرغ صحبت کنید. آیا این جایزه ادبی می تواند در مسیر شناخت و حمایت از نو قلمان و داستان نویسان شهرستان نیشابور حرکت کند؟»

پاسخ می دهد: «من با سایر نویسندگان نیشابوری آشنایی ندارم اما در مورد خودم با شرکت در جایزه داستان کوتاه سیمرغ احساس کردم می ‌توانم بنویسم و نظراتم را با بقیه ‌ی مردم به اشتراک بگذارم امیدوارم در مورد بقیه‌ ی دوستان جوان هم همین ‌طور باشد. ایده ‌ی برگزاری این جایزه ادبی خصوصی از طرف آقای مصطفی بیان کار بزرگی بود که شهامت می‌ خواست طوری که داور جایزه ادبی آقای حمید بابایی درباره ی این جایزه بگوید شما جایزه‌ ی بزرگی را پایه‌ گذاری کردید که حتی در شهر بزرگ مشهد هم چنین جشنواره ‌ی با کیفیتی وجود ندارد.»

می پرسم: «درخواست یا پیشنهاد شما از رئیس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی نیشابور؟»

پاسخ می دهد: «لطفا کتاب‌ های کتابخانه‌ های شهرمان را بیشتر و در بازه‌ی زمانی کوتاه‌ تری به روز کنند. تا علاقه‌ مندان به کتاب و نوشتن منابع مطالعاتی بیشتری در اختیار داشته باشند تا با سبک نویسنده ‌های کشوری بیشتر آشنا شوند.»

و حرف آخر:

«امیدوارم همه‌ ی مردم به هدف ‌های بزرگ زندگیشان برسند و با قدرت برای تحقق آنها تلاش کنند. بدترین درد یک جامعه نداشتن هدف و گذراندن وقت به بطالت است؛ و در انتها از همسرم هم به خاطر حمایت هایش تشکر می کنم.

مصطفی بیان / داستان نویس

چاپ شده در دو هفته نامه «خاتون شرق» / نیمه دوم بهمن ۱۳۹۶

نشست ادبی «روز جهانی داستان کوتاه» در نیشابور

 

روز جهانی داستان کوتاه در نیشابور برگزار شد

روز جهانی داستان کوتاه به همت انجمن داستان سیمرغ نیشابور با حضور عده‌ای از نویسندگان در این شهر برگزار شد.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، نشست ادبی «روز جهانی داستان کوتاه»، سه شنبه ۲۴ بهمن ماه به همت «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» در کتابکده فراندیشه برگزار شد.

مصطفی بیان، داستان نویس و دبیر انجمن داستان سیمرغ نیشابور در آغاز این نشست ادبی  به انتشار بیش از پنج جلد کتاب در بخش رمان و داستان کوتاه و همچنین برگزاری نشست‌های ادبی با عنوان «شب‌های داستان» در سال ۹۶ اشاره کرد و ادامه داد:به همت نویسندگان جوان نیشابور و با کمک بخش خصوصی امروز می‌توانیم اعلام کنیم نیشابور صاحب یک جایزه ادبی مستقل و خصوصی با عنوان «داستان کوتاه سیمرغ» است و امیدوارم این برنامه ها در سال‌های آینده تداوم داشته باشد.

در ادامه این نشست ادبی، علیرضا نیرآبادی، مدرس داستان با اشاره به تاریخچه انجمن‌های ادبی و فرهنگی در نیشابور، ابراز خرسندی کرد که فعالیت‌های خیلی خوبی در حوزه  ادبیات داستان‌نویسی به همت جوانان این شهرستان در سال‌های اخیر صورت گرفته است و افزود کیفیت داستان‌ها رو به رشد است.

مجید نصرآبادی، منتقد و مدرس داستان در این نشست اظهار کرد که داستان‌نویسان نباید ایده بکرشان را محدود به تعداد کلمه کنند. برخی ایده‌ها توانایی تبدیل شدن به رمان ده جلدی و برخی توانایی تبدیل به داستان کوتاه دارند. داستان‌نویس باید با تکیه بر تکنیک داستان‌نویسی و محتوا، داستان خوب بنویسد.

مرتضی فخری، رمان‌نویس با اشاره به این که چرا داستان در ایران با اقبال روبه‌رو نمی‌شود، گفت: «علت این است که داستان‌های ما، داستان ندارد. نویسنده های جوان ما باید به اطراف شان بیشتر توجه کنند و سوژه ی بکر و جذاب را به داستان های خوب تبدیل کنند.

نویسنده رمان «سی گاو» در بخش دیگری از سخنانش خبر از نگارش رمان ده جلدی به نام «صد سال مستی سایه‌ها» داد و گفت در این رمان به تاریخ صد ساله معاصر ایران در نیشابور اشاره می‌شود.
حجت حسن ناظر با اشاره به محمد علی جمال‌زاده، پدر داستان کوتاه نوین در ایران گفت: «چه خوب است که نویسنده ای در ایران زندگی نکرده باشد اما او را پدر داستان کوتاه ایران بنامند.» این پژوهشگر با اشاره به فعالیت‌های جمال‌زاده در خارج از ایران ادامه داد: «جمال‌زاده بیشتر عمر خود را در خارج از ایران سپری کرد. اما می‌توان گفت که تمام تحقیقاتش درباره ایران و زبان فارسی و گسترده کردن دانش ایرانیان بود.»
در بخشی دیگر از این نشست نیز زهره احمدیان، امید شمسایی، فروغ خراشادی، سیما رحمتی و زهره محقق از اعضای انجمن داستان سیمرغ نیشابور، داستان‌هایشان را برای حاضران قرائت کردند.
در پایان برنامه داستان کوتاه «ویلان الدوله» اثر محمد علی جمال‌زاده توسط  مرضیه سیفی خوانده شد.

http://www.ibna.ir/fa/doc/report/257773/%D8%B1%D9%88%D8%B2-%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%88%D8%AA%D8%A7%D9%87-%D9%86%DB%8C%D8%B4%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%B1-%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D8%B2%D8%A7%D8%B1

 

نشست «شبی با بزرگ علوی» در نیشابور

نشست ادبی «شبی با بزرگ علوی» همزمان با سالروز تولد نویسنده ، شنبه چهاردهم بهمن ۱۳۹۶ در کتابخانه دکتر علی شریعتی نیشابور برگزار شد.

در این نشست ادبی ، دکتر مهدی نوروز ، دکتر سید محمد استوار، استاد دانشجو و استاد حجت حسن ناظر حضور داشتند.

حمیدرضا صادقی، سیما رحمتی، زهره محقق و مصطفی بیان به ترتیب به معرفی و بررسی کتاب های «چمدان» ، «۵۳ نفر» ، «چشم هایش» و «گیله مرد» از این نویسنده پرداختند.

اسرار داستان نویسی اورهان پاموک

عنوان مقاله : اسرار داستان نویسی اورهان پاموک

«استیون کینگ»، داستان نویس امریکایی معتقد است: «خواندن و نوشتن به مدت چهار تا شش ساعت در روز. اگر چنین وقتی را پیدا نمی کنید نباید انتظار داشته باشید که نویسنده ی خوبی از کار در بیایید.»

«خواندن» و «نوشتن» تنها ابزار داستان نویسی است که نویسندگان بزرگ جهان از آن بهره بسیار برده اند. اصولا، «اورهان پاموک»، علاقه‏ اى به صرف به کارهایى غیر از نویسندگى ندارد. استثنائا دو کار متفاوت انجام داده است. نخست اینکه، براى یکى از مهم ‏ترین موسسات انتشاراتى ترکیه منحصرا ویراستارى مجموعه آثار داستایوفسکى را عهده‏ دار گردید که نشانگر اهمیتى است که وى براى داستایوفسکى قائل می باشد. در واقع پاموک، «برادران کارامازوف» را به عنوان مهمترین اثر ادبى جهان معرفى نموده است. دومین کارش، «مطالعه و نوشتن» است.

اورهان پاموک، یک نویسنده ی منظم است. او هر روز مطالعه می کند و ساعت هایی از روز را به نوشتن می پردازد. پاموک در مورد اینکه چگونه رمان می نویسد؛ پاسخ می دهد:

«من يک رمان نويس منظم هستم كه طرح كل كتاب را قبل از شروع نوشتن آن می نويسم و سپس آن را می نويسم البته امكان تصور تمام رمان قبل از نوشتن آن وجود ندارد و حافظه و تصور انسان محدوديت دارد. و مسائل زيادی در همان زمانی كه نويسنده درحال نوشتن است به ذهن من می رسد، اما من برای فصل ها هم طرح دارم. شخصيت ها هرگز از كنترل من خارج نمی شوند و من همه چيز را كنترل می كنم. من سعی می كنم كنترل شده بنويسم و از اين گونه نوشتن لذت می برم.»

این نویسنده ی ترک و برنده ی جایزه نوبل ادبیات ۲۰۰۶ معتقد است كه رمان نويس بايد منظم باشد. نویسنده کارش فقط «نوشتن» است.  زمانی كه می نويسد؛ باید نوشتن را دوست داشته باشد و از آن لذت ببرد. پاموک در کنار نوشتن، کتاب می خواند و همچین تحقیق در مورد رمان هایش انجام می دهد.

رمان «نام من سرخ» از شاهکارهای اورهان پاموک است که بخاطر این رمان جایزه نوبل ادبیات را در سال ۲۰۰۶ دریافت کرد. این کتاب را تحت تاثیر داستان «خسرو و شیرین» و رمان «زنی با موهای قرمز» را با نگاهی به داستان تراژدی «رستم و سهراب» شاهنامه فردوسی بر روی کاغذ آورده است.

باموک با اشاره به رمان «زنی با موهای قرمز» می گوید: «چه قدر احتمال دارد افسانه ‌هایی این چنینی در طول تاریخ تکرار شوند و سرنوشت مردم به تقدیری از پیش تعیین شده رقم بخورد.»

اورهان پاموک از آن دسته نویسندگانی است که به زادگاهش علاقه بسیار دارد. «استانبول»، شهر تاریخی و فرهنگی اورهان پاموک است. او در سال ۲۰۰۳ کتابی با عنوان «استانبول» منتشر کرد که در واقع اتوبیوگرافی نویسنده ‌است. بسیاری این کتاب را یکی از بهترین اتوبیوگرافی ‌های نویسندگان ادبی می ‌دانند.

«استانبولِ» پاموک، یک جور دیگری است. استانبول یک جاى تاریک و تاریخى برای نویسنده ی ترک است. یک جایى که آدم بیشتر غصه مى‏خورد یا مى‏ رود تو فکر، جایى نیست که شلوغ باشد، مکانى است که آدم با خودش حرف مى ‏زند نه با دیگران. نویسنده به شهرش نگاه می اندازد. با نگاه کردن به شهرش، ساختمان ها، مردم، درخت ها، خیابان ها و آسمان غرق داستان هایش می شود. در واقع پاموک از همه ی ابزارهای شهرش الهام می گیرد.

به همین دلیل است که منتقدین ادبی «اورهان پاموک» را داستان‏ سرایى «پست مدرن» مى‏دانند. زیرا رمان ‏هایش آکنده از تصاویر، تشبیهات، استعاره ‏ها و گفتارهاى دو پهلو و پرمغزند.

آکادمی جایزه نوبل ادبیات بخاطر نگارش رمان «نام من سرخ» به پاموک جایزه نوبل می دهد و اعلام می کند: «این جایزه اهدا می شود به کسی که به جستجوی روح افسرده شهر مادری اش رفت و نمادهای جدیدی از برخورد و بافت فرهنگی کشف کرد.»

زمانی که پاموک مقیم نیویورک بود خبرنگار امریکایی از او می پرسد: شما را بیشتر به‌ عنوان نویسنده‌ ای در حال ‌و‌ هوای همیشگی زادگاه ‌تان «استانبول» می‌شناسند؛ و حالا البته در آمریکا زندگی می‌کنید. آیا اینکه مجبورید از آمریکا درباره آن سرزمین بنویسید، برای شما دشواری خاصی ایجاد نمی‌کند؟
پاموک پاسخ جالبی می دهد: «نه؛ حتی می ‌توانم بگویم بر عکس؛ این جور کار کردن يک جور خوشحالی دارد. زمانی كه آدم در مورد شهری می نويسد كه از آنجا دور است، اشتیاق وصف ‌ناپذیری که در آدم ایجاد می ‌شود هر نوع دوری را بی‌ اثر می‌کند. این اتفاق برای من در مورد کتاب استانبول افتاد. آن را زمانی نوشتم كه در نيويورک بودم، اما ذهن و رويايم در استانبول بود.»

سال ۱۳۹۲ انتشارات مروارید کتابی منتشر کرد با عنوان «رمان نویس ساده نگر و رمان نویس اندیشمند» که حاصل سلسله سخنرانی ‌های اورهان پاموک در نورتن دانشگاه هاروارد می باشد. این کتاب شامل شش سخنرانی در رابطه کسانی که «رمان می ‌نویسند» یا «می‌ خواهند رمان نویس شوند» و از همه مهمتر افرادی که رمان خوان حرفه‌ای یا تفننی (گذری) می ‌باشد.

می ‌توان این گونه گفت این کتاب درباره دستور العمل رمان خوانی است. خواندن این کتاب دید بازتری نسبت به رمان به خواننده می‌دهد. راهنمایی می‌کند در موقعی که در حال رمان خوانی هستیم، چه بکنیم و چه نکنیم. کجاها در رمان باید سریع خوانده شوند و کجاها باید دقت شود.

اورهان پاموک به غیر از رمان هایش چیزهای آموختنی دیگری برای علاقه مندان به  داستان نویسی گذاشته‎ است. برای نویسندگان جوان باید جالب باشد که بدانند با این‎ که کارهای پاموک در میلیون‎ ها نسخه به فروش می‎رسد اما او هرگز به دنبال سلیقه عمومی نبود. او فکر می‌کند هر نویسنده باید چیزی بنویسد که خواننده انتظار آن را ندارد. مسئله این نیست که نویسنده بپرسد خواننده چه چیز نیاز دارند. پاموک برای هر داستانی، خواننده مد نظرش را تولید می کند.

چیزی برای اورهان پاموک مهم ‌تر و اساسی ‌تر از «قصه‌ گفتن» نیست. اینکه خواننده را متقاعد کنید داستانی را دنبال کند و ضمن خواندن آن افکار عمیق و خیالات دور دست در ذهن او بر انگیزد؛ این کار نویسنده خلاق است که در داستان های پاموک به خوبی دیده می شود.

نویسنده باید در مسیر خلق داستانش حرفی برای گفتن داشته باشد تا خواننده، خواندنِ داستان را ادامه بدهد. اورهان پاموک داستان هایش را خوب شروع می کند و خواننده را وادار می کند تا داستانش را تا نقطه پایان ادامه دهد.

پاموک از هنر نوشتن برخوردار است. او خواننده اش را می شناسد و می داند از چه نوع لذتی برخوردار است. «شروع خوب داستان» از نقاط مثبت رمان های اورهان پاموک است.

پاموک از آن دست نویسنده ها نیست که به کلاس داستان نویسی رفته باشد و زاویه های دید را یاد گرفته باشد. او یک «نویسنده» به دنیا آمده است و داستان گوی خوب و خلاقی است و با اصول داستان نویسی آشناست. اما با این وجود کلاس های داستان نویسی را رد نکرده است زیرا بعد از انتشار رمان «قلعه سفید»، تدریس ادبیات داستانی را در دانشگاه کلمبیا پذیرفت.

پاموک فقط داستانی را می‌ نویسد که از نوشتن آن لذت ببرد. فرآیند ظهور قصه از دل جزئیات و بافت‌ هایی که او شکل داده‌ است، به‌ شدت هیجانش را دو چندان می کند این هیجان را می توان در میانه رمان های اورهان پاموک دید.

پاموک برای خلق یک اثر، ماه‌ ها یادداشت بر می ‌دارد و صحنه ‌هایی را می ‌نویسد، شخصیت‌ ها کم‌ کم از دل ماجراها و از میان عدم و هیچ برجسته می ‌شوند و تشخص می‌ یابند. بعضی از آنها البته برایش جعلی هستند که باید در طول نوشتن آنها را کشف می کند. او نمی گذارد شخصیت های داستانش، فریبش دهند و یا در میان داستان هایش گم شوند.

اورهان پاموک نویسنده فرم گرا نیست. وقتی رمانی را آغاز می کند از پایان آن آگاه است. می داند چی می خواهد بنویسد. رمان‏ هایش آکنده از تصاویر، تشبیهات، استعاره ‏ها و گفتارهاى دو پهلو و پرمغزند. او به داستان هایش روح می بخشد و خواننده با خوانش داستان هایش به راحتی کتاب را رها نمی کند؛ مانند رمان های «نام من سرخ» و «زنی با موهای قرمز».

نوشتن داستان، وسیله ای برای توصیف بیان و اندیشه های اورهان پاموک است. «قلم» ابزار اورهان پاموک است. او یک نویسنده حرفه ای است و می داند که خواننده چه می خواهد و چه طور داستان را هوشمندانه شروع کند. او از شگردهای خلاقانه داستان نویسی آگاه است.

اورهان پاموک می گوید: «می ‌نويسم، چون بوی كاغذ و قلم و مركب را دوست دارم. می ‌نويسم، چون به ادبيات و هنر رمان بيش از هر چيزی اعتقاد دارم. می ‌نويسم، چون عادت كرده ‌ام. می ‌نويسم، چون از فراموش شدن می ‌ترسم.»

مصطفی بیان

چاپ شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک / بهمن ۱۳۹۶ / شمره ۹۰

اختتامیه سومین جایزه داستان کوتاه سیمرغ نیشابور

اختتامیه سومین جایزه داستان کوتاه سیمرغ نیشابور
پنجشنبه / ۲۸ دی ۱۳۹۶ / پردیس سینمایی شهر فیروزه


با حضور :
مهندس شیبانی / معاون استاندار و فرماندار نیشابور
دکتر گرمابی / نماینده مجلس
عباس کرخی / رییس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی


اساتید و داستان نویسان نیشابور :
جعفر توزنده جانی
خدابخش صفادل
محمدطاها گاراژیان
حجت حسن ناظر
مجید نصرآبادی
علیرضا نیرآبادی

تقدیر از مرتضی فخری / رمان نویس نیشابوری
تقدیر از مرتضی فخری / رمان نویس نیشابوری

نکوداشت مقام ادبی استاد مرتضی فخری / رمان نویس نیشابور
داوران کشوری :
فرحناز علیزاده
بهاره ارشد ریاحی
حمید بابایی

مصطفی بیان / دبیر سومین جایزه داستان کوتاه سیمرغ
مصطفی بیان / دبیر سومین جایزه داستان کوتاه سیمرغ

دبیر جایزه : مصطفی بیان

برگزیدگان :

نفر اول : معصومه دهنوی برای داستان کوتاه فنس پاره

نفر دوم : کیان درجزی برای داستان لااُبالیِ کوچه ی لردها

نفر سوم : محمد اسعدی برای داستان حس مرگ

شایسته تقدیر :

فریده ترقی برای داستان پنج شب در اتاق کرایه ای

هستی بشروتنی برای داستان سرخ

سولماز اسعدی برای داستان کن فیکن

نجمه باغیشنی برای داستان مار / ماهی

پوریا دارابیان برای داستان فرنگیس

نشست «شبی با کازوئو ایشی گورو» برنده جایزه نوبل ادبیات ۲۰۱۷

نشست «شبی با کازوئو ایشی گورو» برنده جایزه نوبل ادبیات ۲۰۱۷ 

شنبه / یازدهم آذر ماه ۹۶
کتابخانه دکتر شریعتی / نیشابور
مصطفی بیان / بررسی رمان غول مدفون
سارا عیش آبادی / بررسی رمان هرگز رهایم مکن 
فاطمه سوقندی / بررسی رمان بازمانده روز
مرتضی قربان بیگی / بررسی اندیشه و آثار نویسنده
انجمن داستان سیمرغ نیشابور

simurgh-dastan.blogfa.com

یادداشتی درباره ی داستان کوتاه «چمدان» نوشته ی بزرگ علوی

عنوان مقاله : یادداشتی درباره ی داستان کوتاه «چمدان» نوشته ی بزرگ علوی

داستان کوتاه «چمدان» در مورد جوانی است به نام «ف» که در شهر برلین تحصیل کرده است و تلاش می کند از فضای سنتی و پدرسالارانه زندگی اش فاصله بگیرد. از طرفی پدر ثروتمندش برخلاف ظاهر آراسته، سر و صورت تراشیده و کراوتش، یادگار از دنیای گذشته است. پدرش علاقه داشت همه ساعت یازده غذا بخورند و نظم و ترتیب زندگی به هم نخورد. همه پسرها و دخترها همه دورهم جمع باشند و پدر، بزرگ خانواده، بالای اتاق بنشیند، فرمان بدهد، بیایند بروند. «پدر خدای خانه است. درست انعکاس مذهب در خانواده و یا برعکس. درست دنیای گذشته!» (از متن داستان).

ف به خانم روسی به نام «کاتوشکا» علاقه مند شده بود و تصمیم داشت با او ازدواج کند. ف از طرف فریدل، پیشخدمت نوزده ساله مهمانخانه متوجه می شود که چند وقت پیش که کاتوشکا برای کرایه کردن خانه با مادرشان آمده بود مردی به اجبار همراه آنها بوده است که انگار کاتوشکا به او علاقه ندارد و مجبور است وجود آن مرد را تحمل کند. ف متوجه می شود آن مردی که تازگی با کاتوشکا آشنای پیدا کرده است قرار است شوهر او بشود.

«شاید اگر کاتوشکا خودش می توانست و عوامل دیگر او را مجبور نمی کردند، با من زندگی می کرد بدون این که زن من بشود. حالا نه پدر و نه مادر. هیچ کس او را مجبور نمی کرد اما یک دیو منحوس مندرس مهیب، پول، جامعه، محیط او را مجبور می کرد که برود خودش را بفروشد، برای یک عمر بفروشد، برای این که بتواند فقط زندگانی کند.» (متن داستان).

کاتوشکا از ف می خواهد فردا شب به مهمانخانه ی «اسب سفید» بیاید. کاتوشکا و مادرش، مهمان آن مرد هستند. کاتوشکا با این تصمیمش می خواهد ف را با آن مرد آشنا کند تا عقیده ی ف را درباره ی آن مرد بداند. ف هم قبول می کند و به کاتوشکا می گوید فردا شب به همراه پدرش به مهمانخانه ی «اسب سفید» می آیند.

فردا شب پیاده به مهمانخانه ی پدرش (اسب سفید) می رود. وقتی به اتاق پدرش می رود به او می گویند در سالن پایین مهمانخانه است. از پله ها پایین می رود و می بیند که کاتوشکا پهلوی پدرش نشسته است. پدرش صورتش را از ته تراشیده و کاتوشکا لباس آبی رنگ پوشیده است و قشنگ تر از همیشه به نظر می آید…..

«بزرگ علوی» نثری ساده و فارغ از لفاظی های زبان محاوره دارد؛ حتی در گفتگو ها نیز از شکستن نثر برای محاوره ای کردنِ آن پرهیز می کند.

علوی به زندگیِ روشنفکران و طبقه ی متوسطِ مرفه می پردازد. با وجود دغدغه های سیاسی، داستان هایش عاطفی است و در آنها زنان چهره ای فداکارتر و دوست داشتنی تر از مردان یافته اند. در داستان های علوی، زنان زبان می گشایند و امکان بازگوییِ هراس ها و آرزوهای خود را می یابند و این امر به داستان ها جاذبه ای روان شناختی می بخشد.

نویسنده در داستان «چمدان» راه ها و حدس های متفاوتی را پیش روی خواننده می گذارد و پایانی قطعی برای داستان در نظر نمی گیرد. پایان بندی های داستان کوتاه «چمدان»، «خائن» و یا رمان «چشم هایش» تلنگری سوال برانگیز به ذهن جستجوگر خواننده می زند و او را به تفکر وا می دارد.

علوی در داستان کوتاه «چمدان» کوشیده است ناهماهنگی نسل ها، سنت های کهنه، جهل و عقب ماندگی را به خواننده نشان دهد. نویسنده از دلباختگی زنان می نویسد. این زنان فقط زیبا رو نیستند، از لحاظ اخلاقی نیز پاک و فرشته هستند. علوی از احساس، فداکاری و پاکدامنی زنان می نویسد. حسن میرعابدینی در کتاب «صد سال داستان نویسی ایران» می نویسد: «زنان داستان های علوی، چون زنان داستان های تورگنیف حاضرند همه ی زندگی خود را در راه عشق فنا کنند، زیرا تنها عشق مفهوم واقعی زندگی را به آنان می چشاند. اما شرایط نامساعد اجتماعی آنها را به سوی شکست و تیره روزی می راند.»

نکته بعدی اینکه «بزرگ علوی» در داستان «چمدان» به اختلاف بین دو نسل اشاره می کند. جوان این داستان در راه ترقی و رشد با جامعه ی عقب مانده و سنت های کهنه درگیر می شود. کشمکش میان سنت های کهنه و مدرنیته در داستان کوتاه «چمدان» آشکار است. جوانِ داستانِ «چمدان» ایمان خود را به ارزش ها گذشتگان از دست داده اند و سعی بر مدرنیته کردن جامعه ی خود دارد. جامعه ی سنتی و مذهبی ایران در دوره ی پهلوی اول. این نارضایتی اجتماعی در بین روشنفکران دهه ی اول و دوم خورشیدی ایجاد شده است.

در قسمتی از داستان، ف به کاتوشکا می گوید: «تو آن قدر به پدر و مادرت عقیده داری. می دانی، من بر خلاف تو فکر می کنم. در همه چیز.»

بزرگ علوی در این داستان به پنج نکته اشاره می کند:

  • مذهب: پدر، خدای خانه است. فرمان بدهد. درست انعکاس مذهب در خانواده.
  • سنت: اعتقاد به پدرسالاری و فرمان بی چون و چرا پدر.
  • فقر و تن فروشی: زن ها همه خود را می فروشند، بعضی در مقابل یک پول جزیی برای ساعت و روز، بعضی دیگر برای یک عمر در مقابل تامین زندگی.
  • عشق: این زنان فقط زیبا رو نیستند، از لحاظ اخلاقی نیز پاک و فرشته هستند. نویسنده از احساس، فداکاری، پاکدامنی زنان می نویسد.
  • اختلاف در دو نسل: پدر (سنت) و پسر (مدرنیته / اول قرن بیستم)

در پایان داستان، مرد جوان با دیدنِ پدرش در کنار معشوقه اش روی کارتی خطاب به او می نویسد: «از من خواهش کرده بودی که پدرم را به تو معرفی کنم، همان است که سر میز تو، دست چپ تو نشسته است. از من خواهش کرده بودی که عقیده ام را راجع به شوهر تازه ای که می خواهی انتخاب کنی بگویم. بسیار خوب شوهری است، تو را خوشبخت می کند.»

پایان بندی داستان «چمدان» از لحاظ روانشناسی قابل بحث است. چرا بزرگ علوی داستان را ادامه نداد!؟ چرا مرد جوان با دیدنِ پدرش کنار کشید و عقیده اش را در مورد خوشبختی در کنار زندگی با پدرش گفت!؟ بخاطر ترس از پدر یا فداکاری برای آینده دختر!؟ با وجود اینکه مرد جوان  از خانواده ثروتمند بود؛ آیا نمی توانست کاتوشکا را از لحاظ مادی تامین کند!؟

در دیدار آخر بین کاتوشکا و مرد جوان، ترجیح و اختیاری از سوی کاتوشکا دیده نمی شود. تصور خواننده این هست که دختر از روی اجبار و خلاف میل باطنی اش، تصمیم به ازدواج با پیرمرد (پدر راوی داستان) گرفته است.

اولین مجموعه داستان بزرگ علوی با نام «چمدان» در سال ۱۳۱۳ منتشر شد. علوی داستان کوتاه «چمدان» را در خرداد سال ۱۳۱۱ نوشته است. سرنوشت زنان در این دوره و سنت های کهنه ی پدرسالارانه، نشان دهنده ی اعتراض نویسنده به زمانه ی خود است؛ اعتراضی که در اغلب داستان هایش می توان دید. مانند کشته شدن زن گیله مرد به تیر ژاندام ها در داستان کوتاه «گیله مرد».

داستان «چمدان» بزرگ علوی، «واقع گرای اجتماعی» همراه با لحن کنایه آمیز و انتقادی به احوال جامعه ی آن روز ایران است. بزرگ علوی در راه دستیابی به واقعیت های جامعه و بیان آنها تلاش می کند تا تلنگری به ذهن جامعه و خوانندگانِ داستانش می زند. بزرگ علوی می نویسد. شاید با نوشتنِ داستان، وجدان خفته ی جامعه ی خود را بیدار کند.

یکی از ویژگی های زندگی بزرگ علوی نزدیکی و محشور بودن او با «صادق هدایت» است که همراه با «مجتبی مینوی» و «مسعود فرزاد» گروهی به نام گروه ربعه تشکیل دادند. اعضای این گروه اغلب در قهوه خانه و رستوران دور هم جمع می شدند و در افکار و نوشته های یکدیگر بحث و انتقاد می کردند.

جمال میرصادقی در گفتگو با خبرگزاری ایبنا می گوید: «بزرگ علوی همواره روحیه ی مبارزه ‌جویانه ی خود را در آثارش حفظ کرده و از این حیث به کلی با صادق هدایت متفاوت است. آثار هدایت رو به ناامیدی است؛ ولی علوی در داستان ‌هایش نگاهی منفعل ندارد و آدم‌ های داستانی ‌اش مانند شخصیت‌ های هدایت سرخورده نیستند.»

مصطفی بیان

چاپ شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک / شماره آذر ماه ۱۳۹۶

کتاب، قهوه، سکوت و ديگر هيچ!

عنوان مقاله : کتاب، قهوه، سکوت و ديگر هيچ!

باغ بی برگی / خنده اش خونیست اشک آمیز / جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن / پادشاه فصل ها، پاییز… (مهدی اخوان ثالث).

شب های بلند پاییز و درختان بی برگ و خیابان های نوستالژیک هفده شهریور و پانزده خرداد نیشابور، ناخودآگاه دل های عاشق را به یاد شعر مهدی اخوان ثالث می اندازد که گفت: «پادشاه فصل ها، پاییز…».

خیلی از ما در این شب های بلند پاییزی دنبال مکان دنجی هستیم که بتوانیم در آرامش و سکوت کتاب بخوانیم و یا به دنبال پاتوقی هستیم که با تعدادی از دوستان اهل مطالعه نشست های هم اندیشی درباره ی کتاب و نویسنده ی کتاب راه بیاندازیم و گپ بزنیم و دعوت کنیم که این کتاب را بخوانند و یا درباره ی مطالبی که دوست دارند سخن بگویند.

در سه چهار سال گذشته، مکان های دنجی در قسمت های مختلف شهر به صورت نوستالژیک و نوپا به راه افتادند که می توانیم لحظه های خوبی را برای خودمان و دوستانمان فراهم کنیم و همچنین هنگام مطالعه و گپ و گفتگو قهوه یا کاپوچینو و یا دمنوش میل کنیم. خلاصه در سال های گذشته کافه کتاب، کافه هنر و کافی شاپ های شیک و نوستالژیک در نیشابور شروع به کار کرده اند و این فرصتی است برای دوستداران کتاب و هنرمندان نیشابور که برای ساعاتی درباره کتاب، اندیشه ها و چیزهایی که می خوانند آزادانه گپ بزنند.

راه افتادن چنین مکان هایی یک اتفاق جدیدی است برای جامعه شهرمان! فرصتی است که بتوانیم برای لحظه ای کوتاه و به دور از دغدغه های روزمره زندگی و شهرمان در آرامش و سکوت خلوت کنیم و در کنار نوشیدن قهوه، چای و دمنوش های حاوی ترکیبات آرامش بخش، لحظه ای به «تفکر» و «اندیشیدن» اختصاص بدیم.

خیابان پانزده خرداد و خیابان فرحبخش غربی، مثل یک پدربزرگ پیر، پُر از حکایت های شیرین و تلخ دوست داشتنی و با ارزشی هستند و سال هاست شاهد رفت و آمد مردم شهر می باشند. به بهانه ای به چند کافه شاپ نوپا این دو خیابان سری زدم. نورپردازی، رنگ های دیوار، تابلوهای رنگی و جادوی خوشِ قهوه شما را روی اولین صندلی خالی می نشاند.

کافه های بلوار فضل، بلوار غزالی و انتهای خیابان پانزده خرداد پاتوق دانشجویان است. در این فصل سال، دانشجوهای زیادی را می بینم که بعد از پایان کلاس همراه دوستان شان سری به این کافه ها می زنند؛ یا به حرف های هم می خندند و یا سرشان داخل گوشی همراه شان است. صندلی خالی در این کافه ها دیده نمی‌ شود. کسی را نمی بینم که کتاب یا دفترچه یا قلمی در دست داشته باشد! تعدادی قفسه کتاب برای کمک به زیبایی فضای داخلی کافه و یا شاید به صورت نمادین در گوشه ی کافه ها می بینم. شاید گپ زدن با دوستان و گفت ‌و گو درباره مسائل روزمره، خوردن شیرینی و قهوه خوشمزه و یا اصلا تنها نشستن و تماشای مردم در حال گذر برای آنها جذابیت دارد. خوبی این مکان ها این است که آزادانه می توانیم بخندیم و کسی ما را زیر نظر ندارد!

روز بعد به همراه همسرم به کافه ی خیابان امین الاسلامی سری می زنم. فنجان قهوه، ظرف شکر و دو جلد کتاب شعر روی میز قرار دارند. فضای نسبتا آرام و دلنشینی بود. وقتی از آن کافه بیرون آمدیم عمارت امین الاسلامی و درختان تنومند و چندین ساله باغ، داغ دلمان را تازه کرد. اتاق های خاموش و پرده های کشیده عمارت و حصار های داخل باغ. سال هاست که صدای قار قار کلاغ های امین الاسلامی را نمی شنوم و خبری از دیوار های بلند و کاهگلی نیست!

در کوچه باغ های نیشابور و باغرود / پیچیده ماجرای من و ماجرای تو (محمدرضا شفیعی کدکنی).

وجود چنین عمارت هایی در کشورهای اروپایی مانند فرانسه و انگلیس فرصتی است برای بخش خصوصی که از طریق این آثار تاریخی و بناهای باقیمانده از دوران گذشته، مسافرانی از نقاط مختلف کشور و حتی جهان جذب کنند و همچنین گردهمایی و نشست های فرهنگی و هنری در سطح ملی و منطقه ای در طول سال برگزار کنند. بناهای تاریخی انگشت شماری از دوران پهلوی اول و دوم در نقاط مختلف شهرمان داریم که متاسفانه با مدیریت ضعیف و بی توجهی شورای شهر، شهرداری، اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی و میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری به طرف نابودی رها شده اند.

جالب است که بدانید؛ در جریان جنگ جهانی دوم بیشتر شهرهای آلمان با خاک یکسان شدند. بعد از جنگ، آلمانی‌ ها از آنچه سالم باقی مانده، به عنوان یادگاری‌ های قبل از جنگ، مثل جانِ شیرین محافظت می ‌کنند، حتی اگر آنچه به ‌جا مانده، چند تا سنگِ کف ‌پوش یک کافه در مونیخ باشد!

سال گذشته به بهانه کسب عنوان «پایتختی کتاب ایران» برای نیشابور و ورود کاروان نویسندگان کودک و نوجوان در تابستان همان سال، کتابخانه ی زنجیره ای شماره ۱۰ (در راستای ترویج فرهنگ کتابخوانی) در یکی از پیتزا فروشی های بلوار امیرکبیر با حضور رئیس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی، نویسندگان و شاعران کودک و نوجوان و خبرنگاران افتتاح شد و عکس آن هفته ی بعد در یکی از نشریات به چاپ رسید. بعد از یک سال سری به آن پیتزا فروشی زدم تا از احوال آن کتابخانه زنجیره ای با خبر شوم. قفسه کتابخانه شلوغ و در هم بر هم بود. کتاب ها روی هم بدون هیچ نظم و ترتیبی تلمبار شده بود. همه سرگرم خوردن پیتزا و مرغ کنتاکی چرب و نرم بودند و پشت سر هم نوشابه های گازدار سر می کشیدند. کسی به کتاب ها توجه نداشت. کتابخانه تنها در انتها سالن رها شده بود!

و سخن آخر؛ امروز که کافه گردی به یکی از تفریحات اصلی بدل شده، خوب است کنار فنجان قهوه و یا دمنوش، چند ورق هم کتاب سفارش بدهیم. این طوری حتی اگر توان خرید کتاب را هم نداشته باشید، باز هم «دوستی با کتاب» و «اهمیت مطالعه کتاب» فراموش نمی شود و با هزینه ای کمتر به گنجینه ی دانسته هایمان اضافه می کنیم؛ به همین راحتی!

مصطفی بیان

چاپ شده در نشریه «آفتاب صبح نیشابور» / دوشنبه ۲۲ آبان ۹۶