مصطفی بیان ، نامزد بخش نوشتاری شانزدهمین دوره جشنواره کتاب و رسانه

مصطفی بیان ، نامزدهای بخش نوشتاری شانزدهمین دوره جشنواره کتاب و رسانه

شانزدهمین دوره جشنواره کتاب و رسانه در بخش ‌رسانه‌های نوشتاری (روزنامه‌ها، نشریات، خبرگزاری‌ها و سایت‌های خبری) شامل خبر، گزارش، گفت‌وگو و مقاله (یادداشت، سرمقاله، تفسیر و تحلیل و نقد) و بخش رسانه‌های دیداری و شنیداری (تلویزیون و رادیو) شامل گزارش، گفت‌وگو، برنامه‌های ترکیبی و نیز بخش عکس برگزار می‌شود.

طبق اعلام دبیرخانه جشنواره، نامزدهای بخش نوشتاری شانزدهمین دوره جشنواره کتاب و رسانه (هر یک با یک تا چند اثر راه‌یافته به مرحله‌ نهایی) آثاری از این افراد است: سجاد روشنی (جام جم)، مصطفی بیان (آفتاب صبح نیشابور)، بهنام ناصح (دنیای اقتصاد)، کمال صادقی و صادق وفایی (مهر)، یاسین نمکچیان (تجربه و دنیای اقتصاد)، ندا آل طیب، محسن آزموده و ماهرخ ابراهیم‌پور (اعتماد)، مجتبی هوشیار محبوب (الف و هنرآنلاین)، ساره گودرزی (صنعت چاپ)، علیرضا غلامی (صدا و مهرنامه)، سیدمحمد زین‌الدینی و سعید خاقانی (جهان کتاب)، حسن همایون (صدا و تجربه)، سیدمهدی موسوی‌تبار (صبح نو)، مونا برجی‌خانی و سمیرا شاهقلی (تسنیم)، سیدغیاث‌الدین ملک‌حسینی (خبر جنوب)، محمدامین شرکت ‌اول (جیم)، صدیقه رضوانی‌نیا (تابناک)، سعید منافی، علی جانعلی‌پور، اسماعیل لطفی، الهه علیزاده، معصومه کاشانی، شهریار گلوانی و ابراهیم اصلانی (ندای قلم)، آزاده غلامی و سمیه قربانی (ایکنا)، رضا نامجو، امین فرج‌پور و سارا حیدرنژاد (شهروند)، هادی حسینی‌نژاد (آنا)، زهرا شریفی و محیا معصومی (لیزنا)، ندا عابد، هوشنگ اعلم و زروان بختیاری (آزما)، فرزاد گمار (ایسنا و آزما)، عاطفه رحیمی و زهرا جعفری (فرهیختگان)، محمد کلهر، حسام آبنوس و مصطفی وثوق‌کیا (فارس)، محمد میلانی و شهاب دارابیان (ایبنا)، مریم شهبازی (ایران)، فرزانه دیانتی (حمایت)، گیسو فغفوری (شرق)، علی نامجو و کوروش شیرازیان (وقایع اتفاقیه)، مجتبی احمدی (کرمان‌شهر)، افشین داورپناه (فرارو، کرگدن و ایبنا)، فرشته نوبخت (زنان امروز)، نسیم سهیلی (خراسان)، رضا کریمی (اتفاق کرمانشاه) و سیدعلی کاشفی خوانساری (نقد کتاب کودک و نوجوان).

http://www.ibna.ir/fa/doc/naghli/254058/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D8%B2%DB%8C%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%86-%D8%AC%D8%B4%D9%86%D9%88%D8%A7%D8%B1%D9%87-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B1%D8%B3%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%AA%D8%AC%D9%84%DB%8C%D9%84-%D9%85%DB%8C-%D8%B4%D9%88%D9%86%D8%AF

 

نگاهی به داستان کوتاه «بقالی» نوشته ی برنارد مالامود

عنوان : نگاهی به داستان کوتاه «بقالی» نوشته ی برنارد مالامود

«برنارد مالامود» ، داستان نویس امریکایی، داستان کوتاه «بقالی» را در سال ۱۹۴۳ بر روی کاغذ آورد. در این تاریخ، جهان شاهد جنگ دوم جهانی بود. این جنگ علاوه‌ بر اروپا، در بخش‌ های‌ گسترده ‌ای‌ از قاره‌ آسیا و آفریقا تاثیرات‌ مخرب‌ عمده‌ ای‌ برجای‌ گذاشت. ‌این‌ جنگ‌‌ بین‌ دو بلوک‌ متحدین (آلمان ، ایتالیا و ژاپن) و متفقین (امریکا، انگلیس، فرانسه و شوروی) در گرفت.

در این شرایط نابسامانِ معیشتی و اقتصادی، برنارد مالامود توجه عمده ای به جامعه و شخصیت های اطرافش داشت و طی آن در داستانِ «بقالی» به بررسی شخصیت های داستانش می پردازد. داستان در مورد شخصیت زن و شوهری امریکایی به نام آیدا و سام است که صاحب یک بقالی ساده می باشند که فروش بقالی شان به نصف رسیده و فقط کفاف اجاره اش را می دهد. هر دو از دست یکدیگر، خودشان و کارشان حرص می خورند. سام، کارش را جدی نمی گیرد و سرخورده است. حتی شیشه ویترین بقالی اش را دستمال نمی کشد و برف های پیاده رو را برای عبور مشتریان پارو نمی کند.

در یک روز زمستانی، روزن، بازاریاب شرکت جی انداس، برای سفارش به بقالی آنها مراجعه می کند. در آن روز روزن متوجه تغییر رفتار آیدا و سام می شود. روزن خطاب به سام می گوید: «خوبی های دنیای امروز رو نه می فهمه نه قدر می دونه»

این جمله ی فیلسوفانه ی روزن باعث تشدید اختلاف بین زن و شوهر می شود. آیدا با نفرت به شوهرش نگاه می کند. انگار تک تک کلمات بازاریاب شرکت جی انداس از سمت خدا بود. سام چیزی نمی گوید. آیدا متاسف می شود و سام را سرزنش می کند.

«کی تا حالا شنیده یه بقال نه فکر بقالیش باشه نه فکر زنش؟» (متن داستان).

آیدا خود را لایق بهتر از اینها می داند و به هق هق می افتد و اشک های داغش از چشمانش سرازیر می شود.  ابتدای داستان، سام به آیدا بی محلی می کند و به حرف های همسرش توجه نمی کند. در مسیر داستان اتفاقی روی می دهد و تغییرات رفتاری در شخصیت های آیدا و سام شکل می گیرد. تردید و اضطراب در شخصیت های اصلی داستان بوجود می آید.

«دانه های برف آهسته و در سکوت، با باد پخش می شدند. به نظر می رسید دانه های برف یک لحظه در هوا می مانند، بعد باد بلند می شود و آنها را به پنجره ها می زند. شیشه ها به نرمی می لرزیدند. بعد همه چیز دوباره ساکت می شد، جز صدای تیک تیک ساعت» (متن داستان).

برنارد مالامود توجه اصلی خود را به اشخاص داستانش معطوف می کند. او اشاره می کند به وضعیت اسفبار معیشتی و اقتصادی جامعه و تغییراتی که در اشخاص داستانش در جامعه ی زمان خود رخ می دهد. مالامود نقدی بر جامعه دارد. اعتراضی که خواننده می تواند در گفتگوی سام و آیدا متوجه شود.

مالامود از زندگی و دل سردی جامعه در زمان جنگ می نویسد. بعدِ دو دهه زندگی یک زن و شوهر امریکایی، یک آپارتمان سرد و یک بقالی بی خاصیت! مالامود از این شرایط بیزار است. به ویترین های کثیف، قفسه های خالی، یخچال خالی، پیشخوان سنگی چرک، فقر و آن همه سال سختی و زحمت شخصیت های داستانش اشاره می کند. مردی که درک ندارد و قدردان نیست. از تنهایی ، توهین و قدرنشناسی می نویسد. به سردی زمستان و تصمیم به تعطیلی بقالی اشاره می کند.

نویسنده به بررسی محیط اجتماعی و حساس داستان می‌پردازد. مالامود قهرمان داستانش را تحت شرایط محیطی فلاکت بار که با محیط های غم‌ بار و با حضور اشخاص داستانش تشدید می‌کند در بوته آزمایش می‌گذارد.

خواننده با خواندنِ این داستان نسبت به امکان وقوع حوادث داستان متقاعد می شود و می خواهد بداند سام و آیدا چرا و چطور عملی را انجام می دهند. شخصیت های داستان به آرامی و هماهنگ و منسجم در مسیر داستان حرکت می کنند و اطلاعات را در اختیار خواننده قرار می دهند و برای خواننده این امکان را به وجود می آورند که به پیام و حقیقت داستان به تدریج دست پیدا کند.

از ویژگی های مثبت این داستان به باورپذیر بودنِ شخصیت ها می توان اشاره کرد. شخصیت های داستان برای خواننده قابل پذیرش است و انگیزه های آنها قابل قبول است. مالامود، ماهرانه توانسته با مقدمه چینی در پیرنگ داستان، خصوصیت های شخصیت ها، انگیزه های مورد نیاز و عناصر پیرنگی را تقویت کند.

داستان کوتاه «بقالی» نوشته ی برنارد مالامود از مجموعه داستان «کفش های خدمتکار» انتخاب شده است. کتاب «کفش‌های خدمتکار و داستان‌ هایی دیگر» تعدادی از داستان ‌های کوتاه این نویسنده را شامل می‌شود که اغلب آنها برای اولین بار است به فارسی ترجمه شده اند.

«برنارد مالامود» داستان‌ نویس آمریکایی برنده جایزه ملی کتاب آمریکا، پولیتزر و او.هنری است. او در کنار ریموند کارور، ریچارد فورد، فلیپ راث و سال بلو از نویسندگان مطرح قرن بیستم آمریکا است. پس از مرگ این نویسنده در سال ۱۹۸۶ جایزه‌ سالانه ‌ای به نام او، تشکیل شد که به بهترین نویسنده داستان‌ های کوتاه اهدا می‌ شود.

مصطفی بیان

چاپ شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک / آبان ۱۳۹۶

آیا نویسندگان و شاعران شهرتان را می شناسید؟

عنوان مقاله : آیا نویسندگان و شاعران شهرتان را می شناسید؟

در گفت و گو با یک نویسنده و دو مدیر کتابفروشی

جوانان متولد دهه ی شصت و ماقبل آن، حال و هوای متفاوتی با جوانان امروزی داشتند. اگر وارد اتاق شان می شدیم، حتما گوشه ای از دیوار اتاق عکسی از جلال آل احمد، احمد شاملو، علی شریعتی، فروغ فرخزاد، صادق هدایت یا سهراب سپهری دیده می شد. نویسندگان و شاعرانی که متعلق به دوران خودشان بودند. اما امروز کمتر عکس نویسنده یا شاعری را روی دیوار اتاق جوانان می بینیم. اگر هم عکسی باقی مانده باشد، همان نویسندگان یا شاعران دوره های قبل هستند. به این بهانه به جمع تعدادی از دوستداران کتاب رفتم و خودمانی بدون آنکه از نیت من با خبر باشند از آنها پرسیدم: «نویسنده یا شاعر شهرتان را می شناسید؟» یا «کتابی از آنها خوانده اید؟».

متاسفانه در کمال تعجب تعداد بسیار زیادی از دوستان علاقه مند به کتاب، با نویسندگان و شاعران شهرشان آشنا نبودند و برعکس آثار نویسندگان غیر ایرانی مثل هاروکی موراکامی (نویسنده ژاپنی)، جوجو مویز (نویسنده رمان های پس از تو و من پیش از تو)، جی کی رولینگ (نویسنده ی مجموعه رمان های هری پاتر) و غیره را به خوبی می شناختند و با حرارت از داستان هایش می گفتند!

چرا داستان ها و شعرهای شهرمان خواننده ندارد؟

با وجود شبکه های مجازی و اینترنت، متاسفانه همشهریان مان با نویسندگان و شاعران جوان و حتی پُرکارشان آشنا نیستند و از آثار جدید منتشر شده آگاهی ندارند. کتاب ها در سکوت خبری در قفسه های کتابفروشی های شهر خاک می خورند و گاهی رایگان دست به دست هدیه می شوند. آیا نقش تبلیغات و رسانه های بومی در معرفی آنها و آثارشان ضعیف کار می شود و یا شاید خود نویسندگان و شاعران هستند که دوست ندارند زیاد دیده شوند!؟

جدای از عدم آگاهی از آثار نویسندگان و شاعران همشهری معاصر، از تعدادی جوان خواستم بیتی از رباعیات خیام و یا اشعار عطار بگویند. با کمال تعجب نتواستند پاسخ آنچنان دلچسبی به من بدهند. اگر روزی مسافری و یا رسانه ی معتبری به شهرمان سفر کند و از ما بخواهد شعری از خیام و یا عطار بگوییم آیا می توانیم پاسخ مهمان مان را بدهیم!؟ چه اتفاقی در میان مردم شهرمان افتاده که به جای آگاهی و آشنایی با تفکر و آثار ادیبان شهرشان، فقط برای تفریح فرش و قابلمه به دست به حاشیه آرامگاه ادبیان می روند و ذرت فروشان بساط ذرت و ذغال داغ را پهن می کنند و یا ساربان شتر در کنار ماشین های مدل بالا ایستاده اند تا مسافری را سوار بر شتر کنند!؟ امروز آرامگاه ادبیان شهرمان تفرج گاه مردم شده اند؛ بدون اندکی آگاهی از صاحب قلم !

«مهدی زوار» از مدیران کتابفروشی نشر دانش معتقد است «محتوای تكراری» رمان های ايرانی دليل اصلی گرايش مردم به خواندنِ رمان خارجی است.  زوار می گوید: «اينكه چرا نويسندگان خود را نمی شناسیم، شايد دليل اصلی نداشتن عشق به مطالعه باشد. اگه علاقه قلبی باشد و نه صرفا جهت وقت گذراندن مطمئنا جزئيات كتاب خوانده شده و هم در ذهن خواننده ثبت خواهد شد.»

«سیما رحمتی» رمان نویس جوان نیشابوری، «تبلیغ» و «بیگانه پرستی» را دو عامل اصلی گرایش مردم به خواندنِ رمان های خارجی می داند. او می گوید: «تبلیغ خیلی نقش مهمی دارد و چون بازار نشر یک بیزینس هست برای مترجمان و ناشران کار خارجی شاید سود بیشتری دارد و باز عامل دیگری مثل بیگانه پرستی متاسفانه در ایرانیان دیده می شود که هر جنسی را خارجیش را دوست دارند و کتاب هم شاید مستثنا نباشد و البته چون مکاتب ادبی از کشورهایی چون روسیه و فرانسه …نشات گرفته شدند برخی از افراد برای یادگیری بیشتر کتاب های خارجی از نویسندگان صاحب سبک یا اثر ماندگار را مطالعه می کنند.»

علاوه بر پیشنهاد آقای زوار و خانم رحمتی، باید اعتراف کنم که در کمال تاسف در دورهمی ها و نشست های ادبی شاهد هستم که نویسنده های جوان و حتی با سابقه مان آثار یکدیگر را نخوانده اند در حالی که در دوره های گذشته نویسنده های بزرگی همچون محمود دولت آبادی، بزرگ علوی، سیمین دانشور و هوشنگ گلشیری، کارهای هم را می‌خواندند. امروزه نویسنده‌‌ ها و شاعران معاصر اصلا کتاب‌ های هم را نمی‌خوانند، حتی شاید اسم هم را هم نشنیده باشند. آنها اکثرا کارهای خارجی را می‌خوانند. کمتر نویسنده ایرانی‌ را می‌بینیم که پیگیر آثار نویسنده‌ های هموطنانش باشد. پس این معضل، دامن نویسندگان و شاعران را هم گرفته است!

از طرفی برخی دوستان معتقد هستند که دوران درخشان ادبیات داستانی محدود به دهه ی چهل و پنجاه خورشیدی است و در سه دهه ی گذشته کدام نویسنده در حد نویسنده هایی همچون محمود دولت آبادی، جلال آل احمد، سیمین دانشور، صادق هدایت، غلامحسین ساعدی و غیره بوده است؟ آیا نویسندگان امروز ما در حد و اندازه آن بزرگان هستند؟

چرا کتاب نمی خوانیم ؟

«مهدی زوار» معتقد است: كتاب نمی خوانيم چون ما مردمان خود شيفته ای هستيم، احساس نياز نمی كنيم و يقين داريم كه آگاه كل هستيم و مسئله مبهمی نيست كه از آن اطلاع نداشته باشيم، به تنبلی دچار شديم، هيچ چيزی را جدی نمی بينيم و پيمانه ی دانش ما لبريز شده است.

«مهدی کاکولی» مدیر کتابفروشی کلبه کتاب کلیدر ریشه ی اصلی کتاب نخواندن مردم ایران را اوضاع سیاسی جاری کشور می داند. کاکولی می گوید: «اوضاعی که موجب شده بسیاری از آدم های کتاب نخوان به پست ها و سمت های مهم منصوب شوند و جامعه با نگاه به این بزرگانِ خود، برای کتابخوانی بی انگیزه شود. در واقع یک چرخه باطل شکل گرفته که مدام تکرار می شود. وقتی فلان مسئول عالی رتبه، مسئول صدا و سیما، فلان وزیر، فلان استاندار، فرماندار، شهردار، رییس اداره، مدیر مدرسه و… با کتابخوانی میانه ای ندارند مسلما مردمی که تحت تاثیر آنها قرار دارند هم، انگیزه و رغبتی برای مطالعه نخواهند داشت. در این بین هرگونه طرح و برنامه ی از بالا به پایین هم که قصد کتابخوان کردن مردم را دارد شکست می خورد. مثلا امضای شهردار و مسئول فرهنگی یک شهر پای یک طرح کتابخوانی است اما خود آن مقام، در عمرش دو تا رمان درست و حسابی نخوانده است.»

و سخن آخر؛ آیا عنوان «پایتختی کتاب ایران» برای نیشابور در سال گذشته و تلاش های نهادهای دولتی مانند اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی، شهرداری، آموزش و پرورش و غیره، چند درصد در گسترش فرهنگ کتابخوانی مردم نیشابور و معرفی نویسندگان و شاعران نیشابوری موثر بوده است؟ ای کاش آمارهای دقیق و معتبری از سوی سازمان های مردم نهاد و کتابفروشی های معتبر شهر منتشر می شد تا بتوانیم با مشارکت آنها به بررسی علل مختلف و کشف دلایل بپردازیم و در آینده شاهد گسترش فرهنگ کتابخوانی مردمِ شهرمان و معرفی صاحبان اندیشه و قلم به معنی راستین آن باشیم.

مصطفی بیان  /  داستان نویس

چاپ شده در دو هفته نامه «آفتاب صبح نیشابور» / دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۶

نگاهی به داستان کوتاه «تعمیرکار» نوشته پرسیوال اِوِرِت

نگاهی به داستان کوتاه «تعمیرکار» نوشته پرسیوال اِوِرِت

در داستان «تعمیرکار» شاهد دو شخصیت داستانی به نام «داگلاس لانگلی» و «شرمن النی» هستیم. شبی سرد در ماه نوامبر که داگلاس برای اولین بار شرمن را دیده بود دو مرد به قصد کشت به جانش افتاده بودند. ظاهرا آنها شرمن را می شناختند و چیزی از او می خواستند. داگلاس با دیدنِ این تصویر به داخل مغازه اش می دود و هفت تیرش را بر می دارد تا بتواند شرمن را از دست آن دو نفر نجات دهد.

آن دو مرد با دیدنِ اسلحه داگلاس پا به فرار گذاشتند. داگلاس، شرمن را به مغازه ی ساندویچ فروشی اش دعوت می کند و از او می خواهد کنار یخچالش بنشیند تا برای شرمن یک ساندویچ و یک شیر داغ آماده کند.

شرمن در هنگام خوردنِ ساندویچ و شیر داغ، متوجه صدای وز وزِ بلند یخچال  و لرزش آن در زیر پایش می شود. شرمن از داگلاس می خواهد یک آدامس به او بدهد. داگلاس از ته جیبش آخرین دانه ی یک بسته آدامس میوه ای را پیدا می کند و به شرمن می دهد. شرمن کاغذ آدمس را باز می کند، آن را توی دهانش می اندازد و همان طور که می جود، روی زمین دراز می کشد. بعد آدامس را از دهانش در می آورد و زیر موتور یخچال می چسباند. وز وز یخچال قطع می شد و بی صدا شروع به کار می کند.

این عامل باعث ادامه ی دوستی داگلاس و شرمن می شود. داگلاس در این داستان با شرمن صحبت می کند و متوجه می شود که شرمن یک تعمیرکار است و می تواند خیلی از دستگاه ها را تعمیر کند. داگلاس از شرمن می خواهد که برای کار کردن در مغازه اش بماند؛ در عوض حقوق کم می تواند در طبقه ی بالای مغازه زندگی کند.

داگلاس، شرمن را نمی شناخت و هیچ چیز از او نمی دانست. اما چیزی ته دلش می گفت که شرمن آدم درستی است؛ آدم درستی که می تواند چیزهای زیادی را هم درست کند (متن داستان).

وقتی داگلاس شب به خانه اش بر می گردد داستان را برای همسرش «شیلا» تعریف می کند. شیلا وقتی متوجه می شود که شرمن توی مغازه تنهاست خشمگین می شود و به همراه داگلاس به مغازه می روند. داگلاس به همراه همسرش سوار بیوک قدیمی شان می شوند و به طرف مغازه گاز می دهند.

وقتی که به مغازه می رسند؛ داگلاس از شرمن می خواهد که به خاطر همسرش مغازه را ترک کند. همسر داگلاس متوجه می شود که ماساژورش که مدتی خراب بوده در این فاصله ی کوتاه توسط شرمن تعمیر می شود. این امر باعث می شود که شیلا موافقت کند تا شرمن در مغازه بخوابد و از فردای آن روز کارش را شروع کند.

مسیر داستان همینطور ادامه پیدا می کند و مغازه ی داگلاس بخاطر حضور شرمن شلوغ می شود؛ زیرا مردم شهر متوجه می شوند شرمن می تواند خیلی از دستگاه های برقی و اسباب بازی های بچه را تعمیر کند و همچنین گرفتاری ها و مشکلات در روابط  خانوادگی را برطرف کند!

داگلاس پرسید: «تو چطور یاد گرفتی همه چیز را درست کنی؟» شرمن پاسخ داد: «کاری ندارد. فقط باید بدانی هر چیز چطور کار می کند.» (از متن داستان).

شرمن با وجود اینکه می تواند همه چیز را تعمیر کند؛ اما انگار هیچ وقت نمی خندد. از گذشته اش چیزی نمی گوید. از مغازه داگلاس هم پا بیرون نمی گذارد.

داستان به اینجا ختم نشد. یک شب، دو پرستار مرد، جنازه ی زنی را که با ماشین تصادف کرده و در راه بیمارستان داخل آمبولانس مُرده بود، با برانکارد داخل مغازه ساندویج فروشی آوردند. آن شب، شرمن آن زن را از مرگ نجات داد.

داگلاس پرسید: «تو آدم زنده کردی…» شرمن پاسخ داد: «من بلدم چیزها را درست کنم.»

«اما آن زن چیز نبود. آدم بود.» (از متن داستان)

خبر نجات آن زن در تمام شهر منتشر شد. خبرنگاران جلوی در ساندویچ فروشی مستقر شدند. شرمن که غمگین بود؛ تصمیم می گیرد فرار کند. زیرا حالا همه می دانند او کجا هست!

شرمن غمگین بود. او می دانست بالاخره این اتفاق تلخ رخ خواهد داد. با وجود اینکه می دانست این اتفاق رخ می دهد، اما همه چیز را درست کرد. چون از او بر می آمد. چون از او می خواستند. «چون ازم بر می آمد. چون ازم می خواستند.» (از متن داستان).

شرمن گفت: «آدم باید مراقب چیزهایی که درست می کند، باشد. اگر سوپاپ یک موتور را درست کنی، اما یاتاقان بسته باشد، موتور همچنان کار می کند اما فشار بیشتر می شود.» شرمن به صورت متعجب داگلاس نگاهی انداخت. «اگر یک کویر را پُرِ آب کنی، احتمالا یک دریا را خالی کرده ای. درست کردن، کار پیچیده ای است.» (از متن داستان).

در پایان داستان شاهد هستیم که همه ی مردم شهر به دنبال شرمن می دوند؛ تا شرمن، آنها را درست کند!

امروز خوانندگان از داستان بیشتر «اطلاعات می خواهند تا «سرگرمی». گرچه عده ای هستند که هنوز هم به عنوان سرگرمی و مشغولیت به داستان روی می آورند، اما داستانی بیشتر آنها را جلب می کند که در ذهن آنها تاثیرگذار باشد و این تاثیر در ذهن آنها بماند.

داستان «تعمیرکار» از آن دسته داستان هایی است که خواننده با خوانش آن به تفکر روی می آورد. نویسنده در این داستان «اطلاعاتی» به خواننده می دهد و از او می خواهد در پایان داستان، فکر کند. به شخصیت «داگلاس» ، «شرمن» و «مردم شهر» که همه می خواهند تا شرمن درستشان کند!

«شروع» و «پایان» داستان با حادثه آغاز می شود. حادثه ای گیرا که خواننده را وادار می کند تا داستان را به اتمام برساند. پایان داستان تلویحا در شروع داستان، نهفته است. نویسنده به خوبی می داند که دقیقا داستان را از کجا شروع کند. «آغاز داستان» یکی از شگردهای داستان نویسی است که نویسنده دقیقا بداند داستان را باید از کجا شروع کند. جمال میرصادقی در کتاب «چگونه می توان داستان نویس شد؟» می نویسد: «بهترین شروع داستان، شروعی است که پیش از آن پیرنگ گسترش باید، به صحنه اجازه داده شود که وضعیت و موقعیت داستان را تشریح کند.» داستان «تعمیرکار» یکی از بهترین شروع ها را دارد. داستان در مقابل مغازه ی ساندویچ فروشی داگلاس شروع می شود، برخورد آن دور مرد ناشناس با شرمن، برخورد داگلاس با شرمن، وضعیت و موقعیت داستان را پیش از آنکه پیرنگ گسترش یابد نشان می دهد.

سوال برای خواننده ایجاد می شود:

  • آن دو مرد چه کسی بودند!؟
  • چرا شرمن را به قصد کشت می زدند؟
  • چرا داگلاس به راحتی به شرمن اطمینان کرد!؟

و سوال های بسیاری که در مسیر داستان در ذهن خواننده ایجاد می شود. این از شگردهای داستان نویسی «پرسیوال اورت» در خلق این داستان است. نویسنده به خوبی می تواند که در آغاز داستان هر چه را در ذهن خود گرد آورده است، تنظیم کند و تمام مهره های شطرنج را در صفحه ی داستانش به درستی بچیند. و وقتی تکه ای از آن را برداریم و یا چیزی به آن اضافه کنیم، یکپارچگی آن را به هم زده ایم. به همین دلیل است که «جمال میرصادقی» در کتابش می گوید: «داستان شبیه حقیقت است، نه خود حقیقت.»

«پرسیوال اورت» نویسنده ی سیاه پوست امریکایی، برنده ی جایزه ی آکادمی هنر و ادبیات امریکا، جایزه قلم اوکلند جوزفین مایلز و جایزه ی ادبیات جدید امریکاست. همچنین از داوران جایزه ی کتاب ملی سال امریکا و جایزه قلم فاکنر بوده است. داستان «تعمیرکار» به عنوان بهترین داستان کوتاه امریکایی سال ۲۰۰۰ انتخاب شده است.

مصطفی بیان

چاپ شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک / شماره ۸۶ / مهر ۱۳۹۶

نشست نقد و بررسی مجموعه داستان «جوالدوز شیطان» نوشته ی محمد اسعدی

نشست محمد اسعدی

نشست نقد و بررسی مجموعه داستان «جوالدوز شیطان» نوشته ی محمد اسعدی

با حضور : مرتضی قربان بیگی، حجت حسن ناظر، مصطفی بیان، هادی خورشاهیان، مجید نصرآبادی، سرور محمدی و سیما رحمتی

شنبه / ۱۸ شهریور ۹۶ / پژوهش سرای مهندس سینا مسیح آبادی

نشست محمد اسعدی

قصه نگفتن برای کودکان چه تاثیری در تربیت آنها دارد؟

عنوان گزارش : قصه نگفتن برای کودکان چه تاثیری در تربیت آنها دارد؟

در روزگار نه چندان دور، زمانی که خبری از اینترنت، ماهواره و شبکه های مجازی نبود؛ با غروب آفتاب بچه ها دور کرسی زغالی می نشستند و پدربزرگ یا مادربزرگ قصه گفتن را شروع می کردند. از قصه های شاهنامه و گلستان سعدی تا خسرو و شیرین نظامی گنجوی. در پس این قصه ها نکات آموزشی و اخلاقی را با زبانِ ساده ی قصه به بچه ها منتقل می کردند. اما انگار با آمدن بخاری های چند شعله ی گازی و رفتنِ کرسی ها از خانه ها، قصه های شیرین هم همراهشان خانه ها را ترک کردند. دیگر تلویزیون برنامه ی زیبای «خونه ی مادربزرگه هزار تا قصه داره» را پخش نمی کند و دیگر پدر و مادری بعد از یک روز پُر کار حال و حوصله ی قصه گفتن برای فرزندش را ندارد. دلایل مختلفی برای اهمیت قصه گفتن برای کودکان از نگاه جامعه شناسان و داستان نویسان وجود دارد و این نکته را باید بدانیم که یکی از مهم ترین ابزار تربیت فرزندانمان «قصه گفتن» است.

هنر «قصه نویسی» یا «قصه گویی»، گرفتن دانه های حوادث، تجربیات و معنی دار کردن و چیدن آنها در کنار هم است. ما با استفاده از ابزار «قصه گویی» می کوشیم معنای واقعی «زندگی صحیح» را به فرزندانمان بفهمانیم و همین کوشش دریچه ی فکری به سوی دنیای پراکنده و شیرین زندگی را می گشاید.

«بهاره ارشد ریاحی» داستان نویس، منتقد ادبی و داور اولین و دومین جایزه داستان کوتاه سیمرغ نیشابور می گوید: «کودکان مانند خمیر نرمی انعطاف‌ پذیرند و تشنه‌ ی یادگیری. آشنا کردن کودکان با قصه تاثیرات مثبت زیادی در تقویت تخیل آنها دارد. کودکی که قصه می‌شنود در سنین بالاتر و به محض کسب توانایی خواندن و نوشتن به خواندن کتاب داستان علاقه پیدا می‌کند. قصه نگفتن برای کودک فضا را برای جایگزینی کتاب با کامپیوتر، موبایل و بازی‌های کامپیوتری باز می‌کند. ذهن کودک در برابر رنگ و لعاب و جذابیت‌ های بصری این فضاها آسیب‌ پذیر است و این کودک به زودی مستعد تنبلی ذهن، آسیب‌های بینایی، اختلالات خواب و در موارد شدیدتر مشکلات رشد ذهنی و جسمی خواهد شد.»

«زهره اکبرآبادی» مربی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان نیشابور و قصه گوی برتر کشور در مورد ارتباط بچه ها با قصه توضیح می دهد: «به گمانم آدم حرف ها و آموزش هایی هر چند ساده را می تواند با قصه بهتر به بچه ها بفهماند و ارتباط بچه ها با قصه می تواند راه را برای رسیدن به مطلوب ها ساده تر کند و طبعا بچه هایی که از این امکان دور هستند بخش مهمی از فرصت تجربه دانسته های دیگران را از دست نی دهند و شاید همین امر موجب جایگزینی تفکری دیگر گونه در آنها شود تفکری که با شنیدن قصه ها می تواند بهتر و ساده تر جهت دهی شود.»

ما با استفاده از ابزار «قصه گویی» تجربه های صحیح و شخصی خود را با زبانی نرم و ساده در اختیار فرزندانمان قرار خواهیم داد. موقعی که فرزندانمان در برابر تجربه ی شخصی ما قرار می گیرند، مجبور می شوند که نسبت به آن جهت عاطفی بگیرد، چرا که انسان درباره ی تجربیات خود و به ویژه درباره ی شنیدنِ بعضی پندهای اخلاقی و آموزشی، فکر می کند.

«نشاط داودی» رمان نویس نیشابوری و نویسنده ی رمان های «رنگ خاموشی» و «باد ما را خواهد برد» معتقد است: «کودکان با قصه ها می توانند هم ذات پنداری کنند. با قهرمان داستان تجربه کنند. تجربه هایی که شاید هیچگاه در دنیای واقعی نمی توانند بدست بیاورند. با نگفتن قصه این فرصت بسیار شیرین و آموزنده را از کودکانمان دریغ می کنیم.»

همچنین «سیما رحمتی» رمان نویس نیشابوری و نویسنده ی رمان «شوکران» پاسخ می دهد: «قصه نگفتن برای کودکان اولین اثر منفی که دارد این هست که ذهن خلاق کودکان پرورش پیدا نمی کند و از دنیای تخیلات و اندیشه دور می مانند.»

چرا پدرها و مادرها دیگر قصه نمی‌گویند؟

«بهاره ارشد ریاحی» یکی از مهمترین دلایل این معضل را کتاب نخواندن و نبودن فرهنگ کتابخوانی بین پدر و مادرها می داند و می گوید: «کتاب نخواندن پدر و مادرها تا حد زیادی متاثر از فضای خانوادگی و تربیت آنها از سنین کودکی است. با اینکه فضای مجازی یکی از بزرگترین موانع انسان مدرن برای کتابخوانی است ولی به نظر من دغدغه پدر و مادرها به تنهایی برای آشنایی کودک با قصه و تمایل او به کتاب و کتابخوانی کافی است.»

«نشاط داودی» و «سیما رحمتی» معتقد هستند که مشغله ی کار و شرایط اقتصادی برای والدین عذر موجهی شده که دیگر برای کودک شان قصه نگویند و در اوقات فراغت چنان در دنیای مجازی غرق شده اند که ترجیح می دهند به جای قصه گفتن، کودک را تشویق به دیدن کارتن یا انجام بازی های کامپیوتری کنند.

متولدین دهه ی شصت و ماقبل آن به خوبی برنامه ی «زیر گنبد کبود» را به یاد دارند. در این برنامه بهرام شاه محمدلو در نقش آقای حکایتی به ایفای نقش می پرداخت. در این برنامه با یک قصه، موضوعی بیان می ‌شد و وظیفه بعدی بر عهده بازیگران بود که به نحوی موضوع را بسط بدهند و مسئله‌ای که در داستان ایجاد شده بود را با کمک آقای حکایتی حل کنند. در این میان، آقای حکایتی که شالی بر گردن و کتاب قصه‌ای بزرگ در دست داشت، به شیوه کاملا غیر مستقیم و بدون آنکه مستقیما پندی دهد، تلاش می‌کرد تا آن پیام مورد نظر را به مخاطب کودک برنامه منتقل کند. در این لحظات بود که بازیگران با هم توافق می‌کردند که آقای حکایتی قصه‌ای را برایشان تعریف کند و بعد با یک ریتم تند دکور صحنه متناسب با داستان تغییر می‌ کرد.

معتقد هستم که قصه گو باید با زبان قصه آشنا باشد. اگر هم قصه می گوییم نباید خیلی مکانیکی و از روی عادت و بدون توجه به متن خوانده شود. ما باید با قصه زندگی کنیم تا بتوانیم حس خوبی را از قصه به شنونده منتقل کنیم. اگر قصه خوانی را از روی رفتار و عادت روزانه آغاز کنیم به مرور کم کم عادی و خسته کننده می شود.

بازی رایانه و شبکه ‌های مجازی رقیب قصه هستند؟

«بهاره ارشد ریاحی» نویسنده ی رمان «تقویم تصادفی» می گوید: «در سنین بالاتر از ۷ سال و به خصوص در سنین نوجوانی که بچه‌ها در محیط مدرسه زمان زیادی را با گروه همسالانشان سپری می‌کنند تاثیرپذیری آنها از دوستانشان بیشتر از محیط خانواده و پدر و مادرهایشان است ولی در صورتی که والدین از سنین کم برای کودکانشان قصه بگویند، برای آنها کتاب بخرند و به عنوان الگوهای رفتاری به طور مداوم جلوی آنها کتاب بخوانند می‌توانند تاثیرات پایه‌ای و قدرتمندی در ناخودآگاه آنها داشته باشند.»

«سیما رحمتی» بازی های رایانه ای و تلویزیون و کارتون را رقبای اصلی قصه می داند و پاسخ می دهد:«چرا که در این بازی ها کودکان خود به تنهایی می توانند اوقات خود را پر کنند اما زمانی که قصه باید گفته شود یک نفر باید برای کودک وقت بگذارد.»

زهره عزیز آبادی، کارشناس ارشد جامعه شناسی از دانشگاه تهران با اشاره به نظریه پردازان این حوزه مانند موریس هالبواکس بیشتر بر نقش  فرهنگ در انسجام دهی به جامعه به مفهوم حافظه جمعی اشاره می کند و می گوید: «به زعم وی یادبود های جمعی، جشنواره ها، داستان گویی و نوشته های ضبط شده رویدادها را ثبت و ضبط و از دوره ای به دوره بعد انتقال می دهند. در واقع این نظریه پردازان به نقش عناصر فرهنگی همچون قصه گویی که یادآور خاطرات خوب و قهرمانی های یک ملت است در انسجام دادن به یک ملت تاکید دارد. همچنین هویت افراد جامعه از طریق تاریخ شفاهی و حافظه جمعی تعریف می شود. در واقع به رسميت شناسی و پـذيرش گذشته بخشی از فريند ايجاد محيط پيرامون و هويت فرد در آن جهان است. بنابراین کودکان از طریق یادگیری داستان ها و اسطوره های یک ملت بخشی از هویت خود را ساخته و تعریف می کنند. هر ملتی به منظور حفظ فرهنگ و انسجام خود نیاز به عناصر اسطوره ای و نمادهای جمعی دارد تا بتواند تداوم آن را در نسل های بعدی حفظ کند.»

جامعه شناسان بر این باور هستند که: از نگاه رفتار شناسی، وقتی مادر یا پدری کنار بستر فرزندش دراز می‌کشد و برای او قصه می‌گوید رابطه عاطفی بین او و فرزند برقرار می‌شود. قصه‌گویی بیشتر جنبه برقراری ارتباط عاطفی دارد و باعث می شود فرزند با آرامش در کنار پدر و مادر خود بخوابد و از اضطراب و استرس فاصله بگیرد.

سعی کنیم با استفاده از ابزار «قصه گویی» این رابطه ی عاطفی و پیام های آموزشی و تشویقی خود را به فرزندانمان منتقل کنیم تا در آینده شاهد جامعه ای پویاتر و شادتر باشیم.

مصطفی بیان

چاپ شده در ماهنامه «خاتون شرق» / شهریور ۱۳۹۶

شخصیت پردازی در داستان کوتاه «شیرینی عسلی» نوشته ی هاروکی موراکامی

شخصیت پردازی در داستان کوتاه «شیرینی عسلی» نوشته ی هاروکی موراکامی

داستان در مورد یک مثلث عشقی بین جانپی، تاکاتسوکی و سایوکو است که در دانشگاه با هم دوست می شوند.

جانپی سی و شش سالش بود. در توکیو در دو رشته ی بازرگانی و ادبیات قبول شده بود. بدون کم ترین تردیدی ادبیات را انتخاب کرد و به پدر و مادرش گفته بود بازرگانی می خواند. آنها به هیچ وجه حاضر نمی شدند خرج تحصیلش را در رشته ی ادبیات بدهند. اما خودش هیچ علاقه ای نداشت چهار سال از بهترین سال های زندگی اش را با خواندن کارکرد و اثرات اقتصاد تلف کند. فقط می خواست ادبیات بخواند تا در آینده نویسنده بشود.

جانپی با کارهای نیمه وقتی که در کنار داستان نویسی می گرفت، زندگی اش را می چرخاند. هر داستانی را که تمام می کرد، نشان سایوکو می داد، نظرات روراست و صمیمانه ی او را می شنید و بر اساس پیشنهادهایش با حوصله آنها را ویرایش و بازنویسی می کرد. جانپی عضو هیچ کدام از انجمن های قصه نویسی هم نبود. جانپی برای داستان کوتاه ساخته شده بود. خودش را در اتاقش حبس می کرد، در به روی هر چیز و هر کار دیگری می بست، و بعد از سه روز کار پیوسته و متمرکز، دست نویس اولیه اش را تمام می کرد. بعد از چهار روز آن را به سایوکو و ویراستارش می داد که بخوانند.

تاکاتسوکی، پشت کنکوری و از جانپی یک سال بزرگ تر بود. پسری سرزنده و با اراده بود. رفتار و قیافه اش خیلی زود بقیه را جذب می کرد و خیلی راحت توی هر جمع سر دسته می شد. اما توی درس ها کم می آورد. ادبیات تنها رشته ای بود که در کنکور قبول شده بود. دوست داشت خبرنگار یک روزنامه معتبر بشود.

سایوکو قصد داشت ادبیات انگلیسی را تا استادی دانشگاه ادامه بدهد. مطالعه اش زیاد بود و رمان زیاد می خواند. بعد هم راجع هر کدام از رمان ها با شور و حرارت حرف می زد. موهای زیبایی داشت و در چشم هاش برق هوش و تیزی خاصی دیده می شد. بی شیله پیله بود، احساس و افکار خودش را با ملایمت ابراز می کرد،  با این حال شخصیتی قوی و محکم داشت. وضع بی قیدی داشت و آرایش نمی کرد. یک جور طنز منحصر به فرد هم در وجودش بود و هر وقت چیز خنده داری می گفت، ادای شیطنت آمیزی در می آورد.

جانپی تا پیش از این که سایوکو را ببیند، هیچ وقت عاشق نشده بود و نمی توانست احساس خودش را به سایوکو بروز بدهد. اما تاکاتسوکی برخلاف جانپی خیلی راحت احساسش را به سایوکو منتقل کرد. جانپی با شنیدن این خبر از دوستش تاکاتسوکی، مات و مبهوت شد. تصور می کرد دیگر حق انتخاب ندارد. دلخور و عصبانی نبود. عشق و عاشقی تاکاتسوکی و سایوکو را طبیعی ترین اتفاق دنیا می دانست. به نظر جانپی، تاکاتسوکی تمام ویژگی های لازم را داشت و خودش هیچ کدام را نداشت. آنها شش ماه بعد از فارغ التحصیلی ازدواج کردند.

سایوکو سرِ سی سالگی حامله شد و دخترش، «سالا» را به دنیا آورد. آن موقع سایوکو استادیار بود.

سالا علاقه به شنیدنِ داستان داشت. سالا هیچ وقت چیزی از قصه نمی فهمید، زیرا در وسط قصه فقط سوال می کرد.

هاروکی موراکامی در بیان  وضعیت، موقعیت، رفتار و خُلقیات شخصیت های داستان «شیرینی عسلی» ثابت قدم بوده و در آفرینش شخصیت هایش آزادانه عمل می کند. نویسنده از کوچکترین جزئیات اخلاقی و احساسی شخصیت های داستانش برای خواننده می نویسد تا خواننده بتواند با شخصیت های داستان همذات پنداری کند.

در داستان کوتاه اغلب مجالی برای شخصیت پردازی نیست و شخصیت پردازی بیشتر در رمان کارساز و مهم است؛ اما موراکامی با یاری گرفتن از شرح و توضیح مستقیم، آدم های داستانش را به خواننده معرفی می کند. این روش از شیوه های شخصیت پردازی در داستان نویسی است که نویسنده به طور مستقیم، خصوصیت ها و خصلت های آدم های داستانش را توضیح می دهد.

کل ماجرای این داستان درباره ی زندگی و تحولات درونی و ظاهر جانپی است. در اینجا چون کل ماجرا، حول محور جانپی می گردد، نویسنده درباره خصوصیت، عقاید، رفتار و همه و همه به خواننده اطلاعات می دهد؛ پس جانپی شخصیت اصلی داستان به حساب می آید. سایوکو با تاکاتسوکی ازدواج می کند و بر رفتار جانپی تاثیر می گذارد. خواننده تا حدودی با شخصیت سایوکو و تاکاتسوکی آشنا می شود، اما نه به اندازه شخصیت جانپی. در ابتدا و انتهای داستان خیلی کم با دو شخصیت خرس ماساکیچی و تانکیچی آشنا می شویم و خواننده متوجه می شود که این شخصیت های فرعی تا حدی در تحولات و شکل گیری شخصیت جانپی نقش دارند.

«بایست راهی پیدا می کرد که قصه ی ماساکیچی و تانکیچی را تمام کند. حتما راهی برای نجات تانکیچی از باغ وحش وجود داشت. یک بار دیگر، داستان را از اول در ذهنش مرور کرد. خیلی زود، فکری به سرش زد و کم کم شکل گرفت. تانکیچی هم همان فکر سالا را کرده بود: با عسلی که ماساکیچی جمع کرده بود، شیرینی عسلی می پخت» (متن داستان).

مبانی نظری داستان نویسی نشان می دهد که استفاده از شیوه «توصیف مستقیم» برای نویسنده های تازه کار کم و بیش خسته کننده است البته ناگفته نماند اگر مثل هاروکی موراکامی نویسنده ای ریزبین و خوش بیان باشید می توانید موثر واقع شوید. «پیرل هاگریف» منتقد داستان می نویسد: «استفاده از توصیف مستقیم اگر به شکلی موجز و مختصر مورد استفاده قرار بگیرد، در داستان کوتاه هم می تواند موثر باشد.»

یکی از شگردهای موراکامی در این داستان این است که برای توصیف آدم های داستانش از جزئیات موثر در یک پاراگراف استفاده کرده است یعنی فقط ویژگی های آدم های داستانش را انتخاب و ذکر کرده که هویت اصلی شخصیت داستانش را نشان می دهد. تا سوال احتمالی در ذهن خواننده ایجاد نگردد.

نویسنده در این داستان به ما می آموزد که هیچ قانون و قاعده ی معجزه گری وجود ندارد. بهترین روش برای خلق شخصیت های داستان مان این است که نویسنده، شخصیت های داستانش را با ذهن، حواس و احساسات اش درک کند. برای این که به شخصیت داستان مان نزدیک شویم، باید تلاش کنیم او را به خوبی بشناسیم. آن موقع است که موفقیتمان در زنده کردن او بیشتر می شود.

داستان «شیرینی عسلی» نخستین بار در ماه اوت ۲۰۰۱ در مجله نیویورکر و سپس در مجموعه داستانش، «پس از زلزله»، چاپ شد.

«دلم می خواهد قصه بنویسم که با تمام چیزهایی که تا حالا نوشته ام فرق کند. دلم می خواهد از آدم هایی بنویسم که رویایی در سر دارند و در آرزوی روشنایی، منتظرند شب تمام شد تا بتوانند عزیزان شان را در آغوش بگیرند.» (متن داستان).

مصطفی بیان

چاپ شده در شماره ی ۸۵ مجله ادبیات داستانی چوک / شهریور ۱۳۹۶

نشست ادبی چرا نویسندگان خودکشی می کنند؟ در نیشابور

خودکشی نویسندگان

نشست ادبی چرا نویسندگان خودکشی می کنند؟

برای نخستین بار در کشور به همت انجمن مردمی و مستقل داستان سیمرغ نیشابور نشستی با عنوان «چرا نویسندگان خودکشی می کنند؟» با حضور دکتر فریبرز استیلایی، مرتضی قربان بیگی، مصطفی بیان، مجید نصرآبادی و تعداد زیادی از داستان نویسان و علاقه مندان به داستان شهرستان نیشابور در عصر سه شنبه ۳۱ مرداد ماه در کتابکده فراندیشه برگزار شد.

این نشست ادبی با استقبال زیاد علاقه مندان قبل از آغاز جلسه روبروی شد و بیش از پنجاه نفر از داستان نویسان و علاقه مندان به حوزه ی ادبیات داستانی در سالن کتابکده فراندیشه گرد هم آمده بودند تا به موضوع دلایل خودشکی برخی از نویسندگان بپردازند.

فریبرز استیلایی، روانپزشک در ابتدای جلسه به موضوع دلایل خودکشی پرداخت و پاسخ داد که چرا انسان ها میل به مرگ دارند؟ او معتقد است که انسان زمانی میل به ادامه زندگی پیدا نمی کند که تصمیم به خودکشی می گیرد. استیلایی می گوید: «خودکشی، آخرین اثر ادبی یک نویسنده است.»

مرتضی قربان بیگی به دلایل محیطی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و غیره نویسندگان می پردازد و با اشاره به فیلم سینمایی «من یک فراری از یک گروه زنجیری هستم» توضیح می دهد که عوامل محیطی خیلی مهم تر و بیشتر از عوامل شخصی و فردی در خودکشی یک انسان نقش دارد. این مدرس ادبیات فارسی در ادامه به خودکشی صادق هدایت و غزاله علیزاده اشاره می کند و معتقد است که اعتراض این نویسندگان به عوامل محیطی و اجتماعی و سیاسی باعث از بین رفتن آنها شده است.

مصطفی بیان، داستان نویس، معتقد است که ما نمی توانیم به راحتی نویسندگان خود را متهم به ضعف اعتقادی و مذهبی، افسردگی و به بن بست رسیدن آنها کنیم و باید دلایل این کار را در زندگی و آثار نویسندگان بیاییم. وی در ادامه توضیح می دهد: «خودِ نوشتن یک نوع از جنون مزمن است که نویسندگان برخلاف مردم عادی به آن مبتلا هستند که به آن جنون نابغه ها می گویند و اگر این جنون از اراده خارج شود باعث مرگ خالق اثر می گردد.»

روز دوم تیر ماه سال جاری، خبر ناگهانی خودکشی «کورش اسدی» نویسنده ی رمان «باغ ملی» و مدرس داستان نویسی، جامعه‌ ی ادبی کشور را در بهت و غم فرو برد. این بهانه فرصتی شد تا برای نخستین بار نشستی با عنوان «چرا نویسندگان خودکشی می کنند؟» در نیشابور برگزار گردد.

گفت و گو با محمد اسعدی به بهانه انتشار مجموعه داستان «جوالدوز شیطان»

شیدای شیراز خراسان هستم.

گفت و گو با محمد اسعدی به بهانه انتشار مجموعه داستان «جوالدوز شیطان»

محمد اسعدی، متولد خرداد ۱۳۳۹ در شهر نیشابور. فارغ التحصیل دوره لیسانس اقتصاد از دانشگاه علامه طباطبایی و فوق لیسانس مدیریت اجرایی از پردیس فارابی دانشگاه تهران. حدود بیست سال است در فرهنگسراهای تحت پوشش سازمان فرهنگی و هنری شهرداری تهران در پست های مدیریت فرهنگی و هنری و مالی و اداری مشغول فعالیت است. در حال حاضر معاون مالی و اداری مدیریت مراکز فرهنگی و هنری منطقه سه تهران و فرهنگسرای ارسباران است.

فعالیت هنری را در سال ۱۳۶۰ با آموزشِ نوازندگی ویلن و تئوری موسیقی با آقای منوچهر اشرف زاده آغاز کرد. بعد از یک سال کار، به علت محدودیت های آموزش موسیقی در آن سال ها و عزیمت به تهران، نگارش داستان کوتاه را در سال ۱۳۶۳ با استاد ناصر ایرانی در کانون پرورش فکری آغاز کرد و در همان سال ها داستان کوتاه «دوچرخه قرمز» در مسابقه داستان کوتاه جهاد دانشگاهی دانشگاه تهران به عنوان مقام دوم برگزیده و در مجموعه داستان «بعد از باران» از انتشارات جهاد دانشگاهی چاپ شد.

در دهه شصت و هفتاد، عضو انجمن ادیب نیشابوری و انجمن سخن نیشابور زیر نظر استاد بی ریای گیلانی متخلص به «شیدا» و درکنار دکتر محسن ذاکرالحسینی، دکترجواد محقق نیشابوری، حیدر یغما و خانم نوشین گنجی و دیگر شعرای نیشابور، در زمینه شعر کار کرد. علی رغم علاقه فراوان به فعالیت های فرهنگی و هنری، مدت ها به دلیل خدمت سربازی و مشغله کاری و ازدواج فرصت فعالیت هنری و ادبی را  پیدا نکرد. فعالیت مجدد خود را از سال ۱۳۹۰ با کسب مقام در جشنواره شعر رضوی آغاز کرد.

فعالیت داستانی جدی را از سال ۹۳ با حضور در کارگاه های داستان محمدرضا گودرزی آغاز کرد. داستان کوتاه «ویلن طلایی» به مرحله نهایی مسابقه داستان کوتاه جشنواره افسانه ها و دومین جایزه داستان کوتاه سیمرغ در سال، ۹۴ و ۹۵ راه یافت. همچنین در سوگواره شعر عاشورایی در شیراز در سال ۹۵ با شعر «دست دستان» نائل به کسب مقام اول شد. در سال ۹۵ در جشنواره مجازی کتابخوانی که در سطح ملی توسط فرهنگسرای عطار نیشابوری برگزار گردید با تحلیل رمان سرزمین گوجه های سبز برنده نوبل ۲۰۰۹ از نویسنده آلمانی به نام هرتا مولر مقام دوم را کسب کرد. همچنین در سال ۹۶ داستان کوتاه  «فراموشی» در جشنواره نسیم کلمات، شایسته تقدیر شناخته شد.

در حال حاضر با حضور در کارگاه ها و نشست های داستانی و شعر به داستان خوانی و شعرخوانی و نقد داستان در تهران مشغول است. به بهانه انتشار مجموعه داستان «جوالدوز شیطان» در تیر ماه امسال توسط انتشارات خورشید آفرین گفت و گویی با او داشتیم.

شما به عنوان یک نویسنده نیشابوری، در کتاب جدیدتان ادای دینی به دیار خود داشته و نشانه هایی از مکان زندگی تان را در جای جای داستان ها آورده اید:

عاشق نیشابور و به تعبیری شیراز خراسان بزرگ هستم. خود را مدیون این شهر و بزرگان آن از جمله عطار، خیام، ابوسعید ابوالخیر، ادیب نیشابوری و دیگر بزرگان و همچنین نویسندگان و شعرای معاصر این شهر از جمله فریدون گرایلی، خانم نوشین گنجی، یغمای نیشابوری، استاد محمد پروانه، دکتر جواد محقق نیشابوری و دکتر محسن ذاکرالحسینی، استاد حجت حسن ناظر عزیز، استاد مجید ملانوروزی، دکتر محمود اسعدی از دوستان هم دوره خودم هستند، و همه دوستان دیگری که بوده و هستند و متاسفانه اسامی شان را فراموش کرده ام یا افتخار آشنایی با آنها را نداشته ام، می دانم. دراین شهر متولد و بزرگ شده ام. بیش از نیمی از عمرم را در این شهر زیسته ام. در جای جایش نفس کشیده ام. در کوهستان هایش چادر زده ام، از آب چشمه های زلال بینالودش نوشیده ام. روستاها و ییلاق هایش را گشته ام. در کوچه و پس کوچه هایش پرسه زده ام. طبیعی ست که احساس دین کنم و به امید خدا در نظر دارم در آینده از نیشابور بیشتر بنویسم.

در داستان «جوالدوز شیطان»، شیرین از محمد می پرسد: «می خوای چه کاره بشی؟» محمد پاسخ می دهد: «شاید نویسنده بشم». چه انگیزه ای باعث شد به داستان نویسی رو بیاورید؟

پدرم از کودکی برای من و برادرها و خواهرهایم، در شب های طولانی زمستان «زینت المجالس» و «فَرَج بعد از شدت» می خواند، خوشنویسی می کرد و شعر می سرود، به نظرم او نقش اصلی را در علاقه من به ادبیات داشته است. بعد از او، دخترم سولماز که ایشان هم نویسنده است، مهمترین مشوق من برای آغازی دوباره بود. دوستانی داشتم که صمیمی ترینشان یا شاعر بودند، یا داستان نویس و فیلمساز. مشخصا فریدون هندی و محمدرضا اخباری نیا نویسنده، که متاسفانه هردو، به طور پی درپی مرحوم شدند.

شاید یکی از مهمترین انگیزه های هر هنرمند میل به جاودانگی و نیاز به دیده شدن است و چون هنرمند معمولا درون گراست، هنر محملی می شود که بتواند از این طریق در یادها و در دل ها برای خود جایی دست و پا کند. اینکه چرا به داستان روی آوردم فکر می کنم علاقه من به ادبیات فارسی و به خصوص درس انشاء و تشویق هایی که ازسوی دبیران برای انشاها از جمله دبیر فارسی اول راهنمایی استاد فریدون گرایلی و بعد ها استاد محمد پروانه می کردند، همچنین مطالعه کتاب های جلال آل احمد، احمد محمود، بهرام صادقی، هوشنگ گلشیری ، هوشنگ مرادی کرمانی، صمد بهرنگی و در کودکی مهدی آذر یزدی از مهمترین دلایل روی آوردن من به داستان نویسی بود.

داستان های تان عمدتا در دهه پنجاه و شصت و در شهرهایی مثل تهران و نیشابور و سایر شهرستان ها اتفاق می افتد.

دهه پنجاه و شصت مصادف بود با اوج دوران نوجوانی و جوانی من، بروز احساسات و هیجان های درونی، حسرت ها، رنج ها، عشق و عاشقی ها و از طرفی انقلاب و تحولات اجتماعی و سیاسی و تبعات آن و دیگر مسائل روحی و روانی که ذهن جوان را در آن سن و سال تحت تاثیر قرار می دهد از طرفی و از طرف دیگر قبولی دانشگاه در سال ۵۷ و در سال ۵۹ وقوع انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه به مدت سه سال، رفت و آمدهایی که در طول ۸ سال دوره دانشجویی به تهران و نیشابور انجام می دادم، آن دوره را به شکل گیری خاطرات من در این دو شهر سوق داد.

داستان «مَلی» تان را خیلی دوست دارم بنظرم این داستان حرف های زیادی برای تامل و اندیشیدن دارد. مثلا شخصیت داستانی آراد (که نام یک فرشته است)، یک معلم ادبیات و عاشق شعر و ادب است که گاهی دُمی هم به خمره می زند با این وجود در پایان داستان همه ی اهالی شهر در مراسم تشییع جنازه اش شرکت می کنند.  

حقیقتش من به نظریه مرگ مولف معتقدم. به نظرم داستان وقتی که تمام شد و چاپ شد، دیگر متعلق به نویسنده نیست. مولف محور نیست، متن محور هم نیست. معتقدم داستان یا رمان و یا هر متن ادبی دیگر خواننده محور است چون هر خواننده ای با توجه به مقتضیات ذهنی، برداشت خودش را دارد و عملا نویسنده دیگر خیلی کاره ای نیست. البته بعضی ها هم معتقدند که ترکیبی از همه ی این هاست. یعنی مولف، متن، و خواننده، هر سه در برداشت کلی از متن کمک کننده هستند. من معمولا در مورد داستان هایم حرف نمی زنم و توضیح نمی دهم. چون به پیوست کتابم نیستم و داستان باید بتواند از خودش یا از نویسنده اش دفاع کند. داستان نوشته شده و از من جدا شده و هرکسی می تواند برداشت خودش را داشته باشد.

با این توضیح، چون سوال فرمودید، می توانم بگویم، در داستان مَلی نام «آراد» به عمد انتخاب شده و ادای دینی ست به مظلومیت و پاکی افرادی که فرهنگی هستند، دغدغه ی هنر دارند، حساس اند و نیاز به توجه و آرامش دارند تا بتوانند بگویند، بنویسند، تربیت کنند، بیافرینند، خلاق باشند و زیر ساخت های فرهنگی جامعه را بنا کنند، اما روابط پیچیده انسانی، اقتصادی، و اجتماعی، قوانین خودشان را دارند و بعضا افراد صاحب اندیشه و هنر در معادلات آنها نمی گنجند، بنابراین زندگی شان ضایع می شود و یا به طریقی به قول آقای حسین سناپور در مراسم مرگ کوروش اسدی که گفته بود: «نویسنده های ما نمی میرند، بلکه نفله می شوند.» از طرفی در جواب شما باید بگویم، این افراد واقعا فرشته نیستند و این یک تشبیه است. آنها انسان هستند و قابلیت لغزش هم دارند. ممکن است اصطلاحا دمی هم به خمره بزنند و یا آلودگی های دیگری که بعضا به خود ویرانی آنها هم منجر شود. اما از محبوبیت آنها کاسته نشود. چون دغدغه مردم دارند. چه بسا مراسم تجلیل و یا درگذشتشان، بسیار هم باشکوه برگزار شود.

در داستان «سیاه مو» سعی داشتید از تکنیک واقع گرایی جادویی استفاده کنید. از سنت های نادرست و خرافاتی که نسل به نسل و سینه به سینه به ما رسیده و  باعث عقب ماندگی تک تک ما شده، نوشته اید. حتی اشاره می کنید به آدم های مومن و با خدای ده :    

بحث مقدسات و خرافات بحث طولانی ست و تفکیک و تمیز دادن آنها از یکدیگر در این مقال نمی گنجد، ضمن اینکه از تخصص و دانش من هم خارج است. وجود روح از نظر دینی پذیرفته شده است. به نظرم این اعتقادات  اعم از درست یا نادرست، همیشه با انسان ها و در همه ی دنیا بوده و باز هم خواهد بود. البته شدت و ضعف دارد. اما از بین رفتنی نیست. بحث جان بخشی به اشیاء یا وجود انرژی در آنها در خیلی از جوامع هنوز طرفدارانی دارد، نظر قربانی، چشم زخم، شاید در اکثر خانه ها یا اتومبیل های ما پیدا شود. در جوامع مدرن امروزی هم هنوز همین بحث ها وجود دارد و کسانی به این قبیل باورها اعتقاد دارند و یا حداقل سعی دارند با آنها مقابله نکنند. باورهای خرافی ریشه در فرهنگ دارد و چیزی نیست که به سادگی از بین برود، حتی بین انسان های مومن.

در داستان «زندگی زیبا» اشاره ای دارید به روزگار تلخ نشر و کتابخوانی در ایران. به عنوان یک نویسنده، مشکل نشر و کتابخوانی در جامعه ما چگونه حل می شود؟

متاسفانه با غلبه تکنولوژی های الکترونیکی و فضاهای مجازی از تعداد کتاب خوان ها کاسته شده و کتابخانه معمولا خالی ست. البته در خیلی از جوامع پیشرفته اینطور نیست و کماکان مردم برای خرید برخی کتاب ها در ابتدای انتشار، تا صبح توی صف انتظار می کشند. برای ورود به نمایشگاه کتاب فرانکفورت باید بلیط ۳۵ یورویی تهیه کرد. اما در ایران، ناشرین به هرحال نگران برگشت سرمایه خود هستند. مراکز و نهادها و کتابخانه ها هم که حوزه مسئولیتشان ترغیب کتابخوانی و حمایت از ناشرین و نویسندگان است، اغلب بودجه لازم را ندارند. به نظر من اگر   نویسندگان بیشتر بنویسند. ناشران بیشتر منتشر کنند.خوانندگان بیشتر بخوانند  و هر راه کاری که بتواند این سه فعالیت را در نظر بگیرد و توسعه دهد، مطمئنا در راه آینده ای امید بخش گام نهاده است و دست یافتن به آن نیاز به تحولی در نگرش سیاست گذاران، برنامه ریزان و مجریان امور فرهنگی و نشر دارد.

کمی هم درباره‌ داستان «ویلن طلایی» حرف بزنیم. داستانی که شما را به عنوان نامزد نهایی دومین جایزه داستان کوتاه سیمرغ در اسفند ماه سال گذشته معرفی کرد.

این داستان ابتدا قرار بود رمان شود. اما ازجایی که نوشتن رمان نیاز به وقت و تمرکز بیشتری دارد به یک داستان پنج هزار کلمه ای تبدیل شد. این که من مدتی در اداره ارشاد نیشابور تمرین ویلن می کردم و علاقه زیادی به این ساز دارم قطعا یکی از دلایل مهم شکل گیری این داستان بوده است. خاطرات مبهم دوران کودکی، کابوس ها، اوهام، ترس ها، تنهایی و … همه و همه در نوشتن این داستان بی تاثیر نبوده است که سعی کرده ام تا اندازه ای آن را با تکنیک های روایی مدرن روایت کنم. در مسابقات داستانی از موفق ترین داستان های من بوده و شخصا به آن علاقه زیادی دارم.

درباره جایزه داستان کوتاه سیمرغ صحبت کنید. آیا این جایزه خصوصی می تواند در مسیر شناخت و حمایت از داستان نویسان شهرستان نیشابور حرکت کند؟

من اولا به تمامی کسانی که در شکل گیری انجمن داستان سیمرغ نیشابور نقش داشتند به خصوص از دوست عزیز و هنرمندم جناب آقای مصطفی بیان تبریک می گویم و از زحماتی که متقبل می شوند تشکر می کنم. از حامیان مالی و معنوی انجمن و جایزه داستان کوتاه سیمرغ قدردانی می کنم. نیشابور باید خیلی زودتر از این ها در این زمینه فعال می بود و با توجه به بزرگان ادبی که در این شهر بوده اند و هستند، بایستی صاحب سبک و مکتب ادبی باشد که امیدوارم به یاری خداوند و مدیران و مسئولین فرهیخته و دلسوز و عموم مردم و علاقه مندان، نویسندگان و ناشران این مهم هر چه زودتر اتفاق بیافتد.

قطعا این جایزه نقش مهمی در ترغیب و شناخت و حمایت از داستان نویسان خواهد داشت که نمونه هایش را در همین دو دوره برگزاری جایزه شاهد بوده ایم. برای همه فعالین عرصه فرهنگ و هنر نیشابور بویژه داستان نویسان و اعضاء انجمن داستان سیمرغ آرزوی موفقیت بیش از پیش دارم.

مصطفی بیان  / داستان نویس

چاپ شده در دو هفته نامه «آفتاب صبح نیشابور» / سه شنبه ۲۷ تیر ۹۶

نشست ادبی بررسی رمان «دایی جان ناپلئون»

نشست ادبی بررسی رمان «دایی جان ناپلئون»

انجمن کتاب سیمرغ در نشست هفتگی اش در کتابخانه دکتر شریعتی به مناسبت تجدید چاپ رمان «دایی جان ناپلئون» بعد از چهل سال و سالگرد تولد ۹۰ سالگی ایرج پزشکزاد به بررسی این کتاب پرداخت.

این نشست ادبی با مشارکت انجمن داستان سیمرغ عصر شنبه ۱۰ تیر ماه با حضور داستان نویسان و علاقه مندان به داستان و کتاب برگزار شد.

در ابتدای این جلسه سرور محمدی به معرفی این رمان پرداخت و گفت: «در این رمان اساس دیالوگ و گفت و گو است؛ نه توضیح قیافه. و ظاهر آدم ها و تقابل میان واقعیت و خیال است. درونمایه ی این رمان طنز آمیز و انتقادی که با دستمایه قرار دادن عشق دختر و پسری در نوجوانی به شرح اتفاقاتی جذاب در یک خاندان اشرافی روبه زوال در تهران قدیم می پردازد.»

فاطمه سوقندی به محتوی و پیام داستان می پردازد و توضیح می دهد: «اصل مایه داستان توطئه و توهم انگلیس است. میان کشیدن پای بیگانگان. بیشتر مردم و رجال عادت داشتند تمامی ناکامی‌هایشان را از چشم انگلیسی ها ببینند و نقش آنان را در تمام وقایع پر رنگ‌ تر از چیزی کنند که درحقیقت بود. از این منظر دایی جان ناپلئون نمونه کوچکی از این باور جمعی ایرانیان است.»

دکتر فاطمه مجیدی کدکنی با معرفی کتاب «حیوان قصه گو» اثر جاناتان گاتشال و ارتباطش با رمان دایی جان ناپلئون می گوید: «این توطئه و توهم مخصوص زمان و کشور خاصی نیست در زمان های مختلف و کشورهای مختلف حتی در حادثه یازده سپتامبر به طریقی این توهم جاری بوده است.» این استاد دانشگاه به داستان نویسان جوان توصیه کرد که باید به تاریخ و ادبیات کشورشان مسلط باشند و از آنها وام بگیرند و در نوشته هایشان استفاده کنند.

مصطفی بیان، داستان نویس، به معرفی ایرج پزشکزاد پرداخت و درباره ی رمان گفت: «تفکر و اندیشه ی دایی جان ناپلئونیسم، بیماری بزرگ مردم کشورماست که همین امروز هم در جامعه ی ما و حتی در جمع سیاستمداران و روشنفکران ما دیده و شنیده می شود.»

در پایان جلسه دکتر نوروز در مورد نویسنده ی کتاب توضیح داد: «ایرج پزشکزاد کارنامه ادبی غنی دارد. هر دو سال یک اثر خوب منتشر می کند. کارش را مانند شاملو با ترجمه شروع کرد. پرشکزاد در ابتدا مترجم، مورخ و فیلسوف است و بعد یک رمان نویس.»

رمان «دایی جان ناپلئون» نام رمانی طنز از ایرج پزشکزاد است که در سال ۱۳۴۹ نوشته شد. این رمان که از پر فروش ‌ترین کتاب ‌های ایرانی‌ست با لحنی طنز تیپ ‌های شخصیت ‌های جامعه ی ایرانی را به ریشخند می‌گیرد. ناصر تقوایی در سال ۱۳۵۵ مجموعه ی تلویزیونی به همین نام ساخت.

این کتاب که قریب به چهار دهه از آخرین انتشار آن می گذرد خوشبختانه نشر فرهنگ معاصر چاپی تازه با حروفچینی جدید و کتاب پردازی شکیل را به بازار ارائه کرده است که می تواند معرف خوبی از این رمان کلاسیک شده برای نسل جدید باشد.

منبع :

پورتال جامع اطلاع رسانی نیشابور 

دوهفته نامه « آفتاب صبح نیشابور » / شنبه ۱۰ تیر / شماره ۳۲