گفتگو با شهره وکیلی، رمان نویس

در انتظار دریافت یک جایزه نوبل ادبیات از شهر علم و هنر پرور نیشابور هستم!

گفتگو با شهره وکیلی، رمان نویس
عبارت «شهره وکیلی» را در گوگل سرچ کنید برای معرفی رمان نویس مطرح سرزمین مان فهرست بلند بالایی از آثار و افتخارات خیره کننده اش تدوین شده است. آثارش در میان خوانندگان محبوبیت زیادی دارد. دیدار من با شهره وکیلی، بانوی نویسنده و رمان نویس سرزمینم باعث شد علاوه بر گفتگویی ساده و صمیمی، رمان تازه منتشر شده «خشم و گناه» به همراه دستخطی از او به یادگار هدیه دریافت کنم.
من رمان «شب عروسی من» شما را خوانده ام. زنده یاد سیمین دانشور از کتاب «شب عروسی من» شما تمجید کرده اند. نقد بسیار مثبت سیمین دانشور از این کتاب، اولین نقد سیمین دانشور بود از یک رمان نویس زن ایرانی که شهرت شما را به اروپا، آمریکا، کانادا تا استرالیا کشاند. دیدگاه زنده یاد سیمین دانشور در مورد این کتاب چه بود؟
با سلام به شما و همه هموطنان عزیزم در شهر تاریخی و هنرپرور نیشابور. زنده یاد سیمین دانشور در قسمتی از این نقد گفته اند: «اگر این کتاب را برای خواندن بدست بگیری به راحتی نمی توانی رهایش کنی. رمان های خانم وکیلی یکی بعد از دیگری گامی به جلو بود و رمان شب عروسی من، از آنچه پیش از این نوشته بود صدها گام جلوتر بود. از نظر ساخت و پرداخت و انسجام – اینک شهره وکیلی صاحب سبک خاص خودش است. ادبیات رمان حاضر دیگر نه آینه است، نه عینک، لنز است و شهره وکیلی این لنز را دارد، بس که تیز بین و ریز بین است.» نثر رمان شب عروسی من شفاف وگویاست. محتوا و فرم در هم تنیده است. محتوا غنی است. واژه گزینی نویسنده هم به کمال است. زیر واژه هایی که تعبیر شخصی نویسنده است خط کشیده ام. تنها به نقل یکی شان اکتفا می کنم (اشک خوشه ای).
فکر نویسنده شدن نخستین ‌بار کی به ذهن‌تان خطور کرد؟
خمیر مایه ی اولیه اش داشتن استعداد در زمینه ی آن رشته از هنر است. اگر استعداد اولیه نباشد هیچ کس نمی تواند مثلا بگوید من از امروز آوازه خوان خواهم شد! یا از حالا می خواهم نویسنده شوم. استعداد هنری، اگر در کسی وجود داشته باشد خودش را زود به صاحبش معرفی می کند! وقتی این معرفی صورت می گیرد، آنوقت صاحب هنر اگر پشتکار داشته باشد و عاشق آن هنر هم باشد خواه نا خواه برای بیان هنرش متوجه می شود به ابزاری نیازمند است که باید به دنبالش برود و به آن دست پیدا کند. مثلا در هنر رمان نویسی مهم ترین وسیله همانا تسلط بر زبان منتخب است. سپس مطالعه ی بی وقفه است. مطالعه جهان شمول. یعنی خواندن رمان های ارزشمند به زبان اصلی و ترجمه از رمان های خوب زبان های دیگر. در نویسندگی مطالعه بعد از داشتن استعداد مهمترین ابزار این هنر است. در من چون این استعداد وجود داشت، خیلی زو با نگارش انشاهای سر کلاس خودش را معرفی کرد، و من دیگر رهایش نکردم. چون عاشقش شدم و آنوقت عامل پشتکار را به شدت به کار گرفتم که تا امروز ۳۲ عنوان کتاب از من چاپ و منتشر شده است !
ريشه يک ايده چگونه از رمان شما در می ‌آيد؟ برای‌ نوشتن‌، الگوی‌ ادبی‌ مشخصی‌ را هم مدنظر دارید؟
من فکر می کنم روزگار و سرنوشت هر انسانی به راحتی نه یک کتاب، که چند کتاب می تواند باشد. کدام از ما در زندگی شخصی و اجتماعی فراز و فرودهای متعدد نداریم؟ زندگی تمام انسان های دور و برم سوژه رمان هایم هستند. با این حال گاه یک صحنه، یک واژه، یا مطلبی که در روزنامه خوانده ام، یا حتی یک اسم به ذهن متخیلم تلنگر زده و برایم دستمایه رمان شده. مثل رمان ( شالیزه ) یا مطلبی که در روزنامه نظرم را جلب کرده و شده رمان ( فریاد نکن، فراموش کن ) در ضمن چون رشته تحصیلی ام حقوق قضایی است، بسیاری از فقدان های قانونی را مستمسک قرار می دهم بخصوص خلاء های قانونی در مورد زنان را. مثلا در مورد عدم قبول شهادت دادن یک زن نسبت به یک قتل که با با چشم خودش دیده، ولی قانون شهادتش را به دلیل زن بودن نمی پذیرد و تنها شاهد ماجرا هم همین یک نفر است، تلنگر رمان (سفید بخت) را به ذهنم زده. یا ماده ۱۱۳۳ که نص صریح قانون نسبت به طلاق است، و می گوید (مرد هر وقت بخواهد می تواند زن خود را طلاق بدهد ) تلنگر رمان های (بگشای لب) و (خاک سرخ ) را به صدا در آورده. این توضیح را بدهم که قانون ۱۱۳۳ هیچ تغییری نکرده، ولی قانون موانعی ایجاد کرده که طلاق به سرعت انجام نشود، و مردم عادی خیال می کنند قانون به دفاع از زن کاری انجام داده. ولی آن موانع می تواند فقط شروط ضمن عقد باشد که باز هم اگر شوهر نخواهد می تواند نپذیرد!
می ‌خواهم درباره شخصيت ‌های داستان‌ هايتان سوال كنم. وقتی مشغول نوشتن هستيد آنها تا چه حد به نظرتان واقعی می ‌آيند؟ آيا برايتان مهم است كه آنها يک زندگی مستقل از داستان دارند؟
اگر رمان نویسی نتواند به درستی خودش را به قالب هر یک از شخصیت های داستان بنشاند باورپذیری مخاطبانش را از دست می دهد. اگر خوانندگانش حس همذات پنداری دست کم با یکی از شخصیت ها را احساس نکنند نویسنده اثر موفقی به وجود نیاورده است. هر رمان نویس با خلق هر شخصیت خود یک موجود انسانی به جمعیت جهان می افزاید این مولود جدید باید آنقدر واقعی به نظر بیاید که بتواند شبیه هفت، هشت میلیارد جمعیت انسانی کره زمین باشد. و من وقتی مشغول خلق شخصیت های رمانم هستم با یک یک آنها چنان در می آمیزم که می توانم پیشاپیش واکنش هایشان را در پیچ و خم های قصه حدس بزنم، و وقتی از خوانندگان رمان هایم که خوشبختانه از تمام طیف ها و در همه قاره ها حضور دارند می شنوم که با اصرار می پرسند که آیا داستان واقعی است خیالم راحت می شود که باورپذیری و همذات پنداری اتفاق افتاده است. آن وقت با کمی راحتی خیال می گویم چند شخصیت انسانی به ساکنان زمین اضافه کرده ام!
صبح یک نویسنده مشهور مانند شما معمولا چطور آغاز می شود و روال عادی کارتان (عادت های نوشتاری) چگونه است؟
روال کاری من و آغاز یک روز معمولی و بدون گرفتاری های انواع و اقسام زندگی در شهر بی در و پیکر تهران. در واقع وقتی مشغول به تصویر کشیدن رمانی هستم در تمام اوقات روز و شب ذهنم درگیر شخصیت های آن سوژه است منتها صبح پشت میز کارم، تا هر چند ساعت که طول بکشد و از آن به بعد فقط در ذهنم با آنها زندگی می کنم. یعنی آنها من را رها نمی کنند. انگار می خواهند بدانند در آخر ماجرایشان را در کجا و چه وضعیتی به سرانجام می رسانم! حتی در سفرهایم هم با من هستند بی آن که هزینه سفر داشته باشند.
در مورد روال کارم باید بگویم ذهنیاتم جز با قلم و کاغذ برای جریان سیال پیدا کردن به هیچ ابزار دیگری رضایت نمی دهند! نه تایپ کامپیوتری، نه به تحریر آوردن توسط یک منشی.
به نیشابور سفر کرده اید؟
من دوبار از شهر زیبای نیشابور دیدن کرده ام، و در کنار مزار یکی از نوابغ دهر یعنی حکیم عمر خیام عکسی دارم که یادآور خاطره خوب آن سفر است.
در حال حاضر شهر نیشابور انجمن داستان نویسی فعالی با حضور جوانان علاقه به نوشتن دارد. هر سال تعداد انگشت شماری رمان و داستان کوتاه توسط نویسندگان جوان نیشابوری منتشر می شود. توصیه شما به نویسندگان جوان نیشابوری و خراسان رضوی در مورد چگونه نوشتن و چگونه نویسنده شدن چیست؟
هم باید به جوانان عزیز هموطنم در نیشابور، بگویم اول استعدادهای خود را کشف کنند. اگر استعداد نویسندگی را در خود سراغ دارند به عنوان تفنن به آن نگاه نکنند. آن را امری جدی و اساسی بدانند و از موانع سر راه نترسند و ناامید نشوند. به قول حافظ بی همتا و اعجوبه:
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آنست که مجنون باشی
توصیه بعدی ام این است که تا می توانند رمان خوب بخوانند. هم رمان فارسی هم رمان های ترجمه خوب. اما فقط مقلد نباشند، و برای خود صاحب سبک باشند. نباید به دلیل پسندیدن یک یا چند نویسنده خلاقیت های خود را در سایه بگذارند. جهان منتظر تازه هاست. و آخرین توصیه ام این است که قبل از هر کار از همین لحظه بدنبال فراگیری و آموختن یکی، دو زبان خارجی باشند. برای جوانان در دنیای ادبیات خواندن رمان به زبان های فراگیر جهانی بسیار ضروری است.
در انتظار دریافت یک جایزه نوبل ادبیات از شهر علم و هنر پرور نیشابور هستم. ما در ادبیات منظوم در جهان می درخشیم. اما در زمینه ادبیات به نثر هیچ ستاره ی درخشانی که نوبل ببرد نداشته ایم. به امید ستاره ای از شهر نیشابور!

چاپ شده در هفته نامه فرسیمرغ / شماره ۷۲

داستان کوتاه من با عنوان «دوچرخه ، دوچرخه …» در هفته نامه «اطلاعات هفتگی»

داستان کوتاه من با عنوان «دوچرخه ، دوچرخه …» در هفته نامه «اطلاعات هفتگی»

داستان من با عنوان «دوچرخه، دوچرخه …» در شماره ی ۱۵ مهر ۱۳۹۴ هفته نامه ی «اطلاعات هفتگی» به چاپ رسید.

برای مشاهده ی مجله می توانید به سایت زیر مراجعه کنید.

http://www.ettelaat.com/ethomeEdition/haft/2/index.htm

نشست ادبی «شب دن کیشوت»

نشست ادبی «شب دن کیشوت»

سومین نشست از شب های ادبی انجمن داستان سیمرغ به رمان «دن کیشوت» اختصاص داشت. این نشست به مناسبت سالروز تولد «میگل د سروانتس»، بعدازظهر سه شنبه هفت مهر ماه ۱۳۹۴ با حضور اساتید، نویسندگان و دوستداران ادبیات داستانی در کتابکده فرّ اندیشه برگزار شد. موضوع سخنرانی، زندگینامه، قصه خوانی و نقد و بررسی رمان دن کیشوت بود.

مهمانان ویژه و سخنران در این جلسه: استاد حجت حسن ناظر، استاد مجید نصرآبادی، دکتر هاشم صادقی، دکتر استیلایی، دکتر مومنی، محمدعلی خیرآبادی، مرتضی قربان بیگی.

پایان بخش برنامه ى «شب دن کیشوت» قرائت بخش کوتاهی از رمان دن کیشوت نوشته سروانتس بود که توسط مصطفی بیان خوانده شد.

شب دن کیشوت 1

نگاهی به داستان کوتاه «معصوم اول» نوشته ی هوشنگ گلشیری

نگاهی به داستان کوتاه «معصوم اول» نوشته ی هوشنگ گلشیری

داستان کوتاه «معصوم اول» از مجموعه ی داستانِ «نیمه تاریکی ماه» است که سال ۱۳۸۰، یکسال بعد از درگذشت زنده یاد «هوشنگ گلشیری» توسط همسرش منتشر شد. این مجموعه شامل تمام داستان‌ های کوتاه منتشر شده گلشیری است که از سال ۱۳۳۹ تا ۱۳۷۷ به نگارش در آمده است. هوشنگ گلشیری این داستان کوتاه را در تابستان سال ۱۳۴۹در یکی از مجله های آن زمان منتشر کرد.
«برادر عزیزم، نامه ی شما رسید. خیلی خوشحال شدم. اگر از احوالات ما خواسته باشید سلامتی برقرار است و ملالی نیست جز دوری شما که آن هم امیدوارم بزودی دیدارها تازه شود.»(متن داستان).
داستان کوتاه «معصوم اول» شکل نامه ای را دارد که معلم روستا برای برادرش می نویسد. معلم همان راوی داستان است که روایت داستانی را به سوی نقطه ی مورد نظر هدایت می کند. ماجرا، روایت ذهنی معلم از واقعه ی مرموزی است که در روستا اتفاق افتاده؛ تمثیلی است از رابطه ی مترسکی ساخته ی اهالی روستایی دور افتاده با روستاییان. مترسک به مرور رشد می کند و چون وحشتی پوشیده در افسانه و ابهام بر اذهان سیطره می یابد. در واقع، وحشت ذهنی مردم در وجود مترسک عینیت می یابد. حتی معلم که ابتدا باور نمی کند، به مرور شب ها صدای پای مرموزی را در تن هوا می شنود. صدا او را در وادی تردید پیش می برد و در فضای وحشتی مجهول معلق می سازد.
مترسک چون نیرویی فراطبیعی تا پایان داستان گنگ می ماند و علت نفوذ وحشت آور او در روستاییان معین نمی شود و به دشواری می توان آن را نماد خفقان سیاسی دانست اگر منظور نویسنده چنین بوده، توفیق چندانی نیافته است. در واقع، مترسک مظهر قدرتی جهانی است که آدمیان در مقابلش ذلیل هستند. روستاییان این عامل ساده را به صورت نمادی از قدرتی کور در می آورند و به تقدس آن می پردازند؛ و قبر قربانیان خود را گرداگردش حفر می کنند.
حسن میرعابدینی در کتاب «صد سال داستان نویسی ایران» می نویسد: «گلشیری در داستان «معصوم اول» در جستجوی ریشه های کهن دل شکستگی بر اثر هراس، به سراغ اساطیر می رود.»
ویژگی داستان:
۱ ) نویسنده در جستجوی ریشه های کهن اما به شکل داستان سرایی غربی با مضامینی گرفته از اساطیر مذهبی شرق.
۲ ) نویسنده در این داستان از جلوه های پُر رمز و راز طبیعت روستا برای ایجاد فضای هراس و تهاجم بهره برده.
۳ ) سبک داستان، «روایت نامه ای» است.
۴ ) معلم همان راوی آشنای داستان های گلشیری است.
۵ ) داستان «تمثیلی» از رابطه ی مترسک ساخته ی اهالی روستا و «وحشت»، در واقع وحشت ذهنی مردم و حتی راوی (معلم روستا) در وجود مترسک عینیت بخشیده است.
از نگاهِ منتقدین، داستان سیاسی نیست، بلکه گویای مخالفت صریح نویسنده با دستگاه های ایدولوژیک و غیر ایدولوژیک حاکم است.
«اما من، من که دیگر بچه نیستم، یا ننه صغرا نیستم یا تقی که خیالاتی شده بود. تو برادر خودت را بهتر می شناسی. اما به خدایی خدا، اگر همین حالا بشنوم که نمی دانم کی و چه وقت و کجا، حالا هرکس می خواهد بگوید باورم می شود. درست است که استاد قربان و کدخدا وقتی داشته اند روی قبر عبدالله خط می کشیدند و برایش حمد و سوره می خواندند دیده اند که باد کلاه حسنی را برداشته و برده. اما می دانی مسئله کلاه او نیست یا حتی آن سبیل که عبدالله خدا بیامرز با پشم برایش ساخته بود، برای اینکه اگر همین امشب یک باد تند بیاید صبح حتما می بینند که از آن سبیل خبری نیست … صدای آن دو تا کفش ورنی عبدالله را می شنوم و می دانم که تو، حتی تو، صدایش را می شنوی.»(متن داستان).
داستان های «هوشنگ گلشیری» برخلاف برخی نویسندگان، مثل «صادق چوبک» کمتر به مشکلات طبقات پایین جامعه پرداخته شده و بیشتر توجه ی نویسنده به طبقه ی روشنفکر و هنرمند است.
نثر داستان های هوشنگ گلشیری ساده و جذاب است. وی می کوشد نثر خود را در خدمت بیان واقعیات قرار دهد. گلشیری می گوید: «مساله ی اساسی برای من در مورد داستان نویسی، با توجه به این که مرکز داستان انسان می تواند باشد، شناختن انسان است. هرچند دست آخر می دانم شناختن انسان مکان ندارد، اما به وسیله ی تکنیک و با ایجاد فاصله داستان نویس می خواهد به این شناخت برسد که دست آخر ناموفق هم هست.» (آیندگان، ۲۲ بهمن ۱۳۴۸).
هوشنگ گلشیری بنیان‌گذار «شک‌ گرایی» در داستان کوتاه فارسی است، و با نخستین داستان‌های کوتاه اوست که برای نخستین بار، «شک گرایی»، هم به عنوان سبک و هم به عنوان شیوه‌ی دید، وارد ادبیات داستانی ایران می‌شود. شک گرایی و تردید در علت‌ها یا چگونگی رویداد یک واقعه و نیت‌های پس آن، از ویژگی‌های بارز بیشتر داستان‌های کوتاه هوشنگ گلشیری است و همان طور که خود او نیز توضیح داده، شک گرایی از مشغله‌های اصلی ذهنی اوست؛ و این مشغله در داستان‌های کوتاهش نمودی هنرمندانه و جالب توجه دارد.

مصطفی بیان
روزنامه ابتکار – شماره ۳۲۴۷ – ۲۹ مرداد ۱۳۹۴

نگاهی به داستان کوتاه «قفس» نوشته ی صادق چوبک

نگاهی به داستان کوتاه «قفس» نوشته ی صادق چوبک

پس از شهریور ۱۳۲۰ که دیکتاتور (رضا شاه پهلوی) رفته بود، جامعه با بلاتکلیفی، «آزادی» را تجربه می کرد. حاکمیت ضربه های خود را یکی پس از دیگری وارد می کرد و مردم، بی بهره از رهبری آگاه، از حادثه ای به حادثه ی دیگر رانده می شدند، تا عاقبت پس از کودتای ننگین ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، بار دیگر به استبداد و دیکتاتوری تن دادند.حسن میرعابدینی در کتاب «صد سال داستان نویسی ایران» اشاره می کند: «صادق چوبک در داستان تمثیلی «قفس»، این وضعیت را با لحنی خسته و ناامیدوارانه می نویسد:

همه منتظر و چشم به راه بودند. سرگشته و بی تکلیف بودند. رهایی نبود. جای زیست و گریز نبود. فرار از آن منجلاب نبود. آنها با یک محکومیت دستجمعی در سردی و بیگانگی و تنهایی و سرگشتگی و چشم براهی برای خودشان می پلکیدند.»

گاه گاه در قفس باز می شود و دستی سیاه و چرکین به درون می آید و یکی را می برد تا کارد بر حلقش بمالد.

«به ناگاه در قفس باز شد و در آنجا جنبشی پدید آمد. دستی سیاه سوخته و رگ درآمده و چركین و شوم و پینه بسته تو قفس رانده شد و میان هم قفسان به كند و كاو درآمد. دست با سنگدلی و خشم و بی اعتنایی در میان آن به درو افتاد و آشوبی پدیدار كرد. هم قفسان بوی مرگ آلود آشنایی شنیدند و پرپر زدند و زیر پر و بال هم پنهان شدند. دست بالای سرشان می چرخید و مانند آهنربای نیرومندی آنها را چون براده آهن می لرزاند. دست همه جا گشت و از بیرون چشمی چون رادار آن را راهنمایی می كرد تا سرانجام بیخ بال جوجه ی ریقونه ای چسبید و آن را از آن میان بلند كرد.»

این دست می تواند هم خصلت ترسناک استبداد و دیکتاتوری سیاسی را نمایش دهد و هم نشانه ی سرنوشت کور و قَدری باشد. بقیه ی آنها که در قفس اند، بی اعتنا به مرگ دیگران، به نوک زدن در کثافت و شهوترانی مشغولند.

«اما هنوز دست و جوجه ای كه در آن تقلا و جیک جیک می كرد و پر و بال می زد، بالای سر مرغ و خروس های دیگر می چرخید و از قفس بیرون نرفته بود كه دوباره آنها سرگرم چریدن در آن منجلاب و تو سری خوردن شدند. سردی و گرسنگی و سرگشتگی و بیگانگی و چشم به راهی به جای خود بود. همه بیگانه و بی اعتنا و بی مهر، بربر نگاه می كردند و با چنگال، خودشان را می خاراندند.»

این تصویر، بلاتکلیفی، بی عملی و دستپاچگی جماعت را نشان می دهد. جماعتی که هیچ کاری انجام نمی دهند. تقدیر خود را پذیرفته اند و به هر نوع تباهی تن داده اند.

نویسنده، آغاز داستان را هوشمندانه و به زیبایی با آوردن نام پرندگان در فضای داخل و اطراف قفس، در واقع به قومیت های مختلف در کشور اشاره می کند که در کنار یکدیگر قرار گرفته اند.

«قفسی پُر از مرغ و خروس های خصی و لاری و رسمی و كلهماری و زیرهای و گلباقلایی و شیربرنجی و كاكلی و دمكل و پاكوتاه و جوجه های لندوک مافنگی، كنار پیاده رو، لب جوی یخ بسته ای گذاشته شده بود. توی جو، تفاله چای و خون دلمه شده و انار آبلمبو و پوست پرتقال و برگ های خشک و زرت و زنبیل های دیگر قاتی یخ، بسته شده بود.»

صادق چوبک در فضا سازی و صحنه پردازی بسیار قدرتمند و جزیی نگر است. او با نگاه تیزبین خود کوچک‌ترین اجزای صحنه را طوری وصف می‌کند که قابل درک بوده، تاثیر به‌خصوصی روی مخاطب می‌گذارد؛ گاهی هم با استفاده از تشبیه‌ ها و استعاره‌ها یک تصویر کلی به مخاطب می‌دهد. چوبک واقعیت های اجتماعی جامعه را بی پرده جلوی چشم خواننده می آورد. او واقعیت ها را بدون آن که در آنها دخل و تصرف کند، پُررنگ تر و زننده تر جلوه می دهد.

استاد جمال میرصادقی (داستان نویس و مدرس داستان نویسی) در کتاب «عناصر داستان» می نویسد:«زبان داستان‌های چوبک، زبانی است تصویری. به این معنی که از تشبیهات و استعاره‌ها بیشتر مدد می‌گیرد تا عبارت‌های توضیحی‌ و جمله‌های تشریحی. با تشبیهات و تعبیرات و استعاره‌ها به روانی و شفافیت و قدرت تجسمی نثر می‌افزاید. گفت‌و‌گوهای شخصیت‌های داستان چنان در جای خود، به درستی و دقت نشسته است که گویی شخصیت‌های داستان غیر از آن‌چه که نویسنده در دهان آن‌ها گذاشته است، نمی‌توانند چیز دیگری به زبان بیاورند.»

 

این یادداشت در روزنامه ابتکار ، دوشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۴ به چاپ رسید.

نگاهی به داستان کوتاه «سگ ولگرد» نوشته ی «صادق هدایت»

«سگ ولگرد» نام داستان کوتاهی است از مجموعه داستان کوتاه به همین نام که توسط «صادق هدایت» در سال ۱۳۲۱ در سن چهل سالگی منتشر شده است. این داستان کوتاه در سبک اگزیستانسیالیسم (فلسفه ایی که به هستی یا وجود می پردازد) داستانی نگاشته شده است.
سگ ولگرد کیست؟ آیا خودِ نویسنده است؟
سگِ ولگرد داستان زندگی شخص نویسنده است. اما چرا نویسنده برای شرح زندگینامه خود، سگی را انتخاب کرده است؟
صادق هدایت در بهترین داستان کتاب، از زاویه ی دید تازه ی یک سگ به زندگی سگیِ انسان ها می نگرد. سگ ولگرد داستان سگی به نام «پات» می باشد که در آغوش رفاه و محبت پرورش یافته است. پات طی سفر کوتاه که به خارج از شهر داشته، برای بدست آوردن عشقی صاحب خود را گم می کند و در ورامین درگیر آزار مردم آنجا می شود. «حس می کرد وارد دنیای جدیدی شده که آنجا را از خودش می دانست و نه کسی به احساسات و عوالم او پی می برد.». پس از مدتی فردی به وی محبت می کند و پات دچار یک امید واهی می شود ولی باز این امید واهی را نیز از دست می دهد و در پی بدست آوردن دوباره ی این امید واهی اینقدر می رود تا جان خود را از دست می دهد.
صادق هدایت، ابتدای داستان را با وصف مکان آغاز می کند. معرفی یک جامعه ی سنتی. جامعه ی سنتی ایران در آغاز قرن چهاردهم که برای زنده ماندن کار می کند. از کارخانه و تولید خبری نیست. از جنبش و فعالیت های مدنی خبری نیست.
«چند دکان کوچک نانوایی، قصابی، عطاری، دو قهوه خانه و یک سلمانی که همه ی آنها برای سد جوع و رفع احتیاجات خیلی ابتدائی زندگی بود تشکیل میدان ورامین را میداد.»
نویسنده می گوید: همه چیز رنگ مردگی می دهد.
«آدم ها، دکان ها، درخت ها و جانوران، از کار و جنبش افتاده بودند. هوای گرمی روی سر آنها سنگینی می کرد و گرد و غبار نرمی جلو آسمان لاجوردی موج می زد، که به واسطه ی آمد و شد اتومبیل پیوسته به غلظت آن می افزود.»
صادق هدایت در تقابل «سنت و مدرنیته» از نمادهای بسیاری استفاده می کند. «یک طرف میدان درخت چنار کهنی بود که میان تنه اش پوک و ریخته بود، ولی با سماجت هر چه تمام تر شاخه های کج و کوله ی نقرسی خود را گسترده بود و زیر سایه ی برگ های خاک آلودش یک سکوی پهن بزرگ زده بودند، که دو پسر بچه در آنجا به آواز رسا، شیر برنج و تخمه کدو می فروختند. آب گل آلود غلیظی از میان جوی جلو قهوه خانه، به زحمت خودش را می کشاند و رد می شد.»
نویسنده در این داستان از حکومت و مردم عام مرتجع می نویسد. به دوران دیکتاتوری و خفقان پهلوی اول اشاره می کند. و شخصیت اصلی داستان هدایت است که سکوت را می شکند و صدای ناله ی او حتی در خاموشی گنجشک ها هم که چرت می زنند به گوش می رسد.«گنجشک های لای درز آجرهای ریخته ی آنلانه کرده بودند، نیز از شدت گرما خاموش بودند و چرت می زدند. فقط صدای ناله ی سگی فاصله به فاصله سکوت را می شکست.»
در پایان داستان اشاره ی صادق هدایت به سه کلاغ است. یعنی سه کلاغ انتظار مرگ هدایت را می کشند و دوست دارند که او حذف شود. اول حکومت پهلوی که او را مانع تحقق اهداف خود می دانستند.دوم سرمایه دارانی به ظاهر روشنفکر که از نویسنده داستان متنفر بوده و انتظار مرگش را می کشیدند و گروه سوم مردم عامی بودند که به دلیل عدم شناخت صحیح برای مرگ او لحظه شماری می کردند و هدایت باخلق صحنه ای زیبا در پایان داستانش، پاسخی کوبنده به همگان می دهد.«نزدیک غروب سه کلاغ گرسنه بالای سر پات پرواز می کردند، چون بوی پات را از دور شنیده بودند یکی از آنها با احتیاط آمد نزدیک او نشست، بدقت نگاه کرد، همین که مطمئن شد پات هنوز کاملا نمرده است، دوباره پرید. این سه کلاغ برای در آوردن دو چشم میشی پات آمده بودند.»

«سگ ولگرد» می تواند داستان زندگی انسانی بیگانه در جامعه ای پست باشد. او یا باید اصالت و آرمان خود را حفظ کند و رنج ببرد، یا به ابتذال تن دهد و برای گرسنه نماندن دُم بجنباند و اجازه دهد هرکس قلاده ای بر گردنش زند و به نوعی آزارش دهد. اگر چنین کند، و با زندگی متداول بسازد، سر از زباله دانی ها در می آورد و پس از سگ دو زدن های بی نتیجه – مثل پات که در پی اتومبیل می دود – از پای در می آید.

روزنامه ابتکار / یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴ / شماره ۳۱۱۷

لوح نهمین دوره جایزه داستان کوتاه مجله ی «اطلاعات هفتگی»

این هم لوح نهمین دوره جایزه داستان کوتاه مجله ی «اطلاعات هفتگی»

داستان کوتاه من با عنوان «ژیان زرد»، در میان سه داستان برتر و شاخص نهمین دوره ی جایزه داستان کوتاه مجله «اطلاعات هفتگی» قرار گرفت.

تازگی داستان پس از نیم قرن

نگاهی به داستان کوتاه «چشم شیشه ای» نوشته ی صادق چوبک

داستان کوتاه «چشم شیشه ای» دومین داستان از مجموعه داستان «روز اول قبر» نوشته ی «صادق چوبک» است. نویسنده، این داستان را پنجاه سال قبل، مرداد سال ۱۳۴۴ منتشر کرد.

داستان «چشم شیشه ای»، طنز تلخی است که دور سر بچه ای یک چشم که پدر و مادرش، یک چشم شیشه ای برایش سفارش داده اند می گذرد.

«چشم آماده بود و دکتر آن را تو چشم خانه پسرک جا گذارد و گفت:«باز کن، چشمتو باز کن، حالا ببند، ببند، حالا خوب شد. شد مثه اولش.» سپس رو کرد به پدر و مادر پسرک و گفت: «ببینین اندازه اندازه س مو لای پلکاش نمی ره.» (متن داستان)

طرح داستان در یک دقیقه اتفاق می افتد و در یک دقیقه نیز نوشته می شود. پزشکی چشم شیشه ای را در حدقه خالی بچه ای پنج ساله جا گذاشته است و پدر و مادر، به ویژه پدر، می خواهد چنین وانمود کنند که فرزندشان، علی صاحب چشم صحیح و سالم شده است.

« «علی جانم حالا دیگه چشات مثه اولش شده. مثه چشای ما شده.» پدر گفت و پا شد از روی طاقچه یک آینه کوچک برداشت و برد پیش پسرک. بچه زُل زُل تو آینه خیره ماند. چشم شیشه ای او بی حرکت و آبچکان، پهلو آن چشم دیگر که درست بود، رو آینه زل زد. بعد ناگهان تو رو باباش خندید. مادر چشمانش نم نشسته بود و به آنها نگاه نمی کرد.» (متن داستان)

اما موقعی که اشک در چشمان پدر و مادرِ علی، حلقه زده  و از بالا سر ایستاده بودند و علی را نگاه می کردند، پسرک با حرکات کودکانه و کنجکاوانه خود، طنز تلخ زندگی را به اوج می رساند.

«هر دو پیش بچه رفتند و بالای سرش ایستادند و به او نگاه کردند .پسرک آینه را گذاشته بود رو میز و چشم شیشه ای خود را از چشم خانه بیرون کشیده بود و گذاشته بود رو آینه و کُره پُر سفیدی آن با نی نی مرده اش رو آینه وق زده بود و چشم دیگرش را کجکی بالای آینه خم کرده بود و پُر شگفت به آن خیره شده بود و چشم خانه سیاه و پوکش ، خالی رو چشم شیشه ای دهن کجی می کرد.» (متن داستان)

در جهان داستانی صادق چوبک، تنها ترس، فساد و مرگ است که واقعیت دارد. چوبک با بیانی ساده و بی پرده در جهت پرده برداشتن از بخش هایی از جامعه می کوشد که جامعه با ریاکاری در صدد پنهان نگه داشتن آنهاست.

داستان های چوبک در دنیای بی رحمی می گذرد که آدم هایش ترس خورده و از خود بیگانه اند. اغلب دید او نسبت به مسائل بدبینانه و نفرت انگیز است از این رو، وی را نویسنده ای «ناتورالیست» می شناسند. «اصل ناتورالیسم عین نمایی است و هدف آن نیز ارائه تصویری زنده نما از واقعیت است.»

صادق چوبک این داستان را دردوره ی «بیداری و خودآیی» جامعه زمان خود نوشته است. ایران در سال ۱۳۴۴ شاهد ترور موفقیت آمیز نخست وزیر (حسنعلی منصور) و ترور نافرجام شاه بوده  است. آگاهی نویسندگان از وضعیت مصیبت بار جامعه آن زمان سبب می شود که «اعتراض» درون مایه مهم ترین آثار ادبی این دوره گردد؛ و زمینه را برای رشد جریان های فکری ملی – مذهبی مساعد می کند. آثاری که در این دوره پدید آمد از لحاظ کمیت و تنوع، غنای اندیشه و انسجام ساخت، قابل توجه اند. و دومین مجموعه ی داستان صادق چوبک با عنوان «روز اول قبر» در این گروه قرار دارد. او با انتشار این کتاب به شهرت رسید.

درون مایه داستان «چشم شیشه ای»، ترس، فقر، طنز تلخ، امید، تظاهر ساختگی خانواده، صداقت آینه است.

ما در این داستان شاهد نمادهای فراوانی هستیم. نمادهایی با مفاهیم اخلاقی، روحی و روشنفکرانه. چشم شیشه ای، چشم خانه، کودک شیره خوار، پستان مادر، آینه، حیاط تاریک و سرد و… که خواننده را به این نتیجه می رساند که همه ی نشانه ها و کلمات به غیر از معنای ظاهری، معنای پنهانی و مجازی دیگری نیز دارد. منتقدان و خوانندگان حرفه ای تلاش می کنند که این معناهای دیگر را بیابند و هر یک ممکن است تعبیرهای مختلفی از عناصر نمادین داستان داشته باشند.

مصطفی بیان

این یادداشت در روزنامه ابتکار، دوشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۴ به چاپ رسید