۲۵ بهمن ( ۱۴ فوریه ) روز جهانی داستان کوتاه

اولین داستان من که چاپ شد در مجله “پسران و دختران” (مهر ۱۳۷۹) بود. من آن موقع دانش آموز سوم دبیرستان بودم. داستانم را در صندوق انداختم و یک یا دو ماهی گذشت و من منتظر بودم کی چاپ می شود. روزی که از مدسه بر می گشتم، دیدم شماره جدید مجله “پسران و دختران” رسیده است. مجله را برداشتم و پولش را هم دادم. دیدم داستانم چاپ شده. خیلی خوشحال شدم. آمدم خانه و آن را به پدر و مادرم نشان دادم. آنها هم خوشحال شدند و من را تشویق کردند.  تا یک هفته، هر جا می رفتم مجله همراهم بود و داستانم را به همه نشان می دادم. تصور می کردم آدم بزرگی شدم و جزو مشاهیر ادبی، اسمم همه جا می آید و من هم حسابی به خودم گرفتم و هی اطراف را نگاه می کردم تا واکنش ها را ببینم. اما بعد از یک هفته همه چیز عادی شد و همه اش خواب و خیال بود که از مشاهیر شدی و همه برایت صف می بندند!  از آن زمان چهارده سال می گذرد.

مصطفی بیان

جایگاه داستان های علمی در ادبیات ایران

«ادگار آلن پو» را نخستین ابداع کننده داستان های علمی می دانند. از نمونه های داستان های علمی او می توان از داستان کوتاه «در ژرفنای ملستروم» نام برد. اما داستان علمی با رمان های «ژول ورن» شیوه بسیار یافت، در واقع ژول ورن اولین نویسنده ای بود که هم و کوشش خود را برای نوشتن این نوع داستان ها به کار بست و در این زمینه آثار قابل توجهی از جمله مسافرت به مرکز زمین، مسافرت به کره ماه و بیست هزار فرسنگ زیر دریا را به وجود آورد. پایه و اساس این داستان ها، بر پیشرفت های علمی امروز و پیش بینی ها و حدسیات علمی گذاشته شده است. ژول ورن یک بار به خبرنگار روزنامه دیلی نیوز لندن گفت:«ممکن است شما به خوانندگان خود بگویید کتاب هایی که من نوشته ام، پیشگویی بر اساس یافته های اخیر است. اما شاید تعجب کنید اگر بشنوید من اصلا به خود نمی بالم از اینکه در داستان هایم از اتومبیل، زیردریایی و بالن نام برده ام قبل از اینکه آنها وجود خارجی داشته باشند. من فقط درباره حقایق پنهان داستان نوشتم و اصولا هدف من پیشگویی نبوده بلکه قصد داشتم علم جغرافیا را به جذاب ترین شیوه ممکن در میان جوانان گسترش دهم. بنابراین هر نکته علمی و جغرافیایی موجود در داستان هایم به دقت بررسی شده وگرنه هیچ گاه دور دنیا در هشتاد روز و جزیره اسرار آمیز نوشته نمی شد.» ژول ورن با دقتی بی‌نظير درباره جزئيات دست به پژوهش می ‌زد و عامل واقع گرايی را با يافتن پايه‌ها و مبانی علمی موضوع ‌های مورد بحث به داستان های تخيلی خود وارد می كرد. دغدغه اصلی ژول ورن، عينيت بخشيدن به افكاری بود كه در واقعيت زمانه اش نمی‌گنجيد و فراتر از مرزهای علمی و تجربی و آگاهی عصر خود پيش می ‌رفت.

«داستان های علمی» شاخه ای از داستان های خیال و وهم است. اساس داستان های علمی به معنای امروزیش وقتی گذاشته شد که بشر با دستاوردهای علم و تکنیک آشنا شد.

از مهمترین جوایز ادبی داستان های علمی – تخیلی می توان به جایزه ادبی هوگو و جایزه ادبی ژول ورن اشاره کرد. جایزه ادبی هوگو (Hugo Award Winners) از سال ۱۹۵۳، هر سال (به جزء سال ۱۹۵۴ و ۱۹۵۷) به رمان های علمی – تخیلی و فانتزی که به زبان انگلیسی منتشر شده باشد؛ تعلق می گیرد. این جایزه به نام «هوگو جرنسبک»، بنیانگذار داستان های علمی و مجله داستان های شگفت انگیز است. جایزه ژول ورن (The Jules Verne Award) به افتخار نویسنده رمان های علمی – تخیلی «ژول ورن» در رشته های مختلف علمی، ادبی و فرهنگی از سال ۱۹۹۲، هر سال در فرانسه برگزار می گردد.

در میان کشورهای جهان به ترتیب استرالیا، انگلیس، ژاپن، کانادا و فرانسه بالاترین برگزار کننده تعداد جوایز ادبی ملی و جهانی برای «داستان های علمی» به خود اختصاص داده اند. از نمونه های بارز جوایز ادبی داستان های علمی – تخیلی در کشورمان می توان به جایزه بهترین داستان کوتاه علمی – تخیلی فیزیک (سه دوره)، جایزه داستان نویسی علمی – تخیلی ژنتیک و بیوتکنولوژی (سه دوره)، مسابقه ماهنامه اطلاعات علمی (دو دوره) و مسابقه ماهنامه دانشمند (دو دوره) و جایزه هنر و ادبیات گمانه زن (سه دوره) اشاره کرد.

نویسنده داستان های علمی اصولا پیشگوی نیست. بلکه قصد دارد ایده های داستانی خودش را به کمک نکته های علمی، تحقیق و بررسی کند و به جذاب ترین شیوه ممکن در داستانش بیاورد. ما در دنيايی زندگی می‌كنيم كه سراسر وابسته به فن آوری و تغيير است، پس ناگزيريم خود را با اين واقعيت‌ها همسو و هماهنگ كنيم. داستان‌های علمی علاوه بر داستان ‌سرايی‌، نيازمند دانستن علوم مختلف و جهان‌سازی متفاوتی هست كه همه اين‌ها دانش افزونی را می ‌طلبد. اما مشكل ما پيش از هر چيزی، بی اعتمادی ناشران کشور به این نوع ژانر ادبی است. برخی از ناشران هنوز اين ژانر را به گونه صحيح نشناخته‌اند و اين مساله به خلق اين گونه‌ ی ادبی صدمه می ‌زند. همين موضوع باعث شده است تا آثاری نامناسب غربی و دور از واقعیت های جامعه در کشورمان مورد توجه زيادی قرار بگيرد. اگرچه اين آثار پُر فروش ادبی جزو آثار موفق محسوب نمی ‌شوند!

باید این نکته مهم را بپذیریم که در دنيای امروز ما با فن آوری ها و ابزاری مواجه هستيم كه هر ذهن خلاقی را به كنكاش وا می ‌دارد، بنابراين همان‌قدر كه در عصر صنعت، ما به سایر ژانرهای ادبی نيازمند بوديم، در عصر كنونی نيز محتاج ادبيات علمی و تخيلی (واقعی) هستيم.

«ایزاک آسیموف» نویسنده رمان های علمی می گوید: «ما نمی توانیم از سرعت نور فراتر رویم نمی توانیم به ستاره هایی برسیم که دور از زیست زمان ما هستند هیچ روشی، برای غلبه بر این مشکل، وجود ندارد.در رمان های من، انسان ها، تندتر از سرعت نور در حرکتند کاملا درست است اما در رمان، این گونه است رویاها را، با واقعیت، قاطی نکنید. دریافت و دانش ما از جهان پیرامون، متکی به تئوری نسبیت عام انیشتین است اما این تئوری، ممکن است در آینده جای خود را به تئوری دیگری بدهد. درست مثل تئوری های نیوتن که می دانم و در کتاب هایم، همیشه با دقت، به این نکته اشاره کرده ام چیزهایی وجود دارند که ما از آن اطلاع نداریم و تئوری نسبیت عام انیشتین به این جهان متعلق است. شاید، شما بتوانید از این جهان خارج شوید شاید قوانین پیچیده تری وجود داشته باشد، که ما از آن بی اطلاعیم شاید این چیزهایی بود که گفتم زیرا من یک نویسنده آثار علمی تخیلی هستم. پس من مجبورم از قافله علم، عقب نیفتم.»

در روزنامه آرمان امروز، شنبه ۴ بهمن ۱۳۹۳ منتشر شد.

چشم‌هایش و ادبیات زندان

«بزرگ علوی»، مانند دیگر نویسندگان پیشرو، فعالیت ادبی خود را همزمان با کارهای مطبوعاتی و اجتماعی آغاز کرد. اوضاع اجتماعی سال‌های پس از شهریور ۱۳۳۲ امکان مطرح شدن نارضایتی های اجتماعی را در داستان های علوی فراهم می کند؛ و واقعیت‌های اجتماعی مرحله  جدیدی از تاریخ معاصر ایران را در سوژه  داستان‌هایش قرار می دهد. رمان «چشم هایش» به رابطه  عاشقانه‌ای می پردازد که به مرور گسترش می یابد و مسائل سیاسی دوره پهلوی را در بر می‌گیرد. «شهر تهران خفقان گرفته بود، هیچ کس نفسش در نمی آمد؛ همه از هم می ترسیدند، خانواده از کسشان می ترسیدند، بچه‌ها از معلمین شان، معلمین از فراش‌ها، و فراش‌ها از سلمانی و دلاک؛ همه از خودشان می ترسیدند، از سایه شان باک داشتند»(صفحه ۸ کتاب).

شخصیت‌های اصلی رمان، استاد ماکان (نقاش مبارز و روشنفکر تحصیلکرده اروپا) و فرنگیس (دختر مالکی بزرگ عاشق پیشه) هستند. راوی رمان، ناظم مدرسه  نقاشی است که برای نوشتن شرح زندگی و مبارزات استاد ماکان، در صدد کشف رازهای زندگی او برمی‌آید. اما نخست باید راز چشم های آخرین تابلوی استاد، یعنی تابلوی «چشم‌هایش» را دریابد. «مردم از خود می پرسیدند که این چشم ها چه سری را پنهان می کنند، چه چیز را جلوه گر می سازند و هرکس هرچه فهمیده بود، می‌گفت. اما نظرها متفاوت بود»(صفحه ۱۰ کتاب).

راوی داستان می خواهد از طریق چشم‌ها با روحیه  فرنگیس آشنا شود و شخصیت‌های رمان را به خواننده معرفی کند. فرنگیس از ماجرای آشنایی خود با استاد ماکان شروع می‌کند که برای آموختن نقاشی نزد او رفته اما استاد به سردی برخورد کرده و دختر جوان، متنفر از استاد، عازم اروپا شده است. در اروپا، فرنگیس با سرهنگ آرام (سرپرست دانشجویان نظامی در پاریس) آشنا می شود. در مدرسه  هنری ثبت نام می کند. ناتوانی فرنگیس در آموختن نقاشی و خستگی از یکنواختگی زندگی، او را به فکر خودکشی می‌اندازد. اما آشنایی با خداداد (دانشجوی مبارز) باعث تغییر در شخصیت فرنگیس می شود؛ و از او می خواهد که به ایران نزد استاد ماکان بازگردد. «برو به ایران! برو پیش استاد نه با غرور و تکبر، بلکه با خضوع و از خودگذشتگی. به او بگو چهار پنج ماهی همکار من بوده ای… بگو… که…»(صفحه ۱۳۱ کتاب).

فرنگیس به ایران برمی گردد و با استاد ماکان ملاقات می کند و به نهضت مبارزات سیاسی راه می یابد. برخلاف تصور فرنگیس، استاد ماکان قلباً فرنگیس را دوست می داشت اما عشق خود را بروز نمی‌دهد. اما عاقبت نگاه فرنگیس او را از خود بیخود می کند. فرنگیس معتقد است استاد از همان زمان شروع به کشیدن تابلوی «چشم هایش» کرده است. در پایان رمان، استاد ماکان دستگیر می شود. فرنگیس برای نجات استاد ماکان، برخلاف خواسته اش حاضر به ازدواج با سرهنگ آرام (دشمن استاد) می شود. «من حاضرم و می توانم زن خوبی برای شما بشوم و آنطوری که شما می خواهید رفاه شما را در زندگی تامین کنم. شما باید استاد ماکان را نجات بدهید.» (صفحه ۲۲۴ کتاب).

استاد به کلات تبعید می شود و فرنگیس به اروپا می‌رود. «دو مامور سیاسی از پله های شهربانی پایین می رفت. پاسبان ها به او سلام می دادند و راه باز می‌کردند. استاد آرام سر تکان می داد. وقتی از پله‌ها پایین رفت، کمی مکث کرد، نگاهی به آسمان انداخت، سینه اش را فراخ کرد، گویی دارد نفس عمیقی می‌کشد. این آخرین باری بود که او را دیدم و همین منظره در خاطره  من نقش بسته است» (صفحه ۲۵۳ کتاب).

«بزرگ علوی» متولد ۱۳ بهمن ۱۲۸۲ است. نگارش رمان «چشم‌هایش» را در اردیبهشت ۱۳۳۱ به پایان رساند. بزرگ علوی در یادداشت «می خواستم نویسنده شوم» می‌نویسد: «در سال ۱۳۳۱ «چشم‌هایش» را نوشتم و نزدیک بود سری توی سرها در بیاورم و خود را نویسنده بدانم که «چنان زد بر بساطش پشت پایی – که هر خاشاک او افتاد جایی». بلیه  ۲۸ مرداد کمر مرا شکاند. برای چند هفته در دهه  نخستین فروردین ۱۳۳۲ به اروپا رفته بودم که ورق سیاسی برگشت و ناچار در آلمان شرقی در دانشگاه برلین کاری پیدا کردم و ماندم به امید این که پس از چندی برمی‌گردم و به کار خود می‌رسم. این گریز از وطن ۲۷ سال طول کشید و من دیگر فرصت و حق نداشتم در وطنم یک سطر هم منتشر کنم» (صفحه ۲۶۸ کتاب).

چاپ دوازدهم رمان «چشم‌هایش» بزرگ علوی از سوی انتشارات نگاه در ۲۷۱ صفحه با قیمت ده هزار تومان منتشر شده است.

در روزنامه آرمان امروز دوشنبه ۱۳ بهمن ۹۳ به چاپ رسید

فرزند پنجم

این روزها کتاب «فرزند پنجم» از دوریس لسینگ را می خواندم. زندگی زوجی جوان، که زندگی را شادمانه به‌دور از هیاهوی شهر آغاز کردند. هریت و دیوید همدیگر را در یک مهمانی اداری دیدند که هیچ یک قصد رفتن به آن را نداشتند.

این دو درست در یک لحظه از گوشه های خودشان به سمت یکدیگر رفتند: این برایشان مهم بود که مهمانی مشهور اداره بخشی از داستانشان بشود. به این ترتیب لبخند زنان – اما شاید قدری هم نگران – به هم رسیدند، درست یکدیگر را گرفتند و تا هر چه دلشان خواست حرف زدن. هی حرف زدن، انگار که تا حالا نگذاشته بودند حرف بزنند. گفتند و شنیدند. دیگر تصمیم گرفته بودند بهار که بشود ازدواج کنند!

آنها دلشان می خواست بچه زیاد داشته باشند. چون برای آینده بلند پروازی زیادی داشتند، هر دو بی پروا گفتند بچه های زیاد عین خیالشان نیست. دیوید گفت:«حتی چهار یا پنج تا… یا شش تا.» هریت گفت: «یا شش تا!» و آنقدر خندیدند که از خوشحالی اشکش درآمد. خندیدند و هرّه و کرّه کنان غرق شادی شدند. (صفحه ۱۹ کتاب)

بالاخره هریت برای بار پنجم باردار می شود. برخلاف گذشته مدام مريض می ­شود، كودک در شكم مادر ضربه ­های سختی به او می ­زند. هریت غر می زند.

«محال بود که موجودی به این کوچکی چنین نیروی ترسناکی از خود بروز دهد؛ با این حال دلداری دیوید انگار به گوش هریت نمی رسید. دیوید احساس می کرد هریت افسون شده و در جنگ با جنین از او دور شده است، جنگی که نمی تواند در آن با او سهیم باشد.» (صفحه ۵۴ کتاب)

بالاخره فرزند پنجم با هيكلی درشت و زشت به دنيا می ­آيد. پرستار می گوید: «این یکی واقعا شبیه یک غول بچه است» دیوید گفت: «پسر کوچولوی مضحکی است.» هریت نامش را «بِن» انتخاب می کند.

كودک به حدی خشن است كه مادر با شير دادن به او دچار ترس می ­شود. نويسنده از ژانر وحشت استفاده كرده است و كودک را موجودی عصبی و ترسناک توصيف می­كند و سایه‌ ترسناک و پلیدی بر زندگی آرام و خوش آنها می اندازد.

«فرزند پنجم» سی و پنجمین کتاب خانم دوریس لسینگ، نویسنده انگلیسی است. دوریس لسینگ در مورد اولین جرقه ی سوژه این کتاب می گوید: «روزی در اتاق انتظارِ دندانپزشکی نشسته، مجله ای را می خواندم. در آنجا نامه ای دیدم از زنی خطاب به خاله اش، تقریبا به این مضمون:« می دانم کمک زیادی از دستت ساخته نیست، اما باید دردم را به یکی بگویم وگرنه به سرم می زند. سه تا بچه داشتیم. چهارمی که به دنیا آمد، دختر نیست و شیطان مجسم است. زندگی همه ی ما را به هم ریخته، ابلیس کوچکی است، اما گاهی شب ها که به اتاقش می روم و صورت قشنگ کوچولوش را روی بالش می بینم، دلم می خواهد بغلش کنم. ولی مگر جرات می کنم، چون می دانم این شیطان کوچولو تف کنان و فس فس کنان می آید بغلم.» خب، این نامه ولم نکرد. به زبان مذهبی آن توجه کنید، شاید ناآگاهانه بوده باشد. بنابراین دیگر چاره ای نداشتم، جز نوشتنش.

می دانید، داستان نوشتن کار لذتبخشی است. ایده ای به سرتان می زند. تمام وجودتان را تسخیر می کند. بعد شب و روز در فکر آنید که چطور اجرایش کنید. سر آخر کار به انجام می رسانید.» (صفحه ۱۶۶ کتاب)

کم نیست کتاب هایی از نویسنده های بزرگ، که از دور جذابند و از نزدیک خسته کننده. ادبیات داستانی پُر است از این جور داستان های خسته کننده ای که آدم آرزو می کند هیچ وقت از نزدیک با آنها آشنا نمی شد و تصویر ذهنی اش را نسبت به نویسنده مورد نظر خراب نمی کرد.

با وجود اینکه نویسنده هایی هستند که از دور برای خواننده کنجکاو برانگیز هستند اما از نزدیک غافلگیر کننده؛ مانند رمان «فرزند پنجم» دوریس لسینگ، نویسنده انگلیسی نوبل ادبیات ۲۰۰۷ که از نزدیک حرفی برای گفتن ندارد.

منتقدان بسیاری این اثر را در مقایسه با دیگر آثار خانم لسینگ دارای عمق و غنای کمتری می ‌دانند. با این وجودگاهی همین قصه ها می توانند زندگی مان را بهتر از هر شگرد علمی و روانشناسانه ای راه بیندازند. فقط کمی حواس جمعی نیاز دارد.

رمان «فرزند پنجم» نوشته‌ دوريس لسينگ با ترجمه‌ مهدی غبرائی  در ۱۶۷ صفحه و با قيمت ۶۵۰۰ تومان از سوی انتشارات ثالث به بازار كتاب عرضه شد.

در روزنامه آرمان امروز، دوشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۳ منتشر شد.

نویسنده داستان‌کوتاه از یک رمان‌نویس بیشتر نویسنده است

داستان کوتاه به عنوان یک ژانر ادبی است. داستان کوتاه برشی از جریان زندگی است که در متنی داستانی، نمایش داده می شود. در ایران از دیرباز شکل هایی از این قالب داستانی وجود داشته است. نمونه های زیادی از این ژانر ادبی در کتاب ها و متن های عرفانی و دیوان های شعر شاعران و نظم ناظمان دیده می شود. نشانه هایی از نوعی داستان کوتاه در متون عرفانی و صوفیان می توان به کشف المحجوب، شرح تعرف، بستان العارفین، رساله ی قشیریه و گلستان سعدی اشاره کرد.

«داستان کوتاه»، روایت کوتاهی است که حادثه و عمل واحدی را در بُرشی از زمان گزارش بتوان آن را در یک وهله خواند. در این روایت خلاقه شخصیت های محدود در عمل و حادثه ی واحدی شرکت دارند. «رمان»، داستان بلند و طولانی است به نثر، که حوادث آن زنجیره وار در پی هم می آیند و گروهی از شخصیت ها در سلسله حوادث و صحنه های واقعی و حقیقت مانند، حضور دارند. رمان رونوشتی است نزدیک به واقعیت از انسان و زندگی آداب و عادات وی.

«پتر اشتام» رمان‌نویس، نویسنده داستان‌های کوتاه و نمایشنامه‌های رادیویی تفاوت داستان کوتاه و رمان را این گونه تعریف می کند: «بگذارید یک مثال بزنم. ما اغلب داستان‌ های کوتاه را با موسیقی مجلسی مقایسه می‌کنیم. در حالی‌که رمان را باید حتما با یک سمفونی فاخر مقایسه کرد. در یک داستان کوتاه شما با صداهای محدودی روبه‌رو هستید و می‌توانید تک‌تک صداها را مجزا از یکدیگر بشنوید. نویسنده در داستان کوتاه این موقعیت را دارد تا تجربه‌های زیادی را کسب کرده و دست به آزمایشاتی بزند که در رمان برایش امکان‌پذیر نیست. خود من در واقع نوشتن داستان کوتاه را بر رمان ترجیح می‌دهم. و خب البته رمان نیز از این بابت دلپذیر است که به شما امکان می‌دهد که روی یک متن مشخص مدت زمانی طولانی متمرکز شوید.»

«فرانک اوکانر» که بیشتر به خاطر داستان‌های کوتاه و زندگی‌نامه ‌هایش شناخته شده است؛  معتقد است که نویسنده ی داستان کوتاه از یک رمان نویس بیشتر نویسنده است و بیشتر هنرمند است و شاید بیشتر یک نمایشنامه نویس است زیرا که نویسنده ی داستان کوتاه، کمتر گرد توضیحات و توصیفات می گردد و بیشتر به تحرک و عمل توجه دارد. «ویلیام فاکنر» رمان نویس امریکایی و برنده نوبل ادبیات  ۱۹۴۹در مصاحبه ایی اعتراف می کند که آرزو داشته است داستان کوتاه نویس خوبی باشد اما چون این آرزو تحقق نیافت به رمان نویسی پرداخت.

خیلی از رمان نویسان، رمان موفقشان را مرهون داستان های کوتاهی دانسته اند که پیش از آن نوشته اند و اغلب نویسندگانی که از داستان کوتاه به رمان روی آورده اند، رمان هایشان از نظر حجم در حد معقول و متناسب بوده است و کوشیده اند تا حد امکان چیزی را بنویسند که پیام موضوع را عرضه کند.

«آلیس آنه مونرو» برنده نوبل ادبیات ۲۰۱۳ در مورد سوال «چه شد که داستان کوتاه نوشتید؟» پاسخ داد: «سال‌های متمادی فکر می‌کردم که داستان کوتاه نوشتن فقط نوعی تمرین نویسندگی به حساب می‌آید. آن سال‌ها گمان می‌بردم داستان کوتاه نوشتن بسیار آسان‌تر از رمان نوشتن است تا اینکه یک رمان نوشتم و پس از آن متوجه شدم داستان کوتاه نوشتن کاری بسیار دشوار است و من می‌توانم از عهده هر دوی اینها برآیم. البته بستگی زیادی به موضوع‌های انتخابی‌ ام هم دارد. به نظرم حرف‌هایم را می‌توانم در یک داستان کوتاه هم خلاصه کنم.»

اما بر خلاف «فرانک اوکانر»، «ویلیام فاکنر» و «آلیس مونرو»، «ریچارد فورد» نویسنده امریکایی و برگزیده جایزه ادبی فمینا ۲۰۱۳ (جایزه ادبی فرانسه) داستان کوتاه را فرم کوچکتری از رمان می داند و اعتقاد دارد داستان کوتاه نوشتن ساده تر از رمان است بسته به اینکه چقدر ملات در اختیار داشته باشی. با این حال به گفته او نویسندگانی بودند که هیچ وقت نخواستند رمان بنویسند.

داستان کوتاه، برای اولین بار توسط «ادگار آلن پو» نویسنده امریکایی ظهور یافت. ادگار آلن پو، داستان کوتاه را چنین تعریف می کند: «نویسنده باید بکوشد تا خواننده را تحت اثر واحدی که اثرات دیگر مادون آن باشد، قرار دهد و چنین اثری را تنها داستانی می تواند داشته باشدکه خواننده در یک نشست که از دو ساعت تجاوز نکند، تمام آن را بخواند.»

داستان کوتاه ريشه در ادبيات غنايی ما دارد. به همين دليل است که داستان کوتاه در ايران درخشيده است؛ چون ريشه در ادبيات ما دارد. حالا سوال من این است: رمان نتوانسته در کشور ما به اندازه داستان کوتاه رشد کند و مخاطب داشته باشد و وقتی می خواهيم بهترين رمان های ايرانی را نام ببريم، به آثار سال های مشروطه بر می گرديم. با این وجود چرا ناشران قدرتمند کشور تمایلی به چاپ داستان کوتاه ندارند و ریسکی در سرمایه گذاری آن نمی کنند!!؟؟

در روزنامه آرمان امروز، دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۳ منتشر شد.

پیشنهادی برای جایزه ادبی نیشابور

«فرشته نوبخت» داستان نویس و منتقد ادبی معتقد است: یکی از آسیب‌های امروز نویسندگی «آسان گرفتن و تجربه‌نویسی» است که کارگاه‌های نویسندگی و افزایش نویسندگان کار اولی از دلایل آن است.

امروز در کشور ما از نظر کمیت وضعیت رمان‌نویسی نسبت به داستان کوتاه مطلوب تر است و رمان‌های بیش‌تری نوشته و منتشر می‌شوند. اما از دیدگاه منتقدان ادبی انگار نوشتن دارد زیادی آسان گرفته می‌شود و به همین دلیل نویسنده‌های زیادی به «تجربه‌نویسی» روی آورده‌اند. مخصوصا اگر آثار نویسندگان کار اولی را بخوانیم این موضوع در آثار آنها بیشتر دیده می‌شود. در واقع اگر اثر نویسنده مرد را بخوانید یک جور از تجربه‌هایش نوشته و نویسنده زن هم جور دیگر و انگار جای نگاه کردن وسیع به ایده وجود ندارد و ژانرنویسی در ادبیات ما جایش خالی است.

شاید دلیل این موضوع این است که ما با آثار زیادی از سوی نویسندگان کار اولی مواجه هستیم و انگار نوشتن رمان و داستان کوتاه آسان شده است.

شاید من اشتباه تصور می کنم اما احساس می‌کنم که ما انگار داریم از روی دست هم می‌نویسیم و از کار هم تاثیر می‌گیریم. زنان «شخصی‌نویسی» می‌کنند و مردان هم به «خشن‌نویسی» روی آورده‌اند. نویسنده باید کتاب‌های زیادی بخواند، فیلم ببیند و توی حافظه ذهنی‌اش گنجینه‌ای داشته باشد. این تنها چیزی است که می‌تواند او را از «تکرار نویسی» دور کند.

در واقع نویسنده های جوان و پُر کار ما به عنوان نویسنده کم فیلم می‌بینند‌، کم کتاب می‌خوانند، وضعیت اجتماعی را مرور نمی‌کنند، از سیاست سر در نمی‌آورند… همه این موارد به ادبیات آسیب زده است.

نویسنده های جوان نیشابور باید تجربه نویس باشند و با حضور در محافل ادبی کشور و جوایز معتبر کشوری تجربه های بسیاری کسب کنند.

پیشنهاد من به آقای کرخی مدیر محترم اداره ارشاد اسلامی شهرستان نیشابور این است که همانند تبریز، اصفهان، شیراز و بوشهر، جایزه ادبی سالانه و یا دوسالانه با نام «جایزه ادبی نیشابور» با حضور داوران کشوری راه بیاندازند. چیزی که در این موضوع موثر است جایزه‌های ادبی است. در واقع این نوع جایزه ها بهانه ایی است برای حضور نویسنده های مطرح کشوری در نیشابور و کسب تجربه برای نویسنده های کار اولی و پُرکار.

مصطفی بیان

در هفته نامه فرسیمرغ، ۲۹ آذر ۹۳ منتشر شد. 

داستان کوتاه

اولین بار «ادگار آلن پو» در سال ۱۸۴۲ داستان کوتاه را تعریف کرد و اصول انتقادی و فنی خاصی را ارائه داد که تفاوت میان شکل های کوتاه و بلند داستان نویسی را مشخص می کرد. اما برخلاف اصلی که پو ارائه داده بود، داستان های کوتاهی که در قرن نوزدهم نوشته می شود، فاقد ساختمان حساب شده و محکم بود و به آنها قصه، لطیفه و حتی مقاله می گفتند.اولین بار ادگار آلن پو در نقد مجموعه داستان‌های «ناتیل هاثورن»، داستان کوتاه را چنین تعریف کرد: «نویسنده باید بکوشد تا خواننده را تحت اثر واحدی که اثرات دیگر مادون آن باشد، قرار دهد و چنین اثری را تنها داستانی می تواند داشته باشد که خواننده در یک نشست که از دو ساعت تجاوز نکند، تمام آن را بخواند.»باربارا ورنک دورکین در مقاله «داستان تان را کوتاه کنید، تراش دهید و پرداخت کنید» گفت: «داستان کوتاه باید بتواند بدون آن اشباع شدگی و شکوهی که یک رمان می تواند به وجود بیاورد، با ضربه هایی ضعیف حرارت و جادوی درون خواننده را – تمام شادی ها و اندوه هایش و همه  اشتیاق و همذات پنداری‌اش را – بیدار کند. به همین دلیل است که نوشتن داستان کوتاه رویای انسان‌های هنرمند است.»آلیس آنه مونرو برگزیده نوبل ادبی ۲۰۱۳ را از مستعدترین نویسندگان داستان کوتاه معاصر می نامند. او یک زمانی تلاش کرد رمان بنویسد ولی هیچ فایده ای نداشت. همیشه داستانی را که درقالب رمان می خواست روایت کند در وسط های راه به هم می ریخت و او هم به آن بی علاقه می‌شد و دیگر به نظرش به درد نمی خورد و پیگیرش هم نمی شد. الان هم به نظر خودش داستان هایی که می نویسد یک چیزی بین داستان کوتاه و رمان هستند که البته مردم به آنها می گویند داستان کوتاه، ولی داستان هایش به ندرت کوتاه هستند و درعین حال هم رمان نیستند. نمی داند آیا برای داستان هایی که حجم شان بین داستان کوتاه و رمان است، کلمه خاصی وجود دارد یا نه. او در مورد سوال «چه شد که داستان کوتاه نوشتید؟» پاسخ داد: «سال‌های متمادی فکر می‌کردم که داستان کوتاه نوشتن فقط نوعی تمرین نویسندگی به حساب می‌آید. آن سال‌ها گمان می‌بردم داستان کوتاه نوشتن بسیار آسان‌تر از رمان نوشتن است تا اینکه یک رمان نوشتم و پس از آن متوجه شدم داستان کوتاه نوشتن کاری بسیار دشوار است و من می‌توانم از عهده هر دوی اینها برآیم. البته بستگی زیادی به موضوع‌های انتخابی‌ام هم دارد. به نظرم حرف‌هایم را می‌توانم در یک داستان کوتاه هم خلاصه کنم.»سید محمد علی جمالزاده با انتشار مجموعه داستان کوتاه یکی بود یکی نبود (۱۳۰۱) نقطه عطف زندگی او و سرآغاز داستان کوتاه فارسی بود. پس از جمالزاده، هدایت، چوبک، آل احمد و دیگران کار وی را دنبال کردند. جمالزاده به داستان کوتاه فارسی شکل تازه بخشید و او را پدر داستان کوتاه زبان فارسی می دانند.

مصطفی بیان

در روزنامه آرمان، دوشنبه ۱۷ آذر ۹۳ منتشر شد

منتقدان ادبی از نویسنده های جوان چه توقعی دارند؟

يادم می آيد هميشه درباره «گارسيا مارکز» می خواندم که با ديده  ترديد به منتقدان ادبی نگاه می کرد. او به هيچ عنوان نقدها را نمی خواند چون اين مطالب را خيلی دور می دید. به اعتقاد مارکز منتقدان هميشه جرقه نا امنی را برای نويسندگان روشن می کنند. حتی جدی ترين منتقدان هم برخلاف تصور نویسندگان جرقه اين فکر را در ذهن شان روشن می کنند که نکند اشتباهی مرتکب شده اند.

سوال من این است: منتقدان ادبی از داستان های نویسنده های جوان چه توقعی دارند؟

منتقدها اغلب از نویسنده یا ایده بکر می خواهند یا نگاه بکر به ایده های گذشته. خواننده های کتاب ها تغییر می کنند، ولی بازه ی سنی آنها نه. به عبارت دیگر یک کتاب همیشه برای یک گروه سنی خاص منتشر می شود، اما اعضای این گروه سنی خاص مدام تغییر می کنند. این گروه سنی همیشه درگیر موضوع های مشابهی است، در نتیجه داستان ها هم همیشه به همان موضوع های مشابه می پردازد. منتقد ادبی می خواهد هر سال داستان های جدید با ایده های بکر خوب بخواند. در حقیقت آنها داستان های جدید درباره ی همان موضوع های جدید می خواهند و کار نویسنده این است: نوشتن داستانی با نگاهی بکر حتی به ایده های قدیمی.

در عین حال منتقد ادبی همیشه می خواهد که نویسنده های جوان به درون مایه ها، زاویه دید، زبان گفت و گو، شیوه شروع داستان و پایان بندی داستان به درستی بپردازد.

منتقدان ادبی معمولا داستان هایی را دوست دارند که خواندن شان جذاب و مهیج است. توقعی که از نویسنده وجود دارد این است که بهترین داستانی را که می توانید، بنویسید. برخلاف تصور «گارسیا مارکز» نسبت به منتقدان ادبی کتاب هایش، اگر نویسنده های جوان از منتقدان ادبی تبعیت کنند، به آنها کمک می شود تا داستان های بهتری منتشر کنند.

بن‌لوری داستان‌نویس آمریکایی می گوید: « منتقدان ادبی کسانی هستند که خود را وقف ادبیات کرده‌اند و این چیزی است که من به آن احترام می‌گذارم.»

در روزنامه آرمان امروز، دوشنبه ۲۴ آذر ۹۳ منتشر شد. 

برای نویسنده شدن باید دانشگاه رفت؟

آلیس مونرو به تدریس داستان نویسی اعتقادی ندارد و بلکه متنفر هم هست. او اعتقاد دارد: «کسی که می خواهد داستان بنویسد باید بنشیند و هی داستان بنویسد و داستان بنویسد و کار خود را بررسی کند. وقتی شما با گروهی از افراد طرف هستید، یکی از خطرات کار این است که با یک نوع داستان رو به رو می‌شوید، یک جور اثر که البته موثر هم هست و بقیه هم از کار او دنباله روی می‌کنند چون در کلاس شخصیت قوی ای شکل گرفته. من شخصا احساس می‌کنم که این داستان‌ها هرگز گل نمی کنند.» از نوجوانی کتاب‌هایی درباره اینکه چگونه نویسنده شویم جمع کرده ام و امروز این کتاب‌ها تبدیل شده‌است به یک کتابخانه. امروز با خودم فکر می کنم این کتاب‌ها واقعا کمکم می کنند؟!اگر بخواهیم با واقعیت روبه رو شویم و به شاهکارهای ادبی جهان نگاهی بیندازیم، متوجه می شویم چیزی بیشتر از «تکلیف» و «کلاس آموزش داستان نویسی» آنها را موفق گردانده؛ چیزی است به نام تمرین و تخیل.«ری براد بری» نویسنده آمریکایی نوشتن را كاملا در كتابخانه آموخت. هرگز به دانشگاه نرفت. زمانی‌كه در واكنگان به مدرسه و در لس‌آنجلس به دبيرستان می‌رفت، تابستان‌ها روزهای بسياری را در كتابخانه سپری می‌كرد. قبلا در خيابان جينسی واكنگان از يک مغازه مجله می‌دزديد، می‌خواند و دوباره آنها را روی قفسه‌ها سر جای خود قرار می داد. پا به فرار می گذاشت، اما درستكاری خودش را حفظ كرده بود. نمی‌خواست يک دزد دايم باشد، و بسيار مواظب بود قبل از خواندن دست‌هايش را شسته باشد.ری برادبری، خود را در كتابخانه پيدا كرد. زمانی‌كه عاشق كتابخانه‌ها شد، تنها يک پسربچه شش ساله بود. كتابخانه كنجكاوی‌های او را تشديد می كرد، از دايناسورها تا مصر باستان. در ۱۹۳۸زمانی‌كه از دبيرستان فارغ‌التحصيل شد، در هفته سه شب به كتابخانه می ‌رفت. اين كار را هر هفته و تقريبا به مدت ۱۰ سال انجام می‌داد و در نهايت در سال ۱۹۴۷، موقعی كه ازدواج كرد، متوجه شد كه كار خود را تمام كرده‌ است. بنابراين در ۲۷ سالگی از كتابخانه فارغ‌التحصيل شد. متوجه شد مدرسه واقعی كتابخانه است.ری برادبری هیچ اعتقادی ندارد برای آموختن فن نویسندگی باید به دانشگاه رفت. او می گوید: «شما نمی‌توانيد نوشتن را در دانشگاه بياموزيد. دانشگاه محيط بسيار بدی برای نويسندگان است چون‌كه مدرسان هميشه فكر می‌كنند بيشتر از شما می دانند، اما درواقع نمی‌دانند. آنها پيشداوری می‌كنند. ممكن است هنری جيمز را دوست داشته باشند، اما اگر شما نخواهيد مثل هنری جيمز بنويسيد تكليف چيست؟ مثلا ممكن است آنها جان ايروينگ را دوست داشته باشند، كسی كه از خسته‌كننده‌ترين‌های زمان است. متوجه نمی‌شوم چرا مردم آثار بسياری كه در ۳۰ سال اخير در مدارس تدريس شده را می‌خوانند. از طرف ديگر كتابخانه هرگز جانبدارانه نيست. تمام اطلاعات آنجاست تا برای خودتان ترجمه كنيد. كسی نيست به شما بگويد چگونه فكر كنيد. خودتان آن را كشف می كنيد.»«توماس بلر» از نسل جدید نویسندگان دنیاست. نویسندگانی که امروز سرنوشت ادبیات جهان را رقم می‌زنند. نخستین نوشته‌اش در مجموعه بهترین داستان کوتاه ۱۹۹۲ بود. توماس در کلاس های نویسندگی شرکت کرده است. مدرسانش فیلیپ لوپیت و سوزان مینوت بودند. مینوت در کلاس داستان نویسی می‌گفت:«به منتشر شدن فکر نکن و وقتی اینجا هستی کاری را برای انتشار نفرست.»امروز کتاب‌های زیادی در مورد شناخت و آموزش داستان و داستان نویسی در کتابخانه ام دارم، اما نکته‌ای که از آنها آموختم این بود که باید کتاب داستان زیاد بخوانم. آموختم که شکیبا و صبور باشم و آگاهی خودم را از جنبه‌های فنی داستان بیشتر کنم و در فکر چاپ کردن داستان‌هایی که می نوشتم، نباشم. یاد گرفتم که متکی به تجربیات و مشاهده‌هایم باشم. گفته‌اند که نویسنده‌ای که از ابتدا اساس کار را بر تجربه‌ها و مشاهده‌های خود می گذارد، قدمی به پیش برداشته است و از آنچه در ضمیر ناخودآگاه خود اندوخته، بهره گرفته است.جمال میرصادقی نویسنده و مدرس داستان در کتاب «شناخت داستان» می‌گوید: «من در داستان نویسی خودآموزی کرده‌ام و هیچ یک از اهالی قلم و نویسنده معاصر ایرانی مرا در این راه یاری نداده‌اند. دوستان معدودی که مرا در نوشتن تشویق می کردند، خودشان نویسنده نبودند، دوست‌های مهربانی بودند که داستان‌های مرا از سر لطف می‌خواندند و ایرادهایش را به من می گفتند. من درس‌های نویسندگی را اول از زندگی آموختم و بعد از آنها.»

مصطفی بیان

این یادداشت در روزنامه آرمان امروز / یکشنبه ۴ آبان ۹۳ به چاپ رسید

نقدی بر رمان «آواز کشتگان» رضا براهنی

در ابتدای داستان دكتر محمود شریفی(استاد دانشگاه تهران، روشنفكری لیبرال و رمان نویس) در نیمه‌شبی به دلیل سیاسی بودن نوشته ‌هایش دستگیر می‌كنند و به كمیته سازمان امنیت می‌برند. شریفی متهم است كه نوشته‌هایش تهدیدی برای امنیت كشور است و در خارج از كشور چاپ و پخش شده است.

شریفی را پس از مدتی آزاد می‌كنند، به این شرط كه نه از دستگیری، بازجویی و شكنجه چیزی بگوید و نه دیگر كم‌ترین فعالیت سیاسی داشته باشد. او را از درس دادن محروم می‌كنند و در مخزن كتابخانه مشغول به‌ كار می‌شود.

«ببین دکتر شریفی، اگر بشنوم که در جایی از کتک و شکنجه و ناراحتی صحبت کردی، دستور می دهم که برت دارند، بیاورندت همین جا و برایت یک پرونده رابطه با خارجی ها درست می کنم. می فهمی یعنی چی؟  یعنی مرگ. یعنی حداقل پانزده سال زندان. پس خفه می شوی و زندگی ات را می کنی!» (صفحه ۱۷ کتاب)

دكتر شریفی، هر روز در انتظار دستگیر شدن مجدد است. همسرش سهیلا و دخترش گلناز می‌دانند كه این دستگیری با حبس و شكنجه‌‌های گذشته فرق خواهد داشت و نگران محمود هستند.

قرار می‌شود كنگره‌ای بین‌المللی در رابطه با فرهنگ و ادبیات ایران در دانشگاه برگزار شود و همسر شاه نیز از كنگره و دانشگاه بازدید داشته باشد. از شریفی می‌‌خواهند در تزئین نمایشگاه كتاب همکاری كند. او سعی می‌كند طبق نظر دكتر قاصد (رئیس دانشكده ادبیات دانشگاه تهران و سرسپرده ساواک) عمل كند ولی دکتر قاصد به‌دنبال پاپوش‌سازی از شریفی است.

دکترخرسندی (از دوستان نزدیک دكتر شریفی) می‌گوید دكتر قاصد دیر یا زود برای دستگیری تو، توطئه‌ای می‌چیند و ساواک هم حتما به سراغت می‌آید. خرسندی می‌‌گوید: «من می‌خواهم از ایران خارج شوم. چون در ایران نمی‌توانم رشدی داشته باشم. تو به كار گزارش‌نویسی و افشاگری ادامه بده و اگر دستگیر شدی، گناه را بر گردن من بینداز.» تاریخ خروج دكتر خرسندی از ایران، چند روزی بعد از كنگره است. ولی وقتی در كنگره، دانشجویان تظاهرات می‌كنند، دكتر بلیتش را عوض می‌كند و قبل از شلوغی ها از ایران خارج می‌شود.

در دومین روز كنگره، گارد به كوی دانشگاه حمله می‌كند. اكبر صداقت (رهبر مبارزان دانشجویی) به خانه دکتر شریفی پناه می‌آورد. گزارش حمله به دانشجویان و اسامی دستگیر‌شدگان را به شریفی می‌دهد. شریفی تلفنی آن را به دكتر خرسندی گزارش می‌دهد.

در روز بعد گارد به دانشجویان در کنگره حمله می‌كند و آنها را سوار كامیون های نظامی بیرون می‌برد. شریفی نیز در پی اكبر صداقت به جست‌‌ و جو می‌پردازد. اكبر صداقت توسط ماموران شناخته شده، به طرفش تیراندازی می‌شود. شریفی برای نجات او از اتومبیلش بیرون می‌آید و بر پشت مامور تفنگ به‌دست می‌كوبد. اكبر صداقت بر فراز نرده دانشگاه جان می‌دهد. دانشجویان می‌كوشند جنازه او را با خود ببرند ولی موفق نمی‌شوند. ماموران به دستور سركرده ساواک، دکتر شریفی را بازداشت و با چشم‌بند به محل نامعلومی كه بعدا مشخص می‌شود همان مخزن كتاب و محل كار خودش ا‌ست می‌برند.

«چشم بند را پایین کشید و ناگهان افتاد به سرف کردن و بالا آوردن، شاید از تعجب. پشت میز خودش در مخزن کتابخانه نشسته بود. درست روی صندلی خودش و کسی توی مخزن کتابخانه نبود. چنان تعجب کرد که ناگهان وقایعی که اتفاق افتاده بود، واقعیت خود را یکسره از دست داد. غیر ممکن بود! پس در تمام این مدت او روی صندلی خودش نشسته بود…» (صفحه ۳۰۱ کتاب)

دکتر شریفی به خانه می‌رود و تمام ماجرا را برای خرسندی تعریف می‌كند. خرسندی از او می‌خواهد تمام آنها را در گزارشی بنویسد و به خارج بفرستد. فردای آن روز شریفی را در محل كارش دستگیر می‌كنند و به كمیته می‌برند.

 

شریفی را برای دیدن جسد به پزشک قانونی می‌برند. ساواک از شریفی می‌خواهد، با تطبیق عكس و جسد برادری كه كنار اكبر صداقت در سالن فردوسی ایستاده بود، شناسایی كند. شریفی به خاطر شباهت زیاد جسد به برادر دو قلویش، نمی‌تواند آن را تشخیص بدهد.

شریفی را شکنجه می دهند. شریفی برای تحمل ضربات شلاق و كابل، ذهن خود را به گذشته‌های دور می‌برد و به مرور دوره نوجوانی، سی‌تیر، ۲۸ مرداد، ۱۵ خرداد و نقش پدرش در سردمداری مردم خشمگین برای تصاحب رادیو در ۱۵ خرداد و بالاخره بیماری سرطان پدر او می‌پردازد. زیرا دو سال قبل، پس از آن که از انفرادی به عمومی برده بودنش، پیش یک نفر که به نظر می رسید شدیدا شکنجه شده، اعتراف کرده بود که کابل بد جوری می سوزاند. او گفته بود: «موقع کابل خوردن، اگر به کابل و دردش فکر کنی، هر ضربه به اندازه ی هزار ضربه درد دارد. باید کابل را فراموش کنی، باید پیله کنی به یک چیز مهم تر از کابل، به هر چی، باید پیله کنی به چیزی که از اتاق تشمیت ببردت بیرون!» (صفحه ۴۶۱ کتاب)

صدای پدرش را به روشنی شنید: «پاهای هزاران هزار جوان بر کف آجرفرش این حمام خواهد افتاد. ولی زمین به آنها وعده داده شده. زمین از آن آنهاست.» صورتش را بر زمین چسباند. لب هایش را روی آجر گذاشت. خواست ببوسد. نفهمید توانسته است ببوسد یا نتوانسته است. آهسته گفت: «خاک!» و ماند.

در پایان داستان، دکتر شریفی زیر شكنجه جان می‌ دهد.

نویسنده رمان

«رضا براهنی» متولد سال ۱۳۰۴ در تبريز به دنيا آمده است در ۲۲ سالگی از دانشگاه تبریز لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی گرفت و  سپس به ترکیه رفت و پس از دریافت درجه دکترا در رشته خود به ایران بازگشت و در دانشگاه به تدریس مشغول شد.

براهنی دارای بيش از چهل کتاب چاپ شده است ازجمله هفت رمان شامل «آواز کشتگان»، «رازهای سرزمین من»، «آزاده خانم و نویسنده اش»، «الیاس در نیویورک»، «روزگار دوزخی آقای ایاز»، «چاه به چاه» و «بعد از عروسی چه گذشت»، پانزده مجموعه شعر شامل «آهوان باغ» ، «ظل الله»، «اسماعیل»، «خطاب به پروانه ها» و بيش از ده جلد کتاب نقد و نظريه ادبی شامل «طلا در مس»، «قصه نویسی»، «کیمیا و خاک» و «تذکر مذکر» می باشد. هم اکنون دکتر براهنی استاد دانشگاه تورونتو کانادا و رئیس انتخابی کانون نویسندگان کاناداست.

ازمشهورترين آثار رضا براهنی «آواز کشتگان» است. دکتر محمود شریفی قهرمان رمان آواز کشتگان، استاد دانشگاه و نویسنده مبارز است که باجمع آوری و ارسال مدارک به خارج علیه رژیم شاه فعالیت می کند و به این دلیل راهی زندان شده و بعد از تحمل شکنجه‌های سخت از زندان آزاد می‌شود، ولی سمت استادی از او گرفته شده و باید به‌عنوان کارمند اداری در دانشگاه کار کند.

محمود سعی می‌کند دور سیاست را خط بکشد، مطلب تحریک‌کننده و بودار ننویسد و فقط به همسرش سهیلا و دخترش گلناز برسد. ولی زندگی عادی از او رویگردان است، ساواک همه حرکاتش را زیر نظر دارد، دانشجویان او را رهبر خود می‌دانند، همکاران و دوستانش از کوچکترین معاشرت با او هراسانند و….

رمان «آوازكشتگان» تحت تاثیر زندگی خود نویسنده در دهه چهل و پنجاه شکل گرفته است و برای اولین بار در دهه ۶۰ منتشر شد. براهنی خود اعتقاد دارد که تاریخ ادبی یک عصر جدا از سرنوشت ادبیات آن عصر است. در آن دخالتی ندارد، تنها روایت آن است. او وظیفه اساسی متن ادبی را تولید فکر می داند و می گوید متن باید در تاریخ جدید شعر و ادبیات شرکت کند.

«محمد محمدعلی» (نویسنده معاصر ایرانی) در نقدی بر رمان آواز کشتگان گفته است: «مجموعا رمان به عنوان اثری که ادبیات زندان و زندگی روشن ‌فکر جامعه ی شهری را مورد بحث قرار می‎دهد، قابل تامل است. ما آدم‌های جدیدی را در آن می‌بینیم. آدم‌هایی که همواره با خصلت‌های خوب ‌و بد بورژوازی و خرده‌ بورژوازی ‌شان حضوری ملموس در شادی و ناشادی ما داشته و در پیوندی تنگاتنگ و مکانیکی با هم عمل می‌کنند. شخصیت‌هایی نظیر دکتر معلم، دکتر قاصد، پرنیان، دکتر عرب، و… از یک‌ سو و نگهبانان، بازجوها، و مسئولان زندان از سوی دیگر. دکتر فیلسوف، دکتر هوشمند، و… از یک‌سو، دکتر خرسندی، دکتر شریفی،اسماعیلی، اکبر صداقت، ایشیق، سهیلا، سلیمان و پدر محمود از جانب دیگر. که همه در تقابلی خستگی ‌ناپذیر قرار دارند و این خود طرح تازه‌ای است در رمان‌نویسی معاصر ایران.»

 

رضا براهنی چهره‌ای است كه حضورش در ادبيات معاصر ايران غنيمت به شمار می آيد و به تنهايی توانسته است جايگاه نقد ادبی در كشور را توسعه دهد. او سال‌ها است كه در خارج از كشور زندگی می‌كند اما همواره در ادبيات ايران حضوری جدی داشته است. فعاليت‌های ادبی او در سه بخش شعر، داستان و نقد متمركز شده و در هر بخش كتاب‌های تاثيرگذاری را به يادگار گذاشته است.

رمان «آواز کشتگان» بعد از سه دهه مجوز نشر گرفته و چاپ شد و حالا با قیمت ۲۲۵۰۰ تومان با شمارگان ۳۰۰۰ نسخه توسط انتشارات نگاه عرضه شده است.

مصطفی بیان

روزنامه آرمان امروز، دوشنبه ۱۹ آبان ۹۳ به چاپ رسید