«آليس مونرو»، نويسنده شهرهای کوچک و مناطق روستايی کاناداست. داستان هايش بيشتر درباره زندگی زنان است و در فضای امن گذشته جريان دارد. او را چخوف زمانه ما لقب داده اند و تاثيرگذاری داستان های کوتاهش را با رمان برابر دانسته اند.
آلیس مونرو (Alice Munro) متولد ۱۰ جولای ۱۹۳۱ در شهر وینگهام کانادا در خانوادهای به دنیا آمد که پدرش کشاورز و مادرش معلم مدرسه بود. او در نوجوانی نویسندگی را آغاز کرد و در سال ۱۹۵۰ اولین رمان خود با نام «ابعاد یک سایه» را زمانی که مشغول به تحصیل در دانشگاه اونتاریو غربی بود، منتشر کرد. نکته مهم ماجرا این نیست که او اولین داستانش را در نوزده سالگی چاپ کرده، بلکه این است که او تا پیش از انتخاب نویسندگی به عنوان یک حرفه مشاغلی چون پیشخدمتی و تصدی کتابخانه را تجربه کرده بود و حتی مدتی نیز در مزارع تنباکو مشغول به کار بود. با این حال او در سال ۱۹۵۱ دانشگاه را ترک و ازدواج کرد و به همراه همسرش به شهر ویکتوریا مهاجرت کرد. مونرو سپس در سال ۱۹۶۸ با اولین جلد از مجموعه داستان کوتاه «رقص لالههای خوشحال» موفق به کسب جایزه گاورنر جنرال کانادا شد. این روند موفقیت با انتشار کتاب «زندگیهای دختران و زنان» در سال ۱۹۷۱ و کتاب «فکر میکنی چه کسی هستی؟» در سال ۱۹۷۸ ادامه یافت که این کتاب دومین جایزه گاورنر جنرال را برایش به ارمغان آورد. او سپس برای معرفی کتابهای خود در قالب تور جهانی سه ساله به کشورهای استرالیا، چین و منطقه اسکاندیناوی سفر کرد و سپس در دهههای ۸۰ و ۹۰ میلادی به تدریس در دانشگاه بریتیش کلمبیا مشغول شد. او در این سالها به طور میانگین هر چهار سال یک رمان کوتاه به رشته تحریر درآورد. بیشتر کتابهای وی در نشریات و روزنامههای معتبری چون نیویورکر، گرند استریت، آتلانتیک مانسلی و پاریس ریویو منتشر شده و در اختیار علاقهمندان قرار گرفتهاند. او سپس رمان «خرسی که کوه را به تسخیر درآورد» را نوشت که دستمایه ساخت فیلمی به کارگردانی «سارا پولی» شد که در جشنواره تورنتو ۲۰۰۶ مورد تشویق قرار گرفت. پس از آن در سال ۲۰۰۶ کتاب «دورنمای کاسل راک» را منتشر کرد و در سالهای بعد نیز رمان «شادی فراوان» را به رشته تحریر درآورد. او در اکتبر ۲۰۰۹ اعلام کرد که از ناراحتی قلبی و سرطان رنج میبرد.
آخرین داستان بلند وی در سال ۲۰۱۲ تحت عنوان «زندگی عزیز» منتشر شد و آخرین مجموعه داستانی وی نیز در سال ۲۰۱۱ انتشار یافت. کتابهای «فرار» با ترجمه مژده دقیقی، «رویای مادرم» با ترجمه ترانه علیدوستی، «دستمایهها» با ترجمه مرضیه ستوده و «دورنمای کاسل راک» با ترجمه زهرا نیچین از جمله ترجمههایی هستند که از آثار این نویسنده در ایران منتشر شدهاند.
ما در قصه های مونرو، فضای آشپزخانه و زندگی خانوادگی را با همه زیبایی و البته مشکلاتش می بینیم. او از مردان و زنانی می نویسد که عاشق هم می شوند و بعد ازدواج می کنند. کمی بعد اما زندگی عادی و معمولی جای عشق را می گیرد و مشکلات دهان باز می کنند. او از فرزندانی می نویسد که بزرگ می شوند و خانواده شان را ترک می کنند. در مسیر آثار مونرو، می توان به خوبی دید که او با شخصیت های داستانی اش بزرگ می شود و به میان سالی می رسد و بعد پیری.
آلیس مونرو هنوز هم سرسختانه می نویسد، خودش می گوید از این بابت متعجب است: «انتظار داشتم تا الان بازنشسته شده باشم.» ولی این بانوی نویسنده ۸۲ ساله اوایل تابستان از دنیای نویسندگی اعلام بازنشستگی و اعلام کرد احتمالا دیگر چیزی نخواهد نوشت. وی با اعلام اینکه «بهتر است ناگهانی بروم»، از علاقهمندان آثارش خواسته کتابهای قدیمی او را دوباره و چندباره بخوانند که تعدادشان هم زیاد است.
آکادمی نوبل امسال آلیس مونرو را «استاد داستان کوتاه معاصر» لقب داد و از او به خاطر «داستانهای که با ظرافت نوشته شده و ویژگی آنها روشنی و واقعیت روانشناختی است» تقدیر کرد. مونرو پس از شنیدن خبر برگزیده شدنش بهعنوان سیزدهمین زن برنده نوبل ادبیات گفت: «میدانستم که نامزد دریافت نوبل شدهام؛ اما هیچوقت فکر نمیکردم آن را ببرم. این همه هیجان را نمیتوانم باور کنم. بردن نوبل خیلی عالی و شگفتانگیز بود؛ به اين معناست که خیلیها تو را تحسین میکنند و برای یک نویسنده این خیلی غافلگیرکننده است.»
آلیس آنه مونرو از مستعدترین نویسندگان داستان کوتاه معاصر است که به اعتقاد بسیاری از منتقدان، داستانهایش به لحاظ قدرت ادبی و احساسی به رمان نزدیک است. بسیاری بر این عقیده اند که مونرو جامعه کتابخوان آمریکای شمالی را با داستان کوتاه آشتی داده است. البته خودش می گوید هرگز قصد نداشته صرفا نویسنده داستان کوتاه باشد؛ فکر می کرده مثل همه رمان خواهد نوشت. ولی حالا دیگر می داند نگاهش به مسائل برای نوشتن رمان مناسب نیست. دوست دارد پایان داستان را در ذهنش مجسم کند، و مطمئن باشد مثلا تا کریسمس آن را تمام خواهد کرد، و نمیداند نویسنده ها چطور روی پروژه های طولانی مثل رمان با پایان باز کار می کنند. « مارگارت آتوود» از نویسنده های نامدار کانادایی، آلیس مونرو را یکی از «مقدسات ادبیات جهان» نامیده است.
مونرو درباره شیوه نویسندگی خود گفته است: «اغلب پیش از شروع نوشتن داستانی، کلی با آن نشست و برخاست میکنم. وقتی بطور مرتب وقت نوشتن ندارم داستانها مدام در ذهنم رژه میروند، تا جایی که وقتی مینشینم به نشستن کاملاً در آن غرق شدهام. این روزها این غرق شدن را با یادداشت برداشتن انجام میدهم. چندین و چند دفترچه یادداشت دارم که با خط خرچنگ قورباغه پر شدهاند، همه چیز را در آن مینویسم. گاهی وقتی به این نسخههای اولیه نگاه میکنم با خودم میگویم واقعاً سودی هم دارند؟ میدانید من از آن نویسندگانی نیستم که از موهبت سرعت برخوردار هستند و سریع مینویسند.»
ظاهرا داستان هايی که او می نويسد قواعد قالب داستان کوتاه را نقض می کنند و تابع قوانين شکل گيری رمان هم نيستند. او به يک فرم خاص فکر نمی کند، بيشتر به داستان فکر می کند، بیشتر به يک داستان بزرگ. او می گوید:« می خواهم چه کار کنم؟ می خواهم داستانی تعريف کنم، به سبک قديم- ماجرايی که برای کسی اتفاق می افتد- ولی می خواهم اين «ماجرايی که اتفاق می افتد» با مقدار قابل توجهی وقفه، بازگشت به عقب، و شگفتی روايت شود. می خواهم خواننده احساس کند که چيزی در اين داستان حيرت انگيز است نه «ماجرايی که اتفاق می افتد»، بلکه سبک و سياقی که همه چيز اتفاق می افتد. اين داستان های کوتاه بلند منظور مرا به بهترين وجه تامين می کند.»
آلیس داستان هایش را با خودکار در یک دفتر می نویسد. داستان را از اول تا آخرش می نویسد، ولی این داستان به هیچ وجه داستان نهایی نیست. بعد هم یک دفتر دیگر برمی دارد و دوباره آن را با خودکار می نویسد؛ این بار داستان به نسخه نهایی و موردنظرش نزدیک می شود. بعد این دو دفتر را پاره می کند و دور می ریزد و بدون آن که به چیزی نگاه کند داستان را با کامپیوتر می نویسد. آن وقت است که یک داستان معقول می نویسد. آلیس در مورد استفاده از رایانه پاسخ داد: « من درمورد وسایل فنی آدم فجیعی هستم! اگر مدت طولانی با کامپیوتر کار نکنم همه چیز را فراموش می کنم و شوهرم باید بیاید و همه چیز را از نو برایم توضیح دهد. از اینها گذشته من به تازگی مریض شده ام؛ به سرطان دچار شده ام؛ درمان سرطان هم طوری است که قسمت هایی از مغز آدم را از بین می برد، و در این شرایط وقتی چیزی را یاد می گیری در ذهنت نمی ماند و آن را فراموش می کنی.»
آلیس آنه مونرو را از مستعدترین نویسندگان داستان کوتاه معاصر می نامند. او یک زمانی تلاش کرد رمان بنویسد ولی هیچ فایده ای نداشت. همیشه داستانی را که درقالب رمان می خواست روایت کند در وسط های راه به هم می ریخت و او هم به آن بی علاقه می شد و دیگر به نظرش به درد نمی خورد و پیگیرش هم نمی شد. الان هم به نظر خودش داستان هایی که می نویسد یک چیزی بین داستان کوتاه و رمان هستند که البته مردم به آنها می گویند داستان کوتاه، ولی داستان هایش به ندرت کوتاه هستند و درعین حال هم رمان نیستند. نمی داند آیا برای داستان هایی که حجم شان بین داستان کوتاه و رمان است، کلمه خاصی وجود دارد یا نه. او در مورد سوال «چه شد که داستان کوتاه نوشتید؟» پاسخ داد: «سالهای متمادی فکر میکردم که داستان کوتاه نوشتن فقط نوعی تمرین نویسندگی به حساب میآید. آن سالها گمان میبردم داستان کوتاه نوشتن بسیار آسانتر از رمان نوشتن است تا اینکه یک رمان نوشتم و پس از آن متوجه شدم داستان کوتاه نوشتن کاری بسیار دشوار است و من میتوانم از عهده هر دوی اینها برآیم. البته بستگی زیادی به موضوعهای انتخابیام هم دارد. به نظرم حرفهایم را میتوانم در یک داستان کوتاه هم خلاصه کنم.»
آلیس بعضی از این پیرنگ ها ی داستان هایش را از حوادثی به دست می آورد که رخ داده اند، و بیشترشان براساس حوادثی نوشته شده اند که نزدیک بود رخ بدهند یا اینکه رخ نداده اند ولی امکان رخ دادنشان وجود داشت؛ اتفاقاتی که وقتی در زندگی اش به آنها نگاه می کند با خودش می گوید اگر فلان و بهمان اتفاق می افتاد واکنش من چه بود؟ این داستان ها یک جورهایی بررسی این موضوع هستند که مردم یا گروه خاصی از مردم در شرایط مختلف چه رفتاری از خود نشان می دهند.
آلیس مونرو به تدریس داستان نویسی اعتقادی ندارد و بلکه متنفر هم هست. او اعتقاد دارد: « کسی که می خواهد داستان بنویسد باید بنشیند و هی داستان بنویسد و داستان بنویسد و کار خود را بررسی کند. وقتی شما با گروهی از افراد طرف هستید، یکی از خطرات کار این است که با یک نوع داستان رو به رو می شوید، یک جور اثر که البته مؤثر هم هست و بقیه هم از کار او دنباله روی می کنند چون در کلاس شخصیت قوی ای شکل گرفته. من شخصا احساس می کنم که این داستان ها هرگز گل نمی کنند.»
در کارنامه پربار ادبی آلیس مونرو می توان به دریافت چندین جایزه معتبر ادبی مانند داستانی گاورنر جنرال کانادا (۱۹۶۸، ۱۹۷۸ و ۱۹۸۶)، جایزه کتاب تریلیوم (۱۹۹۰)، جایزه ادبی گیلر (۱۹۹۸ و ۲۰۰۴)، جایزه انجمن ملی منتقدین کتاب آمریکا (۱۹۹۸)، جایزه داستان کوتاه اوهنری (۲۰۰۶ و ۲۰۰۸)، مدال افتخار ادبیات از انجمن ملی هنرهای آمریکا (۲۰۰۵)، مدال افتخار ادبیات از باشگاه هنرهای ملی آمریکا (۲۰۰۵)، جایزه ادبی من بوکر (۲۰۰۹) و نشان شوالیه فرانسه (۲۰۱۰) اشاره کرد. این نویسنده سرشناس اکنون عضو افتخاری آکادمی ادبیات و هنر آمریکاست.
آلیس مونرو، نویسنده برجسته کانادایی و برگزیده نوبل ادبیات به نویسندگان جوان توصیه می کند: « نمی شود به نويسنده های جوان توصيه یی کرد چون خيلی با هم فرق دارند. می توانيد بگوييد «بخوان»، ولی ممکن است نويسنده يی بيش از حد بخواند و ديگر نتواند بنويسد. يا بگوييد «نخوان، فکر نکن، فقط بنويس»، و نتيجه اش می تواند کوهی از مزخرفات باشد. اگر قرار است نويسنده شويد، احتمالا کلی راه اشتباهی می رويد و بعد يک روز بالاخره همان چيزی را می نويسيد که بايد بنويسيد. آن وقت کارتان روز به روز بهتر و بهتر می شود فقط به اين دليل که شما می خواهيد بهتر باشد، و حتی وقتی پير می شويد و با خودتان می گوييد «مردم حتما کار ديگری هم می کنند»، نمی توانيد نوشتن را به کلی کنار بگذاريد.»
مصطفی بیان
این مقاله در ماهنامه گلستانه ، دی ۱۳۹۲ به چاپ رسید