بایگانی برچسب‌ها : هوشنگ مرادی کرمانی

چرا جایگاه ادبیات بومی در ایران تضعیف شده است؟ 

گفت‌وگوی آرمان ملی با مصطفی بیان، داستان‌نویس

چرا جایگاه ادبیات بومی در ایران تضعیف شده است؟ | آثار احمد محمود بهترین نمونه داستان‌های بومی

هر ملتی به فراخور گستره جغرافیایی، فرهنگی و زبانی خود، می‌تواند از فرهنگ‌ها و اقوام مختلفی تشکیل شود و نویسندگان و شاعران هر منطقه، با تکیه بر ظرفیت‌های بومی خود می‌توانند آثار متفاوتی را با محوریت زبان معیار و رسمی کشور خود، بیافرینند. از این منظر، ادبیات بومی را می‌توان در حکم پلی ارتباطی بین گونه‌های مختلف زیستی و فرهنگی با گونه‌ فرهنگ و زبان معیار آن جامعه دانست. بنابراین فعالیت و شکوفایی ادبیات بومی در یک سرزمین، موید انسجام و قوام ملی یک کشور است. در ایران، نویسندگان سرشناسی در ادوار مختلف به خلق اثر با شاخصه‌های بومی پرداخته‌اند، اما به‌نظر می‌رسد عوامل مختلفی طی دهه‌های گذشته منجر به تضعیف این جریان شده است.

به گزارش آرمان ملی آنلاین، مصطفی بیان، داستان نویس، موسس و دبیر انجمن و جایزه داستان سیمرغ نیشابور معتقد است مهم‌ترین عامل در این میان، تغییرات به‌وجود آمده در سبک زندگی جامعه بوده است؛ عاملی که نهادهای رسمی کشور باید برای آن تدابیری را بیندیشند. 

ادبیات بومی یا اقلیمی چه ویژگی‌ها و شاخصه‌هایی دارد؟

تعریف‌های بسیاری درباره‌ این گونه‌ ادبی در سایت‌ها و کتاب‌های داستان نویسی منتشر شده است؛ اما به طور خلاصه به ادبیاتی، ادبیات اقلیمی می‌گویند که در آن به آداب و رسوم اجتماعی، سنت‌ها، عادت‌های طبقات معینی از جامعه، توصیف مختصات زبان و زیستگاه و همچنین به مختصات جغرافیایی و ناحیه‌ای اشاره می‌شود. مثلا رمان «کلیدر» دولت آبادی و «قصه‌های مجید» مرادی کرمانی از نمونه‌های بسیار خوبِ ادبیات اقلیمی هستند. مثال دیگر، داستان «تنگسیر» صادق چوبک و «داستان یک شهر» احمد محمود است که در آنها به توصیف محل و اقلیم اشاره شده است. در کُل داستان‌های اقلیمی به علم مردم شناسی، جامعه‌شناسی و همچنین تاریخ کمک بسیاری می‌کند. 

جایگاه ادبیات بومی اقلیمی در ادبیات امروز چیست؟ و این مساله چه آسیب و خلأهایی را به همراه داشته است؟

اگر تاریخ هشتاد ساله‌ داستان کوتاه ایرانی را مطالعه کنیم، باید بدون تعصب – و با در نظر گرفتن دلایل بسیاری که الان مجال بحث در مورد آنها نیست- بگوییم ادبیات اقلیمی و همچنین ادبیات روستایی، بومی، محلی و ناحیه‌ای در ادبیات داستانی امروز ایران بسیار کمرنگ شده است؛ که کمرنگ شدنِ این گونه‌ ادبی به عنوان یک منبع معتبر مطالعاتی می‌تواند صدماتی را به علمِ مردم شناسی، جامعه شناسی و همچنین بخش مطالعاتی تاریخ وارد کند. خودتان تصور کنید، نبود یک منبع مطالعاتی در حوزه‌ مردم شناسی، جامعه شناسی، شهرشناسی، جغرافی و همچنین تاریخ چه آسیبی می‌تواند به همراه داشته باشد؟!

با توجه به تجربیات شما در انجمن و جایزه داستان سیمرغ و آثار ادبی نویسندگان جوانی که به این انجمن ارسال می‌شود، نویسندگان جوان تا چه میزان در این حوزه می‌نویسند؟

همان‌طور که خدمت‌تان عرض کردم، جایگاه ادبیات اقلیمی بسیار کم رنگ شده است؛ حتی در بخش منطقه‌ای که ویژه‌ نویسندگان متولد و یا ساکن نیشابور است! این ضعف شامل کل ایران می‌شود. به همین منظور عزم‌مان را جزم کردیم تا به ادبیات بومی بیشتر بپردازیم. سعی کردیم نویسندگان جوان و حتی حرفه‌ای نیشابور را تشویق کنیم که در داستان‌های خود به زندگی روستایی و همچنین شهری نیشابور و نیز به ویژگی‌های ادبیات اقلیمی، آداب و رسوم، ناحیه‌ای و محلی بیشتر بپردازند. در یک سال گذشته که از شیوا مقانلو، مجید قیصری، کاوه فولادی نسب، مهیار رشیدیان و انسیه ملکان دعوت کردیم تا در انجمن داستان سیمرغ، کارگاه داستان برگزار کنند؛ دوستان به اهمیتِ استفاده از سرمایه زیست بومی و غنای عرفانی در شهر نیشابور به عنوان منبع الهام برای خلق داستان‌های کوتاه و رمان پرداختند؛ به همین منظور تصمیم داریم در آینده مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه از نویسندگان جوان نیشابور که به این گونه ادبی پرداخته باشند، منتشر کنیم. 

چرا آنطور که باید ادبیات بومی اقلیمی مورد توجه نویسندگان قرار نمی‌گیرد؟ 

دلایل مختلفی وجود دارد؛ دلایل تاریخی، اجتماعی، سیاسی، تبلیغاتی، تجربی، روانشناختی، جامعه‌شناختی و غیره. نمی‌توان در چند کلمه به این سوال پاسخ کامل داد، اما مهم‌ترین عامل به اعتقاد من، تغییر شیوه زندگی است. شیوه زندگی مردم به سرعت در حال تغییر است. از اوایل دهه‌ هشتاد که اینترنت آرام آرام وارد زندگی خصوصی مردم شد، تغییر سبک زندگی در تولید آثار ادبی و همچنین سایر شاخه‌های هنری مانند تئاتر، سینما و تلویزیون محسوس است؛ ولی با این همه، این دلیل موجهی نیست که نویسندگانِ جوان ایرانی به این گونه ادبی توجه نکنند. آموزش و پرورش، وزارت فرهنگ، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، تلویزیون، سینما، تئاتر، رسانه، ناشران و نویسندگان، همگی در رشد و ارتقای این گونه ادبی نقش دارند. 

به طور کلی از مهم‌ترین انواع داستان و رمان باید به داستان‌های تاریخی، سیاسی، اقلیمی و علمی اشاره کنیم. نگارش و تولید آثار خلاق در این چهار گونه ادبی می‌تواند در رشد و ارتقای جامعه و کشور کمک کند و همچنین به عنوان منبع مطالعاتی مفیدی محسوب شود. برای توضیح بیشتر می‌توانم به رمان «غرور و تعصب» جین استین اشاره کنم. اگر بخواهیم در مورد آداب، رسوم، عادت‌ها، سنت‌ها، تاریخ و آدم‌های قرن نوزدهم انگلیس مطالعه کنیم، رمان «غروب و تعصب» می‌تواند به عنوان یک منبع مطالعاتی به ما کمک کند. 

 به نظر شما چگونه می‌توان نویسندگان را به نگارش و خلق آثار ادبی بومی و اقلیمی علاقه‌مند کرد؟

همان‌طور که در دو سه دهه‌ گذشته، آهسته آهسته، اهمیت خلق این گونه‌ ادبی کم رنگ و کم رنگ‌تر شد، نیاز هست برای بازگشت به جایگاه اصلی از امروز برای دو دهه‌ آینده برنامه ریزی کنیم. این برنامه ریزی برای یک بخش و یا یک نهاد تعریف نمی‌شود. دستگاه‌های زیادی مانند آموزش و پرورش، وزارت فرهنگ، دانشگاه، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، تلویزیون، سینما، تئاتر، رسانه، ناشران، انجمن‌ها و سازمان‌های مردم نهاد در این مسئولیت نقش دارند. 

چگونه می‌توان از سوژه‌ها و وقایع تاریخی در خلق ادبیات بومی و اقلیمی بهره برد؟

بهترین مثالی که می‌توانم بزنم رمان «داستان یک شهر» اثر احمد محمود است که هیچ شخصیت تاریخی در آن وجود ندارد؛ اما داستان حوادث پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، بازداشت و اعدام تعدادی از افسران ارتش را بازگو می‌کند. در این داستان، نویسنده به مختصات جغرافیایی بومی و ناحیه‌ای یک شهر (بندر لنگه) وفادار است. قهرمانِ داستان، بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به جرم عضویت در حزب توده به بندر لنگه تبعید می‌شود. در این داستان، قلمرو و مردمانی که در بندر لنگه زندگی می‌کنند، به عنوان پایه و شالوده‌ داستان به کار گرفته شده است. به همین دلیل «داستان یک شهر» احمد محمود را می‌توان یکی از بهترین نمونه‌های ادبیات تاریخی، اقلیمی و ناحیه‌ای دانست.

آرمان ملی / چهارشنبه ۷ تیر ۱۴۰۲ / شماره ۱۵۸۵

نقدی بر رمان «شما که غریبه نیستید» نوشته هوشنگ مرادی کرمانی

اسم راوی (هوشنگ مرادی کرمانی) را عمو قاسم از تو شاهنامه پیدا کرده بود یعنی «باهوش، تیزهوش». که با لهجه محلی «هوشو» صدایش می کردند یعنی «هوشنگ کوچولو». گویا مادرش اسمش را رحیم گذاشته بود. او تنها «هوشنگ» آبادی بود. خانواده مادری اش برخلاف پدری اش «هوشو» نمی گفتند او را «هوشنگ» صدایش می کردند.

هوشنگ هیچ‌وقت مادرش را ندیده بود. دو، سه‌ ماهه بود که مادرش فوت کرد. برای اولین‌بار در پنج،‌ شش‌سالگی پدرش «کاظم» را دید. او ژاندارم سیستان و بلوچستان بود و به هم ریخته و با بیماری روانی علاج‌ناپذیر چندسال بعد از تولدش از ماموریت برگشته بود. در همه سال‌های کودکی در خانه پدربزرگ (آغ بابا) و مادربزرگش (نه نه بابا) بزرگ شد. وقتی بزرگتر می شود همه، حتی آغ بابا و نه نه بابا، او را به اسم «پسر کاظم» صدایش می کنند:««پسر کاظم» و «کاظم» معنای دیگری غیر از یک «اسم» دارد. «پسر کاظم» بودن سخت است.» (ص ۶۸ کتاب).

هوشنگ برخلاف ظاهری آرام و مظلومانه، درونی پُر جنب و جوش و شیطنت های بچه گانه و خسارت های فراوانی به بار می آورد: از بریدن دم گربه، بلا آوردن سر خفاش، آتش زدن خانه توی سیرچ و مرگ لیلا….

همیشه هوشنگ مورد سرزنش اطرافیان بود. اگر بلا، فقر، بیچارگی و مرگ بود هوشنگ را مورد خطاب قرار می دادند و می گفتند: «پیشونیت سیاهه»! «جلو آینه می روم. پیشانی ام را نگاه می کنم. به اش دست می کشم: «با پیشونی دیگرون فرقی نمی کنه. لابد پشتش مشکلی هست که من خبر ندارم.» (ص ۱۲۳ کتاب) «همیشه وقتی نه نه بابام از دست من حرص می خورد این شعر را می خواند: فرزند کسان نمی کند فرزندی/ گر طوق طلا به گردنش می بندی» (ص ۱۵۹ کتاب)

هوشنگ، سال‌های کودکی را که می‌توانست همانند دوستان هم سن و سالش بازی کند و لذت ببرد، دایماً با تشویش گذراند. گاوی داشت که عصر‌ها او را می‌چراند. مدرسه که می‌رفت، گاوش را با خودش می‌برد و او را به سنگی می‌بست و کلاس که تمام می‌شد، زیر آسمان بلند کویر می‌خوابید با ابرهایی که رد می‌شدند و پرنده‌هایی که می‌پریدند، خیال می‌بافت. برای خودش قصه می‌گفت؛ چون عاشق قصه گفتن و قصه نوشتن بود. خیال می بافت. برای خودش قصه می گفت. شعرهای کتابش را می خواند.«وقتی می نوشتم سبک می شدم. صفحه ی سفید کاغذ بهترین کسی بود که حرف هایم را گوش می کرد، گوش می کرد و گوش می کند. صفحه ی سفید کاغذ مسخره ام نمی کند. چیزهایی که می گویم تو دلش نگه می دارد. چیزی را به رُخم نمی کشد. آزارم نمی دهد. دلسوزی بیجا نمی کند. نیش نمی زند. پدر، مادر، خواهر و برادر و همه ی کسم است.» (ص ۲۳۵ کتاب) زندگی‌اش با این تصاویر می‌گذشت که هوشنگ برای فرار از اینها، در ذهن خودش تصویرهای تازه می‌ساخت. قصه گویی هوشنگ مرادی کرمانی در همان روزها ریشه دارد.

هوشنگ، قلم خیلی خوبی دارد. انشاهای خوبی می نویسد. انشاهایش بیشتر داستان است. داستان هایی از گذشته خودش. از آنچه که می دید و دیده بود یا دیگران برایش تعریف می کردند. آقای محزونی مدیر مدرسه به او گفته مثل جمالزاده می نویسی. و هوشنگ رفته بود و همه ی کتاب های جمالزاده را خوانده بود. «کتاب های خوب از نویسندگان خوب می خواندم و فیلم های هنری و خوب می دیدم. موقع بحث و نقد و بررسی زور می زدم. سرخ و زرد می شدم.» (ص ۳۰۴ کتاب) روزنامه دیواری در مدرسه راه انداخت به نام «بهشت سخن». توی آن مقاله ها و داستان های پرشوری از وضع مدرسه و اجتماع می نوشت. در مسابقه روزنامه دیواری در سطح استان برگزیده شد. از رئیس فرهنگ وقت آن زمان لوح تقدیر و کتاب «پیامبر» به قلم زین العابدین رهنما دریافت کرد. هوشنگ از فردای آن روز تصور کرد: «خیلی نویسنده شده است». «خیال می کنم خیلی نویسنده شده ام. خیلی هنرمندم. می روم تو کوک معلم ها و آدم های معروف شهر، خوب نگاه شان می کنم، تو حرکات و حرف هایشان دقیق می شوم» (ص ۳۱۲ کتاب)

هوشنگ، عاشق خواندن کتاب و مجله است. به بچه ها خرما می فروشد. خرماهایی از شهداد، از نخل های مادرش. با پولش کتاب و مجله می خرد. البته گاهی هم حلوا ارده می خرد. گاهی هم کتاب از کتابفروشی سر بازار کرایه می کند. موی دماغ روزنامه فروش ها و کتابفروش هست. او در نوجوانی کتاب های خیلی خوبی می خواند. کتاب های «سلام بر غم» نوشته ی «فرانسوا ساگان»، «بینوایان» ویکتورهوگو، «شاعر در تبعید» ویکتور هوگو، «مروارید» جان اشتاین بَک»، «زن های وحشی آمازون» منوچهر مطیعی را خوانده است.

برخلاف میل عموهایش کتابفروشی می کند. کتابفروش می گوید: کتابفروشی نون نداره. کار ما درآمدی نداره. اما التماس می کند تا شاگرد کتابفروش شود. «خطم بد نیست. روی پارچه ای درشت می نویسم: «کتاب و مجله کیلویی ۱۰ تومان» (ص ۲۹۹ کتاب).

هوشنگ دوست دارد رشته ادبیات بخواند. اما عمو قاسم مخالف است. عمو می گوید: «باید رشته ی به دردخوری بری. هرچه آدم تنبل و ورزشکار و زیر کار دررو است می رود ادبیات می خواند که آخر و عاقبت ندارد.» (ص ۳۱۳ کتاب) و بالاخره هوشنگ مجبور می شود برود هنرستان رشته برق.

هوشنگ دلش می خواهد عاشق شود. دلش می خواهد کسی هم عاشق او بشود. دوست دارد گوینده رادیو شود. دوست دارد نمایشنامه رادیو بنویسد. دوست دارد نویسنده رادیو بشود. دوست دارد کتاب چاپ کند و قصه بنویسد.

«دنبال اتوبوس دویدم. اتوبوس رفت. پشت سرم را نگاه می کردم. از همه کس می ترسیدم. پشت سرم را نگاه می کردم و می دویدم. یاد تعریف های نصر ا… خان «آغ بابا» به خیر! چه قدر پشت سرم را نگاه کنم و بترسم؟ چه قدر با خودم حرف بزنم، برای شنونده های رادیو، تماشاگران سینما و خواننده هام حرف بزنم. تا کی قصه بگویم؟ شما که غریبه نیستید. خسته شدم. نه، خسته نشدم. ادای خسته ها را در می آورم.» (ص ۳۵۳ کتاب)

زندگینامه خودنوشت «شما که غریبه نیستید» در ۳۵۴ صفحه توسط انتشارات معین منتشر شده است.

مصطفی بیان

در ماهنامه ادبیات داستانی چوک شماره تیر ۱۳۹۴ به چاپ رسید

به بهانه هفتاد سالگی هوشنگ مرادی کرمانی

کلاس سوم ابتدایی بودم که ظهرهای جمعه سال ۷۱ به همراه مادر و برادرم  می نشستیم قصه های مجید و بی بی و مدرسه های دولتی پر ازدحام دهه شصت و هفتاد را می دیدیم. خوب به یاد دارم که سال سوم ابتدایی باید جدول ضرب حفظ می کردم و مثل مجید که در مقابل معلم ریاضی که در برابر هر سوال بی جواب جدول ضرب، دانه ای از تسبیح را می انداخت و زمین زیر پایش دهان باز می کرد؛ من هم تنبیه بدنی می شدم.

«قصه های مجید» یک اثر ملی ست و خوشحالم که مردم کرمان برای قدر دانی «هوشنگ مرادی کرمانی» مجسمه یادبودی از وی بنا کردند و دبیرستانی به نام وی زدند.

آسمان دلت همیشه آفتابی و قلمت همیشه سبز