همه نوشته‌های mostafa bayan

«بزها به جنگ نمی روند»، رمانی واقع‌گرا و طبیعت‌گرا

«بزها به جنگ نمی روند»، رمانی واقع‌گرا و طبیعت‌گرا

نگاهی به رمان «بزها به جنگ نمی روند» نوشتۀ مهیار رشیدیان

نوشته: مصطفی بیان / چاپ شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک، شماره ۱۴۵ ، شهریور ۱۴۰۱

رمان «بزها به جنگ نمی روند»، مهیار رشیدیان، نشر نیلوفر، ۲۶۱ صفحه، ۴۵ هزار تومان، چاپ اول ۱۳۹۹

بزكوهی در ایران باستان، نماد آبخواهی، زایندگی، فراوانی نعمت و محافظت است. از همین رو هرجا كه گذر آب باشد نقش های فراوان بزكوهی را می‌بینیم و مضمون آن آبخواهی است و بیان ارزش و اهمیت بی بدیل عنصر آب در نزد مردمان ایران باستان است.

یکی دیگر از دلایل اهمیت بز کوهی، قله نشینی اوست. بزها را انسان همواره در افراشته‌ترین تیغه‌ها و قله‌ها و دشوارترین مسیرهای کوهستانی دیده است.

رمان «بزها به جنگ نمی روند» داستانِ احداث سدی در یکی از روستاهای مرزی کشور به نام گوراب است. روستای پلکانی که تمام خانه هایش از سنگ و چوب است.

فردوسی در شاهنامه از گوراب به نیکی نام برده‌است: به گورابه اندرنهادند روی / همه راه شادان و با گفتگوی.

گوراب، از روستاهای قدیمی و باستانی است. این منطقه را به این خاطر گوراب نامگذاری کرده‌اند که در گذشته تمامی آب‌ها و سیلاب‌های مناطق اطراف پس از باران به آنجا روانه می‌شد و پس از مدت کمی در زمین فرو می‌رفت، به همین علت به این منطقه گوراب گفتند؛ یعنی جایی که آب‌ها در زمین فرو می‌رود.

داستان دربارۀ احداث سدی در گوراب است. پروژۀ دولتی که باعث تنش میانِ اهالی روستا و تیم سدی سازی می شود. به همین دلیل مهندس پروژه (به عنوان نماینده دولت) سعی بر اعتماد سازی دارد. این اعتمادسازی باعث ارتباط نزدیک بین مهندس و اهالی روستا می شود. مهندس برای برقراری آرامش بین دولت و مردمِ روستای گوراب پیشنهاد می دهد دولت خانه ها و باغ های اهالی را بخرد و اهالی روستا دسته جمعی به محلِ جدید گوراب مهاجرت کنند.

اما اهالی روستا به این دلیل که نیکان و نیاکان شان در قبرستان قدیمی دفن هستند، حاضر به تغییر مکان نمی شوند. با دخالت بزرگ و معتمد اهالی گوراب، ماموستا مصطفی، روحانی معروف روستاهای همان حدود رضایت اهالی گوراب را مبنی بر نقل مکان جلب می کند؛ ماموستا مصطفی، فتوای انتقال گورها را به قبرستان جدید داده و گونی‌های مناسب برای انتقال استخوان ها آماده می شود؛ و خواننده تصور می کند که داستان تمام شده است. اما داستانِ ناپدید شدنِ شفیق، راز هانا و پیدا شدنِ قبر دختر جوان تازه خاکسپاری شده با بدنی تازه و تجزیه نشده باعث ایجاد تعلیق و کشمکش در داستان می شود. رازهایی که در ابتدای طرح داستان، خواننده را مُجاب می کند که رمان را ادامه بدهد.

این حوادث، نارضایتی برخی از اهالی روستا و همچنین تحریکات کدخدا باعث می شود آتش تفرقه بین اهالی روستا و حتی کارگران اداره سدسازی با کارفرما برافروخته تر شود. تمام این ها باعث می شود فرصت برای انجام فعالیت های مخفیانه کدخدا و افرادش مثل کاک خلیل، از جمله قاچاق و کول بری از مرز فراهم شود.

«شفیق هر وقت غیب می شه میره عراق، میره ببینه جنازه ی فک و فامیلش، پدر و مادر، خواهر و برادرش رو پیدا کردن یا نه…» (صفحه ۵۸ کتاب)

داستانِ کولبرها، داستانِ قاچاق و کولبری از راه های صعب العبور و انتقال اسلحه و کالای غیرقانونی برای کدخدا و اشرار و حامیانش در ظلمات کوه و دشت، زیر آسمان سیاه، از لابه لای سنگ ها، از روی شیب های ریزشی سنگریزه ها، انعکاس نور موبایل های کولبرها روی سفیدی برف های همیشگی قله ها و ارتفاعات کوهستان های مرزی؛ راه های صعب العبوری که روزی قتل گاه جوانان این سرزمین در نبرد با عراقی ها و گروهک های مزدور و وطن فروش بوده است و حالا بعد از سال ها که از جنگ می گذرد، از این راه مخفی برای قاچاق و کولبری استفاده می شود! (طنز تلخ)

«کول بری کار سختیه؟ سخت!؟…. کول مَرد می خواد…» (صفحه ۱۴۷ کتاب)

این جا سوالی در ذهنِ خواننده پدید می آید: تمام این سنت‌شکنی‌ها برای انتقال گورها و احداث سد برای چه هدف مهمی می‌تواند باشد؟

این جاست که مردم دربرابر قدرت قرار می گیرند. قدرت مرکزی (دولت) و قدرت جبر زیست محیطی. تعدادی از کارگران و اهالی روستا با تحریک کدخدا، دست به اعمال خشونت‌آمیز برای توقف طرح سدسازی می زنند. به آتش کشیدنِ کامیون و دزدیده شدنِ چند مرتبه کابل های تونل از این جمله هستند. شاید به خیالشان بتوانند خانه شان را حتی برای یک روز، دیرتر تخلیه کنند.

بالاخره اداره ی سد توانسته بود تعدادی از باغ ها و چند خانۀ روستا را بخرد. اما برخی مخالف فروش باغ ها و خانه هایشان بودند. حتی آنهایی که خانه های شان بالادست روستا بود تصور می کردند اگر آب بالا بیاید باز به خانه های آنها نمی رسد. به شدت بین اهالی روستا اختلاف افتاده بود؛ اما راهی وجود نداشت و در نهایت مجبور بودند روستا را تخلیه کنند (قدرت دولت) چون وقتی آبگیری سد شروع شود و وقتی دریچه ها را ببندند تا سد لبریز شود، همه غرق می شوند.

در پایان داستان، روستای گوراب، رفته رفته غرق می شود. حالا استخوان های مُرده های بی گور و نشان روی آب آمده است. روستانشینان در سودای گورهای آبا و اجدادی شان هستند.

مقاومت اهالی روستا برای گورهای نیاکان و اجدادشان و مبارزه طبیعت در برابر صنعتی شدن به دست انسان، مفهومی زیبا به خواننده منتقل می کند. از همه مهم تر، این مبارزه طبیعت با انسان خودخواه است: مانند برف و باران در بخش اول داستان، تشکیل درۀ پیش بینی نشده در حفاری ابتدای مسیر کارگاه سدسازی و گرد و غبار شدید و مه غلیظ در پایان داستان. این ها هر یک پیامی از سوی طبیعت است.

مهیار رشیدیان متولد سال ۱۳۵۷ است. رمان «بزها به جنگ نمی روند»، سومین کتاب داستانی اوست که توسط نشر نیلوفر وارد بازار کتاب شده است. رمان از چند تک روایت تشکیل شده است که به شکل گیری روایت اصلی داستان کمک می کند. فضای داستان دراماتیک است. داستان همچنین به برخی فجایع تاریخی اشاره دارد: روایت تلخ جنگ تحمیلی و جنایت گورهای دسته جمعی توسط صدام حسین و گروهک های منافقین بعد از پذیرش قطعنامه. و همچنین نقد حقوق کارگری، اشاره به قصۀ تلخ کولبران و قوانین مدنی از مضمون ها و درونمایه های رمان محسوب می شود. «بزها به جنگ نمی روند»، رمانی واقع‌گرا و طبیعت‌گرا است. این رمان را باید اثری برآمده از وضعیت جامعۀ ایران بعد از جنگ تحمیلی، دورۀ سازندگی و صنعتی دانست. دوره ای که دولت بر صنعتی شدن و مدرن شدن اصرار دارد اما جامعه بر حفظ ارزش ها، گذشته، آثار نیاکان و حتی یادبودهای سربازان جنگ.

📖 آیین رونمایی رمان «احتمام» نوشتهٔ زهرا برهانی / با حضور مجید نصرآبادی، فاطمه سوقندی و مصطفی بیان

📖 آیین رونمایی رمان «احتمام» نوشتهٔ زهرا برهانی / با حضور مجید نصرآبادی، فاطمه سوقندی و مصطفی بیان

🔷 دوشنبه ۳۱ مرداد ۱۴٠۱ / کانون مهرتابان، سالن همایش تربیت.

نگاهی به رمان سالتو نوشتۀ مهدی افروزمنش

در روزنامه سازندگی (صفحه ادبیات و کتاب) چهارشنبه ۱۹ مرداد ۱۴٠۱ می‌خوانیم:

نگاهی به رمان سالتو نوشتۀ مهدی افروزمنش

مصطفی بیان / داستان نویس

رمان «سالتو»، رمانی مهیج و پُر داستان است. صحنه هایی ترسناک و مهیج، مردهایی با صورتِ خونی، دست های بسته به صندلی، قیافه های نزار، زالوهایی که خون آدم ها را می مکند، آدم های ترس خورده، اسلحه، قلتشن هایی با لباس های چرک گرفته و دندان های سیاه و زرد، مثل آب خوردن آدم کشتن و هر شب خوشحال بودن از روز گیر پلیس نیفتادن.

«سالتو»، داستانِ جوانی کشتی گیر و جسور به نام سیاوش است که بدونِ مربی به امید قهرمانی و پهلوانی، مسابقه می دهد؛ روزی ناگهان بخت به او رو می کند و یک مرد ثروتمند و عاشقِ کُشتی به نام نادر تصمیم می گیرد دستِ او را بگیرد و از او حمایت کند؛ و این آشنایی نقطه عطفی است که از آن به بعد فضای داستان حال و هوایی معمایی و رازآلود پیدا می کند.

سیاوش (راوی داستان)، نمایندۀ جامعۀ محروم و زیر خط فقر است که قوانین بی رحمانۀ خود را دارند. او محل زندگی خود را جزیره معرفی می کند. مکانی مستقل در دلِ کلانشهر پایتخت که به چشم دیده نمی شود اما مستقل از قوانین اجتماعی و عرف جامعه، قانون نانوشته و اربابِ خود را دارد. داوود لجن، ارباب و قانون گذار جزیره است و اهالی جزیره بی برو برگرد مجبور به رعایت و فرمانبری هستند.

نادر متعلق به جامعۀ مرفه و بی درد است که در جوانی قهرمانِ کشتی بود؛ اما انقلاب و جنگ باعث می شود که از مسابقات جهانی کشتی جا بماند و مسیر زندگی اش تغییر کند. نادر به سیاوش کفش و دوبنده‌ی کشتی می‌پوشاند تا سیاوش به رویای هرگز تحقق نیافته‌ی نادر که قهرمانی در کشتی است جامۀ عمل بپوشاند.

سیاوش وارد زندگی نادر می شود. با همسر نادر، رویا و دوست نادر، سیامک که او را سیا صدا می‌زنند آشنا می‌شود؛ و کم‌کم متوجه اسراری دربارۀ زندگی آن‌ها می‌شود. از طرف دیگر، سیاوش به قهرمانی کشتی نزدیک و نزدیک‌تر و در مسابقات جهانی حاضر می‌شود. به مرور با پُررنگ‌شدن حضور سیاوش در زندگی نادر، سیاوش متوجه می شود که نادر از جنس داود لجن، قاچاقچی خرده پا است اما با ظاهر زندگی متفاوت. او متوجه می شود آشنایی با نادر، برخلاف تصورش از سرِ خیرخواهی نبوده است.

می توان گفت؛ داستانِ سالتو به سه بخش فقر و خشونت حاشیه شهر، مسابقات کشتی و ثروت، قدرت، فساد و قاچاق در بالای شهر تقسیم می شود.

خواننده در «سالتو» شاهد چند خُرده روایت است: گذشته سیاوش، مرگ مادر سیاوش، فاش شدنِ راز نادر، راز عشق قدیمی میان سیامک و رویا و در نهایت مرگ سیامک همگی به ایجاد کشش، جذابیت و تعلیق در رمان کمک می کند. «سالتو» پُر از تصویر است. تصویر هایی که به شکل گیری ساختمانِ داستان کمک می کند«ریتم تند» از دیگر مشخصه‌های رمانِ «سالتو» است که بر جذابیت و مهیج بودنِ فضای رازآلود و پُرتعلیق داستان کمک می کند.

رمان «سالتو» یک رمان اجتماعی و رازآلود است که به بررسی طبقات اجتماعی کلانشهری مانند تهران می پردازد. به بخشِ فراموش شدۀ حاشیه شهر که گاهی با تصمیمات مدیران شهر از تصویر شهر پاک می شوند تا به این شکل صورت مسئله را پاک می کنند.

گفتگو با فرناز شهیدثالث، رمان نویس، روزنامه نگار و مجری رادیو

اگر توانایی داستان‌سرایی نداشتیم، نسل بشر منقرض شده بود

منتشر شده در سایت کافه داستان / ۲۶ تیر ۱۴۰۱

مصطفی بیان

متولد ۱۵ آذر ۱۳۶۰ در تهران و فارغ التحصیل کارشناسی ارتباطات (روزنامه‌نگاری) و کارشناسی ارشد ایرانشناسی است. پدرش اهل نیشابور بود؛ و مادربزرگش اگرچه تازه بعد از ازدواج به نیشابور سفر کرد، اما چنان به این شهر و مردمش علاقه داشت که انگار خود، اهل نیشابور بود.

«فرناز شهیدثالث»، فعالیت مطبوعاتی را به صورت رسمی از سال ۱۳۷۸ با هفته نامه «سروش هفتگی»، روزنامه «شرق» و سایت خبری «خانه هنرمندان ایران» آغاز و از سال ۱۳۸۵ به عنوان نویسنده و سردبیر در رادیو و تلویزیون شروع به کار کرد.

او داستان نویسی را به طور مستمر و جدی با شرکت در کارگاه های داستان نویسی اساتیدی مانند محمد چرمشیر، حمید امجد، محمدحسن شهسواری، سعید عقیقی و مجید قیصری آغاز کرد.

اولین کتابش با عنوان «برای آسمان» در سال ۱۳۹۳ توسط نشر مایا منتشر شد. یکی از تک داستان های او با عنوان «من درنای سیبری را خورده‌ام» در مجموعه داستان گروهی با عنوان «ویلای کاکایی ها» به انتخاب محمدرضا بایرامی در سال ۱۳۹۶ توسط انتشارات شهرستان ادب به چاپ رسید.

جدیدترین رمانش با عنوان «محرمانه میلان» در زمستان ۱۳۹۹ توسط انتشارات شهرستان ادب وارد بازار کتاب شد. این رمان، روایتی جذاب از دل مهاجرت است. روایتی از مهاجرینی بی‌سرزمین که به هر کجا دست دراز کنند، جایی برای زندگی آنان نیست. در این رمان به مفاهیمی چون نگاه جهانِ غرب به شرق و ماهیت تروریسم پرداخته شده است.

به همت «انجمن داستان سیمرغ نیشابور»، کارگاه دو روزه با عنوان «ویرایش متن؛ ویرایش به عنوان وسیله ارتباط با مخاطب»، پنجشنبه ۲۶ و جمعه ۲۷ خرداد ماه در «خانه داستان سیمرغ» برگزار شد.

آنچه می‌خوانید گفت‌وگویی است با این نویسنده جوان و موفق کشورمان دربارۀ جهان داستانی اش.

رمان «محرمانه میلان» روایتی است جذاب از کشور ایتالیا. روایتی که ما را قدم به قدم از آرامگاه خیام نیشابور تا افغانستان و ترکیه و بعد هم ایتالیا می کشاند و خواننده طعم آوارگی و غربت را می‌چشد. داستان با یک انفجار تروریستی آغاز می شود و شخصیت اصلی داستان که دارای تابعیتی غیراروپایی است متهم می شود! چه چیز شما را به نوشتن داستان‌ «محرمانه میلان» سوق داد؟ (در مورد این رمان صحبت کنید و توضیح بدهید این داستان از کجا شروع شد و چه شد به سراغ این موضوع رفتید؟)

اول اینکه امیدوارم برای مخاطب رمان، جذاب باشد.

فکر می‌کنم همه ما به شکلی با موضوع مهاجرت درگیر باشیم. یا خودمان مهاجرت کرده‌ایم، یا قصد مهاجرت داریم، یا یکی از نزدیکان‌مان مهاجرت کرده، یا اگر تصمیم داریم مهاجرت نکنیم، دیگران برایشان سؤال است که «پس تو چرا نمی‌روی؟»

از طرف دیگر موقعیت جغرافیایی ما در تعیین ارتباط ما با مردم دیگر کشورها تأثیرگذار است. شاید مرزها مهمتر از انسان‌ها شده باشند. بخشی از تنش‌های فرهنگی امروز دنیا به همین مرزها و تبلیغات سیاسی برمی‌گردد. همه این‌ها در ذهنم بود و مسائل دیگری، که کم‌کم تبدیل شد به طرح رمان محرمانه میلان.

آیا تجربه زیستی در ایتالیا داشتید؟ زیرا خواننده به راحتی می‌تواند هر لحظه بودن در کشور ایتالیا، شهر میلان، خیابان ها، آدم ها را ببیند و درک کند.

مدت کوتاهی در ایتالیا درس خوانده‌ام. رشته ارتباطات میان ‌فرهنگی و مولتی‌مدیا. دانشگاه پاویا.

من به تجربه زیسته و ارتباط آن با داستان‌نویسی از دو وجه نگاه می‌کنم. یکی اینکه نویسنده هم مثل هر آدم دیگری (شاید کمی بیشتر و آگاهانه‌تر) تلاش می‌کند که زندگی را تا جایی که می‌تواند زندگی کند. انبانش را پر کند. اما همه داستان به تجربه زیسته برنمی‌گردد. همین محرمانه میلان را مثال می‌زنم که روایت یک بمب‌گذاری تروریستی است و فرار یک عکاس مُد که متهم است. من اگر بخواهم تنها به تجربه زیسته‌ام تکیه کنم، فکر نوشتن این رمان را هم نباید بکنم. یا مثلاً هیچ داستان فانتزی یا علمی تخیلی یا بخش عمده‌ای از داستان‌های جنایی نوشته نمی‌شدند. اما از طرف دیگر، فکر می‌کنم حتی در دورترین و غریب‌ترین داستان‌ها هم نویسنده – دست‌کم بخشی از جان نویسنده – حاضر است. وگرنه داستان به جان مخاطب نمی‌نشیند.

به نظر شما فرم و محتوا چقدر به هم مرتبط هستند؟

خوشبختانه اندیشمندان و متخصصات هنر درباره‌ی این موضوع زیاد صحبت کرده‌اند. من طرفدار نظریه‌ای هستم که فرم و محتوا را از هم جدا نمی‌داند.

وقتی شروع می‌کنید به نوشتن داستان یا رمان، از ایده تا در نهایت پایان، چه پروسه‌ای را طی می‌کنید؟

هر رمان یا داستانی برای من یک دنیای متفاوت است. پس نمی‌توانم درباره‌ی جزئیات حرف بزنم. اما غالباً این طوری است که یک موضوع یا مضمون یا تصویر یا جمله‌ای مدت‌ها در ذهنم خیس می‌خورد، شاید حتی سال‌ها. و بعد طرح اولیه‌ی داستان خودش را نشان می‌دهد. در مورد خودم ماجرا این است که اگر طرح یک رمان یا داستان را با جزئیات دقیق بنویسم دیگر سراغ نوشتن رمان نخواهم رفت. انگار ذهنم کار را تمام‌شده تلقی می‌کند. اما یک طرح کلی از رمان می‌نویسم. شروع و پایان و مسیر کلی داستان، همچنین شخصیت‌ها. البته آماده‌ی تغییر و تحولات اساسی در طول دوره‌ی نوشتن هستم. برای من ماجراجویی عنصر بسیار مهمی است، چه برای لذت بردن از خواندن و چه نوشتن. بنابراین به خودم اجازه‌ی ماجراجویی می‌دهم. مثلاً در مورد محرمانه‌ی میلان، می‌توانم بگویم بیشتر از پانزده سال قبل از نوشتن، به موضوع مهاجرت فکر می‌کردم. البته طرح داستانی برای این موضوع نداشتم. تا بالاخره یک روز طرح اولیه خودش را نشان داد. نوشتن و بازنویسی رمان هم تقریباً یک سال و نیم طول کشید.

اگر از شما بخواهند یک تعریف کلی از داستان بدهید، چه می گویید؟

این سؤال خیلی کلی است. از زوایای مختلف می‌شود داستان را تعریف کرد. یکی که برای خودم جالب است، کارکرد داستان یا به مفهوم عمومی‌ترش «قصه» در طول تاریخ است. من داستان گفتن و شنیدن را یکی از نیازهای اساسی بشر می‌دانم برای ادامه‌ی حیات. شاید اگر توانایی داستان‌سرایی نداشتیم، نسل بشر خیلی زود منقرض شده بود.

وضعیت داستان‌نویسی امروز را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

از اقبال خوشم بیشتر از یک سال است که برای برنامه‌ی بوطیقای رادیو فرهنگ، هر هفته یک رمان یا مجموعه داستان فارسی می‌خوانم. در این مدت انواع آثار به دستم رسیده و خوانده‌ام. کیفیت آثار متفاوت است اما تعداد آثاری که خواندن‌شان غافلگیرم کرده کم نبوده. اجازه بدهید به‌جای ارزیابی وضعیت امروز داستان‌نویسی، امیدواری‌ام را به آینده‌ی داستان‌ فارسی ابراز کنم.

امروز شاهدیم خوانندۀ ایرانی به دنبال رمان و داستان حرفه ای و جدی نیست. خواندنِ کتاب‌های زرد هر خوبی داشته باشد، نشان‌دهنده شکوفایی کتاب‌های جدی نیست؛ دانش زرد، مانع دانش ژرف در هنر، ادبیات، فلسفه، شعر و تاریخ می شود.

به نظرم نمی‌شود در جواب این سؤال نظر شخصی گفت. به تحقیق و پژوهش نیاز دارد. آن هم یک پژوهش بلندمدت. می‌دانم بسیاری از آدم‌های کتاب‌خوان در سنین نوجوانی با همین کتاب‌های به قول شما «زرد» به کتاب خواندن علاقه‌مند شده‌اند. کما اینکه وقتی درباره‌ی آمار بالای کتاب در کشورهای دیگر صحبت می‌کنیم، بخش عمده‌ی این مطالعه شامل رمان‌های عاشقانه و پلیسی می‌شود که بیشترشان از نظر ادبی و تکنیکی جایگاه بالایی ندارند. حالا ممکن است منظور شما از کتاب جدی، فقط حوزه‌ی خاصی از کتاب‌ها مثلاً کتاب فلسفه باشد و به فرض رمان را جدی حساب نکنید، در حالی که من رمان خواندن را جدی‌ترین بخش مطالعه بدانم. باید درباره‌ی این عبارت‌ها و کلمه‌ها و مفاهیم با دقت بیشتری حرف بزنیم.

به نظر شما در اين بازار سرشار از رمان و داستان، خوانندگان چطور می‌توانند كتاب‌های دلخواه‌شان را پيدا كنند؟

خیلی سخت. ما در این بخش خیلی ضعیف هستیم. اگر صنعت نشر حرفه‌ای داشته باشیم، معرفی کتاب‌ها هم حرفه‌ای‌تر انجام می‌شود. به نظر من یکی از دلایلی که مخاطب ایرانی رمان، کمتر از آثار تألیفی استقبال می‌کند همین ناآشنایی با نویسنده‌ها و آثار آنهاست. خود من به عنوان علاقه‌مند و مخاطب جدی رمان، گاهی اتفاقی رمان یا مجموعه داستانی می‌خوانم که هم از نظر کیفی سطح قابل قبولی دارد و هم به سلیقه‌ی داستانی من نزدیک است اما سال‌ها از انتشار آن گذشته و من هیچ اسمی از آن نشنیده‌ام.

نظرتان درباره جایزه ادبی چیست؟ آیا برگزاری جوایز مختلف ادبی به رشد و ارتقای ادبيات داستانی ايران و حتی شهرستان کمک می ‌کند؟

در کشورهای مختلف نهادهایی برای ارزیابی و انتخاب آثار داستانی شکل گرفته‌اند. بعضی از این جوایز چنان معتبرند که بر معرفی و فروش آثار داستانی تأثیر غیرقابل انکاری دارند. مثلاً نویسنده‌ای که نوبل دریافت کرده باشد یا اثری که به ‌عنوان برگزیده‌ی بوکر معرفی شده باشد، مخاطب جهانی پیدا می‌کند. هرچند هیچ کدام از این جوایز متر و معیار قطعی نیستند. مثلاً اینکه میلان کوندرا نوبل نگرفته هیچ از اعتبار او کم نمی‌کند. اما مثلاً بعد از اینکه اسم اولگا تورکاچوک لهستانی به عنوان برنده‌ی جایزه‌ی نوبل اعلام شد، آثار بیشتری از او به فارسی ترجمه شد و طرفدار پیدا کرد.

در ایران هم فکر می‌کنم اگر جوایز ادبی سازوکار حرفه‌ای و درستی داشته باشند، کم‌کم می‌توانند اعتماد مخاطب را جلب کنند و به معرفی آثار داستانی کمک کنند.

آیا تا به امروز به نیشابور سفر کرده بودید؟

بله. یک بار نوروز سال ۶۷ که تهران موشک‌باران بود، تعطیلات عید را با خانواده‌ی مادرم به نیشابور رفتیم و چند روز ماندیم. آنجا من آبله‌مرغان گرفتم و تمام سفر خواب بودم. دفعه‌ی بعد، روزی بود که پسرعموی مامان از اسارت آزاد شد و به خانه برگشت. کلاس چهارم ابتدایی بودم. یک بار هم برای عروسی یکی از اقوام مامان رفتیم. دانشجو بودم و نیشابورگردی مفصلی کردم. تا می‌شد خوش گذراندم.

گفت‌وگو با شهلا ناظران به بهانهٔ انتشار رمان جدیدش

گفت‌وگو با شهلا ناظران به بهانهٔ انتشار رمان جدیدش

چاپ شده در نشریه «آفتاب صبح نیشابور»، ۲۰ تیر ۱۴۰۱

مصطفی بیان

شهلا ناظران، متولد ۱۳۳۳ ، معلم بازنشسته، عکاس، پژوهش گر و نویسندۀ همشهری است. از جوانی به نوشتن و عکاسی علاقه مند بوده. سال هاست که عکلاسی می کند و می گوید: «اولین هدیه ای که از همسرم دریافت کردم، یک دوربین عکاسی نیمه حرفه‌ای بود. در همهٔ سال‌هایی که معلم بودم، آن دوربین را با خود به مدرسه می‌بردم و احساس‌های زیبای دانش‌آموزان را به تصویر می‌کشیدم.»

سال ۱۳۸۳ بازنشسته شد و از آن سال، برای به تصویر درآوردن آثار تاریخی شهر نیشابور و روستاهای اطراف آن، به‌طور جدی و با گام هایی محکم به طرف عکاسی رفت و دوره‌های کامل عکاسی را در انجمن سینمای جوان نیشابور با موفقیت گذراند.

اولین کتابش، رمان «انیسه» را در اسفند ۱۴۰۰ به همت انتشارات آرمان رشد منتشر کرد. شهلا ناظران توضیح داد: «قبل از نوشتن رمان انیسه، کتاب‌های‌ هنرمندان ۶۰ سال آخر نیشابور، بازار قدیم نیشابور و پیشکسوتان آموزش و پرورش، آماده چاپ بودند که با شیوع اپیدمی کرونا و متعاقب آن کمیاب شدن کاغذ گلاسه، چاپ آنها به تاخیر افتاد.»

رمان «انیسه» در مکان های مختلف سیر می کند. داستان از روستای آهوان شروع می‌شود و به روزهای آخر قرن سیزدهم (سال ۱۲۸۴ خورشیدی) سری می زند. چند تک روایت داریم. قصه آمیرزا شفیع و شوکت بانو، قصه رخشنده چهر و فرخ خان، قصه فردوس و انیسه و قصه گوهر خانم. داستان درباره زنان این سرزمین است. از شرق شروع می شود به غرب، کردستان، ختم می شود. ناظران در رمان «انیسه» قصد داشته در کنار مرور تاریخ معاصر ایران، تلاش زنان را با رجوع به درونیات و خودناباوری هایشان نشان دهد و البته به موازات این دید، نگاهی به دنیای مردانه نیز داشته، و وجوه مشترکی مانند عشق و تعامل ادراکی مردان با زنان توصیف کرده است. رمان «انیسه» شامل ۱۴ فصل است.

به بهانۀ انتشار این رمان، گفت و گویی داشتیم با شهلا ناظران دربارۀ جهان داستانی اش.

زن‌بودن چقدر مسیر نوشتن شما را تحت‌تاثیر قرار داده است؟ چون بخشی از دغدغه‌ شما، همین مساله زن و حقوق او است. در حالی که می‌دانیم در گذشته زنان چندان در متن جامعه نبودند و فرصت هایشان به دلیل ازدواج زود هنگام و خانه‌داری از دست می رفت. آیا اصلا دغدغه این را داشتید که در نوشته‌هایتان زن‌بودن یا اصلا زن‌ها برجسته‌تر باشند؟

کتاب گرچه حول محور داستان‌هایی می‌چرخَد، که زندگی‌ زنان در آن پررنگ‌تر به تصویر درآمده است اما تفکيک جنسیتی در بین نبوده است. هدف اصلی از نگارش این کتاب، حفظ و گسترش گوشه‌ای از فرهنگ غنی آیین‌ها و سنت‌های خوب دیرینه می‌باشد که ذهن نسل کنونی از آن دور افتاده است و متعاقب آن، بیگانگی کامل نسل‌های آینده از آن‌ها را، به همراه دارد.

جهت سوق دادن نسل جوان، به این راه کتاب با تِم عاشقانه‌ای پیش می‌رود که بر کشش و جاذبهٔ آن می‌افزايد.

در داستان «انیسه»، اگر بخواهید خودتان را در قالب یکی از شخصیت‌ها قرار بدهید، کدام را انتخاب می‌کنید؟

در بین زنان این رمان، شخصیت شوکت بانو که با خرد و دانایی، مایه دلخوشی و همبستگی خاندان خویش می‌باشد و پیوسته روح انسانی و طراوت را در فرزندان و نوادگان می‌دمد تا انسجام آن‌ها پایدار بماند، مطلوب‌ترین‌ من است.

مکان، آیین و فرهنگ های بومی و کهن در کتاب «انیسه» به روشنی آشکار است: رقص معروف کُردها و کوبیدن پا بر زمین، یک در میان زن و مرد، هورا گفتن در اجرا. می خواهم از علاقۀ شما به جغرافیا، ادبیات کهن و ادبیات بومی بپرسم. برای شما در داستان و داستان‌‌نویسی چه کارکردی دارد؟

با توجه به این‌که ادبیات بومی و اقلیمی هر منطقه از ایران، غنای ادبیاتی خاصی دارد که گاهی در قالب حرکات آئینی مثل رقص با اسب چوبی و رقص کُردی اظهار وجود می‌نمودند. یادآوری آن‌ها، به بیان فرهنگ آن سرزمین کمک می‌کند.

وقتی شروع می‌کنید به نوشتن داستان یا رمان، از ایده تا در نهایتا پایان آن، چه پروسه‌ای را طی می‌کنید؟

شروع یک داستان با نگاه و لحنی متمایز که همان ابتدا، اشاره‌ای ملموس به فضای داستان داشته باشد و بتواند در حافظه مخاطب بماند، موفق‌تر پیش می‌رود. پروسه و ادامه آن در لحظاتی که از همیشه با خودم صادق ترم و هوس نوشتن در جانم غوغا می‌کند، پیش می‌آيد؛ و در راستای ادامه داستان، واژه پروانه‌هایی از پیله ذهنم رها و بر جان کاغذ می‌نشینند و داستان را به پایان می‌برند.

از سرگرمی‌ها و دل‌مشغولی‌های‌ سال‌های نوجوانی و جوانی بگویید. کتابخوانی را چگونه و با چه کتاب‌هایی آغاز کرده‌اید؟

کتاب خواندن من از دوران کودکی، با مطالعه کتاب‌های‌ پدرم شروع شد. ایشان روزنامه‌های قدیمی زمان خودشان، از جمله روزنامه‌های ترقی و خواندنی ها و … را پس از مطالعه، صحافی و مجلد کرده بودند. از زمانی‌ که مدارس تعطیل می‌شد تا آخر تابستان، مطالب متنوع آن کتاب‌ها را با عشق دنبال می‌کردم. مرحوم پدرم «میرزا علی اصغر ناظران»، اول کوچۀ سرسنگ نانوایی سنگکی داشتند. پدرم اهل قلم بودند. «میرزا» در قدیم کاتب و نویسنده را می گفتند. به تبعیت از ایشان به نوشتن گرايش و علاقه فراوانی پیدا کردم.

هنگامی‌که به کسوت معلمی درآمدم، هر سال دو قلم به دست دانش آموزانم می‌دادم قلمی برای برای نوشتن و قلمی برای نقاشی کردن. همواره سعی و تلاشم این بود که نیرو و توان آن‌ها را به فعل درآورم.

در آینده باید منتظر چه آثاری از شما باشیم؟ کتاب «برکه» مجموعه سروده‌های‌ من به نثر می باشد که اکنون پروسه چاپ را طی می‌کند و همچنین مشغول نگارش کتاب «فاروق» که داستانِ زندگی هنرمند ارزنده، جناب محمد فاروق کیانی پور، رقصنده رقص‌های آیینی و گنجینه زنده بشری ایران است، هستم.

فراخوان ششمین دوسالانه جایزه داستان سیمرغ

«جایزه داستان سیمرغ»، جایزه ی مستقل و خصوصی ادبیات داستانی در شرق کشور است که از سال ۱۳۹۴ به ابتکار «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» برگزار می شود و هدف از برگزاری این جایزه ادبی، کشف، معرفی و تولید آثار خلاق و برتر داستانی است.

«ششمین جایزه داستان سیمرغ» در دو بخش «ملی» و «منطقه ای» (ویژه نویسندگان ساکن نیشابور و متولد نیشابور در داخل و خارج از کشور) و با حضور شش داوران مطرح کشوری برگزار خواهد شد.

از علاقه مندان و نویسندگان داخل و خارج از کشور دعوت می شود تا داستان خود را طبق مقررات زیر به دبیرخانه این جایزه ادبی ارسال کنند:

۱ – جایزه در حوزه داستان کوتاه با موضوع آزاد برگزار می شود.

۲ – همه ی فارسی زبانان در سراسر جهان می توانند در این جایزه ادبی شرکت کنند.

۳ – شرکت کنندگان در بخش «ملی» می توانند فقط یک اثر را به منظور داوری ارسال کنند.

۴ – در بخش «منطقه ای» شرکت کنندگان باید متولد و یا ساکن نیشابور باشند. نویسندگان نیشابوری می توانند برای هر بخش یک داستان ارسال کنند. (داستان های هر بخش را در فایل جداگانه ذکر کنند)

۵ – داستان ارسالی نباید از هزار کلمه کمتر و از هفت هزار کلمه بیشتر باشد.

۶ – داستان ارسالی نباید پیش‌تر در کتاب یا نشریه‌ای منتشر شده باشد و یا در جایزه یا جشنواره‌ای برگزیده شده باشد.

۷ – داستان باید با نرم افزار word تایپ شده باشد.

۸ – عنوان داستان، نام و نام خانوادگی، تاریخ تولد، کد ملی، محل سکونت، آدرس ایمیل و شماره همراه در صفحه ای جداگانه به همراه داستان ارسال شود. فایل داستان بدون نام و اطلاعات نویسنده باشد.

۹ – هیچ محدودیت سنی برای شرکت کنندگان در این جایزه وجود ندارد.

۱۰ – دبیرخانه جایزه ی ادبی در استفاده از تمام و یا قسمتی از آثار منتخب، مختار است. (داستان های برگزیده در مجموعه‌ای مستقل به چاپ خواهند رسید.)

۱۱ – داستان های رسیده در دو مرحله داوری می شوند و اسامی داستان های رسیده به مرحله دوم پیش از داوری نهایی در وبلاگ، کانال تلگرامی و اینستاگرام انجمن داستان سیمرغ نیشابور منتشر خواهد شد.

۱۲ – مهلت ارسال داستان تا تاریخ ۲۲ مهر ۱۴۰۱ (۱۴ اکتبر ۲۰۲۲) است. (این تاریخ تمدید نخواهد شد)

۱۳ – زمان و مکان برگزاری آیین پایانی از طریق وبلاگ، کانال تلگرامی و اینستاگرام انجمن اعلام می شود.

۱۴ – علاقه مندان به شرکت در این جایزه ادبی باید داستان خود را از طریق پست الکترونیک به نشانی simurgh.dastan@gmail.com ارسال کنند.

جوایز :

در بخش ملی:

  • نفر برگزیده: تندیس سیمرغ و ده میلیون تومان
  • سه نفر شایسته تقدیر : لوح تقدیر و یک میلیون تومان

در بخش منطقه ای : (ویژه نویسندگان ساکن نیشابور و متولد نیشابور در داخل و خارج از کشور)

  • نفر برگزیده: تندیس سیمرغ و پنج میلیون تومان
  • سه نفر شایسته تقدیر : لوح تقدیر و یک میلیون تومان

آدرس وبلاگ : www.simurgh-dastan.blogfa.com

اینستاگرام و کانال تلگرام : @Simurgh-Dastan

مصطفی بیان

مدیر جایزه داستان سیمرغ

گفت‌وگوی خبرگزاری ایبنا با مصطفی بیان به بهانه آغاز هشتمین سال فعالیت «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» و انتشار کتاب «ده داستان برای سیمرغ»:

موسس انجمن و جایزه داستان سیمرغ نیشابور گفت: ششمین دوره جایزه داستان سیمرغ در دو بخش ملی و منطقه‌ای، ویژه نویسندگان ساکن نیشابور و متولد نیشابور در داخل و خارج از کشور با حضور شش داور مطرح کشوری برگزار خواهد شد.

✍ معرفی و حمایت از نویسندگان جوان هدف جایزه داستان سیمرغ نیشابور است / اعلام فراخوان ششمین دوره در تیرماه.

🔷 مصطفی بیان، موسس انجمن و جایزه داستان سیمرغ نیشابور، معتقد است: «نیشابور در ادوار مختلف تاریخ، از مهم‌ترین شهر‌های علمی و فرهنگی و خاستگاه ادیبان و دانشمندان بوده و در ردیف ثروتمندترین و پُر‌جمعیت‌ترین شهرهای ایران قرار داشته است. بنابراین ضرورت داشت در چنین شهری با چنین پیشینه‌ای، انجمن ادبی تاسیس و جایزه مستقل ادبی برگزار شود.
جایزه داستان سیمرغ یک گردهمایی و رویداد مهم ادبی است که باعث می‌شود برای چند روز نویسندگان جوان نیشابور و منتخبان سراسر کشور در کنار داوران دور هم جمع شوند و درباره داستان صحبت کنند. بدون شک این نوع گردهمایی‌ها و دیدارها در رشد و شکوفایی ادبیات داستان‌نویسی ایران تاثیرگزار خواهد بود.»

🔶 وی با بیان اینکه جایزه داستان سیمرغ، یک جایزه مستقل و مردمی است، می‌گوید: «اکثر جوایز ادبی جهان توسط دانشگاه‌ها، انجمن‌ها، شرکت‌های خصوصی و سازمان‌های مردم نهاد برگزار می‌شود. دولت می‌تواند نقش نظارتی داشته باشد و بدون شک، برگزاری جوایز و گردهمایی‌های ادبی، فرهنگی و هنری توسط نهادهای مردمی و با حمایت مالی دانشگاه‌ها و صنعت در شکوفایی فرهنگ و هنر جامعه و همچنین گسترش فرهنگ مطالعه و کتابخوانی و نیز تئاتر و صنعت سینما تاثیرگذار خواهد بود.»

🔷 فراخوان ششمین دوره جایزه داستان سیمرغ همزمان با آغاز هشتمین سال فعالیت انجمن داستان سیمرغ نیشابور، تیر ماه اعلام خواهد شد. این دوره، مانند دوره گذشته در دو بخش «ملی» و «منطقه‌ای» (ویژه نویسندگان ساکن نیشابور و متولد نیشابور در داخل و خارج از کشور) با حضور شش داور مطرح کشوری برگزار خواهد شد.

🔶 بیان ادامه داد: «ما در این دوره یک برگزیده در بخش ملی و یک برگزیده در بخش منطقه‌ای خواهیم داشت و در هر بخش، سه نویسنده شایسته تقدیر معرفی خواهیم کرد. به برگزیده بخش «ملی» تندیس سیمرغ و جایزه نقدی ۱٠ میلیون تومانی و به برگزیده بخش «منطقه‌ای» تندیس سیمرغ و جایزه نقدی ۵ میلیون تومانی اهدا خواهد شد. به شایستگان تقدیر هر بخش نیز، لوح تقدیر و هدیه نقدی یک میلیون تومانی اختصاص داده‌ایم. داستان‌های برگزیده این دوره هم مانند دوره گذشته در مجموعه‌ای مستقل به چاپ خواهند رسید…. #ادامه 👇

https://www.ibna.ir/fa/longint/323450/

گزارشی از نشست دیدار و گفت‌وگو با محمد قائم‌خانی نویسندهٔ رمان «صور سکوت»

محمد قائم خانی

✅ نشست دیدار و گفت‌وگو با محمد قائم‌خانی نویسندهٔ رمان «صور سکوت» و کارشناس گروه داستان انتشارات شهرستان ادب / شنبه ۱۱ تیر ۱۴٠۱ / خانهٔ داستان سیمرغ

محمد قائم خانی
محمد قائم خانی و مصطفی بیان

انجمن داستان سیمرغ نیشابور هشت ساله شد.

آغاز هشتمین سال فعالیت انجمن داستان سیمرغ نیشابور

✍ هشتمین سال فعالیت انجمن مستقل و مردمی «داستان سیمرغ نیشابور» را در شرایطی آغاز می‌کنیم که دو تابستان کرونایی را با تمام سختی‌هایش پشت سرگذاشتیم و می‌توانیم این تابستان را بدون ماسک در فضایی باز بگذرانیم.

🔷 در این دو سال، هم‌وطنان زیادی به علت کرونا جان خود را از دست دادند و یا آسیب سخت اقتصادی دیدند.

🔶 سر تعظیم فرود می‌آوریم در مقابل کادر درمان که با تمام وجود ایثار و از جان‌گذشتگی خود را به نمایش گذاشتند.

🔷 امروز، با افزایش قیمت کاغذ و هزینه‌های جانبی برای انتشار کتاب، یک کتاب سادهٔ ۲٠٠ صفحه‌ای به قیمت صدهزار تومان رسیده است؛ با این قیمت بالا چطور انتظار داریم که مردم #کتاب بخوانند و یا چراغ کتابفروشی‌ها و در نهایت آگاهی و دانش روشن بماند!؟

🔶 در ظاهر گویاست؛ مدیران ارشد حوزهٔ فرهنگ و هنر، برنامه‌ای برای آینده ندارند و مثل همیشه، باید صبر پیشه کنیم. متاسفانه تمام حوزه‌های فرهنگ و هنر و همچنین نشر و کتاب دچار رکودی بزرگ شده است، در کتابفروشی‌ها خبری از علاقه‌مندان به کتاب نیست.

🔷 در حال حاضر با هزینه‌های سرسام‌آور موادغذایی و مایحتاج ضروری یک خانواده ۴ نفره و با درنظرگرفتن هزینه‌های جانبی، مبلغی برای خرید یک کتاب در ماه وجود ندارد. با این قیمت بالای کتاب چطور انتظار داریم که مردم به کتابفروشی‌ها بیایند؟ حالا که کرونا تمام شده است، به‌نظر وضعیت فعلی ربطی به کرونا و قدرت‌های خارجی نداشته و صرفا از برنامه‌ریزی‌های غلط و سلیقه‌ای نشأت می‌گیرد!

🔶 مدیران ارشد باید بدانند جامعه‌ای که دو سال تلخ و سخت کرونایی را پشت‌سر گذاشته چه می‌خواهد، چگونه باید تولیدات فرهنگی و هنری در اختیارشان بگذارد و چه تولیداتی برایشان بسازد. چرا دیگر مردم تلویزیون و سینما نمی‌بینند؟ چرا در برخی شهرستان‌ها قوانین سلیقه‌ای، اعمال می‌شود؟ به‌نظر می‌رسد مشکلات بسیاری در حوزهٔ فرهنگ و هنر و به ویژه کتاب وجود دارد.

🔷 «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» به عنوان یک سازمان مردم‌نهاد در سال‌های گذشته به اهداف خود در حوزهٔ ادبیات‌داستانی رسیده و در این زمينه می‌تواند برای سایر نهادها الگوساز باشد. این انجمن در سال‌های گذشته در رابطه با نویسندگان، در رابطه با علاقه‌مندان به داستان و داستان‌نویسی فعال بوده و توانسته يک ارتباط فرهنگی و هنری به‌وجود بياورد. اين نگاه وجود دارد که «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» می‌تواند برای خيلی از مسائل فرهنگی و هنری که بايد اتفاق بيفتند و حتی به مدیرانی که قرار است در عرصه فرهنگ و هنر خدمت کنند، پيشنهاد دهنده باشد.

🔶 تاریخ، سرشار از قصه‌های تلخی است که بشر تجربه کرده است. پیامدهای طاعون قرن چهاردهم، دو جنگ بزرگ جهانی، بحران اقتصادی، ناآرامی‌های اجتماعی، فساد اخلاقی، افزایش قیمت‌ها، حرص و طمع. وُلتِر می‌گوید: «تاریخ هرگز خود را تکرار نمی‌کند. این انسان است که خود را تکرار می‌کند.»

🔷 سخن را با پند حکیم فردوسی به پایان می‌رسانیم؛ که می‌فرماید: «نماینده شب به روز سپید/ گشاینده گنج پیش امید/ همه رنج‌ها گشته آسان بدوی/ برو روشنی اندر آورده روی»

✍ مصطفی بیان / مدیر انجمن داستان سیمرغ نیشابور
تیر ماه ۱۴٠۱

دو راهی احساس و وظیفه / یادداشتی بر داستان بلند کوه مرگی نوشتۀ حسین عباس زاده

– یادداشت «دو راهی احساس و وظیفه / یادداشتی بر داستان بلند کوه مرگی نوشتۀ حسین عباس زاده» _ سایت کافه داستان – ۲۲ خرداد ۱۴۰۱

مصطفی بیان

«هیچ وقت فکر نمی کردم روزی یک قاتل را عمل کنم؛ قاتلی که بهترین دوستانم را از من گرفته بود؛ قاتلی که بهترین روزهای عمرم را تباه کرده و مرا زخمی به اسارت برده بود. حالا قرار بود او زیر دست من عمل بشود.» (صفحه ۱۷۳)

با خواندنِ پنج جمله از متنِ این داستان؛ طرح داستان برای خواننده مشخص می شود. داستان دربارۀ تک تیرانداز عراقی است که در زمان جنگ تحمیلی در یکی از درگیری ها، تعداد زیادی از سربازان جوان ایرانی را به شهادت می رساند ولی بالاخره بعد از چند ساعت درگیری نفس گیر، توسط ۸ سربازِ جوان و کم تجربه به اسارت گرفته می شود. حسِ انتقام و تنفر در رگ های ۸ سرباز جوان ایرانی دمیده و آنها منتظر  فرمانده نشدند. هرکس نظری دربارۀ شیوۀ کشتنِ تک تیرانداز عراقی می داد. بخاطر عدم تجربه و ناآگاهی سربازان، بالاخره تصمیم نادرست می گیرند و سرباز عراقی را با دستانِ باز از کوه پرت می کنند؛ به گمانِ آن که، تک تیرانداز عراقی در آن ارتفاع و زیر بارش سنگین برف از بین خواهد رفت و یا خوراک حیوانات خواهد شد! اما سرنوشت به گونۀ دیگری رقم می خورد. چند روز بعد، آن ۸ سرباز در یک شب سرد و یخبندانِ دی ماه، توسط چند سرباز عراقی به فرماندگی آن تک تیرانداز، غافلگیر و به اسارت گرفته می شوند.

«نباید دست هایش را باز می کردیم. نباید بهش رحم می کردیم. ترحم بر پلنگ تیزدندان/ ستمکاری بُود بر گوسفندان!» (صفحه ۴۲ کتاب)

داستانِ ۸ سرباز وظیفه که هیچ تجربه ای از جنگ و ماهیت جنگ نداشتند و از سر جبر و برای دفاع از ناموس و وطن، ترک منزل و دیار کرده بودند و در مقابل هجوم نابرابر دشمن خون خوار ایستاده بودند؛ با یک تصمیم اشتباه و عجولانه و از سر تنفر و حسِ انتقام جویی، سرنوشت خود را تغییر می دهند.(طنز تلخ داستان)

از ۸ سرباز، ۷ سرباز توسط آن تک تیرانداز عراقی از کوه پرت می شوند؛ اما سرنوشت راوی داستان مانند ۷ هم رزم دیگرش نیست؛ او از روی خوش شانسی یا شاید بتوان گفت، بدشانسی، زخمی به اسارت گرفته می شود.

حالا سال ها بعد از پایان جنگ نابرابر هشت ساله ایران و عراق، راوی داستان، پزشک شده است و مطبی در مشهد دارد. یک روز آن مرد تک تیرانداز عراقی به مطب او می آید و از او می خواهد بیماری سرطانش را درمان کند؛ بدون آنکه دکتر (شخصیت اصلی داستان) را بشناسد.

«بیمار نگاهش را دوخت به چهره ام. من هم نگاهش کردم. قلبم تندتند زد. از درون داغ شدم. با خودم گفتم خدا کند توی صورتم چیزی مشخص نباشد، ولی داشتم می لرزیدم. دستم را به لبۀ میز گرفتم و فشارش دادم. سعی کردم محکم باشم. هر دو خیره به هم نگاه کردیم. با خودم گفتم نباید کم بیاورم، نباید خودم را ببازم.» (صفحه ۱۰۵ کتاب)

تنفر و حسِ انتقام در وجود راوی شعله می کشد. نباید بگذارد این بار مانند بار قبلی، آن تک تیرانداز عراقی قسر دربرود؛ باید انتقام دوستانش را بگیرد. اما راوی بین دو راهی قرار می گیرد. حسِ انتقام و احساس وظیفه به عنوان پزشک. وظیفه پزشکی ایجاب می کند که بیمار را بدونِ توجه به ماهیت درونی، شغل و سمت سیاسی و حتی به عنوان جانی ترین آدمِ روی زمین به چشم «بنی آدم» نگاه کند و به قسمش وفادار بماند. دوراهی «احساس» و «وظیفه». بدترین دوراهی برای راوی داستان. کدام را باید انتخاب کند؟

«چه چیزی ما آدم ها را مقابل هم قرار داده است؟» (صفحه ۱۱۷ کتاب) لعنت به جنگ، لعنت به آدم های عوضی که به قدرت می رسند که انسان ها و مردمِ دو همسایه را در مقابل هم قرار می دهند. ما آدم ها تقاصِ خودخواهی، جاه طلبی، طمع قدرت طلبان و سیاستمدران را پس می دادیم. حتی بعد از سه دهه از پایان جنگ!

مردم از جنگ خسته شده بودند: «هشت ساله؛ جنگ بسه دیگه.» (صفحه ۱۱۱ کتاب). هنوز هم خستگی و زخمِ جنگ از تن شان صیقل نشده است. حتی بعد از این همه سال، مردم دیگه فیلم جنگی نگاه نمی کنند … فیلم طنز می بینند. (صفحه ۸۶ کتاب)

«کوه مرگی» داستانی ضد جنگ است. داستان از سختی های جنگ می گوید. از رشادت، شهادت، اسارت، شکنجه، از کولاک و برف و سرمای استخوان سوز اواخر دی ماه کوهستان های کردستان، نبودنِ آذوقه و ماموریت های بیست روزه تا یک ماهه بدونِ دوش و حمام داغ!

راوی داستان، سرباز وظیفه ای دیپلمه بود که آرزو داشت دورانِ خدمتِ سربازی را زود تمام کند و به خانه برگردد. برای آینده برنامه ریزی می کرد و به فکر کار و تحصیل فکر بود. در جنگی که هر ثانیه امکان داشت کشته شود و فقط باید به فکر زنده ماندن می بود، امید داشت و امید بود که باعث می شد بتواند در بدترین شرایط به آینده فکر کند.

داستان، شروعی خیلی خوب و قوی دارد. آنقدر کشش دار، که خواننده را مُجاب می کند داستان را ادامه دهد؛ اما این کششِ داستانی از نیمۀ دوم داستان کاسته می شود و آن فضای پُر التهاب به فضایی آرام و شاعرانه بدل می شود. طوری که پایان داستان، بسیار کلیشه ای و شعار گونه به نظر می رسد و در نهایت به آن مثل معروف: «کوه به کوه نمیرسد آدم به آدم میرسد» می رسیم: «کوه همیشه کوه هستند، ولی آدم ها نه. کوه ها از سنگ هستند و همیشه سنگ باقی می مانند؛ حتی زمانی که خُرد بشوند، ولی آدم ها نه. آدم ها همیشه آدم نیستند. گاهی خودخواه، مغرور، خبیث، وحشی و درنده، گاهی خمیده و افسرده و پشیمان و ناتوان اند.» (صفحه آخر کتاب)

نکتۀ دوم که می توانم به آن اشاره کنم: در داستانِ «کوه مرگی» دو تک داستان داریم؛ داستانِ سرقت کیف و لپ تاپ راوی داستان و داستان عمو عباس که هیچ ارتباطی به خط و جریانِ اصلی داستان ندارد و این عدم ارتباط باعث لطمه به طرح اصلی داستان می شود.

نکتۀ آخر: اشاره نویسنده به دو شخصیت تاریخی «نادر شاه افشار» و «کلنل پسیان» در صفحۀ ۶۱ کتاب. دو شخصیت متضاد با مضمون اصلی داستان. کلنل پسیان، در اولین روزهای قدرت‌گرفتن رضاخان از سازش با حکومت مرکزی خودداری کرد و بر علیه حکومت مرکزی قیام کرد و جنگید؛ و دیگری، نادرشاه، آخرین فاتحِ بزرگِ آسیای میانه، که بعد از هجوم به هند، دو الماس «کوه نور» و «دریای نور» را به عنوان غنائم جنگی از هند بیرون آورد؛ در حالی که مضمون و درون مایه اصلی داستان «کوه مرگی» ضدیت با جنگ، دفاع از میهن، مبارزه با هجوم بیگانه و پیامدهای فاجعه بار جنگ است. از این رو، انتخاب و نام بردنِ این دو شخصیت تاریخی سنخیتی با مضمون و درون مایه اصلی داستان و شخصیت اصلی داستان ندارد!

حسین عباس زاده، متولد سال ۱۳۵۸ و ساکن مشهد است. داستان بلندِ «کوه مرگی» جدیدترین کتابِ اوست که به تازگی توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است. داستان ۱۹۰ صفحه ای در نوزده فصل و به قیمت ۵۵ هزار تومان که بهار امسال، وارد بازار کتاب شده است.