
همه نوشتههای mostafa bayan
نشست نقد و گفت و گوی جمعی دربارۀ رمان «دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد» در انجمن داستان سیمرغ نیشابور برگزار می شود.

انجمن داستان سیمرغ نیشابور، نشست نقد و گفت و گوی جمعی دربارۀ رمان «دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد» نوشتۀ شهرام رحیمیان، از سلسله نشستهای نقد و بررسی کتاب را برگزار میکند.
شنبه ۷ بهمن ۱۴۰۲ / ساعت ۱۷ تا ۱۹
آدرس: نیشابور، بلوار امیرکبیر، امیرکبیر ۸ کوچۀ ۸/۶ انتهای کوچه سمت چپ، انجمن داستان سیمرغ نیشابور

یادداشتی برای رمان تبر نوشتۀ دانلد ادوین وست لیک
تا به حال داستان یا کتابی از دانلد ادوین وستلیک نخوانده بودم. دانلد ادوین وست لیک نویسندهٔ پُرکار امریکایی است که بیش از صد رمان منتشر کرد و در سال ۲٠٠۸ در سنِ ۷۵ سالگی درگذشت.
رمان «تبر» نسبتا قطور و دارای ۳۲۵ صفحه است که سال ۱۳۹۷ با ترجمهٔ محمد حیاتی توسط نشر نیلوفر منتشر شد.
داستان دربارهٔ مردی پنجاه ساله به نام برک دوور است که نزدیک به دو سال است از کار بیکار شده و خودش هم هیچ تقصیری ندارد. او صرفا به دلیل مشکلات اقتصادی و رکود اقتصادی جامعهٔ امریکا تعدیل شده است. این دورهٔ بیکاری تاثیر بدی بر او میگذارد و باعث میشود کارهایی انجام دهد که هیچ وقت فکر نمیکرد از او سر بزند. او با ارسال آگهی قلابی برای روزنامهها و مجلههای تجاری، رزومهٔ خیلی از آدمهای بیکار دیگر را، در زمینهٔ تخصصی خودش پیدا میکرد و بعد تصمیم میگرفت آنهایی که صلاحیتشان از او بیشتر است به قتل برساند!
چرا این کار را میکرد؛ زیرا: «من آن شغل را میخواستم، میخواستم دوباره بروم سرِ کار، و همین میل باعث شد مرتکب کارهای احمقانه شوم.»(از متن کتاب)
زاویه دید داستان اول شخص است و داستان از زبانِ شخصیت اصلی داستان بازگو میشود. قهرمان داستان، برخلاف بسیاری از شخصیتهای منفی داستانهای جنایی و رازآلود، فردی خشن و سنگدل نیست. او واقعا از ارتکاب این جنایتها شرمنده است و باورش نمیشود این قتلها از او سر زده باشد. دلش خیلی به حال مقتولها و همچنین خانوادههایشان میسوزد و از خودش متنفر میشود و در طول داستان بارها به جنایتهای خود اعتراف میکند و میگوید: «میترسیدم صلاحیتشان از من بیشتر باشد و آنها استخدام شوند در حالی که من آن شغل را میخواستم، میخواستم دوباره سرِ کارم برگردم.» و یا در جای دیگر اعتراف میکند: «من آدمی مسلح و خطرناک را توی خودم پناه دادم، آدمکشی بیرحم، یک هیولا، و این مرد درون من است.»(از متن کتاب)
داستانِ «تبر» یک داستان شخصیتمحور است. داستانی که راوی با خودش کلنجار میرود. انسانی مختار که گرفتار جبر زمانه شده است و جبر بر انسانِ شکست خورده و سرگردانِ جامعهٔ امریکایی قرن بیستم غالب شده است. انسانی که میگوید این حق من است و حق کسی دیگر نیست. نباید بهتر از من وجود داشته باشد؛ و اینجاست که انسانِ متکبر و خودخواه قرن بیستم امریکایی معرفی میشود.
داستان شروع و تعلیق خیلی خوبی دارد اما در نیمهٔ دوم رمان، از سرعت و کشش داستان کاسته و داستان کمی خستهکننده میشود و خواننده منتظر حادثهٔ بعدی است؛ در حالی که در داستانهای جنایی، رازآلود و معمایی روند داستان معمولا به این شکل نیست. خواننده شاهد علتمعلولهای گسترده و پشتسر هم است؛ که ما این مهم را در داستانِ تبر شاهد نیستیم.
نکتهٔ دوم، منطق داستانی است. این که چرا قهرمان داستان فقط روی کار قبلیاش پافشاری میکند؟! آیا حرفه و هنر دیگری بلد نیست و چرا از همسرش کمک نمیگیرد؟! سوالاتی در ذهنِ خواننده میآید که پاسخی در پایان داستان دریافت نمیکند.
در کل، رمان «تبر» را زیاد نپسندیدم و حسرت میخورم چنین سوژهٔ جذاب و تعلیق داستانی بیهوده هدر رفت!!
مصطفی بیان / یکشنبه اول بهمن ۱۴۰۲
سبک پردازی مدرن در رمان «میحانه، میحانه» نوشتۀ محبوبه حاجیان نژاد
عنوان یادداشت: سبک پردازی مدرن در رمان «میحانه، میحانه» نوشتۀ محبوبه حاجیان نژاد
نوشته: مصطفی بیان
چاپ شده در روزنامه آرمان ملی / چهارشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۲ / شماره ۱۷۴۲
آدمهای داستان ناامید، مایوس و همراه با شکست تقلا میکنند تا با دنیای پیرامون خود مواجه شوند؛ گویا جبر زمانه، شکست و ناامیدی را برایشان به ارمغان آورده است. همه سرگردان و منتظر. حتی لطیفه که هیچ وقت یاد نگرفته با گریه و مویه و گلایه خود را سبک کند. همچنین جنازۀ زنِ آبستن در قبرستان؛ شخصیتی است که در داستان مُرده اما گویا زنده است و زندگی در زیر پوستش جریان دارد. او هم منتظر و چشم به راه است تا کسی از راه برسد و سراغِ او را بگیرد. اما انگار کسی نمیآید و فقط سگها و کفتارها منتظرند به سراغ او و جنینش بیایند. وحشت تمام تنِ زنِ آبستنِ مُرده را پُر کرده است.
زمان در داستان عقب و جلو میرود. گذشته و حال. زمان میچرخد گویا با حرکتِ زمان از ظاهر واقعیت به سمت باطن واقعیت ورود میکنیم. آدمهای این داستان، خودآگاه، حساس و تنها هستند و هیچ احساس رضایت نمیکنند.
قهرمانِ داستان یک زن است؛ زنی که با جبر و جنگی که بر زندگی و کشورش تحمیل شده، مبارزه میکند. رمانِ «میحانه، میحانه»، داستانِ قوی و پُرکششی است همراه با تعلیقهای فراوان با توصیفهای زیبا از فضای جنگ و خشونت.
نشست نقد و گفتگوی جمعی دربارهٔ سفرنامهٔ «در مسیر اندراب» نوشتۀ ابوالفضل شکیبا
موفقیت بانوی داستاننویسِ جوانِ نیشابوری در جایزهٔ ملی داستان زنان

داستانِ «خاکستر» نوشتهٔ فاطمه داغستانی جزو برگزیدگانِ نهایی دومین دورهٔ جایزهٔ ملی داستان زنان انتخاب شد.
جایزه داستان زنان به همت انتشارات حکمت کلمه برگزار میشود؛ و قرار است داستانهای برگزیده در یک مجموعه توسط این انتشارات منتشر شود.
داوران دور نهایی:
اصغر نوری، مترجم و کارگردان
دکتر لیلا صادقی، نویسنده و مدرس داستان.
مهری بهرامی، داستاننویس
اقبال معتضدی، شاعر، منتقد و سردبیر مجلهی برگ هنر
و محسن توحیدیان، نویسنده بودند.
پیش از این، فاطمه داغستانی با داستان «شکوفههای گیلاس» در ششمین جایزه داستان سیمرغ در بخش منطقهای برگزیده و تقدیر شد.
نگاهی به مجموعهداستانِ «چیدن یال اسب وحشی» نوشته علی صالحیبافقی

وقتی خبر برگزیدگان جایزه ادبی مهرگانِ امسال اعلام شد؛ به این بهانه مجموعهداستانِ «چیدن یال اسب وحشی» نوشته علی صالحیبافقی را از نشر مرکز _ مجموعه داستان برگزیده _ خریدم.
این مجموعه شامل ۸ داستانکوتاه است که سال ۱۳۹۸ در ۱۱٠ صفحه و به قیمت ۱۹۸٠٠ تومان منتشر شده است (چهار سال قبل قیمت کتابها باور نکردنی بود (به سرنوشتِ اصحاب کهف دچار شدهایم! )
به اعتقاد من، مهمترین عنصر داستانهای رئالیستی، #شخصیتپردازی است و شخصیتپردازی واقعنمایانه و متقاعدکننده، یکی از عمدهترین اهداف هر نویسندهٔ رئالیستی است. شخصیتهای داستانِ رئالیستی معمولا متعلق به طبقات اقتصادی _ اجتماعیِ فرودست هستند و دچار مشکلاتی میشوند یا تجربههایی را از سر میگذرانند. در این مجموعه، داستان «با سگها رفیق شو!» از بهترین نوع شخصیت پردازی رئالیستی برخوردار است.
به اعتقادِ منِ خواننده، بهترین داستانِ این مجموعه نیز «با سگها رفیق شو!» است و با چند پله اختلاف، داستانِ «صدای آهن روی آهن» را میتوان به عنوانِ داستانِ دوم انتخاب کرد.
به طور کل، مجموعهٔ «چیدن یال اسب وحشی» در #توصیف بسیار موفق بوده و خواننده هنگام خواندنِ داستان احساس میکند که «عین» واقعیت به او نشان داده میشود و نه ماجرا و تصاویری برآمده از تخیل.
یکی از مهمترین عنصرهای داستانی که در برخی از داستانهای این مجموعه خوب پرداخت نشده، #پیرنگ است. به عنوان مثال داستانهای «پدربزرگ لعنتی من»، «این سوپر من را دوست ندارم» و «ژنرال» سوژههای بکر دارد، اما پیرنگ و همچنین کشمکشهای داستان خوب پشت سر هم قرار نمیگیرد و در نتیجه پایانبندی داستان خیلی ساده رها میشود و در نتیجه همان اصل باورپذیری در داستانهای رئالیستی زیر سوال میرود.
با این همه در نهایت به عنوان یک خواننده، نمرهٔ قابل قبولی به این مجموعه میدهم و منتظرم مجموعهٔ بعدی جنابِ صالحیبافقی هر چه زودتر منتشر شود تا آن را بخرم
مصطفی بیان / جمعه اول دی ۱۴٠۲
نشست «حکایت زن پارسا از الهی نامه عطار»
Published works of Neishabur Simurgh Story Society
Published works of Neishabur Simurgh Story Society
selected stories of the Simurgh Story Award (Simurgh Short Story Award)
From 2015 to 2023 (six periods)
آثار منتشر شدۀ انجمن داستان سیمرغ نیشابور
داستان های منتخب جایزه داستان سیمرغ
از سال ۱۳۹۴ تا سال ۱۴۰۲ (شش دوره)
در خانۀ ما کسی یانگ را دوست نداشت
پری خورجنی
ده داستان برای سیمرغ
معمولی معمولی

نامۀ نامور

نامۀ نامور
مصطفی بیان؛ دبیر انجمن داستان سیمرغ نیشابور
چاپ شده در نشریه خیام نامه / شماره ۵۴۷ / ۲ آذر ۱۴۰۲
زنده یاد استاد محمدعلی اسلامی نُدوشن، شاهنامه پژوه معتقد بودند، تنها دو کتاب است که مردم ایران آنها را وابسته به سرنوشت خود شناخته اند: یکی «شاهنامه» و دیگری «دیوانِ حافظ». منظور آن است که تنها این دو کتاب مجموعیت روح ایرانی و جوهر وجودی او را، هر یک به نحوی در دورانی باز می تابانند.
ایرانی وقتی «شاهنامه» می خواند، گویی چنان است که به دورانِ جوانی خود می اندیشد. دفتر یاد و خاطره است. از دوران های دور. عمر درازِ یک ملت. از حوادثی که بر مردمِ ایران گذشته است. زن و مرد و دوست و دشمن، ایرانی و انیرانی، همگی حق زندگی را در این سرزمین ادا کردند.
بدونِ تردید این سخنِ استاد اسلامی نُدوشن را شنیده اید که فرمودند: «اگر از من بپرسند کدام ایرانی است که بیشترین حق را به گردن ایرانیان دارد و بزرگترین آنهاست، بیتردید خواهم گفت: فردوسی.»
محمدعلی اسلامی نُدوشن در کتابِ «نامۀ نامور» – گزیدۀ شاهنامۀ فردوسی – می نویسد: «شاهنامه کتابِ صریح و روشنی است. در آن از ابهام و کنایه، عِلوی سرایی و تجریدگرایی که بعدها در سروده های عرفانی دیده می شود، خبری نیست. انسانِ خاکی با انسانِ خاکی روبروست، و این انسان به همۀ مواهب زمین دلبستگی دارد. جهانِ پس از مرگ را می شناسد بی آنکه شتابی برای رفتن به آن داشته باشد و یا بشارت های رنگارنگ از آن به خود بدهد. همه چیز در تعادل و در ارتباط با سرشت طبیعی جریان می یابد.»
اگر یادتان باشد پنج – شش سالِ قبل، کارگردان جوان کشورمان، محمدحسین مهدویان در برنامۀ زندۀ «هفت» شاهنامه را اثری فاشیستی نژادپرستانه پُر از شعار و خشونت تعبیر کرد! هرچند کارگردان «لاتاری» بابت اظهاراتش عذرخواهی کرد؛ اما استاد نُدوشن در این مورد در مقدمۀ کتابِ «نامۀ نامور» پاسخ می دهد: «در جنگ های شاهنامه، هدف اصلی غارت و غنیمت و انگیزه های حقیر مطرح نیست، آنگونه که در نبردهای مشابه دیده می شود. هرگز نمی بینیم که پهلوانان ایران، نظیر آنچه فی المثل در ایلیاد دیده می شود، بر سرِ تقسیم غنائم با هم مشاجره کنند. کوته نظری و قساوت و شکنجه نیست» در ادامۀ می نویسد: بزرگترین و مهمترین جنگ شاهنامه، جنگ کین خواهی سیاوش است.
نکتۀ مهم در شاهنامه این است، دینِ ایرانیان هر چه هست در ارتباط مستقیم با پروردگار یکتاست. بی هیچ واسطه ای. در هر زمان و هر واقعۀ مهم چه شاد و چه ناشاد. خدا را نیایش می کنند. سر و تن می شویند و با تامل و خضوع رو به او می برند، در آغاز هر جنگ و پایان هر فتح.
اگر شاه مورد احترام ایرانیان است، برای آن است که موید به تایید یزدان است که نشانۀ «فرّۀ ایزدی» است. شاه باید نمونۀ «انسان والا» باشد. باید از خرد بهره ور باشد و از «آز» به دور، که آن یک بزرگترین موهبت و این یک بدترین پتیاره است. به محض آنکه فرّه ایزدی از شاه دور می گشت، از تخت به زیر می افتاد، مانند جمشید، مانند اردوان، آخرین شهریار اشکانی. آنگاه دیگر قیام بر ضد او واجب شناخته می شد.
استاد نُدوشن در بخشی از کتابِ نامۀ نامور توضیح می دهد؛ زنان در شاهنامه (به استثنای سودابه) مایۀ افتخار هستند. ایثار و استحکام و پاکدامنی و وفاداری به صورت طبیعی در آنهاست که گویی این خصوصیات با سرشت زنِ ایرانی عجین اند. حتی زنان تُرک، دخترانِ افراسیاب، فرنگیس و منیژه یا جریره، دختر پیران، چون با ایرانیان می آمیزند. زیباترین جلوه های روح بانوانه را از خود بروز می دهند.
«جریره»، مادر فرود نیز از داستان های تراژدی شاهنامه است. جریره تنها شخصیت داستانی شاهنامه است که بیگناه در جنگ ایران و توران، خودساخته به زندگی خود پایان می دهد. جریره یکی از سیماهای بسیار شیرین زنانۀ شاهنامه است. دکتر نُدوشن دربارۀ جریره می نویسد: «حساسیت و بزرگمنشی جریره او را شایستۀ قهرمانی تراژدی کرده است؛ مانند آنتیگون، مانند اندروماک، زن هکتور.»
بیامد به بالین فرّخ فرود / برِ جامۀ او یکی دشنه بود / دو رخ را به روی پسر بر نهاد / شکم بردرید و برش جان بداد.