بایگانی دسته بندی ها: نقدهای ادبی من

نگاهی به رمان «شوومان»نوشته نازنین جودت

به تازگی رمان «شوومان» را خواندم. داستان بلند (رمان) «شوومان» را می توان در گروه «داستان گوتیک» قرار داد. داستانی که در آن سحر و جادو، رمز و معما، بی رحمی، خونریزی و وحشت به هم آمیخته است. موضوع داستان درباره  دختری جوان به نام حوريا شمسیا است كه قرار است برای تدريس به روستایی دور افتاده و سردسير به نام «شوومان» منتقل شود. «دلم نمی خواهد به شوومان برسم. دلم نمی‌خواهد از ماشین پیاده شوم. یاد سرما که می افتم دست و پاهام می لرزند. در پالتوم مچاله می شوم. چشمهام را می‌بندم و سرم را به پشتی صندلی تکیه می‌دهم. چند نفر در گوشم پچ پچ می کنند با هم. گوشم سوت می کشد. چشمهام را باز می کنم. راننده در سکوت رانندگی می‌کند. عقب مینی بوس را نگاه می کنم. سایه ردیف آخر نشسته، بی صدا، بی حرکت.» (صفحه ۹ کتاب).

حوریا، با وجود سختی ها و سرمای آزار دهنده در نهايت راهی شوومان می شود و پس از برخورد با حوادث عجيب تصميم به بازگشت می گيرد، اما در طول داستان متوجه می شود كه زندگی گذشته اش با زندگی شوومانی‌ها گره خورده است. «حال غریبی دارم. انگار چیزی نیشم زده باشد. مایعی داد در همه بدنم جریان پیدا می کند. چیزی مثل سم. احساس می کنم رگ‌هام متورم شده اند. طلسم شکسته و من دارم خود واقعی‌ام را کشف می کنم.» (صفحه ۹۳ کتاب).

روایت داستان، با عمل داستانی در زمان و با زندگی در گردش و جریان سر و کار دارد، عمل داستانی یا حوادث داستان بازتاب یکدیگرند و وضعیت و موقعیت حوریا در شوومان را واژگون می کنند، یعنی حوریا، معلم امیدوار و هدفمند، در پایان داستان، تبدیل به زنی جوان درهم شکسته و زخم خورده و ناامید می شود که او را به نابودی می کشاند. شروع خوب نه تنها شخصیت‌ها و وضعیت‌ها و موقعیت‌ها را می شناساند، بلکه لحن و حال و هوای داستان را نیز نشان می‌دهد.

یکی از دشواری های شروع داستان، این است که دقیقا معلوم نمی شود که پیش از آن که پیرنگ گسترش یابد، به صحنه امکان داده شود که وضعیت و موقعیت داستان را تشریح کند. داستان بلند (رمان) «شوومان» نوشته نازنین جودت، یکی از بهترین شروع ها را دارد. داستان در صحنه  مسیر رفتن حوریا به شوومان آغاز می شود و برخورد راننده اتوبوس با حوریا وضعیت و موقعیت داستان را پیش از آنکه پیرنگ داستان گسترش یابد، نشان می‌دهد. «می گویم:معلمم. منتقل شدم شوومان. پوزخندی می زند. گوشه  سبیلش را تابی می‌دهد و می‌گوید: من جای شما بودم با اتوبوس بعدی بر می‌گشتم شهر خودم.» (صفحه ۳ کتاب).

میانه داستان، بخش اساسی عمل داستانی است و بحران و معمای داستان شروع می شود. «پشت تپه خانه‌ای  نیست. جایی مثل زیارتگاه است که دور تا دورش را درخت‌های بلند نخل پوشانده. هاج و واج به درخت‌ها نگاه می کنم و می گویم: «غیر ممکنه که درخت نخل در چنین منطقه  آب و هوایی رشد کنه.» سفیا می‌گوید: «ما برای رشد این درخت‌ها از خاک مخصوصی استفاده می کنیم.» جواب احمقانه‌ای می دهد. حتی بچه‌های دبستانی هم می دانند که درخت نخل پوشش گیاهی مناطق گرمسیری است.» (صفحه ۸۱ کتاب).

«بلند می شوم تا در اطراف زیارتگاه چرخی بزنم. کمی دورتر، پشت اولین ردیف نخل های بلند، صندوق‌های بزرگ فلزی در فواصل کم اما یک اندازه؛ کنار هم چیده شده‌اند. به درِ همه شان قفل بزرگی زده شده. این همه صندوق را برای چه کاری کنار هم چیده‌اند؟» (صفحه ۸۲ کتاب).

در داستان شوومان، خصوصیات روانشناختی با ویژگی‌های نمادینی می آمیزد و ناراحتی‌های روانی به صورت نمادهایی در داستان ظاهر می‌شود. نویسنده اغلب با استفاده از ابزار و مصالح واقعی و تجزیه و تحلیل‌های روانشناختی می‌کوشد به داستان غیرعادی خود جنبه‌ای قابل قبول بدهد. شخصیت اصلی داستان (حوریا) از دلهره‌ها و اضطراب‌ها و ترس و لرزهای ناشناخته‌ای رنج می برد و در ذهنیتی مریض غرق است. فضا و رنگ داستان اغلب تار و مه آلود است و شخصیت‌های داستان دستخوش حالت‌های خواب گونه‌اند.

گفته اند که ارائه  شروع خوب برای داستان هنر است، اما پایان بندی خوب برای آن هنرمندانه تر است. زیرا در پایان بندی، باید همه چیز با هم جفت و جور شود و کلیت معنایی و ساختاری را بیافریند؛ و همه  ویژگی های پایان بندی هنرمندانه در یک «داستان خوب»، در رمان «شوومان» به خواننده منتقل می شود.

رمان «شوومان» نوشته «نازنین جودت» از سوی انتشارات برکه خورشید در ۲۰۲ صفحه به قیمت ده هزار تومان منتشر شده است.

در روزنامه آرمان امروز چهارشنبه ۱۵ بهمن ۹۳ به چاپ رسید

چشم‌هایش و ادبیات زندان

«بزرگ علوی»، مانند دیگر نویسندگان پیشرو، فعالیت ادبی خود را همزمان با کارهای مطبوعاتی و اجتماعی آغاز کرد. اوضاع اجتماعی سال‌های پس از شهریور ۱۳۳۲ امکان مطرح شدن نارضایتی های اجتماعی را در داستان های علوی فراهم می کند؛ و واقعیت‌های اجتماعی مرحله  جدیدی از تاریخ معاصر ایران را در سوژه  داستان‌هایش قرار می دهد. رمان «چشم هایش» به رابطه  عاشقانه‌ای می پردازد که به مرور گسترش می یابد و مسائل سیاسی دوره پهلوی را در بر می‌گیرد. «شهر تهران خفقان گرفته بود، هیچ کس نفسش در نمی آمد؛ همه از هم می ترسیدند، خانواده از کسشان می ترسیدند، بچه‌ها از معلمین شان، معلمین از فراش‌ها، و فراش‌ها از سلمانی و دلاک؛ همه از خودشان می ترسیدند، از سایه شان باک داشتند»(صفحه ۸ کتاب).

شخصیت‌های اصلی رمان، استاد ماکان (نقاش مبارز و روشنفکر تحصیلکرده اروپا) و فرنگیس (دختر مالکی بزرگ عاشق پیشه) هستند. راوی رمان، ناظم مدرسه  نقاشی است که برای نوشتن شرح زندگی و مبارزات استاد ماکان، در صدد کشف رازهای زندگی او برمی‌آید. اما نخست باید راز چشم های آخرین تابلوی استاد، یعنی تابلوی «چشم‌هایش» را دریابد. «مردم از خود می پرسیدند که این چشم ها چه سری را پنهان می کنند، چه چیز را جلوه گر می سازند و هرکس هرچه فهمیده بود، می‌گفت. اما نظرها متفاوت بود»(صفحه ۱۰ کتاب).

راوی داستان می خواهد از طریق چشم‌ها با روحیه  فرنگیس آشنا شود و شخصیت‌های رمان را به خواننده معرفی کند. فرنگیس از ماجرای آشنایی خود با استاد ماکان شروع می‌کند که برای آموختن نقاشی نزد او رفته اما استاد به سردی برخورد کرده و دختر جوان، متنفر از استاد، عازم اروپا شده است. در اروپا، فرنگیس با سرهنگ آرام (سرپرست دانشجویان نظامی در پاریس) آشنا می شود. در مدرسه  هنری ثبت نام می کند. ناتوانی فرنگیس در آموختن نقاشی و خستگی از یکنواختگی زندگی، او را به فکر خودکشی می‌اندازد. اما آشنایی با خداداد (دانشجوی مبارز) باعث تغییر در شخصیت فرنگیس می شود؛ و از او می خواهد که به ایران نزد استاد ماکان بازگردد. «برو به ایران! برو پیش استاد نه با غرور و تکبر، بلکه با خضوع و از خودگذشتگی. به او بگو چهار پنج ماهی همکار من بوده ای… بگو… که…»(صفحه ۱۳۱ کتاب).

فرنگیس به ایران برمی گردد و با استاد ماکان ملاقات می کند و به نهضت مبارزات سیاسی راه می یابد. برخلاف تصور فرنگیس، استاد ماکان قلباً فرنگیس را دوست می داشت اما عشق خود را بروز نمی‌دهد. اما عاقبت نگاه فرنگیس او را از خود بیخود می کند. فرنگیس معتقد است استاد از همان زمان شروع به کشیدن تابلوی «چشم هایش» کرده است. در پایان رمان، استاد ماکان دستگیر می شود. فرنگیس برای نجات استاد ماکان، برخلاف خواسته اش حاضر به ازدواج با سرهنگ آرام (دشمن استاد) می شود. «من حاضرم و می توانم زن خوبی برای شما بشوم و آنطوری که شما می خواهید رفاه شما را در زندگی تامین کنم. شما باید استاد ماکان را نجات بدهید.» (صفحه ۲۲۴ کتاب).

استاد به کلات تبعید می شود و فرنگیس به اروپا می‌رود. «دو مامور سیاسی از پله های شهربانی پایین می رفت. پاسبان ها به او سلام می دادند و راه باز می‌کردند. استاد آرام سر تکان می داد. وقتی از پله‌ها پایین رفت، کمی مکث کرد، نگاهی به آسمان انداخت، سینه اش را فراخ کرد، گویی دارد نفس عمیقی می‌کشد. این آخرین باری بود که او را دیدم و همین منظره در خاطره  من نقش بسته است» (صفحه ۲۵۳ کتاب).

«بزرگ علوی» متولد ۱۳ بهمن ۱۲۸۲ است. نگارش رمان «چشم‌هایش» را در اردیبهشت ۱۳۳۱ به پایان رساند. بزرگ علوی در یادداشت «می خواستم نویسنده شوم» می‌نویسد: «در سال ۱۳۳۱ «چشم‌هایش» را نوشتم و نزدیک بود سری توی سرها در بیاورم و خود را نویسنده بدانم که «چنان زد بر بساطش پشت پایی – که هر خاشاک او افتاد جایی». بلیه  ۲۸ مرداد کمر مرا شکاند. برای چند هفته در دهه  نخستین فروردین ۱۳۳۲ به اروپا رفته بودم که ورق سیاسی برگشت و ناچار در آلمان شرقی در دانشگاه برلین کاری پیدا کردم و ماندم به امید این که پس از چندی برمی‌گردم و به کار خود می‌رسم. این گریز از وطن ۲۷ سال طول کشید و من دیگر فرصت و حق نداشتم در وطنم یک سطر هم منتشر کنم» (صفحه ۲۶۸ کتاب).

چاپ دوازدهم رمان «چشم‌هایش» بزرگ علوی از سوی انتشارات نگاه در ۲۷۱ صفحه با قیمت ده هزار تومان منتشر شده است.

در روزنامه آرمان امروز دوشنبه ۱۳ بهمن ۹۳ به چاپ رسید

فرزند پنجم

این روزها کتاب «فرزند پنجم» از دوریس لسینگ را می خواندم. زندگی زوجی جوان، که زندگی را شادمانه به‌دور از هیاهوی شهر آغاز کردند. هریت و دیوید همدیگر را در یک مهمانی اداری دیدند که هیچ یک قصد رفتن به آن را نداشتند.

این دو درست در یک لحظه از گوشه های خودشان به سمت یکدیگر رفتند: این برایشان مهم بود که مهمانی مشهور اداره بخشی از داستانشان بشود. به این ترتیب لبخند زنان – اما شاید قدری هم نگران – به هم رسیدند، درست یکدیگر را گرفتند و تا هر چه دلشان خواست حرف زدن. هی حرف زدن، انگار که تا حالا نگذاشته بودند حرف بزنند. گفتند و شنیدند. دیگر تصمیم گرفته بودند بهار که بشود ازدواج کنند!

آنها دلشان می خواست بچه زیاد داشته باشند. چون برای آینده بلند پروازی زیادی داشتند، هر دو بی پروا گفتند بچه های زیاد عین خیالشان نیست. دیوید گفت:«حتی چهار یا پنج تا… یا شش تا.» هریت گفت: «یا شش تا!» و آنقدر خندیدند که از خوشحالی اشکش درآمد. خندیدند و هرّه و کرّه کنان غرق شادی شدند. (صفحه ۱۹ کتاب)

بالاخره هریت برای بار پنجم باردار می شود. برخلاف گذشته مدام مريض می ­شود، كودک در شكم مادر ضربه ­های سختی به او می ­زند. هریت غر می زند.

«محال بود که موجودی به این کوچکی چنین نیروی ترسناکی از خود بروز دهد؛ با این حال دلداری دیوید انگار به گوش هریت نمی رسید. دیوید احساس می کرد هریت افسون شده و در جنگ با جنین از او دور شده است، جنگی که نمی تواند در آن با او سهیم باشد.» (صفحه ۵۴ کتاب)

بالاخره فرزند پنجم با هيكلی درشت و زشت به دنيا می ­آيد. پرستار می گوید: «این یکی واقعا شبیه یک غول بچه است» دیوید گفت: «پسر کوچولوی مضحکی است.» هریت نامش را «بِن» انتخاب می کند.

كودک به حدی خشن است كه مادر با شير دادن به او دچار ترس می ­شود. نويسنده از ژانر وحشت استفاده كرده است و كودک را موجودی عصبی و ترسناک توصيف می­كند و سایه‌ ترسناک و پلیدی بر زندگی آرام و خوش آنها می اندازد.

«فرزند پنجم» سی و پنجمین کتاب خانم دوریس لسینگ، نویسنده انگلیسی است. دوریس لسینگ در مورد اولین جرقه ی سوژه این کتاب می گوید: «روزی در اتاق انتظارِ دندانپزشکی نشسته، مجله ای را می خواندم. در آنجا نامه ای دیدم از زنی خطاب به خاله اش، تقریبا به این مضمون:« می دانم کمک زیادی از دستت ساخته نیست، اما باید دردم را به یکی بگویم وگرنه به سرم می زند. سه تا بچه داشتیم. چهارمی که به دنیا آمد، دختر نیست و شیطان مجسم است. زندگی همه ی ما را به هم ریخته، ابلیس کوچکی است، اما گاهی شب ها که به اتاقش می روم و صورت قشنگ کوچولوش را روی بالش می بینم، دلم می خواهد بغلش کنم. ولی مگر جرات می کنم، چون می دانم این شیطان کوچولو تف کنان و فس فس کنان می آید بغلم.» خب، این نامه ولم نکرد. به زبان مذهبی آن توجه کنید، شاید ناآگاهانه بوده باشد. بنابراین دیگر چاره ای نداشتم، جز نوشتنش.

می دانید، داستان نوشتن کار لذتبخشی است. ایده ای به سرتان می زند. تمام وجودتان را تسخیر می کند. بعد شب و روز در فکر آنید که چطور اجرایش کنید. سر آخر کار به انجام می رسانید.» (صفحه ۱۶۶ کتاب)

کم نیست کتاب هایی از نویسنده های بزرگ، که از دور جذابند و از نزدیک خسته کننده. ادبیات داستانی پُر است از این جور داستان های خسته کننده ای که آدم آرزو می کند هیچ وقت از نزدیک با آنها آشنا نمی شد و تصویر ذهنی اش را نسبت به نویسنده مورد نظر خراب نمی کرد.

با وجود اینکه نویسنده هایی هستند که از دور برای خواننده کنجکاو برانگیز هستند اما از نزدیک غافلگیر کننده؛ مانند رمان «فرزند پنجم» دوریس لسینگ، نویسنده انگلیسی نوبل ادبیات ۲۰۰۷ که از نزدیک حرفی برای گفتن ندارد.

منتقدان بسیاری این اثر را در مقایسه با دیگر آثار خانم لسینگ دارای عمق و غنای کمتری می ‌دانند. با این وجودگاهی همین قصه ها می توانند زندگی مان را بهتر از هر شگرد علمی و روانشناسانه ای راه بیندازند. فقط کمی حواس جمعی نیاز دارد.

رمان «فرزند پنجم» نوشته‌ دوريس لسينگ با ترجمه‌ مهدی غبرائی  در ۱۶۷ صفحه و با قيمت ۶۵۰۰ تومان از سوی انتشارات ثالث به بازار كتاب عرضه شد.

در روزنامه آرمان امروز، دوشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۳ منتشر شد.

نقدی بر رمان «آواز کشتگان» رضا براهنی

در ابتدای داستان دكتر محمود شریفی(استاد دانشگاه تهران، روشنفكری لیبرال و رمان نویس) در نیمه‌شبی به دلیل سیاسی بودن نوشته ‌هایش دستگیر می‌كنند و به كمیته سازمان امنیت می‌برند. شریفی متهم است كه نوشته‌هایش تهدیدی برای امنیت كشور است و در خارج از كشور چاپ و پخش شده است.

شریفی را پس از مدتی آزاد می‌كنند، به این شرط كه نه از دستگیری، بازجویی و شكنجه چیزی بگوید و نه دیگر كم‌ترین فعالیت سیاسی داشته باشد. او را از درس دادن محروم می‌كنند و در مخزن كتابخانه مشغول به‌ كار می‌شود.

«ببین دکتر شریفی، اگر بشنوم که در جایی از کتک و شکنجه و ناراحتی صحبت کردی، دستور می دهم که برت دارند، بیاورندت همین جا و برایت یک پرونده رابطه با خارجی ها درست می کنم. می فهمی یعنی چی؟  یعنی مرگ. یعنی حداقل پانزده سال زندان. پس خفه می شوی و زندگی ات را می کنی!» (صفحه ۱۷ کتاب)

دكتر شریفی، هر روز در انتظار دستگیر شدن مجدد است. همسرش سهیلا و دخترش گلناز می‌دانند كه این دستگیری با حبس و شكنجه‌‌های گذشته فرق خواهد داشت و نگران محمود هستند.

قرار می‌شود كنگره‌ای بین‌المللی در رابطه با فرهنگ و ادبیات ایران در دانشگاه برگزار شود و همسر شاه نیز از كنگره و دانشگاه بازدید داشته باشد. از شریفی می‌‌خواهند در تزئین نمایشگاه كتاب همکاری كند. او سعی می‌كند طبق نظر دكتر قاصد (رئیس دانشكده ادبیات دانشگاه تهران و سرسپرده ساواک) عمل كند ولی دکتر قاصد به‌دنبال پاپوش‌سازی از شریفی است.

دکترخرسندی (از دوستان نزدیک دكتر شریفی) می‌گوید دكتر قاصد دیر یا زود برای دستگیری تو، توطئه‌ای می‌چیند و ساواک هم حتما به سراغت می‌آید. خرسندی می‌‌گوید: «من می‌خواهم از ایران خارج شوم. چون در ایران نمی‌توانم رشدی داشته باشم. تو به كار گزارش‌نویسی و افشاگری ادامه بده و اگر دستگیر شدی، گناه را بر گردن من بینداز.» تاریخ خروج دكتر خرسندی از ایران، چند روزی بعد از كنگره است. ولی وقتی در كنگره، دانشجویان تظاهرات می‌كنند، دكتر بلیتش را عوض می‌كند و قبل از شلوغی ها از ایران خارج می‌شود.

در دومین روز كنگره، گارد به كوی دانشگاه حمله می‌كند. اكبر صداقت (رهبر مبارزان دانشجویی) به خانه دکتر شریفی پناه می‌آورد. گزارش حمله به دانشجویان و اسامی دستگیر‌شدگان را به شریفی می‌دهد. شریفی تلفنی آن را به دكتر خرسندی گزارش می‌دهد.

در روز بعد گارد به دانشجویان در کنگره حمله می‌كند و آنها را سوار كامیون های نظامی بیرون می‌برد. شریفی نیز در پی اكبر صداقت به جست‌‌ و جو می‌پردازد. اكبر صداقت توسط ماموران شناخته شده، به طرفش تیراندازی می‌شود. شریفی برای نجات او از اتومبیلش بیرون می‌آید و بر پشت مامور تفنگ به‌دست می‌كوبد. اكبر صداقت بر فراز نرده دانشگاه جان می‌دهد. دانشجویان می‌كوشند جنازه او را با خود ببرند ولی موفق نمی‌شوند. ماموران به دستور سركرده ساواک، دکتر شریفی را بازداشت و با چشم‌بند به محل نامعلومی كه بعدا مشخص می‌شود همان مخزن كتاب و محل كار خودش ا‌ست می‌برند.

«چشم بند را پایین کشید و ناگهان افتاد به سرف کردن و بالا آوردن، شاید از تعجب. پشت میز خودش در مخزن کتابخانه نشسته بود. درست روی صندلی خودش و کسی توی مخزن کتابخانه نبود. چنان تعجب کرد که ناگهان وقایعی که اتفاق افتاده بود، واقعیت خود را یکسره از دست داد. غیر ممکن بود! پس در تمام این مدت او روی صندلی خودش نشسته بود…» (صفحه ۳۰۱ کتاب)

دکتر شریفی به خانه می‌رود و تمام ماجرا را برای خرسندی تعریف می‌كند. خرسندی از او می‌خواهد تمام آنها را در گزارشی بنویسد و به خارج بفرستد. فردای آن روز شریفی را در محل كارش دستگیر می‌كنند و به كمیته می‌برند.

 

شریفی را برای دیدن جسد به پزشک قانونی می‌برند. ساواک از شریفی می‌خواهد، با تطبیق عكس و جسد برادری كه كنار اكبر صداقت در سالن فردوسی ایستاده بود، شناسایی كند. شریفی به خاطر شباهت زیاد جسد به برادر دو قلویش، نمی‌تواند آن را تشخیص بدهد.

شریفی را شکنجه می دهند. شریفی برای تحمل ضربات شلاق و كابل، ذهن خود را به گذشته‌های دور می‌برد و به مرور دوره نوجوانی، سی‌تیر، ۲۸ مرداد، ۱۵ خرداد و نقش پدرش در سردمداری مردم خشمگین برای تصاحب رادیو در ۱۵ خرداد و بالاخره بیماری سرطان پدر او می‌پردازد. زیرا دو سال قبل، پس از آن که از انفرادی به عمومی برده بودنش، پیش یک نفر که به نظر می رسید شدیدا شکنجه شده، اعتراف کرده بود که کابل بد جوری می سوزاند. او گفته بود: «موقع کابل خوردن، اگر به کابل و دردش فکر کنی، هر ضربه به اندازه ی هزار ضربه درد دارد. باید کابل را فراموش کنی، باید پیله کنی به یک چیز مهم تر از کابل، به هر چی، باید پیله کنی به چیزی که از اتاق تشمیت ببردت بیرون!» (صفحه ۴۶۱ کتاب)

صدای پدرش را به روشنی شنید: «پاهای هزاران هزار جوان بر کف آجرفرش این حمام خواهد افتاد. ولی زمین به آنها وعده داده شده. زمین از آن آنهاست.» صورتش را بر زمین چسباند. لب هایش را روی آجر گذاشت. خواست ببوسد. نفهمید توانسته است ببوسد یا نتوانسته است. آهسته گفت: «خاک!» و ماند.

در پایان داستان، دکتر شریفی زیر شكنجه جان می‌ دهد.

نویسنده رمان

«رضا براهنی» متولد سال ۱۳۰۴ در تبريز به دنيا آمده است در ۲۲ سالگی از دانشگاه تبریز لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی گرفت و  سپس به ترکیه رفت و پس از دریافت درجه دکترا در رشته خود به ایران بازگشت و در دانشگاه به تدریس مشغول شد.

براهنی دارای بيش از چهل کتاب چاپ شده است ازجمله هفت رمان شامل «آواز کشتگان»، «رازهای سرزمین من»، «آزاده خانم و نویسنده اش»، «الیاس در نیویورک»، «روزگار دوزخی آقای ایاز»، «چاه به چاه» و «بعد از عروسی چه گذشت»، پانزده مجموعه شعر شامل «آهوان باغ» ، «ظل الله»، «اسماعیل»، «خطاب به پروانه ها» و بيش از ده جلد کتاب نقد و نظريه ادبی شامل «طلا در مس»، «قصه نویسی»، «کیمیا و خاک» و «تذکر مذکر» می باشد. هم اکنون دکتر براهنی استاد دانشگاه تورونتو کانادا و رئیس انتخابی کانون نویسندگان کاناداست.

ازمشهورترين آثار رضا براهنی «آواز کشتگان» است. دکتر محمود شریفی قهرمان رمان آواز کشتگان، استاد دانشگاه و نویسنده مبارز است که باجمع آوری و ارسال مدارک به خارج علیه رژیم شاه فعالیت می کند و به این دلیل راهی زندان شده و بعد از تحمل شکنجه‌های سخت از زندان آزاد می‌شود، ولی سمت استادی از او گرفته شده و باید به‌عنوان کارمند اداری در دانشگاه کار کند.

محمود سعی می‌کند دور سیاست را خط بکشد، مطلب تحریک‌کننده و بودار ننویسد و فقط به همسرش سهیلا و دخترش گلناز برسد. ولی زندگی عادی از او رویگردان است، ساواک همه حرکاتش را زیر نظر دارد، دانشجویان او را رهبر خود می‌دانند، همکاران و دوستانش از کوچکترین معاشرت با او هراسانند و….

رمان «آوازكشتگان» تحت تاثیر زندگی خود نویسنده در دهه چهل و پنجاه شکل گرفته است و برای اولین بار در دهه ۶۰ منتشر شد. براهنی خود اعتقاد دارد که تاریخ ادبی یک عصر جدا از سرنوشت ادبیات آن عصر است. در آن دخالتی ندارد، تنها روایت آن است. او وظیفه اساسی متن ادبی را تولید فکر می داند و می گوید متن باید در تاریخ جدید شعر و ادبیات شرکت کند.

«محمد محمدعلی» (نویسنده معاصر ایرانی) در نقدی بر رمان آواز کشتگان گفته است: «مجموعا رمان به عنوان اثری که ادبیات زندان و زندگی روشن ‌فکر جامعه ی شهری را مورد بحث قرار می‎دهد، قابل تامل است. ما آدم‌های جدیدی را در آن می‌بینیم. آدم‌هایی که همواره با خصلت‌های خوب ‌و بد بورژوازی و خرده‌ بورژوازی ‌شان حضوری ملموس در شادی و ناشادی ما داشته و در پیوندی تنگاتنگ و مکانیکی با هم عمل می‌کنند. شخصیت‌هایی نظیر دکتر معلم، دکتر قاصد، پرنیان، دکتر عرب، و… از یک‌ سو و نگهبانان، بازجوها، و مسئولان زندان از سوی دیگر. دکتر فیلسوف، دکتر هوشمند، و… از یک‌سو، دکتر خرسندی، دکتر شریفی،اسماعیلی، اکبر صداقت، ایشیق، سهیلا، سلیمان و پدر محمود از جانب دیگر. که همه در تقابلی خستگی ‌ناپذیر قرار دارند و این خود طرح تازه‌ای است در رمان‌نویسی معاصر ایران.»

 

رضا براهنی چهره‌ای است كه حضورش در ادبيات معاصر ايران غنيمت به شمار می آيد و به تنهايی توانسته است جايگاه نقد ادبی در كشور را توسعه دهد. او سال‌ها است كه در خارج از كشور زندگی می‌كند اما همواره در ادبيات ايران حضوری جدی داشته است. فعاليت‌های ادبی او در سه بخش شعر، داستان و نقد متمركز شده و در هر بخش كتاب‌های تاثيرگذاری را به يادگار گذاشته است.

رمان «آواز کشتگان» بعد از سه دهه مجوز نشر گرفته و چاپ شد و حالا با قیمت ۲۲۵۰۰ تومان با شمارگان ۳۰۰۰ نسخه توسط انتشارات نگاه عرضه شده است.

مصطفی بیان

روزنامه آرمان امروز، دوشنبه ۱۹ آبان ۹۳ به چاپ رسید