ادبیات، معلمی و سفر؛ زندگی یک داستان نویس
اینجایی که ایستاده ام، فرد دیگری نایستاده است
فروغ خراشادی / هفته نامه «خیام نامه» / چهارشنبه ۴ خرداد ۱۴۰۱ / شماره ۵۱۲
نیشابور در روزهای میانی اردیبهشت ماه ۱۴۰۱، میزبان نمایندۀ نشر نیماژ برای برگزاری کارگاه داستان نویسی بود. این رویداد به همت انجمن داستان سیمرغ و حمایت دکتر فارما، طب صحت و اعضای انجمن سیمرغ سامان یافت و مورد استقبال علاقهمندان حوزۀ ادبیات داستانی شهرستان قرار گرفت. شیوا مقانلو، منتقد، داستان نویس و مدرس این کارگاه، ضمن تبیین عناصر داستانی، فرق داستان کوتاه با دیگر گونههای ادبی را توضیح داد و در ضمن پاسخگویی به پرسشهای طرح شده، به نقد شماری چند از داستانهای کوتاه اعضای انجمن پرداخت. وی در اقامتی سه روزه در استان خراسان رضوی که یک روز آن در مشهد و کتابفروشی نشر نیماژ و دو روز دیگرش در نیشابور سپری شد، از آثار تاریخی و باستانی نیشابور نیز دیدن کرد. در این نیشابورگردی اعضای انجمن و آقای حجت حسن ناظر وی را همراهی کردند. آنچه در ادامه میآید، چکیده ای از طرح درس و پرسش-پاسخهایی است که شیوا مقانلو در کارگاه داستان نویسی به تفصیل توضیح داد. تلاش شده است در میان این مباحث، مطالبی که برای داستان نویسان جوان مفید و کاربردی است، گنجانده شود و صحبتهای تخصصی خانم مقانلو درباره داستانهای شرکت کنندگان در کارگاه، در دل همین متن قرار بگیرد.
در شهرستانها کسانی به سمت ادبیات میآیند که واقعا عاشقند
در آغاز جسله، امیرحسین روح نیا، داستان نویس و مدیر جلسه، از مقانلو پرسید که چرا ادبیات را به عنوان اولولیت و کار برگزیده است؟ و چه دلیل وجود دارد که برای ادبیات سفر میکند؟
دبیر نشر نیماژ، ۳ دلیل برشمرد: نخست عشق به ادبیات، دوم کار معلمی و تدریس و سوم علاقه به سفر. این هر سه به یک اندازه در من هست و همدیگر را تقویت میکنند. از طرفی احساس میکنم در شهرستانها اتفاقاتی میافتد که لازم است تدریس ویژه خود را داشته باشد؛ گاهی مواجهه با دختران جوانی که در شهرهای حاشیه به رغم محدودیت به عشق ادبیات میآیند، برای خانوادههایشان حضور من به عنوان یک زن در چنین جمع هایی نوعی فرهنگ سازی به همراه دارد. من داوری و تدریس داستان کوتاه را در همه نقاط کشور قبول میکنم چون نکته های خوبی در آموزش دوستان شهرستانی وجود دارد از جمله اینکه افرادی می آیند که خیلی عاشق ادبیات هستند. اما در این ۱۵ سال سفر و تدریس به مسائلی هم برخورده ام که میتواند برای بچه های شهرستان چندان خوب نباشد؛ در شهرستان امکانش هست بچه ها از بحث های روز دور بیفتند. در این شهرها، ممکن است بزرگی حضور داشته باشد که حرفش حجت باشد اما دیگر حرفهایش، حرف روز ادبیات نیست!
با هجوم اطلاعات و گوشی های هوشمند، لزوم آگاهی رسانی و تدریس درست مهم می شود. شیوه نگارش و نقد اینجا مهم است مرتب حرفها به روز می شود و هیچ حرف آخری در ادبیات و هنر وجود ندارد. پس اگر در شهری کوچک، بزرگی حرف آخر را بزند، خلاف جریان روز ادبیات پیش رفته است. بااین حال، در نیشابور شما گروه خوبی دارید که هر یک مرغی از پیکره سیمرغ است، حتی ما هم در بین شما، مرغی از سیمرغ می شویم.
بدانیم آدم ادبیات هستیم یا نه؟!
خانم مقانلو شما داور جایزه سیمرغ بودید؛ داستانهای بچههای نیشابور را چطور دیدید؟
مشکل بزرگ در داستانهای بچههای نیشابور عدم شناخت نسبت به داستان کوتاه، ناولت و رمان است. وقتی راجع به کاراکتر داستانی حرف میزنیم، درباره پی رنگ، لحن و نقطه اوج حرف می زنیم، هر سه گونه داستانی بالا، دارای این عناصر هستند. گاهی داستان کوتاهی میخوانم که بخش از یک رمان یا ناولت است و باید به یک کار ۶۰ با ۷۰ صفحه ای تبدیل شود. گاهی رمانی میخوانم که لازم نبوده ۳۰۰ صفحه باشد بلکه در ۶۰ صفحه میتوانسته جمع شود. ما وقتی از ادبیات به معنای عام Literatureحرف می زنیم، این شامل داستان کوتاه، فرم های ناداستان، رمان، شعر و … می شود؛کما اینکه چند سال پیش نوبل ادبیات به یک ترانه سرا – باب دیلن- رسید. مشکلی که در برخی نوشته های دوستان میبینم این است که برخی اصلا داستان نویس نیستند و می توانند جستار نویسهای خوبی باشند. می توانند شکل های دیگری از ادبیات را بنویسند.گاهی افرادی خاطره نویسی را به اسم داستان کوتاه مینویسند که میشود در این خصوص، آن فرد را به نوعی نوشتن که در دنیا به «مموآر» معروف است، رهنمون کرد. میخواهم بگویم برای داستان نویس شدن، اول استعداد ذاتی لازم است؛ دوم بزرگ شدن در محیط کتابها بخصوص در دوره طلایی بلوغ؛ در این دوره اگر فرد در میان کتابها باشد، بعدها میتواند دست به قلم شود. این دوره طلایی از ۱۲ سالکی شروع میشود؛ مثلا جنگ و صلح را اگر تا ۱۷ سالگی خواندیم، خوب است؛ از آن بگذرد سخت میشود. مورد سوم، آموزش است؛ آموزش می تواند میانبُر ایجاد کند اما در هر حال، بهترین مربی و معلم البته خود کتاب ها هستند. بنابراین ما باید بدانیم آدم کدام بخش ادبیات هستیم و بدانیم پایه های لازم برای داستان نویسی و ادبیات را داریم یا نه؟ در دوره فیلمسازی، که من مدرس آن هم هستم، پایان سال دوم بچه ها باید یک فیلم ۶۰ ثانیه بسازند و تمام نکاتی که یاد گرفتهاند انجام دهند و قواعد را به طور کامل نشان دهد. یعنی فرد باید در پایان سال دوم ساختار را کامل شناخته باشد تا بتواند در سال سوم آن قواعد را بشکند؛ بچه های نیشابور قواعد اصلی را بلد نیستند، به سراغ داستان پست مدرن میروند این ایراد است. بگذارید داستانی بگویم که البته سندیت آن مشخص نیست اما ما به عنوان الگو از این داستان کمک می گیریم: پیکاسو به یک نقاش جوان که دوست داشت در سبک کوبیسم کار کند، گفته است: هر وقت تو یک سماور را آنقدر واقع گرایانه بکشی که اگر نقاشی ات را در میدان سرخ مسکو بگذاری، مردم جمع شوند تا از آن آب جوش بگیرند، بعد میتوانی قواعد را بشکنی و کوبیسم کار کنی!
دوستان جوانی با الگوهای جدید داستان نویسی مینویسند، بدون آنکه سیر داستان نویسی از آغاز را بدانند و تمرین کرده باشند.
کتابهای جدی مخاطب ندارد
لطفا درباره ادبیات عامهپسند و ادبیات جدی صحبت کنید
ادبیات عوام پسند بازار خوبی دارد؛ کتاب هشتصد صفحهای به چاپ بیستم می رسد و اصلا برایش ما، به عنوان کاربران جدی ادبیات، مهم نیستیم. البته ادبیات عامه پسند در دنیا تعریفی متفاوت از ایران دارد؛ معنای عامه پسند در دنیا متفاوت است و باید آن ادبیات زردی را که در ایران به ادبیات عامهپسند معروف شده است، ادبیات عوام گفت نه عامه پسند! مثلا نوشتن شکل خوشخوان ادبیات جنایی در دنیا، نیاز به سواد بالا و طی دوره های تخصصی دارد؛ این کتابها وظیفه ای انجام می دهند که علاوه بر سرگرمی، سطح سواد و آگاهی خواننده را ارتقا می دهند. در واقع قرار نیست جلب و جذب مخاطب به هر قیمتی باشد. هر چند نوشتن برای عده معدود هم توجیه منطقی و اقتصادی ندارد، اما قرار هم نیست برای خوانده شدن به مخاطب باج بدهیم.
مثلا داستان های دیکنز، دافنه دوموریه، توآین و … در زمره ادبیات خوشخوان تاثیرگذار هستند اما در کنار ادبیات داستانی زرد ایران هم قرار نمیگیرند؛ یادمان باشد داستان های دیکنز انقلابی در زندگی کودکان کار و قوانین اجتماعی کار ایجاد کرد. یا کتاب های جک لندن تاریخ جویندگان طلا در آمریکا را بیان میکند و آن رسالت ادبیات، که تکان دادن مخاطبان است، در کنار خوشخوانی عرضه میکند.
درباره اهمیت ادبیات کلاسیک در داستان نویسی کوتاه بگویید
در واقع اهمیت کلاسیک خواندن این است که داستان های موجود جهان را دریابیم. مثلا اگر شما با الکساندر دوما (بویژه پدر) شروع کنید، می بینید تمام داستان های دنیا، و فیلم های دنیا، رد پایی در داستانهای او دارد. پیش از این، حرفی زده شده است؛ حالا اگر بپذیریم همه حرفها زده شده، میتوانیم بگوییم در جایی که من ایستادم هرگز کسی دیگر نایستاده و من می توانم از جایگاهم حرف خودم را بزنم. شما به عنوان داستان نویس باید زاویه شخصی خودتان را پیدا کنید و البته چیزی بگویید که ارزش گفتن داشتن باشد. پس باید بتوانید چیزهایی از این نوشته ها را دور بریزید. یکی از لحظات بلوغ یک نویسنده این است که بتواند بخش های اضافی داستانش را دور بریزد؛ کاری که در سینما، تدوینگر انجام می دهد.
فرم و محتوا درهم تنیدهاند
خانم مقانلو به نظر شما فرم و محتوا چقدر به هم مرتبط هستند؟
در نقد نو سالهاست بین این دو تفاوتی نمی گذاریم . در واقع تفاوت میان این دو را، مبنای تفاوت انتقادی نمی گذاریم. منطقا این دو از هم تجزیه ناپذیرند. تم و هدف را فقط بر مبنای تکنیک انتخابی می توانید بیان کنید و اگر تکنیک را عوض کنید، پیام هم عوض می شود چرا که آن فرم در خودش پیامی دارد؛ پس نمی شود گفت حرفت خوب بوده اما بد بیانش کرده ای! ما نمیتوانیم یک چاقو دستمان بگیریم و بگوییم این بخش ها را خوب گفتی و این بخش ها را نه! تا اواخر قرن نوزدهم دیدگاهی وجود داشت که داستانها یا ماجرا محور یا کاراکتر محور هستند.از اواخر قرن ۱۹میلادی هنری جیمز میگوید این دو از هم جدایی ناپذیرند. کنش کاراکتر است و بالعکس. آن چیزی که به عنوان کاراکتر تعریف میکنیم، درون کنش تعریف می شود؛ این که نباشد، آن یکی هم نیست. در نقد نوین در هم تنیدگی بیشتر می شود و اینها از هم تفکیک نمیشوند. این مسأله در ژانرهای سینمایی هم دیده می شود؛ دیگر به راحتی قبل نمی شود ژانرها را جدا کرد. این را در سایر علوم و رشته ها نیز می توان دید. دنیای امروز، دنیای علوم بینارشتهای است. با این حال همیشه برای شروع بحث نیاز به یک تکه زمین ثابت داریم که بتوانیم پایمان را رویش سفت کنیم و بگوییم دستگاه فکری من اینجاست. اگر این زمین ثابت نباشد، مبنایی برای آغاز گفتگو نداریم.
داستان با برهم خوردن تعادل همراه است
اگر از شما بخواهند یک تعریف کلی از داستان بدهید ،چه میگویید؟
کسی از جایی خارج می شود یا به جایی وارد می شود و تعادل اولیه را بهم می زند. این داستان است. حال، کسانی هستند که تعادل اولیه را میخواهند و کسانی همراستا با قهرمان داستان در صدد تعادل جدید هستند؛ اینجا کشمکش رخ می دهد. برای داستان کوتاه از میان انواع شیوه های نقادانه، نقد فرمالیستی انتخاب من است.
ترجیح نقد فرمالیستی به دلیل قرارگیری مبنا بر عناصر داستانی است. سایر دستگاه های نقادانه، جا را برای حواشی باز میکند. در نقد داستان ها، ساختار رمان با ساختار ناولت و داستان کوتاه متفاوت است چرا که در داستان کوتاه تجربه های بازیگوشانه تری امکان بروز دارد.
در آغاز صحبت از گونههای داستانی گفتید؛ انتخاب گونه داستانی چگونه ممکن میشود؟
یکی از بحث های مهم در ادبیات داستانی، بحث فروش است. پس فروش یکی از دو شکل رمان یا داستان کوتاه برای کتابفروشی ها راحت تر است. با این حال، یک داستان نویس خوب باید بداند چقدر قرار است به ایده اش جا بدهد؟! در جشنواره ها و جوایز داستان کوتاه، معمولا۶هزار کلمه بیشتر قابل قبول نیست. حتی اگر داستان بسیار خوبی با تعداد کلمات بیشتر به دست ما برسد که بسیار هم قوی باشد، اما چون همان گام اول یعنی حدود کلمات را رعایت نکرده، نمی شود آن را پذیرفت. پس اول یک داستان نویس باید تکلیف خود را با ایده و فضای مورد نیازش مشخص کند. داستان باید به هوش مخاطب اعتماد کند و باید به تدریج اطلاعات را به مخاطب بدهد تا بتواند داستان را متناسب و متعادل جلو ببرد. تکرار مطالب و یکجا اطلاعات سرارزیر کردن، به داستان ضربه میزند و قصه را خنثی میکند. توصیف پشت سر هم فضا و مکان در همان صفحات نخست، ایراد بزرگ بسیاری از داستان کوتاه هایی است که برای جشنواره ها ارسال میشود. توصیفات باید در تمام صفحات خرد و شکسته شود؛ این یعنی افشای تدریجی اطلاعات . چرا که اگر قرار باشد همه توصیفات یکجا آورده شود، نشانگر ضعف داستان است و برای کشش داستانی، توصیفات باید با یک ریتم مشخصی در کل فضا پخش شود.
شکستن کلان روایت رسالت پست مدرنیسم
در پایان صحبت، درباره ادبیات پست مدرن و چرایی شکل گیر آن برایمان بگویید
مهمترین مسأله ادبیات پست مدرن مخالفت و رد کردن کلان روایت هاست؛ مذهب، خانواده، پرچم، ارزش های اخلاقی و… شکسته میشوند. این کار، نه بهصورت تهاجمی بلکه با دست انداختن و هجو کردن است. در واقع، این اقدام در برابر مدرنیسم بود که دو جنگ جهانی در پی داشت. پس از آن، کلان روایت ها در ادبیات هم شروع به شکستن کرد. به نوعی انسان قطعه قطعه قرن بیستم ساختار کلان روایت داستانی را شکست و شروع کرد به قطعه نویسی که نمادی از ذهنیت و تفکر شکسته انسان آن دوره بود که البته با شوخ طبعی این کار را انجام داد. کار دیگر پست مدرنیسم در حوزه ادبیات، بازی کردن با اسطوره و تاریخ است. با این نگاه که نه سنت تاریخی و نه مدرنیسم، هیچ یک پاسخگوی انسان امروز نیست.