حتما سوژه داستان کتاب «مسخ» نوشته «فرانتس کافکا» را می دانید. یک روز از خواب بیدارمی شوید و طبق عادت برای مرتب کردن موهایتان، مقابل آینه اتاق می ایستید. ولی برخلاف همیشه، آن لحظه متوجه می شوید به یک سوسک تبدیل شده اید. حدس می زنید آن لحظه چه احساسی دارید!؟ گمان می کنم زندگیتان به یک کابوس تبدیل می شود و همه چیز را تمام شده برای خود تصور می کنید.
کافکا در ابتدای داستان، فضای رعب آور و ناباورانه را روی چشم خواننده می گشاید. که خواننده در ابتدای داستان از خود می پرسد: «چه بر سرم آمده؟»
ریشه گروتسک (Grotesque) در ادبیات به اسطوره های یونانی و داستان هایی با مضامین نبرد با هیولا باز می گردد؛ با موجوداتی ناشناخته، عجیب و غریب، ترسناک و تنفر برانگیز و در نهایت طنزآمیز. مانند برونتس (Brontes)، استروپس (Steropes) و آرگس (Arges) یا پولیفمس، هیولای یک چشم، پسر پوسایدون در ادیسه نوشته هومر یا متامورفیس نوشته اوید (Ovid)؛ همین طور گروتسک های کمدی در آثار شاخص مانند شاه لیر اثر شکسپیر.
یکی از بهترین نمونه های گروتسک، گوژپشت نتردام اثر ویکتورهوگو و همین طور هیولای فرنکشتاین، و در شبح اپرای پاریس، اریک را هم می توان از نمونه های گروتسک فرض کرد. همین طور کاراکتر «دیو» در «دیو و دلبر» و شخصیت گالم در ارباب حلقه ها اثر جی. آر.آر.تالکین گروتسک هستند. از دیگر نمونه ها در گروتسک رومانتیک می توان آثار ادگار آلن پور و «تریسترم شندی» اثر استرن اشاره کرد. گروتسک در داستان «آلیس در سرزمین عجایب» و «داستان های گالیور» از نمونه های عالی گروتسک اند؛ شخصیت های بسیار عجیب ولی در عین حال مناسب با ادبیات کودکان بودند.
گروتسک در لغت هر چیز تحریف شده، زشت، غیرعادی، خیالی یا باورنکردنی را گروتسک یا صُوَر عَجایب یا عجیب و غریب میگویند. در تعريف گروتسک در غرب، كتاب هایی نوشته شده است و برای آشنایی با این سبک یا شیوه ادبی می توان به کتاب «گروتسک در ادبیات» نوشته فیلیپ تامسون مراجعه کنید.
در این شیوه یا سبک ادبی، شخصیت های داستانی در فضایی تاریک، سرد و مرموز به سر می برند. آنها اغلب اختیاری ندارند و در زنجیره ی حوادثی گرفتار آمده اند که تمام تلاش آن برای رهایی، به شکست می انجامد و هیچ راهی به اراده ی غالب در پس آن نمایش ندارند.
کافکا در داستان نویسی سبکی خاص ابداع کرد که بعدها به کافکایی مشهور شد؛ و نویسندگان بزرگی همچون صادق هدایت و مارکز دنبال رو این سبک شدند. مارکز میگوید با خواندن مسخ کافکا بود که فهمید «میتوان جور دیگری نوشت».
صادق هدایت در پیام کافکا (۱۳۲۷) در ستایش از کافکا و به واقع در توضیح اندیشه های خود می نویسد: «آیا به نظر نمی آید که آثارش یک جور فعالیت برای تلافی ناکامی های زندگی بوده است.»
«بوف کور» صادق هدایت، شرح تلاش روحی مردی است که می خواهد خود را بشناسد و چگونگی مسخ شدگیِ خویش را دریابد. هدایت از همه کناره می گیرد و از طریق نوشتن در جستجوی خویشتن خویش بر می آید. او می نویسد تا هم به معنای زندگی پی برد و هم معنایی به زندگی خود دهد.
او در اروپا تحصیل کرد و چون به ایران بازگشتند به انگیزه های مردم دوستی و روشنفکری خواست به مردم کشورش خدمت کنند. اما بی سوادی و فقر و جهل عمومی سبب پیدایش شکاف عمیقی بین او (که روحیه نیمه ایرانی و نیمه اروپایی داشت) و عوام می شد.
داستان های صادق هدایت نشان دهنده ی خلاقیت اوست، زیرا در آن ها واقعیت را به شکلی بدیع توصیف می کند و به همین واقع گرایی صادقانه بزرگ ترین خدمت او به ادبیات معاصر ایران است. «حسن میرعابدینی» در کتاب «صد سال داستان نویسی ایران» می نویسد: «نوشتن برای صادق هدایت نه وسیله ی کسب جاه و مقام و نزدیک شدن به قدرت ها، بلکه شیوه ی زندگی بود.»
مصطفی بیان
این مقاله در روزنامه آرمان، چارشنبه ۹ بهمن ۹۲ چاپ شد