صد درصد چشمتان به یک عکس خانوادگی قدیمی برخورد کرده است. عکسی کاملا معمولی و بدون هیچ روتوش و حذف نقطی ای. عکس هایی که پسرها و دخترها همراه پدر و مادر مقابل دوربین ایستاده اند. آنها با اعتماد به نفس به دوربین نگاه می کنند. چهره شان تا حدی شاد و راضی نشان می دهد. انگار همه در این عکس احساس امنیت می کنند و دنبال این نیستند که چهره شان را با چه کرمی و رنگی پوشانده اند و یا دنبال این نیستند که عیب شان را برای آیندگان مخفی کنند. با همان سادگی مقابل دوربین می ایستند.
نمونه بارز این عکس، عکس خانواده دکتر ارنست در داستان «خانواده سوئیسی رابینسون» نوشته «یوهان داوید ویس» است. می توان از درون همین عکس اطلاعات زیادی درباره داستان این خانواده کشف کرد.
نشان دادن ظاهری شخصیت های داستانی، وظیفه نویسنده است که همانند یک عکاس، اطلاعات اولیه درباره شخصیت های اولیه داستانش را در نگاه اول به خواننده نشان دهد.
جمال میر صادقی در کتاب «شناخت داستان» می گوید: «چخوف برای القای تنهایی و بینوایی پدر از ابزار بیانی و جنبه های فنی داستان نویسی کمک گرفته تا توانسته به این موفقیت دست یاید. از این رو در مرحله ی اول، نویسنده برای رسیدن به مقصود خود از الفاظ یاری می گیرد و این الفاظ، مقصود نویسنده را در ذهن دیگری، یعنی خواننده انتقال می دهد. وقتی این انتقال صورت می گیرد، یعنی چیزی در ذهن دیگری تصویر می شود، داوری او را بر می انگیزد که نویسنده تا چه حد توانسته در ارائه مقصود خود توفیق یاید و آفریده ی او تا چقدر با واقعیت جهان همخوانی دارد.»
مانند رستم، پهلوانی درشت اندام و شکست ناپذیر، شخصیت رمان «بوف کور» نمونه ایی از انسان سرگشته و دلباختنه و بیزار، استاد ماکان، شخصیت «چشم هایش» هنرمند مبارز و از خود گذشته، آهو خانم شخصیت «شوهر آهو خانم» زن زجر دیده و هوودار و بلقیس شخصیت «کلیدر» مادری فداکار و از خود گذشته.
ای کاش عکس های امروزِ من و شما به سادگی عکس های دیروز می بود.
مصطفی بیان
این یادداشت در شماره ۵۵۵، ۱۲ بهمن ۹۲ ، هفته نامه چلچراغ به چاپ رسید