ارنست همینگوی می گوید: «وقتی نوشتن بزرگ ترین گناه و بزرگ ترین لذت تو شد، تنها مرگ است که می تواند آن را از تو بگیرد.»
من عاشق نوشتن هستم. عاشق اینم که تنها در یک اتاق، لغت ها را یکی یکی مثل مهره های شطرنج کنار هم بچینم تا تخیلی از آن خودم را روی کاغذ سفید خلق کنم. البته بعد از اینکه داستان یا نوشته ام چاپ شد، تازه حس و حال دیوانگی ام آغاز می شود.
از یک بانوی نویسنده تهرانی به تازگی شنیدم: «نوشتن برای من مثل یک ظرف آش پُر و لبریز است که باید این ظرف پُر را نگه دارید تا بتوانید بنویسید.» و یا در جایی خواندم که ایزابل آلنده گفت: «نوشتن مثل این می ماند که درونتان یک محفظه داشته باشید. وقتی می خواهید بنویسید باید یک محفظه را پر نگه دارید تا بتوانید بنویسید. برای پر نگه داشتن این محفظه هم باید گوشه ای آرام و ساکت داشته باشید.»
خب حالا اگر یکی از من بپرسد که چرا می نویسم؟ اگر مثل همه اهالی قلم بگویم عاشق نوشتن هستم که جواب تکراری شده است! اما در مورد من، «نوشتن» را برایم کشف کردند؛ درست عصر سیزده بدر سال ۷۶٫ داستان اصلی نوشتنم از ۱۳ سالگی با ماهنامه نوجوانان «سلام بچه ها» و «سروش نوجوان» شروع می شود. آن موقع دایی حسینم (کوچکترین دایی ام) برای تشویق و شروع نوشتن «خواهر زاده اش»، این دو مجله را معرفی کرد. این شد که شروع کردم به نوشتن و خیلی زود متوجه شدم که چیزی کاملا متفاوت از دنیای واقعی اطرافم می نویسم. چیزی که سال ها در درون من وجود داشت و من آماده نوشتن آنها روی کاغذ نبودم، یا بهانه ای برای نوشتن آنها نداشتم. البته فقط همین نیست. بعد از آنکه پاسخ اولین داستان ارسالی ام در صفحه «پاسخ به نامه های داستانی» چاپ شد، تازه شوق و سر مستی ام شروع می شود.
استاد جمال میرصادقی در کتاب «شناخت داستان» می گوید: «اثری می تواند ماندگار بماند که از نجابت و علوطبع صاحب اثر برخاسته باشد. غیر ممکن است کسی که با فرومایگی و حقارت زنگی کند، بتواند چیز شگفت انگیز و شایسته جاودانگی به وجود آورد.»
هربرت گُلد در مقاله اش برای یک «سمپوزیوم بین المللی درباره ی داستان کوتاه» که در کنیون ریویو منتشر شد، اظهار داشته که «داستانگو باید قصه ای برای گفتن داشته باشد، نه آنکه با نثری شیرین خواننده را بفریبد.»
مصطفی بیان
این یادداشت در روزنامه آرمان پنجشنبه ۲۹ خرداد ۹۳ به چاپ رسید