قديمها كه خبري از رايانه، اينترنت و شبكههاي اجتماعي نبود؛ به هر بهانهاي در گوشه و كنار شهر، صفي تشكيل ميشد و هركسي ميتوانست به آن صف ميپيوست. صفهاي زيادي به همراه پدر و مادرم، ساعتها ايستادم و به قيافه مردم زل زدم. از صف نفت و كوپن بگو تا صف كارت ورود به جلسه امتحان، انتخابات، سبد كالا و. . . . هركسي ميتوانست در طول اين سالها به اين صفها ملحق ميشد. داخل اين صفها بحثهاي مختلفي از بازي شب گذشته فوتبال و كشتي تا نرخ دلار، سكه و ارز و سياستهاي راهبردي و كلان كشور و سپس تحليلهاي كارشناسي بين مردها و زنان داخل صف انجام ميشد. صفها در تابستان و زمستان با تغيير شكل لباسهاي مردم، زيبايي خودش را هم داشت. كسي كه از دور ميآمد و نفر آخر ميايستاد، به همه سلام ميكرد و همه پاسخ سلام او را عليك ميكردند. اگر هم پيري از دور آهسته آهسته با عصا ميآمد، جوانان يك قدم عقب برميگشتند تا پير، جلوي صف بايستد؛ تا مرام و جوانمردي هميشه پابرجا باشد. واقعيت اين است؛ با وجود ثبتنام اينترنتي ديگر صفي داخل شهر تشكيل نميشود. حالا پير و جوان به جاي ايستادن داخل صف و صحبت كردن با هم و درس آموختن، دقايقي كوتاه پشت سيستم رايانه مينشينند و با زدن چند كليد، ثبتنام يا خريد ميكنند! امروز همه با هم غريبه شدهايم. به محض اينكه حضور آدم غريبهاي را در اطراف خودمان حس كرديم، هدفون را توي گوشمان فرو ميكنيم يا سرمان را در تلفنهاي همراه هوشمند گرم ميكنيم!!!! گاهي وقتها دلم براي گذشته تنگ ميشود.
مصطفی بیان
این یادداشت در روزنامه آرمان، شنبه ۴ مرداد ۹۳ به چاپ رسید