«ایده هاتون رو از کجا می آرین؟» تردید ندارم که پاسخ این سوال را از همه ی نویسنده ها بارها و بارها شنیده اید. هر نویسنده ای جواب خودش را دارد.
تردیدی وجود ندارد که «نویسنده» به عنوان اولین گام برای نوشتن، باید ایده داستانی داشته باشد. حتی نویسنده های حرفه ای که خرج زندگی شان را از کاغذ و قلم شان در می آورند، بسیاری وقت ها با مشکل نداشتن ایده روبرو می شوند.
نویسنده های بسیاری بر این باورند که می توان هرجا داستانی یافت و از هر موضوعی داستانی آفرید، اما اغلب آنها بر این عقیده اند که «تجربه» سرچشمه ی اصلی داستان است و بیشتر نویسنده ها از تجربه های زندگی خود آغاز کرده اند. از این رو، موثرترین و بهترین منبع برای نوشتن داستان، «تجربه» است. وقتی در نوشتن تنها بر عنصر «تخیل» تکیه کند و تجربه و مشاهده را کنار بزند، داستانی که نوشته می شود، اغلب ساختگی و بی روح است، زیرا آن طور اتفاق می افتد که نویسنده تخیل کرده، نه آن طور که در واقعیت ممکن است روی بدهد.
«هنری جمیز»، رمان نویس می گوید که چطور زنی انگلیسی درباره ی پروتستان های فرانسوی رمانی نوشت. وقتی در پاریس بود از پله های مقابل در باز خانه ای بالا رفت، چند پروتستان جوان را دور میزی دید که داشتند غذا می خوردند. همین نگاه کوتاه زن انگلیسی، تصویری در ذهن او به وجود آورد که فکر نوشتن رمان را در تخیل او بیدار کرد و بر اساس همین تجربه، داستان خود را آفرید.
«كارلوس فوئنتس» درباره ی داستان «عروسک ملكه» می گوید: «من فكر می كنم كتاب هايم نشات گرفته از تصويرهای شهری است و شهر روياها يا كابوسهايم مكزيكوسيتی است. پاريس يا نيويورک نوشتههايم را برنمی انگيزند. بسياری از داستان هايم بر اساس چيزهايی است كه در آنجا ديده ام. مثلا داستان «عروسک ملكه» در كتاب «آب سوخته» چيزی است كه در دوران نوجوانی هر روز عصر شاهد آن بودم. يک خانه آپارتمانی بود: طبقه اولش را می توانستی از لابهلای پنجره ببينی، و همهچيز عادی بود. در شب تبديل می شد به مكانی عجيب و غيرعادی پُر از عروسک ها و گل ها، گل های مرده و يک عروسک يا دختری كه روی تابوتی دراز كشيده بود. من يک نويسنده شهری ام و نمیتوانم ادبيات را خارج از شهر متصور شوم. برای من اين شهر، مكزيكوسيتی و نقاب ها و آينه هايش است، تصويرهای كوچک آشفته يی می بينم وقتی به ريشه اين شهر نمادين مینگرم، به گل و لای و لجن شهر- فضايی كه مردم در آن می جنبند، يكديگر را ملاقات میكنند و عوض می شوند.»
اما از طرفی نویسنده هایی هستند که چندان با ایده ها کار نمیکنند و تمایل دارند که کارشان را با یک صفحه خالی کاغذ آغاز کنند. سپس سعی میکنند به یک نقطه یا ابزار بیندیشند. در مرحله بعد تلاش میکنند تا میان شخصیت و آن ابزار یک برخورد و رویارویی ایجاد کنند. این ابزار میتواند یک کلاه، یک تختهسنگ، یک کشتی یا هرچیز دیگری باشد. داستان از ملاقات و رابطه این دو عنصر با یکدیگر به وجود آمده و بیرونی میشود. شیوه داستاننویسی و روایت های «بن لوری» داستاننویس آمریکایی از این دست هست و کاملا اختصاصی و از الگوهای رایج پیروی نمیکند. او می گوید: «من کار خیلی زیادی انجام نمیدهم، صرفا این رابطه را پیگیری و تعقیب میکنم تا ببینم چه چیزی از آن بیرون خواهد آمد. من زمانی که در حال نوشتن هستم فکرهای متنوع و زیادی ندارم. این بیشتر شبیه نوعی زندگی کردن با تجربه های وانمود شده است. این یک رویاست.»
نویسنده این اجازه را دارد تا درباره ی هر چیزی داستان نویسد. «ویلیام فاکنر» گفته است: «هنرمند، کاملا به اصول اخلاقی بی اعتناست، دستبرد می زند، اقتباس می کند، یا از همه و هرکس می دزد تا داستانش را کامل کند.» ویلیام شکسپیر، هنری فیلدینگ، هنری جیمز، جرج برنارد شاو و انوره دوبالزاک نیز از فکرها، داستان ها، طرح ها، شخصیت ها و مفاهیم گذشتگان استفاده کرده اند. به گفته «لئونارد بیشاب»: «این کار غیر اخلاقی نیست. این کار، سرقت ادبی نیست؛ حتی اخذ و اقتباس موذیانه هم نیست؛ بلکه استفاده از میراث ادبی است. چه بسا دیر یا زود، دیگران نیز از آثار و میراث ادبی شما استفاده کنند.»
هنوز تحقیقات آماری دقیقی روی موضوع های داستانی نویسندگان انجام نگرفته است؛ ولی بطور یقین می توان گفت: آفرینندگان بیشتر رمان های بزرگ، موضوع های رمان هایشان را از لابه لای خاطرات کودکی و نوجوانیشان گرفته اند. شاید علت اصلی این مهم، خالی بودن ذهن کودک از تجربه های تازه و جذابیت اولین برخوردهای او با جهان بیرون باشد. نمونه ی موفق بهره گیری از ماجراهای دوران کودکی را می توان در رمان «سرگذشت هکلبری فین» مارک تواین و رمان «ناتوردشت» نوشته ی جی.دی.سلینجر دید. بیشتر شخصیت های کودک و نوجوان رمان های «چارلز دیکنز» شباهت زیادی به زندگی کودکانه او دارد. چارلز پاسخ می دهد: «همیشه نمی دانم از کجا؛ اما به گونه ای و از جایی ایده ای می رسد و من آن را مانند نطفه ای برای هفته ها و ماه ها و سال ها در خودم نگه می دارم تا این که سرانجام به مرحله ی جنینی برسد و رفته رفته شکلی مبهم – اما محسوس – به خود بگیرد. آن گاه به صورت آزمایشی، روی آن به عنوان طرح اولیه، شروع به کار می کنم.»
استاد جمال میرصادقی در کتاب «راهنمای داستان نویسی» می نویسد: سرچشمه های دیگر داستان را می توان در زندگی گذشتگان، آثار، قصه های کهن (داستان کیمیاگر نوشته پائولوکوئیلو اقتباسی از داستان شرقی هزار و یک شب)، تاریخ، حوادث و حوادث روزنامه ها (رمان پائولا نوشته ایزابل آلنده) ، رویا و سینما و تئاتر (داستان مردی از گوشه ی خیابان نوته نوشته بورخس از فیلم های گانگستری) خلاصه کرد. نویسنده هایی هستند که انتخاب موضوع را به عهده ی «حوادث و دردهای زمانه» وا می گذارند. «تورگینف» موضوع های داستانی اش را از مردمی انتخاب می کرد که میانشان زاده شده بود.
«توماس اچ. اوزل» در مقاله «چطور ایده پردازی کنیم» می نویسد: «همیشه دفترچه ای همراه خود داشته باشید و مطالب مجله ها و روزنامه ها، فکرهاتان، مشاهدات تان و هر چیز ثبت کردنی دیگر را در آن یادداشت کنید. سعی کنید به این کار عادت و در ذهن تان نهادینه اش کنید. این ها مواد اولیه اند.» بسیاری از نویسنده های بزرگ همیشه چنین دفترچه هایی به همراه خود داشته اند و هیچ گاه منتظر الهام یا امواج رادیویی به درون ذهن خودشان نبوده اند. حتی وسط یک بازی پُر هیجان ورزشی مانند فینال جام جهانی فوتبال، ایده های تازه ای به ذهنتان رسید، آن را یادداشت کنید.
در روزنامه آرمان امروز، شنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۳ به چاپ رسید