داستان «ابلق» نوشتۀ نجمۀ باغیشنی

«نجمه باغیشنی»، متولد سال ۱۳۶۵ در باغشنِ نیشابور، تحصیل کردۀ کارشناسی ارشد ارتباط تصویری است.

او با داستان «در فاصله چند نخی که میان ماست»، سال ۱۳۹۵ برگزیدۀ اول، «دومین جایزه داستان سیمرغ نیشابور» شد. همچنین در سال ۱۳۹۶ داستان «مارماهی» او در «سومین جایزه داستان سیمرغ» مورد تقدیر هیات داوران قرار گرفت؛ که هر دو داستان در مجموعه ­ای با عنوان «در خانۀ ما کسی یانگ را دوست نداشت» توسط نشر داستان، به همراه چند داستان منتخب دیگرِ جایزه داستان سیمرغ به چاپ رسید.

باغیشنی، اردیبهشت ۱۴۰۱ رتبۀ دوم «اولین دورۀ جایزه ملی کتاب اردیبهشت» برای داستان «کالبد شکافیِ پری دریایی» را از آن خود کرد.

برخی از داستان های کوتاه نجمه باغیشنی در مجله های معتبر ادبی مانند: «نقطه بند» و غیره به چاپ رسیده است.

داستان پیش رو، داستانِ دخترِ جوانی است که برای رهایی از خوددرمانی با داروهای خواب ­آور و یا خیال­ پردازی­ های بیمارگونه تصمیم می­ گیرد تا به همراه دوستانش به سفر برود. آنها مهمان­ خانه­ ای در خارج از شهر اجاره کردند. دوستان دختر، هر روز به بهانۀ گشت­ و­گذار و خرید، بیرون می­ رفتند. یک روز دختر جوان که مانند روزهای گذشته همراه دوستانش بیرون نرفته بود تصمیم می­ گیرد، اطرافِ مهمان­ خانه گردش کند. در نزدیکی مهمان ­خانه، خانه ای وجود داشت که در آنجا مردی تنها به همراه گاوش زندگی می ­کرد. دختر جوان آن روز متوجه شد که گاو آن مرد روز خوبی را نداشته؛ زیرا روز گذشته دو تا از گوساله ­هایش را با هم انداخته بود….

این داستان در شمارۀ نوروزی ۱۴۰۲ نشریه «افتاب صبح نیشابور» منتشر شده است.

تلگرام: @aftabeneyshabur

داستایفسکی از نگاه آلبرکامو

داستایفسکی از نگاه آلبرکامو

در دفاع از از فهم / سخنرانی های آلبرکامو (۱۹۵۸ – ۱۹۳۶) / ترجمۀ محمدمهدی شجاعی / نشر چشمه / چاپ اول و دوم، تابستان ۱۴۰۱

نوشته: مصطفی بیان / چاپ شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک / فروردین ۱۴۰۲ / شماره ۱۵۲

«سوزان لی اندرسن» در کتاب «فسلفه داستایفسکی»[۱] می نویسد که بیشتر فیلسوفان با استفاده از سبک مقاله­نویسی و رساله­نویسی، فلسفه­ورزی کرده­اند، اما فلسفه­ورزی در آثار داستانی نه تنها ممکن است، بلکه داستان­نویسان بزرگ بعضا می­توانند با آثار داستانی، بهتر و موثرتر فلسفه­ورزی کنند. داستایفسکی در قرن نوزدهم و آلبرکامو در قرن بیستم، دو نمونۀ بارز از نویسندگان پُرقریحه­ای هستند که در آثار داستانی­شان توانسته­اند با استادی، فسلفه­ورزی کنند.

اکثر فیلسوفان فکر می­کنند فلسفه یک چیز است و داستان یک چیز دیگر. آنها معتقد هستند، داستان، بر پایه «تخیل» است و فلسفه بر پایه «حقیقت»؛ اما آلبرکامو برخلاف نظر این گروه می­گوید: «رمان چیزی نیست مگر فلسفه­ای در قالب داستان.»

هیچ فیلسوفی با نوشته­های فلسفی­اش نتوانسته است به اندازه داستایفسکی در «برادران کارامازوف» یا آلبرکامو در «طاعون» ما را به اندیشیدین درباره مسئله شر و درک اهمیت این مسئله وادارد.

سوزان لی اندرسن معتقد است که آثار داستانی می­توانند بسیار فلسفی باشند، و معتقد است آثار داستانیِ فلسفی می­توانند تاثیر عمیق­تری از آثار فلسفی معمولی بر خواننده بگذارند. با این وجود نمونه­های آثار داستانی فلسفی بزرگ، بسیار اندک هستند.

داستایفسکی و آلبرکامو

فیودور داستایفسکی، رمان­نویس مشهور قرن نوزدهم روسیه است. دورانِ نویسندگیِ داستایفسکیِ جوان، همزمان بود با زمامداری، نیکلای اول که سرسختانه مخالفان و افسرانی را که در اندیشه تغییر و تحول روسیه بودند، سرکوب می­کرد. خشونت‌های تزار باعث شد تا به «نیکلای تازیانه زن» مشهور گردد.

در آن زمان، یک جاسوس پلیس در یکی از جلسات انجمن ادبی که داستایفسکی جوان، در آن حضور داشت، رخنه کرد و موضوع بحث جلسه را به مقامات امنیتی روسیه تزار گزارش داد. در نتیجه داستایفسکی در سن ۲۸ سالگی به جرم براندازی حکومت دستگیر و به اعدام محکوم شد. در روز مراسم اعدام وقتی داستایفسکی به همراه بقیه زندانیان به چوبه­ها بستند تا برای اعدام حاضر شوند، جوخه آتش تفنگ­های خود را که به سوی آنها نشانه رفته بودند، بر روی زمین گذاشتند؛ در نتیجه حکم اعدام آنها مشمول تخفیف شد و به چهار سال زندان در سیبری محکوم شدند. داستایفسکی تاثیر این لحظۀ تلخ زندگی­اش را در کتاب «خاطرات خانۀ مردگان» و رمان «ابله» آورده است.

لحظه­ای تصور کنید اگر داستایفسکیِ جوان در آن روز اعدام می­شد، چه اتفاقی می­افتاد؟! معلوم است، ادبیات جهان از داشتنِ شاهکارهای بزرگ ادبی مانند «جنایات و مکافات» (۱۸۶۶)، «ابله» (۱۸۶۹)، «جن زدگان» (۱۸۷۲) و «برادران کارامازوف» (۱۸۸۰) محروم می­شد.

۳۲ سال بعد از درگذشت داستایفسکی، آلبرکامو، نویسندۀ معروف فرانسوی در الجزایر به دنیا آمد. او یکی از نویسندگان بزرگ در مکتب رئالیسم است.

نکته قابل توجه در این است که «اتحادیه کمونیست­ها» که یک حزب سیاسی بین­المللی بود در سال ۱۸۴۷ – زمانی که نامِ داستایفسکیِ جوان بعد از نگارش داستان بلند «همزاد» بر سر زبان­ها افتاده و برای خود شهرتی کسب کرده بود – در لندن بنیان گذاشته شد. این سازمان از طریق ادغام «اتحادیه عدالت» به رهبری کارل شاپر و کمیته مکاتبات کمونیست بروکسل که کارل مارکس و فردریش انگلس شخصیت محوری آن بودند، تشکیل شد. این اتحادیه نخستین سازمان سیاسی مارکسیست بود.

دکتر کریم مجتهدی، استاد فلسفه دانشگاه تهران در نشستی که به بررسی آثار و افکار داستایفسکی اختصاص داشت، گفت: «داستایفسکی در مفتش بزرگ – فصلی از رمان برادران کارامازوف – شاید بی­آنکه خود بداند، ظهور استالین را به ما خبر داده بود.»

مجتهدی در ادامه گفت: «اگر بپذیریم راوی مفتش بزرگ همان داستایوفسکی است، او دارد دوره استالین را به ما خبر می­دهد و در واقع آینده روسیه را پیش­بینی می­کند. شاید داستایوفسکی خودش هم زیاد متوجه نیست که دارد این کار را می­کند و این طبیعی است چون او کسی نیست که بخواهد چیزی بسازد بلکه این یک نوع الهام است. این اثر داستایوفسکی هم یک اثر ادبی است و نه فلسفی و روی هم رفته باید گفت او مخالف فلسفه است.»

قرن بیستم، قرن جدل و دشنام است.

اواخر سال ۱۹۴۷ داوید روسه، ژان پل سارتر و ژرژ آلتمن، انجمن دموکراتیک انقلابی (اِردِاِر) را پایه­گذاری کردند؛ جنبشی سیاسی که در تقسیم­بندی­های چپ به بلوک غرب و بلوک شرق راه سومی پیشنهاد کرد. کامو عضو این گروه نبود ولی به آن و نشریه­اش (لگوش) علاقه­ای خاص داشت و در سال ۱۹۴۸ دو متن از او در این نشریه منتشر شد.

کامو می­نویسد: «در دورانی هستیم که انسان ها، به تحریک ایدئولوژی­های بی رحم و حقیر، عادت کرده­اند از همه چیز شرم داشته باشند؛ از خودشان، از شاد بودن، از دوست داشتن یا از آفریدن؛ دورانی که راسین از نوشتن بِرِنیس شرمگین می­شد یا رامبرانت برای کشیدنِ گشت شبانه شرمنده می­شد و می­شتافت تا در انجمنی خیریه ثبت­نام و طلب بخشش کند. ما نویسندگان و هنرمندان امروز وجدان آزرده داریم و رسم بر این شده تا از این حرفه عذرخواهی کنیم.»

کامو معتقد است آن هنگام که زندگی را مطیع ایدئولوژی کنیم، زندگی همگان لاجرم امری انتزاعی می شود. فلاکت این است که در دورانِ ایدوئولوژی­های تمامیت­خواه زندگی می­کنیم؛ ایدوئولوژی­هایی که چنان به خود و دلایل ابلهانه و حقیقت بی­مایه­شان اطمینان دارند که سعادت عالم را استیلای خود می­بینند؛ و طلب سلطه بر کسی یا چیزی آرزوی بی­حاصلی و سکوت و مرگ آن است.

زندگی بدون گفت­و­گو ممکن نیست و در بیشتر عالم، جدل، جای گفت­و­گو را گرفته است؛ زیرا قرن بیستم، قرن جدل و دشنام است و میان ملت­ها و افراد جا خوش کرده است.

اگر تمام عالم را زیر پرچمِ یک نظریه جمع کنند، راهی ندارند جز که ریشه­های پیوند انسان با زندگی و طبیعت را قطع کنند؛ و تصادفی نیست که از زمان داستایوفسکی به بعد در ادبیات سترگ اروپا صحنه­ای از توصیف طبیعت نمی­بینیم. تصادفی نیست که کتاب­های مهم امروز، به جای پرداختن به زوایای دل و حقایق عشق، فقط به قاضی­ها، جلسات دادگاه و شرح اتهامات علاقه­مندند و به جای گشودنِ پنجره ها رو به زیبایی جهان با دقت تمام خوانندگان را در هراس منزویان زندانی می­کنند.

کامو در ادامه در بخش دیگر در سخنرانی تابستان ۱۹۴۹ که به دعوت رایزن فرهنگی وزارت امورخارجه برای سلسله سخنرانی­هایی به امریکای جنوبی دعوت شد، توضیح داد: پس عجیب نیست که با این اشباح کور و کر و هراسان، تغذیه شده با کوپن­ها، که تکامل زندگی­شان در یک برگۀ پلیس خلاصه می­شود، همچون امور انتزاعی بی­نام برخورد کنند. بد نیست به این امر توجه کنیم که نظام­های برآمده از دل این ایدوئولوژی­ها دقیقا همان­هایی هستند که جمعیت را بسیار نظام­مند از شهرهای خود آواره و در گسترۀ اروپا پخش می­کنند، درست مثل نمادهای بی خون و بی­رمق که زندگی بی­معنای خود را فقط در اعداد و ارقام آمار ادامه می­دهند.

قدرت و سلطه، اگرچه ستودنی است، فقط انسان را خوارتر می­کند. حق با سقراط بود، انسان بدون گفت­و­گو انسان نیست.

یادم آمد که نویسنده ام. هر چند نبرد کلمات با گلوله­ها مسخره به نظر برسد. اما فاتحان و صاحبان قدرت بتوانند با جنگ و خشونت به عالم دست یابند؛ اما فقط یک رقیب دارند، و خیلی زود یک دشمن، و آن هنر است.

نظریۀ عجیبی است که می­گویند اگر به دیکتاتور سلاح دهیم، دموکرات می­شود، مخالفت کنند.نه! اگر به او سلاح دهید، همان طور که شغلش اقتضا می­کند، گلوله­ها را در سینۀ آزادی خالی می­کند.

«آزادی» و «عدالت» را هم­زمان بر می­گزینم و نمی­توانم یکی را بدون دیگری انتخاب کنم. اگر کسی نان­تان را گرفت، در همان آن آزادی شما را نیز سلب کرده است. اگر کسی آزادی­تان را گرفت، مطمئن باشید نان­تان نیز در معرض خطر است، چون آزادی دیگر به شما و مبارزه­تان وابسته نیست، به خواست ارباب­تان بستگی دارد. فقر با پس رفتن آزادی رشد می­کند و برعکس؛ و اگر قرن بیستم به ما چیزی آموخته باشد، آزادی همراه با اقتصاد خواهد بود.

آزادیِ بدون محدودیت نقض آزادی است. آزادیِ بی­محدودیت را فقط دیکتاتورها می­توانند به کار بندند. مثلا هیتلر، تنها فرد آزاد قلمروِ خود بود. اگر آزادی فقط حقوق داشته باشد آزادی نیست، قدرت مطلقه است، استبداد است…. آزادیِ محدود تنها چیزی است که در آنِ واحد هم کسی را زنده می دارد که مجری این آزادی است و هم کسانی را که از این آزادی نفع می­برند.  

اگر انقلاب­ها با خشونت پیروز می­شوند قطعا با گفت­و­گوست که سرپا می­مانند. بخشی از آیندۀ اروپا در دستان متفکران و هنرمندان و نویسندگان ماست که هم فلاکت را می­شناسند و هم عظمت را.

بدون داستایفسکی ادبیات قرن بیستم فرانسه چیزی نبود.

در سال ۱۹۵۸ آلبرکامو در مصاحبه­ای داستایوفسکی را «پیامبر حقیقیِ» قرن بیستم نامید. در بیست سالگی وقتی در الجزیره دانشجو بود با آثار این پیامبر آشنا شد. سال ۱۹۳۸ با گروه تئاتری که خود اداره­اش می­کرد اقتباسی از «برادران کارامازوف» را روی صحنه برد و خود نقش ایوان را بازی کرد. ۲۱ سال بعد، در سال ۱۹۵۹ یکی از ارزشمندترین و قدیمی­ترین برنامه­های خود را، یعنی اقتباس نمایشی از رمان «شیاطین» را روی صحنه تئاتر برد.

آلبرکامو معتقد است: «بدون داستایوفسکی ادبیات قرن بیستم فرانسه چیزی نبود که حالا هست.» کامو می­نویسد اگر وارد دفتر کار من شوید، با وجود این که با جنبش های فکری دوران خود عجین شده­ام، اما فقط تصویر دو چهره را در اتاقم می بینید. تالستوی و داستایوفسکی.

کامو می­نویسد: شیاطین اثر داستایوفسکی را کنار چهار اثر بزرگ، چون ادیسه، جنگ و صلح، دُن­کیشوت و نمایش­نامه­های شکسپیر می گذارم، ابتدا داستایوفسکی را تحسین می کنم؛ به این دلیل که چیزهایی از ذات انسان را بر من مکشوف کرده بود. مکشوف، بله، همین واژه. چرا که او فقط چیزی را به ما می­آموزد که خود می­دانیم، اما از تصدیقش سر باز می­زنیم. علاوه بر این، او ذوق دلپذیر روشن­بینی را در من برانگیخت. روشن­بینی محض. در نظر من داستایوفسکی پیش از هر چیز نویسنده­ای است، بسیار بیش از نیچه، که توانسته متوجه نیهیلیسم دوران معاصر شود، آن را تشریح و پیامدهای وحشتناکش را پیش­بینی کند و در پی این بوده تا راه رستگاری را نشان­مان دهد. مضمون اصلی آثارش چیزی است که خودش آن را «تدبیر، انکار و مرگ» نامیده است؛ انسانی که خواهان آزادی بی حدومرزِ «روا بودن همه چیز» است و کارش یا به تخریب همه چیز ختم می­شود یا به بردگی همگان. خود او سرگردان است؛ داستایوفسکی می­دانست که از آن پس تمدن ما خواهان رستگاری یا برای همه خواهد بود یا برای هیچ کس. می­دانست اگر رنج یک نفر را از یاد ببریم، رستگاری همه معنایی ندارد. به بیان دیگر، خواهان مذهبی نبود که سوسیالیست (به وسیع ترین مفهوم این کلمه) نباشد. و این گونه نجات بخش آیندۀ مذهب حقیقی و سوسیالیسم حقیقی شد، هر چند امروز در هیچ کدام از این دو حوزه حق را به او نمی­دهد. با این حال عظمت داستایوفسکی – درست مثل عظمت تالستوی که به زبانی دیگر همان حرف ها را زده – مدام بیشتر شده است، چرا که دنیای ما یا حق را به او خواهد داد یا خواهد مُرد. چه این عالم بمیرد، چه دوباره متولد شود، گناهی بر گردن او نخواهد بود. برای همین است که داستایوفسکی، تمام وقت، به رغم و به علت ضعف هایش، بر ادبیات و تاریخ ما حکم می­راند و امروز نیز یاور ما در زندگی و امیدواری است.

آلبرکامو درباره سوسیالیسم می نویسد: چه نامی دیگری باید داد به رژیمی که پدر را به لو دادنِ پسر مجبور می کند، پسر را مجبور می کند به تقضای اشد مجازات برای پدر، زن را به شهادت علیه شوهر، رژیمی که خبرچینی را تا مرتبۀ فضیلتی اخلاقی بالا برده است؟ تانک­های خارجی، پلیس، دخترکان بیست سالۀ آویخته بر دار، کارگران سر بُریده یا خفه شده، و باز هم­دار، نویسندگان در تبعید یا زندانی، رسانه­های دروغ، اردوگاه­ها، سانسور، قاضیان بازداشت شده، مجرمان قانون­گذار و باز دوباره­دار. این است سوسیالیسم، جشن بزرگ آزادی و عدالت؟ نه. این­ها رسمِ خونین و همیشگی مذهب استبدادند.

کامو معتقد است آن چه معرف جامعه ای توتالیتر است، حالا راست یا چپ، پیش از هر چیز تک حزبی بودنش است. یک حزب دلیلی برای نابودی خود نمی­بیند. به همین دلیل تنها جامعه­ای که قادر به تغییر و رسیدن به آزادی است، تنها جامعه­ای که باید همدلی فکری و عملی ما را برانگیزد، جامعه ای است که چند حزب در مدیریت آن نقش داشته باشند. فقط چنین جامعه است که ظلم و جنایت را محکوم می­کند و در نتیجه در پی اصلاح آن برمی­آید.

نویسنده نمی­تواند به خدمت کسانی درآید که تاریخ را می­سازند. نویسنده می­تواند هم دلی جامعه­ای زنده را بیابد که از او دفاع خواهند کرد، فقط به آن شرط که تا آن جا که از توانش برمی­آید بار این دو وظیفه را که عظمتِ حرفه اش را می­سازند، بر دوش کشد: خدمت به حقیقت و خدمت به آزادی.

کامو در آخر می پرسد: می فهمیم در قرن بیستم، بیشتر روزنامه­نگار داریم تا نویسنده؟! چرا به جای «جنگ و صلح» تولستوی و «برادران کارامازوف» داستایوفسکی، داستان­های بچه­گانه یا رمان­های پلیسی داریم؟! پُر واضح است که همیشه می توانیم با غرولندهای انسان دوستانه با چنین شرایطی مخالفت کنیم و همان کسی شویم که استفان تروفیموویچ در رمان «شیاطین» به هر قیمتی می­خواست تبدیل به آن شود: تجسد انتقاد و سرزنش. نیز می­توانیم مثل این شخصیت غم­خوارِ شهروندان­مان شویم. اما این غم، واقعیت را تغییر نمی­دهد. به نظر من، بهتر است در این دوران سهمی داشته باشیم. در واقع، باید بدانیم، نویسنده و هنرمند یا مبارزه کند یا تسلیم دولت­ها و پلیس ایدوئولوژی شود. امرسون فوق العاده گفته است: «اطاعت یک انسان از نبوغ خود، برترین باور است.» و هنری دیوید تورو (۱۸۶۲ – ۱۸۱۷) نویسندۀ امریکاییِ قرن نوزدهم گفته است: «تا آن زمان که انسانی به خود وفادار باشد، همه چیز بر وفق مرادش می شود: دولت، جامعه، حتی خورشید و ماه و ستارگان.»

پس کامو از نویسندگان و هنرمندان می­خواهد رئالیست شویم. یا بهتر است بگویم، هنرمند و یا نویسندۀ رئالیست باشیم. کامو معتقد است: «تنها هنرمند رئالیست، خداست.» (صفحۀ ۳۰۶ کتاب)

آلبرکامو در سال ۱۹۵۷ جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد. او دومین نویسندۀ جوانی بود که تا آن روز توانسته بود این جایزه را دریافت کند.

افسوس کامو در سن ۴۷ سالگی بر اثر سانحۀ رانندگی جان خود را از دست داد؛ و نتوانست مرگ اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و ایدوئولوژی لنینیسم و استالینیسم و همچنین نابودی دیکتاتورهای اروپایی که باعث مرگ میلیون­ها انسان در قرن بیستم شدند، را ببیند.


[۱] :  فسلفه داستایفسکی / سوزان لی اندرسن / خشایار دیهیمی / نشر نو

معرفی بهترین رمان ایرانی در سال ۱۴٠۱ به انتخاب مصطفی بیان.

 

اولین سال قرن پانزدهم را پشت سر گذاشتیم. سالی بد برای مردم سرزمینم.

 مردم ایران، بهترین مردم جهان هستند؛ مردمی مهربان، بخشنده و از خود گذشته، که در  مهم‌ترین حوادث تاریخی، حماسه می‌آفرینند و هوای هم‌نوع خود را دارند. به خدا، ظلم کردن به این مردم، جفایی است به خود؛ حق‌ این مردم این نیست که ظلم و بی‌عدالتی ببینند. این مردم جز‌ حق‌ خود، هیچ چیز دیگری نمی‌خواهند.

 امسال، سال غمگینی برای مردم سرزمین ایران بود. تعدادی از هم‌وطنان‌مان مظلومانه جان باختند. فشارهای اقتصادی، کمر پدران و مادران این سرزمین را خم و جلوی فرزندان‌شان شرمنده کرده. فقط می‌توانم آرزو کنم در سال جدید لبخند به چهره‌ی مردم سرزمینم باز گردد آمین 

 طبق عادت سال‌های گذشته، بهترین رمان و مجموعه‌داستان ایرانی را که در طول سال خوانده‌ام، معرفی می‌کنم. امسال ۲۷ کتاب جدید خواندم و در مورد برخی از آنها یادداشت نوشتم که در سایت  موجود است.
امسال، مجموعه‌داستان ایرانی خوبی نخواندم؛ اما ۴ رمان را به عنوان بهترین رمان‌های سال ۱۴٠۱ معرفی می‌کنم. ۴ رمان با فضایی متفاوت؛ که وجه مشترک هر چهار رمان، درونمایه‌ی سیاسی و تاریخی آن‌ها است.

رمان «بزها به جنگ نمی‌روند» از وضعیت جامعۀ ایران بعد از جنگ تحمیلی، دورۀ سازندگی و صنعتی می‌گوید؛ رمان «خانه‌ی آفاق» به حوادث قبل از انقلاب و جوانان مبارز و آرمان‌گرا اشاره می‌کند، رمان «به نام مادر» رشادت‌های خلبان ابوالفضل مهدیار را که در روزهای اول جنگ شهید می‌شود، به تصویر می‌کشد و در رمان «شب مرشد کامل»، شاه‌عباس صفوی را در آخرین شب زندگی‌اش می‌بینیم. 

 در هر ۴ رمان، داستان‌ پُر از تعلیق و کشش است و همین باعث می‌شود نتوانیم آنها را به آسانی کنار بگذاریم.

 بازگویی نمادین فرجام انسان‌های از جان گذشته، نوآوری در سبک و هم در تکنیک، تنوع موضوع و جسارت در ترکیب رویکردهای کلاسیک و مدرن، همگی باعث شد این ۴ رمان را به عنوان بهترین #رمان_ایرانی سال ۱۴٠۱ معرفی کنم.

 پیشنهاد می‌کنم در سال جدید این ۴ رمان را بخوانید 

 پیشاپیش سال نو مبارک 

 مصطفی_بيان / پنجشنبه ۲۵ اسفند ۱۴٠۱

نشست «شب ارنست همینگوی» به همت انجمن کتاب نیشابور

نشست «شب ارنست همینگوی» به همت انجمن کتاب سیمرغ نیشابور

سه شنبه ۲۳ اسفند ۱۴۰۱

۲۰۲۳  /  March  14    

Ernest Hemingway’s night in Neyshabur

مصطفی بیان و امیرحسین روح نیا

نگاهی به آثار منتشر شدۀ ادبیات داستانی نیشابور در سال ۱۴۰۱

رمان «احتمام» / زهرا برهانی / انتشارات نسل روشن / بهار ۱۴۰۱

رمان «رویای سوخته» / سمیرا جوادی نژاد / انتشارات فرهنگ رسا / بهار ۱۴۰۱

مجموعه داستان «هیولای تلخ» / محمد اسعدی / نشر صاد / تابستان ۱۴۰۱

مجموعه داستان «طبقۀ ششم خانۀ پنج طبقه» / آنار رضایف / ترجمۀ علی ملایجردی / نشر خردگان / پاییز ۱۴۰۱

افسانه های زیر چادر / مجموعه ای از افسانه های آسیای میانه / ترجمۀ علی ملایجردی / نشر خردگان / پاییز ۱۴۰۱

رمان «برادران تاریکی» / مرتضی فخری / نشر مهری لندن / پاییز ۱۴۰۱

رمان «نصوح سیاه» / مرتضی فخری / نشر مهری لندن / پاییز ۱۴۰۱

رمان «زنده گور» / مرتضی فخری / نشر مهری لندن / پاییز ۱۴۰۱ رمان «هراس عقرب از مرگ» / هادی خورشاهیان / نشر پرنده / زمستان ۱۴۰۱

آخرین جلسۀ انجمن داستان سیمرغ نیشابور در سال ۱۴۰۱

آخرین جلسۀ انجمن داستان سیمرغ نیشابور در سال ۱۴۰۱ / شنبه ۲۰ اسفند ۱۴۰۱

Neyshabur Simurgh Story Society
Storytelling Association
Neyshabur / Iran

۲۰۲۳   March  ۱۱   , Saturday

سفرۀ هفت سین انجمن داستان سیمرغ نیشابور / نوروز ۱۴۰۲

نگاهی به مجموعه داستان هیولای تلخ؛ نوشتۀ محمد اسعدی

نگاهی به مجموعه داستان هیولای تلخ؛ نوشتۀ محمد اسعدی

نوشتۀ مصطفی بیان

این مقاله چاپ شده در:

ماهنامه ادبیات داستانی چوک _ شماره ۱۵۱ _ اسفند ۱۴۰۱

نشریه آفتاب صبح نیشابور _ شماره ۱۰۴ _ ۱۴ اسفند ۱۴۰۱

اینایی که راه رفتن مُرده ها رو دیدن، دروغ نمی گن. واقعا دیدن ( از متن داستان دندان های مصنوعی شما را خریداریم)

«هیولای تلخ» اولین کتابِ داستان نویس نیشابوری است که به طور جدی وارد فضای ژانر «وحشت» شده و تا حدی به فضای سورئال و ادبیات گمانه زن (تخیلی، فانتزی و فراطبیعی) نزدیک می شود.

«هیولای تلخ»، دومین مجموعه داستان محمد اسعدی با دوازده داستان کوتاه است که اوایل سال ۱۴۰۱ توسط نشر صاد منتشر شده و برخی از داستان های این مجموعه در جایزه ملی «داستان افسانه ها» در بخش ژانر وحشت برگزیده شده است.

«ادبیات گمانه زن»، ادبیاتی است که در آن سحر، جادو، رمز، معما و ترس به هم آمیخته باشد. داستان های وحشت، از جن، روح، شبح، جادوگران شیطان صفت و همهمه های گنگ و دلهره آور سخن می گوید.

«استیون کینگ» معروف ترین رمان نویس ژانر وحشت امریکایی در یکی از داستان های معروفش می نویسد: «ارواح و هیولاها واقعی هستند، آنها درون ما زندگی می کنند، و گاهی بر ما غلبه می کنند…»

جمال میرصادقی، داستان نویس و مدرس داستان در کتاب «ادبیات داستانی» می نویسد: «داستان های سورئالیستی از بعضی خصلت های داستان های وحشت بهره برده است، یعنی فضاهای وهم آور و ابهام آمیز و پُر رمز و راز  که از خصوصیت های داستان های سورئالیستی است، از داستان های وحشت گرفته شده است.»

از نمونه های داستان های ایرانی می توان به اغلب داستان های غلامحسین ساعدی مثل داستان های به هم پیوستۀ «عزاداران بیل» و «ترس و لرز» و بعضی از داستان های بهرام صادقی مثل داستان بلند «ملکوت» و داستان کوتاه «خواب خون» اشاره کرد.

از مولفه های داستان های گونۀ وحشت حضور «هیولا»، «روح»، «جن»، «مرد آزما» و یا «از ما بهتران» است که امروز خوانندگان نوجوان و جوانِ بسیاری را در داخل و خارج از کشور مجذوب این گونه از داستان ها کرده است.

اردیبهشت امسال طبق روال سال های گذشته، سری به نمایشگاه کتاب تهران زدم. نمایشگاه امسال به دلیل کرونا و مشکلات اقتصادی، رونق چندانی نداشت و حضور علاقه مندان به کتاب به ویژه از شهرستان ها بسیار بسیار کم رنگ بود؛ اما با این وجود برخی از غرفه ها مانند نشر ویدا، هوپا و یا تندیس از حضور نوجوانان و جوانان دهۀ هشتاد پُررنگ بود که این نشانۀ علاقۀ ویژۀ این نسل به ادبیات گمانه زن و یا ادبیات ژانر وحشت، علمی تخیلی و ماوراطبیعی است.

نگاه تخصصی و روان کاوی دلایل علاقۀ نسلِ جدید به این گونه از ادبیات در این مقالۀ مجاب نمی دهد. هدف معرفی مجموعه داستان «هیولای تلخ» اثر محمد اسعدی است که برای اولین بار ادبیات داستانی شهرستان به طور حرفه ای و جدی وارد جریان این گونه از ژانر شناخته شده و پُرطرفدار ادبیات داستانی و همچنین ادبیات سینمای هالیوود است.

«نمی دانم چقدر گذشت؛ ولی زمان زیادی نبود. موجودی سفید و لاغر اندام را دیدم که پشت یکی از سنگ ها ایستاده بود؛ شبیه زنی بود که سرش به یک طرف آویزان باشد. خون توی سرم منجمد شد. گفتم حتما خیالات است. دوباره نگاه کردم. بدون اینکه قدم بردارد، آهسته به طرف من آمد. بلند شدم و مشت به در کوبیدم. کسی جواب نداد. محکم تر زدم. سرم را برگرداندم. شبح سفید، پشت سرم بود؛ زن مانندی، با قد بلند و سراپا سفید. خط خون سیاهی از زیر گلو، تا روی سینه اش جاری بود. چند لگد به در زدم. وارد مرده شورخانه شدم…. دندان ساز را دیدم که روی تخت مرده شورخانه، کنار جسد زنی ایستاده. دهان زن پُرخون بود. انبر و چکشی روی زمین افتاده بود.» (از متن داستان دندان های مصنوعی شما را خریداریم)

داستان «دندان های مصنوعی شما را خریداریم»، یکی از بهترین داستان های این مجموعه است. یک داستان هوشیار‌کننده و البته ترسناک که باعث می‌شود خواننده انتظار اتفاقات غیرقابل باوری را در ادامۀ داستان داشته باشد. داستان در یک روز سرد زمستانی رخ می دهد. مردی بیکار در یک بازارچه، دست فروشی را می بیند که سی، چهل دست دندان مصنوعی زرد و چرک، چند عکس رادیولوژی، تعدادی دندان نیش کرم خورده، گاز انبر و کل بساط دنداسازی را می فروشد.

دندان ساز به مرد می گوید که کارش، فروش، خرید، اجاره و تعمیر دندان است و هجده سال سابقه کار دارد! شغلِ عجیبِ مرد دست فروش باعث می شود تا مرد جوان بابِ گفت و گو را با او باز کند. داستان ادامه پیدا می کند تا آن دو به قبرستان می روند. مرد دست فروش به مرد بیکار می گوید اگر جویای کار هست، همراهش به قبرستان برود. آن دو می روند. در مسیر راه، صحبت هایی بین آنها رد و بدل می شود تا اینکه به قبرستان می رسند و به سمت مُرده شورخانه می روند. دندان ساز از جوان می خواهد پشت درِ مُرده شورخانه منتظر بماند. دندان ساز کلید می اندازد و وارد ساختمان می شود. چند دقیقه بعد مرد جوان زنی ترسناک را پشت یکی از سنگ های قبرستان می بیند. ترس برش می دارد و به داخل مُرده شورخانه می رود. ناگهان در میان توده بخار، دندان ساز را انبر به دست می بیند که روی تخت مُرده شورخانه، کنار جسد زنی با دهانی پُر خون ایستاده…. تلاش‌های مرد جوان برای فرار از دستِ دندان ساز نیز بر ترسناک بودن داستان می‌افزاید و آن را به یکی از تکان‌دهنده‌ترین داستان‌های محمد اسعدی که در این مجموعه چاپ شده، تبدیل می‌کند.

داستان «دستگاه مورد نظر خاموش است» داستانِ وهمناک و طنزآمیزی است. داستان دو برادر و یک خواهر است که به دلیل ناپدید شدنِ پدرشان به کلانتری مراجعه می کنند. در کلانتری، صحبت هایی بین فرزندان و سرگرد صورت می گیرد که در نهایت سرگرد متوجه می شود فرزندان شناسنامه، کارت شناسی از پدرشان ندارند و همچنین اسم و فامیل پدر را فراموش کرده اند و حتی نمی دانند پدرشان چه شکلی است!

یک هفته بعد سرگرد پیرمردی به آنها نشان می دهد که تا اندازه ای شباهت به چهرۀ پدر گم شدۀ شان دارد. فرزندان با دیدنِ پیرمرد تردید می کنند. اما سرگرد تاکید می کند که این پیرمرد خودِخودِ پدرشان است. در نهایت سرگرد از فرزندان می خواهد پیرمرد را با خود ببرند و اگر احیانا پدرشان پیدا شد، این پیرمرد را به کلانتری برگردانند.

در پایان، بچه ها پیرمرد را به جای پدرشان با خود به خانه می ببرند و نویسنده در پایان داستان تصویری از افتادنِ ونِ بهزیستی را در داخلِ جوی آبِ جلوی کلانتری نشان می دهد که چهار پیرمرد از پشت شیشۀ عقبِ ون، به ازدحام خیابان خیره شده اند.

داستان «دستگاه مورد نظر خاموش است» یکی از بهترین داستان های محمد اسعدی است که حسِ خواننده را همراه با طنز و واقعیت تلخ اجتماعی به واقعیت ترس نزدیک می کند؛ و در نهایت همین میزان ترس خواننده را وادار می کند که با خواندنِ این داستان به فکر فرو رود.

داستان «مردآزما»، سومین داستانِ جذابِ این مجموعه است. داستان دربارۀ مردی به نام «اوس مراد» است که دو زن به نام های عصمت و محترم دارد. اوس مراد به مناسبت ازدواج با محترم، همسر دومش، آتشدان حمامِ خانه اش را تعمیر می کند تا مجبور نشود هر روز قبل از اذان صبح، به حمامِ محل برود. تا اینکه خبر می رسد یک روز سحر، اوس مراد قبل از اذان صبح در حمامش از ما بهترانی با سُم سیاه می بیند و سکته می کند. بعد از فوت اوس مراد، درِ حمام را می بندند و یک قفل بزرگ هم می زنند.

حمام یک پنجره به بیرون داشت که زباله ها را از آنجا داخلِ حمام می ریختند. یک روز عماد، پسر بزرگ اوس مراد به دلیلی از پنجرۀ حمام به داخل خزینه می رود. در آنجا، از ما بهتران را می بیند که روی تاقچۀ خزینه نشسته و به او خیره شده است. می خواهد فریاد بزند اما صدایی از گلویش خارج نمی شد. جن با بسم الله گفتن هم غیب نمی شود. عماد از پنجره حمام، سر و بدنش را بیرون می کند اما پای چپش گیر می کند. عماد کمک می خواهد اما کسی داخل حیاط نیست. موجود عجیب با زبان سرخ رنگش کفِ پای عماد را می لیسید. هوا دارد تاریک می شود که عماد صدای پا می شنود. زنی با چادر وارد حیاط خانه می شود. عماد کمک می خواهد. زن به طرف عماد می آید. زن رویش را گرفته اما صدایش، صدای محترم است. عماد از محترم کمک می خواهد؛ اما زن چادری محترم نیست….

داستان «مردآزما» یکی از ترسناک ترین داستان های این مجموعه است که باعث می شود خواننده با خواندنِ این داستان، ترس را با تمام وجودش حس کند.

علاوه بر این ۳ داستان، داستان های متوسطی هم در این مجموعه وجود دارد که از جذابیت داستان های این مجموعه نمی کاهد.

محمد اسعدی متولد سال ۱۳۳۹ در نیشابور و در حال حاضر ساکن تهران است. در کارنامۀ ادبی محمد اسعدی، علاوه بر چاپ کتاب جوایز معتبری می بینیم.

اگر علاقه مند به داستان های ژانر وحشت هستید؛ پیشنهاد می کنم این کتاب را خریداری کنید. مجموعه داستان «هیولای تلخ» نوشتۀ محمد اسعدی توسط انتشارات صاد در ۱۲۴ صفحه و به قیمت ۵۰ هزار تومان در بهار سال ۱۴۰۱ وارد بازار کتاب شده است.

یادداشتی برای «پایان ضیافت»، رمانی از نویسنده‌ی ژاپنی به نام یوکیو میشیما 

 «پایان ضیافت» رمانی از نویسنده‌ی ژاپنی به نام #یوکیو_میشیما (۱۹۷٠ _۱۹۲۵) است که به تازگی توسط نشر نیماژ و با ترجمهٔ شیوا مقانلو منتشر شده است.

 یوکیو میشیما، سه بار نامزد جایزه‌ی نوبل شد اما هیچ وقت این جایزه نصیبش نشد.

 علاوه بر این کتاب، ۴ رمان دیگر از این نویسنده با ترجمهٔ غلامحسین سالمی منتشر شده است و مخاطبان ایرانی تاحدودی با آثار او آشنا هستند.

میشیما در ۴۵ سالگی به مرگی خودخواسته از دنیا رفت؛ با این وجود در مدت زمان کوتاه از زندگی در این دنیای فانی، ۳۴ رمان، ۵٠ نمایشنامه و ۲۵ مجموعه‌داستان از خود به جا گذاشت.

 رمان «پایان ضیافت» داستان یک زن به نام کازو است که مالک رستورانی ممتاز به نام ستسوگون است. 

 کازو، زنی زیبا، صادق، سرزنده، تسلیم‌ناپذیر و سرشار از استعدادهای ذاتی است.

 یک روز اعضای باشگاه کاگن، انجمنی متشکل از سفرای پیشین وارد رستوران کازو می‌شوند؛ و یک آقای اشراف‌زاده به نام نگوچی که تجربه‌ی چندین دوره حضور در کابینه را دارد، با کازو آشنا و درنهایت این آشنایی باعث ازدواج کازو و نگوچی می‌شود. ازدواجی که در ظاهر از روی عشق ولی در باطن، هرکس به دنبال منافع خود است.

 اتفاق‌هایی در مسیر داستان رخ می‌دهد که مهم‌ترین آن این است که کازو از همسرش می‌خواهد با نامزدی در انتخابات فرمانداری توکیو موافقت کند. نگوچی موافقت می‌کند و کازو، سرمست رویاهای شیرین در مورد تسخیر قلب پنج میلیون رای دهنده و پیروزی در انتخابات است.

 فعالیت‌های کازو از نگوچی، از جمله حمایت مالی کازو از کارزار انتخاباتی و باقی‌چیزها ماجراهایی برای کازو و نگوچی بوجود می‌آورد و همین، خواننده را کنجکاو می‌کند داستان را تا پایان بخواند.

 نویسنده در صفحه‌ی ۱۲۵ می‌نویسد: «تنها چیزهای مهم برای انتخابات پول و احساساته و من هم قصد دارم فقط با همین دو اسلحه حمله کنم. به هر حال من فقط یک زن عامی هستم؛ ولی اون‌قدر شور و گرما در خودم دارم که با پنج میلیون نفر تقسیمش کنم و اضافه هم بیاد.»

رمان «پایان ضیافت»، یک رمان اجتماعی است اما در زیرلایه‌هایش مروری می‌کند به قوانین انتخابات و نظام سیاسی ژاپن که پادشاهی مشروطه است و قانون اساسی بر اساس حاکمیت مردم لازم‌الاجرا‌ست.

 پیشنهاد می‌کنم این داستان جذاب را بخوانید.

 مصطفی_بیان / جمعه ۱۲ اسفند ۱۴٠۱

 پایان ضیافت/ یوکیو میشیما / شیوا مقانلو / نشر نیماژ / ۲۴٠ صفحه / ۱۴۹ هزار تومان / چاپ اول، زمستان ۱۴٠۱

https://www.instagram.com/p/CpVu4a2IwDm/?igshid=MDJmNzVkMjY=

نشست «دیدار و گفت و گو با علی ملایجردی» در انجمن داستان سیمرغ نیشابور برگزار شد.

نقد و نظر پیرامون «طبقه ششم خانه ۵ طبقه و افسانه های زیر چادر»

مترجمی که به سه زبان تسلط دارد، پل فرهنگی مطمئنی است!

نویسنده: فروغ خراشادی / کانال تلگرام خیام نامه

دیدار و گفت‌وگو با علی ملایجردی، نویسنده و مترجم همشهری، همراه با نقد و بررسی دو ترجمه‌ جدید از وی با نام‌های «طبقه ششم خانه پنج طبقه» و «افسانه‌های زیر چادر» در خانه انجمن داستان سیمرغ نیشابور برگزار شد.

در این جلسه مجید نصرآبادی، منتقد و مدرس داستان، و پونه شاهی، مترجم و نویسنده، در خصوص ویژگی های کار ملایجردی در‌ مقام مترجمی که به سه زبان فارسی، انگلیسی و ترکی مسلط است، سخن گفتند.

نصرآبادی پیرامون «آنار رضایف»، نویسنده آذربایجانی این دو اثر، که در شوروی کمونیستی جوانی اش را سپری کرده و مجموعه داستان هایش را در آن دوره نوشته است، سخن راند و تاثیر نظام سلطه بر هنر و به ویژه ادبیات را تبیین کرد.

پونه شاهی از تسلط مترجم در برگردان دقیق و درونی کردن تجربیات نویسنده و انتقال آن به زبانی دیگر  به گونه ای که خواننده درکش کند، حرف زد و چنین مترجمی را یک پل بین فرهنگی خواند.

این نشست، با پرسش و پاسخ اعضا و مترجم ادامه یافت و با مراسم امضا و خرید این دو کتاب توسط اعضای انجمن داستان سیمرغ  پایان یافت.

شنبه ۶ اسفند ۱۴۰۱ / انجمن داستان سیمرغ نیشابور
تلگرام:

@khayyamnameh

نشست دیدار و گفت‌وگو با علی ملایجردی به مناسبت انتشار دو ترجمه‌ی جدیدش

نشست دیدار و گفت‌وگو با علی ملایجردی به مناسبت انتشار دو ترجمه‌ی جدیدش با نام‌های «طبقه ششم خانه پنج طبقه» و «افسانه‌های زیر چادر» در «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» برگزار می‌شود.

در این نشست که جمعی از اهالی فرهنگ و ادب حضور خواهند داشت، مجید نصرآبادی، منتقد و مدرس داستان، پونه شاهی، مترجم و مصطفی بیان، داستان‌نویس و دبیر انجمن داستان سیمرغ نیشابور درباره‌ی این دو اثر صحبت خواهند کرد.

کتاب‌های «طبقه ششم خانه پنج طبقه» و «افسانه‌های زیر چادر» با ترجمه علی ملایجردی، پاییز امسال به همت انتشارات خردگان منتشر شد.

«طبقه ششم خانه پنج طبقه» شامل ۶ داستان‌کوتاه اثر «آنار رضایف» است. «آنار رسول اوغلو رضایف»، متولد سال ۱۹۳۸، داستان‌نویس، نمایشنامه‌نویس، کارگردان فیلم و دبیر اتحادیه نویسندگان آذربایجان است. اکثر داستان‌های این مجموعه در سال‌های سرکوب و پاکسازی‌های استالین در آذربایجان زیر سیطره شوروی نوشته شده‌اند.

کتابِ دوم با عنوانِ «افسانه‌های زیر چادر»، مجموعه‌ای از افسانه‌های آسیای میانه، نوشته «سلی پام کلیتون» و تصویرگری «سوفی هرکس همیر» است. این کتاب شامل افسانه‌های زیر چادر از کشورهای افغانستان، قزاقستان، قرقیزستان، ازبکستان، تاجیکستان و ترکمنستان است که در ۶۴ صفحه تمام رنگی منتشر شده است. داستان‌های این مجموعه، مناسب گروه سنی کودکان و نوجوانان است.

«علی ملایجردی»، نویسنده، مترجم، متولد سال ۱۳۴۶ و ساکن نیشابور است. از وی ترجمه‌های مجموعه‌داستان «فقط یک مشت استخوان»_داستان‌های کوتاه زبان اردو_ و رمان «تعلیم نفس کشیدن»، اثر آن تایلر و همچنین نگارش رمان «بایقوش» در سال‌های گذشته منتشر شده است.

نشست دیدار و گفت‌وگو با علی ملایجردی، شنبه ۶ اسفند ۱۴٠۱ ساعت ۱۷:۳٠ تا ۱۹:۳٠ به همت «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» در دفتر این انجمن برگزار می‌شود.

ظرفیت محدود و حضور در نشست رایگان است.

لطفا برای کسب اطلاعات بیشتر جهت شرکت در این نشست، به ادمین کانال تلگرام و یا اینستاگرام «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» به آدرس @Simurgh_Dastan پیام بدهید.