بایگانی دسته بندی ها: نقدهای ادبی من

نقد رمان سه گانه نیویورک نوشته پل استر

«پُل استر» نویسنده ۶۸ساله آمریکایی در رمان «سه گانه نیویورک» (شهر شیشه ای، ارواح، اتاق در بسته)، که برخلاف تبلیغات رسانه ای، تصویری از امریکا و شهر نیویورک، شهری با آسمان خراش های غول آسا با مجسمه ی آزادی به بیننده ارائه می دهد، هیچ جلال و شکوهی ندارد. از امنیت و آرامش در آن خبری نیست و مردمانش به هم ریخته و با بیماری روانی علاج‌ ناپذیر دسته و پنجه نرم می کنند.
ژانر پلیسی رمان استر برخلاف رمان های پلیسی که قهرمان اثر با عده‌ای تبهکار درگیر می‌شود تا رمز و راز از جنایتی را بگشاید، در این کتاب، قهرمان‌های داستان در خیابان هاش پر ازدحام نیویورک با خود درگیر هستند. آدم‌هایی که در زندگی روزمره بارها مشاهده‌شان می‌کنیم. این سرگردانی و دیوانگی برای خواننده به وفور دیده می شود. این «مشاهده» در ذهن پل استر جرقه می زند که باعث می‌شود تا درباره ی فضای شهری که در آن زندگی می کند و بهتر از هر جای دیگر می شناسد، بنویسد.
شخصیت اصلی رمان «شهر شیشه ای»، «دانیل کوئین» نام دارد. فرد سی و پنج ساله ای،که یک بار ازدواج کرده ، اما همسر و پسرش مرده بودند. هر سال یک رمان می نوشت. نویسنده ای که با اسم مستعار «ویلیام ویلسون» داستان های کارآگاهی می نوشت. همین مسئله موجب شده بود، کسی از هویت واقعیش (کوئین) آگاهی پیدا نکند. قهرمان رمان هایی که کوئین می نوشت « ماکس ورک» نام داشت. کوئین، ویلسون و ورک هرکدام بخشی از هویت وی را تشکیل می دادند.
از آنجایی که نوشتن رمان پنج شش ماه بیشتر وقت کوئین را نمی گرفت، بقیه اوقات سال آزاد بود، تا هرکاری که می خواهد انجام دهد. در نتیجه کتاب های زیادی می خواند، نقاشی های بسیاری می دید و فیلم های متنوعی را تماشا می کرد. هر روز به پیاده روی در شهر نیویورک می رفت. برای کوئین در پیاده روی مهم نبود که چقدر راه می رود، همیشه احساس می کرد گم شده است. نه فقط در شهر بلکه در خود هم گم شده بود.
در این ابتدای رمان که مولفه مهم شهری و همچنین اهمیت اوقات فراغت در زندگی شهری و لذت بردن از «گمنامی» و «پرسه زنی در شهر» نیز که مختص به زندگی شهری ست به خوبی یاد شده است.
قضیه از یک شماره تلفن اشتباه شروع می شود. یک شب فردی به خانه ی کوئین تلفن می زند که می خواهد با کارآگاه خصوصی ای به نام استر صحبت کند. کوئین تصمیم می گیرد خود را به جای استر جای زند. موضوع به نظرش ایرادی هم نداشت. «آن چه در داستان هایی که می نوشت برایش جالب بود ارتباط شان با دنیا نبود، ارتباطی بود که با داستان های دیگر داشتند. حتی پیش از آن که ویلیام ویلسون شود، خواننده پر و پا قرص داستان های جنایی بود.» (صفحه ۱۳ کتاب)
شخص پشت تلفن (پیتر استیلمن) می گوید:« من را می خواهند بکشند» و از استر(کوئین) می خواهد تا از وی محافظت کند. استیلمن فردی بود که پدرش او را از پنج سالگی به دور از سایر انسا ن ها نگه داشته و هر زمان که پیتر واژه ای بر زبان آورده، توسط پدرش تنبیه شده، تا میزان زبانی که تا آن زمان آموخته بود را فراموش کند و بتواند واژه های حقیقی اشیاء را بر زبان آورد. پدرش او را حدود نُه سال در یک اتاق تاریک نگهداری کرده بود. «من پیتر استیلمن بیچاره ام، آن پسره که هیچ چیز یادش نیست. اووه. الکی. خل و چل. ببخشید. آنها می گویند.» (صفحه ۲۵ کتاب)
حادثه آتش سوزی منزل آنان، باعث نجات پیتر از دست پدرش شد. پس از این جریان پیتر تحت آموزش قرار گرفت، تا بتواند مانند انسان های طبیعی رفتار کند.
پدر پیتر فارغ التحصیل دانشگاه آکسفورد است. الهیات و فلسفه خوانده و نویسنده کتابی با عنوان «باغ و برج» است. این کتاب شامل دو بخش بود: بخش نخست.اسطوره بهشت و بخش دوم.اسطوره بابل. اسطوره بهشت مربوط به کشف قاره آمریکا بود. علت انتخاب این نام به این خاطر بود که کاشفان آمریکا فکر می کردند که بهشت را یافته اند. قسمت دوم کتاب به بررسی داستان هبوط انسان و داستان برج بابل می پرداخت. در این داستان نقل شده بودکه وظیفه آدم در بهشت اختراع زبان و نام نهادن بر مخلوقات بوده است. اینگونه نوشته شده بود که در بهشت کلمات به چیزی که دیده شده اطلاق نمی شده، بلکه کلمات اصل و حقیقت را بیان می کرده اند. همچنین تاکید شده که پس از هبوط انسان نام هویتی جداگانه یافته و کلمات به مجموعه علامات اختیاری تقلیل یافته و زبان از خدا جدا شده است و داستان سقوط انسان، روایت سقوط زبان است.
در حقیقت در این رمان شخصیت های داستانی به دنبال تقدیر خود در چشم اندازهای «زبان» و «رویا» هستند و اعتقاد بر آن است که ساخت هایی اجتماعی و زبان شناسانه اند که شیوه نگریستن را تعیین می کند.
در ادامه داستان همسر پیتر استیلمن(ویرجینیا) از استر(کوئین) می خواهد که از پیتر در برابر پدرش محافظت کند، تا پدر نتواند به پیتر صدمه ای وارد کند. زیرا پدر پیتر از زندان آزاد شده بود و قصد آن را داشت به نزد پسرش برگردد. ویرجینیا عکسی از پدر به استر می دهد تا وی به ایستگاه قطار برود و پدر پیتر را تعقیب کند، تا اینکه استیلمن نتواند صدمه ای به پیتر وارد کند. کوئین با دیدن عکس وی با خود می گوید: «فقط تصویر یک مرد بود، همین. آن را کمی بیشتر نگاه کرد و به این نتیجه رسید که می تواند عکس هر آدمی باشد.» (صفحه ۴۷ کتاب) تغییرات مدرنیته و زندگی شهری آنگونه سریع اتفاق می افتد که فرد نمی تواند چیزی را پیش بینی کند و از قطعیت سخن بگوید.
کوئین به دنبال پدر استیلمن به ایستگاه می رود و در آنجا مردی را می بیند که لنگ لنگان راه می رفت. کوئین با شک و عدم قطعیت این فرد را دنبال می کند. پدر استیلمن در هتلی مستقر می شود. از آن پس کوئین هر روز صبح روی نیمکتی در مقابل هتل می نشیند و استیلمن را زیر نظر می گیرد و در خیابان های نیویورک می گردد. «پرسه زدن در شهر باعث شده بود پیوستگی امور ظاهری و درونی را درک کند. کوئین که از حرکات بی دلیل به عنوان روش معکوس استفاده می کرد، در بهترین حالات می توانست بیرون را به درون بیاورد و در نتیجه اقتدار درون را مغلوب گرداند.» (صفحه ۹۱ کتاب) زیرا پرسه زدن در شهر برای پدر استیلمن نوعی رها شدن از اندیشه بود. اما تعقیب استیلمن برای کوئین (استر) پرسه زدن به حساب نمی آمد.
از آنجایی که کوئین (استر) می دانست پدر استیلمن نویسنده و فیلسوف است خود می گفت: که حتما استیلمن از خیابان گردی های خود منظوری دارد. کوئین تصمیم می گیرد تا با پدر استیلمن ملاقات کند و با او از نزدیک صحبت کند. درنتیجه در پارک ریورساید به ملاقات وی می رود و خود را کوئین معرفی می کند.
پدر استیلمن می گوید: «من دارم زبانی اختراع می کنم. زبانی که بالاخره آن چه را که باید بگوییم بیان کند. چون کلمات زبان ما، دیگر با دنیا مطابقت ندارند. کم کم این ها از هم جدا شدند و هرج و مرج در دنیا ایجاد شد. زیرا کلمات فعلی با واقعیت جدید تطبیق ندارند.» (صفحه ۱۱۳ کتاب) همچنین می گوید: «به نیویورک آمده ام چون این جا پست ترین و نکبت بارترین مکان موجود است، ناهماهنگی و تشتت در آن موج می زند.» (صفحه ۱۱۵ کتاب) اما از طرفی پدر استیلمن معتقد است که می توان آمریکا را به بهشت تبدیل کرد همان طوری که با فرستادن انسان به ماه در سال ۱۹۶۹ اتفاق افتاد. (صفحه ۱۲۲ کتاب) یعنی «تجربه مدرنیته».
پل استر در این رمان به پرسه زنی، هرج و مرج، گمگشتگی، پریشانی فضای درونی و بیرونی زندگی مدرن شهری می پردازد. این اولین کتابی است که از پل استر خوانده ام. نویسنده با زبانی نو به خواننده درس زندگی می دهد و مردم جامعه امروز را از سرگردانی و پوچ به مسیر صحیح راهنمایی می کند.
رمان «سه گانه نیویورک» با ترجمه شهرزاد لولاچی و خجسته کیهان توسط انتشارات افق در ۴۵۵ صفحه منتشر شده است.

مصطفی بیان

در روزنامه “آرمان امروز” شنبه ۲ خرداد ۹۴ به چاپ رسید.

درباره ی رمان سی گاو نوشته مرتضی فخری

رمان «سی گاو» را می توان در گروه رمان های عرفانی – تمثیلی – تبلیغی قرار داد. رمانی که نویسنده در آن هدف و مقصودش ارائه قضیه ای عقلانی یا نشان دادن نگرش فلسفی به زندگی است. نویسنده در این رمان با جریان و مساله خاص اجتماعی و اخلاقی سرو کار دارد و نویسنده به شدت از نظر و اندیشه خاصی یا اصول عقیدتی معینی طرفداری می کند.

نکته اصلی در رمان «سی گاو»، این رمان ۱۵۰ صفحه ای که صفحه ‌به ‌صفحه آن با دقت و ظرافتی هنرمندانه طراحی شده تا به وضعیت بحرانی جامعه ی امروز ما که «همه چیز جایش عوض شده» بینجامد، این است که «مرتضی فخری» در این رمان ایده‌های مذهبی، اعتقادی و فلسفی‌اش را با وسواس، پشت روابط داستانی خوابانده است، به‌نحوی‌که این ایده‌های مذهبی، اعتقادی و فلسفی از هیچ کجای رمان بیرون نمی‌زنند. همچنین به عنوان یک نویسنده نیشابوری، ماهرانه و هنرمندانه ادای دینی به دیار خود کرده است و نشانه های از مکان زندگی اش را در جای جای داستان آورده است: آرامگاه و باغ شیخ عطار نیشابوری، یادمان روز ورود امام رضا به نیشابور، محله های شهر نیشابور، افسانه بادقیس و …

«سی گاو»، بصورت «گزارش توصیفی» و «مقاله غیر رسمی» از زبان نویسنده نوشته شده است (تعریف رمان تبلیغی). مرتضی فخری به عنوان یک نویسنده در بسیاری از صحنه های داستانی عقیده ی خود را در کنار شخصیت های داستانی اش آورده و همین ویژگی باعث می‌شود تا خواننده نتواند و اجازه نیابد که خودش بر اساس دیالوگ های شخصیت های داستانی رمان، تصمیم گیری و در پایان  خواندن رمان، نتیجه ی خود را از خواندن داستان «سی گاو» بگیرد.

«- چرا گوش نمی کنی، حیوان؟… هیچ خبری آن بالا بالاها نیست… (زعیم این را سال ها پیش فهمیده بود…) – آسمان دروغ است… (سال ها پیش، این را درک کرده بود…) – و فرشته ها دروغ تر…! (سال ها پیش، این را به چشم دیده بود…) – و آسمان هیچ وقت، حال زمین را نپرسیده، و نخواهد پرسید…» (ص ۲۳۳ کتاب)

«…بدبخت واقعی زعیم بود؛ که همه چیز را از دست داده بود؛ بخصوص ریحانه اش را. بانویی که گویی برای بلعیده شدن توسط یک چاه، برای گم شدن در دل زمین، به دنیا آمده بود؛ و نیز برای از هم پاشاندن هست و نیست زعیم!…» (ص ۲۴۱ کتاب)

«… همه اش تقصیر این گاو پیشانی زرد است؛ که…

… همه اش تقصیر صبا خانم بود؛ که یکباره پای به زندگی گاو گون ام گذاشت…

… همه اش تقصیر آن دخترک کولی بود؛ که وادارم کرد، دوباره پا به کارگاه دایی کمال بگذارم.» (ص ۲۴۷ کتاب)

نویسنده از همان سرآغاز داستان و با همان عنوانی که برای آن برگزیده نشان می‌دهد که چندان در پی پنهان نگه‌داشتن فرجام داستان نیست. نشانه‌ها از همان آغاز گواه آن‌اند که داستان «سی گاو» در واقع ماجرای گاوی است که عارف شده و عارفی که گاو شده !

معمولا وقتی درباره ی «ایده داستان» از نویسنده مطرح می شود هر نویسنده جواب خودش را دارد. بعضی نویسنده ها منتظر الهام هستن و بعضی دیگر خودشان ایده پرورش می دهند. سوژه «سی گاو» نشان می دهد نویسنده علاقه به مطالعه آثار ادبی کهن ایران زمین دارد. او دلش می خواهد اعتقاد مذهبی و پیام فلسفی خودش را به همان خوبی نویسنده های گذشته در داستان هایش بیاورد.

چرا باید مثل «سیمرغ» عطار بنویسم!؟

زیرا همان طور که نویسنده های بزرگ نوشته اند: «شاهکارهای ادبی جهان همیشه یکبار خلق نمی شوند و می توانند در دوره های مختلف توسط نویسنده های جدید خلق شوند» یعنی اجازه تقلید از آنها.

آقای مرتضی فخری شجاعت به خرج دادند و به دنبال سوژه های مذهبی – فلسفی و عرفان رفته اند و این شجاعت نویسنده قابل تقدیر و ستایش است. اما باید عطار شناسان و سیمرغ شناسان توضیح بدهند که آیا رمان «سی گاو» از لحاظ معنی و معنوی در راستای شاهکار «سیمرغ» عطار، بوده است یا خیر!؟

شخصیت پردازی:

نکته بعدی در مورد «شخصیت پردازی» رمان است. رمان برخلاف داستان کوتاه و بلند نیاز به معرفی و توصیف شخصیت های اصلی داستان دارد. اگر از خواننده توقع دارید توجهش به شخصیت های اصلی جلب شود و خواندن داستان را ادامه بدهد، شخصیت های اصلی باید شخصیت های منحصر به فرد و مهم باشند. و این بد است، هر شخصیتی که نتواند از صحنه ای تا صحنه ی دیگر در ذهن خواننده بماند، برای نویسنده بی فایده است. اما بعضی نویسنده ها موفق شده اند مردم را متقاعد کنند که خلق شخصیت همین است.

در رمان «سی گاو» شخصیت های اصلی داستان کاملا جان ندارند. یعنی مرتضی فخری، نظرات خودش را درباره شخصیت توضیح می دهد.

خواننده از خودش بارها می پرسد: «زعیم» کیست!؟ زعیم فقط صاحب یک گاو است تا برایش گِل لگد کند. «زعیم به این سادگی از دست این گاو نفرین شده، راحت می شد. بیهوده به او اعتماد کرده، آورده بودش، تا برایش گِل لگد کند. در این پنج شش ساعتی که گاو خریده بود، جز وقت تلف کردن، جز بد و بیراه گفتن و شلاق کشیدن و خود را به آسمان و زمین زدن، کار بهتری نکرده است…» (ص ۲۳۱ کتاب)

یا درمورد «ریحانه» دختر پانزده ساله زیبا و مهربان: «شاید ریحانه، به خاطر پول هایش هم شده، با رسوا شدن زعیم، توی بیابان نمی دوید و چاهی بر سر راهش دهان نمی گشود؛ و او را نمی بلعید. ولی … افسوس..! این بیست سال از دست رفته.» (ص ۲۳۷ کتاب)

گفتگو:

«رابین کار» منتقد ادبی می نویسد: «گفتگو گو ابزاری جذاب است برای این که داستان تان را غنی کنید و به آن روح ببخشید.»

شخصیت های تاثیرگذار یک رمان خوب، باید با شیوه ی حرف زدن شان، زمان حرف زدن شان و محتوی کلام شان خلقت شان را کامل کنند. داستان «سی گاو» به شدت به ارتباط کلامی – گفت و گو – وابسته است و همین توصیف و توضیح بیش از حد، داستان را برای خواننده خسته کننده و سنگین می کند و از سوی دیگر – مثل زندگی واقعی – تا وقتی شخصیت ها حرف زده باشند، خواننده نمی تواند آنها را بشناسد. «گفتگو» بین شخصیت های اصلی رمان «سی گاو» به جای آنکه از زبان خود «شخصیت داستانی» گفته شود، بیشتر از زبان و تفکر نویسنده بیان می شود. انگار نویسنده با خواننده صحبت می کند. «ارنست همینگوی» را بهترین و ماهرترین گفتگو نویس امریکایی می دانند، در گفت گوهای «پیرمرد و دریا» نویسنده اطلاعاتی درباره خصوصیات و احساسات شخصیت به خواننده می دهد، یا دستِ کم آنچه را که پیش از این گفته شده تقویت می کند. و هر شخصیتی را تبدیل به یک شخصیت منحصر به فرد می کند.

«مرتضی فخری» نویسنده نیشابوری است. کتاب «سی گاو و هشت رمان دیگر» با قیمت چهل هزار تومان در سال ۱۳۹۳ منتشر کرده است.

مصطفی بیان

هفته نامه فر سیمرغ

درباره ی رمان «سال درخت» نوشته ضحی کاظمی

به تازگی رمان «سال درخت» به قلم «ضحی کاظمی» را خواندم. این کتاب را می توان در دسته ی رمان های اجتماعی – نمادین قرار داد. رمان هایی که در آن مفاهیم اخلاقی و روشنفکرانه نشان داده می شود. در واقع محتوای آن، خواننده را به چیزی بیشتر از خودش راهنمایی می کند. از این رو، هر خواننده و منتقدی ممکن است تعبیرهای مختلفی از عناصر نمادین رمان به دست آورد.

نمادهایی که در این رمان به کار رفت، درخت هایی مثل توت، کاج، سیب، انجیر، افرایی، سپیدار، گردو و آلو بودند که در صحنه ها، شخصیت ها و حادثه های مختلف در داستان، معنای دیگری به خواننده منتقل می کردند. و خواننده را به این نتیجه می رساندند که «درخت» به غیر از معنای ظاهری، معنای پنهانی دیگری نیز در داستان دارد.
رمان، روایت شجره نامه (درخت) چندنسل چند خانواده که از طریق ازدواجِ فرزندانشان با هم ارتباط پیدا می‌کنند، پیگیری می شود. ابتدای داستان برای خواننده ی کنجکاو، دلچسب و جذاب به نظر نمی رسد اما از صفحه ۲۵ شرایط کاملاً تغییر می کند و خواننده را وادار می کند تا خواندن رمان را ادامه بدهد.
داستان از زبان راوی گفته می شود که گاهی خطاب به پریسا (خواهرش) حرف می‌زند و گاهی مخاطبش پویا (برادرش) است. راوی تمام شخصیت‌های داستان را می‌شناسد و داستان زندگی تک تک آنها را برای خواننده تعریف می‌کند. از راوی چیز زیادی نمی دانیم. فقط می دانیم که موسیقی غربی گوش می داده و رمان می خوانده است، ولی از زمان مرگ خودش برای خواننده کنجکاو نکته ای توضیح نمی دهد.
پریسا، از دانشگاه انصراف داده است و بار گرانی از تصمیمات و تغییرات بر دوش می کشد. در زمانی که پدر و مادرش را بر اثر حادثه دلخراش از دست داده و حالا حامی پویا است. برادرِ بیمار و بی پناه.
«اما خودت هم می دانستی که در اصل از خودت دفاع می کردی. از حس تحقیرت به خاطر داشتن برادری عقب مانده که هیچ وقت حاضر نبودی زیر بارش بروی. می دانستی انگشت تمسخر بچه ها، اگر از اشاره به پویا فارغ می شد، به سمت تو نشانه می رفت، به سمت خواهر بچه مونگول.» (صفحه ۲۵ کتاب)
پویا از خواهرش پریسا بزرگتر است. قد و قواره کوتاه، چاق، چشم بادومی و چهره مغولی. او مبتلا به سندرم داون است. او با کسی که فکر می کند کنارش است می گوید و می خندد. حتی می دانیم اسمش خانم اسمیت است. با او حرف می زند و می رقصد.
سوژه اصلی داستان از صفحه ۲۹ کتاب آغاز می شود. زمانی که پریسا، دفتر اشعار پدربزرگ را در کیف بابا که این همه سال در کیفش با خودش از این طرف به آن طرف می برده، پیدا می کند. «دفترچه ای پیدا می کنی با جلد چرم سبز کهنه. قدیمی به نظر می رسد بازش می کنی. خط نستعلیق نوشته شده با جوهر آبی را که به مرور زنگ پس داده، نمی توانی بخوانی. به نظرت شعر می آید، غزل. سعی می کنی کلمه ها را تشخیص بدهی و بخوانی. بی فایده است. اول دفتر را نگاه می کنی…» (متن کتاب)
موضوع مشترک دیگری که بین شخصیت های داستانی این شجره نامه تکرار می‌شود، تلخی سرنوشت و مرگ زود هنگام بسیاری از آنهاست، انگار همه‌ ی آنها به نوعی طلسم واگیردار مبتلا شده‌اند. این طلسم به وسیله سجاده ی بنفشِ دست باف که در آستری آن دعای هست شکسته خواهد شد. ذکر شفا برای هر طلسم و دردی. آذربانو می گوید یادگار مهین است. سجاده جهازش بوه. نمی خواهد این سجاده را به دست نااهل بدهد.
درون مایه های اصلی داستان جنبه های مثبت و منفی اجتماعی، زن و مرد، سحر و جادو، دعا و تقابل سنت و مدرنیته، مذهب و خرافات است. در بخش‌هایی از داستان به افراط‌ گریی‌های مذهبی، مراسم خرافی و نمادهای طلسم و جادو اشاره می‌شود.
«سنگ های جدید عکس هم دارند، جالب است که فقط عکس مردها روی قبرها حک شده. این جا هم نشان های متفاوت را می بینی. حتا اگر هم با عکس چاپ کردن روی سنگ قبرها کنار بیایی، هرگز نمی پذیری چرا برای زن هایی که اکنون تنها بازمانده شان همان استخوان هایی است که زیر سنگ سیاه یا سفید مدفون شده، تصویر دوران کوتاه زندگی شان ممنوع است. شاید هم ممنوع نیست. خانواده ها، خودشان، این طور ترجیح می دهند.» «قبرستان مثل دفتر بزرگی از اشعار و تکه های ادبی است. مثل صفحه فیس بوک که هرکه هر شعر و قطعه ی زیبایی پیدا می کند آن را با دیگران به اشتراک می گذارد. خیلی از کسان که این جا آرمیده اند هرگز یک خط شعر هم در زندگی شان نخوانده بودند و حالا مقبره شان مزین به حافظ و سعدی و مولانا است.» (صفحه ۱۰۴ کتاب)
پریسا از آذربانو جای درخت توت را می پرسد، همان درختی که سال ها پیش به بهانه ی طلسم، خاک زیرش را کندند و بعد خشک شد و مُرد. پریسا و راوی باور ندارند بدشانسی ها و بدبختی های همه ی شخصیت های داستانی شجره نامه به صفحه ی مسی گرد کوچک داخل خاک درخت توت مربوط باشد. یعنی همه ی بدبختی ها، مرگ راوی، مرگ پدر و مادر پریسا. درخت توت، که شاپور (پدرپزرگ پدری پریسا) زیر سایه ی آن می نشست و بعد از اولین دیدارِ مهین، قلمش را می چرخاند و دست می کشید و ذهنش را باز می گذاشت و برای جاری شدن کلمه هایی که روی کاغذ پلی می ساخت بین ذهن و دلش.
توانایی نویسنده در آغاز و سرانجام داستان و پرداختن به شخصیت ها و فضاسازی متعدد قابل تحسین و ستایش است. رمان «سال درخت» نکات و پیام های مثبت فراوانی دارد و خواننده را وادار می کند داستان را به اتمام برساند.

در روزنامه آرمان امروز دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۴ به چاپ رسید.

در مورد مجموعه داستان کوتاه “لیتیوم کربنات” نوشته بهاره ارشد ریاحی

زندگی انباشته از وقایع متنوع و موقعیت های گوناگون است. هر واقعه ای که روی می دهد و هر موقعیتی که پیش می آید، برای نویسنده می تواند در حکم مواد خامی باشد، مواد خامی که از آنها داستان های پرشور و احساسی خلق کند. از این رو مواد و مصالح برای نویسنده فراوان است اما از آنها باید به گونه ای استفاده کند که داستانش در نظر خواننده از حقیقت مانندی لازم برخوردار باشد.

خواندن مجموعه داستان «لیتیوم کربنات» من را به یاد شیوه داستان پردازی رئالیسم (حقیقت مانندی داستان های واقع گرا) صادق هدایت و غلامحسین ساعدی انداخت! خواندن این کتاب این احساس را به من دست داد تا باور کنم که چنین وقایعی ممکن است در زندگی من هم اتفاق بیفتد. و همین احساس پذیرش است که به داستان حقیقت مانندی می دهد. استاد جمال میرصادقی در کتاب «عناصر داستان» می نویسد: «در واقع تکوین و پرداخت هنری است که داستان را از این کیفیت برخوردار می کند نه صرف تشریح حادثه، چه این حادثه واقعی باشد چه غیر واقعی.»
نویسنده در داستان هایش می کوشد شخصیت داستان هایش را از زاویه روان شناختی تجزیه و تحلیل کند. در مجموعه داستان های «لیتیوم کربنات» تصویری از ملال، ترس، آسیب های روانی و وحشت به خوبی نمایان است.
دنیای داستان های کتاب «لیتیوم کربنات» را قتل، مرگ، وحشت، خیانت و فریب همسر، نوزاد نارس، جنین مرده، کابوس، قبر، قرص های خواب و آرام بخش و تزریق مورفین تشکیل می دهد و به خوبی دیده می شود.
نویسنده کتاب به زیبایی و با دقت به جنبه های روانی و درونی چهره ها و اشخاص داستانی خود می اندیشد. اگرچه پنج داستان پایان کتاب را بهتر از داستان های اول می دانم، اما این باور را دارم که اندیشه و تفکری در پس داستان های نویسنده کتاب است. او از «مرگ» می نویسد. واقعیتی که در چرخه زندگی همه ی ما وجود دارد. حتی برای نوزاد و جنینی که قرار است به دنیا بیاید: «دو تا بچه داشتم. دارم. ندارم، دیگر. جنازه ی مچاله شده شان را با خود می کشیدند / می کشند تا چاه فاضلاب. و سیفون را کشیدم / می کشم و خلاص!» (متن داستان «من، تنها مادری هستم که لبخند نمی دانم»)
در داستان «انگار دو رج – کاموای خونی» از شيوه‌ های غير مرسوم استفاده شده و جاهايی با فلش و یا ضربدر بزرگی، خواننده را به سطرهای بعدی رجوع می ‌دهد. انگار در همه جا گرد مرگ پاشيده‌ اند و غير از آن راه گريزی نيست: «چرا داستان باید با مرگ راوی تمام شود؟ داستان خوب با تمام شدن در ذهن مخاطب تمام نمی شود. شخصیت باید برگردد سرجایش و سعی کنیم با هم کنار بیاییم.» (صفحه ۷۴ کتاب)
عنوان کتاب از يكی از كلمه ‌های داستانی به نام «سردرد، زيرِ چراغ ‌های روشنِ شب» گرفته شده است: «چشمش افتاده به دو ورق قرص جدید که تا به حال در جعبه ی داروها ندیده بود. به نوشته های ریز پشتشان نگاه کرد؛ لیتیوم کربنات – والپروات سدیم.» (صفحه ۵۰ کتاب)
نکته مهم و جالب توجه دیگر این است که در داستان «سردرد، زیرِ چراغ های روشنِ شب» نام خود نويسنده هم حضور دارد و با دیگر عناصر داستانی پیوند می خورد و با داستان پیش می رود. به گفته مرضیه صادقی در یادداشت «تنهايی شبح ‌وار» می نویسد: «انگار نويسنده ابايی ندارد خودش هم چون يكی از شخصيت ‌های داستان مورد كنكاش قرار گيرد و با ديگر عناصر داستانی پيوند بخورد و با داستان پيش برود.»
«بهاره ارشد ریاحی هرگز سیگار Pall Mall نمی کشید. دوست داشت بهار صدایش کنند. معمولا ۵:۳۰ عصر، خانه بود. حدود ساعت ۶ عصر می خوابید تا ۹ شب. ۹:۳۰ قهوه اش را می خورد. یک سیگارِ نازکِ پایه بلندِ Amour می کشید و روی طرح داستان جدیدش کار می کرد.» (صفحه ۴۷ کتاب)
بهاره ارشد ریاحی، مجموعه دوازده داستان کوتاهِ کتابِ «لیتیوم کربنات» را در سال ۹۳ توسط انتشارات بوتیمار در ۹۶ صفحه با قیمت ۶۵۰۰ تومان روانه بازار كتاب کرد. داستان های «گفتین چند سالتونه؟»، «مروارید کبود»، «خاک، زیر ناخن» و «من، تنها مادری هستم که لبخند نمی دانم» نسبت به سایر داستان هایش فوق العاده زیبا و منحصر به فرد است. اما به عنوان یک خواننده و نه منتقد ادبی، گاه در برخی داستان هایش، آشفتگی و گاه سرگردانی را لمس کردم. گویی طرح و ساختار داستان مسیر خود را در میانه راه گم می کنند.
مصطفی بیان

در روزنامه آرمان امروز، دوشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۴ به چاپ رسید.

نگاهی به رمان «شوومان»نوشته نازنین جودت

به تازگی رمان «شوومان» را خواندم. داستان بلند (رمان) «شوومان» را می توان در گروه «داستان گوتیک» قرار داد. داستانی که در آن سحر و جادو، رمز و معما، بی رحمی، خونریزی و وحشت به هم آمیخته است. موضوع داستان درباره  دختری جوان به نام حوريا شمسیا است كه قرار است برای تدريس به روستایی دور افتاده و سردسير به نام «شوومان» منتقل شود. «دلم نمی خواهد به شوومان برسم. دلم نمی‌خواهد از ماشین پیاده شوم. یاد سرما که می افتم دست و پاهام می لرزند. در پالتوم مچاله می شوم. چشمهام را می‌بندم و سرم را به پشتی صندلی تکیه می‌دهم. چند نفر در گوشم پچ پچ می کنند با هم. گوشم سوت می کشد. چشمهام را باز می کنم. راننده در سکوت رانندگی می‌کند. عقب مینی بوس را نگاه می کنم. سایه ردیف آخر نشسته، بی صدا، بی حرکت.» (صفحه ۹ کتاب).

حوریا، با وجود سختی ها و سرمای آزار دهنده در نهايت راهی شوومان می شود و پس از برخورد با حوادث عجيب تصميم به بازگشت می گيرد، اما در طول داستان متوجه می شود كه زندگی گذشته اش با زندگی شوومانی‌ها گره خورده است. «حال غریبی دارم. انگار چیزی نیشم زده باشد. مایعی داد در همه بدنم جریان پیدا می کند. چیزی مثل سم. احساس می کنم رگ‌هام متورم شده اند. طلسم شکسته و من دارم خود واقعی‌ام را کشف می کنم.» (صفحه ۹۳ کتاب).

روایت داستان، با عمل داستانی در زمان و با زندگی در گردش و جریان سر و کار دارد، عمل داستانی یا حوادث داستان بازتاب یکدیگرند و وضعیت و موقعیت حوریا در شوومان را واژگون می کنند، یعنی حوریا، معلم امیدوار و هدفمند، در پایان داستان، تبدیل به زنی جوان درهم شکسته و زخم خورده و ناامید می شود که او را به نابودی می کشاند. شروع خوب نه تنها شخصیت‌ها و وضعیت‌ها و موقعیت‌ها را می شناساند، بلکه لحن و حال و هوای داستان را نیز نشان می‌دهد.

یکی از دشواری های شروع داستان، این است که دقیقا معلوم نمی شود که پیش از آن که پیرنگ گسترش یابد، به صحنه امکان داده شود که وضعیت و موقعیت داستان را تشریح کند. داستان بلند (رمان) «شوومان» نوشته نازنین جودت، یکی از بهترین شروع ها را دارد. داستان در صحنه  مسیر رفتن حوریا به شوومان آغاز می شود و برخورد راننده اتوبوس با حوریا وضعیت و موقعیت داستان را پیش از آنکه پیرنگ داستان گسترش یابد، نشان می‌دهد. «می گویم:معلمم. منتقل شدم شوومان. پوزخندی می زند. گوشه  سبیلش را تابی می‌دهد و می‌گوید: من جای شما بودم با اتوبوس بعدی بر می‌گشتم شهر خودم.» (صفحه ۳ کتاب).

میانه داستان، بخش اساسی عمل داستانی است و بحران و معمای داستان شروع می شود. «پشت تپه خانه‌ای  نیست. جایی مثل زیارتگاه است که دور تا دورش را درخت‌های بلند نخل پوشانده. هاج و واج به درخت‌ها نگاه می کنم و می گویم: «غیر ممکنه که درخت نخل در چنین منطقه  آب و هوایی رشد کنه.» سفیا می‌گوید: «ما برای رشد این درخت‌ها از خاک مخصوصی استفاده می کنیم.» جواب احمقانه‌ای می دهد. حتی بچه‌های دبستانی هم می دانند که درخت نخل پوشش گیاهی مناطق گرمسیری است.» (صفحه ۸۱ کتاب).

«بلند می شوم تا در اطراف زیارتگاه چرخی بزنم. کمی دورتر، پشت اولین ردیف نخل های بلند، صندوق‌های بزرگ فلزی در فواصل کم اما یک اندازه؛ کنار هم چیده شده‌اند. به درِ همه شان قفل بزرگی زده شده. این همه صندوق را برای چه کاری کنار هم چیده‌اند؟» (صفحه ۸۲ کتاب).

در داستان شوومان، خصوصیات روانشناختی با ویژگی‌های نمادینی می آمیزد و ناراحتی‌های روانی به صورت نمادهایی در داستان ظاهر می‌شود. نویسنده اغلب با استفاده از ابزار و مصالح واقعی و تجزیه و تحلیل‌های روانشناختی می‌کوشد به داستان غیرعادی خود جنبه‌ای قابل قبول بدهد. شخصیت اصلی داستان (حوریا) از دلهره‌ها و اضطراب‌ها و ترس و لرزهای ناشناخته‌ای رنج می برد و در ذهنیتی مریض غرق است. فضا و رنگ داستان اغلب تار و مه آلود است و شخصیت‌های داستان دستخوش حالت‌های خواب گونه‌اند.

گفته اند که ارائه  شروع خوب برای داستان هنر است، اما پایان بندی خوب برای آن هنرمندانه تر است. زیرا در پایان بندی، باید همه چیز با هم جفت و جور شود و کلیت معنایی و ساختاری را بیافریند؛ و همه  ویژگی های پایان بندی هنرمندانه در یک «داستان خوب»، در رمان «شوومان» به خواننده منتقل می شود.

رمان «شوومان» نوشته «نازنین جودت» از سوی انتشارات برکه خورشید در ۲۰۲ صفحه به قیمت ده هزار تومان منتشر شده است.

در روزنامه آرمان امروز چهارشنبه ۱۵ بهمن ۹۳ به چاپ رسید

چشم‌هایش و ادبیات زندان

«بزرگ علوی»، مانند دیگر نویسندگان پیشرو، فعالیت ادبی خود را همزمان با کارهای مطبوعاتی و اجتماعی آغاز کرد. اوضاع اجتماعی سال‌های پس از شهریور ۱۳۳۲ امکان مطرح شدن نارضایتی های اجتماعی را در داستان های علوی فراهم می کند؛ و واقعیت‌های اجتماعی مرحله  جدیدی از تاریخ معاصر ایران را در سوژه  داستان‌هایش قرار می دهد. رمان «چشم هایش» به رابطه  عاشقانه‌ای می پردازد که به مرور گسترش می یابد و مسائل سیاسی دوره پهلوی را در بر می‌گیرد. «شهر تهران خفقان گرفته بود، هیچ کس نفسش در نمی آمد؛ همه از هم می ترسیدند، خانواده از کسشان می ترسیدند، بچه‌ها از معلمین شان، معلمین از فراش‌ها، و فراش‌ها از سلمانی و دلاک؛ همه از خودشان می ترسیدند، از سایه شان باک داشتند»(صفحه ۸ کتاب).

شخصیت‌های اصلی رمان، استاد ماکان (نقاش مبارز و روشنفکر تحصیلکرده اروپا) و فرنگیس (دختر مالکی بزرگ عاشق پیشه) هستند. راوی رمان، ناظم مدرسه  نقاشی است که برای نوشتن شرح زندگی و مبارزات استاد ماکان، در صدد کشف رازهای زندگی او برمی‌آید. اما نخست باید راز چشم های آخرین تابلوی استاد، یعنی تابلوی «چشم‌هایش» را دریابد. «مردم از خود می پرسیدند که این چشم ها چه سری را پنهان می کنند، چه چیز را جلوه گر می سازند و هرکس هرچه فهمیده بود، می‌گفت. اما نظرها متفاوت بود»(صفحه ۱۰ کتاب).

راوی داستان می خواهد از طریق چشم‌ها با روحیه  فرنگیس آشنا شود و شخصیت‌های رمان را به خواننده معرفی کند. فرنگیس از ماجرای آشنایی خود با استاد ماکان شروع می‌کند که برای آموختن نقاشی نزد او رفته اما استاد به سردی برخورد کرده و دختر جوان، متنفر از استاد، عازم اروپا شده است. در اروپا، فرنگیس با سرهنگ آرام (سرپرست دانشجویان نظامی در پاریس) آشنا می شود. در مدرسه  هنری ثبت نام می کند. ناتوانی فرنگیس در آموختن نقاشی و خستگی از یکنواختگی زندگی، او را به فکر خودکشی می‌اندازد. اما آشنایی با خداداد (دانشجوی مبارز) باعث تغییر در شخصیت فرنگیس می شود؛ و از او می خواهد که به ایران نزد استاد ماکان بازگردد. «برو به ایران! برو پیش استاد نه با غرور و تکبر، بلکه با خضوع و از خودگذشتگی. به او بگو چهار پنج ماهی همکار من بوده ای… بگو… که…»(صفحه ۱۳۱ کتاب).

فرنگیس به ایران برمی گردد و با استاد ماکان ملاقات می کند و به نهضت مبارزات سیاسی راه می یابد. برخلاف تصور فرنگیس، استاد ماکان قلباً فرنگیس را دوست می داشت اما عشق خود را بروز نمی‌دهد. اما عاقبت نگاه فرنگیس او را از خود بیخود می کند. فرنگیس معتقد است استاد از همان زمان شروع به کشیدن تابلوی «چشم هایش» کرده است. در پایان رمان، استاد ماکان دستگیر می شود. فرنگیس برای نجات استاد ماکان، برخلاف خواسته اش حاضر به ازدواج با سرهنگ آرام (دشمن استاد) می شود. «من حاضرم و می توانم زن خوبی برای شما بشوم و آنطوری که شما می خواهید رفاه شما را در زندگی تامین کنم. شما باید استاد ماکان را نجات بدهید.» (صفحه ۲۲۴ کتاب).

استاد به کلات تبعید می شود و فرنگیس به اروپا می‌رود. «دو مامور سیاسی از پله های شهربانی پایین می رفت. پاسبان ها به او سلام می دادند و راه باز می‌کردند. استاد آرام سر تکان می داد. وقتی از پله‌ها پایین رفت، کمی مکث کرد، نگاهی به آسمان انداخت، سینه اش را فراخ کرد، گویی دارد نفس عمیقی می‌کشد. این آخرین باری بود که او را دیدم و همین منظره در خاطره  من نقش بسته است» (صفحه ۲۵۳ کتاب).

«بزرگ علوی» متولد ۱۳ بهمن ۱۲۸۲ است. نگارش رمان «چشم‌هایش» را در اردیبهشت ۱۳۳۱ به پایان رساند. بزرگ علوی در یادداشت «می خواستم نویسنده شوم» می‌نویسد: «در سال ۱۳۳۱ «چشم‌هایش» را نوشتم و نزدیک بود سری توی سرها در بیاورم و خود را نویسنده بدانم که «چنان زد بر بساطش پشت پایی – که هر خاشاک او افتاد جایی». بلیه  ۲۸ مرداد کمر مرا شکاند. برای چند هفته در دهه  نخستین فروردین ۱۳۳۲ به اروپا رفته بودم که ورق سیاسی برگشت و ناچار در آلمان شرقی در دانشگاه برلین کاری پیدا کردم و ماندم به امید این که پس از چندی برمی‌گردم و به کار خود می‌رسم. این گریز از وطن ۲۷ سال طول کشید و من دیگر فرصت و حق نداشتم در وطنم یک سطر هم منتشر کنم» (صفحه ۲۶۸ کتاب).

چاپ دوازدهم رمان «چشم‌هایش» بزرگ علوی از سوی انتشارات نگاه در ۲۷۱ صفحه با قیمت ده هزار تومان منتشر شده است.

در روزنامه آرمان امروز دوشنبه ۱۳ بهمن ۹۳ به چاپ رسید

فرزند پنجم

این روزها کتاب «فرزند پنجم» از دوریس لسینگ را می خواندم. زندگی زوجی جوان، که زندگی را شادمانه به‌دور از هیاهوی شهر آغاز کردند. هریت و دیوید همدیگر را در یک مهمانی اداری دیدند که هیچ یک قصد رفتن به آن را نداشتند.

این دو درست در یک لحظه از گوشه های خودشان به سمت یکدیگر رفتند: این برایشان مهم بود که مهمانی مشهور اداره بخشی از داستانشان بشود. به این ترتیب لبخند زنان – اما شاید قدری هم نگران – به هم رسیدند، درست یکدیگر را گرفتند و تا هر چه دلشان خواست حرف زدن. هی حرف زدن، انگار که تا حالا نگذاشته بودند حرف بزنند. گفتند و شنیدند. دیگر تصمیم گرفته بودند بهار که بشود ازدواج کنند!

آنها دلشان می خواست بچه زیاد داشته باشند. چون برای آینده بلند پروازی زیادی داشتند، هر دو بی پروا گفتند بچه های زیاد عین خیالشان نیست. دیوید گفت:«حتی چهار یا پنج تا… یا شش تا.» هریت گفت: «یا شش تا!» و آنقدر خندیدند که از خوشحالی اشکش درآمد. خندیدند و هرّه و کرّه کنان غرق شادی شدند. (صفحه ۱۹ کتاب)

بالاخره هریت برای بار پنجم باردار می شود. برخلاف گذشته مدام مريض می ­شود، كودک در شكم مادر ضربه ­های سختی به او می ­زند. هریت غر می زند.

«محال بود که موجودی به این کوچکی چنین نیروی ترسناکی از خود بروز دهد؛ با این حال دلداری دیوید انگار به گوش هریت نمی رسید. دیوید احساس می کرد هریت افسون شده و در جنگ با جنین از او دور شده است، جنگی که نمی تواند در آن با او سهیم باشد.» (صفحه ۵۴ کتاب)

بالاخره فرزند پنجم با هيكلی درشت و زشت به دنيا می ­آيد. پرستار می گوید: «این یکی واقعا شبیه یک غول بچه است» دیوید گفت: «پسر کوچولوی مضحکی است.» هریت نامش را «بِن» انتخاب می کند.

كودک به حدی خشن است كه مادر با شير دادن به او دچار ترس می ­شود. نويسنده از ژانر وحشت استفاده كرده است و كودک را موجودی عصبی و ترسناک توصيف می­كند و سایه‌ ترسناک و پلیدی بر زندگی آرام و خوش آنها می اندازد.

«فرزند پنجم» سی و پنجمین کتاب خانم دوریس لسینگ، نویسنده انگلیسی است. دوریس لسینگ در مورد اولین جرقه ی سوژه این کتاب می گوید: «روزی در اتاق انتظارِ دندانپزشکی نشسته، مجله ای را می خواندم. در آنجا نامه ای دیدم از زنی خطاب به خاله اش، تقریبا به این مضمون:« می دانم کمک زیادی از دستت ساخته نیست، اما باید دردم را به یکی بگویم وگرنه به سرم می زند. سه تا بچه داشتیم. چهارمی که به دنیا آمد، دختر نیست و شیطان مجسم است. زندگی همه ی ما را به هم ریخته، ابلیس کوچکی است، اما گاهی شب ها که به اتاقش می روم و صورت قشنگ کوچولوش را روی بالش می بینم، دلم می خواهد بغلش کنم. ولی مگر جرات می کنم، چون می دانم این شیطان کوچولو تف کنان و فس فس کنان می آید بغلم.» خب، این نامه ولم نکرد. به زبان مذهبی آن توجه کنید، شاید ناآگاهانه بوده باشد. بنابراین دیگر چاره ای نداشتم، جز نوشتنش.

می دانید، داستان نوشتن کار لذتبخشی است. ایده ای به سرتان می زند. تمام وجودتان را تسخیر می کند. بعد شب و روز در فکر آنید که چطور اجرایش کنید. سر آخر کار به انجام می رسانید.» (صفحه ۱۶۶ کتاب)

کم نیست کتاب هایی از نویسنده های بزرگ، که از دور جذابند و از نزدیک خسته کننده. ادبیات داستانی پُر است از این جور داستان های خسته کننده ای که آدم آرزو می کند هیچ وقت از نزدیک با آنها آشنا نمی شد و تصویر ذهنی اش را نسبت به نویسنده مورد نظر خراب نمی کرد.

با وجود اینکه نویسنده هایی هستند که از دور برای خواننده کنجکاو برانگیز هستند اما از نزدیک غافلگیر کننده؛ مانند رمان «فرزند پنجم» دوریس لسینگ، نویسنده انگلیسی نوبل ادبیات ۲۰۰۷ که از نزدیک حرفی برای گفتن ندارد.

منتقدان بسیاری این اثر را در مقایسه با دیگر آثار خانم لسینگ دارای عمق و غنای کمتری می ‌دانند. با این وجودگاهی همین قصه ها می توانند زندگی مان را بهتر از هر شگرد علمی و روانشناسانه ای راه بیندازند. فقط کمی حواس جمعی نیاز دارد.

رمان «فرزند پنجم» نوشته‌ دوريس لسينگ با ترجمه‌ مهدی غبرائی  در ۱۶۷ صفحه و با قيمت ۶۵۰۰ تومان از سوی انتشارات ثالث به بازار كتاب عرضه شد.

در روزنامه آرمان امروز، دوشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۳ منتشر شد.

نقدی بر رمان «آواز کشتگان» رضا براهنی

در ابتدای داستان دكتر محمود شریفی(استاد دانشگاه تهران، روشنفكری لیبرال و رمان نویس) در نیمه‌شبی به دلیل سیاسی بودن نوشته ‌هایش دستگیر می‌كنند و به كمیته سازمان امنیت می‌برند. شریفی متهم است كه نوشته‌هایش تهدیدی برای امنیت كشور است و در خارج از كشور چاپ و پخش شده است.

شریفی را پس از مدتی آزاد می‌كنند، به این شرط كه نه از دستگیری، بازجویی و شكنجه چیزی بگوید و نه دیگر كم‌ترین فعالیت سیاسی داشته باشد. او را از درس دادن محروم می‌كنند و در مخزن كتابخانه مشغول به‌ كار می‌شود.

«ببین دکتر شریفی، اگر بشنوم که در جایی از کتک و شکنجه و ناراحتی صحبت کردی، دستور می دهم که برت دارند، بیاورندت همین جا و برایت یک پرونده رابطه با خارجی ها درست می کنم. می فهمی یعنی چی؟  یعنی مرگ. یعنی حداقل پانزده سال زندان. پس خفه می شوی و زندگی ات را می کنی!» (صفحه ۱۷ کتاب)

دكتر شریفی، هر روز در انتظار دستگیر شدن مجدد است. همسرش سهیلا و دخترش گلناز می‌دانند كه این دستگیری با حبس و شكنجه‌‌های گذشته فرق خواهد داشت و نگران محمود هستند.

قرار می‌شود كنگره‌ای بین‌المللی در رابطه با فرهنگ و ادبیات ایران در دانشگاه برگزار شود و همسر شاه نیز از كنگره و دانشگاه بازدید داشته باشد. از شریفی می‌‌خواهند در تزئین نمایشگاه كتاب همکاری كند. او سعی می‌كند طبق نظر دكتر قاصد (رئیس دانشكده ادبیات دانشگاه تهران و سرسپرده ساواک) عمل كند ولی دکتر قاصد به‌دنبال پاپوش‌سازی از شریفی است.

دکترخرسندی (از دوستان نزدیک دكتر شریفی) می‌گوید دكتر قاصد دیر یا زود برای دستگیری تو، توطئه‌ای می‌چیند و ساواک هم حتما به سراغت می‌آید. خرسندی می‌‌گوید: «من می‌خواهم از ایران خارج شوم. چون در ایران نمی‌توانم رشدی داشته باشم. تو به كار گزارش‌نویسی و افشاگری ادامه بده و اگر دستگیر شدی، گناه را بر گردن من بینداز.» تاریخ خروج دكتر خرسندی از ایران، چند روزی بعد از كنگره است. ولی وقتی در كنگره، دانشجویان تظاهرات می‌كنند، دكتر بلیتش را عوض می‌كند و قبل از شلوغی ها از ایران خارج می‌شود.

در دومین روز كنگره، گارد به كوی دانشگاه حمله می‌كند. اكبر صداقت (رهبر مبارزان دانشجویی) به خانه دکتر شریفی پناه می‌آورد. گزارش حمله به دانشجویان و اسامی دستگیر‌شدگان را به شریفی می‌دهد. شریفی تلفنی آن را به دكتر خرسندی گزارش می‌دهد.

در روز بعد گارد به دانشجویان در کنگره حمله می‌كند و آنها را سوار كامیون های نظامی بیرون می‌برد. شریفی نیز در پی اكبر صداقت به جست‌‌ و جو می‌پردازد. اكبر صداقت توسط ماموران شناخته شده، به طرفش تیراندازی می‌شود. شریفی برای نجات او از اتومبیلش بیرون می‌آید و بر پشت مامور تفنگ به‌دست می‌كوبد. اكبر صداقت بر فراز نرده دانشگاه جان می‌دهد. دانشجویان می‌كوشند جنازه او را با خود ببرند ولی موفق نمی‌شوند. ماموران به دستور سركرده ساواک، دکتر شریفی را بازداشت و با چشم‌بند به محل نامعلومی كه بعدا مشخص می‌شود همان مخزن كتاب و محل كار خودش ا‌ست می‌برند.

«چشم بند را پایین کشید و ناگهان افتاد به سرف کردن و بالا آوردن، شاید از تعجب. پشت میز خودش در مخزن کتابخانه نشسته بود. درست روی صندلی خودش و کسی توی مخزن کتابخانه نبود. چنان تعجب کرد که ناگهان وقایعی که اتفاق افتاده بود، واقعیت خود را یکسره از دست داد. غیر ممکن بود! پس در تمام این مدت او روی صندلی خودش نشسته بود…» (صفحه ۳۰۱ کتاب)

دکتر شریفی به خانه می‌رود و تمام ماجرا را برای خرسندی تعریف می‌كند. خرسندی از او می‌خواهد تمام آنها را در گزارشی بنویسد و به خارج بفرستد. فردای آن روز شریفی را در محل كارش دستگیر می‌كنند و به كمیته می‌برند.

 

شریفی را برای دیدن جسد به پزشک قانونی می‌برند. ساواک از شریفی می‌خواهد، با تطبیق عكس و جسد برادری كه كنار اكبر صداقت در سالن فردوسی ایستاده بود، شناسایی كند. شریفی به خاطر شباهت زیاد جسد به برادر دو قلویش، نمی‌تواند آن را تشخیص بدهد.

شریفی را شکنجه می دهند. شریفی برای تحمل ضربات شلاق و كابل، ذهن خود را به گذشته‌های دور می‌برد و به مرور دوره نوجوانی، سی‌تیر، ۲۸ مرداد، ۱۵ خرداد و نقش پدرش در سردمداری مردم خشمگین برای تصاحب رادیو در ۱۵ خرداد و بالاخره بیماری سرطان پدر او می‌پردازد. زیرا دو سال قبل، پس از آن که از انفرادی به عمومی برده بودنش، پیش یک نفر که به نظر می رسید شدیدا شکنجه شده، اعتراف کرده بود که کابل بد جوری می سوزاند. او گفته بود: «موقع کابل خوردن، اگر به کابل و دردش فکر کنی، هر ضربه به اندازه ی هزار ضربه درد دارد. باید کابل را فراموش کنی، باید پیله کنی به یک چیز مهم تر از کابل، به هر چی، باید پیله کنی به چیزی که از اتاق تشمیت ببردت بیرون!» (صفحه ۴۶۱ کتاب)

صدای پدرش را به روشنی شنید: «پاهای هزاران هزار جوان بر کف آجرفرش این حمام خواهد افتاد. ولی زمین به آنها وعده داده شده. زمین از آن آنهاست.» صورتش را بر زمین چسباند. لب هایش را روی آجر گذاشت. خواست ببوسد. نفهمید توانسته است ببوسد یا نتوانسته است. آهسته گفت: «خاک!» و ماند.

در پایان داستان، دکتر شریفی زیر شكنجه جان می‌ دهد.

نویسنده رمان

«رضا براهنی» متولد سال ۱۳۰۴ در تبريز به دنيا آمده است در ۲۲ سالگی از دانشگاه تبریز لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی گرفت و  سپس به ترکیه رفت و پس از دریافت درجه دکترا در رشته خود به ایران بازگشت و در دانشگاه به تدریس مشغول شد.

براهنی دارای بيش از چهل کتاب چاپ شده است ازجمله هفت رمان شامل «آواز کشتگان»، «رازهای سرزمین من»، «آزاده خانم و نویسنده اش»، «الیاس در نیویورک»، «روزگار دوزخی آقای ایاز»، «چاه به چاه» و «بعد از عروسی چه گذشت»، پانزده مجموعه شعر شامل «آهوان باغ» ، «ظل الله»، «اسماعیل»، «خطاب به پروانه ها» و بيش از ده جلد کتاب نقد و نظريه ادبی شامل «طلا در مس»، «قصه نویسی»، «کیمیا و خاک» و «تذکر مذکر» می باشد. هم اکنون دکتر براهنی استاد دانشگاه تورونتو کانادا و رئیس انتخابی کانون نویسندگان کاناداست.

ازمشهورترين آثار رضا براهنی «آواز کشتگان» است. دکتر محمود شریفی قهرمان رمان آواز کشتگان، استاد دانشگاه و نویسنده مبارز است که باجمع آوری و ارسال مدارک به خارج علیه رژیم شاه فعالیت می کند و به این دلیل راهی زندان شده و بعد از تحمل شکنجه‌های سخت از زندان آزاد می‌شود، ولی سمت استادی از او گرفته شده و باید به‌عنوان کارمند اداری در دانشگاه کار کند.

محمود سعی می‌کند دور سیاست را خط بکشد، مطلب تحریک‌کننده و بودار ننویسد و فقط به همسرش سهیلا و دخترش گلناز برسد. ولی زندگی عادی از او رویگردان است، ساواک همه حرکاتش را زیر نظر دارد، دانشجویان او را رهبر خود می‌دانند، همکاران و دوستانش از کوچکترین معاشرت با او هراسانند و….

رمان «آوازكشتگان» تحت تاثیر زندگی خود نویسنده در دهه چهل و پنجاه شکل گرفته است و برای اولین بار در دهه ۶۰ منتشر شد. براهنی خود اعتقاد دارد که تاریخ ادبی یک عصر جدا از سرنوشت ادبیات آن عصر است. در آن دخالتی ندارد، تنها روایت آن است. او وظیفه اساسی متن ادبی را تولید فکر می داند و می گوید متن باید در تاریخ جدید شعر و ادبیات شرکت کند.

«محمد محمدعلی» (نویسنده معاصر ایرانی) در نقدی بر رمان آواز کشتگان گفته است: «مجموعا رمان به عنوان اثری که ادبیات زندان و زندگی روشن ‌فکر جامعه ی شهری را مورد بحث قرار می‎دهد، قابل تامل است. ما آدم‌های جدیدی را در آن می‌بینیم. آدم‌هایی که همواره با خصلت‌های خوب ‌و بد بورژوازی و خرده‌ بورژوازی ‌شان حضوری ملموس در شادی و ناشادی ما داشته و در پیوندی تنگاتنگ و مکانیکی با هم عمل می‌کنند. شخصیت‌هایی نظیر دکتر معلم، دکتر قاصد، پرنیان، دکتر عرب، و… از یک‌ سو و نگهبانان، بازجوها، و مسئولان زندان از سوی دیگر. دکتر فیلسوف، دکتر هوشمند، و… از یک‌سو، دکتر خرسندی، دکتر شریفی،اسماعیلی، اکبر صداقت، ایشیق، سهیلا، سلیمان و پدر محمود از جانب دیگر. که همه در تقابلی خستگی ‌ناپذیر قرار دارند و این خود طرح تازه‌ای است در رمان‌نویسی معاصر ایران.»

 

رضا براهنی چهره‌ای است كه حضورش در ادبيات معاصر ايران غنيمت به شمار می آيد و به تنهايی توانسته است جايگاه نقد ادبی در كشور را توسعه دهد. او سال‌ها است كه در خارج از كشور زندگی می‌كند اما همواره در ادبيات ايران حضوری جدی داشته است. فعاليت‌های ادبی او در سه بخش شعر، داستان و نقد متمركز شده و در هر بخش كتاب‌های تاثيرگذاری را به يادگار گذاشته است.

رمان «آواز کشتگان» بعد از سه دهه مجوز نشر گرفته و چاپ شد و حالا با قیمت ۲۲۵۰۰ تومان با شمارگان ۳۰۰۰ نسخه توسط انتشارات نگاه عرضه شده است.

مصطفی بیان

روزنامه آرمان امروز، دوشنبه ۱۹ آبان ۹۳ به چاپ رسید