«جایزه داستان سیمرغ»، جایزه ی مستقل و خصوصی ادبیات داستانی در شرق کشور است که از سال ۱۳۹۴ به ابتکار «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» برگزار می شود و هدف از برگزاری این جایزه ادبی، کشف، معرفی و تولید آثار خلاق و برتر داستانی است.
«ششمین جایزه داستان سیمرغ» در دو بخش «ملی» و «منطقه ای» (ویژه نویسندگان ساکن نیشابور و متولد نیشابور در داخل و خارج از کشور) و با حضور شش داوران مطرح کشوری برگزار خواهد شد.
از علاقه مندان و نویسندگان داخل و خارج از کشور دعوت می شود تا داستان خود را طبق مقررات زیر به دبیرخانه این جایزه ادبی ارسال کنند:
۱ – جایزه در حوزه داستان کوتاه با موضوع آزاد برگزار می شود.
۲ – همه ی فارسی زبانان در سراسر جهان می توانند در این جایزه ادبی شرکت کنند.
۳ – شرکت کنندگان در بخش «ملی» می توانند فقط یک اثر را به منظور داوری ارسال کنند.
۴ – در بخش «منطقه ای» شرکت کنندگان باید متولد و یا ساکن نیشابور باشند. نویسندگان نیشابوری می توانند برای هر بخش یک داستان ارسال کنند. (داستان های هر بخش را در فایل جداگانه ذکر کنند)
۵ – داستان ارسالی نباید از هزار کلمه کمتر و از هفت هزار کلمه بیشتر باشد.
۶ – داستان ارسالی نباید پیشتر در کتاب یا نشریهای منتشر شده باشد و یا در جایزه یا جشنوارهای برگزیده شده باشد.
۷ – داستان باید با نرم افزار word تایپ شده باشد.
۸ – عنوان داستان، نام و نام خانوادگی، تاریخ تولد، کد ملی، محل سکونت، آدرس ایمیل و شماره همراه در صفحه ای جداگانه به همراه داستان ارسال شود. فایل داستان بدون نام و اطلاعات نویسنده باشد.
۹ – هیچ محدودیت سنی برای شرکت کنندگان در این جایزه وجود ندارد.
۱۰ – دبیرخانه جایزه ی ادبی در استفاده از تمام و یا قسمتی از آثار منتخب، مختار است. (داستان های برگزیده در مجموعهای مستقل به چاپ خواهند رسید.)
۱۱ – داستان های رسیده در دو مرحله داوری می شوند و اسامی داستان های رسیده به مرحله دوم پیش از داوری نهایی در وبلاگ، کانال تلگرامی و اینستاگرام انجمن داستان سیمرغ نیشابور منتشر خواهد شد.
۱۲ – مهلت ارسال داستان تا تاریخ ۲۲ مهر ۱۴۰۱ (۱۴ اکتبر ۲۰۲۲) است. (این تاریخ تمدید نخواهد شد)
۱۳ – زمان و مکان برگزاری آیین پایانی از طریق وبلاگ، کانال تلگرامی و اینستاگرام انجمن اعلام می شود.
۱۴ – علاقه مندان به شرکت در این جایزه ادبی باید داستان خود را از طریق پست الکترونیک به نشانی simurgh.dastan@gmail.com ارسال کنند.
جوایز :
در بخش ملی:
نفر برگزیده: تندیس سیمرغ و ده میلیون تومان
سه نفر شایسته تقدیر : لوح تقدیر و یک میلیون تومان
در بخش منطقه ای :(ویژه نویسندگان ساکن نیشابور و متولد نیشابور در داخل و خارج از کشور)
موسس انجمن و جایزه داستان سیمرغ نیشابور گفت: ششمین دوره جایزه داستان سیمرغ در دو بخش ملی و منطقهای، ویژه نویسندگان ساکن نیشابور و متولد نیشابور در داخل و خارج از کشور با حضور شش داور مطرح کشوری برگزار خواهد شد.
✍ معرفی و حمایت از نویسندگان جوان هدف جایزه داستان سیمرغ نیشابور است / اعلام فراخوان ششمین دوره در تیرماه.
🔷 مصطفی بیان، موسس انجمن و جایزه داستان سیمرغ نیشابور، معتقد است: «نیشابور در ادوار مختلف تاریخ، از مهمترین شهرهای علمی و فرهنگی و خاستگاه ادیبان و دانشمندان بوده و در ردیف ثروتمندترین و پُرجمعیتترین شهرهای ایران قرار داشته است. بنابراین ضرورت داشت در چنین شهری با چنین پیشینهای، انجمن ادبی تاسیس و جایزه مستقل ادبی برگزار شود. جایزه داستان سیمرغ یک گردهمایی و رویداد مهم ادبی است که باعث میشود برای چند روز نویسندگان جوان نیشابور و منتخبان سراسر کشور در کنار داوران دور هم جمع شوند و درباره داستان صحبت کنند. بدون شک این نوع گردهماییها و دیدارها در رشد و شکوفایی ادبیات داستاننویسی ایران تاثیرگزار خواهد بود.»
🔶 وی با بیان اینکه جایزه داستان سیمرغ، یک جایزه مستقل و مردمی است، میگوید: «اکثر جوایز ادبی جهان توسط دانشگاهها، انجمنها، شرکتهای خصوصی و سازمانهای مردم نهاد برگزار میشود. دولت میتواند نقش نظارتی داشته باشد و بدون شک، برگزاری جوایز و گردهماییهای ادبی، فرهنگی و هنری توسط نهادهای مردمی و با حمایت مالی دانشگاهها و صنعت در شکوفایی فرهنگ و هنر جامعه و همچنین گسترش فرهنگ مطالعه و کتابخوانی و نیز تئاتر و صنعت سینما تاثیرگذار خواهد بود.»
🔷 فراخوان ششمین دوره جایزه داستان سیمرغ همزمان با آغاز هشتمین سال فعالیت انجمن داستان سیمرغ نیشابور، تیر ماه اعلام خواهد شد. این دوره، مانند دوره گذشته در دو بخش «ملی» و «منطقهای» (ویژه نویسندگان ساکن نیشابور و متولد نیشابور در داخل و خارج از کشور) با حضور شش داور مطرح کشوری برگزار خواهد شد.
🔶 بیان ادامه داد: «ما در این دوره یک برگزیده در بخش ملی و یک برگزیده در بخش منطقهای خواهیم داشت و در هر بخش، سه نویسنده شایسته تقدیر معرفی خواهیم کرد. به برگزیده بخش «ملی» تندیس سیمرغ و جایزه نقدی ۱٠ میلیون تومانی و به برگزیده بخش «منطقهای» تندیس سیمرغ و جایزه نقدی ۵ میلیون تومانی اهدا خواهد شد. به شایستگان تقدیر هر بخش نیز، لوح تقدیر و هدیه نقدی یک میلیون تومانی اختصاص دادهایم. داستانهای برگزیده این دوره هم مانند دوره گذشته در مجموعهای مستقل به چاپ خواهند رسید…. #ادامه 👇
✍ هشتمین سال فعالیت انجمن مستقل و مردمی «داستان سیمرغ نیشابور» را در شرایطی آغاز میکنیم که دو تابستان کرونایی را با تمام سختیهایش پشت سرگذاشتیم و میتوانیم این تابستان را بدون ماسک در فضایی باز بگذرانیم.
🔷 در این دو سال، هموطنان زیادی به علت کرونا جان خود را از دست دادند و یا آسیب سخت اقتصادی دیدند.
🔶 سر تعظیم فرود میآوریم در مقابل کادر درمان که با تمام وجود ایثار و از جانگذشتگی خود را به نمایش گذاشتند.
🔷 امروز، با افزایش قیمت کاغذ و هزینههای جانبی برای انتشار کتاب، یک کتاب سادهٔ ۲٠٠ صفحهای به قیمت صدهزار تومان رسیده است؛ با این قیمت بالا چطور انتظار داریم که مردم #کتاب بخوانند و یا چراغ کتابفروشیها و در نهایت آگاهی و دانش روشن بماند!؟
🔶 در ظاهر گویاست؛ مدیران ارشد حوزهٔ فرهنگ و هنر، برنامهای برای آینده ندارند و مثل همیشه، باید صبر پیشه کنیم. متاسفانه تمام حوزههای فرهنگ و هنر و همچنین نشر و کتاب دچار رکودی بزرگ شده است، در کتابفروشیها خبری از علاقهمندان به کتاب نیست.
🔷 در حال حاضر با هزینههای سرسامآور موادغذایی و مایحتاج ضروری یک خانواده ۴ نفره و با درنظرگرفتن هزینههای جانبی، مبلغی برای خرید یک کتاب در ماه وجود ندارد. با این قیمت بالای کتاب چطور انتظار داریم که مردم به کتابفروشیها بیایند؟ حالا که کرونا تمام شده است، بهنظر وضعیت فعلی ربطی به کرونا و قدرتهای خارجی نداشته و صرفا از برنامهریزیهای غلط و سلیقهای نشأت میگیرد!
🔶 مدیران ارشد باید بدانند جامعهای که دو سال تلخ و سخت کرونایی را پشتسر گذاشته چه میخواهد، چگونه باید تولیدات فرهنگی و هنری در اختیارشان بگذارد و چه تولیداتی برایشان بسازد. چرا دیگر مردم تلویزیون و سینما نمیبینند؟ چرا در برخی شهرستانها قوانین سلیقهای، اعمال میشود؟ بهنظر میرسد مشکلات بسیاری در حوزهٔ فرهنگ و هنر و به ویژه کتاب وجود دارد.
🔷 «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» به عنوان یک سازمان مردمنهاد در سالهای گذشته به اهداف خود در حوزهٔ ادبیاتداستانی رسیده و در این زمينه میتواند برای سایر نهادها الگوساز باشد. این انجمن در سالهای گذشته در رابطه با نویسندگان، در رابطه با علاقهمندان به داستان و داستاننویسی فعال بوده و توانسته يک ارتباط فرهنگی و هنری بهوجود بياورد. اين نگاه وجود دارد که «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» میتواند برای خيلی از مسائل فرهنگی و هنری که بايد اتفاق بيفتند و حتی به مدیرانی که قرار است در عرصه فرهنگ و هنر خدمت کنند، پيشنهاد دهنده باشد.
🔶 تاریخ، سرشار از قصههای تلخی است که بشر تجربه کرده است. پیامدهای طاعون قرن چهاردهم، دو جنگ بزرگ جهانی، بحران اقتصادی، ناآرامیهای اجتماعی، فساد اخلاقی، افزایش قیمتها، حرص و طمع. وُلتِر میگوید: «تاریخ هرگز خود را تکرار نمیکند. این انسان است که خود را تکرار میکند.»
🔷 سخن را با پند حکیم فردوسی به پایان میرسانیم؛ که میفرماید: «نماینده شب به روز سپید/ گشاینده گنج پیش امید/ همه رنجها گشته آسان بدوی/ برو روشنی اندر آورده روی»
✍ مصطفی بیان / مدیر انجمن داستان سیمرغ نیشابور تیر ماه ۱۴٠۱
– یادداشت «دو راهی احساس و وظیفه / یادداشتی بر داستان بلند کوه مرگی نوشتۀ حسین عباس زاده» _ سایت کافه داستان – ۲۲ خرداد ۱۴۰۱
مصطفی بیان
«هیچ وقت فکر نمی کردم روزی یک قاتل را عمل کنم؛ قاتلی که بهترین دوستانم را از من گرفته بود؛ قاتلی که بهترین روزهای عمرم را تباه کرده و مرا زخمی به اسارت برده بود. حالا قرار بود او زیر دست من عمل بشود.» (صفحه ۱۷۳)
با خواندنِ پنج جمله از متنِ این داستان؛ طرح داستان برای خواننده مشخص می شود. داستان دربارۀ تک تیرانداز عراقی است که در زمان جنگ تحمیلی در یکی از درگیری ها، تعداد زیادی از سربازان جوان ایرانی را به شهادت می رساند ولی بالاخره بعد از چند ساعت درگیری نفس گیر، توسط ۸ سربازِ جوان و کم تجربه به اسارت گرفته می شود. حسِ انتقام و تنفر در رگ های ۸ سرباز جوان ایرانی دمیده و آنها منتظر فرمانده نشدند. هرکس نظری دربارۀ شیوۀ کشتنِ تک تیرانداز عراقی می داد. بخاطر عدم تجربه و ناآگاهی سربازان، بالاخره تصمیم نادرست می گیرند و سرباز عراقی را با دستانِ باز از کوه پرت می کنند؛ به گمانِ آن که، تک تیرانداز عراقی در آن ارتفاع و زیر بارش سنگین برف از بین خواهد رفت و یا خوراک حیوانات خواهد شد! اما سرنوشت به گونۀ دیگری رقم می خورد. چند روز بعد، آن ۸ سرباز در یک شب سرد و یخبندانِ دی ماه، توسط چند سرباز عراقی به فرماندگی آن تک تیرانداز، غافلگیر و به اسارت گرفته می شوند.
«نباید دست هایش را باز می کردیم. نباید بهش رحم می کردیم. ترحم بر پلنگ تیزدندان/ ستمکاری بُود بر گوسفندان!» (صفحه ۴۲ کتاب)
داستانِ ۸ سرباز وظیفه که هیچ تجربه ای از جنگ و ماهیت جنگ نداشتند و از سر جبر و برای دفاع از ناموس و وطن، ترک منزل و دیار کرده بودند و در مقابل هجوم نابرابر دشمن خون خوار ایستاده بودند؛ با یک تصمیم اشتباه و عجولانه و از سر تنفر و حسِ انتقام جویی، سرنوشت خود را تغییر می دهند.(طنز تلخ داستان)
از ۸ سرباز، ۷ سرباز توسط آن تک تیرانداز عراقی از کوه پرت می شوند؛ اما سرنوشت راوی داستان مانند ۷ هم رزم دیگرش نیست؛ او از روی خوش شانسی یا شاید بتوان گفت، بدشانسی، زخمی به اسارت گرفته می شود.
حالا سال ها بعد از پایان جنگ نابرابر هشت ساله ایران و عراق، راوی داستان، پزشک شده است و مطبی در مشهد دارد. یک روز آن مرد تک تیرانداز عراقی به مطب او می آید و از او می خواهد بیماری سرطانش را درمان کند؛ بدون آنکه دکتر (شخصیت اصلی داستان) را بشناسد.
«بیمار نگاهش را دوخت به چهره ام. من هم نگاهش کردم. قلبم تندتند زد. از درون داغ شدم. با خودم گفتم خدا کند توی صورتم چیزی مشخص نباشد، ولی داشتم می لرزیدم. دستم را به لبۀ میز گرفتم و فشارش دادم. سعی کردم محکم باشم. هر دو خیره به هم نگاه کردیم. با خودم گفتم نباید کم بیاورم، نباید خودم را ببازم.» (صفحه ۱۰۵ کتاب)
تنفر و حسِ انتقام در وجود راوی شعله می کشد. نباید بگذارد این بار مانند بار قبلی، آن تک تیرانداز عراقی قسر دربرود؛ باید انتقام دوستانش را بگیرد. اما راوی بین دو راهی قرار می گیرد. حسِ انتقام و احساس وظیفه به عنوان پزشک. وظیفه پزشکی ایجاب می کند که بیمار را بدونِ توجه به ماهیت درونی، شغل و سمت سیاسی و حتی به عنوان جانی ترین آدمِ روی زمین به چشم «بنی آدم» نگاه کند و به قسمش وفادار بماند. دوراهی «احساس» و «وظیفه». بدترین دوراهی برای راوی داستان. کدام را باید انتخاب کند؟
«چه چیزی ما آدم ها را مقابل هم قرار داده است؟» (صفحه ۱۱۷ کتاب) لعنت به جنگ، لعنت به آدم های عوضی که به قدرت می رسند که انسان ها و مردمِ دو همسایه را در مقابل هم قرار می دهند. ما آدم ها تقاصِ خودخواهی، جاه طلبی، طمع قدرت طلبان و سیاستمدران را پس می دادیم. حتی بعد از سه دهه از پایان جنگ!
مردم از جنگ خسته شده بودند: «هشت ساله؛ جنگ بسه دیگه.» (صفحه ۱۱۱ کتاب). هنوز هم خستگی و زخمِ جنگ از تن شان صیقل نشده است. حتی بعد از این همه سال، مردم دیگه فیلم جنگی نگاه نمی کنند … فیلم طنز می بینند. (صفحه ۸۶ کتاب)
«کوه مرگی» داستانی ضد جنگ است. داستان از سختی های جنگ می گوید. از رشادت، شهادت، اسارت، شکنجه، از کولاک و برف و سرمای استخوان سوز اواخر دی ماه کوهستان های کردستان، نبودنِ آذوقه و ماموریت های بیست روزه تا یک ماهه بدونِ دوش و حمام داغ!
راوی داستان، سرباز وظیفه ای دیپلمه بود که آرزو داشت دورانِ خدمتِ سربازی را زود تمام کند و به خانه برگردد. برای آینده برنامه ریزی می کرد و به فکر کار و تحصیل فکر بود. در جنگی که هر ثانیه امکان داشت کشته شود و فقط باید به فکر زنده ماندن می بود، امید داشت و امید بود که باعث می شد بتواند در بدترین شرایط به آینده فکر کند.
داستان، شروعی خیلی خوب و قوی دارد. آنقدر کشش دار، که خواننده را مُجاب می کند داستان را ادامه دهد؛ اما این کششِ داستانی از نیمۀ دوم داستان کاسته می شود و آن فضای پُر التهاب به فضایی آرام و شاعرانه بدل می شود. طوری که پایان داستان، بسیار کلیشه ای و شعار گونه به نظر می رسد و در نهایت به آن مثل معروف: «کوه به کوه نمیرسد آدم به آدم میرسد» می رسیم: «کوه همیشه کوه هستند، ولی آدم ها نه. کوه ها از سنگ هستند و همیشه سنگ باقی می مانند؛ حتی زمانی که خُرد بشوند، ولی آدم ها نه. آدم ها همیشه آدم نیستند. گاهی خودخواه، مغرور، خبیث، وحشی و درنده، گاهی خمیده و افسرده و پشیمان و ناتوان اند.» (صفحه آخر کتاب)
نکتۀ دوم که می توانم به آن اشاره کنم: در داستانِ «کوه مرگی» دو تک داستان داریم؛ داستانِ سرقت کیف و لپ تاپ راوی داستان و داستان عمو عباس که هیچ ارتباطی به خط و جریانِ اصلی داستان ندارد و این عدم ارتباط باعث لطمه به طرح اصلی داستان می شود.
نکتۀ آخر: اشاره نویسنده به دو شخصیت تاریخی «نادر شاه افشار» و «کلنل پسیان» در صفحۀ ۶۱ کتاب. دو شخصیت متضاد با مضمون اصلی داستان. کلنل پسیان، در اولین روزهای قدرتگرفتن رضاخان از سازش با حکومت مرکزی خودداری کرد و بر علیه حکومت مرکزی قیام کرد و جنگید؛ و دیگری، نادرشاه، آخرین فاتحِ بزرگِ آسیای میانه، که بعد از هجوم به هند، دو الماس «کوه نور» و «دریای نور» را به عنوان غنائم جنگی از هند بیرون آورد؛ در حالی که مضمون و درون مایه اصلی داستان «کوه مرگی» ضدیت با جنگ، دفاع از میهن، مبارزه با هجوم بیگانه و پیامدهای فاجعه بار جنگ است. از این رو، انتخاب و نام بردنِ این دو شخصیت تاریخی سنخیتی با مضمون و درون مایه اصلی داستان و شخصیت اصلی داستان ندارد!
حسین عباس زاده، متولد سال ۱۳۵۸ و ساکن مشهد است. داستان بلندِ «کوه مرگی» جدیدترین کتابِ اوست که به تازگی توسط انتشارات سوره مهر منتشر شده است. داستان ۱۹۰ صفحه ای در نوزده فصل و به قیمت ۵۵ هزار تومان که بهار امسال، وارد بازار کتاب شده است.
مقاله «نگاهی به جهان داستانی میخائیل بولگاکوف» _ روزنامه اطلاعات / صفحه وادی ادبیات (صفحه ۶) _ شماره ۲۸۱۲۱ _ پنجشنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۱
مصطفی بیان
میخائیل بولگاکُف (با نام کامل میخائیل آفاناسییوچ بولگاکُف) از مشهورترین و پُر خواننده ترین نویسندگانِ قرن بیستم روسیه است. آثار او نه فقط در ادبیات روسیه، بلکه در ادبیات جهان نیز جایگاه والایی دارند و به بسیاری از زبان های دنیا برگردانده شده اند؛ و پژوهشگران روس و غیر روس آنها را مورد تحلیل و بررسی قرار داده اند.
داستان ها و نمایشنامه های بولگاکف در بسیاری از کشورهای دنیا روی صحنه تئاتر رفته و یا بر پردۀ سینما به نمایش در آمده اند.
بولگاکف در طول عمر ۴۸ سال زندگی اش، ۳ رمان، ۷ داستان بلند، ۵ مجموعه داستان و بیش از ۱۰ نمایشنامه منتشر کرده است؛ که از مهمترین آنها می توان به «مرشد و مارگاریتا»، «گارد سفید» و «قلب سگی» اشاره کرد؛ هر چند اکثر آثار مهم او در زمان حیات مجوز انتشار قرار نگرفت و چند دهۀ پس از مرگش امکان انتشار یافتند.
میخائیل بولگاکف، متولد سال ۱۸۹۱، در کییف (پایتخت کنونی کشور اوکراین) است. کییف مرکز فرهنگی، هنری، سیاسی، اقتصادی و علمی اوکراین و روسیه بوده و بزرگان و دانشمندانی زیادی در این شهر زاده شدهاند. این شهر در کنار اهمیت سیاسی و اقتصادی جزو مراکز مذهبی اروپای شرقی و مسیحیت ارتدوکس میباشد و از قرون گذشته مرکز سلسلههای پادشاه روس تبار بوده و هنوز هم به عنوان مادر شهرهای روسیه نامیده میشود.
میخائیل بولگاکُف مانند نویسندۀ هم وطنش آنتوان چخوف، وارد دانشگاه پزشکی و یک سال قبل از انقلاب ۱۹۱۷ روسیه فارغ التحصیل شد. او را بعد از فارغ التحصیلی در سال ۱۹۱۶ برای دورۀ کارآموزی به عنوان پزشک به روستای نیکولسکویه در ایالت اسمولنسک فرستادند؛ که خاطرات و تجربیات این دوره، بعدها دستمایه مجموعه داستانی با عنوان «یادداشت های یک پزشک جوان» شد که چندان مورد استقبال قرار نگرفت.
زمانی که میخائیل بولگاکف متولد شد؛ ناصرالدین شاه قاجار در ایران حکومت می کرد. و زمانی که از دنیا رفت، رضا پهلوی، آخرین سال سلطنتش را در ایران می گذراند؛ زیرا یک سال بعد در شهریور ۱۳۲۰ ایران مورد تهاجم همه جانبهٔ ارتش سرخ شوروی از شمال و ارتش بریتانیا از جنوب قرار گرفت و در نهایت ۲۵ شهریور همان سال، محمدرضا پهلوی بر تخت سلطنت نشست.
انقلاب ۱۹۱۷ روسیه و در ادامۀ آن انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه و در نهایت شکست ارتش سفید (دولت تزار روسیه) میخائیل بولگاکف را به فکر ترک کشور انداخت. اما بیماری سخت او در این روزها سرنوشتش را به کلی عوض کرد. بیماری، فرصتی کافی برای اندیشیدن و تصمیمگیری در اختیارش گذاشت. پس از بهبودی، حرفهٔ پزشکی را کنار گذاشت و به نوشتن و خبرنگاری روی آورد. بولگاکف برای حفظ امنیت خود با نام مستعار گزارش یا داستان در روزنامه ها منتشر می کرد. اولین داستان کوتاهش را در همین زمان با عنوان «دورنماهای آتی» نوشت که ۴۰ سال بعد از مرگش پیدا و منتشر شد. او در این داستان، حال و هوای آکنده از مصیبت، نابودی، ویرانگری، عقب ماندگی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی روسیه و جنگ برادرکشی را در روزهای آغازین انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ به تصویر می کشد.
بولگاکف در همان سال های آغاز انقلاب روسیه تصمیم می گیرد به مسکو مهاجرت کند. او آغاز فعالیتهای جدید نویسندگی اش را این گونه توصیف میکند:
«شبی از شب های سال ۱۹۱۹ در سکوت پاییزی، زیر نور شمع کوچک داخل یک بطری که قبلاً در آن نفت سفید ریخته بودند، اولین داستان کوتاهم را نوشتم و در شهری که قطار، مرا با خود به آنجا میکشاند، آن را برای چاپ به دفتر روزنامه بردم. یکسال بعد، از فعالیتهای پزشکی دست کشیدم و به طور جدی به نوشتن پرداختم.»
سال ۱۹۲۵ بخش اول رمان «گارد سفید» را در نشریه مسکو منتشر کرد. وقتی بخش دوم این رمان در نشریه منتشر شد؛ نشریه توقیف و سردبیر بازداشت شد. بولگاکف، چند ماه بعد این رمان را تبدیل به نمایشنامه کرد و روی صحنه بُرد. اجرای این نمایش در تئاتر هنری مسکو با استقبال روبرو شد. حتی استالین به دیدنِ این تئاتر رفت و برخلاف تصور از این نمایش، خوشش آمد!
بعد از اجرای این نمایش، نامِ بولگاکف سر زبان ها افتاد. شهرت برای بولگاکف در نظام سیاسی استالین بسیار خطرناک بود. با این وجود از شوق نوشتن در بولگاکف کاسته نشد. او با اشتیاق فراوان می نوشت با این وجود بسیاری از داستان ها و نمایشنامه های او اجازه اجرا و انتشار نیافت. حساسیت از سوی ماموران مخفی استالین بر روی بولگاکف بیشتر شده بود. او مثل سابق نبود. نگاه ها همه به سوی او بود. در نهایت بولگاکف تصمیم گرفت نامه ای به استالین بنویسد و از او درخواست کند تا به او اجازه دهند از شوروی خارج شود و یا اینکه اجازۀ نوشتن و کار و فعالیت در تئاتر و مطبوعات را به او بدهند. استالین اجازه خروج از شوروی کمونیستی را به او نداد و شغلی درجه دو در تئاتر هنری مسکو به او داد. او نه اجازه داشت بنویسد، کارگردانی کند، بازی کند و حتی بازیگر انتخاب کند!
سختگیری های نظام دیکتاتوری استالین، صدای بولگاکوف را خاموش نکرد بلکه او همچنان به نوشتن جسورانه و امیدوارانه ادامه داد. نویسنده ای که می دانست آثارش هیچ وقت منتشر نمی شود. او عشق به نوشتن داشت. داستان هایش را می سوزاند و یا در جایی پنهان می کرد. هیچ چیز مانع نوشتنِ بولگاکف نمی شد. این حس شجاعانه، جسورانه و امیدوارانه بولگاکف در نظام دیکتاتوری و وحشتناک استالین قابل تقدیر و ستایش است؛ زیرا نویسنده ای با نوشتنِ رمان و داستان توانسته بود ایدئولوژی زمانِ خودش و رژیم ستمگر و دیکتاتور استالین را نقد کند و دست به افشاگری بزند. شغل نویسندگی همیشه در حکومت های دیکتاتوری پُر ریسک بوده؛ به خصوص وقتی نویسنده بخواهد ماهیت ایدئولوژی و نحوۀ حکومت داری حاکمانِ زمان خود را نقد کنند. میخائیل بولگاکوف نیز یکی از نویسندگانی است که این خطر را پذیرفته بود.
بعد از پاسخ استالین، رمانِ «قلب سگی» را به اتمام رساند. این داستانِ بلند، روزگار دیکتاتوری استالین و حکومت اتحاد جماهیر شوروی را بهطور تمثیلی و نمادین به تصویر میکشد. این کتاب در سال ۱۹۲۵ تکمیل شد و 62 سال بعد یعنی بعد از درگذشت نویسنده، در سال ۱۹۸۷ در کشورش چاپ شد!
روسیه در دوران میخائیل بولگاکوف
جنبش اعتراضی ضد امپراتوری روسیه در سال ۱۹۱۷ رخ داد و به سرنگونی حکومت تزارها و برپایی اتحاد جماهیر شوروی انجامید. مبانی انقلاب ۱۹۱۷ روسیه، «صلح، نان و زمین» بود.
«نیکلای دوم»، آخرین تزار روسیه از سلطنت خلع شد و یک دولت موقت به قدرت رسید. اکثر اعضای دولت موقت، از شاخه مِنشویک حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه بودند.
دومین مرحله، انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ بود. انقلاب اکتبر، تحت نظارت حزب بِلشویک (شاخه ای رادیکال از حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه) و به رهبری لنین به پیش رفت و طی یک یورش نظامی همه جانبه به کاخ زمستانی سن پترزبورگ قدرت را از دولت موقت گرفت.
لنین، نظریهپرداز و رهبر انقلاب ۱۹۱۷ روسیه و بنیانگذار دولت اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بود.
نکته قابل تامل و تاسف این جاست که همزمان با انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ به رهبری لنین (سال ۱۲۹۶ خورشیدی)، در ایران برخی از شبه روشنفکران و مبارزان مسلح که کشور را با شرایطی آشفته و بحران زده روبرو میدیدند؛ بدون هیچ اطلاع و آگاهی از نظام سیاسی و اندیشه سوسیالیسی لنین، با خوشحالی از تحولات همسایه شمالی استقبال کردند. برخی از نویسندگان و شاعران در ستایش انقلاب اکتبر و رهبر آن شعر سرودند و گروهی از مبارزان مردمدوست در شمال، به ویژه گیلان تحت تأثیر جنبش بِلشویکها، به هواداری این جنبش پرداختند و جمهوری شورایی سوسیالیستی ایران در گیلان تشکیل دادند و اعلام موجودیت کردند!
استالین، ملقب به مرد پولادین، سیاست مدار کمونیست و دومین رهبر اتحاد جماهیر شوروی بود. در بخش کوتاهی از کتاب «استالین» نوشتۀ ادوارد رادزینسکی و ترجمه آبتین گلکار آمده: «در این دوران تمام مردم شوروی یا دیوانه وار استالین را می پرستیدند یا تا حد مرگ از او متنفر بودند.»
کتاب «دست نوشته ها نمی سوزند» نوشتۀ جی. ای. ئی. کرتیس و ترجمه بیژن اشتری، شامل نامهها و یادداشتهای روزانۀ میخائیل بولگاکف است. این کتاب را می توان به نوعی زندگینامۀ خود نوشت بولگاکف دانست که ۲۰ تا ۳۰ سال زندگی خود را در قالب نامهها و یادداشتهای روزانه خودش و همسرش روایت میکند. نامههای بولگاکف و یادداشتهای روزانه «ییلنا سیرگییونا» دربردارنده خبرهایی از دستگیری و مرگ دوستان و آشنایان این زن و شوهر طی دوره وحشت بزرگ است. این اسناد ارائه کننده تصاویر تکاندهندهای از آن دوره است؛ دورهای که استالین از طریق کمیته مرکزی حزب کمونیست، شدیدترین نظارتها را بر روی هر نویسندهای اعمال میکرد. مجموعهای از جاسوسها، به دستور پلیس مخفی شوروی و حزب برای سالیان طولانی در قالب دوست به بولگاکف نزدیک شده بودند.
داستان بلند قلب سگی
بولگاکف، داستان بلند «قلب سگی» را در سال ۱۹۲۵ در سنِ ۳۱ سالگی و در دورانِ استالین به پایان رساند. کتابی که ۶۲ سال بعد در کشورش چاپ شد.
این کتاب با ترجمه آبتین گلکار، مهدی غبرائی، مهدی افشار قاصدک صبا و معصومه تاجمیری منتشر شده است.
داستان، مایه هایی از طنز سیاسی، انتقادی، ضد انقلابی (تمسخر انقلاب ۱۹۱۷ روسیه شوروی، بلشویسم، پرولتاریسم) دارد و علمی و تخیلی است.
شوروی، در آن زمان درگیر کارهای علمی غیرضروری از جمله خلق انسان از حیوان بود تا ارتشی بر علیه نظام غرب و امریکا تولید کند!
پروفسور فیلیپ فیلیپوویچ به سگ زخمی و گرسنه ای را که نزدیک خانه اش بود پناه می دهد. نیت واقعی پروفسور زمانی معلوم می شود که غده هیپوفیز و بیضه های یک مرد که به تازگی فوت کرده را به سگ پیوند میزند. نتیجه این آزمایش، موجودی است که روی دو پا ایستاده، روسی صحبت می کند، ناسزا می گوید، از ودکا متنفر است و حتی در مورد روسیه کمونیست نظریه سیاسی می دهد! او همچنین صاحب اسم و فامیل و حقوق و منافع انقلابی می شود (خلق یک انسان جدید).
«عقل بشر از درک اتفاقاتی که در مسکو در حال رخ دادن است، در میماند!» (صفحه ۱۰۴کتاب قلب سگی) بولگاکف از خواننده می پرسد: «چه چیزی یک انسان را تبدیل به طرفدار بی منطق می کند؟»
داستانِ بلند «قلب سگی» نماد و تمثیلی از مردم روسیه در زمان استالین است و نظام سوسیالیستی اتحاد جماهیر شوروی را به تصویر می کشد. سگ در داستان، مردم روسیه هستند که مغزشان را با اندیشه و تفکر پوچ و تک محور سوسیالیستی پیوند داده اند و در نهایت تبدیل به انسانی می شوند که اجازه انتخاب و اندیشیده ندارد و آنچه از او می خواهند را به زبان می آورد. مانند فحش و ناسزاهایی که مرد سگ نما نثار پروفسور و همکارانش می کرد. این ها همه تمثیلی بود از آنچه سگ در دوران گذشته از آدم های اطرافش شنیده بود و امروز این آموخته را تحویل خودشان می داد.
سوال:
چه پیشرفتی ارزش دارد؟
آیا پیشرفت های غیر ضروری برای بشریت لازم است؟
مرز اخلاقی و خودخواهانه گرایی حاکمان و سرمایه داران در پیشرفت علم تا کجاست و چه ارزشی دارد؟
«من اهل اندیشیدن و نظاره هستم. من دشمنِ فرضیه های بی بنیاد هستم… نتیجه می گیریم که ویرانی توی مستراح نیست، بلکه در کله هاست! (صفحه ۶۷ قلب سگی)
هر چند یک زمانی، اگر وقت آزاد داشته باشم، تحقیقاتی در مورد مغز انسان می کنم و ثابت می کنم که تمام این جار و جنجال سوسیالیستی چیزی نیست جز هذیان یک ذهن بیمار (صفحه ۶۵ قلب سگی)
✅ به همت «انجمن داستان سیمرغ نیشابور»، کارگاه ویرایش متن؛ ویرایش به عنوان وسیله ارتباط با مخاطب با حضور فرناز شهیدثالث در نیشابور برگزار میشود.
✍ فرناز شهیدثالث؛ متولد سال ۱۳۶٠. رماننویس، روزنامهنگار، ویراستار و مجری رادیو فرهنگ.
🔗 آغاز فعالیت مطبوعاتی، به صورت رسمی از سال ۱۳۷۸ (هفتهنامه سروش هفتگی، روزنامه شرق، سایت خبری خانه هنرمندان ایران و …) 🖇 نویسنده و سردبیر در رادیو و تلویزیون از سال ۱۳۸۵. 🖇 ویراستار چندین کتاب بوده.
📖 جدیدترین کتابش: رمان «محرمانه میلان»، انتشارات شهرستان ادب، ۲۹۶ صفحه، چاپ اول، زمستان ۱۳۹۹
🔴 ظرفیت محدود 🔻 هزینه کارگاه ۶٠ هزار تومان / لطفا برای اطلاع از شرایط حضور در کارگاه به آدرس تلگرام و یا اینستاگرام پیام خصوصی بدهید.
حسین آتشپرور، نویسنده، منتقد و داور جایزه ادبی مهرگان است؛ وی در برنامهای فرهنگی با دعوت انجمن داستان سیمرغ، با حمایت مالی و معنوی داروخانه دکتر بیان و اعضای انجمن، به مناسبت بزرگداشت حکیم عمرخیام برای نیشابوریان در فضای مجازی و در قالب یک فیلم از پیش ضبط شده سخن گفت. آتشپرور در فرصتی که پیش رو داشت، با نظر به دو کتاب تالیفی خود، «من و کوزه» و «شکل و ساخت داستانی نسل سوم داستانهای ایران»، از خیامِ چندساحتی گفت و اینکه چطور نجوم، ریاضیات، کلام و … بر ذهنیت او در مقام شاعر تاثیر گذاشته و رباعیاتی سروده که در قلۀ شعر و داستان مینیمالیستی نشسته است؛ در ادامه متن پیاده شدۀ سخنان آتشپرور را میخوانیم:
خیامی که امروز ما میشناسیم، خیام شاعر است اما او در زندگی اش به شاعری شهرت نداشته است. نیم قرن پس از مرگ خیام، در کتاب «خیرالوصف» عمادالدین کاتب اصفهانی در سال ۵۷۲ قمری برای نخستین بار به شاعر بودن او اشاره میشود. «مرصاد العباد» از نجم الدین رازی صد سال و «مونس الاحرار» دویست و بیست سال پس از مرگ خیام به شاعری وی اشاره میکنند. پس از زمان خیام شعری در دست نیست.
به استناد کتاب «طربخانه» جلال همایی شماری از شعرهایی که به خیام نسبت میدهند، متعلق به او نیست و از شاعران دیگر است.
پس ما ناگزیریم به زمان زندگی او برویم و باز به امروز بازگردیم:
داستان، سازه های داستان و چگونگی تبدیل شعر به داستان
این رباعی مشهور را در نظر بگیریم:
در کارگه کوزهگری رفتم دوش دیدم دو هزار کوزه گویای خموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش کو کوزهگر و کوزهخر و کوزهفروش؟!
وقتی در این ترانۀ بیست واژه ای هزارساله نگاه میکنیم که خود را به امروز رسانده است، به بیش از ده سازه داستانی برمیخوریم که به معیارهای داستاننویسی امروز نزدیکی دارد، شگفت زده میشویم. البته
از متن کوتاهی چون ترانه نباید انتظار داشت که دقیقا همانند یک داستان رفتار کند؛ جغرافیا سرزمین و فیزیک ترانه این اجازه را به آن نمیهد.
بررسی متن درباره یکی از کلیدیترین ترانه های خیام، داستانی که این فیلسوف و معمار ادبیات با ۲۲ واژه ساخته است تا ما را به شگفتی وا دارد:
۱)توضیح من : من اول شخص که روایت کننده این داستان است. این شخص دوش به کارگاه کوزهگری میرود و می بیند دوهزار کوزه با یکدیگر به گفتگو نشسته اند. یکی از کوزه ها ناگهان خروش بر میدارد و آن پرسش فلسفی ازلی ابدی انسان را در برابر خالق سر میدهد.
زمان: ش . مکان: کارگاه کوزه گری. شخصیت: من اول شخص و کوزه هایی که حرف می زنند، مخلوقات ذهن نویسنده
۲)ساختار کلی: باتوجه به دیدگاههای کلی ساختارشناسی داستان کوتاه در امروز، به سادگی می توانیم قسمت های مختلف داستان مورد بحث را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم:
از نظر شکل و ساخت این داستان دورانی است؛ به نقطه ای ختم می شود که از آن شروع شده است منتها پس از طی مسیر بحرانی و دگردیسی. هر پاره ای از آن با پاره دیگر از جهتی در تضاد و از سویی در رابطه است یعنی تعادل و ساختمان آن را تضاد و وحدت می سازد.
۳) بررسی زمان: دوش، دیشب ، شب
در کارگه کوزه گری رفتم دوش، جمله ای بس ساده است. و دوش رفتم، گذشته ساده است.
داستان نویس برای حفظ نزدیکی و تازگی زمان اتفاق داستان، دوش را انتخاب میکند.
وقتی نزدیک به هزار سال پیش، میگوید «دیشب»؛ با کاربست این واژه، رویداد همراه زمان به جلو میآید… در حقیقت داستان نویس با استفاده از آن طول زمان را از بین می برد تا نزدیکی و در نتیجه تازگی رخداد داستان برای ما حفظ شود.
۴) زاویه دید: به زبان ساده جایگاه یا دریچه ای که داستان را از آن می بینیم زاویه دید است. این داستان از دیدگاه اول شخص بدون هیچ توضیح یا دخالت راوی دیده می شود. با روایتگر در شب به داخل کارگاه کوزه گری می رویم و در جمع کوزه های گویا و خموش شرکت میکنیم. منظور از دیدگاه یا زاویه دید در داستان فرم شیوه روایت است با انتخاب زاویه دید. و با آن شیوه روایت داستان شکل می گیرد.
۵) روایت: روشی که به وسیله آن داستان توسط نویسنده نقل و بیان میشود؛ از این جهت کار روایت، ایجاد ارتباط در داستان است. پی رنگ از سازه های پایه ای روایت است اما شخصیت های داستان، شخصیت های حاضر(یعنی من اول شخص و کوزه های گویا و خموش ) و شخصیت های غایب(کوزهگر، کوزهخر و کوزهفروش)؛ مکان، کارگاه کوزهگری و رخداد، دیدن دو هزار کوزه گویا و خموش، همه سازه های اصلی روایت اند.
۶) پی رنگ: نقشه هر داستان بدون ذکر جزییات و با توجه به روایت داستان مورد بحث ما که اساس آن بر ایجاز بنا شده است؛ طرح و داستان چنان نزدیک و درهم تنیده اند که تشخیص آن دو از یکدیگر دشوار است.
۷) دیدگاه های پست مدرنیستی یا بازی با متن: شخصیتهای این داستان دو دسته اند
من (اول شخص روایتگر) و کوزه هایی که مخلوقات داستان نویس هستند و با یکدیگر به گفتگو نشسته اند.
گفت و شنود کوزه ها با یکدیگر طبیعی است چرا که هم جنس و هم زبانند اما اینکه روایتگر به کارگاه کوزهگری برود و یکی از کوزه های مخلوق خودش را از جمع دیگران جدا و از او سوال کند، همینجا نقطه تلاقی دو جنس (شخصیت) متفاوت است.
۸) گفت و شنود کوزه ها با روایتگر داستان: در اینجا نویسنده به داخل داستان قدم نهاده، کوزه ها جان می گیرند و از دل داستان بیرون می آیند؛ خالق و مخلوق با هم یکی می شوند.
داستان نویس با پرهیز از به کارگیری اسم ها یا کلمه های کلی مبهم و سربسته و نشان دادن جزییات به جنبههای روایت پذیری داستان کمک میکند. روایتگر وقتی با قاطعیت می گوید دو هزار کوزه دیدم جای شک و تردیدی باقی نمیگذارد و به اصل واقعیت رفته باورپذیری آن را تضمین میکند. به شنونده این حس دست می دهد که روایتگر به کارگاه کوزهگری رفته و دقیقا کوزه ها را شمرده و به همه جای کارگاه سر کشیده است. البته در ادبیات کهن، عدد ۱۰۰۰ نشان کثرت است؛یعنی آنچه قابل شمارش نیست! و در این میان نمونه های مشابهی میتوان یافت: هزاردستان، هزارپا، و هزارافسان.
۹) تصویر:کلمه یا مجموعه کلمه هایی که تجربه های حسی را در ذهن برمیانگیزد. البته این کلمه ها بایستی بیانگر ویژگی های قابل لمس باشد یعنی کلمه هایی که ظاهری علیت یافته را توصیف می کنند. با این اوصاف، از طریق کلمه های داستان از ورای زمان به کارگاه کوزهگری می رویم و زمان (شب)، مکان و شخصیت ها، شکل میگیرند و فضا ساخته می شود. سراسر داستان برایمان قابل لمس میشود به حدی که خودمان جزوی از داستان می شویم… این امر مگر با انتخاب درست واژگان ممکن نمی شود.
۱۰) فراروی از واقعیت یا واقعیت شکنی: داستان در سه محور عمده و متفاوت آشنازدایی را در زمان، شخصیت، حرکت و پرسش دنبال میکند: اول، نویسنده در شب به کارگاه می رود(تعطیلی کارگاه و به خواب رفتن مردمان)
دوم، ساخت شخصیت هایی که تا پیش از این وجود نداشته اند و سوم، یکی از شخصیت ها تعادل قبلی داستان را به هم می زند.
۱۱) تناقض: به هر صورت و شکلی به پاره های این داستان بنگریم و آنها را با هم بسنجیم، با تناقض و تضاد رو برو می شویم. از لحاظ تعداد، جنس، موقعیت، شرایط، زمان و مکان همه با هم در تضادند.
انسان – کوزه؛ یک و دو هزار؛ جنس بدن و بدنه؛ موقعیت گویا و خموش, مخلوق و خالق، پرسشگری مخلوق از خالق، شب و روز و بیکرانگی زمان…
۱۲) ایجاز اصلی ترین ویژگی داستان مینیمالیستی است. در بحث ایجاز دو مساله وجود دارد:
اول، قیاس عام بین ترانه یا چارپاره که کل وجودش را ایجاز شکل میدهد. دیگر، داستان مینیمالیستی که ایجاز اصلی ترین ویژگی داستان های مینیمالیستی است و ترانه خیام با داستان مینیمالیستی از این وجه شباهت دارند. دیگر، شکل خاص ایجاز در داستان مورد بحث است. مینیمالیسم حاصل جامعه مدرن صنعتی که در اواخر دهه ۱۹۶۰ در نیویورک شکل گرفت، یکی از مهمترین جنبشهای هنری قرن بیستم است.
می بینیم که اگر داستان مینیمالیستی بر ایجاز تاکید دارد، ترانه اضافه بر آن، قالبی است که با منطق سروکار دارد و داستان نویس عصاره دنیای عظیم خود را بهصورت فشرده در آن میچپاند تا خلاقیت و هنرش را به نمایش بگذارد. ترانه های خیام نه تنها ویژگی های کامل یک اثر کامل مینیمالیستی را دارد، بلکه در بیان ایده های فلسفی و پرداختن به مسایل بنیادین هستی از آن بسیار جلوتر است.
موجزترین شکل کلام شاعرانه
رباعی در میان شعر، موجزترین کلام است و خیام در این قالب روح خود را نشان میدهد . ایجاز به معنای کلامی و در فرم ساختی اش در داستان مورد بحث، رباعی بالا، به اوج خود می رسد.
ایجاز کلامی از آن جهت که دوباره گویی در اعمال و حرکات به چشم نمیخورد؛ ایجاز ساختی از آن رو که به ما نمی گوید چون شب است، کوزهگر، کوزهخر و کوزهفروش به خواب رفته اند.
۱۳) تشبیه: تشابه نوعی شباهتسازی برای نشان دادن عظمت، موقعیت و شرایط اشیا، موجودات و انسان است
نوعی قیاس، معیار، سنجش و نسبت است. خیام در اکثر ترانه هایش تشابهی میان انسان و کوزه برقرار میکند
کوزه و انسان در دو مورد کلی جوهر و شکل همزاد یکدیگر می شوند و در نهایت به هم می رسند.
شباهت های انسان و کوزه
انسان و کوزه دارای دهان و دهانه هستند، واجد لب و لبهاند، گردن برای هر دو وجود دارد. دست و دسته عملکردی مشابه دارد. شکم در هر دو هست و پا و پایه نیز دیگر مورد مشابه است. در این داستان اما اصلی ترین شباهت، شباهت بین خالق و مخلوق است.
۱۴) استعاره: مهمترین استعاره این داستان جانشینی اجتماع دو هزارتایی کوزه به جای انسان است و فرافکنی نویسنده از طریق همین جانشینی صورت میگیرد. خیام به وسیله کوزه ها خودش را بیان می کند. با خودش حرف میزند و این جانشینی آنقدر ماهرانه است که مخاطب اصلا فکر نمیکند در جمع کوزه ها قرار گرفته است.
زندگی خیام؛ شخصیت ترکیبی خیام (نجوم و ریاضیات)
نظامی عروضی سمرقندی و ابوالحسن بیهقی خیام را دیده اند؛ اولی که خود را دوست خیام معرفی میکند در دو دیدار خود، یکی در شهر بلخ کوی برده فروشان، و دیگری به شهر مرو در زمستان ، از نجوم خیام حرف می زنند. بیهقی که در هشت سالگی او را دیده است، ضمن معرفی کوتاه میگوید: خیام علاوه بر ریاضیات و نجوم در طب، لغت ، فقه و تاریخ دست داشته و معروف بوده است. از جمله رویدادهای مهم زمان خیام، دعوت او برای شرکت در تهیه تقویم جلالی است که ما امروز از آن استفاده میکنیم. در زمان سلجوقیان از تقویم قمری استفاده میکردند؛ اختلاف ۱۱ روزه بین سال قمری و خورشیدی موجب ثابت ماندن سال خورشیدی در برابر سال قمری است. از این رو، ماموران حکومتی در پایان سال قمری نمی توانستند مالیات وصول کنند به دلیل چرخش سال قمری نسبت به سال خورشیدی سررسید مالیات، تغییر میکرد و ماموران خراج، معمولا هنگامی به مردم رجوع میکردند که از فصل خرمن و برداشت گذشته بود و محصولی برای خراج وجود نداشت؛ تنها هر ازگاهی و برای مدت زمانی کوتاه، هماهنگی سال قمری با موعد خرمن برقرار و مالیات وصول میشد. در سال ۴۵۳ جلال الدین ملکشاه چاره این مسأله را در تنظیم تقویم دید و به نظام الملک دستور داد تا چاره اندیشی کند.هشت تن از دانشمندان و ریاضیدانان و ستاره شناسنان به سرپرستی عمرخیام ماموریت یافتند این مهم را به انجام برسانند. پس از ۴ سال تحقیق شبانه روزی در اصفهان، مرو و نیشابور، این تیم، سال خورشیدی را محاسبه کردند. تطبیق سال خورشیدی با سال طبیعی از مهمترین ویژگی های این تقویم است و نه تنها نوروز در اول بهار قرار گرفته که سایر فصول همه در تطبیق و انطباق با طبیعت سامان یافته است.
شکل ساخت ترانه های خیام به ما می گوید ریاضیات، نجوم، لغت، طب و تاریخ بخشهای مهم شخصیت خیام هستند و همه در شعر او موثر بودهاند. ترانه های خیام عصاره خلاقیت و شخصیت ترکیبی اوست. از این دیدگاه شخصیت خیام در ترانه هایش مرکب است و جهان بینی ترکیبی شعر او، برآیند جهان اوست.
نجوم و ریاضیات در شکل و ساخت ترانه ها
در بررسی شکل و ساخت ترانه های خیام به این موارد برمیخوریم:
۱) ترانه های خیام هریک داستان کوتاه مینیمالیستی هستند. ۲)سازهای داستانی دارند. ۳)داستان های خیام ساختارمند هستند.۴)این ساخت جهان بینی کلی او را منعکس میکنند. ۵) ترانه ها در شکل متفاوت اما در ساخت، اکثرا دورانی ۳۶۰ درجه هستند. ۶) از تاثیر نجوم در شکل و ساخت آنها میتوان گفت وی ترانه هایش را پس از محاسبه تقویم جلالی سروده است
سازه های داستانی ترانه های خیام
خیام در ترانه هایش از سازه های داستانی ساده تا پیچیده استفاده میکند و از همین جهت به سمت داستان میرود: زمان، مکان، شخصیت یا قهرمان، زاویه دید، روایت، رخداد، طرح و توطئه، جزیی نگری، فضا، تصویر، ایجاز، تناقض، تشبیه، استعاره، واقعیت پذیری، آشنایی زدایی و ورود به محل در داستانهای خیام به کار رفته است. او از حرکت زمین به دور خورشید در ساخت ترانه هایش استفاده میکند. دانش ریاضیات امکان استفاده بجای کلمه ها را به او میدهد. در ۱۴۳ ترانه (منسوب) به خیام، تنها معادل ۸ برگ آچار کلمه استفاده شده است. شکل و ساخت ترانه ها، دلیل محکمی است که آنها با پشتوانه ریاضی و وجه نجومی، پس از محاسبه تقویم، سروده شده اند. بردار سینوسی متناوب ۳۶۰ درجه تکاملی از ساده به پیچیده در ترانه های خیام مطابق بردار گردش زمین به دور خورشید است. شکل ساختاری ترانه ها در کل دورانی و در اجزا تکراری، متاثر از گردش زمین به دور خورشید و خود است.. ساختار نجومی شب و روز، هفته، ماه و سال را می توان در آنها دید؛ اگر بپذیریم هر ترانه مدلی از سال خورشیدی است، متوجه می شویم هر رکن ترانه یا مصرع یک فصل سال خواهد بود. ساختار هر رکن ترانه یک مسیر تکاملی ۳۶۰ درجه حلقوی از ساده به پیچیده پارادوکسیکال است.
تناقض، بسامد و تکرار، حرکت دورانی، شبیه سازی و تقارن و حرکت متناوب سینوسی را می توان در اجزای ساختار ترانه ها، مشاهده کرد .مدل اکثر ترانه ها یک سال کشاورزی است. شب و روز، ماه و سال تکرار می شود. مثل دانه ای که می کارند، سبز می شود و چرخه تکرار میگردد یا مثال انسان مرده ای که به خاک می سپارند تا دوباره به هر شکلی از گیاه و حیوان یا انسان بازگردد؛ این چرخه تکرار در ساختار هر ایرانی وجود دارد. هزار و یک شب در تکرار خواب های شهرزاد ثبت می شود. چهل ستون و سی و سه پل در تکرار زیباست. نقش کاشی ها و تکرار گلهای قالی در هنر ماست؛ مادر و پدر در فرزندان تکرار می شوند. نیمه چپ انسان تکرار نیمه راست اوست و انسان در دیگری تکرار می شود…
نیشابور در روزهای میانی اردیبهشت ماه ۱۴۰۱، میزبان نمایندۀ نشر نیماژ برای برگزاری کارگاه داستان نویسی بود. این رویداد به همت انجمن داستان سیمرغ و حمایت دکتر فارما، طب صحت و اعضای انجمن سیمرغ سامان یافت و مورد استقبال علاقهمندان حوزۀ ادبیات داستانی شهرستان قرار گرفت. شیوا مقانلو، منتقد، داستان نویس و مدرس این کارگاه، ضمن تبیین عناصر داستانی، فرق داستان کوتاه با دیگر گونههای ادبی را توضیح داد و در ضمن پاسخگویی به پرسشهای طرح شده، به نقد شماری چند از داستانهای کوتاه اعضای انجمن پرداخت. وی در اقامتی سه روزه در استان خراسان رضوی که یک روز آن در مشهد و کتابفروشی نشر نیماژ و دو روز دیگرش در نیشابور سپری شد، از آثار تاریخی و باستانی نیشابور نیز دیدن کرد. در این نیشابورگردی اعضای انجمن و آقای حجت حسن ناظر وی را همراهی کردند. آنچه در ادامه میآید، چکیده ای از طرح درس و پرسش-پاسخهایی است که شیوا مقانلو در کارگاه داستان نویسی به تفصیل توضیح داد. تلاش شده است در میان این مباحث، مطالبی که برای داستان نویسان جوان مفید و کاربردی است، گنجانده شود و صحبتهای تخصصی خانم مقانلو درباره داستانهای شرکت کنندگان در کارگاه، در دل همین متن قرار بگیرد.
در شهرستانها کسانی به سمت ادبیات میآیند که واقعا عاشقند
در آغاز جسله، امیرحسین روح نیا، داستان نویس و مدیر جلسه، از مقانلو پرسید که چرا ادبیات را به عنوان اولولیت و کار برگزیده است؟ و چه دلیل وجود دارد که برای ادبیات سفر میکند؟
دبیر نشر نیماژ، ۳ دلیل برشمرد: نخست عشق به ادبیات، دوم کار معلمی و تدریس و سوم علاقه به سفر. این هر سه به یک اندازه در من هست و همدیگر را تقویت میکنند. از طرفی احساس میکنم در شهرستانها اتفاقاتی میافتد که لازم است تدریس ویژه خود را داشته باشد؛ گاهی مواجهه با دختران جوانی که در شهرهای حاشیه به رغم محدودیت به عشق ادبیات میآیند، برای خانوادههایشان حضور من به عنوان یک زن در چنین جمع هایی نوعی فرهنگ سازی به همراه دارد. من داوری و تدریس داستان کوتاه را در همه نقاط کشور قبول میکنم چون نکته های خوبی در آموزش دوستان شهرستانی وجود دارد از جمله اینکه افرادی می آیند که خیلی عاشق ادبیات هستند. اما در این ۱۵ سال سفر و تدریس به مسائلی هم برخورده ام که میتواند برای بچه های شهرستان چندان خوب نباشد؛ در شهرستان امکانش هست بچه ها از بحث های روز دور بیفتند. در این شهرها، ممکن است بزرگی حضور داشته باشد که حرفش حجت باشد اما دیگر حرفهایش، حرف روز ادبیات نیست!
با هجوم اطلاعات و گوشی های هوشمند، لزوم آگاهی رسانی و تدریس درست مهم می شود. شیوه نگارش و نقد اینجا مهم است مرتب حرفها به روز می شود و هیچ حرف آخری در ادبیات و هنر وجود ندارد. پس اگر در شهری کوچک، بزرگی حرف آخر را بزند، خلاف جریان روز ادبیات پیش رفته است. بااین حال، در نیشابور شما گروه خوبی دارید که هر یک مرغی از پیکره سیمرغ است، حتی ما هم در بین شما، مرغی از سیمرغ می شویم.
بدانیم آدم ادبیات هستیم یا نه؟!
خانم مقانلو شما داور جایزه سیمرغ بودید؛ داستانهای بچههای نیشابور را چطور دیدید؟
مشکل بزرگ در داستانهای بچههای نیشابور عدم شناخت نسبت به داستان کوتاه، ناولت و رمان است. وقتی راجع به کاراکتر داستانی حرف میزنیم، درباره پی رنگ، لحن و نقطه اوج حرف می زنیم، هر سه گونه داستانی بالا، دارای این عناصر هستند. گاهی داستان کوتاهی میخوانم که بخش از یک رمان یا ناولت است و باید به یک کار ۶۰ با ۷۰ صفحه ای تبدیل شود. گاهی رمانی میخوانم که لازم نبوده ۳۰۰ صفحه باشد بلکه در ۶۰ صفحه میتوانسته جمع شود. ما وقتی از ادبیات به معنای عام Literatureحرف می زنیم، این شامل داستان کوتاه، فرم های ناداستان، رمان، شعر و … می شود؛کما اینکه چند سال پیش نوبل ادبیات به یک ترانه سرا – باب دیلن- رسید. مشکلی که در برخی نوشته های دوستان میبینم این است که برخی اصلا داستان نویس نیستند و می توانند جستار نویسهای خوبی باشند. می توانند شکل های دیگری از ادبیات را بنویسند.گاهی افرادی خاطره نویسی را به اسم داستان کوتاه مینویسند که میشود در این خصوص، آن فرد را به نوعی نوشتن که در دنیا به «مموآر» معروف است، رهنمون کرد. میخواهم بگویم برای داستان نویس شدن، اول استعداد ذاتی لازم است؛ دوم بزرگ شدن در محیط کتابها بخصوص در دوره طلایی بلوغ؛ در این دوره اگر فرد در میان کتابها باشد، بعدها میتواند دست به قلم شود. این دوره طلایی از ۱۲ سالکی شروع میشود؛ مثلا جنگ و صلح را اگر تا ۱۷ سالگی خواندیم، خوب است؛ از آن بگذرد سخت میشود. مورد سوم، آموزش است؛ آموزش می تواند میانبُر ایجاد کند اما در هر حال، بهترین مربی و معلم البته خود کتاب ها هستند. بنابراین ما باید بدانیم آدم کدام بخش ادبیات هستیم و بدانیم پایه های لازم برای داستان نویسی و ادبیات را داریم یا نه؟ در دوره فیلمسازی، که من مدرس آن هم هستم، پایان سال دوم بچه ها باید یک فیلم ۶۰ ثانیه بسازند و تمام نکاتی که یاد گرفتهاند انجام دهند و قواعد را به طور کامل نشان دهد. یعنی فرد باید در پایان سال دوم ساختار را کامل شناخته باشد تا بتواند در سال سوم آن قواعد را بشکند؛ بچه های نیشابور قواعد اصلی را بلد نیستند، به سراغ داستان پست مدرن میروند این ایراد است. بگذارید داستانی بگویم که البته سندیت آن مشخص نیست اما ما به عنوان الگو از این داستان کمک می گیریم: پیکاسو به یک نقاش جوان که دوست داشت در سبک کوبیسم کار کند، گفته است: هر وقت تو یک سماور را آنقدر واقع گرایانه بکشی که اگر نقاشی ات را در میدان سرخ مسکو بگذاری، مردم جمع شوند تا از آن آب جوش بگیرند، بعد میتوانی قواعد را بشکنی و کوبیسم کار کنی!
دوستان جوانی با الگوهای جدید داستان نویسی مینویسند، بدون آنکه سیر داستان نویسی از آغاز را بدانند و تمرین کرده باشند.
کتابهای جدی مخاطب ندارد
لطفا درباره ادبیات عامهپسند و ادبیات جدی صحبت کنید
ادبیات عوام پسند بازار خوبی دارد؛ کتاب هشتصد صفحهای به چاپ بیستم می رسد و اصلا برایش ما، به عنوان کاربران جدی ادبیات، مهم نیستیم. البته ادبیات عامه پسند در دنیا تعریفی متفاوت از ایران دارد؛ معنای عامه پسند در دنیا متفاوت است و باید آن ادبیات زردی را که در ایران به ادبیات عامهپسند معروف شده است، ادبیات عوام گفت نه عامه پسند! مثلا نوشتن شکل خوشخوان ادبیات جنایی در دنیا، نیاز به سواد بالا و طی دوره های تخصصی دارد؛ این کتابها وظیفه ای انجام می دهند که علاوه بر سرگرمی، سطح سواد و آگاهی خواننده را ارتقا می دهند. در واقع قرار نیست جلب و جذب مخاطب به هر قیمتی باشد. هر چند نوشتن برای عده معدود هم توجیه منطقی و اقتصادی ندارد، اما قرار هم نیست برای خوانده شدن به مخاطب باج بدهیم.
مثلا داستان های دیکنز، دافنه دوموریه، توآین و … در زمره ادبیات خوشخوان تاثیرگذار هستند اما در کنار ادبیات داستانی زرد ایران هم قرار نمیگیرند؛ یادمان باشد داستان های دیکنز انقلابی در زندگی کودکان کار و قوانین اجتماعی کار ایجاد کرد. یا کتاب های جک لندن تاریخ جویندگان طلا در آمریکا را بیان میکند و آن رسالت ادبیات، که تکان دادن مخاطبان است، در کنار خوشخوانی عرضه میکند.
درباره اهمیت ادبیات کلاسیک در داستان نویسی کوتاه بگویید
در واقع اهمیت کلاسیک خواندن این است که داستان های موجود جهان را دریابیم. مثلا اگر شما با الکساندر دوما (بویژه پدر) شروع کنید، می بینید تمام داستان های دنیا، و فیلم های دنیا، رد پایی در داستانهای او دارد. پیش از این، حرفی زده شده است؛ حالا اگر بپذیریم همه حرفها زده شده، میتوانیم بگوییم در جایی که من ایستادم هرگز کسی دیگر نایستاده و من می توانم از جایگاهم حرف خودم را بزنم. شما به عنوان داستان نویس باید زاویه شخصی خودتان را پیدا کنید و البته چیزی بگویید که ارزش گفتن داشتن باشد. پس باید بتوانید چیزهایی از این نوشته ها را دور بریزید. یکی از لحظات بلوغ یک نویسنده این است که بتواند بخش های اضافی داستانش را دور بریزد؛ کاری که در سینما، تدوینگر انجام می دهد.
فرم و محتوا درهم تنیدهاند
خانم مقانلو به نظر شما فرم و محتوا چقدر به هم مرتبط هستند؟
در نقد نو سالهاست بین این دو تفاوتی نمی گذاریم . در واقع تفاوت میان این دو را، مبنای تفاوت انتقادی نمی گذاریم. منطقا این دو از هم تجزیه ناپذیرند. تم و هدف را فقط بر مبنای تکنیک انتخابی می توانید بیان کنید و اگر تکنیک را عوض کنید، پیام هم عوض می شود چرا که آن فرم در خودش پیامی دارد؛ پس نمی شود گفت حرفت خوب بوده اما بد بیانش کرده ای! ما نمیتوانیم یک چاقو دستمان بگیریم و بگوییم این بخش ها را خوب گفتی و این بخش ها را نه! تا اواخر قرن نوزدهم دیدگاهی وجود داشت که داستانها یا ماجرا محور یا کاراکتر محور هستند.از اواخر قرن ۱۹میلادی هنری جیمز میگوید این دو از هم جدایی ناپذیرند. کنش کاراکتر است و بالعکس. آن چیزی که به عنوان کاراکتر تعریف میکنیم، درون کنش تعریف می شود؛ این که نباشد، آن یکی هم نیست. در نقد نوین در هم تنیدگی بیشتر می شود و اینها از هم تفکیک نمیشوند. این مسأله در ژانرهای سینمایی هم دیده می شود؛ دیگر به راحتی قبل نمی شود ژانرها را جدا کرد. این را در سایر علوم و رشته ها نیز می توان دید. دنیای امروز، دنیای علوم بینارشتهای است. با این حال همیشه برای شروع بحث نیاز به یک تکه زمین ثابت داریم که بتوانیم پایمان را رویش سفت کنیم و بگوییم دستگاه فکری من اینجاست. اگر این زمین ثابت نباشد، مبنایی برای آغاز گفتگو نداریم.
داستان با برهم خوردن تعادل همراه است
اگر از شما بخواهند یک تعریف کلی از داستان بدهید ،چه میگویید؟
کسی از جایی خارج می شود یا به جایی وارد می شود و تعادل اولیه را بهم می زند. این داستان است. حال، کسانی هستند که تعادل اولیه را میخواهند و کسانی همراستا با قهرمان داستان در صدد تعادل جدید هستند؛ اینجا کشمکش رخ می دهد. برای داستان کوتاه از میان انواع شیوه های نقادانه، نقد فرمالیستی انتخاب من است.
ترجیح نقد فرمالیستی به دلیل قرارگیری مبنا بر عناصر داستانی است. سایر دستگاه های نقادانه، جا را برای حواشی باز میکند. در نقد داستان ها، ساختار رمان با ساختار ناولت و داستان کوتاه متفاوت است چرا که در داستان کوتاه تجربه های بازیگوشانه تری امکان بروز دارد.
در آغاز صحبت از گونههای داستانی گفتید؛ انتخاب گونه داستانی چگونه ممکن میشود؟
یکی از بحث های مهم در ادبیات داستانی، بحث فروش است. پس فروش یکی از دو شکل رمان یا داستان کوتاه برای کتابفروشی ها راحت تر است. با این حال، یک داستان نویس خوب باید بداند چقدر قرار است به ایده اش جا بدهد؟! در جشنواره ها و جوایز داستان کوتاه، معمولا۶هزار کلمه بیشتر قابل قبول نیست. حتی اگر داستان بسیار خوبی با تعداد کلمات بیشتر به دست ما برسد که بسیار هم قوی باشد، اما چون همان گام اول یعنی حدود کلمات را رعایت نکرده، نمی شود آن را پذیرفت. پس اول یک داستان نویس باید تکلیف خود را با ایده و فضای مورد نیازش مشخص کند. داستان باید به هوش مخاطب اعتماد کند و باید به تدریج اطلاعات را به مخاطب بدهد تا بتواند داستان را متناسب و متعادل جلو ببرد. تکرار مطالب و یکجا اطلاعات سرارزیر کردن، به داستان ضربه میزند و قصه را خنثی میکند. توصیف پشت سر هم فضا و مکان در همان صفحات نخست، ایراد بزرگ بسیاری از داستان کوتاه هایی است که برای جشنواره ها ارسال میشود. توصیفات باید در تمام صفحات خرد و شکسته شود؛ این یعنی افشای تدریجی اطلاعات . چرا که اگر قرار باشد همه توصیفات یکجا آورده شود، نشانگر ضعف داستان است و برای کشش داستانی، توصیفات باید با یک ریتم مشخصی در کل فضا پخش شود.
شکستن کلان روایت رسالت پست مدرنیسم
در پایان صحبت، درباره ادبیات پست مدرن و چرایی شکل گیر آن برایمان بگویید
مهمترین مسأله ادبیات پست مدرن مخالفت و رد کردن کلان روایت هاست؛ مذهب، خانواده، پرچم، ارزش های اخلاقی و… شکسته میشوند. این کار، نه بهصورت تهاجمی بلکه با دست انداختن و هجو کردن است. در واقع، این اقدام در برابر مدرنیسم بود که دو جنگ جهانی در پی داشت. پس از آن، کلان روایت ها در ادبیات هم شروع به شکستن کرد. به نوعی انسان قطعه قطعه قرن بیستم ساختار کلان روایت داستانی را شکست و شروع کرد به قطعه نویسی که نمادی از ذهنیت و تفکر شکسته انسان آن دوره بود که البته با شوخ طبعی این کار را انجام داد. کار دیگر پست مدرنیسم در حوزه ادبیات، بازی کردن با اسطوره و تاریخ است. با این نگاه که نه سنت تاریخی و نه مدرنیسم، هیچ یک پاسخگوی انسان امروز نیست.