نشست «بزرگداشت روز جهانی داستان کوتاه» در نیشابور

نشست ادبی «بزرگداشت روز جهانی داستان کوتاه» در نیشابور

نشست ادبی «بزرگداشت روز جهانی داستان کوتاه» به همت انجمن داستان سیمرغ نیشابور ، سه شنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۷ با حضور مونا بدیعی جوان، نویسنده ی مجموعه داستان «وقتی پری ها عاشق می شوند» و برگزیده چهارمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ در کتابکده فرّاندیشه، ساعت ۱۷:۳۰ تا ۱۹:۳۰ برگزار خواهد شد.

علاقه مندان به حضور در این نشست ادبی می توانند به بلوار فضل، نرسیده به خیابان خیام، جنب بستنی اسکار، طبقه دوم، کتابکده فرّاندیشه مراجعه کنند.

ورود برای عموم آزاد است.

نشست «گرامیداشت روز جهانی داستان کوتاه» در نیشابور
نشست «گرامیداشت روز جهانی داستان کوتاه» در نیشابور
نشست «گرامیداشت روز جهانی داستان کوتاه» در نیشابور
نشست «گرامیداشت روز جهانی داستان کوتاه» در نیشابور

آیین اختتامیه «چهارمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ» برگزار شد.

آیین اختتامیه «چهارمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ»، پنجشنبه چهارم بهمن ۱۳۹۷، در پردیس سینمایی شهر فیروزه برگزار شد.

جایزه ی ادبی «داستان کوتاه سیمرغ»، به ابتکار «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» و امسال با حمایت «شرکت مجتمع فولاد خراسان» در سطح استان های شرق کشور، شامل: خراسان های شمالی، رضوی و جنوبی و استان سیستان و بلوچستان برگزار شد. در این دوره ۱۷۵ داستان نویس از ۲۰ شهر از استان های شرق کشور شرکت کردند که به ترتیب مشهد، نیشابور، شیروان و سبزوار بیشترین مشارکت را در این دوره داشته اند.

مصطفی بیان / مدیر جایزه داستان کوتاه سیمرغ
مصطفی بیان / مدیر جایزه داستان کوتاه سیمرغ

در ابتدای این مراسم، مصطفی بیان، مدیر جایزه داستان کوتاه سیمرغ ضمن خوشامدگویی به مهمانان مراسم گفت: «جایزه داستان کوتاه سیمرغ، یک جایزه مستقل و خصوصی است که در طول این چهار سال، توسط تعدادی از نویسندگان جوان نیشابور و با حمایت بخش خصوصی برگزار شده است. در کشور ما، چندان رسم نیست به جوایز ادبی و همچنین تشکل های مردم نهاد توجه شود. در حالی‌ که رویدادهای ادبی در سایر کشورها از حمایت وسیع برخوردارند.»

بیان ادامه داد: «به امید خدا، پنجمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ را در سطح ملی و در دو بخش ملی و نیشابور برگزار خواهیم کرد. برای رسیدن به این هدف بزرگ، نیاز به حمایت گسترده بخش خصوصی داریم. خوشبختانه، امروز، نیشابور با داشتنِ سه شهرک صنعتی، و شرکت های بزرگ تولیدی، به عنوان یکی از شهرهای بزرگ صنعتی در شرق کشور معرفی شده است.»

در ادامه ی مراسم، غلامحسین علی پور، مدیر اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان نیشابور با اشاره به فعالیت های چهار ساله این جایزه ادبی افزود: «این رویداد ادبی شناسنامه دار شده و در تقویم نویسندگان کشور وجود دارد؛ این جایزه ادبی می تواند از مبدا نیشابور در سطح ملی عرضه شود.»

جعفر توزنده جانی / نویسنده کودک و نوجوان
جعفر توزنده جانی / نویسنده کودک و نوجوان

در این مراسم از جعفر توزنده جانی، نویسنده کودک و نوجوان تقدیر به عمل آمد. جعفر توزنده جانی بعد از دریافت نشان طلایی سیمرغ از دست جواد محقق نیشابوری، مرتضی فخری و خدابخش صفادل، گفت: «در میان این همه مراسم مختلفی که من شرکت کردم این مراسم کاملا متفاوت است چون توسط همشهریان خودم مورد محبت و احترام قرار گرفتم.»

سپس بیانیه هیئت داوران توسط نشاط داودی قرائت شد. در این بیانیه، هیئت داوران همت بلند دست اندرکاران این دوره از جایزه ادبی داستان کوتاه سیمرغ را در جهت تلاش برای توسعه فعالیت های ادبی بومی شرق کشور را مورد ستایش قرار دادند. برگزاری چنین جایزه ادبی می تواند به کشف استعدادهای ناشناخته منجر شود. اما این هدف نهایی نیست و بخشی از این فرآیند است. محیا سازی زمینه های آموزشی و کمک به چاپ آثار، همچنان از امیدهای ماست. در این دوره از جایزه ادبی سیمرغ، توجه به داستان هایی معطوف شد که علاوه بر تکنیک های نوشتن و حفظ ساختار صحیح در داستان کوتاه، از خلاقیت نویسنده هم بهره مند بودند.

شیما محمدزاده، مونا بدیعی جوان، مصطفی توفیقی و مصطفی بیان
شیما محمدزاده، مونا بدیعی جوان، مصطفی توفیقی و مصطفی بیان

در پایان مراسم، جوایز برندگان «چهارمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ» اهدا شد: جایزه نخست، تندیس سیمرغ، دیپلم افتخار و دو میلیون تومان جایزه نقدی برای داستان «پری خورجنّی» به مونا بدیعی جوان از مشهد تعلق گرفت. رتبه دوم، تندیس سیمرغ، دیپلم افتخار و یک میلیون و پانصد هزار تومان جایزه نقدی برای داستان «کالترا» به شیما محمدزاده از اسفراین اهدا شد. رتبه سوم، تندیس سیمرغ، دیپلم افتخار و یک میلیون تومان جایزه نقدی برای داستان «لاله عباسی» اثر مصطفی توفیقی از مشهد تعلق گرفت.

همچنین هفت داستان، «راپرت» اثر معصومه قدردان از اسفراین، «والران» اثر علی اصغر داوری از کاشمر، «آقای مرد هنوز همان جا ایستاده است» اثر سیده حدیث میرفیضی از نیشابور، «آواز شغال ها» اثر کیان درجزی از نیشابور، «تاج رز برای شاه بی سر اثر» سولماز اسعدی از نیشابور، «چای تلخ» اثر آریاناز برجی از نیشابور و «عقربه ساعت دویدنش را از سر می گیرد» اثر نگین محمدی از نیشابور شایسته تقدیر شدند و لوح تقدیر و جایزه غیر نقدی را دریافت کردند.

محمدجواد جزینی، نشاط داودی و مژگان مظفری داوری این دوره از جایزه داستان کوتاه سیمرغ را بر عهده داشتند.

نگاهی به رمان داستان خیاط اثر رزالی هُم

بازگشت برای عشق و انتقام

نگاهی به رمان «داستان خیاط» اثر رُزالی هَم

«داستان خیاط» در اوایل دهه پنجاه میلادی می‌گذرد. شخصیت اصلی داستان زنی به نام میرتل (تیلی) دانیج است. او زنی است زخم خورده و درد کشیده که از همه ی دنیا فقط یک مادر نحیف و بیمار برایش باقی مانده است. به رغم همه ی سختی هایی که از کودکی تاکنون متحمل شده، اراده ی قوی و شخصیت قابل تحسین دارد که با تکیه بر توانایی هایش، با تفکرات تبعیض گرایی و باورهای غلط جامعه رودررو شده و هنجارشکنی می کند. تیلی وقتی کودک بود پا به این شهر گذاشت و تا ۱۰ سالگی کوله‌ باری از خاطرات نفرت‌ انگیز را با خود حمل کرد. در کودکی به او تهمت قتل زده شده و به همین گناه او را از مادرش جدا کردند. حالا او به شهر بازگشته است و می‌خواهد انتقام تمام آنچه بر او رفته را به شیوه خودش باز پس بگیرد.

در جامعه ی امروزی می توان زنانی با عملکرد و شخصیت مشابه تیلی را به وفور یافت. از انسان های مثبت و مهربانی که بی قید و شرط و از صدق دل عشق می ورزند تا اشخاصی که نفرت و کینه توزی همه ی وجودشان را فرا گرفته است و دنیا را با عینک سیاه بخل و حسد می بینند. داستان مردان هوسبازی که برای خوشی های زودگذر، دست به اغفال زنان می زنند بدون این که توجهی به سرنوشت و عاقبت آن زنان داشته باشند.

تیلی، پس از گذشت سال ها، به یک خیاط و طراح لباس حرفه ای زنانه در پاریس تبدیل شده و با دوختن لباس‌ های زیبا و با شکوه برای اهالی این شهر امرار معاش می‌کند. تیلی زیبا و جوان به همراه چرخ خیاطی و لباس های شیکش به «دانگتار»، شهر کوچک زادگاهش در استرالیا باز می گردد. یک شب زمستانی است و تیلی از پنجره ی اتوبوس به دنبال خانه ی مادرش می گشت. نویسنده با نشان دادنِ «شب» و «سرما» به خواننده می گوید که بازگشت شخصیتِ رمانش، بازگشتی که در آن بوی انتقام به مشام می رسد.

«تیلی بوی کفپوشِ چوبی کتابخانه را می توانست حس کند و روی چمن، قطرات خون تازه ریخته شده را به خاطر آورد. خاطرات سال ها قبل وقتی که …. ایستگاه اتوبوس می رفت، همگی دوباره زنده شدند و زخم دلش دهان باز کرد.» (صفحه ۱۷ کتاب).

چرا تیلی برگشته است؟

وقتی تیلی درباره ی ماجرای مرگ استیوارت (پسری مدرسه ای به اسم استیوارت پتیمن، بیست سال قبل در شرایط نامعلومی می میرد. تنها شاهد مرگ او، دختر مدرسه ای به نام تیلی است) از مادرش سوال می کند او مدعی می شود که چیزی درباره ی این حادثه نمی داند. به نظر می رسد که تنها انگیزه ی تیلی برای بازگشت به زادگاهش بیماری مادرش نیست و او قصد دارد انتقام ظلمی را که سال ها پیش بر او روا داشته شده بستاند.

حالا او بعد از سال ‌ها وارد این شهر کوچک می‌شود، به دنبال مادرش می‌گردد و او را در یک خانه نیمه‌ مخروبه و پُر زباله، در شرایطی زار و نزار می‌یابد. اوضاع خانه سخت آشفته و به هم ریخته است و مالی (مادر تیلی) به خاطر بیماری روانی اش «مالی مَلَنگه» خطاب می شود. تیلی با تعجب می پرسد: «آدم های این شهر چه بلایی به سرت آوردن مامان؟»

تیلی، آستین لباسش را بالا زد. موش ها و عنکبوت هایی را که در حوله و بین روزنامه ها و دستمال ها لانه کرده بودند، بیرون ریخت. همه ی کثیفی ها و گرد و خاک ها و شاخه ها را جارو کرد. شیر آب را باز کرد و وان را شست. مادرش را به زور از تختخواب پوسیده اش پایین آورد و کشان کشان به سمت حمام برد.

«مالی یک قاشق پُر از فرنی برداشت و گفت: چرا اومدی این جا؟ تیلی گفت: دنبال آرامش هستم. مالی گفت: شتر در خواب بیند پنبه دانه!» (صفحه ۴۳ کتاب).

انگار مالی هم می دانست که بازگشت دخترش، فقط برای نجات او هم نبوده است. تیلی به مادرش می گوید که اهالی این شهر از این که تو را می کشتند، خوشحال می شدند. اما من نجاتت دادم. حالا این آدم ها دارند سعی می کنند من را بکشند.

«تیلی مادرش را کنار شومینه نشاند و خود به ایوان رفت و سیگاری روشن کرد. آن پایین در شهر، آدم ها با هم شوخی می کردند و گاهی هم به کلبه ی بالای تپه نگاهی می انداختند و سریع رویشان را بر می گرداندند.» (صفحه ۵۳ کتاب).

خانه ی تیلی و مادرش (مالی) در بالای تپه بود و تمام اهالی دانگتار، ایستگاه قطار، سیلوی گرد خاکستری ذرت، درختان بید، مدرسه، کتابخانه، پاسگاه پلیس، استانداری و زمین فوتبال قابل دیدن بود.

در میان همه این مشکلات تیلی، ناگهان عشقی متولد می‌شود، عشقی که تن رنجور و زخم‌ های عمیق قلبِ تیلی را التیام می‌بخشد تا بتواند درست ‌ترین تصمیم زندگی‌ اش را بگیرد. او عاشق «تِدی مک سواینی»، کشاورز جوان، خوش قیافه و ستاره فوتبالیست شهر می شود به غیر از تدی، سایر اهالی دانگتار به بازگشت تیلی سوء ظن دارند و او را زیر نظر داشتند، با وجودی که تیلی با تبحرش در خیاطی سعی می کند دوستی اهالی دانگتار را جلب کند.

اما چرا تیلی این شهر را ترک کرده بود؟ به تدریج در سیر داستان در می‌یابیم که علت طرد او چه بوده است.

تیلی به تدی می گوید که بعد از خروج از شهر به مدرسه ای در ملبورن رفت. سپس کاری در کارخانه ی تولیدی پوشاک مشغول شد. از او جا به لندن رفت، بعد اسپانیا و در آخر به پاریس. بعضی وقت ها، تیلی یادش می آید چه کار کرده و چه گناهی انجام داده است و شیطانی که سال ها در درونش زندگی می کند و همیشه و همه جا آن را با خودش می برد و مرگ آن پسر بچه و خیلی اتفاق های دیگر، آزارش می دهد. احساس ضعف می کند و می لرزد. تیلی باور دارد نفرین شده است. تدی آرامشش می دهد و معتقد است که هیچ کدام از کارها، تقصیر تیلی نبوده است و همه اهالی شهر در مورد تیلی اشتباه تصور می کنند.

بیست سال پیش وقتی تیلی ده سال داشت ادوارد، تیلی را دید. به او حمله کرد و تیلی را کتک می زند. همیشه پسرها به دنبال تیلی می دویدند و سر به سرش می گذاشتند و او را حرومزاده خطاب می کردند. ادوارد، تیلی را کنج دیوار کتابخانه غافلگیر می کند. در آن لحظه مثل گاو وحشی با سر به سمت تیلی می دود، تیلی جاخالی می دهد و ادوارد با سر به دیوار کتابخانه برخورد می کند و با گردنی شکسته روی زمین می افتد و از بین می رود.

گروهبان فارات همچون تدی که حرف های تیلی را باور دارد سعی می کند قدمی برای آشتی این مردم شهر با یکدیگر بردارد تا از نابودی آنه جلوگیری کند. اما تلاش هایش نتیجه نمی گیرد. تعصب، ریاکری، غرور، انتقام، تنفر، بدخلقی، نفرین و غم همه جا را احاطه کرده است. حتی مردم توانِ خواندنِ آواز و اجرای موسیقی و نمایشنامه مکبث شکسپیر را هم ندارند. این شهر به قول تیلی، نفرین شده بود؛ حتی اهالی این شهر، تیلی و تدی را از مادرشان جدا کردند.

«تیلی به جنازه ی مادرش گفت: دیگه ما نفرین شده نیستیم و درد نمی کشیم. حالا دیگه وقت انتقامه. این تنها چیزیه که داره به من انگیزه می ده… به نظر می آد وقتشه دیگه عدالت حکم فرما باشه….» (صفحه ۲۵۳ کتاب).

اینجاست که تیلی تصمیم به انتقام می گیرد!

تیلی فکر می کند تصمیم درستی گرفته است. تصمیمی که بعد از بیست سال به خانه و دانگتار برگشته است تا انتقامش را بگیرد. قهرمان داستان این بار تصمیم می‌گیرد، به جای اینکه مانند سری قبل بی سر و صدا شهر را ترک کند، شهر نفرین ‌زده‌ را لعنت بگوید. ساکنان شهری که مادرش را بی‌ آبرو و خودش را گناهکار جلوه دادند و هیچ نگرش مثبتی به تیلی که می‌خواست فرم، رنگ و در یک کلام زندگی را به طعم خشکیده ی اهالی دانگتار معرفی کند، ندارند.

«گروه به آرامی از اتوبوس پیاده شده و به آنچه پیش رویشان بود خیره شدند. همه چیز سیاه بود و از همه جا دود بلند می شد. کل شهر ویران شده بود. چند درخت در حال سوختن باقی مانده بود و البته یک تیر چراغ برق و یک آجر دودکش…. همه چیز سوخته و چیزی باقی نمانده بود.» (صفحه ۳۱۱ کتاب).

رمان «داستان خیاط» سبک انتقام نیست، قهرمانش هم صبور و شکیبا نیست و در آخر به سبک خیلی از آدم‌ های عاصی‌ که ما در پیرامون‌ مان می‌شناسیم، به جای صبر و تحمل، تصمیم می‌گیرد که شهر را به آتش بگیرد و با خونسردی بلیتی به پاریس تهیه کند!

این رمان بیشترین چگالی محتوایی را دارد. داستان، احساسات و رفتارهای انسانی را بررسی می کند و این که چگونه ریاکاری، تعصب، غرور و بدبختی، دیدگاه مردم را تغییر می دهد.

رمان «داستان خیاط» را می توان در گروه رمان های اجتماعی، روان شناختی، عاشقانه و گوتیک قرار دارد. چرا این رمان را در گروه «گوتیک» است؟ زیرا در آن رمز و معما، بی رحمی، ترس و وحشت، سنگدلی به هم آمیخته شده است. در این رمان، ما شاهد رازی هستیم. رازی که باعث شد، قهرمان داستان بعد از بیست سال به زادگاهش برگردد و تصمیم به انتقام بگیرد. نویسنده در داستانش، به تشریح علت و معلول و واکنش شخصیت های اصلی داستان می پردازد.

این کتاب، شامل سی و سه فصل و در چهار بخش تقسیم بندی شده است. در فصل های اول شاهد معرفی شخصیت های داستان هستیم. این رمان، شخصیت داستانی فراوانی دارد. آیا تمام شخصیت های این کتاب، نقشی در داستان دارند؟ هر یک از شخصیت ها به چه شیوه ای کمک می کنند تا به درونمایه داستان بسط یابند؟

برخی شخصیت های فرعی (مانند لسلی نامزد مونا، روت دیم، آقای آمانک) تاثیری چندانی در پُر رنگ کردن شخصیت اصلی داستان ندارند و به کار داستان بافت و رنگ نمی دهند و تاثیری چندانی در درونمایه داستان ندارند. اگر خواننده احساس بی توجهی نسبت به آنها داشته باشد و به حادثه هایی که شخصیت اصلی در برخورد و ارتباط با آنها به وجود می آورد، بی اعتنا بماند، چه دلیل دارد که به خواندنِ رمان ادامه بدهد. به قول «اورسن اسکات کارد» رمان نویس و منتقد امریکایی می گوید: «اگر از خواننده توقع دارید توجهش به شخصیت های داستان جلب شود و خواندنِ داستان را ادامه بدهد، شخصیت های داستان باید شخصیت های منحصر به فرد و مهم باشند.»

باید این منحصر به فردی در تک تک شخصیت های اصلی و فرعی دیده شود و حرفی برای گفتن در داستان داشته باشند و به رغم این که در ظاهر ارتباطی با هم ندارند، اما رابطه ای دقیق و نامرئی میان شان در داستان وجود داشته باشد.

داستان، خط و سری مستقیم و منظم دارد. در کنار سوژه ی اصلی داستان، خواننده شاهد اتفاق های کوچکی است که در مسیر داستان روی می دهد که در شکل گیری طرح داستان کمک می کند. رمان «داستان خیاط» را می توان یک رمان زنانه دانست زیرا اصطلاحات خیاطی و لباس دوزی در آن زیاد بکار برده شده است.

لحن داستان ساده، روان و همراه با چاشنی طنز است. دیالوگ های طنزآمیز بین شخصیت مالی و گروهبان فارت صورت می گیرد که در معرفی آنها تاثیرگذار است.

طرح کلی رمان، ساده است و می تواند در یک داستان بلند جمع شود. زیاده گویی در داستان پردازی و داشتنِ شخصیت های فراوان به متن داستان لطمه زده است که گاهی خواننده را کلافه می کند!

مصطفی بیان / داستان نویس

چاپ شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک – شماره ۱۰۲ – بهمن ۱۳۹۷

چاپ شده در روزنامه آرمان امروز – شماره ۳۸۰۵ – ۲ بهمن ۱۳۹۷

اختتامیه چهارمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ

 

اختتامیه چهارمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ

پنجشنبه / ۴ بهمن ۱۳۹۷

ساعت ۱۸ تا ۲۰

آدرس : نیشابور ، میدان حافظ ، پردیس سینمایی شهر فیروزه ، سالن شماره دو

کارگاه داستان نویسی با حضور داوران کشوری :

پنجشنبه / ۴ بهمن ۱۳۹۷

کارگاه اول : ساعت ۱۰ تا ۱۲ / پژوهش سرای سینا مسیح آبادی / خیابان فردوسی شمالی ، خیابان بهشت

کارگاه دوم : ساعت ۱۵ تا ۱۷ / سینما فیروزه نیشابور ، سالن دوم / میدان حافظ 

نشست بررسی رمان «داستان خیاط» اثر رزالی هَم

نشست بررسی رمان «داستان خیاط» اثر رزالی هَم

شنبه  ۲۴ آذر ۱۳۹۷

پژوهش سرای سینا مسیح آبادی / نیشابور

با حضور :

فروغ خراشادی / نویسنده و روزنامه نگار

مصطفی بیـــــان / داستان نویس

مصطفی بیان
مصطفی بیان

گفت و گو با فریده ترقی به بهانه انتشار کتاب جدیدش

گفت و گو با فریده ترقی به بهانه انتشار کتاب جدیدش

«فریده ترقی»، متولد آذر ماه ۱۳۴۷، شهرستان نیشابور و فارغ ‌التحصیل رشته شیمی از دانشگاه شیراز است. سال ۷۳ در شرکت آب و برق جزیره کیش استخدام شد و به مدت بیست سال ریاست آزمایشگاه شیمی را بر عهده داشت. داستان کوتاه «کلاغ مرده» اثر فریده ترقی جزء ده اثر برگزیده بنیاد شعر و ادبیات ایرانیان شناخته شد و به تبع آن در تور بزرگداشت «جلال آل احمد» توسط این بنیاد در شهریور ماه سال ۹۶ حضور یافت. داستان های «پشتیبان»، «وکالت بی ارزش» و «پنج شب در اتاق کرایه ای» از این بانوی نویسنده به ترتیب در اولین جایزه ملی خلیج فارس، سومین جایزه ملی داستان کوتاه عطران و سومین جایزه داستان کوتاه سیمرغ مورد تقدیر قرار گرفته شد.

مجموعه داستان «عبور از نقطه تلاقی» اثر فریده ترقی شامل پانزده داستان کوتاه، تابستان امسال توسط نشر عطران منتشر شد. به بهانه انتشار این کتاب، گفت و گویی با او انجام دادیم.

 

برای شروع گفتگو از رابطه‌تان با مقوله‌ی ادبیات داستانی شروع کنیم، داستان ‌نویسی از کی شروع شد؟

می‌شود گفت به ‌طور جدی از آذر ماه سال ۹۵ و با ورودم به انجمن داستان‌ نویسی کیش. هفته‌ای یک روز، جلساتی  زیر نظر آقای ابراهیم حسن بیگی در کتابخانه سنایی برگزار می‌شود که انگیزه و تشویقی شد برای نوشتن. در این جلسات هر دوشنبه کسانی که مایل به داستان نویسی هستند کنار هم جمع می‌شویم. داستان‌ ها خوانده شده و نقد می‌شوند؛ اما ارتباط من با ادبیات داستانی از کودکی شروع و ادامه داشته. من خیلی زیاد کتاب می‌خواندم چه در سنین پایین‌ تر که کانون پرورش فکری می‌ رفتم و چه بعدها در کتابخانه دکتر شریعتی نیشابور و می دانیم بیش از هفتاد درصد نوشتن به خوانش زیاد مرتبط هست. نوشته‌هایم قبل از بازنشستگی بیشتر خاطره نویسی یا دل نوشته ‌های کوتاه بودند و قالب داستانی نداشتند.

 

در زمانی که خودتان ادبیات را کشف می‌کردید و کتاب می‌خواندید، به نویسنده و نویسندگان مشخصی علاقه داشتید؟

من ده سالم بود که انقلاب شد؛ و بیشترین آشنایی ما با کتاب از آن زمان به بعد و متاثر از شرایط وقت بود. در آن سن در کنار داستان و رمان های نویسندگان شناخته‌ شده مثل «چارلز دیکنز» و «مارک تواین» و کتاب‌های کانون، کتاب‌های «صمد بهرنگی» زیاد خوانده می‌شد، از «ماهی سیاه کوچولو» تا «اولدوز و کلاغ‌ها»، «بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری» و … چند سال بعد در دبیرستان، کتاب ‌های دکتر علی شریعتی. من تمام کتاب‌ های ایشان را خوانده بودم و حتی کتاب‌ هایی را که لابه‌لای نوشته‌هایشان به آنها استناد می‌کردند را هم از کتابخانه می‌گرفتم می‌خواندم. کتاب‌هایی از دکارت، سارتر، سیمون دوبووار، نیکوس کازانتزاکیس، کتاب هایی مثل زوربای یونانی، آخرین وسوسه مسیح، کمدی الهی دانته و مسخ کافکا … یادم هست یک‌ بار خانمی که آنجا کتابدار بود با تعجب پرسید که این کتاب‌ ها را واقعا برای خودم امانت می‌گیرم؟ و اینکه خواندنشان برایم سنگین نیست!؟ البته در کنار آنها رمان‌ های معروف نویسنده‌های دیگر و کتاب ‌های تاریخی هم بود.

 

در مورد کتاب جدیدتان صحبت کنیم. محور موضوعی اکثر داستان‌ ها، حوزه‌ی زنان است. مثل داستان های «عبور از نقطه تلاقی»، «ایستگاه آخر» و یا قصه سلیمه و آسیه در داستان «پشتیبان» و یا قصه گلناز در «وکالت بی‌ارزش».

در واقع این یک اصل هست که شما وقتی می‌توانید در خصوص چیزی به ‌خوبی بنویسید که نسبت به آن اطلاع و اشراف کافی داشته باشید. درک احساسات و طرز برداشت و نگاه‌ های زنانه برای یک نویسنده زن به ‌مراتب راحت‌تر هست. به ‌کرات دیده‌ایم که حس و درک برخی چیزها، برای یک زن بدون هیچ توضیحی، واضح هست در حالی‌که برای یک مرد، همان موضوع، حتی با ارائه ادله باز هم چندان قبول دلچسبی ندارد، البته خلافش هم هست و مسلما آقایان هم در درد دل‌های مردانه ‌شان به این قضیه اعتقاد دارند که زن‌هایشان گاها رفتارها یا دیدگاه‌های آنها را درک نمی‌کنند. که باز می‌گردد به تفاوت این دو در ساختار آفرینش شان. به نظر من، زن‌ها راحت‌ تر ترک بر می‌دارند ولی دیرتر از هم می‌پاشند. نیچه می‌گوید: «هر آن‌ چه شما را نکشد باعث می‌شود قوی‌تر شوید» و نمی‌دانم خوشبختانه یا متاسفانه زن‌ها در برابر فشارهای زیاد زنده می‌مانند. یک‌بار پای صحبت یکی از بومیان جزیره نشسته بودم. خانم مسنی بود، شش فرزند داشت. کمی سوال‌ پیچ اش کردم، سر صحبتش باز شد و در چند ساعتی که با هم بودیم زندگی‌ای را به تصویر کشید که هر جمله‌اش برای از پا در آوردن خانواده‌ای بس بود و من در برگشت تمام مدت با خودم فکر می‌کردم که این زن هنوز زنده است و هنوز لبخند می‌زند! علت اینکه من در کتابم به موضوع زنان پرداختم این هست که به ‌طور معمول دیده‌ام وقتی یک زن، خودش شروع می‌کند از احساس و نگاه و آسیبی که دیده یا می‌بیند با دیگری، به خصوص مخاطب مرد صحبت کند چندان تاثیرگذار نیست یا جدی گرفته نمی‌شود. اما همان حرف‌ها از نگاه فردی دیگر، حداقل قابل‌ تامل هست.

 

داستان «عبور از نقطه تلاقی» را خیلی دوست دارم. در این داستان اشاره به حجاب اجباری، تعصب و مذهب می‌کنید.

این داستان، به قول دوستی یک داستان چند لایه هست، یک درد است. دختری که در خانواده‌ای آزاد و لاقید به دستورات اسلامی بزرگ‌ شده، در یک خواستگاری بی‌مقدمه، پسری را می‌بیند با رفتاری کاملا متفاوت با آنچه در اطرافیانش دیده و با آن خو گرفته و این ظاهر متفاوت، او را شیفته می‌کند. هیچ ‌کدام مذهب را با تعقل و تفکر انتخاب نکرده‌اند. درحالی‌ که می‌دانیم به‌ کرات در قرآن و در روایت به تفکر و اندیشه در انتخاب دین تاکید شده؛ و می‌دانیم اصول دین تقلید بردار نیست. باید متقاعد شد و پذیرفت؛ اما آنچه در جامعه نمود ظاهری دارد فروع دین است نه اصولش؛ و این‌جوری است که گاها، تظاهر به اسلام جای مسلمان واقعی بودن را می‌گیرد. در داستان، مذهب پسر ناشی از انتخاب آگاهانه نیست. زاده یک‌جور جبر و ترس از عدم مقبولیت در خانواده‌ای هست که رعایت ظواهر اسلامی را به‌دقت ارج می‌گذارند؛ که با ازدواج و تشکیل زندگی مستقل و دور شدن از آن محیط، متمایل به رفتاری دیگر می‌شود. نمونه همان ضرب‌المثل «آب نمی‌بیند وگر نه شناگر قابلی هست»؛ و دختر که شیفتگی به اسلام را از روی رفتارهای اولیه و ظاهری پسر گرفته. وقتی ظاهر متفاوت هر دوی‌شان را در آینه کنار هم می‌بیند. حس کسی را دارد که رودست‌ خورده، سرش کلاه رفته، کسی خودش را چیزی معرفی کرده که نبوده. درواقع او «بله» را به آدمی دروغین گفته؛ و این را وقتی می‌فهمد که بچه دارد، مادر است، مسئولیت دارد، تنها نیست تا هر وقت بخواهد برگردد یا از اول شروع کند. تصمیمش تاثیرگذار است بر روی زندگی کودکی که شدیدا به او وابسته است. آن سوال، «من چه چیزی را باید می‌دیدم که ندیدم؟» سوال مهمی است. خطاب به همه ی‌کسانی که روی ظاهر قضاوت می‌کنند.

 

در داستان‌های «پشتیبان» و «پنج شب در اتاق کرایه‌ای» اشاره‌ای تاریخی به حمله انگلیسی‌ها و مغول‌ها به ایران می‌شود. آیا مطالعات تاریخی دارید؟ آیا لزومی دارد نویسنده مطالعات تاریخی داشته باشد؟

بله؛ من مطالعات تاریخی دارم به خصوص در یک دوره‌ای رمان‌های تاریخی زیاد می‌خواندم، از حوادث داخل کشور تا سایر کشورها، به نظر من نه‌ تنها نویسنده‌ها که تمام مردم نیاز هست با تاریخ آشنا باشند. همه تقریبا با این جمله معروف «جرج سانتایانا»  آشنایی داریم: «ملتی که تاریخ خود را نداند محکوم ‌به تکرار آن هستند». «ویلیام هنری والش»، تاریخ را بازگو کردن کلیه اعمال گذشته انسان می‌داند. به طوری که نه‌ تنها در جریان وقایع قرار می‌گیریم بلکه علت وقوع آن حوادث را باز می‌شناسیم. من یکی از بحث‌هایی را که معمولا به آن معترضم و در دستگاه ‌های آموزشی مطرح می‌کنم، عدم اهمیت دادن به تاریخ و مذهب به روش درست است. بچه‌ها در مدارس معمولا به این دو درس به چشم مبحثی اجباری یا سطحی نگاه می‌کنند. تاریخ در نگاهشان غیبت پشت سر مرده‌هاست درحالی‌که به قول دکتر علی شریعتی علم شدن انسان هست. فطرت، غرایز آدمی از ابتدا خلقت تا به امروزه تغییر نکرده به عبارتی انگیزه و خط دهنده رفتارهای بشری ثابت بوده، به‌ مرور زمان و با پیشرفت تکنولوژی فقط آرایه‌ها و تظاهرات بیرونی‌اش متفاوت شده. در داستان خلقت، قابیل و هابیل را به نیت تملک همسری که برای او در نظر گرفته نشده می‌کشد، می‌بینید حتی شکل ظاهری داستان تا به امروز بارها تکرار شده است. اگر تاریخ گفته نشود، تحلیل نشود، بارها و بارها اشتباهات تکرار خواهد شد، اشتباهاتی که بعضا تبعات بسیار وحشتناک و دراز مدتی خواهند داشت. یکی از دست آوردهای عدم اهمیت به تاریخ این هست که بچه‌های ما سال‌ها از آب‌ و خاک این کشور، دسترنج کشاورز و کارگر این خاک بهره می‌برند، می‌بالند، به شکوفایی علمی می‌رسند و در نهایت در جایی که باید مثمر ثمر باشند راهی کشورهای دیگر می‌شوند. البته من دلایلی مثل نبود کار یا امکان استفاده از امکانات پیشرفته و شرایط زندگی مرفه را می‌دانم و به‌ کرات همه شنیده‌ایم اما قبول کنید که ما در مدارس مان خواسته یا ناخواسته به بچه‌ها یاد داده‌ایم که باید از کشورشان متوقع باشند تا اینکه یادشان بدهیم برای آن کاری بکنند. وطن و تاریخ کشورشان را درست نشناسانده‌ایم و آسیب شناسی نکرده‌ایم، به آنها مسئول بودن در قبال سازندگی را یاد نداده‌ایم. ایران کشوری است که بلایا و مصائب زیادی را از سر گذرانده، به ‌کرات موردحمله و تجاوز قرارگرفته، شاهد کشتارهای فجیع و درگیری‌های بزرگ در جنگ ‌های ناخواسته شده، در حمله مغول به ایران می‌دانید که تمام آن هجوم وحشیانه از کشتن بی‌دلیل فرستاده تجاری مغول شروع شد. نسلی بی‌دلیل نابود شد، کتابخانه‌ها و کتب با ارزش از بین رفتند. مغول‌های وحشی بیابان ‌گرد سال‌ها در کشور حاکم شدند به بهای یک بی‌عقلی و بی‌سیاستی. ما تاوان‌های سنگینی بابت این‌طور تصمیم گیری ها پرداخته ایم. اگر در مباحث تاریخی با دقت، کاوشگرانه و به نیت گرفتن تجربه وارد شویم گام‌هایی بزرگ و سریع در پیشرفت بر خواهیم داشت وگرنه تکرار هر خطا، تکرار تبعات آن را در پی دارد.

 

در داستان «پشتیبان» اشاره می‌کنید به مبارزه زنان که دوش‌ به‌ دوش مردان با انگلیسی‌ها مبارزه می‌کنند و جهازشان اسلحه هست.

تا آنجا که می‌دانم، به خصوص در جنگ‌های نابرابر دنیا، زمانی پیروزی حادث شده که مرد و زن همدل، با تمام توان در کنار هم جنگیده‌اند. ما در طول تاریخ مان زنان دلیر و شجاع زیادی داشته‌ایم. در شاهنامه می‌بینید که زنان قوی و با قدرت جنگاوری بالا توصیف می‌شوند:

زنی بود بر سان گرد سوار / همیشه به جنگ اندرون نامدار / کجا نام او بود گرد آفرید / که چون او به جنگ اندرون کس ندید.

در داستان آمده، گرد آفرید به جنگ سهراب می‌رود و تنها زمانی که از اسب به زمین می‌افتد و کلاه‌ خود به کناری می‌رود، با آشکار شدن موهایش سهراب متوجه می‌شود که حریفش یک زن است.

همین‌ طور، در نشستی که چند وقت قبل در جلسه نویسندگان با آقای نورالدین عافی، نویسنده کتاب «نورالدین، پسر ایران» داشتیم، ایشان از حضور همه ‌جانبه مردمی، زن و مرد، دوش‌ به ‌دوش هم در برابر حمله تجاوزگرانه و به شدت نابرابر خاطراتی شنیدنی بازگو می‌کردند؛ و بعضا همین هجوم‌ های مردمی، علی‌ رغم برتری فاحش سلاح و ادوات جنگی دشمن مانع از دسترسی و پیشروی‌شان شده است. «رئیس ‌علی دلواری» در داستان، یک مبارز بی‌ باک و ستودنی هست و من هر جا که از زبان او حرفی زده‌ام دقت داشته‌ام بر اساس مستندات تاریخی باشد؛ و درنهایت نیز همان ‌طور که داستان نشان می‌دهد براثر خیانت کشته می‌شود. من باور دارم همان‌طور که در داستان «پشتیبان» توصیف کرده‌ام، زنان ایران نسبت به خاک و خانواده به شدت غیرت دارند و عشق به این دو با قلب و جان زن ایرانی تنیده شده. این داستان در جایزه ملی خلیج‌فارس مورد تقدیر قرار گرفته شد. قسمت‌هایی از این داستان را در نشست بزرگداشت روز ملی خلیج‌ فارس خواندم؛ فردای آن نشست، چند نفر از عزیزان نیروی انتظامی را گذری در خیابان دیدم که جلو آمدند و بابت نوشتنش تشکر کردند. نظر مساعد آنها برایم بسیار باارزش بود.

 

در جامعه امروز ایران، شخصیتی مثل گلناز در داستان «وکالت بی‌ارزش» را بسیار شاهدیم. یکی از دیالوگ‌های مهم این داستان: «احمق‌ها کسانی هستند که هیچ‌وقت دروغ نمی‌گویند».

من بشخصه در میان داستان‌ هایی که نوشته‌ام «وکالت بی‌ارزش» را خاص دوست دارم. راست‌گویی و تعهد به اصول اخلاقی صفات بسیار برجسته و با ارزشی هستند که متاسفانه در جامعه امروزی رنگ ‌باخته‌اند و اگر تک و توکی پایبند باقی‌ مانده باشد به دید افرادی ساده ‌لوح نگاه می‌شوند.

 

و حرف آخر.

من تا به ‌حال هر چه نوشته‌ام داستان کوتاه بوده اما خیلی دوست دارم رمانی با استناد به اتفاقات تاریخ در جنگ جهانی اول بنویسم. البته آقای ابوالقاسم طالبی فیلمی با عنوان «یتیم‌خانه ایران» ساخته‌اند که اشاره به قحطی و کشتار هشت میلیون ایرانی از جمعیت هجده میلیونی به دنبال اشغالگری انگلیس در آن زمان دارد. یک نسل‌کشی خاموش و فجیع که متاسفانه این بخش از تاریخ یعنی قحطی بین سال‌های ۱۲۹۵ تا ۱۲۹۷ به‌ عمد توسط دست ‌نشانده‌های افکار انگلیسی سانسور شده است. و عجیب اینکه با داشتن این‌ همه نویسندگان صاحب ‌قلم توانا ما هیچ رمانی که در قالبی داستانی به فجایع آن زمان بپردازد نداریم. از دل این هشت میلیون زن و مرد قحطی‌ زده که گربه، گوشت مردار و نان با خاک‌ اره می‌خورده‌اند رمان‌ های بسیاری می‌شود نوشت. همین اتفاق اگر در اروپا می‌افتاد رمان‌های تاثیرگذار بسیاری درباره‌اش نوشته می‌شد. ما این را به وطن واجدانمان بدهکاریم و این‌ها همان تاریخی هست که بچه‌های ما باید بدانند و رویش فکر کنند؛ و در آخر سپاسگزاری می‌کنم از شما و انجمن داستان سیمرغ نیشابور که با توجه و حمایتشان احساس سبز در خانه بودن را همیشه برایم تداعی کرده‌اند.

چاپ شده در دو هفته نامه «آفتاب صبح نیشابور» / شنبه ۵ آبان ۹۷

 

فراخوان چهارمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ

 

«جایزه داستان کوتاه سیمرغ»، تنها جایزه مستقل و خصوصی ادبیات داستانی در شرق کشور است که در سال های اخیر به ابتکار «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» برگزار می شود و هدف از برگزاری این جایزه ادبی، کشف، معرفی و تولید آثار خلاق و برتر داستانی است.

«چهارمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ» در سطح استان های شرق کشور، استان های خراسان شمالی، رضوی، جنوبی و استان سیستان و بلوچستان برگزار خواهد شد.

از علاقه مندان و نویسندگان استان های شرق کشور دعوت می شود تا داستان خود را طبق مقررات زیر به دبیرخانه این جایزه ادبی ارسال کنند:

۱ –  داستان نویسان استان های خراسان شمالی، رضوی، جنوبی و استان سیستان و بلوچستان می توانند در این جایزه ادبی شرکت کنند.

۲ – جایزه در حوزه داستان کوتاه با موضوع آزاد برگزار می شود.

۳ – شرکت کنندگان فقط می توانند یک اثر را به منظور داوری ارسال کنند.

۴ – داستان ارسالی نباید از هزار کلمه کمتر و از پنج هزار کلمه بیشتر باشد.

۵ – داستان‌ ارسالی نباید در سه دوره ی گذشته این جایزه ی ادبی شرکت داده شده باشد.

۶ – داستان باید با نرم افزار word تایپ شده باشد.

۷ – عنوان داستان، نام و نام خانوادگی، تاریخ تولد، کد ملی، محل سکونت، آدرس ایمیل، شماره همراه در صفحه ای جداگانه به همراه داستان ارسال شود. فایل داستان بدون نام و اطلاعات نویسنده باشد.

۸ – هیچ محدودیت سنی برای شرکت کنندگان در این جایزه وجود ندارد.

۹ – شرکت کنندگان باید متولد و یا ساکن استان های شرق کشور باشند.

۱۰ – دبیرخانه جایزه ی ادبی در استفاده از تمام و یا قسمتی از آثار رسیده، مختار است.

۱۱ – داستان های رسیده در دو مرحله داوری می شوند و اسامی داستان های رسیده به مرحله دوم پیش از داوری نهایی در وبلاگ و کانال تلگرامی و اینستاگرام انجمن داستان سیمرغ نیشابور منتشر خواهد شد.

۱۲ – مهلت ارسال داستان تا تاریخ دهم آذر ماه ۱۳۹۷ است. (این تاریخ تمدید نخواهد شد)

۱۳ – زمان و مکان برگزاری آیین پایانی از طریق وبلاگ، کانال تلگرامی و اینستاگرام انجمن اعلام می شود.

۱۳ – علاقه مندان به شرکت در این جایزه باید داستان خود را از طریق پست الکترونیک به نشانی simurgh.dastan@gmail.com ارسال کنند.

هیات داوران داستان کوتاه  :

Image result for ‫نشاط داودی‬‎

  •  نشاط داودی: داستان نویس، ویراستار، مدرس داستان، داور جشنواره های ادبی دانش آموزی و عضو هیئت بررسی انتشارات پرسمان و شالان

Image result for ‫محمد جواد جزینی‬‎

  •    محمد جواد جزینی: داستان نویس، منتقد ادبیات داستانی، سردبیر ماهنامه تخصصی ادبیات داستانی، طراح استاندارد مهارتی داستان نویسی، مدیر اولین هنرستان داستان نویسی ایران و داور چندین دوره انتخاب کتاب سال

Image result for ‫مژگان مظفری‬‎

  •  مژگان مظفری: داستان نویس، ویراستار، مدرس داستان، مدیر نشر شالان و عضو هیئت بررسی انتشارات پرسمان.

جوایز :

  •  نفر اول : دو میلیون تومان و تندیس سیمرغ
  •  نفر دوم : یک میلیون و پانصد هزار تومان و تندیس سیمرغ
  • نفر سوم یک میلیون تومان و تندیس سیمرغ

آدرس وبلاگ : www.simurgh-dastan.blogfa.com

اینستاگرام و کانال تلگرام : @Simurgh-Dastan

مصطفی بیـــان

مدیر جایزه داستان کوتاه سیـــمرغ

نگاهی به کتابِ «شناخت نامه ی غلامحسین ساعدی» اثر کورش اسدی

نگاهی به کتابِ «شناخت نامه ی غلامحسین ساعدی» اثر کورش اسدی

«غم انگیزترین وجه نویسندگیِ ساعدی آنجاست که خلاقیت و تعهد به هم گره می خورند. جایی که ساعدی مجبور است چیزی بیش از نویسنده نشان دهد که یک جور پیام آور باشد، که قلمش را در تهییج و تحریک و مبارزه بگرداند. وجه تراژیک ساعدی در این است که هی مجبورش می کنند تا از تخیلش کم کند و بیشتر به تعهدات تحمیلی بپردازد. او از هر طرف با توقعاتِ رنگارنگی روبه روست. هی باید از قالبِ خودش در آید و به قالب دیگری برود. از چریک و دانشجو و ناشر گرفته تا ساواک، همه به شکلی مزاحمِ خلاقیتش هستند. در تفکر غالبِ زمانه ی ساعدی داستان نویس نمی توانست فقط یک داستان نویس باشد. همه از ساعدی تعهد می خواستند نه خلاقیت و تخیلِ صرف. برای همین ساعدی اوج و فرودهای فراوان دارد. آن جاها که بر نبض و تخیلِ پیش رفته، ناب و شگفت و معرکه است و آنجا که تن به تعهد زمانه سپرده، داستان هایش شکسته بسته است.» (از کتاب شناخت نامه ی غلامحسین ساعدی اثر کورش اسدی).

وقتی نامِ «غلامحسین ساعدی» را می شونیم ناخودآگاه به یاد شاهکار ادبی اش داستانِ «گاو» و روستای بَیَل و مسجد وَرَزیل می افتیم. آدم های تنها و اسیر حوادثِ ناخواسته و ناشناس همیشه دنبال پشت و پناه اند. این بی پناهی آنها را وا می دارد تا دنبال کسی یا پناهگاهی گردند این پناهگاه گاه مسجد وَرَزیل می تواند باشد و آن کس همان شخصیت «اسلام» که نمی خواهد جامه ی قهرمانی این قوم را بر تن کند و دست آخر از «بیل» می رود یا به عبارتی می گریزد.

در بَیَل نه از جوانی و طراوت خبری هست و نه از تولد. بَیَل پوسیده است؛ متروک و در آستانه ی فساد و تجزیه. روستا زیر آوار مرگ و حادثه و غارت است و همین طور خانه است که درش گِل گرفته می شود و صاحبش به سفر می رود – که یا مرگ است و یا شهر.

فیلم «گاو» ساخته ی داریوش مهرجویی با بازی بی نظیر زنده یاد عزت الله انتظامی را به یاد داریم. این فیلم بر اساس قصه ی چهارم کتابِ «عزاداران بیل» ساخته شده است. مش حسن با مرگِ گاوِ عزیزش چنان ضربه ای می خورد که آرام آرام مبدل به گاو می شود. این مبدل شدن به حیوان نه از سر شیفتگی که شکل دیگر مرگ است.

کتاب «شناخت نامه ی غلامحسین ساعدی» از یک جهت برای خواننده اهمیت دارد و آن اینکه نویسنده ی این کتاب یک داستان نویس حرفه ای است؛ او خالقِ مجموعه داستان «باغ ملی» است که برنده چهارمین جایزه ادبی هوشنگ گلشیری در سال ۱۳۸۳ شد. در پشتِ جلدِ این کتاب می خوانیم:

«ساعدی یکی از نویسنده های محبوب کورش اسدی بود و همواره داستان های این نویسنده در کارگاه ها و کلاس های آموزش اسدی، از مهم ترین مثال هایی بود که تاثیر مثبت خوانش ادبیات روز دنیا را مانند همینگوی بر روند داستان نویسی ایران بیان می کرد. داستان های درخشان ساعدی از نظر اسدی، نمونه هایی بود که به روشنی ساخت جهانی منسجم از عناصر داستانیِ به دقت انتخاب شده را نمایش می داد. عناصری که از یک طرف سطح بیرونی ماجرا را روایت می کنند و در کنش و واکنش با یکدیگر لایه های زیرین جهان رازآلود ساعدی را می سازند.»

غلامحسین ساعدی یکی از پُر کارترین داستان نویسان معاصر ایران بود. هشت مجموعه داستان، سه رمان، نوزده نمایشنامه، چهار فیلمنامه و سه ترجمه را برای ادبیات ایران به یادگار گذاشت. کورش اسدی در این کتاب مروری تند و کوتاه به نمایشنامه نویسی ساعدی می کند (بررسی مفصل تر نمایشنامه های ساعدی را به اهلش می سپارد) و بیشترین تمرکزش فقط بر روی شش مجموعه داستان ساعدی و آن شب نشینی با شکوه، عزادارانِ بیل، دندیل، گور و گهواره، واهمه های بی نام و نشان و ترس و لرز است. در بخش پایانی کتاب با عنوان «رمان پایانِ درخششِ ساعدی»، نگاهی کوتاه و مختصر به دنیای رمان نویسی ساعدی می کند.

کورش اسدی می نویسد: «ساعدی رمان نویس خوبی نیست. اصلا رمان نویس نیست. رمان برای ذهنِ تندوتیزِ ساعدی قالبی سخت ناساز و گَل و گشاد است. توپ ساختار رمان ندارد. داستان کوتاهی است که بی خود به درازا کشیده شده است… ارزش ادبی ندارد…. دو رمان تارتار خندان و غریبه در شهر به مقامِ داستان نویسی ساعدی اضافه نمی کند و با توجه به این که این دو اثر در زمان حیاتِ ساعدی چاپ نشده اند حرف زیادی هم نمی توان درباره ی آنها زد.» (صفحه ۱۰۱ تا ۱۰۳ کتاب).

غلامحسین ساعدی، نویسنده ی داستان های کوتاه است. او با نوشتنِ داستان های کوتاه به جامعه ادبی ایران معرفی شد. کورش اسدی با اشاره به نوشته ی «ولادیمیر ناباکوف» در «درس هایی درباره ی ادبیات روس» می نویسد: «چخوف هرگز نتوانست یک رمان بلند خوب بنویسد…. ناباکوف انگار نه چخوف که رمان های ساعدی را پیش چشم داشته است. ساعدیِ رمان نویس مصداقِ بارز سخنِ ناباکوف است.» (صفحه ۱۰۲ کتاب).

ساعدی یک قصه گوی حرفه ای است. شخصیت های داستان هایش را از زاویه ی روان شناختی تجزیه و تحلیل می کند. اکثر داستان هایش، تصویری از ترس، آسیب های روانی و وحشت به خوبی آشکار است. ساعدی یک روانپزشک بود و آسیب های روانی جامعه و شخصیت های داستانش را به خوبی می شناخت، لمس می کرد و می توانست به راحتی آنها را در داستان هایش بیاورد. فقط پزشک می داند که این مرض های جامعه چقدر جدی است. این جا چخوف و ساعدی یک وجه مشترک با هم پیدا می کنند؛ بی اعتنایی به فاجعه. کورش اسدی در کتابش می نویسد: «تمام قدرت چخوف و ساعدی در پنهان کردن قدرت شان است.»

کورش اسدی در مورد جهان داستانی ساعدی می نویسد: «جهان ساعدی جهانِ آدم های کم آورده و سر فرود آورده است. جهانی به تمام معنی فقیر. جهانی که از همان ابتدا، آدم هاش تا گلو در فاجعه فرو رفته اند و در آن دست و پا می زنند. این جهان در آثار داستانی ساعدی ابعادی هول انگیز پیدا می کند؛ ابعادی که ساعدی در نمایشنامه هایش کمتر به آن پرداخته است…. جهانِ داستان های ساعدی، جهان نیازمندانِ بی قهرمانی است که در پی قهرمانِ باقی و قدیس پروری عمرشان تباه شده است و از قهرمان هم خبری نیست. ساعدی در تمام داستان هایش هم فقر را نشانه رفته است. قهرمان نبودن و بی قهرمان زیستن فقر نیست. فقر آن جاست که از آدمی با هزار نقطه ضعف و نیاز، قهرمان قدیس ساخته شود. در جهان ساعدی چنین قهرمانی یا فریبکار می شود یا گریزان و سرگردان.»

نویسنده این کتاب معتقد است آثارِ داستانی قابل تاملِ ساعدی، همان هایست که در میانِ سال های چهل تا پنجاه منتشر شده است؛ مثل عزادارانِ بیل، دندیل، گور و گهواره، واهمه های بی نام و نشان و ترس و لرز.

به گمان کورش اسدی، آثاری که پس از مرگ ساعدی چاپ شده است چندان قابل اعتنا و اعتماد نیست چون پیداست که آثاری نبوده اند که ساعدی مایل به چاپ شان بوده باشد.

«شناخت نامه ی غلامحسین ساعدی» یکی از مهم ترین کتاب هایی است که جهان داستانی یکی از داستان نویسان مهم ایرانِ معاصر را توضیح می دهد. کتابِ کم حجمی است و خواندنِ آن به دوستان علاقه مند به آثار غلامحسین ساعدی توصیه می شود.

کتابِ «شناخت نامه ی غلامحسین ساعدی» نوشته ی کورش اسدی، توسط نشر نیماژ در سال ۱۳۹۷ منتشر شد.

مصطفی بیان

چاپ شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک / شماره ۹۹ / آبان ۹۷

 

نگاهی به داستان های «گدا» و «آشغالدونی» اثر غلامحسین ساعدی

آدم فروشی و دریده شدنِ آدم های نیازمند به دست همدیگر با نگاهی به داستان های گدا و آشغالدونی اثر غلامحسین ساعدی

«غم انگیزترین وجه نویسندگیِ ساعدی آنجاست که خلاقیت و تعهد به هم گره می خورند. جایی که ساعدی مجبور است چیزی بیش از نویسنده نشان دهد که یک جور پیام آور باشد، که قلمش را در تهییج و تحریک و مبارزه بگرداند. وجه تراژیک ساعدی در این است که هی مجبورش می کنند تا از تخیلش کم کند و بیشتر به تعهدات تحمیلی بپردازد. او از هر طرف با توقعاتِ رنگارنگی روبه روست. هی باید از قالبِ خودش در آید و به قالب دیگری برود. از چریک و دانشجو و ناشر گرفته تا ساواک، همه به شکلی مزاحمِ خلاقیتش هستند. در تفکر غالبِ زمانه ی ساعدی داستان نویس نمی توانست فقط یک داستان نویس باشد. همه از ساعدی تعهد می خواستند نه خلاقیت و تخیلِ صرف. برای همین ساعدی اوج و فرودهای فراوان دارد. آن جاها که بر نبض و تخیلِ پیش رفته، ناب و شگفت و معرکه است و آنجا که تن به تعهد زمانه سپرده، داستان هایش شکسته بسته است.» (از کتاب شناخت نامه ی غلامحسین ساعدی اثر کورش اسدی).

حسن میرعابدینی در کتاب «صد سال داستان نویسی ایران» می نویسد: «ساعدی برای نشان دادن آثار روانی – اجتماعی خشونت جامعه بر ارواح مردم خرده پا، از مرزهای تثبیت شده واقع گرایی در می گذرد و به نوعی سوررئالیسم (یا رئالیسم وهم آلود) می رسد. در فضای غمگین داستان های او حوادث واقعی چنان غیر عادی می نمایند که هراس انگیز می شوند، به طوری که گاه به نظر می رسد نویسنده علت مسائل و مشکلات اجتماعی را در ماورالطبیعه می جوید.»

نفوذ نویسندگان بزرگی همچون «صادق هدایت» در فضای داستان های ساعدی آشکار است. پوسیدگی و مرگ بر همه ی داستان ها سایه افکنده است. اما نکته ی مهم در این است که ساعدی برخلاف سایر نویسندگان مانند صادق هدایت، یک «روانپزشک» بوده است و در این فضا زندگی می کرده و آشنا بوده است. ملال، ترس، آسیب های روانی، شکست و غیره نکاتی بوده که ساعدی در مورد آنها درس خوانده و با دانش و درمانِ آنها آگاه بوده است. ساعدی با توجه به تخصص روانپزشکی خود می کوشد شخصیت های داستان هایش را از زاویه روان شناختی تجزیه و تحلیل کند.

در آثار ساعدی تصویری از ملال، ترس، آسیب های روانی و وحشت به خوبی نمایان است. دنیای داستان های ساعدی را غمِ نداری، خرافات، جنون، وحشت و مرگ را تشکیل می دهد. او فقر را منحوس و زشت می پندارد. او در ترسیم عمیق و موثر و واقعیت فقر و نداری در طبقات مختلف مردم خصوصا طبقه ی ضیف جامعه و روستاییان بسیار موفق بود.

داستان کوتاه «گدا» در سال ۱۳۴۱ در مجله ی «سخن» منتشر شد و به همراه پنج داستان دیگر در سال ۱۳۴۶ در مجموعه ای به نام «واهمه های بی نام و نشان» به بازار آمد. این داستان یکی از بی نظیرترین داستان های ساعدی است. داستان به شرحِ روزهای پایانیِ زندگیِ پیرزنی مستمند می پردازد. نویسنده در این داستان، پیرزنی آواره به نام «خانم بزرگ» را شرح می دهد که روزگاری صاحبِ خانه و زندگی بوده، اما پس از مرگِ شوهر، آواره ی کوچه و خیابان شده است. فرزندانش او را به خانه های خود راه نمی دهند و پیرزن به گدایی و شمایل گدایی رو می آورد. وقتی او را تحویل گداخانه می دهند، می گریزد و به خانه می آید، در آنجا فرزندانش را می بیند که بر سر اموال او به نزاعی حقیرانه برخاسته اند. پیرزن بقچه ای به همراه دارد و آن را همیشه با خود حمل می کند. اطرافیان پیرزن فکر می کنند که در این بقچه ثروت زیادی پنهان شده است!

داستان «گدا» از نگاه خانم بزرگ نقل می شود (راوی خودِ پیرزن است و داستان با روایت اول شخص پیش می رود). داستان با حسرت و خشم جامعه ای را توصیف می کند که حفظ منافع فردی و حتی عواطف مادر و فرزندی به نابودی رسیده است. نویسنده در این داستان عمق فاجعه انسانی و اجتماعی را نشان می دهد.

داستان بلند «آشغالدونی» از مجموعه ی «گور و گهواره» در سال ۱۳۴۵ منتشر شده است. این داستان حول پیرمرد مریض و پسر جوانش می گردد که در شهرِ بزرگ آواره اند (مثل آواره شدنِ پیرزن در داستان گدا) و در پیِ پول و پناه هستند. پدر وضعیت رو به راهی ندارد و پسر هم گرچه ناراضی است ولی تسلیم شرایط شده. آنها با مردی مواجه می شوند که از طریق خرید و فروش خون، کار و باری برای خودش دست و پا کرده است. تغییر شکل مرد جوان، تمثیلی از تغییر روحی او است. او به جایی می رسد که گرسنه ها را برای خون فروشی جمع می کند. نویسنده در این داستان مضمون درنده خوییِ مردمی امید باخته را تکرار می کند. راوی داستان «آشغالدونی» ذاتا شرور نیست، او به جهانی تباه پرتاب می شود و از وقایعی گذر می کند که گناه اولیه اش را نابود می کنند و به خصلت های منفی اش فرصت رشد می دهند. سقوط تدریجی مرد جوان، مایه ی اصلی داستان است و آشغالدونی، محیط او است.

در سال ۱۳۵۳ بر اساس این داستان، فیلم سینمایی با نامِ «دایره مینا» به کارگردانی داریوش مهرجویی ساخته شده است.

نکته ای که می توان اشاره کرد: ساعدی در داستان «آشغالدونی» پناه بردن به مدرنیسم آبکی و تبعاتش اشاره کرد نمونه اش بیمارستان و مکان های مدرن شهر. در داستان «گدا» پناه بردن به مفاهیمِ مقدس و دینی. این دو داستانِ ساعدی، آشنایی زدایی از جهانِ ستم دیده ها و نیازمندان است. جهانی به ظاهر معصوم اما تا عمقِ سیاهش گناه کار. درون مایه ای مشترک از آدم فروشی و دریده شدنِ آدم های نیازمند به دست همدیگر.

از حدود سال های ۱۳۳۷ موج اجتماع نگاری های شتابزده با هدف توصیف زندگی روزمره دوباره سر می کشد. بسیاری از نویسندگان این دوره مانند غلامحسین ساعدی، اشخاص داستان های شان را از میان مردم فقیر انتخاب می کنند و به توصیفی ناتورالیستی از زندگی و حالات روحی آنها دست می زنند و دیدگاه و نظر خود را به ساده ترین شکل بیان می کنند و موضعی انتقادی می گیرند. آنها بیانگر ماجراهای ساده ای هستند که نظرشان به فراوان در صفحه ی حوادث روزنامه ها دیده می شود. اغلب داستان های اجتماع نگار، با هدف باز آفرینی واقعیت روزمره، ماجراهای روزنامه ای را به ادبیات منتقل می کنند، بی آنکه دید خواننده را نسبت به مسائلی فراتر از آنچه که مطرح می شود، گسترش دهند. مانند داستان «گدا» و «آشغالدونی» اثر غلامحسین ساعدی.

راوی (شخص اصلی داستان) خود را مرکز تمام حوادث می داند و بدین ترتیب تمام اتفاقاتی را که برایش رخ داده اند برای خواننده گزارش می کند و به تجزیه و تحلیل عمیق روانی خود دست می زند. مسئولیت راوی در این دو داستان، در این است که در برابر حوادث هرگز از خود بی طرفی نشان نمی دهد. یعنی تعهد. این تعهد اگر موقعیت های روانی مطرح باشند، تعهدی خصوصی و روانی است و اگر موقعیت های اجتماعی در میان باشند، مسئولیتی اجتماعی است.

داستان های «گدا» و «آشغالدونی» اثر غلامحسین ساعدی را می توان در گروه داستان های اجتماعی، انتقادی و روان شناختی قرار داد. زیرا این دو داستان اصولا با قضایا و مسائلی سر و کار دارد که بیشتر بر اوضاع و احوال محیطی و فرهنگی زندگی مردم و جامعه تمرکز می باید. داستانی است که بر نفوذ جامعه و اوضاع اقتصادی بر شخصیت ها و وقایع داستان تاکید می ورزد و تاثیر اقتصاد و وضعیت و موقعیت اقتصادی و اجتماعی را بر رفتار و سلوک انسان در زمان و مکان معین مورد ارزیابی و بررسی قرار می دهد. هدف نویسنده، بیان فضای بی عدالتی در جامعه است و به تشریح چرایی ها و کنش و واکنش ها می پردازد.

غلامحسین ساعی در گفتگویی در سال ۱۳۵۹ می گوید: «حقیقت این است که من یک هزارم کابوس ها و اوهامی را که در زندگی داشته ام، نتوانستم بنویسم. چون همیشه زندگی شلوغ،  ذهن جوشان و آشفته ای داشته ام. کابوس ها هر چه سعی می کنم جلوی آنها را بگیرم می آیند و اندگی آدم را می ترسانند.»

غلامحسین ساعدی، چنان توجهی به دردشناسی جامعه اطرافش دارد که گاه روابط اجتماعی را در حدی روانی خلاصه می کند و داستان را در بستری بیمارگونه پیش می برد.

حسن میرعابدینی در کتاب «صد سال داستان نویسی ایران» در مورد تکنیک غلامحسین ساعدی می نویسد: «ساعدی نویسنده ای توانا در ایجاد و حفظ کشش داستان تا آخر است و اصالت کارهایش مبتنی بر فضا آفرینی شگفتی است که نیرویی تکان دهنده به آثارش می دهد و از او نویسنده ای صاحب سبک می سازد که به بیان شخصی خود دست یافته است.»

مصطفی بیان

مقاله «آدم فروشی و دریده شدنِ آدم های نیازمند به دست همدیگر با نگاهی به داستان های گدا و آشغالدونی اثر غلامحسین ساعدی» _ ماهنامه سرمشق – شماره ۲۶ – مهر ۱۳۹۷

 

منابع :

میرعابدینی، حسن.«صد سال داستان نویسی ایران. جلد اول و دوم». انتشارات سخن. چاپ پنجم.

میرعابدینی، حسن.«تاریخ ادبیات داستانی ایران». انتشارات سخن. چاپ اول.

بصیری، مریم.«فرآیند شکل گیری داستان در ادبیات داستانی و دراماتیک». انتشارات امیرکبیر. چاپ اول.

براهنی، رضا.«قصه نویسی». انتشارات نگاه. چاپ چهارم.

اسدی، کورش.«شناخت نامه ی غلامحسین ساعدی». نشر نیماژ. چاپ اول.

گره داستانی در آغازبندی داستان کوتاه «کباب غاز» اثر محمد علی جمالزاده

عنوان مقاله: گره داستانی در آغازبندی داستان کوتاه «کباب غاز» اثر محمد علی جمالزاده

«کباب غاز»، داستانی است با لحن طنز تلخ و نیشخند هجوآمیز و لطیفه وار. موضوع داستان در محور مهمانی یک کارمند دولت می چرخد که در این داستان، نویسنده وضعیت و موقعیت اجتماعی و مادی و پایگاه طبقاتی (در دوره پهلوی دوم) را نیز نشان می دهد.

«شب عید نوروز بود و موقع ترفیع رتبه. در اداره با هم قطارها قرار و مدار گذاشته بودیم که هرکس اول ترفیع رتبه یافت، به عنوان ولیمه، یک مهمانی دسته جمعی کرده، کباب غاز صحیحی بدهد، دوستان نوش جان نموده، به عمر و عزتش دعا کنند.» (متن داستان)

شخصیت اصلی داستان (راوی) پس از دریافت یک رتبه شغلی بالاتر، ناگزیر است که به همکارانش مهمانی بدهد. وضعیت مادی و درآمد ماهیانه اش امکان پذرایی از بیست و پنج نفر را به او نمی دهد. این پیش زمینه در گفت و گوی آغازبندی که میان او و همسرش در می گیرد، در داستان ساخته می شود. این پیش زمینه آغازبندی، گره داستانی را نیز پدید می آورد تا خواننده از خود سوال کند که پس چه خواهد شد. یعنی حالت «تعلیق» و «انتظار» را در ذهن خواننده ایجاد می کند.

«زد و ترفیع رتبه به اسم من درآمد. فورا مساله‌ى مهمانی و قرار با رفقا را با عيالم كه به‌ تازگی با هم عروسی كرده بوديم، در ميان گذاشتم. گفت تو شيرينی عروسی هم به دوستانت نداده‌ ای و بايد در اين موقع درست جلوشان درآيی. ولی چيزی كه هست چون ظرف و كارد و چنگال برای دوازده نفر بيشتر نداريم يا بايد باز يک دست ديگر خريد و يا بايد عده‌ ى مهمان بيشتر از يازده نفر نباشد كه با خودت بشود دوازده نفر.

گفتم خودت بهتر می دانی كه در اين شب عيدی ماليه از چه قرار است و بودجه ابدا اجازه‌ خريدن خرت و پرت تازه نمی ‌دهد و دوستان هم از بيست و سه‌ چهار نفر كم‌تر نمی ‌شوند.

گفت يک بر نره‌ خر گردن‌كلفت را كه نمی ‌شود وعده گرفت. تنها همان رتبه‌ های بالا را وعده بگير و مابقی را نقدا خط بكش و بگذار سماق بمكند.

گفتم ای بابا، خدا را خوش نمی ‌آيد. اين بدبخت‌ ها سال آزگار، يک بار برايشان چنين پايی می ‌افتد و شكم‌ها را مدتی است، صابون زده‌ اند كه كباب‌ غاز بخورند و ساعت‌ شماری می كنند. اگر از زيرش در بروم چشمم را در خواهند آورد.» (متن داستان)

سپس نویسنده برای گشایش و حل این گره، شخصیت دیگری (مصطفی) وارد داستان می کند که ورود این شخصیت داستانی، اتفاقی نیست و توجیه داستانی دارد که می بایست کارکردی را در پیش ببرد و روایت داستان را بر دوش گیرد. نویسنده در ادامه داستان به معرفی شخصیت مصطفی می پردازد.

«مصطفی پسر عموی دختر دایی خاله مادرم می شد. جوانی به سن بيست و پنج يا بيست و شش. لات و لوت و آسمان جل و بی ‌دست و پا و پخمه و گاگول و تا بخواهی بدريخت و بدقواره. هر وقت می ‌خواست حرفی بزند، رنگ می ‌گذاشت و رنگ بر می داشت و مثل اين‌كه دسته هاون برنجی در گلويش گير كرده باشد دهنش باز می ‌ماند و به خرخر می ‌افتاد. الحمدلله سالی يک مرتبه بیشتر از زيارت جمالش مسرور و مشعوف نمی شدم.» (متن داستان).

شخصیت دوم داستان، یعنی «مصطفی»، پسر عموی دختر دایی خاله مادرِ راوی داستان است. مصطفی قرار است گره گشای داستان باشد و راوی را از این مخمصه نجات دهد. مهمانی با دعوت از عده ای از مهمان ها آغاز می شود. هنگام صرف غذا، مصطفی، نه تنها گره داستان را نمی گشاید بلکه گره را محکم تر می کند و راوی و مهمانان را در حالت بلاتکلیفی باقی می گذارد.

«مصطفی به محض اين‌كه چشمش به غاز افتاد رو به مهمان‌ها نموده گفت: آقايان تصديق بفرماييد كه ميزبان عزيز ما اين يک دم را ديگر خوش نخواند. آيا حالا هم وقت آوردن غاز است؟ من كه شخصا تا خرخره خورده‌ ام و اگر سرم را از تنم جدا كنيد يک لقمه هم ديگر نمی ‌توانم بخورم، ولو مائده‌ ی آسمانی باشد. ما كه خيال نداريم از اين‌جا يک ‌راست به مريض‌خانه‌ برويم. معده‌ ی انسان كه گاوخونی زنده ‌رود نيست كه هرچه تويش بريزی پُر نشود. آنگاه نوكر را صدا زده گفت: بيا هم‌قطار، آقايان خواهش دارند اين غاز را برداری و بی ‌برو برگرد يک ‌سر ببری به اندرون. مهمان ‌ها سخت در محذور گير كرده و تكليف خود را نمی ‌دانند. از يک ‌طرف بوی كباب تازه به دماغشان رسيده است و ابدا بی ميل نيستند.» (متن داستان).

پایان داستان هم بر خلاف انتظار اتفاق می افتد و خواننده غافلگیر می شود. نویسنده، شخصیت های داستانی اش را تسلیم جبر زندگی و شرایط اجتماعی می کند و ناگزیر به رفتار طنزآمیزی تن می دهند.

در پایان، نویسنده بریده ای از یک شعر بلند ناصرخسرو می آورد که: «از ماست که بر ماست». البته مضمون داستان، بیانگر این ضرب المثل می باشد و نیازی نیست نویسنده این بریده ی شعر را در پایان داستان بیاورد. زیرا تاکید مجدد در مضمون داستان دارد و اگر این جمله از داستان حذف شود به مضمون داستان لطمه نمی خورد.

داستان «کباب غاز»، رئالیسم انتقادی است. سنت و تجدد و گسستگی دو تفکر در این داستان آشکار است. این دوگانگی، ریشه از زیستگاه نویسنده بر می خیزد.

جمالزاده ایده این داستان را از کجا می آورد؟

ایده های محمدعلی جمالزاده تخیل هایی بودند که ریشه در زندگی شخصی او دارد. پیرنگ و پیام و نتیجه گیری، راز ماندگاری داستان «کباب غاز» است. داستانی که حرفی برای گفتن و اندیشیدن دارد. این تکنیک خیلی خوبی است برای داستان نویسان مدرن. داستان نویسان مدرن نیاز دارند تجربه های زیستی شان را درآثارشان بگنجانند، و معنای این جمله این است که باید عمیقا زندگی را تجربه و روابط انسانی را درک کنند. وقتی از چنین تجربه هایی برخوردار باشیم، می توانیم آثاری ماندگار و تاثیرگذار خلق کنیم.

محمد علی جمالزاده، داستان «کباب غاز» را در جلد دوم کتاب «شاهکار» در سال ۱۳۳۷ منتشر کرد. جمالزاده با نثری طنزآمیز و آکنده از امثال و اصطلاحات عامیانه و با استفاده از تخیل، کوشیده تا به عنوان یک منتقد اجتماعی و منتقدی اصلاحگر شناخته شود. داستان جمالزاده از پیرنگی محکم برخوردار است و خواننده را در داستانش غافلگیر می کند. او در این داستان به زندگی کسانی می پردازد که درگیر وقایع روزمره اند و با زبانی سخن می گوید که آکنده از اصطلاحات و تعبیرات عامیانه است.

جمال میرصادقی در کتاب «داستان نویسان نام آور معاصر ایران» می گوید: «این داستان، روایت تک گویی است. با آدمی طرف هستیم که با بیانی عامیانه و طنزآمیز و گاه خنده آور و هجو کننده ماجرای خاطره ای را نقل می کند. داستانی حادثه پردازانه که هدف نویسنده آن بیشتر انتقاد اجتماعی است.»

مصطفی بیـــان

چاپ شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک / شماره ۹۸ / مهر ۱۳۹۷

 

منبع:

میرعابدینی.میرحسن.«تاریخ ادبیات داستانی ایران». نشر سخن. سال ۱۳۹۲

اصغری.حسن.«کالبدشکافی بیست داستان کوتاه فارسی».نشر ورا. سال ۱۳۹۶

میرصادقی.جمال.«داستان نویسان نام آور معاصر ایران». نشر اشاره. سال ۱۳۸۲