گزارش تصویری از نشست «شب گابریل گارسیا مارکز» همزمان با سالروز تولدش در نیشابور
نشست فوق با همکاری انجمن کتاب سیمرغ و انجمن داستان سیمرغ نیشابور سهشنبه ۱۵ اسفند ۱۴٠۲ برگزار شد.
در این نشست ادبی، پنج اثر معروف این نویسنده: صد سال تنهایی، عشق سالهای وبا، پاییز پدر سالار، گزارش یک آدم ربایی و زندهام که روایت کنم نقد و بررسی شد.
در این نشست ادبی، مصطفی بیان، داستاننویس و دبیر انجمن داستان سیمرغ نیشابور ضمن معرفی مارکز به نقد و بررسی سه رمانِ مشهور او: صد سال تنهایی، عشق سالهای وبا و پاییز پدر سالار پرداخت و در ادامه فاطمه داغستانی، داستاننویس، دو کتابِ گزارش یک آدم ربایی و زندهام که روایت کنم، نقد و بررسی کرد.
The first issue of the fiction literature “Simurgh Nameh” was published under the efforts of Neyshabur Simurgh Story Society. The first issue of the fiction literature “Simurgh Nameh” was published in the form of a supplement of Aftab Sobh Neyshabur magazine, under the initiative of Simurgh Neyshabur Story Society, in cooperation with Aftab Sobh Neyshabur magazine. In the introduction of this special issue, we read: “At the beginning of the ninth year of activity of the Simurgh Story Society of Neyshabur, we have decided to publish one or two supplements of fiction each year from the works of novelists and young storytellers of our city, in cooperation with Aftab Sobh Neyshabur. The purpose of publishing this appendix is to introduce and support young storytellers. The first supplement of fiction literature was called Simorgh Nameh and it coincided with the beginning of the ninth year of activity of Simorgh Story Society of Neyshabur.
حضور جمعی از اعضای «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» در نمایش «زمستان تمام نمی شود» به نویسندگی و کارگردانی علی سبزواری / دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۴۰۲ / آمفی تئاتر هتل امیران
از سمت راست:
حسین شریفی، مصطفی بیان، ابوالفضل شکیبا، علی سبزواری، وحید بیان، زینب دهنوی، مریم حسینی، سهیل قربانی، امیرحسین روح نیا و ناشناس
Neyshabur Simurgh Story Society
The participation of a group of members of “Simurgh Neyshabur Story Society” in the show “Zimstan Tammah Nadi” written and directed by Ali Sabzevari
به پشنهاد حسین شریفی، دوست منتقدم، داستانِ «همنوایی شبانه ارکستر چوبها» را خریدم و در دو روز آن را خواندم. کتابی که در مدتِ ۲۲ سال، نوزده بار تجدید چاپ شده و در همان سال اول انتشارش، دو جایزه مهم، جایزه بنیاد گلشیری و جایزه منتقدین مطبوعات را از آن خود کرد.
داستانِ «همنوایی شبانه ارکستر چوبها» شامل ۵ فصل است و در ۲۰۷ صفحه توسط نشر نیلوفر به چاپ رسیده است.
داستان در یک آپارتمان در کشور فرانسه روایت میشود که ساکنانِ آن آپارتمان از تبعیدیان و مهاجرانِ به آن کشور (فرانسه) هستند. نویسنده زندگی هر کدام از ساکنانِ این آپارتمان، دردها و عادتهای شخصیتیشان را به تصویر میکشد.
درونمایه داستان «مهاجرت» است؛ روایت زندگی مهاجرانِ اغلب ایرانی ساکن در اتاقهای زیرشیروانی آپارتمانی که همگی آنها، افسردگی، پوچی و تنهایی را تجربه میکنند.
«خواب نبودم؛ این را مطمئنم. چون کاردی را که در پشتم فرو رفته بود حس میکردم. بوی زُهمِ خونِ خشکیدهای را هم، که تمام تنم را پوشانده بود، حس میکردم. پس این نورِ کجتاب از کجا میآمد؟» (صفحه ۱۱ کتاب)
راوی داستان، یدالله در اتاقی در طبقه ششم پانسيونی اجارهای زندگی میکند. یدالله، بارها در روایات خود مرز بین واقعیت و خیال را در هم میآمیزد و به سبب بیماریهای روانی که دارد شکل جدیدی از روایت را رقم میزند که به خوبی بیانگر شخصیت آشفته و پارانویای (بدگمانی) اوست. بیماریهایی که خود یدالله در رمان بارها اذعان میکند به آنها مبتلاست به شکلی دیگر در واقع اشارههایی به بحرانهای هویتی، شخصیتی و اجتماعی او هستند. (صفحه ۴۵ و ۴۷ کتاب).
«خود ویرانگری»، «بدون تصویر بودن در آینه» و «وقفههای زمانی» بیماریهایی است که یدالله به آنها مبتلاست. او هنگامی که در مقابل آینه قرار میگیرد تصویر خود را در آینه نمیبیند، اینگونه تصور میرود که یدالله به سبب بحرانی که در چهارده سالگی برایش اتفاق افتاده، در سایهاش مسخ شده است و نمیتواند تصویر خود را در آینه ببیند و در برابر آینه به شخصیتی نامرئی بدل شده. هر شیئی بیجانی در آینه قابل رویت است جز او. (صفحه ۵۸ و ۶۲ کتاب)
«تایید میکنید که این یادداشتها مربوط به کتابی است که با نامِ «همنواییِ شبانۀ ارکسترِ چوبها» که شما با امضایی دروغین منتشر کردهاید؟» (صفحه ۳۵ کتاب)
فاوست مورنائو و مرد سرخ پوست پشت ميز محاكمه از او بازخواست میكنند، و راوی بايد دربرابر اعمالی كه از او سرزده، پاسخگو باشد. در نتيجه او برای مخالفت در برابر خود مجازات میشود.
«هر آدمی کم و بیش رازهای کوچکی دارد که با خود به گور خواهد برد. رازهایی هم هست که میکوشیم تا آنجا که ممکن است از چشم دیگران پنهان بماند. مثل آدمِ ششانگشتی که دائم انگشتِ ششمش را پنهان میکند.» (صفحه ۶۲ کتاب)
راوی داستان، همیشه دچار نومیدی مطلق میشد و هر بار که دچار نومیدیِ مطلق میشد این آینه بود که نجاتش میداد. کافی بود راوی داستان در زنده بودنِ خود شک کند؛ آن وقت میرفت جلوی آینه و به خودش میگفت: میبینی؟ تصویرت را نشان نمیدهد. پس هنوز به شیئی بیجان تبدیل نشدهای!
عنصر محوری و مرکزی در این داستان، شخصیت است. یکی از تکنیکهای این داستان، القای سرگشتگی و پریشانحالی شخصیتهای داستان است. اکثر شخصیتهای این داستان از تنهابودگی و انزوای عاطفی رنج میبرند و تشنۀ حرف زدن هستند؛ که در نهایت این شخصیتها، «سوژه» را میسازند. در کل، داستان « همنوایی شبانه ارکستر چوبها»، داستانِ همهخوان نیست. اگر علاقهمند به داستانهای سورئال و پست مدرن هستید؛ پیشنهاد میکنم این داستان را بخوانید.
کتاب «بَط کوچک و دریا» نوشتهٔ حمیدرضا صادقی توسط انتشارات سایه گستر برای مخاطب کودک و نوجوان منتشر و راهی بازار نشر شد.
حمیدرضا صادقی متولد سال ۱۳۴٠ و ساکن نیشابور است. این کتاب، تمام رنگی با تصویرگری شیرین عربی برگرفته از داستانهای مثنوی مولوی برای مخاطب کودک و نوجوان (۱۲+ سال) منتشر و روانه بازار نشر شده است.
«بّط کوچک و دریا» در ۲۴ صفحه و به قیمت ۶٠ هزار تومان عرضه شده است.
علاقهمندان در نیشابور میتوانند این کتاب را از کتابفروشیهای کلبه کتاب کلیدر، شبهای روشن و یا نشر دانش خریداری کنند.
انجمن داستان سیمرغ نیشابور، نشست نقد و گفت و گوی جمعی دربارۀ رمان «دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد» نوشتۀ شهرام رحیمیان، از سلسله نشستهای نقد و بررسی کتاب را برگزار میکند.
شنبه ۷ بهمن ۱۴۰۲ / ساعت ۱۷ تا ۱۹
آدرس: نیشابور، بلوار امیرکبیر، امیرکبیر ۸ کوچۀ ۸/۶ انتهای کوچه سمت چپ، انجمن داستان سیمرغ نیشابور
تا به حال داستان یا کتابی از دانلد ادوین وستلیک نخوانده بودم. دانلد ادوین وست لیک نویسندهٔ پُرکار امریکایی است که بیش از صد رمان منتشر کرد و در سال ۲٠٠۸ در سنِ ۷۵ سالگی درگذشت. رمان «تبر» نسبتا قطور و دارای ۳۲۵ صفحه است که سال ۱۳۹۷ با ترجمهٔ محمد حیاتی توسط نشر نیلوفر منتشر شد.
داستان دربارهٔ مردی پنجاه ساله به نام برک دوور است که نزدیک به دو سال است از کار بیکار شده و خودش هم هیچ تقصیری ندارد. او صرفا به دلیل مشکلات اقتصادی و رکود اقتصادی جامعهٔ امریکا تعدیل شده است. این دورهٔ بیکاری تاثیر بدی بر او میگذارد و باعث میشود کارهایی انجام دهد که هیچ وقت فکر نمیکرد از او سر بزند. او با ارسال آگهی قلابی برای روزنامهها و مجلههای تجاری، رزومهٔ خیلی از آدمهای بیکار دیگر را، در زمینهٔ تخصصی خودش پیدا میکرد و بعد تصمیم میگرفت آنهایی که صلاحیتشان از او بیشتر است به قتل برساند!
چرا این کار را میکرد؛ زیرا: «من آن شغل را میخواستم، میخواستم دوباره بروم سرِ کار، و همین میل باعث شد مرتکب کارهای احمقانه شوم.»(از متن کتاب)
زاویه دید داستان اول شخص است و داستان از زبانِ شخصیت اصلی داستان بازگو میشود. قهرمان داستان، برخلاف بسیاری از شخصیتهای منفی داستانهای جنایی و رازآلود، فردی خشن و سنگدل نیست. او واقعا از ارتکاب این جنایتها شرمنده است و باورش نمیشود این قتلها از او سر زده باشد. دلش خیلی به حال مقتولها و همچنین خانوادههایشان میسوزد و از خودش متنفر میشود و در طول داستان بارها به جنایتهای خود اعتراف میکند و میگوید: «میترسیدم صلاحیتشان از من بیشتر باشد و آنها استخدام شوند در حالی که من آن شغل را میخواستم، میخواستم دوباره سرِ کارم برگردم.» و یا در جای دیگر اعتراف میکند: «من آدمی مسلح و خطرناک را توی خودم پناه دادم، آدمکشی بیرحم، یک هیولا، و این مرد درون من است.»(از متن کتاب)
داستانِ «تبر» یک داستان شخصیتمحور است. داستانی که راوی با خودش کلنجار میرود. انسانی مختار که گرفتار جبر زمانه شده است و جبر بر انسانِ شکست خورده و سرگردانِ جامعهٔ امریکایی قرن بیستم غالب شده است. انسانی که میگوید این حق من است و حق کسی دیگر نیست. نباید بهتر از من وجود داشته باشد؛ و اینجاست که انسانِ متکبر و خودخواه قرن بیستم امریکایی معرفی میشود.
داستان شروع و تعلیق خیلی خوبی دارد اما در نیمهٔ دوم رمان، از سرعت و کشش داستان کاسته و داستان کمی خستهکننده میشود و خواننده منتظر حادثهٔ بعدی است؛ در حالی که در داستانهای جنایی، رازآلود و معمایی روند داستان معمولا به این شکل نیست. خواننده شاهد علتمعلولهای گسترده و پشتسر هم است؛ که ما این مهم را در داستانِ تبر شاهد نیستیم.
نکتهٔ دوم، منطق داستانی است. این که چرا قهرمان داستان فقط روی کار قبلیاش پافشاری میکند؟! آیا حرفه و هنر دیگری بلد نیست و چرا از همسرش کمک نمیگیرد؟! سوالاتی در ذهنِ خواننده میآید که پاسخی در پایان داستان دریافت نمیکند.
در کل، رمان «تبر» را زیاد نپسندیدم و حسرت میخورم چنین سوژهٔ جذاب و تعلیق داستانی بیهوده هدر رفت!!
عنوان یادداشت: سبک پردازی مدرن در رمان «میحانه، میحانه» نوشتۀ محبوبه حاجیان نژاد
نوشته: مصطفی بیان
چاپ شده در روزنامه آرمان ملی / چهارشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۲ / شماره ۱۷۴۲
آدمهای داستان ناامید، مایوس و همراه با شکست تقلا میکنند تا با دنیای پیرامون خود مواجه شوند؛ گویا جبر زمانه، شکست و ناامیدی را برایشان به ارمغان آورده است. همه سرگردان و منتظر. حتی لطیفه که هیچ وقت یاد نگرفته با گریه و مویه و گلایه خود را سبک کند. همچنین جنازۀ زنِ آبستن در قبرستان؛ شخصیتی است که در داستان مُرده اما گویا زنده است و زندگی در زیر پوستش جریان دارد. او هم منتظر و چشم به راه است تا کسی از راه برسد و سراغِ او را بگیرد. اما انگار کسی نمیآید و فقط سگها و کفتارها منتظرند به سراغ او و جنینش بیایند. وحشت تمام تنِ زنِ آبستنِ مُرده را پُر کرده است.
زمان در داستان عقب و جلو میرود. گذشته و حال. زمان میچرخد گویا با حرکتِ زمان از ظاهر واقعیت به سمت باطن واقعیت ورود میکنیم. آدمهای این داستان، خودآگاه، حساس و تنها هستند و هیچ احساس رضایت نمیکنند.
قهرمانِ داستان یک زن است؛ زنی که با جبر و جنگی که بر زندگی و کشورش تحمیل شده، مبارزه میکند. رمانِ «میحانه، میحانه»، داستانِ قوی و پُرکششی است همراه با تعلیقهای فراوان با توصیفهای زیبا از فضای جنگ و خشونت.