مقالۀ من با عنوان «نویسنده ای که به نبرد با داستایفسکی رفت!» در روزنامۀ آرمان ملی ، چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳ به چاپ رسید است.
متن مقاله را می توانید دانلود کنید:
مقالۀ من با عنوان «نویسنده ای که به نبرد با داستایفسکی رفت!» در روزنامۀ آرمان ملی ، چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳ به چاپ رسید است.
متن مقاله را می توانید دانلود کنید:
هر ملتی به فراخور گستره جغرافیایی، فرهنگی و زبانی خود، میتواند از فرهنگها و اقوام مختلفی تشکیل شود و نویسندگان و شاعران هر منطقه، با تکیه بر ظرفیتهای بومی خود میتوانند آثار متفاوتی را با محوریت زبان معیار و رسمی کشور خود، بیافرینند. از این منظر، ادبیات بومی را میتوان در حکم پلی ارتباطی بین گونههای مختلف زیستی و فرهنگی با گونه فرهنگ و زبان معیار آن جامعه دانست. بنابراین فعالیت و شکوفایی ادبیات بومی در یک سرزمین، موید انسجام و قوام ملی یک کشور است. در ایران، نویسندگان سرشناسی در ادوار مختلف به خلق اثر با شاخصههای بومی پرداختهاند، اما بهنظر میرسد عوامل مختلفی طی دهههای گذشته منجر به تضعیف این جریان شده است.
به گزارش آرمان ملی آنلاین، مصطفی بیان، داستان نویس، موسس و دبیر انجمن و جایزه داستان سیمرغ نیشابور معتقد است مهمترین عامل در این میان، تغییرات بهوجود آمده در سبک زندگی جامعه بوده است؛ عاملی که نهادهای رسمی کشور باید برای آن تدابیری را بیندیشند.
ادبیات بومی یا اقلیمی چه ویژگیها و شاخصههایی دارد؟
تعریفهای بسیاری درباره این گونه ادبی در سایتها و کتابهای داستان نویسی منتشر شده است؛ اما به طور خلاصه به ادبیاتی، ادبیات اقلیمی میگویند که در آن به آداب و رسوم اجتماعی، سنتها، عادتهای طبقات معینی از جامعه، توصیف مختصات زبان و زیستگاه و همچنین به مختصات جغرافیایی و ناحیهای اشاره میشود. مثلا رمان «کلیدر» دولت آبادی و «قصههای مجید» مرادی کرمانی از نمونههای بسیار خوبِ ادبیات اقلیمی هستند. مثال دیگر، داستان «تنگسیر» صادق چوبک و «داستان یک شهر» احمد محمود است که در آنها به توصیف محل و اقلیم اشاره شده است. در کُل داستانهای اقلیمی به علم مردم شناسی، جامعهشناسی و همچنین تاریخ کمک بسیاری میکند.
جایگاه ادبیات بومی اقلیمی در ادبیات امروز چیست؟ و این مساله چه آسیب و خلأهایی را به همراه داشته است؟
اگر تاریخ هشتاد ساله داستان کوتاه ایرانی را مطالعه کنیم، باید بدون تعصب – و با در نظر گرفتن دلایل بسیاری که الان مجال بحث در مورد آنها نیست- بگوییم ادبیات اقلیمی و همچنین ادبیات روستایی، بومی، محلی و ناحیهای در ادبیات داستانی امروز ایران بسیار کمرنگ شده است؛ که کمرنگ شدنِ این گونه ادبی به عنوان یک منبع معتبر مطالعاتی میتواند صدماتی را به علمِ مردم شناسی، جامعه شناسی و همچنین بخش مطالعاتی تاریخ وارد کند. خودتان تصور کنید، نبود یک منبع مطالعاتی در حوزه مردم شناسی، جامعه شناسی، شهرشناسی، جغرافی و همچنین تاریخ چه آسیبی میتواند به همراه داشته باشد؟!
با توجه به تجربیات شما در انجمن و جایزه داستان سیمرغ و آثار ادبی نویسندگان جوانی که به این انجمن ارسال میشود، نویسندگان جوان تا چه میزان در این حوزه مینویسند؟
همانطور که خدمتتان عرض کردم، جایگاه ادبیات اقلیمی بسیار کم رنگ شده است؛ حتی در بخش منطقهای که ویژه نویسندگان متولد و یا ساکن نیشابور است! این ضعف شامل کل ایران میشود. به همین منظور عزممان را جزم کردیم تا به ادبیات بومی بیشتر بپردازیم. سعی کردیم نویسندگان جوان و حتی حرفهای نیشابور را تشویق کنیم که در داستانهای خود به زندگی روستایی و همچنین شهری نیشابور و نیز به ویژگیهای ادبیات اقلیمی، آداب و رسوم، ناحیهای و محلی بیشتر بپردازند. در یک سال گذشته که از شیوا مقانلو، مجید قیصری، کاوه فولادی نسب، مهیار رشیدیان و انسیه ملکان دعوت کردیم تا در انجمن داستان سیمرغ، کارگاه داستان برگزار کنند؛ دوستان به اهمیتِ استفاده از سرمایه زیست بومی و غنای عرفانی در شهر نیشابور به عنوان منبع الهام برای خلق داستانهای کوتاه و رمان پرداختند؛ به همین منظور تصمیم داریم در آینده مجموعهای از داستانهای کوتاه از نویسندگان جوان نیشابور که به این گونه ادبی پرداخته باشند، منتشر کنیم.
چرا آنطور که باید ادبیات بومی اقلیمی مورد توجه نویسندگان قرار نمیگیرد؟
دلایل مختلفی وجود دارد؛ دلایل تاریخی، اجتماعی، سیاسی، تبلیغاتی، تجربی، روانشناختی، جامعهشناختی و غیره. نمیتوان در چند کلمه به این سوال پاسخ کامل داد، اما مهمترین عامل به اعتقاد من، تغییر شیوه زندگی است. شیوه زندگی مردم به سرعت در حال تغییر است. از اوایل دهه هشتاد که اینترنت آرام آرام وارد زندگی خصوصی مردم شد، تغییر سبک زندگی در تولید آثار ادبی و همچنین سایر شاخههای هنری مانند تئاتر، سینما و تلویزیون محسوس است؛ ولی با این همه، این دلیل موجهی نیست که نویسندگانِ جوان ایرانی به این گونه ادبی توجه نکنند. آموزش و پرورش، وزارت فرهنگ، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، تلویزیون، سینما، تئاتر، رسانه، ناشران و نویسندگان، همگی در رشد و ارتقای این گونه ادبی نقش دارند.
به طور کلی از مهمترین انواع داستان و رمان باید به داستانهای تاریخی، سیاسی، اقلیمی و علمی اشاره کنیم. نگارش و تولید آثار خلاق در این چهار گونه ادبی میتواند در رشد و ارتقای جامعه و کشور کمک کند و همچنین به عنوان منبع مطالعاتی مفیدی محسوب شود. برای توضیح بیشتر میتوانم به رمان «غرور و تعصب» جین استین اشاره کنم. اگر بخواهیم در مورد آداب، رسوم، عادتها، سنتها، تاریخ و آدمهای قرن نوزدهم انگلیس مطالعه کنیم، رمان «غروب و تعصب» میتواند به عنوان یک منبع مطالعاتی به ما کمک کند.
به نظر شما چگونه میتوان نویسندگان را به نگارش و خلق آثار ادبی بومی و اقلیمی علاقهمند کرد؟
همانطور که در دو سه دهه گذشته، آهسته آهسته، اهمیت خلق این گونه ادبی کم رنگ و کم رنگتر شد، نیاز هست برای بازگشت به جایگاه اصلی از امروز برای دو دهه آینده برنامه ریزی کنیم. این برنامه ریزی برای یک بخش و یا یک نهاد تعریف نمیشود. دستگاههای زیادی مانند آموزش و پرورش، وزارت فرهنگ، دانشگاه، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، تلویزیون، سینما، تئاتر، رسانه، ناشران، انجمنها و سازمانهای مردم نهاد در این مسئولیت نقش دارند.
چگونه میتوان از سوژهها و وقایع تاریخی در خلق ادبیات بومی و اقلیمی بهره برد؟
بهترین مثالی که میتوانم بزنم رمان «داستان یک شهر» اثر احمد محمود است که هیچ شخصیت تاریخی در آن وجود ندارد؛ اما داستان حوادث پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، بازداشت و اعدام تعدادی از افسران ارتش را بازگو میکند. در این داستان، نویسنده به مختصات جغرافیایی بومی و ناحیهای یک شهر (بندر لنگه) وفادار است. قهرمانِ داستان، بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به جرم عضویت در حزب توده به بندر لنگه تبعید میشود. در این داستان، قلمرو و مردمانی که در بندر لنگه زندگی میکنند، به عنوان پایه و شالوده داستان به کار گرفته شده است. به همین دلیل «داستان یک شهر» احمد محمود را میتوان یکی از بهترین نمونههای ادبیات تاریخی، اقلیمی و ناحیهای دانست.
آرمان ملی / چهارشنبه ۷ تیر ۱۴۰۲ / شماره ۱۵۸۵
یادداشت: شاهنامه و جای خالی اقتباس
مصطفی بیان / داستان نویس
چاپ شده در روزنامه آرمان ملی / یکشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۲ / شماره ۱۵۵۰
نباید از خوانندۀ جوان و نوجوان قرنِ پانزدهم انتظار داشته باشیم که با وجود زبان و سبک نوین زندگی امروز، شاهنامۀ فردوسی، منطق الطیر عطار، گلستان سعدی، قصه های کلیله و دمنه، مرزبان نامه، قابوس نامه و یا سایر گنجینه های گذشتۀ پارسی را همانند نیاکان و پدران و مادرانش بخواند و بازگو کند.
امروز، باید انجمن ها، سازمان های مردم نهاد، کتابخانه ها، آموزش و پرورش، دانشگاه ها و شرکت های فیلم سازی در پی راههای تازه ای باشند، برای بیان اندیشه های گذشتگان.
امروز به دلیل مشکلات اقتصادی و نیز نبود علم و آگاهی کامل، شاهد اینگونه اقتباس های ادبی در عرصۀ کتاب، تئاتر، سینما و یا پویانمایی نیستم. مهم ترین سوالی که همیشه به ذهنِ من خطور می کند این است که چرا مانند بسیاری از جشنواره های معتبر جهان، بخش اقتباس ادبی در جشنواره های خودمان نداریم؟!
یکی از بهترین سریال های تلویزیون که اقتباسی بود از یکی از قصه های کهن پارسی از حکایت شیخ صنعان از منطق الطیر عطار در سریال «میوه ممنوعه» به کارگردانی حسن فتحی، با بازی درخشان استاد علی نصیریان در نقش حاج یونس فتوحی استفاده شده بود.
به اعتقاد من، اگر آثاری از ادبیات کهن، تاریخ معاصر و اقلیم نویسنده در اثرش به چشم نخورد، لابد او برای چیزهای دیگر مینویسد. نویسنده و یا هنرمند باید از بستر تاریخی و ادبیات کهن خود بهره ببرد. به گمانم درست ترین و شرافتمندانه ترین نوع کار این است که نویسندۀ و یا هنرمند جوانِ امروز، تاریخ و ادبیات کهن پارسی را در آثار خود بازتاب دهد که اگر اینطور نباشد جای تردید و سؤال است.
برای هضم قصه های ادب پارسی، باید ابتدا زبان، دل و ذهنِ جامعۀ خودمان را بشناسیم. و اینها چیزی نیست که نویسنده در کارگاه های داستان نویسی و یا فیلم سازی بیاموزد. این از نگرش و کوشش و مطالعۀ هر نویسنده و هنرمند جوانی بر می آید و باید جامعۀ خود را با دقت ببیند و ادبیات کهن خود را با علاقه مطالعه کند؛ و در نتیجه توانایی خلاق زایش یک اثر جدید و اقتباسی را داشته باشد. به نظر من جامعۀ امروز نیاز به آشنایی با گنجینۀ ادب پارسی خود دارد. ملت ما نیاز دارد تاریخ و ادبیات خود را بشناسد و بخواند و ببیند. نتیجۀ آن هم پویایی جامعه است، که دریغ و افسوس این ضعف بزرگ را در جامعه می بینیم.
نویسنده باید بنویسد و هرچه داستانش جذاب تر و خوشایندتر پدید بیاید خواننده راضی تر است. شاهنامۀ فردوسی این قابلیت و جذابیت را دارد و می تواند در ادبیات داستانی امروز، تئاتر، سینما و تلویزیون کشورمان بکار آید. غرب از داشتنِ چنین گنجینه ای محروم است و دست به ساخت شخصیت های خیالی می زند و آنچنان جذاب، داستانش را می نویسد و تصویرش را می سازد که مخاطب شرق باور دارد که قهرمانان آنها شکست ناپذیرند و پیام درست فقط از کتاب و رسانه های آن سوی آب ها می آید!
اما اینگونه نیست؛ و این ضعف از سوی داستان نویس، نمایش نامه نویس، فیلم نامه نویس، و سازندگان تئاتر، سینما و سایر ارگان های دولتی هویدا است و قابل انکار هم نیست. بدون شک، داستان نویس، هنرمند و یا آموزش و پرورش به ارزش و اهمیت گنجینۀ بزرگ ادب و فرهنگ و هنر پارسی مانند سایر گنجینه های موجود در بورس و بانک پی نبرده و این از عدم آگاهی و علم اوست.
هدف این نیست که فقط ارگان های دولتی را نقد کرد. نقد بر داستان نویسان و هنرمندانِ جوان نیز وارد است.
یکی از کارهای خوبی که سالِ گذشته خواندم؛ داستان «بی پدر» اثر مژده سالارکیا بود. هر چند این داستان، اقتباس کامل از داستان شاهنامه نیست، بلکه الهامی از شاهنامه با پایان بندی و ساختاری متفاوت است که به خلاقیت و نو بودن داستان می افزاید. در نهایت این هم یک کار جدید از یک نویسندۀ جوان است که لذت خواندنِ یک رمان خوب را برای خوانندگان به همراه دارد.
داستان «بی پدر» با الهام از جریرۀ داستانِ شاهنامه، دختر وزیر توران و زنِ اولِ سیاوش، سردار ایرانی ست. جریره، تنها شخصیتِ شاهنامۀ فردوسی است که خودخواسته به زندگی خود پایان می دهد. این نویسنده با پدید آوردنِ زیرساخت اسطورهای و با الهام از داستانی از شاهنامه فردوسی، داستانی نو خلق کرده است. ریتم تند و چندین تک روایت داستانی پی در پی باعث ایجاد کشش و تعلیق در داستان شده که خواننده را وادار میکند تا داستان را به پایان برساند.
مصطفی بیان
چاپ شده در روزنامه آرمان ملی / چهارشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۱ / شماره ۱۲۷۱
نمایشگاه کتاب تهران، یک جشن بزرگ فرهنگی است. یک رویداد بزرگ که سالی یک بار همهٔ نویسندگان، مترجمان، ناشران و دستندرکاران حوزهٔ کتاب و فرهنگ و ادب را به مدت ده روز در اردیبهشت ماه گرد هم می آورد. دو سال به خاطر ویروس کرونا، نمایشگاه به صورت حضوری برگزار نشد و در این دو سال علاوه بر شیوع ویروس همهگیر کرونا، شاهد افزایش سرم سامآور قیمت کاغذ، و در نتیجه کاهش قدرت خرید مردم و کاهش شمارگان کتاب به زیر صد جلد شدیم!
در کشوری با تمدن ۲۵٠٠ ساله و غنی از فرهنگ و هنر و ادب و حضور بزرگان ادبیات در تاریخ گذشته و معاصر، باعث سرشکستگی و شرمساری مدیران ارشد کشور و خانواده های ایرانی است که شمارگان کتاب هایمان به زیر صد جلد رسیده است و برای تجدید چاپ آن به چاپهای دوم، سوم و چهارم ذوق زده هم میشویم!!
اما با همهٔ این مشکلات در دو سال کرونا، شاهد طرح تخفیف کتاب (طرح بهاره، تابستانه، پاییزه و زمستانه) و برگزاری نمایشگاه مجازی کتاب تهران (بهمن ۱۳۹۹) بودیم که الحق و الانصاف با استقبال خوب خوانندگان و علاقهمندان به کتاب مواجه شد و برگزاری مجازی نمایشگاه کتاب تهران یک تجربه خیلی خوب بود.
امسال که بعد از دو سال شاهد برگزاری حضوری نمایشگاه کتاب تهران هستیم، در چند روز گذشته متوجه شدیم که برخی ناشران معتبر کشور به بهانهٔ حمایت از کتابفروشها از حضور در نمایشگاه کتاب تهران انصراف دادند.
من به عنوان یک خوانندهٔ کتاب و نه به عنوان یک نویسنده و دبیر انجمن داستان نویسی، معتقدم که نمایشگاه کتاب یک رویداد بزرگ فرهنگی و جشن کتاب است. در شرایطی که شاهد کاهش شمارگان کتاب و عدم تمایل خانوادهها به خرید کتاب هستیم، با برگزاری این گونه جشنها و گردهماییها میتوانیم این علاقه و تمایل را در خانوادههای ایرانی و در نتیجه در کودکان، نوجوانان و جوانان ایرانی فراهم بیاوریم.
نکتهٔ دوم این است که برگزاری نمایشگاه کتاب، فرصتی است برای خوانندگان و مخاطبان کتاب تا از نزدیک با نویسندگان، شاعران و مترجمان مورد علاقهشان ارتباط برقرار کنند؛ در حالی که این شرایط در کتابفروشیهای مراکز استانها و حتی در کتابفروشیهای شهرهای کوچک مهیا نیست!
نکتهٔ سوم این است که نمایشگاه کتاب، فرصتی برای اهالی قلم، نوقلمان، نویسندگان، شاعران و مترجمان است تا از نزدیک با مدیران و دستندرکاران ناشران ارتباط برقرار کنند و با عقد قرار داد و یا ایجاد دورهمی در انتقال تجربیات با یکدیگر همکاری و تبادل داشته باشند.
و نکته ی آخر، همانطور که برگزاری نمایشگاه کتاب تهران از اهمیت بسیار برخوردار است؛ حمایت از کتابفروشها نیز باید در اولویت مدیران، انجمن ناشران و وزیر محترم فرهنگ قرار بگیرد. به هر حال چراغ فرهنگوهنر هر شهر و روستایی، کتابفروشیهای آن منطقه است. برگزاری رویدادهای بزرگ فرهنگی در پایتخت نباید باعث خواموشی چراغ کتابفروشیهای شهرهای کوچکتر و روستاها گردد.
پیشنهاد من این است که در کنار برگزاری نمایشگاههای کتاب در تهران و مراکز استانها، از طرحهای تخفیف فصلی کتاب حمایت بیشتری بشود. به عنوان مثال تخفیف سی درصدی برای کتابهای ایرانی و تخفیف بیست درصدی برای کتابهای ترجمه شده منظور شود؛ همچنین افزایش سقف بن خرید کتاب صورت بگیرد.
امید است با حمایت از نمایشگاههای حضوری و مجازی کتاب در سراسر کشور و نیز طرحهای فصلی تخفیف کتاب در پایان هر فصل برای کتابفروشها، شور و نشاط در جامعه، آگاهی و در نتیجه افزایش سرانه مطالعه کتاب در کشورمان، به ارمغان بیاید.
یادداشتی برای رمان «بوی مار» نوشته ی منیرالدین بیروتی
در جستجوی خویش
از منیرالدین بیروتی، مجموعه داستان «آرام در سایه» را خوانده بودم. درونمایه ی مجموعه داستانِ «آرام در سایه» شبیه ی رمان جدیدش، «بوی مار» است. درون مایه داستان، همچنان جنون، عشق، مرگ، تنهایی، ترس و بی هویتی است. باز هم شخصیتی های گیج و سرگردان و آدم های عجیب و غریب! فضای رمان «بوی مار» تا حدود زیادی نزدیک به مجموعه داستان «آرام در سایه» است ولی با کمی تفاوت در آدم ها و فرم داستان!
در پشتِ جلدِ این رمان آمده: «نامه نگاری های عمید در بخش اول و روزنگاری های او در بخش دوم اثر، مقدمه های «نویسنده» (که خود یکی از شخصیت های حاضر در روایت است) بر بخش ها و نیز روایت سرراست او از دیدارهایش با نیرفام در بخش سوم روایت.» داستان هم مانند مجموعه داستان «آرام در سایه» به دنبال واقعیت های زندگی یک انسانِ شهری است با حال و هوای زندگی حال حاضر در شهرها.
نویسنده در مقدمه ی رمانِ «بوی مار» می نویسد: «بعد از نامه ای که به نیرفام نوشتم و از او خواستم تا اگر چیزهای بیشتری درباره ی عمید می داند و یا اگر نامه و یا نامه های دیگری از او در اختیار دارد برای من بفرستد…. تصمیم گرفتم این نامه ها را چاپ کنم تا شاید او ببیند.»
بخش اول رمان، شاملِ بیست نامه است. که اکثر نامه ها تاریخ دارد. نامه ی اول به تاریخ سومِ خرداد است و آخرین نامه ای که تاریخ دارد، نامه ی شانزدهم است که در بیست تیر نوشته شده. تمام نامه ها بین دو تا چهار روز فاصله زمانی دارند. اما تعداد انگشت شماری از نامه ها (به ویژه چهار نامه ی آخر) بدونِ تاریخ هستند!
نامه نگاری های عمید در بخشِ اولِ رمان درباره ی سرنوشت خانواده و آدم هایی است که با آنها ارتباط داشته. این که آنها چه کسانی بودند و سرنوشت شان چگونه بوده است. عمید به دیگران و به عزیزانش نامه می نویسد و با این نامه نگاری ها سعی می کند پرده از رازها بردارد. گویا عمید، نوشتن را از گفتن بیشتر می پسندد. گاهی در نامه نگاری هایش، شلختگی را می بینیم. شلختگی که در سیزده نامه اول ، خواننده را آزار می دهد که اصلا نویسنده چرا این نامه ها را می نویسد؟ اصلا می داند چه دارد می نویسد؟ تا نیمه ی کتاب (نامه ی سیزدهم) هیچ کششی در خط روایی داستان نمی بینیم و این خواننده را بی حوصله می کند.
نویسنده از خانواده اش، از اسم ها، از مونا، صابر، صمصام، احسان، حاج حمید صفدری، غزال، صهبا، صبا، پیرزن صاحبخانه و محمداسماعیل می نویسد. شب ها می نویسد و مثل یک سوم شخص به خودش نگاه می کند. برای خودش می نویسد و در نهایت این نوشته ها را یک جایی پنهان می کند تا دست بَنی بشری به آنها نرسد. نویسنده ی نامه ها باور داشت: کلام تا نوشته نشود، برایش، آن معنا و مفهومی که باید داشته باشد را ندارد. تا هر چیزی را که می بیند ننویسد، انگار نمی فهمد و انگار آن چیز اصلا نبوده و حتی اگر هم بوده، متوجه آن نشده است! با خواندنِ تک تک نامه ها ، گویا موجی از عذابِ درونی، نویسنده ی نامه ها را در می گیرد. کلافگی و سرگردانی، زخم درونی و گناه دست بردارش نیست. با خودش کلنجار می رود. این همه خاطره و یادها را چرا قایم کرده است؟ از خودش می پرسد: «چی می نویسی؟» و از دهنش می پرد: «اعترافات!» (صفحه ۲۸۱ کتاب). نویسنده در چند جای رمان به «خواب» اشاره می کند. «خواب دیدم» و یا «انگار خواب می بینم» ؛ که «خواب دیدن» و «اعتراف کردن» نماد حس گناه و ترس است. آیا این اعتراف یا اعترافات ، آدم را کوچک می کند یا بزرگ؟ پس چرا دارد می نویسد؟ عمید بارها و بارها از احسان و غزال می پرسد: «اصلا چرا این ها را نوشتم.» اصلا عمید کی بود؟ بیشتر از عمید، خود نیرفام کی بود؟ آدمی که تا پایان داستان نگذاشته بود کسی از کارهایش سر در بیاورد.
شخصیت های رمانِ «بوی مار» مانند مجموعه داستان «آرام در سایه» آدم های معمولی و قهرمان نیستند. هر کدام به مشکلی دچار می شوند.
مهم ترین نکته ی مثبت رمان «بوی مار»، تولید اندیشه است. رمانِ «بوی مار» و مجوعه داستان «آرام در سایه» یک کتابِ همه پسند نیست که بتوانم به همه توصیه کنم آن را بخوانند. برای خواندنِ داستان های منیرالدین بیروتی، دنبال یک اتفاق و حادثه ی بزرگ و یا نقطه ی اوج نباشید؛ بلکه باید با خواندنِ داستان های بیروتی، «فکر» کرد. به نظر می رسد منیرالدین بیروتی سال های متمادی «جستجوگر» بوده است.
مصطفی بیان / داستان نویس
چاپ شده در روزنامه آرمان ملی / یکشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۹ / شماره ۹۴۰
یادداشتی برای کتاب «به مگزی خوش آمدید» نوشته ی داریوش احمدی
ترسیم واقعی زندگی جنوب
قبلا مجموعه داستان «خانه ی کوچک ما» نوشته ی داریوش احمدی را خوانده بودم. دوازده داستان در یک مجموعه که «تقدیر شده ی دوره ی دهم جایزه جلال آل احمد» معرفی شد. دومین کتابش را با عنوان «به مَگَزی خوش آمدید» به تازگی خوانده ام. این مجموعه شامل یازده داستان کوتاه است که کاملا با مجموعه ی قبلی اش متفاوت است.
در این مجموعه نویسنده بیشتر به سرنوشت، دغدغه ها و تجربه های آدم ها می پردازد (به غیر از داستان پنجشنبه ی سگی که حال و هوایش کاملا متفاوت است).
نویسنده «به مگزی خوش آمدید» با اتکا به تجربه های زیستی و عینی خود، آدم های مستاصل و نامید و رنج کشیده روزگارش را به تصویر می کشد. به عبارتی که خود نویسنده درباره ی داستان های این دو کتابش می گوید: «من در داستان پردازی ام بیشتر از واقعیت های زندگی استفاده می کنم، واقعیت هایی که به شخصه تجربه کرده ام و این حقیقت و واقعیت را با چاشنی تخیل همراه می کنم.» (پشت جلد کتاب خانه ی کوچک ما).
نویسنده با تخیل خودش از آدم هایی می گوید که به قول او در گذشته با آنها زیسته است. از شهرها و مکان هایی سخن می گوید که زمانی بستر اتفاقات فرهنگی و کنش های هنری بود اما اکنون عاری از آنها است. در تک تک داستان های این مجموعه از خاطرات هم نسلان و دوستانش می نویسد. از زمان های نه چندان دور. مثلا در خودِ داستان «به مگزی خوش آمدید»، راوی راه طولانی را پشت سر میگذارد تا کتابش را به دست بیاورد. در نهایت برای به دست آوردنِ کتابش از ناکجا آبادی به نام «مگزی» سر درمی آورد. نکته ی مهمی که درباره این داستان می توان نوشت این است که چرا راوی به دنبالِ کتابش می رود. آیا کتاب خطی و نفیسی بوده است؟ که البته این نشانه ها هم در داستان موجود نیست و دوم اینکه «مگزی» کجاست؟ «مگزی» می تواند تمثیل مکانی برای آدم های مسخ شده و سطحی نگر باشد. آدم هایی که برای رسیدن هیچ تلاشی نمی کنند. همانطور که نویسنده در داستانش می نویسد: «از توی خیابان روستا، آدم ها مانند تندیس های باستانی انگار در یک لحظه ی بهت و ناباوری از توی یک تابلوی نقاشی به ما اشاره می کنند.» آدم هایی مانند «تندیس های باستانی» اشاره ای تمثیلی است به مردمانی غیر متحرک که در تاریخ و زندگی تک تک ما حضور دارند اما حضورشان بدون تاثیر و تحرک است. فقط هستند و وجودشان را حس می کنیم اما بدون هیچ تاثیرگذاری و تحرکی! و یا در داستانِ «آن چیزی که از کودکی میشناختم» آدم برای کاری به جایی میرود، اما سر از جای دیگری در میآورد. گویی پارادوکس زمانی و مکانی را در داستان شاهدیم.
و یا در داستان «خواب علفزار» از مادری پیری سخن می گوید که نگرانِ از دست دادن تنها فرزندش (صابر) است. صابر هم می خواهد داستانی را به نام خواب علفزار، که نوشته است، برای استاد داستان نویسی اش بخواند که مادر پیر، صابر را از خواندنِ داستان باز می دارد.
برخی از داستان های این مجموعه از نظر فرم، شروع و میانه ی خوبی دارند. داستان خوب شروع می شود اما پایان داستان به خوبی به پایان نمی رسد و پیرنگی در داستان نمی بینیم.
زبان داستان ها روان و ساده است و گاهی مضمون های فلسفی دارد (مثل داستان خدای خفته و یا داستان به مگزی خوش آمدید) اکثر داستان های این مجموعه در فضای باز و یا در جاده رخ می دهد. مثل داستان های «ساحره» ، «پنجشنبه سگی» و «به مگزی خوش آمدید».
به نظر من، داستان «پنجشنبه سگی» درخشان ترین داستان کتاب است. زنی با تنها دخترش که مریض است در دامنه کوهی زندگی می کند. زن، سگی دارد که محبوب شوهر از دست رفته اش بوده. راوی داستان از همه جا بی خبر به آنجا کشانده می شود و مجبور است که ساعتی را با آنها بگذراند.
آدم های داستان های این مجموعه روایت گر رنج و عشق انسان هایی از طبقات رنج کشیده و فرودستی هستند که در جست و جوی رویاهای تباه شده ی خود به دنبال روشنایی در لابه لای خاطرات، رویاها و حسرت های خود هستند. نویسنده می کوشد با توصیف های جزء به جزء پدیده های مختلف زندگی به ترسیم هر چه واقعی تر زندگی نزدیک شود.
مصطفی بیان / داستان نویس
چاپ شده در روزنامه آرمان ملی / یکشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۹ / شماره ۹۳۴
عنوان یادداشت: واقعیتهای خیالی
یادداشتی بر مجموعه داستان «بزقاب» نوشته مصطفی بیان
مجموعه داستان بُزقاب مشتمل بر سی و سه داستان کوتاه شده است. این واژه را انتخاب میکنم تا در همین ابتدا، وجهی از ویژگی این مجموعه بیان شده باشد. آفرینندهی مجموعه اگر چه در تمامی داستان ها سرِ صحبت با مخاطب را درباره موضوع و معنایی بزرگ در زندگی و کنش انسان ها باز میکند اما آن را به انجامی اندرزگو و نتیجهگرا نمیرساند. با این کار در پایان هر داستان بارِ تاویل و تفسیر بر گردن مخاطب مینشیند و مصطفی بیان زیرکانه و البته زیباطور از بار بیان معنا میگریزد. ممکن است این بیسرانجامی به ذائقه بسیاری از خوانندگان خوش نیاید. پایان اغلب داستان های مجموعه که به راستی کوتاه هستند و مخاطب را با پیچیدهگویی و یا توصیف و فنون اضافی سرگرم نمیکند. داستان ها با نقطهای تمام میشوند که در واقع «ب» بسماله نتیجهگیری و آموختن توسط خواننده است. مورد دیگری از ویژگی مجموعه آن است هیچ کدام از موضوعهای انتخاب شده برای آفرینش داستان های مجموعه تکراری، مشابه و کلیشه نیست. در کتابی که خواهیم گشود خالق اثر به گوشهکنارهای بسیاری از هستی پا گذاشته است و معانی تلنبار شده را در قالب داستان واگشوده است. خالق اثر در نوشتن دست به انتخاب موضوع صرفا با هدف جلب نظر مخاطب دست نزده است. بسیاری از مجموعههای داستانی ما حول و حوش موضوع یا موضوعات خاصی چرخ میزنند و یا احیانا سریالی بر کاغذ آمدهاند. در مورد «بزقاب» چنین چیزی نیست.
مصطفی بیان در نوشتن داستان هایش صرفا از تجربه زیسته خودش بهره نبرده است. حتی میتوان گفت اغلب یا زاییده تخیل محض نگارنده و یا نهایتا با اشارتی از موضوعی است که از اطراف شنیده و یا دیده است. این موضوع به مخاطب میفهماند که با اثری در کلنجار است که از آن نمیتواند و نباید در صدد واکاوی روح و روان نویسنده باشد. اگر بخواهم نامی بر آن بگذارم باید که گفت داستان هایی از زبان همه! البته این عدم زیستن عینی اتفاق گاهی در تبیین مطلب به کارآمدی ضربه میزند.
در داستان کوتاه «بزقاب» که عنوان مجموعه از آن برگرفته شده است، با مجموعهای کامل از اطلاعات از تیپولوژی شخصیت، اسطورهشناسی، طالعبینی و مراودات مرسوم اما بیفایده اجتماعی در کنار هم قرار میگیرند. شهرداری که «بز» است اما میخواهد «عقاب» جلوه کند و هنر این دوگانگی را به ریشخند میگیرد. در نهایت هنرمند مجسمهساز از کار خود راضی است اما شهردار عوامفریب و تشنه قدرت در تماشاندن خود ناکام میماند. ریشخندی که وظیفه هنر است. همان کاری که داستاتهای مجموعه با ناتمامی خود انجام میدهند.
انتخاب زیان معیار و رسمی در داستان ها نمیتواند اتفاقی و یا از سر ناتوانی به کار بستن زبان و لحنهای دیگر باشد. همچنین نویسنده از امکانات داستاننویسیای که تحت عنوان مدرن و پست مدرن مورد استفاده قرار میگیرد بهره نبرده است. آشنایی بیان با سبکهای ادبی خواننده حرفهای داستان را به این صرافت میاندازد که او این تکنیکها را نه یک نقطه قوت که شگردهایی بیهوده برای نو جلوهدادن نوشتار میدانسته و از آنها استفاده نمیکند. تعلیق در داستان های مجموعه نه با پس و پیشکردن زمان وقوع وقایع و یا پیچیدهنویسی، که در دل روایتگری آورده شده است. همچنین داستان ها از بار اروتیک تهیاند. شخصیت نویسنده دلیلی برای آوردن چنین کنشهایی دلیلی نیافته و حتی در داستان هایی که به موضوع عاشقیت میپردازند نیز حجب و حیای قلمی که آنها را مینوشته در خود محفوظ داشتهاند.
نکته دیگر که البته ممکن است از دایره نقد و یادداشت داستانی خارج و یا زاید باشد ولی از نگفتن آن خود را ناگزیر میدانم توجه نویسنده به حواس پنجگانه است. برای مصطفی بیان گرما و سرمای هوا و سوز سردی و هرم گرما غیر قابل گذشت هستند. همانطور که هر انسانی از نا_بودن در فضای فیزیکی اطراف ناگزیر است. شخصیتهای مجموعه در خیال نویسنده و البته بیش از آن در محیط زندگی میکنند؛ انسانی بسیار انسانی نه از نوع نیچهای که از طیف زیستن حقیقی که از آن گریزی نداریم. این ویژگی شاید به اقبال مخاطب خاص به کتاب آسیب بزند، اما دامنه مخاطبان را میگستراند و حاشیه امنی فارغ از سوگیری سیاسی میآفریند. سایهساری آرام که میتواند برای چند ساعت سر را گرم خواندن و ذهن را به جستجوی موارد مشابه در زندگی خود و اطرافیان وادارد.
مجموعه داستان «بزقاب» در سال ۹۸ توسط نشر روزنه و در ۱۷۰ صفحه به بازار نشر راه یافته است.
مجتبی تجلی / داستان نویس
چاپ شده در روزنامه آرمان ملی / پنجشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۹