بایگانی برچسب‌ها : آفتاب صبح نیشابور

نشست رونمایی از اولین شمارۀ ضمیمۀ ادبیات داستانی سیمرغ نامه

شنبه / ۸ مهر ۱۴۰۲ / خانه داستان سیمرغ

به همت انجمن داستان سیمرغ نیشابور

اولین شماره ویژه­‌نامه ادبیات­ داستانی «سیمرغ‌نامه» در قالب ضمیمه نشریه آفتاب صبح نیشابور، به همت انجمن داستان سیمرغ نیشابور، با همکاری نشریه آفتاب صبح نیشابور منتشر شد.

در مقدمه این ویژه­‌نامه می‌خوانیم: «در آغاز نهمین سالِ فعالیت انجمن داستان سیمرغ نیشابور تصمیم داریم با همکاری نشریه آفتاب صبح نیشابور، هر سال یک یا دو ضمیمۀ ادبیات ­داستانی از آثار نوقلمان و داستان­‌نویسان جوان شهرمان منتشر کنیم. هدف از انتشار این ضمیمه، معرفی و حمایت از داستان‌­نویسان جوان است. اولین ضمیمۀ ادبیات ­داستانی، سیمرغ‌نامه، نام گرفت و با آغاز نهمین سال فعالیت انجمن داستان سیمرغ نیشابور همزمان شد.»

در ضمیمه «سیمرغ نامه»، پنج داستان از پنج بانوی نویسنده جوان نیشابوری منتشر شده است که این داستان­‌ها جزو ده داستان راه یافته به مرحله نیمه پایانی «ششمین دورۀ جایزۀ داستان سیمرغ» هستند؛ داستان‌­هایی از مریم تاجور، مریم سلیمانی، نازنین سلیمانی، مریم فرخ­رو و سمیه کاتبی.

شماره نخست ویژه­‌نامه ادبیات ­داستانی «سیمرغ‌نامه» به مدیر مسئولی سمانه راسخی‌نیا، سردبیری حسن خواجویی و دبیری مصطفی بیان در بخش داستان در ۲۰ صفحه منتشر شد.

خانه داستان سیمرغ

پرواز ششمین جایزه داستان سیمرغ در زادبوم خاتون دشت های بینالود

پرواز ششمین جایزه داستان سیمرغ در زادبوم خاتون دشت های بینالود

گزارش آیین اختتامیه ششمین جایزه داستان سیمرغ

آفتاب صبح نیشابور / چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۲ / شماره ۱۰۹

ده ماه پیش پری از پرهای سرخ سیمرغِ اسطوره ای را سوزاندیم و از او یاری خواستیم. سیمرغ در «ششمین جایزه داستان سیمرغ» بر فراز رشته کوه های بینالود پرواز آغاز کرد و سفر ماورایی ده ماهۀ خود را در شامگاه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۲ به پایان رساند.

Ten months ago, we burned a fairy with red feathers of a mythical Simurgh and asked him for help. In the “Sixth Simurgh shourt Story Award”, Simurgh began flying over the Binalud mountain range and ended its ten-month transcendental journey on the evening of May 6, 2023.

آیین پایانی ششمین جایزه داستان سیمرغ با حضور برگزیدگان، داوران، داستان نویسانی از تهران، اسفراین، مشهد و همچنین علاقه مندان به داستان برگزار شد.

جایزه مستقل و مردمیِ «جایزه داستان سیمرغ» از سال ۱۳۹۴ به همت «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» و با حمایت بخش خصوصی پایه گذاری شد. هدف از برگزاری این جایزه ادبی، کشف و معرفی داستان های کوتاه خلاق، برتر و چاپ نشده است.

داوران این دوره جایزه داستان سیمرغ، انسیه ملکان، کاوه فولادی نسب، مهیار رشیدیان (در هیات داوری) و محمد اسعدی، معصومه قدردان و امیرحسین روح نیا (در هیات انتخاب) بوده اند.

«ششمین جایزه داستان سیمرغ» از نیمۀ تابستان سال گذشته فراخوان داد و در این دوره ۶۰۰ نویسنده از داخل و خارج از کشور در این رویداد بزرگ ادبی شرکت کردند، که بیشترین داستان ها به ترتیب از استان‌های تهران، خراسان رضوی، فارس، اصفهان، خوزستان و گیلان ارسال شده است. همچنین از ۸ کشور آمریکا، انگلیس، افغانستان، تاجیکستان، مالزی، اتریش، سوئد و ترکیه داستان‌هایی به دبیرخانه این جایزه ادبی رسیده است.

برای رعایت عدالت در داوری ‌های اولیه و نهایی و نیز رفع هر گونه شائبه ‌ای، آثار به صورت کدبندی شده در اختیار داوران قرار گرفته شد و تا هنگام داوری نهایی، هیچ ‌کس از هویت نویسندگان آثار برتر، اطلاعی نداشت.

پاسداری از گنجینۀ ارزشمند گذشتگان

در ابتدای این مراسم، مصطفی بیان، موسس و دبیر انجمن و جایزه داستان سیمرغ ضمن خوشامدگویی گفت: حکایت ها و قصه های کوتاه ادبیات عرفانی عطار به شکلِ گذشته پاسخگوی نیاز امروز نیست و باید با روش های نوین و زبانِ امروز، قصه های عرفانی عطار را به مخاطبِ امروز معرفی کرد تا با این روش، یادگار و گنجینۀ ارزشمند گذشتگان را پاسداری کنیم.

بیان ادامه داد: «وجود ۲۰۰۰ قصه در مجموعۀ آثار عطار، گنجینه ای ارزشمند برای ادبیات داستانی امروز ایران و به ویژه داستان نویسان جوان ایرانی است. به همین دلیل یکی از اهداف انجمن داستان سیمرغ به عنوان تنها انجمن داستان نویسی شهرستان نیشابور، پاسداری از گنجینۀ ارزشمند گذشتگان، به ویژه ادبیات عرفانی و ادبیات زیستی است، که می تواند به معرفی نیشابورِ بزرگ کمک شایان نماید.»

مصطفی بیان توضیح داد: جایزه ی دوسالانه ی داستان سیمرغ، تنها رویداد ادبی و فرهنگی در نیشابور است که در گسترۀ جهانی صورت می گیرد. و این رویداد ، فقط و فقط به همت تعدادی از جوانان علاقه مند به ادبیات داستانی و با مشارکت داوران بخش ملی و حمایت بخش خصوصی برگزار می شود.

وی گفت: «ما معتقدیم که جوایز ادبی و فعالیت های فرهنگی و هنری باید توسط بخش مردمی، سازمان های مردم نهاد، انجمن ها و با حمایت بخش خصوصی، دانشگاه ها و شرکت های تولیدی صورت گیرد. همانطور که همشهریان ما در انجام کارهای نیک، همیشه پیش قدم هستند؛ مشارکت و حمایت به عنوان «خیران فرهنگی» از جوایز ادبی و فعالیت های فرهنگی و هنری همانند ساختن مدرسه و پل، به رشد و ارتقای فرهنگ و آینده ی ایران کمک شایان خواهد کرد.

به همین دلیل است که ما تاکید می کنیم، باید جایگاه «خیران فرهنگی» در جامعه تبیین شود. این فعالیت، ذخیره و توشه ای ارزشمند برای نسلِ آینده محسوب می شود.»

مصطفی بیان، موسس و مدیر جایزه داستان سیمرغ در پایان از تمام مدیران صنایع، شرکت های تولیدی و خدماتی و همه ی علاقه مندان به فرهنگ و هنر و ادبیات شهرستان نیشابور دعوت کرد که در استمرار و برگزاری هر چه بهتر این رویداد بزرگ ادبیِ مستقل و مردمی به عنوان حامی مالی مشارکت داشته باشند؛ تا بتوانیم در کنار هم و با حضور چهره های ادبیات داستانی کشور ، نیشابور را با «ادبیات» ش معرفی کنیم.

تندیس سیمرغ به داستاني اختصاص يافت كه بيشترين سهم را از عدم خودسانسوري داشت.

در ادامۀ این مراسم، انسیه ملکان، یکی از داوران بخش نهایی ششمین جایزه داستان سیمرغ، متن بیانیه هیات داوران را قرائت کرد. او در بخشی از بیانیه توضیح داد: اگر دستمان چنين كوتاه نبود همه را مي داديم كتيبه اي بنويسند بر كوه قاف چرا كه فارغ از اسلوب و قوائد، ارابۀ لسان و احساس و انديشه را رانده بودند. جدا ساختن آنها به سختي بيرون كشيدن شرياني از ميان گوشت و پوست و خون مي نمود. اميد كه به عدالت برگزيده باشيم.
سعي مان اين بود هر داستان را با خودش قياس كنيم در بستر دنياي نويسنده. گذر از باورمندي داستان بود، نه آن باوري كه عقل سليم روي آن صحه مي گذارد آن حقيقت مانندي كه جهان داستان مي طلبد.

انسیه ملکان در ادامه گفت: «و اینکه ما سه داور بخش نهايي از سه جهت هم سليقه نبوديم اول اينكه سه نفريم و فرديت مطرح مي شود و تفاوت جنسيتي و البته جهانبيني و شرايط زيستي ما هم حكم مي كند به سختي به آراء  مشترك برسيم و تا اندازه اي هم سليقه مي تواند نقش ايفا كند اما در نهايت با گفتگو اين گره باز شد. اولين لوح به داستاني اختصاص يافت كه بيشترين سهم را از عدم خودسانسوري داشت و از زمان فعلي بهره گرفته بود و به قولي نويسنده فرزند زمانه خودش بود و خودش را زيسته بود و البته با اين شرط که اولين لزوما بهترين نيست.»

تقدیر از مریم اسلامی، داستان نویس و شاعر کودک و نوجوان

طبق سنت هر دوره، در آیین پایانی جایزه داستان سیمرغ، از داستان نویسان پیشکسوت و موفق شهرستان نیشابور تقدیر به عمل می آید.

در آیین پایانی ششمین جایزه داستان سیمرغ، از مریم اسلامی، داستان نویس و شاعر کودک و نوجوان تقدیر شد.

مریم اسلامی، کارشناس ارشد زبان ‌و‌ ادبیات ‌فارسی، داستان‌نویس، شاعر کودک ‌و ‌نوجوان و متولد سال ۱۳۵۵ در نیشابور است؛ او همچنین عضو «انجمن نویسندگان کودک ‌و‌ نوجوان ایران» و مولف بیش از یکصد عنوان کتاب شعر و داستان در حوزۀ کودک و نوجوان است.

وی برگزیدۀ جایزه ادبی پروین اعتصامی، نشان ماهی سیاه کوچولو، جشنواره کتاب رشد، سه دوره جشنواره شعر فجر و غیره است. همچنین داور جوایز ادبی: قلم زرین، رشد، کتاب سال کانون پرورش فکری کودک ‌و ‌نوجوان بوده است. اسلامی از سال ۱۳۹۷ تاکنون، دبیر مجله‌ی رشد کودک است.

جعفر توزنده جانی، نویسندۀ کودک و نوجوان در این بخش ضمن ابراز خوشنودی از این اتفاق فرخنده گفت: «خیلی خوشحالم این اتفاق فرخنده در شهر نیشابور رخ می دهد آن هم در زمانی که شاهد اتفاق های تلخ و مشکلات سخت و دشوار اقتصادی در جامعه هستیم. شاید بپرسیم در این شرایط چه دلیلی دارد این گردهمایی های ادبی روی دهد؟! اگر به تاریخ گذشتۀ کشورمان نگاهی بیندازیم، می بینیم این اتفاق ها تازگی ندارد، و اگر به آثار فردوسی، سعدی و عطار نگاهی بیندازیم، می بینیم همۀ آنها تلاش بر زنده نگاه داشتنِ هویت و فرهنگ ایرانی داشتند و هر زمان، شرایط دشوارتر می شد، نقش ادبیات، داستان، رمان و به ویژه ادبیات کودک و نوجوان پُررنگ تر می شد.»

در ادامۀ این مراسم، کلیپی از فعالیت های مریم اسلامی پخش شد. سپس لوح و نشان افتخاری جایزه داستان سیمرغ را جعفر توزنده جانی، نویسندۀ کودک و نوجوان، عباس کرخی، شاعر و مدرس زبان و ادبیات فارسی و همچنین دکتر مهدی نوروز، نویسنده، پژوهشگر و استاد دانشگاه به مریم اسلامی اهدا کردند.

برگزیدگان ششمین جایزه داستان سیمرغ

بیشترین سهمِ جایزه به دختران و بانوان رسید.

در بخش ملی، تندیس سیمرغ، دیپلم افتخار و مبلغ ۱۰ میلیون تومان برای داستان «معمولیِ معمولی» به هامون حجار از تهران اهدا شد.

داستان های «برخورد نزدیک» نوشتۀ زویا صالحپور از سوئد، «به اعتبار ماهی خارو» نوشتۀ دریا چوبین از بندرعباس و «خفه خون» نوشتۀ فاطمه حاجی پروانه از تهران شایستۀ تقدیر معرفی شدند که جایزۀ این بخش، دیپلم افتخار و مبلغ یک میلیون تومان است.

دریا چوبین، جایزه یک میلیون تومانی اش را به موسسۀ ساحل خلیج فارس (کودکان سرطانی هرمزگان) و همچنین زویا صالحپور، جایزه نقدی اش را به کتابخانۀ انجمن داستان سیمرغ نیشابور اهدا کرد.

در بخش منطقه ای (ویژه نویسندگان نیشابوری)، تندیس سیمرغ و دیپلم افتخار به طور مشترک به دو داستان «مینای خالی» نوشتۀ سارا عیش آبادی و «در به در» نوشتۀ معصومه دهنوی اهدا شد. همچنین مبلغ ۵ میلیون تومان در این بخش بین دو برگزیدۀ اصلی تقسیم شد.

دو داستان «شکوفه گیلاس» نوشتۀ فاطمه داغستانی و «کسی که نبود» نوشتۀ خاطره قیصری شایستۀ تقدیر معرفی شدند که جایزۀ این بخش، دیپلم افتخار و مبلغ یک میلیون تومان است.

در آیین پایانی ششمین جایزه داستان سیمرغ، کلیپ خوانش بخشِ کوتاهی از داستانِ «برخورد نزدیک» با صدا و تصویر زویا صالحپور از سوئد پخش شد. همچنین در پایان مراسم موسیقی سنتی توسط گروه چکاوک اجرا شد. حسین رهاد، نوازنده دوتار، علی بازوبندی، نوازنده تار، امیرحسین خانلقی، نوازنده تار و خواننده آواز، ذوالفقار خانلقی، خوانندۀ آواز و زهرا خانلقی، نوازندۀ تنبک و خوانندۀ آواز از اعضای گروه موسیقی چکاوک بودند. 

جایزه داستان سیمرغ، هر دو سال در دو بخش ملی و منطقه ای با حضور شش داور برگزار می شود. آدرس کانال تلگرامی و اینستاگرام انجمن و جایزه داستان سیمرغ @Simurgh_Dastan است.

گفت و گو با مرتضی فخری

در گفت‌وگوی مرتضی فخری، مجید نصرآبادی و مصطفی بیان طرح شد:

ممیزی مانع نوشتن صاحبان رویاهای اصیل نخواهد شد

متولد سال ۱۳۵۱ در نیشابور است. برخی از آثار این نویسنده همشهری، برگزیده جایزه ادبی «واو» و یا نامزد جایزه مهرگان شده‌است. «دشت سوخته» رمان برگزیده‌ی جشنواره‌ی بانوی فرهنگ، «بغض سرخ» شایسته‌ی تقدیر در جایزه‌ی ادبیات متفاوت «واو»، «حوریه» نامزد نهایی جایزه‌ی جلال آل‌احمد و جایزه‌ی کتاب سال جمهوری اسلامی ایران.

مجید نصرآبادی – پژوهشگر فلسفه و مدرس داستان‌نویسی – و مصطفی بیان – دبیر انجمن داستان سیمرغ – در کنار مرتضی فخری مهمان آفتاب صبح نیشابور شدند. خوانش این مصاحبه هم برای اهالی ادبیات داستانی و هم برای جویندگان فرهنگ عامه تامل‌برانگیز خواهد بود.

متن کامل این گفت و گو در شمارۀ نوروز ۱۴۰۲ نشریه «آفتاب صبح نیشابور بخوانید» به چاپ رسیده است:

در شروع می‌خواهم بدانم کدام پی‌رنگ‌ها در زندگی مرتضی فخری بود که او را به نویسنده متفاوت ادبیات داستانی بدل کرد؟

فخری: شاید بزرگ‌ترین شانس زندگی من مادری بود که در «مهبوط» به آن پرداختم. سرگذشت خودم در «مهبوط» است. هر شب ما را دور خودش جمع می‌کرد و افسانه‌ای می‌گفت. این علاقه از همان زمان شکل گرفت. کودکی من همراه کار بود و نمراتم همیشه زیر ۱۰٫ از مدرسه که می‌آمدم نان‌ها را می‌بردم و می‌فروختم تا نان دیگر اعضای خانواده فراهم شود. در «کفتار»، «برادران تاریکی» و … زندگی خودم دیده می‌شود. برادرم کتاب‌های علی شریعتی را داشت. پنجم دبستان بودم که «حسین وارث آدم» شریعتی را خواندم و طبق ضرباهنگ کلماتش انشا نوشتم. روزی که آن را خواندم آقای سلیمانی – معلم انشا- گفت: «بچه‌ها این بچه را ببینید! حتما نویسنده بزرگی می‌شود!» این اولین ۲۰ زندگی من بود و تا مدت‌ها به آن نگاه می‌کردم. از آن سال تا دیپلم نیم‌ساعت زنگ انشا مال من بود. مادرم موقع کنکور در حال پختن نان در تنور و در حالی که دست‌هایش از آتش گدازان تنور سرخ بود، گفت: «مرتضی اگر دانشگاه قبول نشی ازت راضی نیستم!» رتبه ۱۲۰ آن سال را به دست آوردم و رشته تاریخ را انتخاب کردم. از این روستا به روستای دیگر می‌رفتم و با ضبط صوتی افسانه‌ها را ثبت می‌کردم. نوجوان بودم که سه ماه رفتم کار کردم تا بتوانم دوره «کلیدر» محمود دولت‌آبادی را به قیمت ۹۰۰ تومان تهیه کنم. تفریح دیگرم این بود که خیابان سعدی مشهد را پیاده می‌رفتم و در رویای خودم با ماشین‌های تایپ بُرادرِ پشت ویترین‌ها کار می‌کردم. همه این‌ها به مادرم و معلم سال پنجم دبستانم برمی‌گردد. من زمانی پول ژتون دانشگاه خودم را نداشتم و ژتون فراموشی می‌گرفتم. مادرم کفش نو برای دانشگاه خرید و در اردوی نوورودی‌ها کفش‌هایم را دزدیدند. نشستم و گریه کردم چون کفش نداشتم. با این همه سختی درس خواندم و بعد از پله‌های آموزش و پرورش که بالا می‌رفتم تا معلم تاریخ شوم – به‌علت شهادت برادرم سهمیه جذب داشتم – از همان جا برگشتم و مسیر دیگری را آغاز کردم. الان هنوز هم دیوانگی دارم. شب‌ها اتاق جدایی دارم و گاهی تا خروس‌خوان سحر مشغول نوشتن می‌شوم. رسیدن مهم نیست بلکه لذت بردن از مسیر برای من مهم است. من چهار رفیق داشتم که از دست رفتند و خدا برای من فرصتی را فراهم کرد که بتوانم زندگی متفاوتی داشته‌باشم. این فرصت را باید قدر بدانم. سه بار نزدیک بود کار دست خودم بدهم و چنان غرق ضبط صدای خودم بودم که در چاله افتادم. رمان «بغض صبح» که چاپ شد و قابل تحسین شناخته شد، خانمی یک روز پشت در خانه‌ام بود. او با همسرش مهمان خانه من شدند. خانم افراز خودش ناشر بود. آمده بود تا با نویسنده‌ای شهرستانی کار کند. «حوریه» که به دست نشر او چاپ شد، توقیف شد. من کتابم که چاپ می‌شود، [متن آن را] فراموش می‌کنم.

نصرآبادی: یونانی‌ها اصطلاحی به‌نام اکستازه دارند. قرص اکستازی هم کاربردی از همین اصطلاح است. مفهومش این است که در بیرون خویش ایستاده‌ای. هر انسانی تصویری دارد که بیرون خودش ایستاده است. هایدگر معتقد است که انسان‌ها اکستازه‌های زمان حال، گذشته و آینده دارند. وقتی معلمی چنان تصویری به شما داده‌است، تصویر بیرون از مرتضای پنجم ابتدایی را ارائه می‌کند. آن تصویر هم‌پای عناصر دیگر زندگی شما پررنگ‌تر می‌شود. شما هم رویایی را در سرت می‌پرورانی. این درباره بسیاری انسان‌هایی که به‌طور اصیل با زندگی خود روبرو می‌شوند صادق است. از «لیلای پاییز» – اولین اثر نویسنده- تا به امروز پی‌گیر کارهای او بوده‌ام. این نویسنده دغدغه‌های انتقادی نسبت به انسان، دین، جامعه و فرهنگ دارد. سعی می‌کند در آثارش نیز این نگاه را از دست ندهد. داستان، سرگذشت زندگی انسان‌هاست. نویسنده‌ معاصر که سرگذشت انسان امروزی را روایت می‌کند، دغدغه‌ متفاوتی با نویسنده گذشته دارد. نویسنده امروز بیشتر روایتگر تصویر زندگی انسان‌هایی است که روزمره و عادی هستند. داستان کوتاه به تعبیری داستان زندگی آدم‌های حاشیه‌نشین است. نویسنده‌ای که دغدغه اجتماعی دارد و مسائل روز را می‌بیند، می‌خواهد از این پروتوتیپ‌ها(به انگلیسی: Prototype به معنای پیش‌نمونه) برای شخصیت داستان خودش بهره ببرد و سراغ آدم‌های حاشیه یا پیرامونی می‌رود. برخلاف حکومت‌های توتالیتر که دوست ندارند چنین انسان‌هایی نمود پیدا کنند، این آدم‌ها در داستان‌های امروزی دیده می‌شوند. در تمام دنیا و نه فقط در یک کشور بیشترین زندانیان عقیدتی را نویسندگان تشکیل می‌دهند زیرا نگاه انتقادی به جامعه دارند و صدای انسان‌های دیده‌نشده و فراموش‌شده را روایت می‌کنند. مرتضی فخری تا امروز در طراحی شخصیت‌های داستان خود نگاه انتقادی داشته‌است. طبعا قدرتمندان هم تاب نمی‌آورند و تیغ سانسور چنین آثاری را نابود می‌کند اما نویسنده‌ای که تصویر اکستازه خودش چنان قدرتمند است که به راحتی پاک نمی‌شود و رویای اصیلی دارد و روزمره نیست هیچ گاه هیچ تیغ سانسوری نمی‌تواند او را از نوشتن باز دارد. این‌ها راهی را خواهند یافت که آثار خود را به دست مخاطب برسانند. طی چند دهه اخیر برخی نویسندگان در فضای بسته جامعه آثار خود را که برای مخاطب ایرانی نوشته‌اند در فرصتی و جایی دیگر چاپ می‌‎کنند ولی باز هم به دست خواننده می‌رسد. آدم فکر می‌کند در زمانی که دسترسی به ارتباطات بیشتر شده است، چرا ممیزها توجه ندارند که اثر بالاخره به مخاطب خواهد رسید پس بگذاریم اثر با کم‌ترین هزینه برای حاکمیت و نویسنده به دست مخاطب برسد. در زمانه‌ای که سرانه مطالعه کاهش پیدا کرده است، حاکمیتی که سعی در کنترل همه چیز دارد مردم را از گمراه شدن یا خودکشی کردن در اثر خواندن آثار متفاوت می‌ترساند. هنوز آمار دقیقی درباره این ادعاها داده نشده است چون در حقیقت آماری وجود ندارد. زیرا اقدام به خودکشی ریشه در عوامل مختلفی دارد. کتابی به نام «هنر مردن» [نوشته پل موران نویسنده فرانسوی] در فرانسه چاپ شد که آثاری ]با درون‌مایه غم] را در دوره رمانتیسیسم بررسی کرد و اثبات کرد بسیاری خوانندگان آن دوره عمری طولانی داشتند و دست به خودکشی نزدند. می‌توان رصد کرد که در خانه فلان کس که خودکشی کرد فلان کتاب هم بود و این‌ها را به هم ربط داد ولی عوامل دیگری هم باید در چنین انگیزه‌ای موثر باشد. مرتضی فخری در آثار متاخر خود به نقد دین و جامعه پرداخته است. تکنیک نویسنده عیان کردن همسانی رخدادها است. روایت‌های کهن در قالب اسطوره و افسانه از چنان پتانسیلی برخوردارند که به زعم برخی تاریخ تکرار می‌شود. ایده تکرار تاریخ که بر آن نقد وارد است به معنی تکرار روایت‌هاست. اگر افسانه‌ای اتفاقی را بیان کرد که مابازای تاریخی در آینده داشت، می‌توان از همسانی رخدادها برای آن استفاده کرد. افسانه‌های تاریخی به صورتی خلاقانه مبتنی بر افسانه‌های انباشته در ذهن خود نویسنده است. ظرفیت‌های بومی یک منطقه می‌تواند در یک اثر به کار رود و این کار را نویسنده به خوبی برعهده گرفته است. نظام سلطه در بسیاری کشورهای جهان سعی در ساکت کردن صداهای منتقد دارد ولی این صداها راه خود را پیدا خواهند کرد. به خوبی شاهد هستم که مرتضی فخری از زیر سیطره سلطه گام به گام با طراحی شخصیت‌ها و پی‌رنگ‌های داستانی خودش را آزاد می‌کند. او آگاهی غیررسمی جامعه را که در تریبون رسمی اعلام نمی‌شود عیان می‌کند. حتی گاهی کاراکترهایی را که در چنین سیطره‌ای رشد کرده‌اند هم نشان می‌دهد. این‌ها هم‌وزن هم در این آثار پیش می‌روند. نویسنده سعی می‌کند جانب‌گیری نداشته باشد و از انگ زدن دوری می‌کند و بستری فراهم می‌کند که کاراکترها خودشان رشد و خود را عیان می‌کنند. قضاوت را به خواننده می‌سپارد. من آرزو می‌کنم روزی برسد که آثار نویسنده در همین سرزمین به چاپ برسد بی‌هیچ حب و بغض و کینه‌ای.

بیان: استاد علی‌اصغر شیرزاده می‌گوید نویسنده‌ای ثروتمند است که تخیل قوی دارد. مرتضی فخری افزون بر تخیل قوی دو سرمایه دیگر هم دارد؛ افسانه و تاریخ. مجید قیصری و محمدحسن شهسواری – دو مدرس داستان‌نویسی – در این شهر گفتند که نیشابور از نظر داشتن سرمایه افسانه و تاریخ بسیار غنی است. نیشابور عطار را دارد که با روایت دو هزار قصه بنا به ارزیابی مهدی محبتی – نویسنده و پژوهشگر ادبیات فارسی و استاد تمام دانشگاه زنجان- در صدر ادبیات داستانی کلاسیک ایران است*. زنده‌یاد علی نجفی دو جلد از پژوهش افسانه‌های خراسان را به نیشابور اختصاص داد و در این راستا کوشید اما امروز نسخه‌ای از آن کتاب در دسترس نیست. اکنون هم بخشی از دانشنامه نیشابور به افسانه‌ها اختصاص دارد که می‌تواند کمک‌کار نویسندگان جوان باشد. «سی‌گاو»، «کفتار»، «برادران تاریکی» و «نصوح سیاه» را خوانده‌ام و ذهن پرسشگر نویسنده را ستایش می‌کنم. سیما رحمتی هم به تازگی اثر جدیدش را در انتشارات انار کانادا چاپ کرد. این یعنی نویسندگان تصمیم گرفته‌اند از زیر تیغ ممیزی خارج شوند.

فخری: من تشکری ویژه از اداره ممیزی دارم. دستشان درد نکند. انتشار «سی‌گاو» در ۲۸ اسفند ۱۳۹۳ بود. معاون وقت ارشاد همان شب عید تماس گرفت که «چند جلد کتاب را چاپ کرده‌اید، ما خریداریم!» من تعجب کردم و ناشر هم نگران شد. همان شب ماشین فرستادند و همه کتاب‌ها را بردند. بعد ۱۰ روز هم نامه توقیف کتاب آمد. خیلی ناراحت بودم. همسرم می‌گفت آن‌ها خواستند تو عصبانی شوی و ننویسی و تو چرا به دام بیفتی و ننویسی؟! دیدم راست می‌گوید و راه نوشتن را ادامه دادم.

بیان: من حرفی را به خانم نجمه باغیشنی –نویسنده و مترجم – زدم که جواب پرتاملی دریافت کردم. حرفم این بود حیف که آثار برخی داستان‌نویسان در ایران چاپ نمی‌شود. ایشان گفت «بوف کور» صادق هدایت در هندوستان در ۵۰ نسخه چاپ شد ولی امروز بعد چند دهه هنوز هم این اثر چاپ می‎شود. این اثر هنوز مبنای رساله‌هاست. نویسنده باید بنویسد و مهم نیست کجا چاپ شود. بالاخره دیده خواهد شد. ذهن پرسشگر، افسانه و تاریخ سه پازل موثر در آثار شماست. «برادران تاریکی» هفت داستان به‌هم‌پیوسته‌است و اولین کاری از نویسنده است که داستان پیوسته دارد. «نصوح سیاه» اشاره‌ای به فیلم «توبه نصوح» محسن مخملباف دارد. شخصیت قصابی که بعد انقلاب اسلامی خود را در حال تحول می‌دید و رفتار دیگری داشت و وقتی خودش گرفتار مخمصه می‌شود انزوا را از نزدیک احساس می‌کند چون همه او را با انگشت نشان می‌دهند. افسانه‌های نیشابور و تاریخ و نقد تند سیاسی – اجتماعی در آثار نویسنده پررنگ است. نویسنده خود فردی مذهبی و معتقد به دین است. او در عین حال بسیار وطن‌خواه نیز هست. نویسنده برخلاف برخی نویسندگان که مذهب و وطن را قربانی هم می‌کنند، دل‌بسته میهن و دین است. امیدوارم روزی پایان‌نامه دانشجویان ادبیات بررسی آثار او باشد. سوال من از نویسنده این است که دو نیروی اجتماعی با دو دیدگاه متفاوت روبروی هم هستند. یکی می‌خواهد جلو برود و دیگری می‌خواهد به عقب برگردد، رویارویی این دو نیروی اجتماعی چه نتیجه‌ای خواهد داشت؟

فخری: ما هنوز ابتدای دوران رنسانس اروپا را پشت سر می‌گذاریم. اروپا چهارصد سال طول کشید تا این دوره را طی کند. نظریه عصبیت ابن‌خلدون** در این مورد هم به نظر من کاربرد دارد. هر دوره‌ای از نخبگان سیصد تا چهارصد سال طول می‌کشد و با رویش عصبیتی جدید عصبیت پیشین کنار زده خواهد شد. البته دگرگونی اجتماعی در گذشته این چنین برق‌آسا نبود و ابن سینا برای پیدا کردن شرح مابعد الطبیعه ارسطو چهل سال دنبال گشت و اکنون شما در چند دقیقه آن را پیدا می‌کنید. بنابراین پیشرفت بشر خودش عامل تسریع در روند تحولات تاریخی است. من فکر می‌کنم این تحول رخ خواهد داد و این جبر تاریخ است. مگر این‌که ابزار قهری که آن هم پایدار نیست و در نهایت شیوه اصلاح از درون را به تعبیر حضرت امیر -علیه السلام- در پیش بگیرند. من در رمان «مردم رنج» پیش‌بینی کردم که خشم را در خیابان‌ها خواهیم دید. رمان تازه‌ام به‌نام «بن‌بست کوچه چهارده معصوم» درباره وضعیت کنونی است. داستان تایپیستی هست که با دستان لاغر و نحیفش افسانه کاوه دست‌آتشین را تکرار می‌کند. اگر من نویسنده از جامعه خودم متاثر نشوم به چه دردی می‌خورم. ما همه از مردم خود اثر می‌گیریم. من باور دارم که در این جامعه تار و پود زندگی مردم با مذهب عجین شده‌است. من آینه‌ای در دست دارم که وضعیت جامعه را در آن می‌توان دید. اگر تصویر این آینه زشت است، من نویسنده چه تقصیری دارم؟! ریشه اصلی این آشفتگی در نگاهی است که به مذهب به‌عنوان نهاد موثر فرهنگی جامعه داریم.

خواجوئی: پرداختن به عناصر فرهنگ عامه در آثار شما نقش پررنگی دارد. فولکلور خراسان و نیشابور در میان کارهای شما بسیار رخ‌نمایی می‌کند. این گنجینه ریشه در آموخته‌ها از مادر دارد؟

فخری: از مادرم بسیار یاد گرفته‌ام ولی سال‌ها از این روستا به روستای دیگر می‌رفتم تا افسانه‌ها را گردآوری کنم. یادم نمی‌رود یک روز افسانه‌ای را از عمه لیلایی در روستایی شنیدم که دختران در چشم دیو شنا می‌کردند و این‌گونه ناپدید می‌شدند. همان‌جا این ایده را به ذهن سپردم. من یک روستازاده بودم که در نهایت می‌توانستم قالیباف شوم ولی با هزینه کشورم درس خواندم و دانشگاه رفتم. چرا غرب پیش رفت؟ چون حتی یک دستور آشپزی را از هزار سال پیش دارند ولی ما از سر اتفاق آثار مولوی را داریم و ممکن بود همان هم از بین برود. هر دوره که کسی برآمد آثار گذشتگان را نابود کرد. رضاخان مزار شهدای چالدران را اصطبل کرد که بگوید من هستم و بس. من فکر می‌کنم باید این فرهنگ عامه را برای آیندگان ثبت و ضبط کنیم.

خواجوئی: به صیرورت فکری شما می‌رسیم. مرتضی فخری امروز با نویسنده رمان «لیلای پاییز» چقدر فرق دارد؟ گفتید که اثرم را که نوشتم از آن عبور می‌کنم…

فخری: ۱۸۰ درجه فرق دارم چون مثل آب روان تغییر می‌کنیم. من امروز از «شمارش معکوس« و «لیلای پاییز» خیلی در یاد ندارم…

بیان: من «سی‌گاو» را خواندم. مشخص است که از آن زمان تاکنون صریح‌تر شده‌اید. این نقد را دارم که شخصیت منفی داستان‌های شما بخشی از عنوان‌های رسمی یا مذهبی هست. چرا سعدی‌وار کار نمی‌کنید؟ چرا رندی نمی‌کنید؟ چرا این‌قدر خشم و ناراحتی از طرف مقابل خود دارید؟ چرا استعاره و تمثیل را به کار نمی‌برید؟ یوسا نویسنده‌ای است که آثارش ممنوع نمی‌شود اما می‌نویسد. چرا این شیوه را در پیش نمی‌گیرید؟

فخری: گاه این خشم به قول حضرت علی در نهج‌البلاغه شبیه به یک شقشقیه بیرون می‌ریزد…

نصرآبادی: گاهی منتقدان انتظارات خود را بر نویسنده یا اثر بار می‌کنند. شما فهم خاصی از داستان و ادبیات دارید و من فهمی دیگر دارم. اگر بنا باشد که نویسنده همیشه به انتظارات مخاطب و منتقد بها بدهد اصالت کاری خود را از دست می‎‌‌دهد. پسندیده این هست که بگذاریم نویسنده خودش مسیر خود را پیدا کند. جهان فکری نویسنده با من سنخیتی ندارد ولی تجلی جهان فکری او را در آثارش می‌بینم. ارادت مرتضی فخری به روشنفکری دینی از نوع شریعتی در آثار او روشن است. مختصات فکری وی چنین است. اثر این نویسنده آینه تمام‌نمای فکر اوست و می‌بینیم که سال به سال در حال دگرگونی است.

فخری: اربعین امسال فرصتی شد که تجربه سفر کربلا را پیدا کردم. همسرم به من لطف زیادی دارد و دوره شش جلدی «مردم رنج» را خواند و دیدم که متاثر شده بود. هم‌پای او سفر کربلا رفتم. امسال با چهار میلیون نفر دیگر عازم عتبات عالیات در عراق شدم. موقعی که وارد کربلا شدیم دما هوای به ۵۱ درجه رسیده بود. آدرسی را که داشتیم پیدا نکردیم. فرزند همسفر ما در حال خون‌دماغ بود. بیرون رفتم و هتلی را پیدا کردم و به متصدی ایرانی آن گفتم با هر قیمتی باشد هتل را برای خانواده‌ام رزرو می‌کنم. طرف گفت: «ایرادی ندارد و نیازی به هزینه اضافه نیست. بروید خانواده خود را بیاورید.» من با شوق برگشتم که خانواده خودم و خانواده همسفرم را به هتل ببرم. من خوشحال بودم ولی همسفر دیگرمان گفت: «ثواب سفر ما را کم کردی!» این حرف او توجیه‌کننده تمام تاریخ ماست. طرفه این‌که بارها شاهد رفتار نامتعارف اینان بوده‌ام. علی شریعتی درست می‌گفت که اهرام ثلاثه را با اجبار نساختند بلکه با قصد قربت ساختند. وصیت می‌کردند که اگر مردیم ما را لابلای هرم‌ها دفن کنید. من اگر چنین تصویری را ننویسم که بنویسد!

بیان: تجربه زیسته چگونه در آثار نویسندگان جوان می‌تواند بروز یابد؟

فخری: باید سه بار پیاده به مشهد بروی تا داستان بنویسی. مادری را دیدم که فرزند هشت ساله‌اش را اجبار می‌‎کرد که پیاده از نیشابور تا مشهد به زیارت برود و این را در اثرم بروز دادم. چارلی چاپلین در متن عصر فن‌آوری بود که توانست «عصر جدید» را بسازد[نقدی به صنعتی‌شدن].

نصرآبادی: مارکز را وسط دریا روی عرشه کشتی دیدند و پرسیدند این‌جا چه می‌کنی که گفت در حال نوشتن داستانم هستم.

بیان: امسال دو حادثه بسیار ناراحتم کرد. حادثه اول شب ۳۱ شهریور بود. آن شب در دومین شب پس از اعتراض‌ها در نیشابور شاهد حضور چوب‌دارها در خیابان‌ها بودم. دیدن تصویر حضور این افراد با چوب در خیابان در روزی که سال‌روز آغاز دفاع ملی ما در برابر عراق بود برایم خیلی غریب می‌نمود. با خودم گفتم روزی به فرزندم خواهم گفت چه دوران دشواری را دیدیم. شش کماندوی ارتش روزی برای پایین آوردن پیکر یک دختر ایرانی شهید می‌شوند و امروز! حادثه دوم هم شبی بود که دیدم مردم در بولوار فضل از گل زدن آمریکا خوشحال بودند. به پهنای صورتم در این دو اتفاق اشک ریختم. جامعه‌ای که کتابخوان نیست چه سرنوشتی خواهد داشت؟!

فخری: در عصر صفوی جنگ چالدران را داریم که به فتوای علمای ما از تفنگ و توپ استفاده نشد چون آن را سلاح غیرمتعارف و حرام ارزیابی کردند. کشته فراوان دادیم اما نگذاشتیم تبریز سقوط کند. چه شد که دویست سال بعد ۱۳ هزار نیروی افغان اصفهان را ۹ ماه محاصره و تصرف کردند و قزوین و تبریز هم سکوت! مورخان می‌گویند هر وقت مردم در کشوری بگویند دیگی که برای ما نمی‌جوشد سر سگ در آن بجوشد، کار سخت خواهد شد. اهمیت کار ما در همین است که سه هزار سال اختناق داشتیم و کسی جرات نمی‌کرد نقد عریانی از بی‌عدالتی بکند. [عقلای مجانین] را درست می‌کردند تا از زبان آن‌ها بنویسند. اما ما امروز می‌نویسیم. علامه جعفری می‌گفت شما وظیفه خود را انجام دهید و بیاندازید توی دل تاریخ…

بیان: چرا چنین می‌شود؟

فخری: بیماری جوامع استبدادزده این است که دچار خودتخریبی می‌شوند.

بیان: این جمله را از شما بارها شنیده‌ام که بیاندازید توی دل تاریخ. سوال من این است که جامعه‌ای که کتابخوان نیست و فقط حرف تلویزیون خارج کشور را باور دارد چه سرنوشتی دارد و ما چه وظیفه‌ای داریم؟

نصرآبادی: مثال «بوف کور» هدایت یا «چنین گفت زرتشت» نیچه جواب خودتان است. نیچه هم آن کتاب را در ۵۰ نسخه چاپ کرد. پاسخ آقای فخری هم دقیق است. ما کار خود را انجام می‌دهیم. در زمانی ممکن است که اقبال خوانندگان همراه نباشد ولی این نویسنده تجربه زیسته‌ای از سفر مشهد یا کربلا دارد که در آینده دست‌مایه تحقیقات خواهد شد. در زمانه صادق هدایت بسیاری لکاته‌ها، خنزرپنزری‌ها یا حاجی‌آقاها بودند و هدایت به این‌ها جان داده‌است. این دست‌مریزاد را به مرتضی فخری هم باید گفت که اثرش فردای تاریخ منبع ارجاع می‌شود. هرچند که امروز این اثر مخاطب وسیعی نداشته باشد ولی این تصویر واضح امروزی برای ما که حتی شاید به ذهنمان نرسد آن را بنویسیم چون خیلی واضح است به قلم نویسنده مکتوب و به آینده پرتاب می‌شود. ما با نوشتن سنت و تاریخ را به آینده پرتاب می‌کنیم. می‌دانیم که یک منبع غنی از روایت‌ها و اتفاق‌های ممکن را برای آیندگان به ارث خواهیم گذاشت.

خواجوئی: خودتان اکنون که به خود نظر دارید چه تصویری از خود برون‌ایستاده آینده خویش دارید؟

فخری: من فقط دنبال رسیدن به آن گم‌شده هستم تا «عجب» را از خداوند بشنوم.

بیان: سوال آخر من این است که جوایز ادبی نظیر جایزه داستان کوتاه سیمرغ چه نقشی در رشد ادبیات داستانی دارد؟

فخری: صد در صد انگیزه می‌دهد. شما باید قدر کار خود را بدانید. شما با این انجمن باید بمانید. بعدها معلوم می‌شود کارتان چه تاثیر بزرگی خواهد داشت. معجزه پیامبر اسلام به تعبیر علامه جعفری تربیت آدم‌هایی کم‌تر از یک دست بود. یک نفر از این انجمن شما قد برافرازد برای همه ما بس است. یک روز به مدیر یک مجموعه بهزیستی گفتم یک نفر از این بچه‌ها پزشکی شود که جان‌ها را نجات می‌دهد برای شما کافی است. من می‌خواهم اعتماد به نفس داشته باشید و جلو بروید. خواستند مرا مایوس و خانه‌نشین کنند ولی ادامه دادم. شما هم ادامه بدهید.

پی‌نوشت:

* «در سرایش ۱۰ هزار قصه در ادبیات فارسی ما، عطار با نزدیک به ۲۰۰۰ قصه مقام نخست را دارد و سپس جامی در مقام دوم است. مولانا نیز در مثنوی معنوی ۳۳۰ قصه دارد.» مصاحبه مهدی محبتی با خبرگزاری ایبنا – دوشنبه ۲۴ بهمن ۱۴۰۱٫ **ابن خلدون «عصبیت» را پیوند انسجام بین انسان‌ها در یک اجتماع گروه‌ساز توصیف می‌کند. این پیوند در هر سطحی از تمدن وجود دارد، از اجتماع عشایری گرفته تا دولت‌ها و امپراتوری‌ها. میزان «عصبیت» در مرحله عشایری قوی‌ترین است ولی با پیشرفت تمدن کاهش می‌یابد. با کاهش این امر، «عصبیت» دیگری ممکن است جای آن را بگیرد؛ بنابراین، تمدن‌ها ظهور و سقوط می‌کنند و تاریخ این چرخه‌ها را همان‌طور که در حال انجام هستند توصیف می‌کند. (بسام طیبی: ناسیونالیسم عربی، ۱۹۹۷، ص ۱۳۹.)

نگاهی به ادبیات داستانی نیشابور در سال ۱۴۰۱

مصطفی بیان / داستان نویس

چاپ شده در شمارۀ نوروز ۱۴۰۲ نشریه «آفتاب صبح نیشابور»

بعد از دو سالِ سخت کرونا که مانند فیلم های ژانر وحشت و آخرالزمانی با این ویروس ناشناخته دست و پنجه نرم کردیم و بیش از هزار نفر از همشهریان را به دلیل ابتلا به این بیماری از دست دادیم؛ تصور می کردیم که دورانِ تاریک سایه و وحشت با شکست شاخِ غول کرونا به پایان رسیده و قرار است زندگی روزمره ای را از نو آغاز کنیم. اما پیشگویی ها محقق نشد و سالی که گذشت به مراتب سخت تر از دو سال کرونا بود.

هنرمندان، ورزشکاران و اهالی فرهنگ و ادب میلی برای ارائۀ کار نداشتند و سر بر گریبانِ خود فرو بردند.

گرانی کاغذ و سانسور، همه و همه دست به دست هم داد تا آمار چاپ کتاب به حداقل برسد و شمارگان کتاب در کشوری با بیش از ۸۰ میلیون جمعیت و پیشینۀ غنی از فرهنگ و تمدن، در اولین سالِ قرن پانزدهم خورشیدی، به کمتر از ۵۰ عدد برسد؛ این یعنی خاموشی نبضِ قلبِ «کتاب»، «کتابخوانی» و «آگاهی»! بدون شک مدیران سیاسی و فرهنگی درکی از اهمیت این مسئله ندارند و در آینده ای نزدیک تبعات این فاجعۀ بزرگ را مانند «بحران آب» در دهۀ آینده خواهیم دید.

انتشار آثار ضعیف دختران جوان داستان نویس!

بعد از هفت، هشت سال فعالیت در عرصۀ ادبیات داستانی شهرستان نیشابور، نمی توانم درک کنم چرا برخی از نوقلمانِ جوان (به ویژه دختران جوان) ناگهان تصمیم می گیرند بدون تجربه، دانش و پیشینه، قلم به دست بگیرند و آنچه در ذهن و تخیل خود دارند، روی کاغذ بیاورند و باور کنند یک شاهکار ادبی خلق کرده اند؛ آن هم با هزینۀ شخصی! و در نهایت مانند یک لشکر شکست خورده، کتاب های گران شان را زیر بغل بگیرند و به دوستان، همسایه ها و همکلاسی ها تقدیم و هدیه کنند؛ پُز بیاورند که بعله ما هم نویسنده شدیم و در تصور واهی، آنچه خلق کرده اند، هم تراز آثار بزرگ سیمین دانشور، غزاله علیزاده، شهرنوش پارسی پور و غیره قرار بگیرد.

اما این طور نیست! سخن در این مورد، بسیار است و در این مقاله نمی گنجد؛ در آینده مفصل به آسیب شناسی «ادبیات داستانی زنان نیشابور» خواهم پرداخت.

این مقدمه ای شد که عرض کنم، امسال شاهد انتشار ضعیف ترین آثار از سوی دختران جوان همشهری مان بودیم: رمان «احتمام» نوشتۀ زهرا برهانی (احتمام به معنی بخواب نرفتن از اندوه) و رمان «رویای سوخته» اثر سمیرا جوادی نژاد!

که اتفاقا در آیین رونمایی رمان «احتمام» به تاریخ ۳۱ مرداد ماه که با حضور مجید نصرآبادی، دکتر فاطمه سوقندی و بنده در کانون مهرتابان، سالن همایش تربیت برگزار شد؛ جناب نصرآبادی، منتقد و مدرس داستان و دکتر سوقندی، مدرس زبان و ادبیات فارسی به نقاط ضعف این رمان اشاره کردند.

اولین گام نویسندگی، چاپ کتاب نیست.

این صحبت برای بسیاری از دوستان نزدیکم تکراری است؛ اما در این مقاله مجدد باید به آن اشاره کنم. ما بچه های متولد سال های شصت و ماقبل، مدیون بزرگانی هستیم که در دوران جنگ، انقلاب و قبل از انقلاب برای فرزندان این آب و خاک مجله منتشر می کردند. مانند زنده یاد قیصر امین پور (سردبیر مجلۀ سروش نوجوانان)، زنده یاد امیرحسین فردی (سردبیر مجلۀ کیهان بچه ها) و همچنین مجله های «سلام بچه ها»، «رشد»، «جوانان امروز»، «پسران و دختران» و غیره که همۀ آنها به رشد و پیشرفت ما بچه های علاقه مند به داستان نویسی، شعر و روزنامه­نگاری کمک شایانی کرد.

به یاد دارم در سال های ۱۳۷۵ تا ۱۳۸۲، هر ماه، با اشتیاق داستان­ها و گزارش های خود را برای دفتر مجله ها ارسال می کردم و تیم تحریریه با حوصله آنها را می خواندند. نقد و راهنمایی می کردند و اگر قابل چاپ بود، آن را در شمارۀ بعدی چاپ می کردند.

در آن سال های نوجوانی و جوانی، هیچ وقت به یاد چاپ کتاب نمی افتادم و چون همیشه راهنمایی مان می کردند: «اول بخوانید، بخوانید، بخوانید و بعد بنویسید، بنویسید و بنویسید.»

اما امروز شرایط کاملا فرق کرده است. چاپ کتاب با هزینۀ مولف بسیار آسان شده و در نتیجه شاهد انتشار آثار بسیار بسیار ضعیف در جامعه هستیم.

این ضعف نه تنها در سراسر کشورمان، بلکه در مولفان جوان شهرمان قابل حس است. به خصوص در نویسندگان زن همشهری!

با این وجود در کنار این اخبار بد در حوزۀ کتاب، شاهد موفقیت برخی نویسندگان زن همشهری هستیم که خیلی خوب و حرفه ای می نویسند؛ عجله ای برای چاپ کتاب ندارند و علاقه مند هستند، بیاموزند و کتاب بخوانند؛ تعدادشان هم کم نیست.

به هر حال، پیشنهاد من به علاقه مندان و دوستانِ جوان همشهری در حوزۀ ادبیات داستانی همان توصیه آموزگاران خودم است: «اول بخوانید، بخوانید، بخوانید و بعد بنویسید، بنویسید و بنویسید…. عجله برای چاپ کتاب نداشته باشید.»

از انتشار داستان های ژانر وحشت تا چاپ کتاب در خارج از کشور.

«هیولای تلخ» اولین کتابِ داستان نویس نیشابوری است که به طور جدی وارد فضای ژانر «وحشت» شده و تا حدی به فضای سورئال و ادبیات گمانه زن (تخیلی، فانتزی و فراطبیعی) نزدیک می شود.

«هیولای تلخ»، دومین مجموعه داستان محمد اسعدی با دوازده داستان کوتاه است که اوایل سال ۱۴۰۱ توسط نشر صاد منتشر شده و برخی از داستان های این مجموعه در جایزه ملی «داستان افسانه ها» در بخش ژانر وحشت برگزیده شده است.

محمد اسعدی متولد سال ۱۳۳۹ در نیشابور و در حال حاضر ساکن تهران است. در کارنامۀ ادبی محمد اسعدی، علاوه بر چاپ کتاب جوایز معتبری می بینیم.

اگر علاقه مند به داستان های ژانر وحشت هستید؛ پیشنهاد می کنم این کتاب را خریداری کنید.

علی ملایجردی، نویسنده و مترجم نیشابوری دو عنوان کتاب جدید با موضوع داستان‌های آذری و افسانه‌های آسیای میانه، پاییز ۱۴۰۱ به همت انتشارات خردگان روانه‌ بازار نشر کرد.

«طبقه ششم خانه پنج طبقه» شامل ۶ داستان‌کوتاه اثر «آنار رضایف» است. «آنار رسول اوغلو رضایف»، متولد سال ۱۹۳۸، داستان‌نویس، نمایشنامه‌نویس، کارگردان فیلم و دبیر اتحادیه نویسندگان آذربایجان است.

اکثر داستان‌های این مجموعه در سال‌های سرکوب و پاکسازی‌های استالین در آذربایجان زیر سیطره شوروی نوشته شده‌اند.

کتابِ دومِ علی ملایجردی با عنوانِ «افسانه‌های زیر چادر»، مجموعه‌ای از افسانه‌های آسیای میانه، نوشته «سلی پام کلیتون» و تصویرگری «سوفی هرکس همیر» است. این کتاب شامل افسانه‌های از کشورهای افغانستان، قزاقستان، قرقیزستان، ازبکستان، تاجیکستان و ترکمنستان است که در ۶۴ صفحه تمام رنگی منتشر شده است. داستان‌های این مجموعه، مناسب گروه سنی کودکان و نوجوانان است.

علی ملایجردی، نویسنده، مترجم، متولد سال ۱۳۴۶ و ساکن نیشابور است. از وی ترجمه‌های مجموعه‌داستان «فقط یک مشت استخوان»_داستان‌های کوتاه زبان اردو_ و رمان «تعلیم نفس کشیدن»، اثر آن تایلر و همچنین نگارش رمان «بایقوش» در سال‌های گذشته منتشر شده است.

بعد از انتشار رمان شش جلدی «مردم رنج» اثر مرتضی فخری در سال ۱۴۰۰ توسط نشر مهری لندن، اکثر آثار این نویسندۀ همشهری و دلسوز به فرهنگ، افسانه و تاریخ نیشابور، در ایران مجوز چاپ نمی گیرد!

امسال، نشر مهری لندن، سه رمان «برادران تاریکی»، «زنده گور» و «نصوح سیاه» را از مرتضی فخری به چاپ رساند.

مرتضی فخری، متولد سال ۱۳۵۱ در نیشابور است. برخی از آثار این نویسندۀ همشهری برگزیدۀ جایزه ادبی واو و یا نامزد جایزه ادبی مهرگان شده است. از مرتضی فخری، بیش از ۱۰ رمان منتشر شده که مهم ترین آنها «کفتار»، «سی گاو»، «مهبوط» و «گورکن» است.

در اوایل بهمن ماه، خبر انتشار رمان جدیدی از هادی خورشاهیان رسانه ای شد. رمان «هراس عقرب از مرگ» در ۲۲۲ صفحه توسط انتشارات پرنده وارد بازار کتاب شد.

هادی خورشاهیان، متولد سال ۱۳۵۲ در گنبدکاووس، بزرگ شدۀ نیشابور و ساکن تهران است. او شاعر و نویسندۀ پُرکاری است و داور چند جایزه معتبر ادبی مانند جلال آل احمد و داستان سیمرغ بوده.

برگزاری ششمین دورۀ جایزه جهانی داستان سیمرغ.

مهم ترین خبری که در تابستان سال ۱۴۰۱ منتشر شد؛ فراخوان «ششمین جایزه داستان سیمرغ» بود. جایزه داستان سیمرغ نیشابور، مهم ترین و گران ترین جایزه مستقل، خصوصی و مردمی شرق کشور است که از سال ۱۳۹۴ به همت «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» برگزار می شود.

«انجمن داستان سیمرغ نیشابور» در طول این ۸ سال، شش دوره جایزه داستان سیمرغ و سه مجموعه داستان گروهی از داستان های منتخب جایزه داستان سیمرغ منتشر کرده است؛ که به اعتراف تعداد زیادی از نویسندگان مطرح و شناخته شدۀ پایتخت نشین، «جایزه و انجمن داستان سیمرغ نیشابور» جایگاه ویژه ای در ادبیات داستانی معاصر کشور پیدا کرده است که فعالیت هایش نه تنها برای جوانان شهرستان نیشابور که بلکه سهمی در ارتقاء ادبیات داستانی شرق و کل کشور خواهد داشت.

می توان گفت، این رویداد بزرگ ادبی، تنها رویداد فرهنگی و ادبی نیشابور دانست که در عرصۀ جهانی فعالیت می کند؛ که بدون شک به همت تعدادی از جوانانِ نیشابوری و با حمایت بخش خصوصی و خیرین فرهنگ و ادب شهرستان برگزار می گردد.

در «ششمین جایزه داستان سیمرغ» ۶۰۰ نویسنده از ایران و ۸ کشور جهان شرکت کردند. دبیرخانۀ «ششمین جایزه داستان سیمرغ» اعلام کرده است، نام داوران و نامزدهای نهایی این دوره را در نوروز ۱۴۰۲ اعلام خواهد کرد. طبق فراخوان به نفر برگزیده در بخش «ملی»، تندیس سیمرغ و ۱۰ میلیون تومان و به برگزیدۀ بخش «منطقه ای»، تندیس سیمرغ و ۵ میلیون تومان اهدا خواهد شد.

علاقه مندان می توانند برای اطلاع از فعالیت های این انجمن ادبی به کانال تلگرام و یا اینستاگرام «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» به آدرس@Simurgh_Dastan  و یا وبلاگ www.simurgh-dastan.blogfa.com  مراجعه کنند.

داستان «ابلق» نوشتۀ نجمۀ باغیشنی

«نجمه باغیشنی»، متولد سال ۱۳۶۵ در باغشنِ نیشابور، تحصیل کردۀ کارشناسی ارشد ارتباط تصویری است.

او با داستان «در فاصله چند نخی که میان ماست»، سال ۱۳۹۵ برگزیدۀ اول، «دومین جایزه داستان سیمرغ نیشابور» شد. همچنین در سال ۱۳۹۶ داستان «مارماهی» او در «سومین جایزه داستان سیمرغ» مورد تقدیر هیات داوران قرار گرفت؛ که هر دو داستان در مجموعه ­ای با عنوان «در خانۀ ما کسی یانگ را دوست نداشت» توسط نشر داستان، به همراه چند داستان منتخب دیگرِ جایزه داستان سیمرغ به چاپ رسید.

باغیشنی، اردیبهشت ۱۴۰۱ رتبۀ دوم «اولین دورۀ جایزه ملی کتاب اردیبهشت» برای داستان «کالبد شکافیِ پری دریایی» را از آن خود کرد.

برخی از داستان های کوتاه نجمه باغیشنی در مجله های معتبر ادبی مانند: «نقطه بند» و غیره به چاپ رسیده است.

داستان پیش رو، داستانِ دخترِ جوانی است که برای رهایی از خوددرمانی با داروهای خواب ­آور و یا خیال­ پردازی­ های بیمارگونه تصمیم می­ گیرد تا به همراه دوستانش به سفر برود. آنها مهمان­ خانه­ ای در خارج از شهر اجاره کردند. دوستان دختر، هر روز به بهانۀ گشت­ و­گذار و خرید، بیرون می­ رفتند. یک روز دختر جوان که مانند روزهای گذشته همراه دوستانش بیرون نرفته بود تصمیم می­ گیرد، اطرافِ مهمان­ خانه گردش کند. در نزدیکی مهمان ­خانه، خانه ای وجود داشت که در آنجا مردی تنها به همراه گاوش زندگی می ­کرد. دختر جوان آن روز متوجه شد که گاو آن مرد روز خوبی را نداشته؛ زیرا روز گذشته دو تا از گوساله ­هایش را با هم انداخته بود….

این داستان در شمارۀ نوروزی ۱۴۰۲ نشریه «افتاب صبح نیشابور» منتشر شده است.

تلگرام: @aftabeneyshabur

نگاهی به مجموعه داستان هیولای تلخ؛ نوشتۀ محمد اسعدی

نگاهی به مجموعه داستان هیولای تلخ؛ نوشتۀ محمد اسعدی

نوشتۀ مصطفی بیان

این مقاله چاپ شده در:

ماهنامه ادبیات داستانی چوک _ شماره ۱۵۱ _ اسفند ۱۴۰۱

نشریه آفتاب صبح نیشابور _ شماره ۱۰۴ _ ۱۴ اسفند ۱۴۰۱

اینایی که راه رفتن مُرده ها رو دیدن، دروغ نمی گن. واقعا دیدن ( از متن داستان دندان های مصنوعی شما را خریداریم)

«هیولای تلخ» اولین کتابِ داستان نویس نیشابوری است که به طور جدی وارد فضای ژانر «وحشت» شده و تا حدی به فضای سورئال و ادبیات گمانه زن (تخیلی، فانتزی و فراطبیعی) نزدیک می شود.

«هیولای تلخ»، دومین مجموعه داستان محمد اسعدی با دوازده داستان کوتاه است که اوایل سال ۱۴۰۱ توسط نشر صاد منتشر شده و برخی از داستان های این مجموعه در جایزه ملی «داستان افسانه ها» در بخش ژانر وحشت برگزیده شده است.

«ادبیات گمانه زن»، ادبیاتی است که در آن سحر، جادو، رمز، معما و ترس به هم آمیخته باشد. داستان های وحشت، از جن، روح، شبح، جادوگران شیطان صفت و همهمه های گنگ و دلهره آور سخن می گوید.

«استیون کینگ» معروف ترین رمان نویس ژانر وحشت امریکایی در یکی از داستان های معروفش می نویسد: «ارواح و هیولاها واقعی هستند، آنها درون ما زندگی می کنند، و گاهی بر ما غلبه می کنند…»

جمال میرصادقی، داستان نویس و مدرس داستان در کتاب «ادبیات داستانی» می نویسد: «داستان های سورئالیستی از بعضی خصلت های داستان های وحشت بهره برده است، یعنی فضاهای وهم آور و ابهام آمیز و پُر رمز و راز  که از خصوصیت های داستان های سورئالیستی است، از داستان های وحشت گرفته شده است.»

از نمونه های داستان های ایرانی می توان به اغلب داستان های غلامحسین ساعدی مثل داستان های به هم پیوستۀ «عزاداران بیل» و «ترس و لرز» و بعضی از داستان های بهرام صادقی مثل داستان بلند «ملکوت» و داستان کوتاه «خواب خون» اشاره کرد.

از مولفه های داستان های گونۀ وحشت حضور «هیولا»، «روح»، «جن»، «مرد آزما» و یا «از ما بهتران» است که امروز خوانندگان نوجوان و جوانِ بسیاری را در داخل و خارج از کشور مجذوب این گونه از داستان ها کرده است.

اردیبهشت امسال طبق روال سال های گذشته، سری به نمایشگاه کتاب تهران زدم. نمایشگاه امسال به دلیل کرونا و مشکلات اقتصادی، رونق چندانی نداشت و حضور علاقه مندان به کتاب به ویژه از شهرستان ها بسیار بسیار کم رنگ بود؛ اما با این وجود برخی از غرفه ها مانند نشر ویدا، هوپا و یا تندیس از حضور نوجوانان و جوانان دهۀ هشتاد پُررنگ بود که این نشانۀ علاقۀ ویژۀ این نسل به ادبیات گمانه زن و یا ادبیات ژانر وحشت، علمی تخیلی و ماوراطبیعی است.

نگاه تخصصی و روان کاوی دلایل علاقۀ نسلِ جدید به این گونه از ادبیات در این مقالۀ مجاب نمی دهد. هدف معرفی مجموعه داستان «هیولای تلخ» اثر محمد اسعدی است که برای اولین بار ادبیات داستانی شهرستان به طور حرفه ای و جدی وارد جریان این گونه از ژانر شناخته شده و پُرطرفدار ادبیات داستانی و همچنین ادبیات سینمای هالیوود است.

«نمی دانم چقدر گذشت؛ ولی زمان زیادی نبود. موجودی سفید و لاغر اندام را دیدم که پشت یکی از سنگ ها ایستاده بود؛ شبیه زنی بود که سرش به یک طرف آویزان باشد. خون توی سرم منجمد شد. گفتم حتما خیالات است. دوباره نگاه کردم. بدون اینکه قدم بردارد، آهسته به طرف من آمد. بلند شدم و مشت به در کوبیدم. کسی جواب نداد. محکم تر زدم. سرم را برگرداندم. شبح سفید، پشت سرم بود؛ زن مانندی، با قد بلند و سراپا سفید. خط خون سیاهی از زیر گلو، تا روی سینه اش جاری بود. چند لگد به در زدم. وارد مرده شورخانه شدم…. دندان ساز را دیدم که روی تخت مرده شورخانه، کنار جسد زنی ایستاده. دهان زن پُرخون بود. انبر و چکشی روی زمین افتاده بود.» (از متن داستان دندان های مصنوعی شما را خریداریم)

داستان «دندان های مصنوعی شما را خریداریم»، یکی از بهترین داستان های این مجموعه است. یک داستان هوشیار‌کننده و البته ترسناک که باعث می‌شود خواننده انتظار اتفاقات غیرقابل باوری را در ادامۀ داستان داشته باشد. داستان در یک روز سرد زمستانی رخ می دهد. مردی بیکار در یک بازارچه، دست فروشی را می بیند که سی، چهل دست دندان مصنوعی زرد و چرک، چند عکس رادیولوژی، تعدادی دندان نیش کرم خورده، گاز انبر و کل بساط دنداسازی را می فروشد.

دندان ساز به مرد می گوید که کارش، فروش، خرید، اجاره و تعمیر دندان است و هجده سال سابقه کار دارد! شغلِ عجیبِ مرد دست فروش باعث می شود تا مرد جوان بابِ گفت و گو را با او باز کند. داستان ادامه پیدا می کند تا آن دو به قبرستان می روند. مرد دست فروش به مرد بیکار می گوید اگر جویای کار هست، همراهش به قبرستان برود. آن دو می روند. در مسیر راه، صحبت هایی بین آنها رد و بدل می شود تا اینکه به قبرستان می رسند و به سمت مُرده شورخانه می روند. دندان ساز از جوان می خواهد پشت درِ مُرده شورخانه منتظر بماند. دندان ساز کلید می اندازد و وارد ساختمان می شود. چند دقیقه بعد مرد جوان زنی ترسناک را پشت یکی از سنگ های قبرستان می بیند. ترس برش می دارد و به داخل مُرده شورخانه می رود. ناگهان در میان توده بخار، دندان ساز را انبر به دست می بیند که روی تخت مُرده شورخانه، کنار جسد زنی با دهانی پُر خون ایستاده…. تلاش‌های مرد جوان برای فرار از دستِ دندان ساز نیز بر ترسناک بودن داستان می‌افزاید و آن را به یکی از تکان‌دهنده‌ترین داستان‌های محمد اسعدی که در این مجموعه چاپ شده، تبدیل می‌کند.

داستان «دستگاه مورد نظر خاموش است» داستانِ وهمناک و طنزآمیزی است. داستان دو برادر و یک خواهر است که به دلیل ناپدید شدنِ پدرشان به کلانتری مراجعه می کنند. در کلانتری، صحبت هایی بین فرزندان و سرگرد صورت می گیرد که در نهایت سرگرد متوجه می شود فرزندان شناسنامه، کارت شناسی از پدرشان ندارند و همچنین اسم و فامیل پدر را فراموش کرده اند و حتی نمی دانند پدرشان چه شکلی است!

یک هفته بعد سرگرد پیرمردی به آنها نشان می دهد که تا اندازه ای شباهت به چهرۀ پدر گم شدۀ شان دارد. فرزندان با دیدنِ پیرمرد تردید می کنند. اما سرگرد تاکید می کند که این پیرمرد خودِخودِ پدرشان است. در نهایت سرگرد از فرزندان می خواهد پیرمرد را با خود ببرند و اگر احیانا پدرشان پیدا شد، این پیرمرد را به کلانتری برگردانند.

در پایان، بچه ها پیرمرد را به جای پدرشان با خود به خانه می ببرند و نویسنده در پایان داستان تصویری از افتادنِ ونِ بهزیستی را در داخلِ جوی آبِ جلوی کلانتری نشان می دهد که چهار پیرمرد از پشت شیشۀ عقبِ ون، به ازدحام خیابان خیره شده اند.

داستان «دستگاه مورد نظر خاموش است» یکی از بهترین داستان های محمد اسعدی است که حسِ خواننده را همراه با طنز و واقعیت تلخ اجتماعی به واقعیت ترس نزدیک می کند؛ و در نهایت همین میزان ترس خواننده را وادار می کند که با خواندنِ این داستان به فکر فرو رود.

داستان «مردآزما»، سومین داستانِ جذابِ این مجموعه است. داستان دربارۀ مردی به نام «اوس مراد» است که دو زن به نام های عصمت و محترم دارد. اوس مراد به مناسبت ازدواج با محترم، همسر دومش، آتشدان حمامِ خانه اش را تعمیر می کند تا مجبور نشود هر روز قبل از اذان صبح، به حمامِ محل برود. تا اینکه خبر می رسد یک روز سحر، اوس مراد قبل از اذان صبح در حمامش از ما بهترانی با سُم سیاه می بیند و سکته می کند. بعد از فوت اوس مراد، درِ حمام را می بندند و یک قفل بزرگ هم می زنند.

حمام یک پنجره به بیرون داشت که زباله ها را از آنجا داخلِ حمام می ریختند. یک روز عماد، پسر بزرگ اوس مراد به دلیلی از پنجرۀ حمام به داخل خزینه می رود. در آنجا، از ما بهتران را می بیند که روی تاقچۀ خزینه نشسته و به او خیره شده است. می خواهد فریاد بزند اما صدایی از گلویش خارج نمی شد. جن با بسم الله گفتن هم غیب نمی شود. عماد از پنجره حمام، سر و بدنش را بیرون می کند اما پای چپش گیر می کند. عماد کمک می خواهد اما کسی داخل حیاط نیست. موجود عجیب با زبان سرخ رنگش کفِ پای عماد را می لیسید. هوا دارد تاریک می شود که عماد صدای پا می شنود. زنی با چادر وارد حیاط خانه می شود. عماد کمک می خواهد. زن به طرف عماد می آید. زن رویش را گرفته اما صدایش، صدای محترم است. عماد از محترم کمک می خواهد؛ اما زن چادری محترم نیست….

داستان «مردآزما» یکی از ترسناک ترین داستان های این مجموعه است که باعث می شود خواننده با خواندنِ این داستان، ترس را با تمام وجودش حس کند.

علاوه بر این ۳ داستان، داستان های متوسطی هم در این مجموعه وجود دارد که از جذابیت داستان های این مجموعه نمی کاهد.

محمد اسعدی متولد سال ۱۳۳۹ در نیشابور و در حال حاضر ساکن تهران است. در کارنامۀ ادبی محمد اسعدی، علاوه بر چاپ کتاب جوایز معتبری می بینیم.

اگر علاقه مند به داستان های ژانر وحشت هستید؛ پیشنهاد می کنم این کتاب را خریداری کنید. مجموعه داستان «هیولای تلخ» نوشتۀ محمد اسعدی توسط انتشارات صاد در ۱۲۴ صفحه و به قیمت ۵۰ هزار تومان در بهار سال ۱۴۰۱ وارد بازار کتاب شده است.

پرواز ششمین سیمرغ جایزه داستان سیمرغ

بزرگان ادبیات داستانی نیشابور از اهمیت بزرگترین و گران ترین جایزه ادبی شرق کشور می گویند.

پرواز ششمین سیمرغ جایزه داستان سیمرغ

نشریه آفتاب صبح نیشابور / شماره ۹۸ / ۳۰ شهریور ۱۴۰۱

مصطفی بیان

جایزه مستقل و خصوصی داستان سیمرغ از سال ۱۳۹۴ به ابتکار «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» و با حمایت بخش خصوصی پایه گذاری شد و در طول سال های گذشته و با برگزاری پنج دوره موفقیت آمیز، سه مجموعه داستان از ۲۶ نویسندۀ منتخب توسط نشر داستان منتشر کرد. تاکنون ۱۵ داور ملی در داوری و انتخاب آثار برگزیده مشارکت داشتند.

«جایزه داستان سیمرغ» نمونه ای موفق از فعالیت فرهنگی غیردولتی در دهۀ گذشتۀ شهرستان نیشابور است که به همت بخش مردمی صورت گرفته. کارنامۀ فعالیت «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» را می توان نمونه ای بی نظیر و حتی کم نظیر در دهه های بعد از انقلاب دانست؛ که نتیجۀ آن می تواند اعتماد بخش دولتی نسبت به فعالیت های انجمن های مردمی و سازمان های NGO (مردم نهاد) باشد تا در برنامه های توسعه، بخش فرهنگی را به مردم واگذار کند.

برگزاری پنج دوره «جایزه داستان سیمرغ» با صرف نزدیک به یکصد میلیون تومان و با حمایت بخش مردمی و اسپانسرهای صنعتی و تولیدی صورت گرفته است. حضور و مشارکت خیرین فرهنگی و واحدهای صنعتی و تولیدی شهرستان در برگزاری این جایزه ادبی، از نمونه های درخشان و پُراهمیت این جریان فرهنگی و مردمی است که می تواند در گسترش سایر فعالیت های فرهنگی و هنری این شهرستان قابل توجه باشد.

جواد پویان، رمان نویس و برگزیدۀ جایزه ادبی مهرگان می گوید:

«برگزاری جوایز ادبی اگر چه در پایتخت اثر چندانی بر توسعه کتاب و کتاب خوانی ندارد اما در شهرستان ها  یکی از ستون های امر توسعه فرهنگی و به الطبع ادبی است. محیط های کوچک تر و به هم بافته تر شهرستان ها خود عامل تسریع کننده در اثر بخشی گروه های فعال ادبی هنر در بین اقشار دیگر است.

تداوم جایزه ادبی سیمرغ مزید بر علت است تا شهرستان نیشابور نقطه روشنی در جامه ادبی ایران گردد. به شکلی استعاری میل این جغرافیا را به ادامه سنت ادبی عطار و خیام به رخ بکشد. همین ویژگی ها خود نشان دهنده اهمیت جایزه ادبی سیمرغ است. به قول حافظ :یک نکته ازین معنی گفتیم و همین باشد.»

نشاط داودی، رمان نویس همشهری ساکن تهران معتقد است:

«جشنواره‌های ادبی می‌توانند فرصتی برای اهل مطالعه ایجاد کنند.جایزه ادبی سیمرغ نیشابور یکی از بهترین اتفاقات ادبی شرق ایران است. علاوه بر برپایی جشنواره داستانی، آثار برگزیدۀ نوقلمان را چاپ و از ایشان حمایت می‌کند.

به نظرم چاپ آثار انگیزۀ نوشتن‌های دوباره را رقم خواهد زد و میل شرکت در جشنواره‌های بعدی را افزایش می‌دهد.

مرتضی فخری، رمان نویس و برگزیدۀ جوایز ادبی مهرگان و واو پاسخ می دهد:

«در شرایطی این جایزه برگزار می شود که جامعه از طرفی اسیر بحران های اقتصادی است و از طرف دیگر دچار یک نوع خمودگی فرهنگی شده است. چنین حرکت هایی را می توان تابش نوری اندک در ظلماتی عمیق تصور کرد چرا که به نسل امروز یک بار دیگر انگیزه می دهد. نسلی که اسیر فضای مجازی است و کمتر از همه وقت کتاب می خواند و می نویسد. جایزه داستان سیمرغ فرصتی است برای آنان که می خواهند دغدغه های ذهنی شان را با صدای بلند به گوش جامعه برسانند. و نیز افتخاری برای نیشابور که زمانی مهد فرهنگ ایران زمین بوده و حالا از این شهر بزرگ جز خاطره ای تاسف بار به جای نمانده است.»

سولماز اسعدی، داستان نویس همشهری ساکن سوئد می گوید:

«نویسنده با به کار بردن صنایع ادبی و فنون داستانی، جهانی تازه خلق می‌کند که به مدد آن حقایق جهانی که در آن زندگی می‌کنیم تاثیرگذارتر می‌شود. داستان کنجکاوی و تخیل انسان را بیدار می‌کند. زیربنای فکری و اجتماعی‌اش را به چالش می‌کشد. از این رو قادر است راه‌های متفاوت اندیشیدن و اصلاح جامعه را هموار کند.

برگزاری مسابقات ادبی از این رو اهمیت دارد که راه‌گشای نویسندگان جوان و در نتیجه افکار بکر و تازه است. همان‌گونه که سیمرغ در اساطیر نماد دانایی و وحدت است، سیمرغ داستان شهر ما هم با تلاش و همبستگی بار دیگر در آسمان اندیشه پرواز خواهد کرد.

جعفر توزنده جانی، نویسندۀ کودک و نوجوان معتقد است:

«تداوم جوایز و انجمن‌ها در ایران تشکیل انجمن و جوایزی داستانی که بتوانند نقش مهمی در شکل‌گیری جریان‌های داستان‌نویسی داشته باشند، همیشه کار سختی نبوده. اما تداومش امری دشوار. اهمیت یک جایزه به تداوم آن است. چرا که  هر سال تجربه برگزار کنند بیشتر از سال قبل شده و انتخاب‌ها بهتر. من تردیدی ندارم که تمایل نویسندگان برای شرکت در این جایزه افزون‌ شده و این امر در کنار تجربه برگزارکنندگان می‌تواند نقش مهمی در شکل‌گیری جریان‌های ادبی در حوزه داستان داشته باشد. خوشحالم که جایزه داستان سمیرغ به ایستگاه ششم رسیده است.»

مجید نصرآبادی، منتقد و مدرس داستان پاسخ می دهد:

«پس از پنج دوره اجرای جایزه داستان سیمرغ در سطح محلی و ملی شاهد اقبال بیشتر داستان‌نویسان محلی و ملی به این رویداد هستیم. مداومت بر یک فعل نیک می‌تواند تبدیل به سنّت شود و در گذر زمان مشوقی برای سایرین باشد تا این سنّت ادبی را به شیوه‌ای مستقل پیگیر شوند. رشد و بالندگی ادبیات داستانی نقشی موثر در فهم خود و جهان انسانی دارد. استقلال جایزه از تنگ‌نظری‌ها و دیکته‌کردن‌ها و رویکرد مقیّم‌مآبانه نسبت به هنر، اندیشه و فرهنگ، هویتی مستقل برای آن می‌آفریند؛ باشد که چنین باشد.»

محمد اسعدی، داستان نویس و برگزیدۀ چندین جایزه معتبر ادبی می گوید:

«داستان یک قطعۀ ادبی با ویترینی از رقص بیهودۀ کلمات نیست. روایتی ساده است که انسان در آن حضور دارد. داستان می تواند واقعی تر و عمیق تر از دنیای واقعی باشد. به ظواهر تردید کند و شناخت تضادهای پیدا و پنهان درون انسان را آشکار کند.

با افتخار ششمین دو سالانۀ جایزۀ ملی و مستقل داستان کوتاه سیمرغ، رویداد مهم ادبی و سترگ از دیار خراسان بزرگ به مرکزیت ابرشهر نیشابور، امسال هم با تلاش یک تیم کارکشته، با تجربۀ پُربار ده ساله و با حضور داوران سرشناس کشوری و شرکت داستان نویسان فارسی زبان در سراسر جهان در دو بخش ملی و منطقه ای برگزار می شود.

امیدوارم این اتفاق مهم فرهنگی همچون دوره های گذشته و بیش از آن، زمینه ساز بالندگی ادبیات داستانی و کشف استعدادهای جوان و جریان ساز رویدادهای تاثیرگذار ادبی و تولد نویسندگانی باشد که تاریخ ساز این دوره از ادبیات داستانی ایران زمین باشند.»

امیرحسین روح نیا، داستان نویس، نمایش نامه نویس و کارگردان تئاتر معتقد است:

«ضرورت وجود و حضور ادبیات داستانی در زندگی عموم مردم جامعه، بخصوص در جوامع مدرن امروز، که دارای پیچیدگی‌های متعددی است، بر هیچ‌کس پوشیده نیست. بدون شک انسان معاصر در آیینه ادبیات داستانی است که می‌تواند تصویری آشکار‌ از خود و جامعه‌اش ببیند. می‌تواند تجربه‌های نزیسته‌ی خویش را در بین خطوط داستان و صفحه‌های رمان جستجو کند. این یکی از کوتاه‌ترین و کم هزینه‌ترین راه‌هایی که بشر اختراع نموده تا آن‌چه را که ناشدنی و نادیدنی است، به امکانی برای تجربه‌ی عموم تبدیل کند.

در همین راستا جوایز ادبی می‌توانند بستری مناسب برای رشد ادبیات داستانی این مرز و بوم ایجاد نمایند. هر داستان که توسط نویسنده‌ای کم ‌‌نام و نشان نوشته می‌شود، نماینده‌ی فرهنگ و رسوم بخشی از این سرزمین پهناور است.

بدون شک جایزه داستان سیمرغ هم از این قائده مستثناء نیست. امید است ششمین دور این جایزه مستقل ادبی،‌ پُرباتر از پیش به ثمر بنشیند و راه‌گشای جوانای علاقه‌مند به داستان‌نویسی و دوست‌ داران هویت و فرهنگ این سرزمین کهن باشد.»

گفت‌وگو با شهلا ناظران به بهانهٔ انتشار رمان جدیدش

گفت‌وگو با شهلا ناظران به بهانهٔ انتشار رمان جدیدش

چاپ شده در نشریه «آفتاب صبح نیشابور»، ۲۰ تیر ۱۴۰۱

مصطفی بیان

شهلا ناظران، متولد ۱۳۳۳ ، معلم بازنشسته، عکاس، پژوهش گر و نویسندۀ همشهری است. از جوانی به نوشتن و عکاسی علاقه مند بوده. سال هاست که عکلاسی می کند و می گوید: «اولین هدیه ای که از همسرم دریافت کردم، یک دوربین عکاسی نیمه حرفه‌ای بود. در همهٔ سال‌هایی که معلم بودم، آن دوربین را با خود به مدرسه می‌بردم و احساس‌های زیبای دانش‌آموزان را به تصویر می‌کشیدم.»

سال ۱۳۸۳ بازنشسته شد و از آن سال، برای به تصویر درآوردن آثار تاریخی شهر نیشابور و روستاهای اطراف آن، به‌طور جدی و با گام هایی محکم به طرف عکاسی رفت و دوره‌های کامل عکاسی را در انجمن سینمای جوان نیشابور با موفقیت گذراند.

اولین کتابش، رمان «انیسه» را در اسفند ۱۴۰۰ به همت انتشارات آرمان رشد منتشر کرد. شهلا ناظران توضیح داد: «قبل از نوشتن رمان انیسه، کتاب‌های‌ هنرمندان ۶۰ سال آخر نیشابور، بازار قدیم نیشابور و پیشکسوتان آموزش و پرورش، آماده چاپ بودند که با شیوع اپیدمی کرونا و متعاقب آن کمیاب شدن کاغذ گلاسه، چاپ آنها به تاخیر افتاد.»

رمان «انیسه» در مکان های مختلف سیر می کند. داستان از روستای آهوان شروع می‌شود و به روزهای آخر قرن سیزدهم (سال ۱۲۸۴ خورشیدی) سری می زند. چند تک روایت داریم. قصه آمیرزا شفیع و شوکت بانو، قصه رخشنده چهر و فرخ خان، قصه فردوس و انیسه و قصه گوهر خانم. داستان درباره زنان این سرزمین است. از شرق شروع می شود به غرب، کردستان، ختم می شود. ناظران در رمان «انیسه» قصد داشته در کنار مرور تاریخ معاصر ایران، تلاش زنان را با رجوع به درونیات و خودناباوری هایشان نشان دهد و البته به موازات این دید، نگاهی به دنیای مردانه نیز داشته، و وجوه مشترکی مانند عشق و تعامل ادراکی مردان با زنان توصیف کرده است. رمان «انیسه» شامل ۱۴ فصل است.

به بهانۀ انتشار این رمان، گفت و گویی داشتیم با شهلا ناظران دربارۀ جهان داستانی اش.

زن‌بودن چقدر مسیر نوشتن شما را تحت‌تاثیر قرار داده است؟ چون بخشی از دغدغه‌ شما، همین مساله زن و حقوق او است. در حالی که می‌دانیم در گذشته زنان چندان در متن جامعه نبودند و فرصت هایشان به دلیل ازدواج زود هنگام و خانه‌داری از دست می رفت. آیا اصلا دغدغه این را داشتید که در نوشته‌هایتان زن‌بودن یا اصلا زن‌ها برجسته‌تر باشند؟

کتاب گرچه حول محور داستان‌هایی می‌چرخَد، که زندگی‌ زنان در آن پررنگ‌تر به تصویر درآمده است اما تفکيک جنسیتی در بین نبوده است. هدف اصلی از نگارش این کتاب، حفظ و گسترش گوشه‌ای از فرهنگ غنی آیین‌ها و سنت‌های خوب دیرینه می‌باشد که ذهن نسل کنونی از آن دور افتاده است و متعاقب آن، بیگانگی کامل نسل‌های آینده از آن‌ها را، به همراه دارد.

جهت سوق دادن نسل جوان، به این راه کتاب با تِم عاشقانه‌ای پیش می‌رود که بر کشش و جاذبهٔ آن می‌افزايد.

در داستان «انیسه»، اگر بخواهید خودتان را در قالب یکی از شخصیت‌ها قرار بدهید، کدام را انتخاب می‌کنید؟

در بین زنان این رمان، شخصیت شوکت بانو که با خرد و دانایی، مایه دلخوشی و همبستگی خاندان خویش می‌باشد و پیوسته روح انسانی و طراوت را در فرزندان و نوادگان می‌دمد تا انسجام آن‌ها پایدار بماند، مطلوب‌ترین‌ من است.

مکان، آیین و فرهنگ های بومی و کهن در کتاب «انیسه» به روشنی آشکار است: رقص معروف کُردها و کوبیدن پا بر زمین، یک در میان زن و مرد، هورا گفتن در اجرا. می خواهم از علاقۀ شما به جغرافیا، ادبیات کهن و ادبیات بومی بپرسم. برای شما در داستان و داستان‌‌نویسی چه کارکردی دارد؟

با توجه به این‌که ادبیات بومی و اقلیمی هر منطقه از ایران، غنای ادبیاتی خاصی دارد که گاهی در قالب حرکات آئینی مثل رقص با اسب چوبی و رقص کُردی اظهار وجود می‌نمودند. یادآوری آن‌ها، به بیان فرهنگ آن سرزمین کمک می‌کند.

وقتی شروع می‌کنید به نوشتن داستان یا رمان، از ایده تا در نهایتا پایان آن، چه پروسه‌ای را طی می‌کنید؟

شروع یک داستان با نگاه و لحنی متمایز که همان ابتدا، اشاره‌ای ملموس به فضای داستان داشته باشد و بتواند در حافظه مخاطب بماند، موفق‌تر پیش می‌رود. پروسه و ادامه آن در لحظاتی که از همیشه با خودم صادق ترم و هوس نوشتن در جانم غوغا می‌کند، پیش می‌آيد؛ و در راستای ادامه داستان، واژه پروانه‌هایی از پیله ذهنم رها و بر جان کاغذ می‌نشینند و داستان را به پایان می‌برند.

از سرگرمی‌ها و دل‌مشغولی‌های‌ سال‌های نوجوانی و جوانی بگویید. کتابخوانی را چگونه و با چه کتاب‌هایی آغاز کرده‌اید؟

کتاب خواندن من از دوران کودکی، با مطالعه کتاب‌های‌ پدرم شروع شد. ایشان روزنامه‌های قدیمی زمان خودشان، از جمله روزنامه‌های ترقی و خواندنی ها و … را پس از مطالعه، صحافی و مجلد کرده بودند. از زمانی‌ که مدارس تعطیل می‌شد تا آخر تابستان، مطالب متنوع آن کتاب‌ها را با عشق دنبال می‌کردم. مرحوم پدرم «میرزا علی اصغر ناظران»، اول کوچۀ سرسنگ نانوایی سنگکی داشتند. پدرم اهل قلم بودند. «میرزا» در قدیم کاتب و نویسنده را می گفتند. به تبعیت از ایشان به نوشتن گرايش و علاقه فراوانی پیدا کردم.

هنگامی‌که به کسوت معلمی درآمدم، هر سال دو قلم به دست دانش آموزانم می‌دادم قلمی برای برای نوشتن و قلمی برای نقاشی کردن. همواره سعی و تلاشم این بود که نیرو و توان آن‌ها را به فعل درآورم.

در آینده باید منتظر چه آثاری از شما باشیم؟ کتاب «برکه» مجموعه سروده‌های‌ من به نثر می باشد که اکنون پروسه چاپ را طی می‌کند و همچنین مشغول نگارش کتاب «فاروق» که داستانِ زندگی هنرمند ارزنده، جناب محمد فاروق کیانی پور، رقصنده رقص‌های آیینی و گنجینه زنده بشری ایران است، هستم.

گفت و گو با لیلا عباسعلی زاده، داستان نویس

سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور

گفت و گو با لیلا عباسعلی زاده، داستان نویس به بهانۀ انتشار رمانِ جدیدش

مصطفی بیان / داستان نویس

آفتاب صبح نیشابور / شنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۱ / شماره ۹۳

«لیلا عباسعلی زاده» داستان نویس و همسر هادی خورشاهیان (داستان نویس و شاعر نیشابوری)، اول تیر ماه ۱۳۵۷ در نیشابور به دنیا آمد. نخستین کتابش را به نام «ساقی نامه ها» در ۲۸ سالگی منتشر کرد. مشهورترین اثر وی رمان «غزل شیرین عشق» نام دارد.

از لیلا عباسعلی زاده، پانزده عنوان کتاب در زمینه های مختلف شعر، داستان کوتاه، رمان، داستان کودک، رمان نوجوان و… به چاپ رسیده است. در کارنامۀ ادبی پُربار عباسعلی زاده جوایز معتبر ادبی مانند: نشان «لاک پشت پرنده» برای رمان نوجوان «گیرنده سوسنگرد» در سال ۱۳۹۴، برگزیده جایزه ادبی «رمان اول ماندگار»، نامزد جایزه ادبی «پروین» و یکی از شش نامزد نهایی «کتاب فصل جمهوری اسلامی ایران» برای رمان «غزل شیرین عشق» در سال ۱۳۹۱دیده می شود.

پاییز سال ۱۴۰۰ رمان جدیدی از این نویسنده با عنوان «گره باز» (رمان بزرگسال) از سوی کتابستان معرفت راهی بازار کتاب شده است. به این بهانه گفت و گویی داشتیم با این نویسندۀ همشهری دربارۀ جهانِ داستانی اش.

می دانیم نویسنده زادۀ نیشابور است و نام برخی مکان های شهر نیشابور در داستان ذکر می شود؛ ولی هویت و اقلیمی بودنِ ادبیات در این داستان برجسته نیست. بُردنِ چند مکان و نام چند غذا کارکردی در ادبیات بومی و اقلیمی ندارد؛ پس داستان «گره باز» داستان اقلیمی نیست. از طرفی، زبان داستان، تهرانی است و ما یک داستان از یک نویسندۀ نیشابوری نمی خوانیم.

بله همان طور که اشاره کردید رمان «گره باز» یک داستان اقلیمی نیست. از بدو نوشتن هم برنامه ای برای نوشتن یک اثر بومی نداشتم. بنابراین طبیعی است که مشخصات داستان اقلیمی هم در وجود رمان دیده نمی شود. از آنجا که معمولا هر داستان باید مکانی داشته باشد من نیشابور را برگزیدم که نسبت به آن حسی قوی در وجود من هست و حال و هوای شهر را می دانم که اگرچه شاید در طول رمان زیاد به توصیف آن نپرداخته ام اما باعث شده خودم را بیشتر با شخصیت هایم همراه بدانم. بنابراین اتفاق افتادن داستان در خانه ای قدیمی در نیشابور باعث نخواهد شد که داستان را در ردیف داستان های بومی و اقلیمی بگذاریم.

به نظر من «گره باز» نه تنها اقلیمی نیست، بلکه فرا اقلیمی است! از مشهد تا نیشابور از نیشابور تا آبادان، از آبادان تا تهران و از تهران تا سردشت می رود و جسم و جان شخصیت هایش را با خود می برد. البته کلیت داستان در خانه ی مامان مهری در نیشابور اتّفاق می افتد. غزال سرنوشت خانواده ی احمدیان بعد از سیر در اقلیم های گوناگون بالاخره در نیشابور آرام می گیرد، به کنجی آرام در خانه ی مامان مهری خزیده و سررشته ی سرنوشت را از همان جا به دست می گیرد.

داستان در مکان های مختلف سیر می کند. داستان از مشهد شروع می‌شود و به نیشابور می‌رسد اما همه ماجرا نیشابور جمع نمی‌شود به گذشته، جنگ و آبادان هم سری می زند در داستان به گُم شدنِ پدر، جنگ، ترک آبادان اشاره می شود. سال های دوری که نباید دخترها در موردش حرف بزنند و دخترها به این قانون نانوشته تن داده بودند. تصویر جنگ مانند تصویر نیشابور در داستان بسیار کم رنگ است. مخاطب فقط در این داستان نام و گزارشی از رنج و سختی جنگ می بیند ولی تصویری از آبادان و جنگ در داستان نشان داده نمی شود.

بله حق با شماست. زمان و مکان در داستان ثابت نیست. همان طور که گفتم خانواده ی احمدیان در هوای شهرهای مشهد؛ نیشابور؛ آبادان؛ تهران و حتی سردشت نفس می کشند و در پی سرنوشت خود می روند. سرنوشتی که با جنگ پیوند خورده است. جنگی که نمودی سخت و پر آب و تاب و مملو از آتش و دود ندارد اما به گفته ی شما رنج حاصل از آن در تمام داستان ساری و جاری ست. در رمان «گره باز» خبری از توپ و تانک و تفنگ نیست، خبری از عملیات و خون و شهادت نیست، بله نیست. اما جنگ در خاطره به خاطره ی شخصیت های داستان رخ می نماید. جنگ با تارو پود سرنوشت شان سرشته شده است. هنوز آتش جنگ شعله ور نشده تنها جرقه ای از آن دامن خانواده ی احمدیان را می گیراند و می سوزاند. پدر گم می شود و ماجد جان می سپارد. مادر دست بچه ها را می گیرد و از جنگ می گریزد. بی شوهر و بی ماجدش. بی آن که حتی فرصت سوگواری داشته باشد. اما جنگ آن ها را رها نمی کند. رد پایش همه جا هست. در نگاه حسرت بار رضا کاشی کار وقتی از روی ویلچر شاهد دور شدن دختر آرزوهایش است. در اندوه مارال که شوهر جوان و پسر کوچکش زیر آوار جنگ مانده اند. در داستان آتش جنگ دیده نمی شود اما حرارتش در جای جای آن سوخته به جا گذاشته است.

در این رمان، شخصیت های فرعی بسیاری داریم که نقش مهمی در پیرنگ داستان ایفا نمی کنند؛ اما می توان استدلال کرد در شکل گیری شخصیت های اصلی داستان (خواهران مهراب) کمک می کنند. چهار خواهر بعد از سال ها در خانۀ مادری جمع می شوند. مامان مهری فوت کرده و پدر چهل سال قبل در جنگ گم شده و حالا این چهار تن باید به دنبالِ داداش مهراب بگردند. گم‌شدن برادر، همه را جمع می‌کند تا در مسیر کشف راز گم شدنِ داداش مهراب، گذشتۀ خود را شخم بزنند و در واقع برای پیدا کردن خودشان به گذشته باز می گردند تا بلکه بتوانند گره ای را که در زندگی شان افتاده باز کنند.

شما در همین چند جمله جان کلام را به خوبی و سادگی گفتید. در مورد شخصیت های به گفته ی شما فرعی به زعم من همه ی آنها کارکردی در داستان دارند اما نظر شما محترم است که به عنوان یک مخاطب حرفه ای کارکرد آنها را چشمگیر ندیده اید. نمی دانم الان کدام شخصیت فرعی مد نظر شماست و کارکرد او را ضعیف می دانید که در خدمت داستان قرار نگرفته است. شاید بهتر بود هر کدام از آنها را بیشتر می کاویدم. در جان شان نفوذ می کردم و حق مطلب را در موردشان ادا می کردم. گاهی افسوس می خورم چرا بیشتر از آنها نگفتم و به خودم قول می دهم در فرصت هایی دیگر از نوشتن بروم سراغ شان و این به اجمال گذشتن را از دلشان دربیاورم.

داستان با ضربه و گره افکنی آغاز می شود اما در ادامه با آمدنِ چند تک روایت در مسیر اصلی داستان، از کشش و جذابیت داستان کاسته می شود.

نمی دانم کدام نویسنده ی مشهور گفته است: «من هنوز بهترین اثرم را ننوشته ام». مسلم است رمان از دید منتقدان و مخاطبان و خود من کاستی ها و ضعف هایی دارد. نمی دانم تا چه حد توانسته ام در کام مخاطبان لذت را بچشانم. نمی دانم آیا دست مخاطب از نیمه رها شده یا پا به پای شخصیت ها آمده و با آنها همراه و هم دل شده است.

شما می گویید چرا ۲۵۲ صفحه؟ من می گویم چرا نباید ۵۲۲ صفحه می بود؟ دلم می خواست بیشتر به دل شخصیت هایم نفوذ کنم بیشتر واکاوی کنمشان. دوست داشتم از حد آشنایی فراتر بروم با همه ی شان دوست شوم و از زیر و بم احساسات شان با خبر شوم. دلم می خواست ده ها صفحه از حال و روز احمدیان بزرگ بنویسم از آنچه بر مامان مهری گذشت. حتی رضا کاشی کار ومارال در داستان مهجور مانده اند… اما به دلایلی که مجال گفتنش نیست به همین بسنده کردم.

از سرگرمی‌ها و دل‌مشغولی‌های‌ سال‌های نوجوانی و جوانی بگویید. کتابخوانی را چگونه و با چه کتاب‌هایی آغاز کرده‌اید؟

در سال های نوجوانی سرگرمی های زیادی داشتم. از عضویتم در تیم تنیس روی میز نیشابور تا کلاس های خبرنگاری و خبرنگار افتخاری هفته نامه ی «صبح نیشابور». از جلسات ادبی ارشاد تا مسابقات علمی و فرهنگی مدرسه. در کنار همه ی اینها کتاب، دوست همیشگی من بود و از آنجا که قانون جذب همیشه در تکاپوست ما را در مسیر رویاهامان قرار دهد دوستی پیدا کردم که گنجینه ای غنی از بهترین کتاب های آن روزگار را در خانه داشت تا بی رحمانه به آن حمله ور شوم و عاشقانه همه را بخوانم و پرده ی خیالم را رنگین تر کنم. از «امشب دختری می میرد» و «زندان زنان» تا «سووشون» و «کلیدر». همه را می خواندم و از هر کدام لذتی درخور همان اثر می یافتم.  

درباره انجمن های ادبی سال های دور صحبت کنید.

در سال ۱۳۷۳ به صورت اتفاقی و به واسطه ی هادی خورشاهیان با شب های شعر ارشاد آشنا شدم. که خودش داستان شیرین و خاطره انگیزی دارد. حدود دو سال تقریبا هر هفته محفلی داشتیم که شعر می خواندیم و شعر می شنیدیم و چیزهای تازه یاد می گرفتیم.

قبول شدنم در دانشگاه و رفتنم از نیشابور مصادف شد با از هم پاشیدن نسبی جلسات انجمن و ارتباطم با انجمن و اعضایش کم رنگ شد. و عضویت در جلسات ادبی دانشگاه جایگزین شد تا لذت ادبیات در کامم تازه بماند. همان سال ها داستان هایم در هفته نامه های بومی به چاپ رسید. 

تا به حال شده که شخصیت‌های داستان‌هایتان را براساس تجربیات زندگی شخصی و خودتان بنویسید؟

شارل آگوستین سنت بور منتقد قرن ۱۹ فرانسوی شرح حال نویسنده را در نقد اثرش ابزاری مهم و کارآمد می داند. هر چند که هم وطنش رولان بارت با این نظر مخالف بود و «مرگ مولف» طرفداران زیادی به خود جذب کرد اما من معتقدم هیچ اثری جدا از زندگی و تجربیات نویسنده اش خلق نمی شود.

من هم اذعان دارم که در نوشتن داستان هایم چه در حوزه ی کودک و نوجوان چه بزرگسال در هوای کودکی هایم نفس کشیده ام ودر کوچه پس کوچه های زندگی ام قدم زده ام.

کتاب «دختری که رهایش نکردی» خاطرات کودکی و نوجوانی هایم است که با خاطرات هم نسل هایم گره خورده و کسانی که آن را می خوانند از این یادآوری خاطرات که در لفافه ی طنز هم پیچیده شده لذت می برند. 

اخبار و فعالیت های ادبی نیشابور دنبال می کنید؟

تا حدودی بله دنبال می کنم. آثار هم شهری های مقیم تهران مثل جعفر توزنده جانی، مریم اسلامی و صد البته هادی خورشاهیان (اگر تقلب محسوب نشود) را به خاطر هم جواری بیشتر! اما از اخبار و جریانات نیشابور هم بی خبر نیستم.

نظرتان درباره جایزه ادبی «داستان سیمرغ نیشابور» چیست؟ آیا برگزاری جوایز مختلف ادبی (چه آثار منتشر شده و یا آثار منتشر نشده) به رشد و ارتقای ادبيات داستانی ايران و حتی شهرستان کمک می ‌کند؟

برگزاری جشنواره ها و جایزه های ادبی به ویژه در شهرهای کوچک تر همت بالایی می طلبد اما غرورآفرین و مایه ی مباهات است و مشوق و معرف شاعران و نویسندگان با استعداد و دور از مرکز.

امیدوارم شما و بقیه ی دوستان هنرمند و هنردوستم در نیشابور هیچ گاه از تلاش تان ناامید نشوید زیرا در راهی پرسنگلاخ اما سرشار از عشق و ماندگاری قدم برمی دارید.

جان کلام را حافظ عزیز می گوید: در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم / سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور

مردم دهه های ۴۰ و ۵۰ تشنه خواندن و دانستن بودند.

گفت و گو با علی ملایجردی، داستان نویس و مترجم

مصطفی بیان / داستان نویس

چاپ شده در دو هفته نامه «آفتاب صبح نیشابور»، شماره نود، ۲۲ اسفند ۱۴۰۰

اول آبان ۱۳۴۶ در جوین متولد شد و معلم بازنشسته نیشابور است. اولین داستان هایش در سن شانزده و هفده سالگی در کتاب های «سوره بچه های مسجد»، سال های ۱۳۶۲ و ۱۳۶۳ منتشر و در همان سال های دبیرستان، یکی از داستان هایش در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان برگزیده شد.

علی ملایجردی می گوید: «سال های بعد انقلاب در دو سه نشریه که وابسته به حزب و گروه های سیاسی بودند ویژه نامه هایی مخصوص دانش آموزان چاپ می شد و تقریبا مجانی به ۵ ریال به دست ما می رسید. من در صفحات این نشریه ها داستان و شعرهایی می خواندم و چون نسبت به سنم کتاب زیاد خوانده بودم عزمم برای نوشتن جزم شد. با آشنایی با کانون پرورشی و حوزه هنری تقریبا هر ماه، دو داستان اگرچه خام و مبتدی می فرستادم. در آن زمان، این یک نوع آموزش از راه دور برای ما به حساب می آمد.»

او علاوه بر تالیف، سه کتاب «فقط یک مشت استخوان»، برگزیده داستان های کوتاه از زبان اردو، «تعلیم نفس کشیدن» نوشتۀ آن تایلر، برگزیده جایزه ادبی پولیتزر ۱۹۸۹ و کتاب «باز که دیر به خانه آمدی دختر…!» اثر لوسی همن در سال های ۱۳۹۹ و ۱۴۰۰ ترجمه و منتشر کرده است.

اولین داستانِ بلندش با عنوان «بایقوش»، زمستان ۱۳۹۹ منتشر شد و در کمتر از یک سال به چاپ سوم رسید.

همچنین کتاب کمک درسی زبان انگلیسی برای سال اول راهنمایی، کتاب راهنمای نامه نگاری در زبان انگلیسی برای دانشگاه پیام نور و کتاب کمک درسی زبان انگلیسی برای دانشکده های فنی با همکاری تعدادی از همکاران، از جمله آثار منتشر شدۀ علی ملایجردی هستند.

ملایجردی، زندگی پر فراز و نشیبی داشته و مانند همۀ مردم ایران با انقلاب، جنگ و تحریم اقتصادی همراه بوده است؛ اما وابستگی ‌اش به خواندن و نوشتن را هرگز از خود دور نکرده و همچنان در ۵۴ سالگی، داستان‌های زیادی برای گفتن و نوشتن دارد.

از سرگرمی‌ها و دل‌مشغولی‌های‌ سال‌های نوجوانی و جوانی بگویید.

دوره نوجوانی ما مصادف شد با انقلاب و متعاقبا با جنگ. این دو حادثه بعضی مزایا و معایبی برای ما داشت! مزیت های آن این بود که به یکبارگی سیلی از کتاب ها و نشریه ها از هر طیفی به شهر و روستا روانه شد. البته بیشتر این کتاب ها سیاسی و برای بزرگسالان بودند اما در بین آنها کتاب هایی هم بود که ما در همان سن نوجوانی توفیق خواندن شان را پیدا کردیم. با نام بزرگانی آشنا شدیم که حالا نوجوانان به راحتی با آنها آشنا نمی شوند. نام هایی مثل صمد بهرنگی، آل احمد، ساعدی، دولت آبادی، علی اشرف درویشیان، چخوف، ماکسیم گورکی و… اما جنگ که شد و حوادث دوران جنگ که پیش آمد، در دوره ای که ما تشنه دانستن و خواندن بودیم، قحط کتاب آمد. کتابخانه ها از بعضی کتاب ها تصفیه شد و خلاء ای در عرصه کتاب برای نوجوانان ایجاد شد. ما مجبور می شدیم کتاب های بزرگسالان آن هم کتاب های سیاسی و مذهبی مثل آثار مرتضی مطهری و علی شریعتی را بخوانیم مثل اینکه سر یک مرد بزرگسال را روی شانه ها و گردن کودکی بگذارند ما ناقص الخلقه رشد کردیم! حرف های قلنبه سلمبه می زدیم که وقتش نبود. در قحطی فرهنگی فیلم خوب ندیدیم.

خراسان سرشار از داستان‌های فولکلور است، که اغلب قدمتی بسیار زیاد دارند و آنگونه که رسم این داستان‌هاست، همواره سینه‌به‌سینه نقل می‌شوند و البته مادرها و مادربزرگ‌ها بیشتر راویان آن بودند. شما هم در خانه چنین راویانی داشتید؟

بله، در غیاب تلویزیون (چون برق نداشتیم!) کودکی ما با شنیدن افسانه ها گذشت. این افسانه ها فقط برای موقع خواب نبود یا برای خواباندن ما! بلکه در هنگام کار گروهی کشاورزی، قالیبافی، پنبه چینی و … توسط راویانی حرفه ای مثل پدر، مادر و خواهرها گفته می شد و از همان زمان ذهن خلاق ما تصویر آفرینی می کرد.

کتابخوانی را چگونه و با چه کتاب‌هایی آغاز کرده‌اید؟

خوشبختانه ما کتابخوانی را با کتاب های خوبی شروع کردیم. «ماهی سیاه کوچولو» صمد بهرنگی، «فصل نان» علی اشرف درویشیان، «شلوارهای وصله دار» رسول پرویزی، «پخمه» عزیز نسین و افسانه های آذربایجان از اولین های کتابخوانی جدی بود؛ البته در کتاب های درسی مان خلاصه شده داستان های «سگ ولگرد» صادق هدایت و «شاهزاده کوچولو» آنتوان دوسنت اگزوپری را نیز داشتیم.

دهه‌های ۴۰ و ۵۰، واقعا بی‌نظیر بودند. در تاریخ ادبیاتمان هیچ دهه‌ای از نظر نشر کتاب‌های معتبر، شاهکار و خوب ایرانی به این دو دهه نمی‌رسد .به نظر شما دلیل این موضوع چه بود؟ چرا در این دهه‌ها آن تعداد نویسنده شاخص داشتیم؟

این دو دهه پُربار نشر ایران، حاصل حوادثی مثل کودتای ۲۸ مرداد، درگیری های سیاسی سال ۱۳۳۲، ۱۵ خرداد و خیزش جنبش های دانشجویی بود. نسلی که به دنبال دانستن بودند و مولفان عضو گروه های چپ به خصوص به نوشتن اهمیت می دادند. کسانی که معتقد به بیداری مردم از طریق قلم بودند و این را یک رسالت می دانستند. آنها که می توانستند، می نوشتند و آنهایی که اهل زبان دانی بودند، ترجمه می کردند. به زودی نام های جوانانِ جویای نام در مجلات ادبی پیدا شد؛ که حالا نویسندگان بزرگی شده اند. مردم تشنه خواندن و دانستن بودند. اکثر دانشجویان با استادانی باسوادتر، نوشتن، ترجمه کردن، بازی کردن در تئاتر و تماشای تئاتر را کلاس می دانستند.

در میان نویسندگان این دو دهه کدام‌شان را بیشتر دوست دارید؟ و چرا؟

انتخاب سختی است اما نام غلامحسین ساعدی و محمود دولت آبادی به خاطر تاثیرگذاری بیشتر، جایگاه ویژه ای دارند.

درباره انجمن های ادبی سال های دور صحبت کنید.

من روستایی هستم؛ این بود که در نوجوانی محروم از جلسات ادبی بودیم؛ اما با پیدا کردن آدرس حوزه هنری سازمان تبلیغات آن زمان و فرستادن کارهایم برای آنها و دیدن نام کسانی مثل فریدون عموزاده خلیلی، محسن مخملباف در پایان جواب نامه هایم خوشحال می شدم. با دیدن چاپ اولین قصه ام در یکی از این کتاب ها از شادی بال در آوردم. زمانی که برای تحصیل به دانشگاه رفتم در سال ۱۳۶۸ با فرستادن یک اثر در کلاس های قصه نویسی مرحوم سیروس طاهباز شرکت کردم و آنجا بود که با خانم منیرو روانی پور و محمود دولت آبادی که برای سخنرانی آمدند، آشنا شدم. بعدها در نیشابور در کلاس های داستان نویسی اداره ارشاد شرکت می کردم که گرداننده آن مسعود سلیمانی سپهر، حسین سبزی، مرحوم علی نجفی و مجید نصرآبادی بودند.

تا به حال شده که شخصیت‌های داستان‌هایتان را براساس تجربیات زندگی شخصی و خودتان بنویسید؟

هر نویسنده ای در نوشتن در واقع دارد خودش را بیان می کند تجربه های زیست خود را منتقل می کند. من هم اگر خودم را نویسنده بدانم در لابلای این آثار به شکلی، هستم. در بعضی آثار مستقیم و بعضی غیر مستقیم.

درباره رمان بایقوش صحبت کنید. رمانی که مورد استقبال قرار گرفت و به چاپ سوم رسید.

داستان بلند «بایقوش» یک داستان خطی است و خواننده مدار. در این نوشته مخاطب عام مورد نظر بوده، از این رو اگر دوستان بخواهند بر اساس نویسندگی مدرن قضاوت کنند، بایقوش جایی ندارد. در مرکز جوین قلعه بزرگی از خشت و گل هست به نام «آق قلعه» با دیواری حصین در چندین هکتار با مسجدی خرابه در میان آن، در میان این قلعه بزرگ قلعه کوچکی وجود دارد به نام نارین قلعه. ما در کودکی به خاطر ویرانه بودن این مکان، موقع عبور از میان آن ترس داشتیم. گاهی که چند نفری برای بازی به وسط این خرابه ها می رفتیم. در میان این بنای سه طبقه خشت و گلی آثاری از زندگی می دیدیم. مثلا دوده ای بر دیوار، طاقچه ای، تکه سفالی، شیشه ای رنگی و … از پدر و مادرها داستان هایی راجع به این قلعه شنیده بودیم. تا این که بعدها با جستجو در میان کتاب های تاریخی و اینترنت، به تاریخ این قلعه و نام حاکمان آن پی بردم. از همان اول، خواندن ماجرای دختر الهیار خان قلیچی به نام طرلان خانم مرا تحت تاثیر قرار داد. این دختر بعد از شکست پدرش از فتحعلی شاه قاجار که در پی انقیاد خان های مستقل خراسان بود، وجه المصالحه قرار گرفت. و به عنوان چهاردهمین همسر نکاحی شاه قاجار به قصر تهران رفت. من تصمیم گرفتم هم تاریخ مبهم این قلعه را در قالب داستان بگویم و سعی کنم این داستان، داستانی خواندنی باشد تا کشش لازم را برای خواننده تازه کار داشته باشد. این بود که چند ماجرای خیالی اما نزدیک به واقع هم افزودم. این مصادف شد با شیوع ویروس کرونا و حصر خانگی خودخواسته مردم! در این دوره سه ماهه مداوم می نوشتم و تایپ می کردم. سرانجام اثر را برای ناشر فرستادم و با سرمایه خودم چاپ کردم. خوشبختانه با کمال تعجب و لطف دوستان مورد استقبال قرار گرفت. من فکر نمی کردم نیشابوری های عزیز لطفی به این داستان داشته باشند و قرار بود فقط در جوین و سبزوار پخش شود اما خوشبختانه استقبال در نیشابور و دیگر جاها خوب بود و من سپاسگزارم.

عادت‌های روزانه شما چیست؟ روزها را چگونه می‌گذرانید؟ کمی از فعالیت‌ها و دل‌مشغولی‌های این روزهایتان برایمان بگویید.

بنده این روزها بازنشسته هستم و فرصتی خوب برای مطالعه، نوشتن و ترجمه دارم. با یک برنامه تقریبا منظم هر روز چند صفحه ای ترجمه می کنم. برای استراحت کتابی می خوانم: بیشتر قصه و رمان و کتاب تاریخی. برای یک دو گروه تلگرامی و رادیوی تُرک استان خراسان شمالی، افسانه و قصه به تُرکی خراسانی به صورت وویس می گذارم تا در برنامه های شان استفاده کنند. چندین جلد کتاب افسانه های قدیمی دارم که گاهی آنها را تورق می کنم. تمام کتاب شازده کوچولو را برای رادیو اترک به ترکی خراسانی ترجمه کردم و خواندم.

امروز نیشابور با برگزاری پنج دوره جایزه مستقل و خصوصی «داستان کوتاه سیمرغ» صاحب یک جایزه معتبر ادبی شده است و در جامعه ی ادبیات داستان نویسی ایران، جایگاه ویژه ای پیدا کرده است. آيا برگزاری جوایز مختلف ادبی مثل جایزه ادبی «داستان سیمرغ» به رشد و ارتقای ادبيات داستانی ايران کمک می ‌کند؟

به تازگی کتاب «ده داستان برای سیمرغ» را که آثار برگزیدۀ پنجمین دورۀ جایزه داستان سیمرغ است، خوانده ام. تمام آثار عالی بودند و در آینده از میان این نویسندگان انشالله نام های بزرگی در تاریخ ادبیات داشته باشیم. به عنوان مثال، داستان «عروس عاشورا» نوشتۀ حامد اناری از همین مجموعه خواندم. من اگر آقای حامد اناری را شخصا از نزدیک ندیده بودم، فکر می کردم با نویسنده ای بزرگسال و با تجربه زیستی حداقل چهل سال طرفم! اما محکم بودن ساختار و شکیل بودن آن و زبان فاخر این اثر بر حیرت من افزود. مگر یک نوجوان بیست، بیست و یکسال چقدر تجربه دارد که این همه زبانش غنی داشته باشد؟ ضرب المثل و گفته های قدیمی نیشابوری ها را بلد باشد؟ ریتم در داستان را بداند؟ زبان و گفتگوی هرکس را درک کرده باشد. و این در حالی است که این آقای اناری برای اولین بار در جایزه داستان سیمرغ شرکت کرده بود و دیده شد! کشف چنین نوقلمانی حاصل پنج دوره جایزه داستان سیمرغ است. نوقلمان این مجموعه ها نسبت به نویسندگان دهه های قبلی خیلی پیشروترند و آینده روشنی دارند.

و سخن آخر:

همانطور که همه می دانند «انجمن داستان سیمرغ نیشابور»، یک انجمن غیر دولتی است. برگزاری چنین جوایز ادبی در تهران در تراز ملی و بین المللی با کلی بودجه و … همراه است اما در نیشابور به عنوان شهرستان و نه مرکز استان، بدون گرفتن ریالی بودجه از مراکز دولتی و تنها با تکیه بر کمک های مردم فرهنگ دوست نیشابور، یک شاهکار است. وقت آن رسیده که مسئولین هم به این کار بزرگ پی ببرند و قدر این انجمن را بدانند. مگر بودجه های هنگفتی برای دیده شدن نام نیشابور هر ساله به نام های مختلف همایش فلان و … برگزار نمی شود؟ حداقل پشتیبانی معنوی را دریغ نورزید. گاهی یک فرد تمام مشکلات بعضی از این انجمن ها را بدوش می کشد. اگر او هم مایوس شود و یا نتواند کار کند از این انجمن ها نشانی خواهد بود؟! پس هوای انجمن های ادبی شهرستان را داشته باشیم، اگر بخواهیم به قاف ادبیات ایران برسیم.