همه نوشته‌های mostafa bayan

یادداشتی در مورد مجموعه داستان «روباه شنی» نوشته ی محمد کشاورز

یادداشتی در مورد مجموعه داستان «روباه شنی» نوشته ی محمد کشاورز

چاپ دوم مجموعه داستان «روباه شنی»، برنده جایزه کتاب سال و جایزه ادبی جلال آل احمد در سال ۹۵، توسط نشر چشمه روانه بازار شد.

آموزگاران داستان در کلاس های داستان نویسی می گویند: «داستان‌ ها‌ی خوب اغلب در نقطه بحران شکل می‌گیرند.» یعنی ورود یک عامل شگفت و یا یک اتفاق در زندگی انسان، باعث می شود که شکل زندگی و آدم های آن تحت تاثیر قرار بگیرد و یک «داستان» متولد شود؛ آن موقع است که می توان گفت یک «داستان» خلق شده است. برخلاف داستان های امروز که اشباع شده از نوشتن زندگی روزمره بدون یک گره داستانی ! که این نوع داستان ها، تقلیدی است از داستان های جوامع صنعتی.

نگاهِ نویسنده به محیط اطرافش با بقیه مردم متفاوت است. یک نویسنده به محض اینکه با یک نقطه بحران یا اتفاقی مواجه می شود آن را روی کاغذ می نویسد. در واقع با نوشتن، آن را مثلا برای کاغذ تعریف می کند و به شکل داستان می نویسد.

در اینجا باید گفت، معمولا داستان، واقعیت ها به اضافه ی تخیلات نویسنده است که با آب و تاب و با جذابیت بیشتری بیان می شود.

مجموعه‌ ی داستان «روباه شنی»، شامل نه داستان کوتاه است که نویسنده، علاوه بر آنچه تجربه کرده یا شنیده است به کمک تخیلش مطالبی را نیز برای جذاب کردن به داستان ها می افزاید.

یکی از نکات بارز این مجموعه داستان در قیاس با داستان‌ های کوتاه ایرانی که این روزها بیشترشان حول ‌وحوش زندگی روزمره و آپارتمانی است این است که نویسنده سعی کرده است قدمی فراتر از زندگی روزمره بگذارد و نگاهی به لایه های پنهانی زندگی روزمره همراه با مضمون داستانی بیاندازد. گاه با رگه های طنز در دو داستان «پرنده باز» و «آهنگ پلنگ صورتی را سوت بزن» و یا با زبان تامل برانگیز در دو داستان «روز متفاوت» و «هشت شب، میدان آرژانتین».

در بیشتر داستان‌ های کتاب، یک عامل هست که وارد جریان روزمره ی زندگی آدم های داستان می شود و باعث خلق یک داستان جدید می گردد. گاهی این عامل یک شی است مثل گلدان سنگین در داستان «گلدان آبی، میخک‌های سفید»، یا پلاک شهادت همسری غایب در داستان «غار را روشن کن» و یا کودک درون در داستان «زمین بازی» و گاهی این عامل حیوان است مثل سگ‌ ها، کاسکو و روباه در داستان ‌های «روز متفاوت»، «پرنده ‌باز» و «روباه شنی».

نویسنده علاوه بر واقعیتی که در زندگی با آن مواجه می شود از تخیل خودش نیز استفاده می کند. نویسنده با استفاده از گره ی های داستانی اش، آنها را ماهرانه و به زیبایی در ذهن خود آنقدر شاخ و برگ داده که امروز به یک «داستان خوب» مبدل شده است. نویسنده طوری مهره های شطرنج اش را در کنار هم چیده که برای خواننده محسوس و قابل باور می شود. به عبارتی، نویسنده در این مجموعه داستان، تخیلات فعال ذهن خودش را واقع بینانه و بدون از اغراق های رایج در داستان، پرداخته است. چرا که خواننده با خوانش داستان های این کتاب برای هیچ لحظه ای تصور نمی کند که آن بخش از داستان از واقعیت به دور است و یا یک زندگی ساده روزمره تقلیدی از کشورهای صنعتی را می خواند.

یکی از نکات قوت این کتاب این است که خواننده با داستان های این کتاب ارتباط برقرار می کند زیرا رویدادها و مضمون های داستان برای خواننده باورپذیر و طبیعی نشان داده شده است.

مورد پایانی این که خواننده با خوانش این کتاب با آن برخورد می کند؛ درگیری هایی است که بین شخصیت ها و رفتارها و خواسته ها و افکار آنها روی می دهد. نمونه ی بارز آن را می توان در داستان «روباه شنی» یافت. در این داستان، شخصیت اصلی داستان با نثری شاعرانه با چشم اندازی وسیع از کوه، دشت و آدم ها با حال و هوایی سرگردان در حال درگیری و کشمکش است.

«رفیقم روباهه. راننده با دهان باز برگشت رو به او؛ همه جور آدم دیده بودم اما تو یکی دیگه نوبری! بگو ببینم شغلت چیه؟ کامیون دارم. خاور. مرغ جابه جا می کنم. راننده زد زیر قاه قاه حنده. ماشین کمی قیقاج رفت اما زود کنترلش کرد. تو دیگه کی هستی بابا! آخه آدمی که مرغ مردم دستش امانته با روباه رفاقت می کنه!؟» (متن داستان روباه شنی).

نویسنده با نگارش داستان هایش از لایه های متفاوت و پنهان شخصیت های آدم هایش می گوید (مثل داستان روباه شنی). از تضادها و تناقض ‌های درونی آدم‌های داستانش می نویسد که گاه موجب خنده و گاه وحشت خواننده می‌شود و اینگونه باعث تامل خواننده می شود.

مصطفی بیان

چاپ شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک / شماره ۸۱ / اردیبهشت ۱۳۹۶

یادداشتی در مورد مجموعه داستان «سر سبیل هایت را نجو» نوشته ی فرحناز علیزاده

یادداشتی در مورد مجموعه داستان «سر سبیل هایت را نجو» نوشته ی فرحناز علیزاده

سومین کتاب و دومین مجموعه داستان فرحناز علیزاده با عنوان «سر سبیل هایت را نجو» بهار سال ۹۶ توسط انتشارات مروارید منتشر شد. این مجموعه داستان شامل چهارده داستان کوتاه است که به قشرهای مختلف جامعه با مضامین طلاق، عشق، مرگ، بلا، کابوس، غم، جدایی و اعتیاد می پردازد.

نویسنده با خلق داستان هایش با زبانی ساده و یکدست به موضوعات اجتماعی، احساسی، انتقادی و روان شناختی جامعه اشاره می کند. نویسنده، اصولا با قضایا و مسائلی سرو کار دارد که بیشتر بر اوضاع و احوال اجتماعی، فرهنگی و محیطی جامعه ی ما تمرکز می یابد و نویسنده در نشان دادن حوادث پیرامون خود غلو نشان نمی دهد زیرا هدف نویسنده از نگارش این داستان ها، اشاره به احوال جامعه ی ماست که تلنگری بر ذهن خواننده ایجاد گردد. نویسنده به طرح مسائل اجتماعی و با لحن انتقادی و زبانی ساده و یکدست می پردازد. خواننده در داستان ها نقطه اوجی را نمی بیند و نویسنده ، خواننده را بر روی یک جاده ی صاف و مستقیم بدون هیچ دست انداز و چرخش به چپ یا راست به ایستگاه آخر می رساند. خواننده با خوانش داستان ها تباهی و ناروایی های اجتماعی را می بیند اما پاسخی برای آنها نمی یاید. خواننده می پرسد: چرا و به چه علت این رویدادها رخ داده است؟ انگار نویسنده می خواهد فقط با قصه گفتن، حوادث درون و بیرون زندگی مان را یادآوری کند.

داستان های «سه پله ی آخر»، «موزاییک های لق»، «لبخند مریم» و «حالا بست نشسته ام این جا» از تعلیق  انتظار برخوردار است. خواننده وقتی داستان را تا آخر می خوانند که برای دانستن ادامه ی آن کنجکاو می شود.

داستان هایی با مضامین اجتماعی بخصوص نقد اجتماعی، اگر به طور یکنواخت پیش برود خواننده را در همان سطرهای اول خسته می کند و رغبتی به خواندن آن باقی نمی ماند. نویسنده باید رویدادها و مهرهای شطرنج را طوری کنار هم بچیند که خواننده با خواندنِ هر رویداد از خود بپرسد: «بعد چه اتفاقی خواهد افتاد؟» همین سوال باعث کشش و ایجاد رغبت برای خواندنِ ادامه ی داستان می شود.

خواننده خصوصا با وجود شبکه های اجتماعی از بحران های اجتماعی آگاه است و از نزدیک آنها را لمس می کند؛ بنابراین گاه نیاز به یادآوری صرف نیست؛ پس بهتر است که نویسنده، رویدادها را با یک بحران یا گره داستانی آغاز کند و در ذهنِ خواننده طرح مسئله ایجاد کند. خواننده ی کنجکاو با خوانش داستان منتظر است لایه های پنهان داستان را کشف کند.

شخصیت های داستانی این کتاب مدام با خودشان کلنجار می روند: که مگر بدبختی ای بزرگ تر از این هم هست! درست است که دنیا هر کی به هر کی شده، ولی خب نبایستی بی حساب و کتاب شده باشه (کدام یک مُرده تریم؟). خسته شدم از بس سگ دوی الکی زدم. کم آوردم، می فهمی؟ (صدای ناله ها). باید صدقه بدهد تا بلاگردان شود و آه کسی گریبانش را نگیرد (موزاییک لق). آقابابا می گوید: خاک سرد، آدم رو آروم می کنه (سر سبیل هایت را نجو). این کابوس های لعنتی هم دست از سرم بر نمی دارد. پُرِ دلشوره ام. قلبم تند تند م زند (چروک های سبز و لجنی). از عاشق و معشوق های زیادی شنیده بود که همان ماه های اول همدیگر را ول کرده بودند و هر یک سی خودشان رفته بودند (لبخندِ مریمی). آخر آدم دردش را به کی بگوید؟ بیخود نیست که افتادم به وِروِر و هی مثل این دیوانه ها با خودم حرف می زنم (شش تایی می زایند). داد می زنم. عربده می کشم. سرم را می کوبم به دیوار. می کوبم. باز هم صدا هست (قطره های تازه ی خون). می پرسد: چرا کُشتیش!؟ باید چه جوابی بهش می دادم، جز این که بگویم: مجبور بودیم (حالا بست نشسته ام این جا).

نویسنده در داستان هایش تا حد امکان به طور مستقیم شخصیت هایش را معرفی نمی کند، بلکه با بیان رفتار و حالت های درونی و بیرونی، ویژگی های شخصیت ها را به خواننده نشان می دهد؛ شخصیت ها باور پذیر هستند و خواننده با آنها همذات پنداری می کند.

اورسن اسکات کارد (منتقد ادبی) در مقاله ی «ظریف ترین نکته ها درباره ی شخصیت پردازی» در کتاب «حرفه: داستان نویس / جلد دوم» می نویسد: «اگر از خواننده توقع دارید توجهش به شخصیت های اصلی جلب شود و خواندن داستان را ادامه بدهد، شخصیت های اصلی باید شخصیت هایی منحصر به فرد و مهم باشند.»

مصطفی بیان

چاپ شده در روزنامه فرهیختگان / شماره ۲۲۰۴ / پنجشنبه ۳۱ فروردین ۹۶

نشست نادر ابراهيمی در نيشابور برگزار شد

نشست نادر ابراهيمی در نيشابور برگزار شد

نشست ادبی «شب نادر ابراهیمی» به مناسبت زادروز وي در پژوهش‌سراي دانش‌آموزي نيشابور برگزار شد.
به گزارش ايسنا- منطقه خراسان، چهاردهمین شب از شب‌‌های ادبی «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» ۱۹ فروردين‌ ماه با پخش پيام صوتي از همسر نادر ابراهيمي، معرفي و بررسي برخي از آثار او در پژوهش‌سرای سینا مسیح آبادی برگزار گرديد.
مصطفي بيان، دبير انجمن داستان سيمرغ نيشابور در اين مراسم عنوان كرد: قرار بود اين مراسم به صورت مفصل‌تر و با شكوه بيشتري با حضور خانم فرزانه منصوري  همسر زنده‌ياد نادر ابراهيمي برگزار شود اما ايشان قبل از ۱۳ فروردين، اعلام كردند كه به دليل فشردگي برنامه‌هايشان نمي‌توانند امسال از تهران خارج شوند و براي اين برنامه پيام صوتي دادند.
فرزانه منصوری در بخشي از پيام صوتي خود كه در اين مراسم پخش شود، عنوان كرده بود: متاسفم كه نتوانستم در اين مراسم حضور داشته باشم؛ سال‌ها پيش به نيشابور آمديم و برايم جالب بود كه دوباره مردم مهربان و مهمان‌دوست اين شهر را ببينم كه متاسفانه نشد و البته يك سال نيز بزرگداشتي براي نادر ابراهيمي برگزار شده بود دانشجويان دانشكده هنر نيز در آن از چهره نادر ابراهيمي نقاشي كرده بودند و تصويرگري از كتاب‌هاي كودكان  داشتند و استاد جنيدي نيز يك سرديس از وي ساخته بود كه سرديس را براي ما فرستادند و نقاشي از چهره نادر ابراهيمي نيز توسط يكي از دوستان به ما رسيد كه همين‌جا از همه آن‌ها تشكر مي‌كنيم.
وي اظهار كرد: در تمام آثار نادر ابراهيمي عشق به وطن و مردم وطن موج مي‌زند؛ من هم مانند نادر ابراهيمي آرزومندم كه مثل هميشه ملت ما اين دوره‌هاي  سخت را با سرفرازي و صبوري و پيروزي به اتمام برساند و آرزو دارم همه مردم سرزمينم احساس خوشبختي كنند و خداوند گره‌هاي كور آن‌ها را باز كند و آسوده و راحت باشند.
منبع: خبرگزاری ایسنا
این مراسم با حضور استاد مرتضی قربان بیگی، دکتر زهرا ابویسانی برگزار شد. خانم ها سمیه سیدآبادی، زهره اکبرآبادی و سمیه صفایی از اعضای انجمن داستان سیمرغ به معرفی و بررسی کتاب های «سرزمین کوچک من»، «یک عاشقانه ی آرام»، «رونوشت بدون اصل»، «خانه ای برای شب» و «انسان، جنایت و احتمال» از نوشته های نادر ابراهیمی پرداختند.

شب نادر ابراهیمی

گفت و گو با نویسنده برگزیده جایزه داستان کوتاه سیمرغ

آرزو می‌کنم روزی برسد که با خاطری آسوده‌ تر بگویم نویسنده‌ ام.

گفت و گو با نویسنده برگزیده جایزه داستان کوتاه سیمرغ

آیین اختتامیه دومین جایزه داستان کوتاه سیمرغ به همت انجمن داستان سیمرغ نیشابور، عصر پنجشنبه ۵ اسفند ماه با حضور شهردار، رئیس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی، داوران کشوری، چهره ها و دوستداران ادبیات داستانی در فرهنگسرای وکیلی برگزار شد. و در مجموع از میان ۷۷ داستان رسیده از نویسندگان نیشابوری، از سراسر کشور، نجمه باغیشنی با داستان «در فاصله ‌ی چند نخی که میان ماست»، تندیس سیمرغ، دیپلم افتخار و کارت هدیه ده میلیون ریالی را به خانه برد و رتبه ی اول را کسب کرد.

لطفا خودتان را معرفی کنید؟

من، نجمه باغیشنی در اردیبهشت ۱۳۶۵در روستایی واقع در بخش زبرخان نیشابور به دنیا آمدم. فامیلم داد می ‌زند کدام روستا! سه سال بعد به نیشابور آمدیم و از سال‌ ۱۳۷۰ تا ۱۳۹۵ فاصله‌ ی خانه تا مهد کودک، خانه تا مدرسه، خانه تا دانشگاه و خانه تا محل کارم را با موتور پدرم، سرویس مدرسه، پای پیاده، تاکسی، اتوبوس و قطار طی کردم. دستاورد این آمد و شدها هم شد یک مدرک دیپلم ریاضی فیزیک، کارشناسی مهندسی شیمی (دانشگاه اصفهان) و کارشناسی ارشد ارتباط تصویری (دانشگاه هنر تهران) و چند سالی سابقه کار در حوزه طراحی گرافیک. ناگفته پیداست تغییر مسیرهایی داشته ‌ام. اما پیوند‌هایم با ادبیات برمی‌گردد به قبل از دانشگاه و سال ‌هایی که شعر می‌سرودم و شعر معاصر ایران را دنبال می‌کردم. در سال‌ های دانشجویی در مقطع کارشناسی این پیوندها کمرنگ‌ تر شد و محدود شد به مطالعاتی پراکنده در حوزه داستان، فعالیت‌های فرهنگی، چند تجربه نه چندان موفق در داستان ‌نویسی و مطالعات جدی‌ تر در حوزه تاریخ هنر که این آخری مقدمه ‌ی علاقمندی من به حوزه هنرهای تجسمی و ورودم به دانشگاه هنر شد. البته بعد از دو سال تلاش‌ و درگیری.

چرا نویسنده شدید؟

آن تغییر رشته به نظرم بیشترین سهم را در نویسنده شدن من داشت. کیفیت دیگری به نگاه کردنم داد. نوشتن ‌های من با یادداشت‌ های روزانه در همان سال ‌ها شروع شد. یادداشت ‌هایی که کم کم رنگ و بوی روایت ‌های داستانی به خود ‌گرفت. اولین داستانم از دل همین یادداشت ‌ها بیرون آمد، در اردیبهشت سالی که گذشت. تا مدت‌ها جراتش را نداشتم بگویم داستان نوشته ‌ام.

پروسه نوشتن تان چگونه است؟

دشوار و خوشایند، گاهی اوقات هم طاقت فرسا. پر از لحظاتی که به محدویت‌ های ذهن و زبانم پی می‌برم. ایده اولیه غالبا از دل یک اتفاق ساده در طول روز، یک گفتگو، بخشی از یک کتاب یا  فیلم بیرون می‌آید. چیزهایی پراکنده یادداشت می‌کنم که گاهی تا چند ماه درست‌ نخورده باقی می‌ ماند و گاهی هم رها می‌شود. نوشتن داستان را زمانی شروع می‌کنم که مطمئن شوم تکه‌ هایی از پازل کنار هم چیده شده و تکلیف شخصیت‌ ها و وقایع تا حدودی روشن است. بگذریم از این که گاهی در طول مسیر و حتی نزدیک به پایان کار، داستان را کاملا به هم می‌ریزم و دوباره آغاز می‌کنم. اگر برایش زمان پایانی در نظر نگیرم ویرایش ‌های بی‌پایان دمار از روزگارم در می‌آورد. روزی که برای مراسم اختتامیه جایزه داستان کوتاه سیمرغ می‌آمدم در قطار بعد از تقریبا یک ماه و نیم، دوباره داستانم را خواندم. و ویرایش شروع شد! «چرا این جمله را این طوری ننوشتی؟ این یکی را اصلا لازم نداشتی! این دیگر چه کلمه‌ای است؟». واقعا از دست خودم کفری بودم.

کمی هم درباره‌ داستان «در فاصله‌ ی چند نخی که میان ماست» حرف بزنیم. داستانی که شما را برگزیده‌ ی دومین جایزه داستان کوتاه سیمرغ معرفی کرد.

حرف زدن درباره ‌اش نگرانم می‌کند. می‌ترسم با توضیحاتم محدودش کنم. داستان نوشته شده و الان آن طرف در دست ‌های مخاطب است و کار خاصی از دست من بر نمی‌آید. وقتی موضوع داستان، پیچیدگی‌ها و ظرافت‌ های روابط میان آدم‌ها باشد، به نظرم هرکدام از ما به فراخور دنیای درون، تجربیات و احساس ‌های پنهانمان به شکلی متفاوت با آن مواجه می‌شویم.

درباره جایزه داستان کوتاه سیمرغ صحبت کنید. آیا این جایزه می تواند در مسیر شناخت و حمایت از نوقلمان و داستان نویسان شهرستان نیشابور حرکت کند؟

مسلما بله. در مورد من که این طور بوده است. برای اکثر نویسندگان در ابتدای راه، ترس‌ ها و تردید‌هایی وجود دارد. با توجه به اینکه سال ۹۵ شروع کار داستان‌ نویسی من بود، جایزه داستان سیمرغ نه تنها مرا به جامعه داستان نویسان معرفی کرد بلکه مسیر را برایم روشن ‌تر کرد. در واقع به من جرات داد تا با جدیت بیشتری به ارائه داستان‌ هایم فکر کنم.

آیا پروژه انتشار کتابی در دست دارید؟

بله، انتشار مجموعه داستان‌ های کوتاهم را برای شش ماهه اول سال ۱۳۹۶ در برنامه دارم.

پیشاپیش سال نو را به شما تبریک میگم. پیشنهاد نوروزی شما برای کسانی که می خواهند این بهار را با کتاب آغاز کنند، خواندن چه آثاری است؟

من هم سال نو را به شما تبریک می‌گویم. در سالی که گذشت بهتر‌ین داستانی که خواندم داستان نبرد رستم و اسفندیار در شاهنامه‌ی حکیم فردوسی بود. همه عناصر این داستان تا مدت‌ها ذهن مرا درگیر کرده بود. واقعا شاهکار است. خواندن این داستان و داستان‌های دیگر شاهنامه را پیش و بیش از هر داستان دیگری پیشنهاد می‌کنم. آثار دیگری که تازگی‌ها خوانده‌ام اگر حافظه‌ام یاری کند، آثاری از کورت ونه‌گات با آن طنز تلخ بی‌نظیرش و رمان‌های نویسنده‌ی محبوبم، اورهان پاموک هستند.

و آرزوی بهاری تان؟

آرزو می‌کنم روزی برسد که با خاطری آسوده‌ تر بگویم نویسنده‌ ام. نه فقط از بابت مسائل تکنیکی و کیفی که خودم از کارم انتظار دارم، بلکه همین‌ طور از بابت حداقل‌ هایی که انتظار دارم نویسندگی بتواند به عنوان یک حرفه مثل هر حرفه دیگری، برایم فراهم کند، از جایگاه اجتماعی گرفته تا مسایل مالی. می‌دانیم که این آرزویی فقط برای من نیست. ارتباطی تنگاتنگ دارد با آمار کتا‌بخوان‌ های ما و مسایل مربوط به حوزه نشرمان. در سال پیش رو برای همه‌ خواندن و نوشتن آرزو می‌کنم.

مصطفی بیان

چاپ شده در نشریه «آفتاب صبح نیشابور» / شماره ۲۶ / ۲۸ اسفند ۱۳۹۵

این روزها فرصتی است برای بیشتر‌ خواندن، بیشتر دیدن و بیشتر شنیدن

عنوان یادداشت: این روزها فرصتی است برای بیشتر‌ خواندن، بیشتر دیدن و بیشتر شنیدن.

امسال با همه ی شیرینی ها و تلخی هایش گذشت. سال «پایتختی کتاب ایران» برای نیشابور گذشت. وعده های توخالی برای احداث کتابخانه در نیشابور و حمایت از طرح های فرهنگی با وام های کم بهره توسط بنیاد ملت وابسته به بانک ملت گذشت!

اما رویدادهای خوبی را هم شاهد بودیم؛ مثل حضور سه روزه ی پنجاه نویسنده ی کودک و نوجوان در مرداد ماه، نمایشگاه ناشران کتاب ایران در آبان ماه، برگزاری نشست های هفتگی فرهنگی و ادبی، رونق گرفتن تئاتر، برگزاری دومین جایزه داستان کوتاه سیمرغ با حضور سه داور کشوری در اسفند ماه و ده ها برنامه ی فرهنگی و ادبی و هنری که به همت نهادها و انجمن های مردم نهاد در سال ۹۵ برگزار شد.

همه ی این حرف ها را زدم تا بدانیم که ما مردم صبور و خوبی داریم. مردمی که باید قدرشان را بدانیم و برای نهادینه‌ کردن فرهنگ، اندیشه و فکر در میان خانواده‌ ها تلاش کنیم. دغدغه ی اصلی امروز و همیشه ‌ی من و تمام اهالی فرهنگ و هنر شهرستان، قطعا افزایش آمار مطالعه، دیدن و شنیدن درجامعه است! فاجعه‌ ای که در کمال ناباوری توسط افراد خاص و مورد‌ انتظار جامعه جدی گرفته نمی‌ شود!

امروز هنر می تواند سلاح قوی تری نسبت به ابزارهای نظامی در برابر هجوم شبکه های ماهواره ای و اندیشه های نهیلیستی (پوچ گرایانه) با رنگ و بوی روشنفکرانانه باشد.

اصغر فرهادی، فلیمنامه نویس و کارگردان ایرانیست که با عدم حضور در مراسم اسکار امسال، پاسخ کوبنده ای به تفکرات نژادپرستانه و جنگ طلبانه ی ترامپ داد؛ که مثال بارزی از قدرت و ارزش زبان هنر است.

در اهمیت کلام، نوشتن و کتاب همین بس که یزدان پاک در قرآن می فرماید: «سوگند به قلم و آنچه می نگارد». در واقع این همان چیزى است که سرچشمه ی پیدایش تمام تمدن هاى انسانى، و پیشرفت و تکامل علوم، و بیدارى اندیشه ها و افکار، و شکل گرفتن مذهب ها، و سرچشمه ی هدایت و آگاهى بشر است.

همه ی ما تلفن همراهی داریم و در شبکه‌ های اجتماعی عضو هستیم. آنچه قابل آموختن باشد را، نه در شبکه ‌های اجتماعی که در کتاب، فیلم و موسیقی می‌توان آن را جست ‌و جو کرد. این روزها فرصتی است برای بیشتر‌ خواندن، بیشتر دیدن و بیشتر شنیدن.

سال نو مبارک.

مصطفی بیان

چاپ شده در نشریه «آفتاب صبح نیشابور» / شماره ۲۶ / ۲۸ اسفند ۹۵

یادداشتی درباره مجموعه داستان «باد زن ها را می برد» نوشته ی حسن محمودی

یادداشتی درباره مجموعه داستان «باد زن ها را می برد» نوشته ی حسن محمودی

 

نویسنده در مجموعه ی داستان «باد زن‌ ها را می‌برد»، آشوب های بیرونی و دغدغه های درونی انسان را با نمادهایی مانند حضور کلاغ و صدای خشکِ قارقارش و حضور خرگوش، بز، درخت های گردو ، چنار، انجیر، زیتون، طناب پلاستیکی و نان خشک نشان می دهد. همچنین نویسنده با شیوه هایی ساده و گاهی پیچیده بین خیال و واقعیت، مثلا در داستان عیسی قلی، یا خواب و خیال زنی در داستان شیطان کوه و نقش باد در داستان باد زن ها را می برد به بررسی مضامین داستان هایش می پردازد.

«پاهای دخترک را با طناب پلاستیکی قرمز از تنه ی درخت زیتون وسط حیاط خانه شان آویزان می کند. پیش خودش می پندارد اگر زمین بلرزد، دست کم این یکی سالم می ماند.» (صفحه ۱۸۸ کتاب).

المان های زیادی در داستان های این مجموعه حضور دارند. تفسیر هر کدام از این المان ها و نشانه ها و ارتباط  آنها با ساختار و روایت خود بیان مفصلی می طلبد. استفاده از مفهوم به ویژه در داستان آخر که نام مجموعه کتاب هم می باشد خلاقانه بوده که خیلی خوب پیام خودش را در داستان به خواننده منتقل می کند و جهان داستانی ملموسی را در ذهن خواننده می سازد. موقعیت هایی که می تواند از منظر اجتماعی و روانشناسی، در خور بحث و واکاوی باشد. اما داستان هایی هم هستند که اغلب جذابیتی ندارد و بعید است که خواننده تا آخر داستان را به پایان برساند.  زیرا حرف تازه ای برای گفتن ندارند و شاید نویسنده بهترین قالب را برای آن استفاده نکرده است.

در خوانش «باد زن‌ها را می‌برد» شباهت‌ های زیادی بین چند داستان وجود دارد. انگار قرار بوده بخش‌ هایی از یک رمان را سر و سامان دهند. اگر به وقتی المیرا خواب است آهسته حرف می‌زنیم، حکایت بز و درخت آسوریک، قصه‌ای کوتاه برای پریناز دقت کنیم شاید به ذهن برسد نویسنده طرحی داشته و خواسته رمانی بنویسد ولی منصرف شده و طرح را به سمت‌ هایی دیگر برده است و هر طرف خاستگاه داستانی کوتاه شده است.

نویسنده می نویسد: «حکایت زن چه بود؟…. چرا می خواست مرد نباشد؟» (صفحه ۳۶ کتاب). نویسنده در داستان «حکایت ناتمام بز و درخت آسوریک»، حکایت جالبی از مردان بدون زنان می گوید؛ و یا در مورد شخصیت زن ها در داستان های شیطان کوه، باد زنها را می برد، قول و قرار و غیره. نگاه نویسنده به زن و مادر در برخی از داستان هایش به خوبی دیده نمی شود. بلکه به خصوصیات ظاهری و حضور سایه وار آنها اهمیت می دهد. شاید نویسنده نمی خواهد در مورد شخصیت های داستانی اش قضاوت کند.

«مادر نگران است با گناهی که بچه هایش مرتکب بشوند برکت از خانه مان برود. انیس چند بار برای گرفتن تخم مرغ خانگی با مادرم صحبت می کند مادرم بار اول دعوایش می کند که چرا دست و پایش از چادر بیرون مانده…» (داستان قول و قرار)

زبان داستان هایش ساده، روان و در برخی از آنها پیچیده و کمی از چاشنی طنز استفاده کرده است. استفاده از کنایه طنز آمیز و گاهی تلخ، زاویه دید های متعدد و روایت های چندگانه در برخی از داستان ها هویداست؛ که نویسنده به زیبایی توانسته در قالب داستان هایش به کار ببرد.

«درخت انجیر آن را می مکید و می گفت: من از تو برترم به بس گونه چیز، چوب از من کُنند که گردن تو را مالند میخ از من کنند، که سر تو را آویزند، هیمه ام آذران، که تو را بریزند تابستانه سایه ام به سر شهریاران، شیر برزگران، انگبین آزادمردان آشیانم مرغکان سایه ام رهگذران»(صفحه ۴۰ کتاب).

مجموعه داستان «باد زن ها را می برد» شامل پانزده داستان کوتاه است. این مجموعه داستان به دو بخش تقسیم می شوند. آنهایی که تاریخ نوشتن دارند و آنهایی که ندارند و گویا در فاصله نزدیک‌ تری به زمان حال ما نوشته شده و شاید دلیل دیگری داشته است. چاپ دوم این مجموعه داستان در سال ۱۳۹۵ توسط نشر نیماژ منتشر شده است.

مصطفی بیان

چاپ شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک / فروردین ۹۶ / شماره ۸۰

چاپ شده در هفته نامه چلچراغ / ۲۶ فروردین ۹۶ / شماره ۷۰۲

 

آیین اختتامیه دومین جایزه داستان کوتاه سیمرغ نیشابور

نجمه باغیشنی

نجمه باغیشنی / نفر اول

معصومه دهنوی

معصومه دهنوی / نفر دوم

جواد دهنوخلجی

جواد دهنو خلجی / نفر سوم

آیین اختتامیه دومین جایزه داستان کوتاه سیمرغ

پنجشنبه ۵ اسفند ۹۵ /فرهنگسرای وکیلی نیشابور

دبیر : مصطفی بیان

http://khorasan.isna.ir/default.aspx?NSID=5&SSLID=46&NID=114283

در اين مراسم از عليرضا نيرآبادي و مجيد نصرآبادي به عنوان دو تن از فعالان و پيشكسوتان عرصه داستان‌نويسي در شهرستان تقدير به عمل آمد.

جایزه داستان کوتاه سیمرغ

یادداشتی در مورد مجموعه داستان «باواریا» نوشته ی هادی تقی زاده

یادداشتی در مورد مجموعه داستان «باواریا» نوشته ی هادی تقی زاده

جملات کوتاه و تاثیرگذار ، فضاسازی تصویری و تعلیقی و پرداخت ساده از ویژگی های مثبت این کتاب است. نویسنده بیشتر تلاش کرده است که در داستان هایش از شعار استفاده کند. او می خواهد تلنگری در ذهن مخاطبانش ایجاد شود که در پایان خوانش داستان، به سوالی که در ذهن شان ایجاد شده، بیاندیشند.

مجموعه ، سی داستان کوتاه و داستانک دارد. در برخی داستان ها نویسنده به کنکاش روابط آدم ها و نمایش دادن ذهنیات روانشناسانه شخصیت های داستانش می پردازد. نثر برخی از داستان هایش خلاقانه و طناز است که از دیگر ویژگی های مثبت داستان شمرده می شود. داستان های باواریا، پاپا هیولا، جلاد، شرکت کاریابی، عشق مدور، رشوه، پیشنهاد کودکانه و آکادمی ابلیس، داستان های بسیار خوبی هستند که نویسنده در نگارش آن کاملا موفق عمل کرده است. ضمن اینکه این داستان ها از نظر محتوایی هم نسبت به دیگر داستان های مجموعه حرف های مهم تری برای خواننده دارند.

اگر نویسنده تمرکز بیشتری روی مفاهیم یا فرم برخی از داستان هایش انجام می داد و یا آنها را در مجموعه ی داستانش به چاپ نمی رساند؛ کمتر داستان های خوبِ این مجموعه اش زیر بارش ترکش های سایر داستان هایش قرار می گرفت. داستان‌هایی که برخی در حد طرح یا ایده‌ ای درخشان هستند، برخی از آنها را نمی توان داستان برشمرد و برخی شتاب‌‌ زده‌ نوشته شده اند.

نکته ی بعدی اینکه، در برخی از داستان ها مانند شرکت کاریابی، بازی بامدادی، نویسنده بطور آشکار در داستانش حضور دارد:

چاق است، شبیه کاپیتان دزدهای دریایی، ریش و شکم توپ، ابروهای نامرتب، لب های کلفت مثل لانگ جان سیلور (بازی بامدادی). سیگار می کشد، چرت و پرت می نویسد. اما نویسنده پاسخ می دهد: «این ها چرت و پرت نیستند. داستان می نویسم.» (شرکت کاریابی) و یا در داستان های پیشنهاد کودکانه و آکادمی ابلیس.

در مجموعه داستان «باواریا» ، روایت های داستانی روان، خوش خوان و بدون هیچ نقطه ی اوجی به پایان می رسند. سوژه ی برخی از داستان ها مانند باواریا، جلاد، شرکت کاریابی، عشق مدور، رشوه و آکادمی پلیس، بکر، جذاب و خلاقانه است و شگفت به نظر می آید. خواننده را به بازبینی روایت وا می دارد اما به سمت نتیجه گیری قطعی نمی رود. تاثیر این داستان‌ها، به لحاظ دامنه ی تخیل و وجوه استعاری بر ذهن و روان خواننده قابل تحسین است.

مهمترین فوت و فنی که در داستان نویسی باید به آن اعتقاد داشت این است که باید حرفی برای گفتن یا داستانی برای تعریف کردن داشت و در عین حال باید به ساده ترین و تاثیرگزارترین شکل ممکن آن حرف را گفت و یا آن داستان را تعریف کرد؛ به قول معروف لقمه را دور سرمان نچرخانیم.

نویسنده باید برای غنی کردنِ سایر داستان هایش از ابزارهای دیگر داستان نویسی استفاده کند. خواننده دوست دارد با خوانش داستان به فکر فرو رود. پس داستان، باید حرفی برای گفتن داشته باشد؛ خواننده شعار شنیدن را نمی پسندد. پس «محتوا» برای داستان، عنصری حیاتی است.

مجموعه داستان «باواریا» در سال ۱۳۹۴ توسط نشر نیماژ منتشر شد.

مصطفی بیان

چاپ شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک / شماره ۷۹ / اسفند ۹۵