بایگانی دسته بندی ها: گفت و گو من با نویسنده ها

ادبیات، معلمی و سفر؛ زندگی یک داستان نویس

ادبیات، معلمی و سفر؛ زندگی یک داستان نویس

اینجایی که ایستاده ام، فرد دیگری نایستاده است

فروغ خراشادی / هفته نامه «خیام نامه» / چهارشنبه ۴ خرداد ۱۴۰۱ / شماره ۵۱۲

نیشابور در روزهای میانی اردیبهشت ماه ۱۴۰۱، میزبان نمایندۀ نشر نیماژ برای برگزاری کارگاه داستان نویسی بود. این رویداد به همت انجمن داستان سیمرغ و حمایت دکتر فارما، طب صحت و اعضای انجمن سیمرغ سامان یافت و مورد استقبال علاقه‌مندان حوزۀ ادبیات داستانی شهرستان قرار گرفت. شیوا مقانلو، منتقد، داستان نویس و مدرس این کارگاه، ضمن تبیین عناصر داستانی، فرق داستان کوتاه با دیگر گونه‌های ادبی را توضیح داد و در ضمن پاسخگویی به پرسشهای طرح شده، به نقد شماری چند از داستان‌های کوتاه اعضای انجمن پرداخت. وی در اقامتی سه روزه در استان خراسان رضوی که یک روز آن در مشهد و کتابفروشی نشر نیماژ و دو روز دیگرش در نیشابور سپری شد، از آثار تاریخی و باستانی نیشابور نیز دیدن کرد.  در این نیشابورگردی  اعضای انجمن و آقای حجت حسن ناظر  وی را همراهی کردند. آنچه در ادامه می‌آید، چکیده ای از طرح درس و پرسش-پاسخ‌هایی است که شیوا مقانلو در کارگاه داستان نویسی به تفصیل توضیح داد. تلاش شده است در میان این مباحث، مطالبی که برای داستان نویسان جوان مفید و کاربردی است، گنجانده شود و صحبت‌های تخصصی خانم مقانلو درباره داستان‌‌های شرکت کنندگان در کارگاه، در دل همین متن قرار بگیرد.

در شهرستانها کسانی به سمت ادبیات می‌آیند که واقعا عاشقند

در آغاز جسله، امیرحسین روح نیا، داستان نویس و مدیر جلسه، از مقانلو پرسید که چرا ادبیات را به عنوان اولولیت و کار برگزیده است؟ و چه دلیل وجود دارد که برای ادبیات سفر می‌کند؟

دبیر  نشر نیماژ، ۳ دلیل برشمرد: نخست عشق به ادبیات، دوم کار معلمی و تدریس و سوم علاقه به سفر. این هر سه به یک اندازه در من هست و همدیگر را تقویت می‌کنند. از طرفی احساس میکنم در شهرستانها اتفاقاتی می‌افتد که لازم است تدریس ویژه خود را داشته باشد؛ گاهی مواجهه با دختران جوانی که در شهرهای حاشیه به رغم محدودیت به عشق ادبیات می‌آیند، برای خانواده‌هایشان حضور من به عنوان یک زن در چنین جمع هایی نوعی فرهنگ سازی به همراه دارد. من داوری و تدریس داستان کوتاه را در همه نقاط کشور قبول میکنم چون نکته های خوبی در آموزش دوستان شهرستانی وجود دارد از جمله اینکه افرادی می آیند که خیلی عاشق ادبیات هستند. اما در این ۱۵ سال سفر و تدریس به مسائلی هم برخورده ام که می‌تواند برای بچه های شهرستان چندان خوب نباشد؛ در شهرستان امکانش هست بچه ها از بحث های روز دور بیفتند. در این شهرها، ممکن است بزرگی حضور داشته باشد که حرفش حجت باشد اما دیگر حرفهایش، حرف روز ادبیات نیست!

با هجوم اطلاعات و گوشی های هوشمند، لزوم آگاهی رسانی و تدریس درست مهم می شود. شیوه نگارش و نقد اینجا مهم است مرتب حرفها به روز می شود و هیچ  حرف آخری در ادبیات و هنر وجود ندارد. پس اگر در شهری کوچک، بزرگی حرف آخر را بزند، خلاف جریان روز ادبیات پیش رفته است. بااین حال، در نیشابور شما گروه خوبی دارید که هر یک مرغی از پیکره سیمرغ است، حتی ما هم در بین شما، مرغی از سیمرغ می شویم.

 بدانیم آدم ادبیات هستیم یا نه؟!

خانم مقانلو  شما داور جایزه سیمرغ بودید؛ داستان‌های بچه‌های نیشابور را چطور دیدید؟

مشکل بزرگ در داستان‌های بچه‌های نیشابور عدم شناخت نسبت به داستان کوتاه، ناولت و رمان است. وقتی راجع به کاراکتر داستانی حرف میزنیم، درباره پی رنگ، لحن و نقطه اوج حرف می زنیم، هر سه گونه داستانی بالا، دارای این عناصر هستند. گاهی داستان کوتاهی می‌خوانم که بخش از یک رمان یا ناولت است و باید به یک کار ۶۰ با ۷۰ صفحه ای تبدیل شود. گاهی رمانی می‌خوانم که لازم نبوده ۳۰۰ صفحه باشد بلکه در ۶۰ صفحه می‌توانسته جمع شود. ما وقتی از ادبیات به معنای عام Literatureحرف می زنیم، این شامل داستان کوتاه، فرم های ناداستان، رمان، شعر و … می شود؛کما اینکه چند سال پیش نوبل ادبیات به یک ترانه سرا – باب دیلن- رسید. مشکلی که در برخی نوشته های دوستان می‌بینم  این است که برخی اصلا داستان نویس نیستند و می توانند جستار نویس‌های خوبی باشند. می توانند شکل های دیگری از ادبیات را بنویسند.گاهی افرادی خاطره نویسی را به اسم داستان کوتاه می‌نویسند که می‌شود در این خصوص، آن فرد را به نوعی نوشتن که در دنیا به «مموآر» معروف است، رهنمون کرد. می‌خواهم بگویم برای داستان نویس شدن، اول استعداد ذاتی لازم است؛ دوم بزرگ شدن در محیط کتابها بخصوص در دوره طلایی بلوغ؛ در این دوره اگر فرد در میان کتابها باشد، بعدها می‌تواند دست به قلم شود. این دوره طلایی از ۱۲ سالکی شروع می‌شود؛ مثلا جنگ و صلح را اگر تا ۱۷ سالگی خواندیم، خوب است؛ از آن بگذرد سخت میشود. مورد سوم، آموزش است؛ آموزش می تواند میان‌بُر ایجاد کند اما در هر حال، بهترین مربی و معلم البته خود کتاب ها هستند. بنابراین ما باید بدانیم آدم کدام بخش ادبیات هستیم و بدانیم پایه های لازم برای داستان نویسی و ادبیات را داریم یا نه؟ در دوره فیلمسازی، که من مدرس آن هم هستم، پایان سال دوم بچه ها باید یک فیلم ۶۰ ثانیه بسازند و تمام نکاتی که یاد گرفته‌اند انجام دهند و قواعد را به طور کامل نشان دهد. یعنی فرد باید در پایان سال دوم ساختار را کامل شناخته باشد تا بتواند در سال سوم آن قواعد را بشکند؛ بچه های نیشابور قواعد اصلی را بلد نیستند، به سراغ داستان پست مدرن می‌روند این ایراد است. بگذارید داستانی بگویم که البته سندیت آن مشخص نیست اما ما به عنوان الگو از این داستان کمک می گیریم: پیکاسو به یک نقاش جوان که دوست داشت در سبک کوبیسم کار کند، گفته است: هر وقت تو یک سماور را آنقدر واقع گرایانه بکشی که اگر نقاشی ات را در میدان سرخ مسکو بگذاری، مردم جمع شوند تا از آن آب جوش بگیرند، بعد می‌توانی قواعد را بشکنی و کوبیسم کار کنی!

دوستان جوانی با الگوهای جدید داستان نویسی می‌نویسند، بدون آنکه سیر داستان نویسی از آغاز را بدانند و تمرین کرده باشند.

کتابهای جدی مخاطب ندارد

لطفا درباره ادبیات عامه‌پسند و ادبیات جدی صحبت کنید

ادبیات عوام پسند بازار خوبی دارد؛ کتاب هشتصد صفحه‌ای به چاپ بیستم می رسد و اصلا برایش ما، به عنوان کاربران جدی ادبیات، مهم نیستیم. البته ادبیات عامه پسند در دنیا تعریفی متفاوت از ایران دارد؛ معنای عامه پسند در دنیا متفاوت است و باید آن ادبیات زردی را که در ایران به ادبیات عامه‌پسند معروف شده است، ادبیات عوام گفت نه عامه پسند! مثلا نوشتن شکل خوشخوان ادبیات جنایی در دنیا، نیاز به سواد بالا و طی دوره های تخصصی دارد؛ این کتابها وظیفه ای انجام می دهند که علاوه بر سرگرمی، سطح سواد و آگاهی خواننده را ارتقا می دهند. در‌ واقع قرار نیست جلب و جذب مخاطب به هر قیمتی باشد. هر چند نوشتن برای عده معدود هم توجیه منطقی و اقتصادی ندارد، اما قرار هم نیست برای خوانده شدن به مخاطب باج بدهیم.

مثلا داستان های دیکنز، دافنه دوموریه، توآین و … در زمره ادبیات خوشخوان تاثیرگذار هستند اما در کنار ادبیات داستانی زرد ایران هم قرار نمی‌گیرند؛ یادمان باشد داستان های دیکنز انقلابی در زندگی کودکان کار و قوانین اجتماعی کار ایجاد کرد. یا کتاب های جک لندن تاریخ جویندگان طلا در آمریکا را بیان می‌کند و آن رسالت ادبیات، که تکان دادن مخاطبان است،  در کنار خوشخوانی عرضه می‌کند.

درباره اهمیت ادبیات کلاسیک در داستان نویسی کوتاه بگویید

در واقع اهمیت کلاسیک خواندن این است که داستان های موجود جهان را دریابیم. مثلا اگر شما با الکساندر دوما (بویژه پدر) شروع کنید، می بینید تمام داستان های دنیا، و فیلم های دنیا، رد پایی در داستانهای او دارد. پیش از این، حرفی زده شده است؛ حالا اگر بپذیریم همه حرفها زده شده، می‌توانیم بگوییم در جایی که من ایستادم هرگز کسی دیگر نایستاده و من می توانم  از جایگاهم حرف خودم را بزنم. شما به عنوان داستان نویس باید زاویه شخصی خودتان را پیدا کنید و البته چیزی بگویید که ارزش گفتن داشتن باشد. پس باید بتوانید چیزهایی از این نوشته ها را دور بریزید. یکی  از لحظات بلوغ یک نویسنده این است که بتواند بخش های اضافی داستانش را دور بریزد؛ کاری که در سینما، تدوینگر انجام می دهد.

فرم و محتوا درهم تنیده‌اند

خانم مقانلو به نظر شما فرم و محتوا چقدر به هم مرتبط هستند؟

در نقد نو سالهاست بین این دو تفاوتی نمی گذاریم . در واقع تفاوت میان این دو را، مبنای تفاوت انتقادی نمی گذاریم. منطقا این دو از هم تجزیه ناپذیرند. تم و هدف را فقط بر مبنای تکنیک انتخابی می توانید بیان کنید و اگر تکنیک را عوض کنید، پیام هم عوض می شود چرا که آن فرم در خودش پیامی دارد؛ پس نمی شود گفت حرفت خوب بوده اما بد بیانش کرده ای! ما نمی‌توانیم یک چاقو دستمان بگیریم و بگوییم این بخش ها را خوب  گفتی و این بخش ها را نه! تا اواخر قرن نوزدهم دیدگاهی وجود داشت که داستانها یا ماجرا محور یا کاراکتر محور هستند.از اواخر قرن ۱۹میلادی هنری جیمز می‌گوید این دو از هم جدایی ناپذیرند. کنش کاراکتر است و بالعکس. آن چیزی که به عنوان کاراکتر تعریف میکنیم، درون کنش تعریف می شود؛ این که نباشد، آن یکی هم نیست. در نقد نوین در هم تنیدگی بیشتر می شود و اینها از هم تفکیک نمی‌شوند. این مسأله در ژانرهای سینمایی هم دیده می شود؛ دیگر به راحتی قبل نمی شود ژانرها را جدا کرد. این را در سایر علوم و رشته ها نیز می توان دید. دنیای امروز، دنیای علوم بینارشته‌ای است. با این حال همیشه برای شروع بحث نیاز به یک تکه زمین ثابت داریم که بتوانیم پایمان را رویش سفت کنیم و بگوییم دستگاه فکری من اینجاست. اگر این زمین ثابت نباشد، مبنایی برای آغاز گفتگو نداریم.

داستان با برهم خوردن تعادل همراه است

اگر از شما بخواهند یک تعریف کلی از داستان بدهید ،چه می‌گویید؟

کسی از جایی خارج می شود یا به جایی وارد می شود و تعادل اولیه را بهم می زند. این داستان است. حال، کسانی هستند که تعادل اولیه را می‌خواهند و کسانی همراستا با قهرمان داستان در صدد تعادل جدید هستند؛ اینجا کشمکش رخ می دهد. برای داستان کوتاه از میان انواع شیوه های نقادانه، نقد فرمالیستی انتخاب من است.

ترجیح نقد فرمالیستی به دلیل قرارگیری مبنا بر عناصر داستانی است. سایر دستگاه های نقادانه، جا را برای حواشی باز می‌کند. در نقد داستان ها، ساختار رمان با ساختار ناولت و داستان کوتاه متفاوت است چرا که در داستان کوتاه تجربه های بازیگوشانه تری امکان بروز دارد.

در آغاز صحبت از گونه‌های داستانی گفتید؛ انتخاب گونه داستانی چگونه ممکن می‌شود؟

یکی از بحث های مهم در ادبیات داستانی، بحث فروش است. پس فروش  یکی از دو شکل رمان یا داستان کوتاه برای کتابفروشی ها راحت تر است. با این حال، یک داستان نویس خوب باید بداند چقدر قرار است به ایده اش جا بدهد؟! در جشنواره ها و جوایز  داستان کوتاه، معمولا۶هزار کلمه بیشتر قابل قبول نیست. حتی اگر داستان بسیار خوبی با تعداد کلمات بیشتر به دست ما برسد که بسیار هم قوی باشد، اما چون همان گام اول یعنی حدود کلمات را رعایت نکرده، نمی شود آن را پذیرفت‌. پس اول یک داستان نویس باید تکلیف خود را با ایده و فضای مورد نیازش مشخص کند. داستان باید به هوش مخاطب اعتماد کند و باید به تدریج اطلاعات را به مخاطب بدهد تا بتواند داستان را متناسب و متعادل جلو ببرد. تکرار مطالب و یکجا اطلاعات سرارزیر کردن، به داستان ضربه میزند و قصه را خنثی می‌کند. توصیف پشت سر هم فضا و مکان در همان صفحات نخست، ایراد بزرگ بسیاری از داستان کوتاه هایی است که برای جشنواره ها ارسال میشود. توصیفات باید در تمام صفحات خرد و شکسته شود؛ این یعنی افشای تدریجی اطلاعات . چرا که اگر قرار باشد همه توصیفات یکجا آورده شود، نشانگر ضعف داستان است و برای کشش داستانی، توصیفات باید با یک‌ ریتم  مشخصی در کل فضا پخش شود.

شکستن کلان روایت رسالت پست مدرنیسم

در پایان صحبت، درباره ادبیات پست مدرن و چرایی شکل گیر آن برایمان بگویید

مهمترین مسأله ادبیات پست مدرن مخالفت و رد کردن کلان روایت هاست؛ مذهب، خانواده، پرچم، ارزش های اخلاقی و… شکسته می‌شوند. این کار، نه به‌صورت تهاجمی بلکه با دست انداختن و هجو کردن است. در واقع، این اقدام در برابر مدرنیسم بود که دو جنگ جهانی در پی داشت. پس از آن، کلان روایت ها در ادبیات هم‌ شروع به شکستن کرد. به نوعی انسان قطعه قطعه قرن بیستم ساختار کلان روایت داستانی را شکست و شروع کرد به قطعه نویسی  که نمادی از ذهنیت و تفکر شکسته انسان آن دوره بود که البته با شوخ طبعی این کار را انجام داد. کار دیگر پست مدرنیسم در حوزه ادبیات، بازی کردن با اسطوره و تاریخ  است. با این نگاه که نه سنت تاریخی و نه مدرنیسم، هیچ یک پاسخگوی انسان امروز نیست.

پرواز «سیمرغ» در آسمان نیشابور

گفت و گوی آرمان ملی با مصطفی بیان به مناسبت انتشار «ده داستان برای سیمرغ»

آرمان ملی / یکشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۱ / شماره ۱۲۸۶

پرواز «سیمرغ» در آسمان نیشابور

مصطفي بيان، داستان نويس، منتقد ادبي و موسس انجمن و جايزه داستان سيمرغ نيشابور است؛ حرکتي که تا کنون شاهد برگزاري پنج دوره از آن بوده‌ايم و توانسته علاقه‌مندان به داستان‌نويسي را در شهرستان نيشابور گرد هم آورد و مشارکت داستان‌نويسان در سطح کشور و همچنین خارج از کشور را به‌همراه داشته باشد. به گفته بيان؛ «جايزه داستان سيمرغ» به صورت دوسالانه در دو بخش «ملي» و «منطقه‌اي» (بخش منطقه‌اي ويژه‌ نويسندگان ساکن نيشابور و متولد نيشابور در داخل و خارج از کشور) برگزار مي‌شود.

«کتاب ده داستان براي سيمرغ» شامل داستان‌هاي برگزيده پنجمين جايزه داستان سيمرغ است. ابتدا کمي درباره جايزه داستان سيمرغ و اهداف برگزاري آن توضيح دهيد.

«جايزه داستان سيمرغ» همزمان با تاسيس انجمن داستان سيمرغ نيشابور از سال ۱۳۹۴ با مجوز رسمي از اداره فرهنگ و ارشاد اسلامي و دفتر گسترش شعر و ادبيات داستاني بنياد ايرانيان (خانه کتاب و ادبيات ايران) به شکل مستقل و با حمايت بخش خصوصي و با حضور داوران مطرح کشوري شروع به فعاليت کرد. هدف اصلي از برگزاري اين جايزه ادبي، کشف، معرفي و حمايت از آثار داستان نويسان جوان و همچنين ارتقاي سطح داستان نويسي شهرستان نيشابور است. سه دوره‌ اول به صورت سالانه در سال‌هاي ۹۴، ۹۵ و ۹۶ ويژه داستان نويسان شهرستان و متولدين نيشابور در سراسر کشور برگزار شد که داستان‌هاي منتخب اين سه دوره در مجموعه‌اي با عنوان «در خانه‌ ما کسي يانگ را دوست نداشت» توسط نشر داستان در سال ۱۳۹۷ منتشر شد و در سال ۱۳۹۸ به چاپ دوم رسيد.

چهارمين دوره‌ جايزه داستان سيمرغ در سال ۱۳۹۷ در سطح استان‌هاي شرق کشور (خراسان‌هاي شمالي، رضوي، جنوبي و استان سيستان و بلوچستان) برگزار شد. داستان‌هاي منتخب اين دوره‌ در مجموعه‌اي با عنوان «پري خورجني» توسط نشر داستان در سال ۱۳۹۸ روانه‌ي بازار کتاب شد.

پنجمين دوره‌ جايزه داستان سيمرغ به صورت دوسالانه و در گستره‌ جهاني صورت گرفت. اين دوره را در شرايطي برگزار کرديم که جهان درگير ويروس کرونا بود. آيين اختتاميه اين دوره به شکل مجازي در ۱۹ دي ماه ۱۳۹۹ برگزار شد. داستان‌هاي منتخب، «پنجمين دوره جايزه داستان سيمرغ» در دو بخش «ملي» و «منطقه‌اي» (ويژه‌ي نويسندگان ساکن نيشابور و متولد نيشابور در داخل و خارج از کشور) در مجموعه‌اي با عنوان «ده داستان براي سيمرغ»، اواخر سال گذشته توسط نشر داستان منتشر شد.

از تفاوت‌ها و ويژگي‌هاي داستان‌هاي ارسالي و برگزيده اين دوره از جايزه توضيح دهيد.

در بخشي از بيانيه هيات داوران پنجيمن دوره جايزه داستان سيمرغ که متن آن در کتاب «ده داستان براي سيمرغ» منتشر شده است؛ آمده: در ابتدا بايد به اين نکته اشاره کنيم که داستان‌هاي راه يافته به مرحله‌ نهايي عموما بدون ويراستاري مقدماتي و حتي در برخي از موارد بدون نمونه‌خواني و علامت‌گذاري ارسال شدند. چنانچه آثار پيش از ارسال به جشنواره، توسط افرادي آشنا با ادبيات داستاني خوانده و بازنگري مي‌شد، قطعا در ارتقاي کيفيِ داستان‌ها و حتي در مواردي در نتيجه‌ داوري نيز تاثيرگذار بود. توجه کتاب‌اولي‌ها و نوقلمان را به اين نکته‌ مهم جلب مي‌نماييم که بايد علاوه بر بازنويسي‌هاي متعدد توسط نويسنده، ويراستاري و نمونه‌خوانيِ مقدماتي نيز از اهميت زيادي برخوردار است.

استقبال از پنجمين دوره جايزه داستان سيمرغ را چگونه ارزيابي مي‌کنيد؟

با وجود اينکه جهان درگير بيماري ناشناخته‌ کرونا بود؛ استقبال از پنجمين دوره از جايزه داستان سيمرغ خيلي خوب بود. در اين دوره، ۴۵۰ نويسنده از داخل و خارج از کشور در اين رويداد بزرگ ادبي شرکت کردند که بيش‌ترين داستان‌ها از استان‌هاي تهران، خراسان رضوي، مازندران، خوزستان و کرمانشاه ارسال شده است. همچنين از کشورهاي کانادا، اسکاتلند، سوئد، آلمان، ترکيه، مالزي و هند نيز آثاري به دبيرخانه‌ اين جايزه ادبي رسيده بود.

داوران اين دوره: خانم شيوا مقانلو، آقاي منصور عليمرادي و آقاي جواد پويان (در هيات داوري) و آقاي هادي خورشاهيان، خانم ليلا صبوحي و آقاي مجيد نصرآبادي (در هيات انتخاب) بودند.

نقش جوايز ادبي در معرفي و تبليغ آثار ادبي بسيار حائز اهميت است اما بسياري از نويسندگان و منتقدان بر اين باورند که جوايز ادبي پس از پايان هر دوره بايد از برگزيدگانش با انتشار کتاب و برگزاري جلسات معرفي و نقد حمايت کند. با توجه به اينکه کتاب «ده داستان براي سيمرغ» در همين راستا منتشر شده است، کمي در اين‌باره توضيح دهيد؟

هدف دبيرخانه‌ جايزه ادبي داستان سيمرغ، فقط دادنِ جايزه نقدي و برگزاري گردهمايي نيست بلکه به جرات مي‌توان اعتراف کرد که امروز جايزه داستان سيمرغ به عنوان جايزه‌اي مستقل و خصوصي که داستان‌هاي چاپ نشده را داوري مي‌کند با کسب تجربيات ارزشمند در پنج دوره با افتخار اعلام مي‌دارد که به هدف خود يعني کشف، معرفي و توليد آثار خلاق و برتر داستاني رسيده است؛ و تمام داستان‌هاي منتخب اين پنج دوره را در سه مجموعه‌ مستقل توسط نشر داستان منتشر و راهي بازار کتاب کرده است. مجموعه جديد «ده داستان براي سيمرغ» شامل داستان‌هايي با عناوين «کلينيک» نوشته راضيه مهدي‌زاده (از تهران)، «بهرام که گور مي‌گرفتي همه عمر» نوشته شقايق بشيرزاده (از آلمان)، «بعد، تو» نوشته مريم عزيزخاني (از تهران)، «مادرم نخل است» نوشته شيما محمدزاده‌مقدم (از اسفراين)، «سينه سياه» نوشته معصومه قدردان (از اسفراين)، «عروس عاشورا» نوشته حامد اناري (از نيشابور)، «ديدن پسر صددرصد نامطلوب در عصر دلگير ماه آبان» نوشته سولماز اسعدي (از سوئد) و «روح دايناسورها» نوشته جواد دهنوخلجي (از نيشابور) است.

از دوره ششم جايزه داستان سيمرغ چه خبر؟

«جايزه داستان سيمرغ» به صورت دوسالانه در دو بخش «ملي» و «منطقه‌اي» (بخش منطقه‌اي ويژه‌ نويسندگان ساکن نيشابور و متولد نيشابور در داخل و خارج از کشور) برگزار مي‌شود. از پوستر «ششمين جايزه داستان سيمرغ»، تير ماه امسال، همزمان با آغاز هشتمين سالِ فعاليت «انجمن داستان سيمرغ نيشابور» رونمايي خواهد شد. در اين دوره همه‌ فارسي زبانان جهان و يا به بيان ديگر هرکسي که به زبانِ فارسي داستان مي‌نويسد؛ مي‌تواند در اين جايزه ادبي شرکت کند.

به برگزيده‌ بخش «ملي» علاوه بر تنديس سيمرغ، جايزه نقدي ۱۰ ميليون توماني و به برگزيده‌ي بخش «منطقه اي» علاوه بر تنديس سيمرغ، جايزه نقدي ۵ ميليون توماني اهدا خواهد شد. همچنين داستان‌هاي برگزيده در يک مجموعه منتشر مي‌شود.

با توجه به اينکه جايزه داستان سيمرغ در نيشابور برگزار مي‌شود، از تاثير آن بر مشارکت داستان‌نويسان و اساتيد حوزه ادبيات داستاني در اين جايزه بگوييد؟

زنده ياد نادر ابراهيمي در کتاب «صوفيانه‌ها و عارفانه‌ها» اشاره نموده عطار، خالق منطق الطير را يکسره شاعر مي‌شناسند و نه داستان سرا؛ در حالي که عطار مانند فردوسي و نظامي، داستان سرا بودند. در گذشته زبانِ داستان، شعر بوده است. هميشه نيشابور را شهرِ شاعران مي‌دانستند؛ به همين دليل «انجمن داستان سيمرغ نيشابور» تصميم دارد نيشابور را با زبانِ «نثر» و «ادبيات داستاني» به ايران و سراسر جهان معرفي کند. يکي از اهداف جايزه ادبي «داستان سيمرغ» اين است که با دعوت از نويسندگان مطرح کشور و جوانان علاقه مند به ادبيات داستان نويسي، باعث ارتقاي ادبيات داستان نويسي نيشابور و همچنين منطقه شود.

سانسور، داستان را ابتر می کند / گفت و گو با میترا معینی

گفت و گوی مصطفی بیان با میترا معینی به مناسبت انتشار داستان بلند «سونات لال»

روزنامه سازندگی / شنبه ۷ خرداد ۱۴۰۱ / شماره ۱۱۷۰

میترا معینی در ۱۰ اردیبهشت ۱۳۴۷ در شیراز به دنیا آمد. نخستین مجموعه داستان او به نام «معبد لاک‌پشت» در سال ۱۳۹۳ توسط نشر چشمه منتشر شد. کتابی که نظر منتقدان را به خود جلب کرد و نشان از حضور یک نویسنده موفق و ایده‌پرداز داشت. این کتاب شامل یازده داستان كوتاه است؛ که وقایع اغلب داستان‌های این مجموعه در شهرهای جنوبی رخ می‌دهد.

«آقای چنار با من ازدواج می‌کنی؟» دومین مجموعه داستان میترا معینی است که در سال ۱۳۹۷ توسط نشر نیماژ روانۀ بازار کتاب شد. این مجموعه شامل ۹ داستان کوتاه است.

«سونات لال» اولین داستانِ بلند و سومین کتاب میترا معینی است که سال گذشته توسط نشر نیماژ منتشر شد.

معینی از دردهای ناگفتۀ زنان ایران سخن می گوید. وی در توصیف دنیای ذهنی و عینی زنان، داستان نویسی موفق است. داستان های میترا معینی، رنگ ملی، سنتی و اسطوره ای دارند و اشارات سیاسی تاریخ معاصر خالی نیستند. نثر ادبی، توصیفات دقیق، پرداخت مناسب و تعلیق و کشش دار بودنِ داستان، از ویژگی های داستان های میترا معینی است.

به بهانۀ انتشار کتاب «سونات لال» گفت و گویی داشتیم با میترا معینی دربارۀ جهان داستانی اش.

شما زاده شیراز هستید و چند سال‌ در تهران و اهواز زندگی کردید؛ ولی فضای داستان «سونات لال» ایل عشایر بختیار است. این داستان از کجا شروع شد و چه شد به سراغ این موضوع رفتید؟

سونات لال بر اساس یک روایت مستند از زمان جنگ جهانی دوم نوشته شده. البته تخیل و خرده روایت ها به تنه اصلی داستان پیوند خورده و از آن این رمان بیرون آمده است.

ردپای ادبیات اقلیمی، اسطوره و قصه های کهن در کتاب «سونات لال» به روشنی آشکار است. می خواهم از علاقۀ شما به جغرافیا، ادبیات کهن به ویژه ادبیات بومی بپرسم. پیوند این نوع ادبیات با ادبیات امروزی به چه شکل است؟ برای شما در داستان و داستان‌‌نویسی چه کارکردی دارد؟

من فکر می کنم وقتی صحبت از اقلیم و مکان یک داستان یا رمان می شود به صرف اینکه آن روایت در بوم خاصی اتفاق افتاده و روایت شده، حتی با وجود پرداختن آن به داستان ها و قصه ها و مردمی که در آن اقلیم زندگی کرده اند، نمی توان یک اثر را بومی دانست.

سونات مشخصه های یک داستان مدرن را دارد، چه به لحاظ تکنیک پازلی، چه به لحاظ نگاه ویژه به زن و روایت بخشی از تاریخ اجتماعی ایران.

همیشه برای من مکان و اقلیمی که داستان در آن اتفاق افتاده تعیین کننده ترین موضوع بوده. شخصیت ها، حوادث، حتی لحن و زبان داستان تحت تاثیر حال و هوای حاکم بر مکان داستانی است.

نویسنده‌هایی مثل هوشنگ گلشیری، تقی مدرسی، و دیگران، از سبک کلاسیک در آثارشان بهره گرفته‌اند. تجربه شخصی‌تان از برخورد با این آثار این نویسنده‌ها چطور است؟

از نویسنده هایی نام بردید که هر کدام سبک و شیوه خود را دارند؛ و در میان آثار هر یک و دیگر نویسندگان نامدار میتوان به داستان هایی برخورد که مورد سلیقه من باشد. در واقع من جذب سبک یا نویسنده خاصی نشدم بلکه از بعضی آثار بزرگان لذت بردم و آموختم.

در امر نوشتن من بیشتر پیرو سعی و خطای شخصی برای رسیدن به بهترین زاویه دید، زبان، فرم و تعلیق قصه ایی هستم که در ذهن دارم. از آنجایی که هر نویسنده ایی تجربه زیسته منحصر بفرد خود را داراست و جهان داستانی از آن خود دارد، اصلا نمیتوان خود را مقید به دنباله روی کسی یا مکتبی کرد.

در آثار نویسندگان جوان و نوقلم کمتر اثری از سبک آثار کلاسیک و کهن فارسی و اسطوره ای می بینیم. چرا کارگاه های داستان نویسی ما کمتر به ادبیات کهن و اسطوره و همچنین قصه های بومی و مفهوم رمز و سمبل در داستان نویسی می پردازند و توجه شان بیشتر بر روی فرم و  تکنیک و به ویژه تقلید از تکنیک های ادبیات غربی است؟

از کارگاه های داستان نویسی بی خبرم، چون نه هرگز شاگرد کارگاهی بوده ام و نه در خود توان تعلیم داستان نویسی برای دیگران دیده ام. اینکه چرا به اسطوره ها نمی پردازند و بیشتر مقلد سبک های غربی هستند را گمانم باید از خود مدرسان اینگونه کلاس ها پرسید. احتمالا استاندارد های خاص و مشخصی برای تربیت داستان نویسان وجود ندارد، مثل شاقول و ترازویی که برای نقد هم موجود نیست. این فقر فضای ادبی دنباله فقر فرهنگی و اقتصادی حاکم برجامعه است.

اولین مواجۀ مخاطب با داستان، «نام» آن است. فرأیند انتخاب عنوان که مساله ای ویژه و شاید بتوان گفت سختی هم هست برای شما چطور طی می‌شود؟

انتخاب نام همیشه یکی از نفس گیرترین کارها در پروسه نوشتنم بوده است. نام «سونات لال» از بین حدود صد اسم انتخاب شد و همینطور «آقای چنار» و «معبد لاکپشت». به زعم من نام یک کتاب، چه مجموعه داستان چه رمان باید بار معنایی کل کتاب را بدوش بکشد بدون اینکه اشاره مستقیمی به موضوع مورد نظر داشته باشد. فضای کلی کتاب تعیین می کند نویسنده به سمت چه نامی برود.

وضعیت داستان‌نویسی امروز را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

وضعیت داستان نویسی امروز طبعا در اوج خود قرار ندارد. ‌تعداد داده ها و کیفیت پایین آثار از یکسو و مجموع شرایط حاکم بر فضای ادبی و باند بازی های مختلف خواننده را از داستان فارسی ناامید کرده است.

خرید آثار ترجمه و تیراژهای خنده دار داستان های ایرانی گواه عدم استقبال خواننده از داستان است.

در دوران نويسندگي‌ سانسور تا چه ميزان بر انتشار يا حتی نوشتن داستان‌های‌تان تاثير گذاشته است؟

طبعا سانسور نقش بسیار مهمی ایفا می کند. از مولفه های یک رمان واقعی پرداختن به موضوعات تنانه، جهت گیری ها و روشنگری سیاسی و باز کردن معضلات اجتماعی است که هر سه ضلع از زیر تیغ سانسور زخمی و ناکارمد بیرون می آیند.

به نظر شما در اين بازار پُر تعداد رمان و داستان، خوانندگان چطور می‌توانند كتاب‌های دلخواه‌شان را پيدا كنند؟

از آنجا که وضعیت آشفته اقتصادی و گسترش دامنه ناامنی مالی به صنعت نشر هم آسیب های جدی زده، انتشار و پخش صحیح و سرمایه گذاری تبلیغاتی روی این همه عنوان کتاب شاید ممکن نباشد. بنابراین من فکر می کنم راه روشنی برای نویسنده و مخاطب وجود ندارد که پل ارتباطی باشد و نویسنده بتواند مخاطب عام آثار خود را پیدا کند. تقریبا باید به حُسن اتفاق و گذشت زمان بسنده کرد.

نظرتان درباره جایزه ادبی چیست؟ آیا برگزاری جوایز مختلف ادبی به رشد و ارتقای ادبيات داستانی ايران و حتی شهرستان کمک می ‌کند؟

بحث جوایز ادبی همیشه جنجالی و پُرحاشیه بوده است. اینکه آیا جوایز فارغ از تمام زد و بندها فقط به ادبیات می پردازند یا خیر، به کنار. اما هیچ جایزه ای نویسنده نمی سازد. گرچه همیشه آدم از بدست آوردن جایزه خوشحال می شود اما در نهایت کار محکم و استخوان دارست که جدا از نویسنده به حیات خود ادامه می دهد و نویسنده را به انتخاب مسیرش مطمعن تر می سازد.

و سخن آخر؟

سخن آخر در واقع از علاقمندی شخصی خودم به امتحان و پاکوبیدن در مسیرهای بکر ادبیات است. نوشتن نوعی خداوندگاریست و خلق یک اثر منحصر بفرد که انعکاس جهان داستانی و جهان بینی شخصی ام باشد همیشه دغدغه ام بوده است.

مصطفی بیان / داستان نویس

گفت و گو با سولماز اسعدی

عکس آسترید لیندگرن روی اسکناس‌های سوئدی است /سولماز اسعدی در گفت‌وگو با «کافه داستان»

مصطفی بیان

سایت کافه داستان /  ۲۱ اردیبهشت, ۱۴۰۱

سولماز اسعدی، متولد ۲۹ تیر ۱۳۶۷ و دانش آموختۀ کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی و کارشناسی ارشد مدیریت حسابداری است. او از اوایل دهۀ نود نویسندگی را به طور جدی با حضور در کارگاه های داستان نویسی در تهران آغاز کرد. اولین مجموعه داستانش را با عنوان «معشوقۀ مایاکوفسکی»، اواخر سالِ گذشته، توسط انتشارات «روشنگران و مطالعات زنان» به بازار کتاب عرضه کرد و این کتاب در کمتر از دو ماه به چاپ دوم رسید. عنوان کتاب برگرفته از یکی از چهارده داستان این مجموعه است. برخی از داستان های این مجموعه برگزیدۀ جوایز ادبی جمالزاده، سیمرغ، نارنج، سقلاتون، بهاران، ارسباران و فرشته بوده است.

سولماز اسعدی در یک دهۀ گذشته نقدها و یادداشت های متعددی در نشریات مختلف منتشر کرده و برگزیدۀ جوایز مختلف ادبی بوده است.

یکی از تک داستان های او با عنوان «آچمز» در مجموعه داستان های برگزیده آکادمی گردون به همت عباس معروفی در نشر گردون آلمان، و سه داستان «کُن فیکون»، «تاج رز برای شاه بی سر» و «دیدن پسر صددرصد نامطلوب در عصر دلگیر ماه آبان» در مجموعۀ داستان های برگزیدۀ «جایزه داستان سیمرغ» در سال های ۹۷ و ۹۸ و ۱۴۰۰ به همت «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» و توسط نشر داستان به چاپ رسیده است.

آنچه می‌خوانید گفت‌وگویی است با این نویسنده جوان و موفق کشورمان دربارۀ جهان داستانی اش.

ـ شما زاده‌ی خراسان و بزرگ شده‌ی تهران هستید. آیا دلیل این نکته که داستان‌های‌تان کمتر در فضای خراسان و نیشابور رخ می‌دهد این است که سال‌های شكل‌دهنده شخصیت شما در تهران گذشته است؟

ـ من تا چهارم دبستان در نیشابور زندگی کردم. از آن پس بیش از بیست سال ساکن تهران بودم. گرچه گاهی روح یک شهر حتی با یک هفته زندگی کردن در آن، می‌تواند چنان در جان و روح فرد نفوذ کند که برای همیشه در موردش بنویسد ـ مانند حرفی که کامو در بیگانه می‌زند: «آدمی که حتی فقط یک روز زندگی کرده باشد می‌تواند صد سال را راحت در زندان بگذراند. آن قدر یاد و خاطره خواهد داشت که حوصله اش سر نرود.» ـ با این وجود سال‌ها تجربه‌ی زندگی در تهران، خاطرات تلخ و شیرین بیشتری را در این شهر برایم رقم زده و بالطبع این مساله در داستان‌هایم هم نمایان است.

ـ در کلاس‌های داستان‌نویسی آموزش می‌دهند که از قبل هر شخصیت را با جزئیات توصیف کنید و طرح داستان را پیچ ‌و تاب بدهید، و شما در کتاب «معشوقه ی مایاکوفسکی» ثابت کردید که این فرمول همیشه لازم نیست.

ـ به نظرم این طور نیست که در همه‌ی کارگاه‌های داستان‌نویسی یک دستور‌العمل خاص وجود داشته باشد. لااقل در کلاس‌هایی که من شرکت کرده‌ام بیشتر گفته می‌شد چه جوری ننویسید و توصیه های کمتری راجع به این که چه جوری بنویسید وجود داشت. تازه در برخی مواقع هم می‌گفتند حرف هایی که می‌زنیم وحی منزل نیست و جای اگر و اما دارد و معمولا این طور است، اما خیلی‌ها هم بوده‌اند که این قواعد را رعایت نکرده و کارشان درخشان از آب درآمده است. به نظرم دست نویسنده باید در نوشتن و انتخاب سبک و سیاقش باز باشد وگرنه همه‌ی آثار شبیه هم خواهد شد.

ـ تا به حال شده که شخصیت‌های داستان‌های‌تان را براساس تجربیات زندگی شخصی و خودتان بنویسید؟

ـ فکر می‌کنم این اتفاق کم و بیش برای هر نویسنده‌ای رخ می‌دهد. حالا بعضی کمتر و بعضی بیشتر. مثلا همینگوی اکثر آثارش را بر اساس اتفاقات زندگی شخصی‌اش نوشته است. اما مثلا همین همینگوی در وداع با اسلحه داستان عشقی‌اش را جوری به پایان می‌برد که معشوقه‌اش در انتها می‌میرد. اما در واقعیت آن زن پرستار همینگوی را ترک می‌کند تا با شخص دیگری ازدواج کند. پس در داستان خیال، هنر و تکنیک‌های نویسندگی با واقعیت زندگی در هم می آمیزد و حاصل کار چیزی است که شاید دیگر ربطی به واقعیت نداشته باشد.

من هم وقتی می‌نویسم مدام فکر می‌کنم چه طور روایت کنم که جذاب‌تر و داستانی‌تر باشد. به نظرم هنر نویسنده همین است. وگرنه صفحه‌ی حوادث روزنامه‌ها پر از اخبار واقعی است که ارزش ادبی ندارند. من هم هدفم وفاداری به قلم است و کاری به این که واقعیت چه بوده یا اصلا ممکن است چنین اتفاقی در واقعیت رخ دهد یا نه ندارم. سعی می‌کنم جوری بنویسم که حتی یک داستان شگفت آن‌قدر باورکردنی به نظر برسد که خواننده حس کند هم اکنون برای خودش در حال وقوع است. البته متاسفانه بعضی از خوانندگان به خصوص وقتی در داستان از راوی اول شخص استفاده می‌شود، راوی را با نویسنده اشتباه می‌گیرند.

‌ـ چند سالی ساکن سوئد هستید. آیا با انجمن‌های ادبی و یا نشست‌های ادبی و کتابفروشی‌های آن‌جا ارتباط دارید. از حال و هوای نشست‌ها و اخبار ادبی آن‌جا بگویید.

ـ در این چند سال بیشتر در شهر کوچکی زندگی کردم که آن‌جا دانشجو بودم. هنوز درسم تمام نشده بود که کرونا شروع شد. متاسفانه در این مدت چنان که باید و شاید نتوانسته‌ام با کتاب‌فروشی‌ها و محافل ادبی ارتباط بگیرم. خوب مهاجرت واقعا مشکلات زیادی دارد و آسان نیست. گرچه چند باری به یک نشر و کتاب‌فروشی ایرانی در استکهلم سر زده و با صاحبش گپ و گفتی داشتم. حتی دو دل بودم که مجموعه داستانم را در ایران چاپ کنم یا آن‌جا، اما در نهایت تصمیم گرفتم داخل ایران چاپش کنم.

ـ این روزها آثار بسیاری از نویسندگان خارجی در ایران ترجمه و منتشر می‌شوند و نسبت به آثار ایرانی تبلیغات بسیار گسترده‌تری دارند. آیا در سوئد شرایط نشر مانند ایران است؟

ـ شاید جالب باشد بدانید «آسترید لیندگرن» نویسنده‌ی داستان‌های «پی پی جوراب بلند»، عکسش روی اسکناس های بیست کرونی سوئدی چاپ شده است. پیش از او هم تصویر «سلما لاگروف» نویسنده‌ی «ماجراهای شگفت‌انگیز نیلز» که وقتی من بچه بودم، انیمیشنش از تلویزیون خودمان پخش می‌شد، روی این اسکناس‌ها چاپ شده بود. یعنی ما داریم در مورد کشوری حرف می‌زنیم که تا این حد به نویسنده‌های خودش، به خصوص در حیطه‌ی کودک و نوجوان اهمیت می‌دهد و البته که در مورد حمایت از تمام محصولات و صنایع داخلی چنین است.

در مورد شرایط نشر در سوئد شاید اطلاعات من به تنهایی کافی و دقیق نباشد. دوست نداشتم پاسخ سوال شما را هم سرسری داده باشم، پس با مراجعه به وبسایت Nordstjernan ، به این نتیجه رسیدم، برخلاف سالیان گذشته، امروزه تعداد ترجمه‌ی آثار از انگلیسی به سوئدی به طرز چشمگیری کاهش پیدا کرده است. از جمله دلایل آن هزینه‌ی بالای ترجمه و بی‌‌صبری خوانندگان سوئدیِ اغلب مسلط به زبان انگلیسی، برای خواندن سریع آثار خارجی است. مردم سوئد بی‌ آن‌که نیازی داشته باشند منتظر ناشران داخلی خود بمانند، می‌توانند کتاب‌های روز دنیا را به صورت آن‌لاین از وبسایت های بین‌المللی خریداری کنند. از طرف دیگر ناشران سوئدی هم بیشتر تمرکز خود را روی عرضه‌ی کتاب‌های سوئدی در بازارهای بین‌المللی قرار داده‌اند. مثلا یکی از مترجمان گفته است که این‌روزها بیشتر وقتش را صرف ترجمه‌ی آثار سوئدی به انگلیسی می‌کند و نه بالعکس.

ـ شما تجربه‌ی حضور در کارگاه‌های داستان‌نویسی محمدرضا گودرزی، محمدجواد جزینی و حسین سناپور را در تهران و کارگاه داستان‌نویسی آنلاین عباس معروفی را در خارج از کشور دارید. کارگاه‌های داستان‌نویسی هر یک از این بزرگواران سبک و سوی خاص خودشان را دارند و گاهی سبک همدیگر را نقد و رد می‌کنند. می‌خواهم نظرتان را درباره‌ی کارگاه داستان‌نویسی و تجربه‌ی حضور شما در کلاس‌های اساتید مختلف بدانم.

ـ از تجربه‌ی حضور در کارگاه‌های مختلف و آشنایی با سبک هر استاد راضی هستم. همه‌ی این بزرگواران اساتید زبده‌ای هستند و من مدیون آموزه‌های ایشانم. از هریک مطالب زیادی آموخته‌ام که گاهی اتفاقا منطبق و موافق با نظر دیگری بوده است و گاه متفاوت. به نظرم داشتن چند استاد مختلف، بی‌شباهت به چند صدایی در داستان نیست. هربار که کلاس تازه‌ای که می‌رفتم با خود می‌گفتم: «عجب! پس می‌شود از این زاویه هم به موضوع نگاه کرد!»

 به علاوه محدود نکردن خود به یک استاد، مثل این است که به جای یک کتاب سه یا چهار کتاب خوانده باشید. مثلا در کارگاه‌ها پیش می‌آید که یکی از اساتید بیشتر تکیه بر نقد و تئوری‌های آن می‌کند، دیگری به زبان داستان و معرفی سبک‌ها اهمیت بیشتری می‌دهد، آن یکی به صورت تخصصی به نوشتن رمان می‌پردازد و دیگری به فرم  و محتوا و مهم بودن دغدغه‌های اجتماعی اصرار می‌ورزد. البته من کسی را که تازه می‌خواهد نوشتن را شروع کند به هر روز کلاس و استاد عوض کردن تشویق نمی‌کنم. خودم هم این کلاس‌ها را طی ده سال رفته‌ام. هر بار هم به خودم فرصت می‌دادم تا مطالب یک استاد خوب در عمق جانم ته‌نشین شود.

و حالا که متاسفانه از این محافل دورم، بارها شده که مصاحبه‌های مختلف با نویسندگان مشهور جهانی و توصیه‌های آن‌ها را به نویسندگان جوان می‌خوانده‌ام که ناگهان به یک دستور‌العمل و توصیه‌ی خاص رسیده و با خود گفته‌ام: «چه جالب! این حرف را فلان استاد هم همیشه سر کلاس می‌گفتند.»

این مواقع واقعا احساس قدردانی می‌کنم و همیشه از همگی آن‌ها با افتخار یاد خواهم کرد.

ـ و سخن آخر؟

ـ ضمن تشکر از مجموعه‌ی فعال و پرتلاش انجمن داستان سیمرغ  و جناب آقای مصطفی بیان دبیر انجمن، به خاطر حمایت‌شان از ادبیات داستانی ملی و منطقه‌ای ایران و نویسندگان، امیدوارم ادبیات داستانی ایران در یک‌صدمین سالگرد تولدش، بتواند با حفظ دست‌آوردهای گذشتگان، با نگاه رو به جلو و پیدا کردن جایگاه اصلی و شایسته‌ی خود طی دهه‌ی آینده، نه تنها پیوند دوباره‌ای با مخاطبان داخل کشور برقرار کند، بلکه بتواند در عرصه‌های جهانی هم حضوری پررنگ و درخشان داشته باشد.

گفت و گو با لیلا عباسعلی زاده، داستان نویس

سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور

گفت و گو با لیلا عباسعلی زاده، داستان نویس به بهانۀ انتشار رمانِ جدیدش

مصطفی بیان / داستان نویس

آفتاب صبح نیشابور / شنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۱ / شماره ۹۳

«لیلا عباسعلی زاده» داستان نویس و همسر هادی خورشاهیان (داستان نویس و شاعر نیشابوری)، اول تیر ماه ۱۳۵۷ در نیشابور به دنیا آمد. نخستین کتابش را به نام «ساقی نامه ها» در ۲۸ سالگی منتشر کرد. مشهورترین اثر وی رمان «غزل شیرین عشق» نام دارد.

از لیلا عباسعلی زاده، پانزده عنوان کتاب در زمینه های مختلف شعر، داستان کوتاه، رمان، داستان کودک، رمان نوجوان و… به چاپ رسیده است. در کارنامۀ ادبی پُربار عباسعلی زاده جوایز معتبر ادبی مانند: نشان «لاک پشت پرنده» برای رمان نوجوان «گیرنده سوسنگرد» در سال ۱۳۹۴، برگزیده جایزه ادبی «رمان اول ماندگار»، نامزد جایزه ادبی «پروین» و یکی از شش نامزد نهایی «کتاب فصل جمهوری اسلامی ایران» برای رمان «غزل شیرین عشق» در سال ۱۳۹۱دیده می شود.

پاییز سال ۱۴۰۰ رمان جدیدی از این نویسنده با عنوان «گره باز» (رمان بزرگسال) از سوی کتابستان معرفت راهی بازار کتاب شده است. به این بهانه گفت و گویی داشتیم با این نویسندۀ همشهری دربارۀ جهانِ داستانی اش.

می دانیم نویسنده زادۀ نیشابور است و نام برخی مکان های شهر نیشابور در داستان ذکر می شود؛ ولی هویت و اقلیمی بودنِ ادبیات در این داستان برجسته نیست. بُردنِ چند مکان و نام چند غذا کارکردی در ادبیات بومی و اقلیمی ندارد؛ پس داستان «گره باز» داستان اقلیمی نیست. از طرفی، زبان داستان، تهرانی است و ما یک داستان از یک نویسندۀ نیشابوری نمی خوانیم.

بله همان طور که اشاره کردید رمان «گره باز» یک داستان اقلیمی نیست. از بدو نوشتن هم برنامه ای برای نوشتن یک اثر بومی نداشتم. بنابراین طبیعی است که مشخصات داستان اقلیمی هم در وجود رمان دیده نمی شود. از آنجا که معمولا هر داستان باید مکانی داشته باشد من نیشابور را برگزیدم که نسبت به آن حسی قوی در وجود من هست و حال و هوای شهر را می دانم که اگرچه شاید در طول رمان زیاد به توصیف آن نپرداخته ام اما باعث شده خودم را بیشتر با شخصیت هایم همراه بدانم. بنابراین اتفاق افتادن داستان در خانه ای قدیمی در نیشابور باعث نخواهد شد که داستان را در ردیف داستان های بومی و اقلیمی بگذاریم.

به نظر من «گره باز» نه تنها اقلیمی نیست، بلکه فرا اقلیمی است! از مشهد تا نیشابور از نیشابور تا آبادان، از آبادان تا تهران و از تهران تا سردشت می رود و جسم و جان شخصیت هایش را با خود می برد. البته کلیت داستان در خانه ی مامان مهری در نیشابور اتّفاق می افتد. غزال سرنوشت خانواده ی احمدیان بعد از سیر در اقلیم های گوناگون بالاخره در نیشابور آرام می گیرد، به کنجی آرام در خانه ی مامان مهری خزیده و سررشته ی سرنوشت را از همان جا به دست می گیرد.

داستان در مکان های مختلف سیر می کند. داستان از مشهد شروع می‌شود و به نیشابور می‌رسد اما همه ماجرا نیشابور جمع نمی‌شود به گذشته، جنگ و آبادان هم سری می زند در داستان به گُم شدنِ پدر، جنگ، ترک آبادان اشاره می شود. سال های دوری که نباید دخترها در موردش حرف بزنند و دخترها به این قانون نانوشته تن داده بودند. تصویر جنگ مانند تصویر نیشابور در داستان بسیار کم رنگ است. مخاطب فقط در این داستان نام و گزارشی از رنج و سختی جنگ می بیند ولی تصویری از آبادان و جنگ در داستان نشان داده نمی شود.

بله حق با شماست. زمان و مکان در داستان ثابت نیست. همان طور که گفتم خانواده ی احمدیان در هوای شهرهای مشهد؛ نیشابور؛ آبادان؛ تهران و حتی سردشت نفس می کشند و در پی سرنوشت خود می روند. سرنوشتی که با جنگ پیوند خورده است. جنگی که نمودی سخت و پر آب و تاب و مملو از آتش و دود ندارد اما به گفته ی شما رنج حاصل از آن در تمام داستان ساری و جاری ست. در رمان «گره باز» خبری از توپ و تانک و تفنگ نیست، خبری از عملیات و خون و شهادت نیست، بله نیست. اما جنگ در خاطره به خاطره ی شخصیت های داستان رخ می نماید. جنگ با تارو پود سرنوشت شان سرشته شده است. هنوز آتش جنگ شعله ور نشده تنها جرقه ای از آن دامن خانواده ی احمدیان را می گیراند و می سوزاند. پدر گم می شود و ماجد جان می سپارد. مادر دست بچه ها را می گیرد و از جنگ می گریزد. بی شوهر و بی ماجدش. بی آن که حتی فرصت سوگواری داشته باشد. اما جنگ آن ها را رها نمی کند. رد پایش همه جا هست. در نگاه حسرت بار رضا کاشی کار وقتی از روی ویلچر شاهد دور شدن دختر آرزوهایش است. در اندوه مارال که شوهر جوان و پسر کوچکش زیر آوار جنگ مانده اند. در داستان آتش جنگ دیده نمی شود اما حرارتش در جای جای آن سوخته به جا گذاشته است.

در این رمان، شخصیت های فرعی بسیاری داریم که نقش مهمی در پیرنگ داستان ایفا نمی کنند؛ اما می توان استدلال کرد در شکل گیری شخصیت های اصلی داستان (خواهران مهراب) کمک می کنند. چهار خواهر بعد از سال ها در خانۀ مادری جمع می شوند. مامان مهری فوت کرده و پدر چهل سال قبل در جنگ گم شده و حالا این چهار تن باید به دنبالِ داداش مهراب بگردند. گم‌شدن برادر، همه را جمع می‌کند تا در مسیر کشف راز گم شدنِ داداش مهراب، گذشتۀ خود را شخم بزنند و در واقع برای پیدا کردن خودشان به گذشته باز می گردند تا بلکه بتوانند گره ای را که در زندگی شان افتاده باز کنند.

شما در همین چند جمله جان کلام را به خوبی و سادگی گفتید. در مورد شخصیت های به گفته ی شما فرعی به زعم من همه ی آنها کارکردی در داستان دارند اما نظر شما محترم است که به عنوان یک مخاطب حرفه ای کارکرد آنها را چشمگیر ندیده اید. نمی دانم الان کدام شخصیت فرعی مد نظر شماست و کارکرد او را ضعیف می دانید که در خدمت داستان قرار نگرفته است. شاید بهتر بود هر کدام از آنها را بیشتر می کاویدم. در جان شان نفوذ می کردم و حق مطلب را در موردشان ادا می کردم. گاهی افسوس می خورم چرا بیشتر از آنها نگفتم و به خودم قول می دهم در فرصت هایی دیگر از نوشتن بروم سراغ شان و این به اجمال گذشتن را از دلشان دربیاورم.

داستان با ضربه و گره افکنی آغاز می شود اما در ادامه با آمدنِ چند تک روایت در مسیر اصلی داستان، از کشش و جذابیت داستان کاسته می شود.

نمی دانم کدام نویسنده ی مشهور گفته است: «من هنوز بهترین اثرم را ننوشته ام». مسلم است رمان از دید منتقدان و مخاطبان و خود من کاستی ها و ضعف هایی دارد. نمی دانم تا چه حد توانسته ام در کام مخاطبان لذت را بچشانم. نمی دانم آیا دست مخاطب از نیمه رها شده یا پا به پای شخصیت ها آمده و با آنها همراه و هم دل شده است.

شما می گویید چرا ۲۵۲ صفحه؟ من می گویم چرا نباید ۵۲۲ صفحه می بود؟ دلم می خواست بیشتر به دل شخصیت هایم نفوذ کنم بیشتر واکاوی کنمشان. دوست داشتم از حد آشنایی فراتر بروم با همه ی شان دوست شوم و از زیر و بم احساسات شان با خبر شوم. دلم می خواست ده ها صفحه از حال و روز احمدیان بزرگ بنویسم از آنچه بر مامان مهری گذشت. حتی رضا کاشی کار ومارال در داستان مهجور مانده اند… اما به دلایلی که مجال گفتنش نیست به همین بسنده کردم.

از سرگرمی‌ها و دل‌مشغولی‌های‌ سال‌های نوجوانی و جوانی بگویید. کتابخوانی را چگونه و با چه کتاب‌هایی آغاز کرده‌اید؟

در سال های نوجوانی سرگرمی های زیادی داشتم. از عضویتم در تیم تنیس روی میز نیشابور تا کلاس های خبرنگاری و خبرنگار افتخاری هفته نامه ی «صبح نیشابور». از جلسات ادبی ارشاد تا مسابقات علمی و فرهنگی مدرسه. در کنار همه ی اینها کتاب، دوست همیشگی من بود و از آنجا که قانون جذب همیشه در تکاپوست ما را در مسیر رویاهامان قرار دهد دوستی پیدا کردم که گنجینه ای غنی از بهترین کتاب های آن روزگار را در خانه داشت تا بی رحمانه به آن حمله ور شوم و عاشقانه همه را بخوانم و پرده ی خیالم را رنگین تر کنم. از «امشب دختری می میرد» و «زندان زنان» تا «سووشون» و «کلیدر». همه را می خواندم و از هر کدام لذتی درخور همان اثر می یافتم.  

درباره انجمن های ادبی سال های دور صحبت کنید.

در سال ۱۳۷۳ به صورت اتفاقی و به واسطه ی هادی خورشاهیان با شب های شعر ارشاد آشنا شدم. که خودش داستان شیرین و خاطره انگیزی دارد. حدود دو سال تقریبا هر هفته محفلی داشتیم که شعر می خواندیم و شعر می شنیدیم و چیزهای تازه یاد می گرفتیم.

قبول شدنم در دانشگاه و رفتنم از نیشابور مصادف شد با از هم پاشیدن نسبی جلسات انجمن و ارتباطم با انجمن و اعضایش کم رنگ شد. و عضویت در جلسات ادبی دانشگاه جایگزین شد تا لذت ادبیات در کامم تازه بماند. همان سال ها داستان هایم در هفته نامه های بومی به چاپ رسید. 

تا به حال شده که شخصیت‌های داستان‌هایتان را براساس تجربیات زندگی شخصی و خودتان بنویسید؟

شارل آگوستین سنت بور منتقد قرن ۱۹ فرانسوی شرح حال نویسنده را در نقد اثرش ابزاری مهم و کارآمد می داند. هر چند که هم وطنش رولان بارت با این نظر مخالف بود و «مرگ مولف» طرفداران زیادی به خود جذب کرد اما من معتقدم هیچ اثری جدا از زندگی و تجربیات نویسنده اش خلق نمی شود.

من هم اذعان دارم که در نوشتن داستان هایم چه در حوزه ی کودک و نوجوان چه بزرگسال در هوای کودکی هایم نفس کشیده ام ودر کوچه پس کوچه های زندگی ام قدم زده ام.

کتاب «دختری که رهایش نکردی» خاطرات کودکی و نوجوانی هایم است که با خاطرات هم نسل هایم گره خورده و کسانی که آن را می خوانند از این یادآوری خاطرات که در لفافه ی طنز هم پیچیده شده لذت می برند. 

اخبار و فعالیت های ادبی نیشابور دنبال می کنید؟

تا حدودی بله دنبال می کنم. آثار هم شهری های مقیم تهران مثل جعفر توزنده جانی، مریم اسلامی و صد البته هادی خورشاهیان (اگر تقلب محسوب نشود) را به خاطر هم جواری بیشتر! اما از اخبار و جریانات نیشابور هم بی خبر نیستم.

نظرتان درباره جایزه ادبی «داستان سیمرغ نیشابور» چیست؟ آیا برگزاری جوایز مختلف ادبی (چه آثار منتشر شده و یا آثار منتشر نشده) به رشد و ارتقای ادبيات داستانی ايران و حتی شهرستان کمک می ‌کند؟

برگزاری جشنواره ها و جایزه های ادبی به ویژه در شهرهای کوچک تر همت بالایی می طلبد اما غرورآفرین و مایه ی مباهات است و مشوق و معرف شاعران و نویسندگان با استعداد و دور از مرکز.

امیدوارم شما و بقیه ی دوستان هنرمند و هنردوستم در نیشابور هیچ گاه از تلاش تان ناامید نشوید زیرا در راهی پرسنگلاخ اما سرشار از عشق و ماندگاری قدم برمی دارید.

جان کلام را حافظ عزیز می گوید: در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم / سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور

مردم دهه های ۴۰ و ۵۰ تشنه خواندن و دانستن بودند.

گفت و گو با علی ملایجردی، داستان نویس و مترجم

مصطفی بیان / داستان نویس

چاپ شده در دو هفته نامه «آفتاب صبح نیشابور»، شماره نود، ۲۲ اسفند ۱۴۰۰

اول آبان ۱۳۴۶ در جوین متولد شد و معلم بازنشسته نیشابور است. اولین داستان هایش در سن شانزده و هفده سالگی در کتاب های «سوره بچه های مسجد»، سال های ۱۳۶۲ و ۱۳۶۳ منتشر و در همان سال های دبیرستان، یکی از داستان هایش در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان برگزیده شد.

علی ملایجردی می گوید: «سال های بعد انقلاب در دو سه نشریه که وابسته به حزب و گروه های سیاسی بودند ویژه نامه هایی مخصوص دانش آموزان چاپ می شد و تقریبا مجانی به ۵ ریال به دست ما می رسید. من در صفحات این نشریه ها داستان و شعرهایی می خواندم و چون نسبت به سنم کتاب زیاد خوانده بودم عزمم برای نوشتن جزم شد. با آشنایی با کانون پرورشی و حوزه هنری تقریبا هر ماه، دو داستان اگرچه خام و مبتدی می فرستادم. در آن زمان، این یک نوع آموزش از راه دور برای ما به حساب می آمد.»

او علاوه بر تالیف، سه کتاب «فقط یک مشت استخوان»، برگزیده داستان های کوتاه از زبان اردو، «تعلیم نفس کشیدن» نوشتۀ آن تایلر، برگزیده جایزه ادبی پولیتزر ۱۹۸۹ و کتاب «باز که دیر به خانه آمدی دختر…!» اثر لوسی همن در سال های ۱۳۹۹ و ۱۴۰۰ ترجمه و منتشر کرده است.

اولین داستانِ بلندش با عنوان «بایقوش»، زمستان ۱۳۹۹ منتشر شد و در کمتر از یک سال به چاپ سوم رسید.

همچنین کتاب کمک درسی زبان انگلیسی برای سال اول راهنمایی، کتاب راهنمای نامه نگاری در زبان انگلیسی برای دانشگاه پیام نور و کتاب کمک درسی زبان انگلیسی برای دانشکده های فنی با همکاری تعدادی از همکاران، از جمله آثار منتشر شدۀ علی ملایجردی هستند.

ملایجردی، زندگی پر فراز و نشیبی داشته و مانند همۀ مردم ایران با انقلاب، جنگ و تحریم اقتصادی همراه بوده است؛ اما وابستگی ‌اش به خواندن و نوشتن را هرگز از خود دور نکرده و همچنان در ۵۴ سالگی، داستان‌های زیادی برای گفتن و نوشتن دارد.

از سرگرمی‌ها و دل‌مشغولی‌های‌ سال‌های نوجوانی و جوانی بگویید.

دوره نوجوانی ما مصادف شد با انقلاب و متعاقبا با جنگ. این دو حادثه بعضی مزایا و معایبی برای ما داشت! مزیت های آن این بود که به یکبارگی سیلی از کتاب ها و نشریه ها از هر طیفی به شهر و روستا روانه شد. البته بیشتر این کتاب ها سیاسی و برای بزرگسالان بودند اما در بین آنها کتاب هایی هم بود که ما در همان سن نوجوانی توفیق خواندن شان را پیدا کردیم. با نام بزرگانی آشنا شدیم که حالا نوجوانان به راحتی با آنها آشنا نمی شوند. نام هایی مثل صمد بهرنگی، آل احمد، ساعدی، دولت آبادی، علی اشرف درویشیان، چخوف، ماکسیم گورکی و… اما جنگ که شد و حوادث دوران جنگ که پیش آمد، در دوره ای که ما تشنه دانستن و خواندن بودیم، قحط کتاب آمد. کتابخانه ها از بعضی کتاب ها تصفیه شد و خلاء ای در عرصه کتاب برای نوجوانان ایجاد شد. ما مجبور می شدیم کتاب های بزرگسالان آن هم کتاب های سیاسی و مذهبی مثل آثار مرتضی مطهری و علی شریعتی را بخوانیم مثل اینکه سر یک مرد بزرگسال را روی شانه ها و گردن کودکی بگذارند ما ناقص الخلقه رشد کردیم! حرف های قلنبه سلمبه می زدیم که وقتش نبود. در قحطی فرهنگی فیلم خوب ندیدیم.

خراسان سرشار از داستان‌های فولکلور است، که اغلب قدمتی بسیار زیاد دارند و آنگونه که رسم این داستان‌هاست، همواره سینه‌به‌سینه نقل می‌شوند و البته مادرها و مادربزرگ‌ها بیشتر راویان آن بودند. شما هم در خانه چنین راویانی داشتید؟

بله، در غیاب تلویزیون (چون برق نداشتیم!) کودکی ما با شنیدن افسانه ها گذشت. این افسانه ها فقط برای موقع خواب نبود یا برای خواباندن ما! بلکه در هنگام کار گروهی کشاورزی، قالیبافی، پنبه چینی و … توسط راویانی حرفه ای مثل پدر، مادر و خواهرها گفته می شد و از همان زمان ذهن خلاق ما تصویر آفرینی می کرد.

کتابخوانی را چگونه و با چه کتاب‌هایی آغاز کرده‌اید؟

خوشبختانه ما کتابخوانی را با کتاب های خوبی شروع کردیم. «ماهی سیاه کوچولو» صمد بهرنگی، «فصل نان» علی اشرف درویشیان، «شلوارهای وصله دار» رسول پرویزی، «پخمه» عزیز نسین و افسانه های آذربایجان از اولین های کتابخوانی جدی بود؛ البته در کتاب های درسی مان خلاصه شده داستان های «سگ ولگرد» صادق هدایت و «شاهزاده کوچولو» آنتوان دوسنت اگزوپری را نیز داشتیم.

دهه‌های ۴۰ و ۵۰، واقعا بی‌نظیر بودند. در تاریخ ادبیاتمان هیچ دهه‌ای از نظر نشر کتاب‌های معتبر، شاهکار و خوب ایرانی به این دو دهه نمی‌رسد .به نظر شما دلیل این موضوع چه بود؟ چرا در این دهه‌ها آن تعداد نویسنده شاخص داشتیم؟

این دو دهه پُربار نشر ایران، حاصل حوادثی مثل کودتای ۲۸ مرداد، درگیری های سیاسی سال ۱۳۳۲، ۱۵ خرداد و خیزش جنبش های دانشجویی بود. نسلی که به دنبال دانستن بودند و مولفان عضو گروه های چپ به خصوص به نوشتن اهمیت می دادند. کسانی که معتقد به بیداری مردم از طریق قلم بودند و این را یک رسالت می دانستند. آنها که می توانستند، می نوشتند و آنهایی که اهل زبان دانی بودند، ترجمه می کردند. به زودی نام های جوانانِ جویای نام در مجلات ادبی پیدا شد؛ که حالا نویسندگان بزرگی شده اند. مردم تشنه خواندن و دانستن بودند. اکثر دانشجویان با استادانی باسوادتر، نوشتن، ترجمه کردن، بازی کردن در تئاتر و تماشای تئاتر را کلاس می دانستند.

در میان نویسندگان این دو دهه کدام‌شان را بیشتر دوست دارید؟ و چرا؟

انتخاب سختی است اما نام غلامحسین ساعدی و محمود دولت آبادی به خاطر تاثیرگذاری بیشتر، جایگاه ویژه ای دارند.

درباره انجمن های ادبی سال های دور صحبت کنید.

من روستایی هستم؛ این بود که در نوجوانی محروم از جلسات ادبی بودیم؛ اما با پیدا کردن آدرس حوزه هنری سازمان تبلیغات آن زمان و فرستادن کارهایم برای آنها و دیدن نام کسانی مثل فریدون عموزاده خلیلی، محسن مخملباف در پایان جواب نامه هایم خوشحال می شدم. با دیدن چاپ اولین قصه ام در یکی از این کتاب ها از شادی بال در آوردم. زمانی که برای تحصیل به دانشگاه رفتم در سال ۱۳۶۸ با فرستادن یک اثر در کلاس های قصه نویسی مرحوم سیروس طاهباز شرکت کردم و آنجا بود که با خانم منیرو روانی پور و محمود دولت آبادی که برای سخنرانی آمدند، آشنا شدم. بعدها در نیشابور در کلاس های داستان نویسی اداره ارشاد شرکت می کردم که گرداننده آن مسعود سلیمانی سپهر، حسین سبزی، مرحوم علی نجفی و مجید نصرآبادی بودند.

تا به حال شده که شخصیت‌های داستان‌هایتان را براساس تجربیات زندگی شخصی و خودتان بنویسید؟

هر نویسنده ای در نوشتن در واقع دارد خودش را بیان می کند تجربه های زیست خود را منتقل می کند. من هم اگر خودم را نویسنده بدانم در لابلای این آثار به شکلی، هستم. در بعضی آثار مستقیم و بعضی غیر مستقیم.

درباره رمان بایقوش صحبت کنید. رمانی که مورد استقبال قرار گرفت و به چاپ سوم رسید.

داستان بلند «بایقوش» یک داستان خطی است و خواننده مدار. در این نوشته مخاطب عام مورد نظر بوده، از این رو اگر دوستان بخواهند بر اساس نویسندگی مدرن قضاوت کنند، بایقوش جایی ندارد. در مرکز جوین قلعه بزرگی از خشت و گل هست به نام «آق قلعه» با دیواری حصین در چندین هکتار با مسجدی خرابه در میان آن، در میان این قلعه بزرگ قلعه کوچکی وجود دارد به نام نارین قلعه. ما در کودکی به خاطر ویرانه بودن این مکان، موقع عبور از میان آن ترس داشتیم. گاهی که چند نفری برای بازی به وسط این خرابه ها می رفتیم. در میان این بنای سه طبقه خشت و گلی آثاری از زندگی می دیدیم. مثلا دوده ای بر دیوار، طاقچه ای، تکه سفالی، شیشه ای رنگی و … از پدر و مادرها داستان هایی راجع به این قلعه شنیده بودیم. تا این که بعدها با جستجو در میان کتاب های تاریخی و اینترنت، به تاریخ این قلعه و نام حاکمان آن پی بردم. از همان اول، خواندن ماجرای دختر الهیار خان قلیچی به نام طرلان خانم مرا تحت تاثیر قرار داد. این دختر بعد از شکست پدرش از فتحعلی شاه قاجار که در پی انقیاد خان های مستقل خراسان بود، وجه المصالحه قرار گرفت. و به عنوان چهاردهمین همسر نکاحی شاه قاجار به قصر تهران رفت. من تصمیم گرفتم هم تاریخ مبهم این قلعه را در قالب داستان بگویم و سعی کنم این داستان، داستانی خواندنی باشد تا کشش لازم را برای خواننده تازه کار داشته باشد. این بود که چند ماجرای خیالی اما نزدیک به واقع هم افزودم. این مصادف شد با شیوع ویروس کرونا و حصر خانگی خودخواسته مردم! در این دوره سه ماهه مداوم می نوشتم و تایپ می کردم. سرانجام اثر را برای ناشر فرستادم و با سرمایه خودم چاپ کردم. خوشبختانه با کمال تعجب و لطف دوستان مورد استقبال قرار گرفت. من فکر نمی کردم نیشابوری های عزیز لطفی به این داستان داشته باشند و قرار بود فقط در جوین و سبزوار پخش شود اما خوشبختانه استقبال در نیشابور و دیگر جاها خوب بود و من سپاسگزارم.

عادت‌های روزانه شما چیست؟ روزها را چگونه می‌گذرانید؟ کمی از فعالیت‌ها و دل‌مشغولی‌های این روزهایتان برایمان بگویید.

بنده این روزها بازنشسته هستم و فرصتی خوب برای مطالعه، نوشتن و ترجمه دارم. با یک برنامه تقریبا منظم هر روز چند صفحه ای ترجمه می کنم. برای استراحت کتابی می خوانم: بیشتر قصه و رمان و کتاب تاریخی. برای یک دو گروه تلگرامی و رادیوی تُرک استان خراسان شمالی، افسانه و قصه به تُرکی خراسانی به صورت وویس می گذارم تا در برنامه های شان استفاده کنند. چندین جلد کتاب افسانه های قدیمی دارم که گاهی آنها را تورق می کنم. تمام کتاب شازده کوچولو را برای رادیو اترک به ترکی خراسانی ترجمه کردم و خواندم.

امروز نیشابور با برگزاری پنج دوره جایزه مستقل و خصوصی «داستان کوتاه سیمرغ» صاحب یک جایزه معتبر ادبی شده است و در جامعه ی ادبیات داستان نویسی ایران، جایگاه ویژه ای پیدا کرده است. آيا برگزاری جوایز مختلف ادبی مثل جایزه ادبی «داستان سیمرغ» به رشد و ارتقای ادبيات داستانی ايران کمک می ‌کند؟

به تازگی کتاب «ده داستان برای سیمرغ» را که آثار برگزیدۀ پنجمین دورۀ جایزه داستان سیمرغ است، خوانده ام. تمام آثار عالی بودند و در آینده از میان این نویسندگان انشالله نام های بزرگی در تاریخ ادبیات داشته باشیم. به عنوان مثال، داستان «عروس عاشورا» نوشتۀ حامد اناری از همین مجموعه خواندم. من اگر آقای حامد اناری را شخصا از نزدیک ندیده بودم، فکر می کردم با نویسنده ای بزرگسال و با تجربه زیستی حداقل چهل سال طرفم! اما محکم بودن ساختار و شکیل بودن آن و زبان فاخر این اثر بر حیرت من افزود. مگر یک نوجوان بیست، بیست و یکسال چقدر تجربه دارد که این همه زبانش غنی داشته باشد؟ ضرب المثل و گفته های قدیمی نیشابوری ها را بلد باشد؟ ریتم در داستان را بداند؟ زبان و گفتگوی هرکس را درک کرده باشد. و این در حالی است که این آقای اناری برای اولین بار در جایزه داستان سیمرغ شرکت کرده بود و دیده شد! کشف چنین نوقلمانی حاصل پنج دوره جایزه داستان سیمرغ است. نوقلمان این مجموعه ها نسبت به نویسندگان دهه های قبلی خیلی پیشروترند و آینده روشنی دارند.

و سخن آخر:

همانطور که همه می دانند «انجمن داستان سیمرغ نیشابور»، یک انجمن غیر دولتی است. برگزاری چنین جوایز ادبی در تهران در تراز ملی و بین المللی با کلی بودجه و … همراه است اما در نیشابور به عنوان شهرستان و نه مرکز استان، بدون گرفتن ریالی بودجه از مراکز دولتی و تنها با تکیه بر کمک های مردم فرهنگ دوست نیشابور، یک شاهکار است. وقت آن رسیده که مسئولین هم به این کار بزرگ پی ببرند و قدر این انجمن را بدانند. مگر بودجه های هنگفتی برای دیده شدن نام نیشابور هر ساله به نام های مختلف همایش فلان و … برگزار نمی شود؟ حداقل پشتیبانی معنوی را دریغ نورزید. گاهی یک فرد تمام مشکلات بعضی از این انجمن ها را بدوش می کشد. اگر او هم مایوس شود و یا نتواند کار کند از این انجمن ها نشانی خواهد بود؟! پس هوای انجمن های ادبی شهرستان را داشته باشیم، اگر بخواهیم به قاف ادبیات ایران برسیم.

گفت و گو با مرجان صادقی به بهانه ی حضور در نیشابور

ما درگیر نام‌هاییم تا اثرها

گفت و گو با مرجان صادقی به بهانه ی حضور در نیشابور

بعد از بیست ماه تعطیلی نشست‌های داستان به علت کرونا، در یک شبِ پاییزی به دور از هیاهوی بسیار برای هیچ و خبرهای بد؛ نشستیم، داستان خواندیم، چای و نسکافه و کیک خوردیم و از شنیدنِ داستان لذت بردیم. گفتیم که «داستان بداهه است.» یک آن می‌آید و در لحظه توسط نویسنده کشف می‌شود.

مرجان صادقی را با مجموعه‌ داستان «هاسمیک» می‌شناختم. دختری مهربان و پُر انرژی که به خاطر رمان جدیدش، «بداهه در لامینور» به نیشابور سفر کرد. بانی این نشست دوستِ نویسنده ام، حسین لعل‌بذری است که به همراه همسر گرامی‌شان، در پنجشنبه مهر ماه به نیشابور آمدند و به همراه امیرحسین روح‌نیا (نویسنده و کارگردان تئاتر)، پنج نفری به آرامگاه عطار و خیام رفتیم. دقایقی زیر سایه‌ی درخت‌های تنومند باغ خیام نشستیم، رباعیات خیام را با دکلمه ی شاملو و آواز شجریان شنیدیم و چای نباتِ زعفرانی و کمر باریک خوردیم و خندیدیم.

مرجان صادقی، متولد سال ۱۳۶۵ و ساکن تهران است. مجموعه داستان اولش با عنوان «مردن به روایت مرداد» از نشر ثالث در سال ۱۳۹۵ نامزد جایزه ادبی جلال شد. همچنین مجموعه داستان بعدی اش «هاسمیک» از نشر ثالث، نامزد جوایز ادبی مازندران و مشهد در سال ۱۳۹۹ شد. سال گذشته، رمان جدیدش را با عنوان «بداهه در لامینور» توسط نشر ثالث منتشر کرد.

آنچه می‌خوانید گفت‌وگویی است با این نویسنده جوان کشورمان درباره ی جهان داستانی اش.

پس از تجربه دو مجموعه‌داستان، «بداهه در لامینور» نخستين رمان شما است. چه شد که به سراغ رمان رفتيد و ايده نوشتن آن از کجا آمد؟

اساساً «چه شد» جمله‌ی غلطیه برای شروع یک کار؛ ما می‌نویسیم چون جهان فکری‌مون طلب می‌کنه و در واقع چون از ما قدرتمندتره تصمیم‌گیرنده‌ست: «او می‌کشد قلاب را»؛ یک روز که شروع به نوشتن می‌کنید دغدغه‌ای که ذهنتون رو اشغال کرده وسیع‌تر و در حجم گسترده‌تری ارائه می‌شه. راستش خودم هم نمی‌دونستم قراره رمان بنویسم ولی می‌دونستم متفاوت‌تر از داستان کوتاهه، از شروع و حس خاطرجمعی که داشتم متوجه شدم بیشتر. بعد هم رفته‌رفته و خیلی زود متوجه شدم قراره با شخصیت‌های زیادی روبرو بشم که در ذهنم پشت سرهم سر می‌رسیدند.

ایده‌ی رمان فقط تکراری بودنِ محتوای آگهی‌های فروش بود. اینکه ما چقدر از هم کپی می‌کنیم و آیا خلاقیت لازمه‌ی زندگیه، جزئیات زندگی منظورمه. بنابراین شروع رمان دقیقاً یک آگهی متفاوت در پلت‌فرم دیوار بود.

شمــا را بيشتــر به‌عــنوان داستان‌کوتاه‌نويس می‌شناسيم. پس از تجربه اين رمان، داستان‌کوتاه‌نوشتن سخت‌تر است يا رمان؟ تفاوت بين داستان کوتاه و بلند (رمان) را در چه چيزی می‌بينيد؟

باید بپرسم (می خندد) خودم تفاوت عمده و عمیقی بین این دو نوع نوشتن نمی‌بینم. تفاوت بین نویسنده جدی و تفننی سوال بهتریه شاید. چون نویسنده مدام در حال خلقه حتی وقتی نمی‌نویسه در ذهنش داره کار می‌کنه. (آشپزی، پیاده‌روی، رقص، گفتگو با دوستانش… )تمام این‌ها اداوات و مصالح کار نویسنده‌اند، برای نویسنده جدی زندگی روزمره کشف دنیای جدید داستانی‌شه. پس شکل ارائه‌ی اون مهم نیست چندان؛ نوشتن کلاً سخته. اگر کسی این پروسه رو راحت طی می‌کنه یا دروغگو یا واقعاً استثناست. در رمان ما آدم‌های منظم‌تری هستیم. نسخه‌ی هر روز کار کردن نویسنده (که در داستان کوتاه این نسخه وجود خارجی نداره) کاملاً نمود خارجی داره. شما اگر شروع به نوشتن رمان کنید یعنی هر روز مثل یک کارمند باید پشت میز بنشینید و بنویسید. در داستان این الزام کمتره.

تفاوت بین داستان و رمان شکل ارائه‌ی دغدغه‌ی ذهنی نویسنده‌ست و البته از نظر ساختاری تفاوت‌های مشخص‌تری داره که قطعاً آوردنش این‌جا از حوصله‌ی مخاطب خارجه.

فکر نویسنده شدن نخستین ‌بار کی به ذهن ‌تان خطور کرد؟

۱۰ سالگی. اولین داستانم هم برای همون سنه.

ريشه يک ايده چگونه از داستان هایت درمی ‌آيد؟

داستان‌های من با یک تصویر در ذهنم آغاز می‌شن. این تصویر به اندازه‌ای قدرتمنده که من رو متمرکز نگه می‌داره. در واقع وقتی از پس به کلمه در آوردن اون تصویر بشم، کم‌کم داستان خودش رو بهم نشون می‌ده.

آیا برای نوشتن داستان صرفا حضور در کلاس‌های داستان‌نویسی کافی است؟ به نظر شما می ‌توان نوشتن داستان را ياد گرفت؟ آيا هنر داستان‌ نويسی اکتسابی است؟

به هیچ‌عنوان و هرگز در هیچ بخشی از زندگی‌م کارگاه رو به کسی پیشنهاد نکردم و نمی‌کنم. داستان هنره و ذات هنر فرمول‌پذیر نیست. داستان‌نویسی یک تجربه‌ی منحصربه‌فرد و کاملاً فردیه. تجربه‌ی هر نویسنده با شخص دیگه متفاوته. هیچ معلمی نمی‌تونه به شاگردی یاد بده که کجا اگر فلش‌بک استفاده کنه بهتره، کدوم زاویه دید برای نوشتن ایده‌ای که داره بهتره. از من پرسیدن شاگرد چه کسی بودم، جوابم اینه: شاگرد همه و هیچ‌کس. من تا تونستم هزینه‌ی کارگاه رو کتاب خریدم. مرتب خوندم و آموختم. هر نویسنده‌ای که کتابش در کتابخونه‌ی منه معلم منه. چه کارش مورد تایید و پسند من باشه چه نه.

امّا در جمع‌هایی که داستان‌هام رو می‌تونستم بخونم و نظر و نقد می‌شنیدم حتما شرکت می‌کردم. رمانم رو هم در کارگاه جلو بردم، چون موظف می‌شدم کار ارائه بدم و هر هفته با صدای بلند بخونم. اگر کسی باتجربه‌تر از شما «شنونده‌ی» کار شماست، تعلل نکنید، شرکت کنید و بنویسید و به اون شخص ارائه بدید. در غیر اینصورت (اگر کلاس می‌رید که کسی به شما بگه چگونه بنویسید) مداد و کاغذتون رو زمین بگذارید و دنبال کاری برید که قریحه دارید توش و در شما می‌جوشه و حسش می‌کنید، زمان و پول‌تون رو جای درست خرج کنید سرمایه‌گذاری درست روزی شما رو به جایی که باید می‌رسونه.

آيا برگزاری جشنواره‌های مختلف ادبی (شامل آثار منتشر شده و منتشر نشده) به رشد و ارتقای ادبيات داستانی ايران کمک می‌کند؟

بسیاری از دوستان نویسنده رو من در جشنواره‌ها شناختم. این حلقه‌های آشنایی راه‌گشاست چون معاشرت در زمینه‌ی مورد علاقه‌تون شما رو ایزوله و دور افتاده نگه نمی‌داره. ممکنه گاهی همین جشنواره‌ها به شناخته شدن‌تون هم کمک کنه ولی در خودتون انسانی بسازید که بارها دیده نمی‌شه ولی باز به راهش ادامه می‌ده. بخش قابل توجهی از داوری جشنواره‌ها سلیقه‌ست. داورها طیف گسترده ندارن و ممکنه داستانی که شما می‌نویسید مورد سلیقه داور نباشه امّا داستان جوندار و قدرتمندی باشه. پس غارنشین نباشید امّا وابسته به جایی هم نباشید؛

رشد و ارتقای ادبیات داستانی خلاص شدن از زوائده. ما درگیر نام‌هاییم تا اثرها. یک روز که اثر برامون مهم باشه و نه نام، ادبیات داستانی کمی رو به بهبود خواهد رفت. یک روز جایی مقاله‌ای خوندم که گفته بودند سینمای امروز ایران ترقی کرده، مردم دیگه فیلم‌ها رو به نام کارگردان می‌شناسند نه بازیگر. ادبیات هم ترقی می‌کنه وقتی ما نام نویسنده رو برداریم و به کنه و وجود اثر برسیم و قضاوت کنیم که چه کاری در مسیر پیشرفت قرار داره و چه کاری نه.

وضعیت داستان‌نویسی امروز را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

فکر می‌کنم منظور سوال چشم‌انداز داستان‌نویسی ایرانه. چون امروزِ داستان روشنه، امیدوار نیستم به این‌که اتفاق ویژه‌ای در این زمینه رخ بده. مثل سایر زمینه‌ها.

و سخن آخر:

خوب بخونیم. در ازای هر ۱۰ کتاب خوندن، ۱ داستان نوشتن یعنی بُرد.

مصطفی بیان / داستان نویس

منتشر شده در نشریه «آفتاب صبح نیشابور» / شماره ۸۷ / ۱۵ آذر ۱۴۰۰

انجمن‌ها بازوی کمکی دولت‌ها/ کتاب «داستان نیشابور» منتشر می‌شود

انجمن‌ها بازوی کمکی دولت‌ها/ کتاب «داستان نیشابور» منتشر می‌شود

گفت و گوی خبرگزاری ایبنا (کتاب ایران) با من

موسس «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» از گردآوری مجموعه‌ای با عنوان «داستان نیشابور» شامل آثار منتخب داستان‌نویس‌های شناخته شده این شهر خبر داد و ابراز امیدواری کرد این کتاب امسال و یا سال آینده منتشر شود.

به گزارش خبرنگار ایبنا در خراسان رضوی، نیشابور یکی از شهرهای بزرگ و مهم استان خراسان رضوی و منطقه شرق کشور است. این شهرستان بیضی شکل در امتداد رشته کوه‌های بینالود قرار دارد. این رشته کوه‌ها که به صورت نواری در جهت شمال غربی – جنوب شرقی شهرستان امتداد یافته، نیشابور را از شهرستان‌های مشهد، چناران و قوچان جدا می‌سازد. نیشابور شهری است خفته در اعماق تاریخ و قرار گرفته بر چهارراه حوادث، شهری پرخاطره و عبرت‌انگیز و به گفته دکتر اسلامی ندوشن: «‌کمتر شهری در سراسر ایران می‌توان یافت که به اندازه نیشابور عبرت انگیز و پرخاطره باشد. شهر پرشکوه و نازنینی که روزگار مانند پهلوانان تراژدی، بزرگترین عزت‌ها و بزرگ‌ترین خواری‌ها را بر او آزموده است‌» و به گفته دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی: «‌نیشابور، فشرده‌ای است از ایران بزرگ…» که تاریخ آن را باید از گوشه و کنار کتاب‌های کهنه و سفال‌های عتیق موزه‌ای بیگانه و سنگ قبر‌های شکسته فراهم آورد.

نیشابور طی دوران گذشته خود، به دلیل حضور اسطوره‌ای و پر حادثه در تاریخ کهن ایران زمین، داشتن سابقه طولانی و درخشان در فرهنگ و تمدن زبان پارسی، قرار گرفتن در مسیر جاده ابریشم و شاهراه ارتباطی خراسان بزرگ و نیز به واسطه برخورداری از موقعیت ممتاز طبیعی باعث شده تا رنگین کمانی از گنجینه‌های با ارزش تاریخی و گردشگری با شهرت ملی و حتی جهانی را در دل خود جای دهد.

بجز آرامگاه‌های خیام، عطار، کمال الملک و استاد مشکاتیان، نقاط دیگری همچون دبیرستان خیام، آنشکده آذر زرین مهر، قدمگاه رضوی، آرامگاه ابوعثمان مغربی، گنبد بزرگ آجری مهرآباد (شه میر)، عمارت و باغ امین اسلامی، سایت باستانی شادیاخ، بازار سرپوشیده، مسجد جامع نیشابور، کاروانسرای شاه عباسی از بناهای تاریخی نیشابور به شمار می‌رود.

فارغ از معرفی نویسندگان و مفاخر مختلف ادبی از این شهر، وجود کتابفروشی‌های متعدد و اهالی کتابخوانی، انجمن‌هایی نیز در حوزه کتاب و داستان در این شهر فعالیت دارند. «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» یکی از این محافل و مراکز ادبی این شهر است که از سال ۱۳۹۴ کار خودش را در نیشابور آغاز کرده است و در شرایط کرونایی نیز همچنان چراغش روشن است.

مصطفی بیان، داستان‌نویس و موسس انجمن داستان سیمرغ نیشابور که داستان‌نویسی را از نوجوانی با انتشار داستان‌هایش در مجله‌های «کیهان بچه‌ها»، «سروش نوجوان» و «سلام بچه‌ها» آغاز کرده است و اولین مجموعه داستان مستقل خودش را با عنوان «بزقاب» در سال ۱۳۹۸ توسط نشر روزنه منتشر کرده است، در گفت‌وگویی با خبرنگار ایبنا از فعالیت‌های این انجمن گفت.

وی می‌گوید: سال ۱۳۹۴ «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» و جایزه مستقل «داستان سیمرغ» را پایه‌گذاری کردیم. در این سال‌ها تا قبل از شروع پاندمی کرونا، بیش از ۲۰۰ نشست هفتگی داشتیم و همچنین دعوت از نویسندگان مطرح ملی و انجمن‌های ادبی سایر شهرستان‌ها مثل مشهد و اسفراین از برنامه‌های این انجمن ادبی بوده است.

وی اضافه می‌کند: تاکنون داستان‌های منتخب دوره‌های اول تا سوم جایزه داستان سیمرغ را در مجموعه‌ای با عنوان «در خانه ما کسی یانگ را دوست نداشت» و همچنین داستان‌های منتخب دوره چهارم جایزه داستان سیمرغ را در مجموعه‌ای با عنوان «پری خورجنی» گردآوری و در سال‌های ۹۷ و ۹۸ توسط نشر داستان منتشر کردیم.

بیان با اشاره به اینکه «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و همچنین موسسه خانه کتاب و ادبیات ایران مجوز دارد، یادآور می‌شود: این انجمن از روز اول با حمایت بخش خصوصی و مردمی شروع به فعالیت کرده است و تمام فعالیت‌های ادبی و فرهنگی این انجمن مانند نشست‌های ادبی، دعوت از نویسندگان سایر نقاط کشور و نیز برگزاری پنج دوره جایزه داستان سیمرغ، با حمایت شرکت‌ها، موسسات تولیدی و افراد حقیقی انجام شده است.

وی ادامه می‌دهد: بر این باورم که انجمن‌ها و سازمان‌های مردم نهاد در تمام عرصه‌ها می‌تواند بازوی کمکی برای بخش دولتی باشند و برای انجام این کار نیاز به حمایت از سوی بخش خصوصی و شرکت‌های صنعتی است. امروزه بسیاری از فعالیت‌های ادبی، هنری، علمی و محیط زیستی در کشورهای پیشرفته غربی، توسط انجمن‌ها، سازمان‌های مردم نهاد و دانشگاه‌ها انجام می‌شود؛ و بخش صنعت می‌تواند به عنوان بخشی از «مسئولیت اجتماعی» را بر دوش بگیرد در انجام این گونه برنامه‌ها مشارکت داشته باشد.

موسس انجمن داستان سیمرغ نیشابور می‌گوید: امروز نیشابور، با وجود چهره‌های ملی مانند خیام، عطار، کمال الملک و پرویز مشکاتیان به عنوان یکی شهرهای مطرح در حوزه ادبیات و موسیقی در کشور شناخته شده است. همچنین با داشتنِ شرکت‌های بزرگ صنعتی مانند فولاد و همچنین شهرک‌های صنعتی بزرگ و فعال به عنوان یکی از شهرستان‌های صنعتی موفق در شرق کشور مطرح است. این فرصتی بسیار طلایی برای نیشابور است.

وی با بیان اینکه از زمان شروع پاندمی کرونا، مانند بسیاری از بخش‌های فرهنگی و هنری از سرعت انجمن کاسته شده است، تاکید می‌کند: ما باید با سبک جدید زندگی آشنا شویم زیرا به احتمال زیاد کشور ما و حتی جهان، حداقل در دو سه سال آینده درگیر این بیماری باشد. به همین دلیل تلاش کردیم با برنامه‌ریزی جدید، فعالیت‌هایمان را به صورت مجازی و غیرحضوری ادامه بدهیم. به عنوان مثال، آیین اختتامیه پنجمین جایزه داستان سیمرغ، زمستان سال گذشته به شکل مجازی و با حضور داوران برگزار شد. تلاش ما این است که برنامه‌ها و ارتباط‌های مان را با سایر انجمن‌ها و نویسندگان سراسر کشور به شکل مجازی حفظ کنیم.

بیان ادامه می‌دهد: مهم‌ترین برنامه‌های ما در امسال و سال آینده، چاپ داستان‌های منتخب پنجمین جایزه داستان سیمرغ و سامان دادن و گردآوری مجموعه‌ای با عنوان «داستان نیشابور» است که شامل آثار منتخب داستان‌نویس‌های شناخته شده نیشابور است. این کتاب، بستری است برای معرفی و شناساندنِ ادبیات داستان نویسی نیشابور، که امیدواریم این کتاب امسال و یا سال آینده منتشر شود.

بیان اضافه می‌کند: در طول سال‌های گذشته دو مجموعه داستان توسط نشر داستان منتشر کردیم که شامل داستان‌های منتخب چهار دوره جایزه داستان سیمرغ با عنوان «در خانه ما کسی یانگ را دوست نداشت» و «پری خورجنی» بوده است. همچنین داستان‌های منتخب پنجمین دوره جایزه داستان سیمرغ را به نشر داستان سپردیم که مراحل مجوز چاپش را طی می‌کند؛ امیدواریم مجوز چاپ این کتاب هر چه زودتر داده شود.

وی می‌گوید: جان مردم نیشابور در کنار شعر و موسیقی با داستان و داستان پردازی آمیخته است. اگر چه داستان‌های تمثیلی منطق الطیر عطار در قالب شعر بیان شده است اما عطار نیشابوری، مانند فردوسی و نظامی، داستان سرا بوده است. امروز نیشابور، نویسندگان خیلی موفقی دارد که از کتاب‌های برخی از آنها در جوایز ادبی مانند مهرگان و واو تقدیر شده و تک داستان‌های برخی از نویسندگان جوان این شهرستان در جشنواره‌های مختلفی برگزیده و تقدیر شده است.

موسس «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» در پایان یادآور می‌شود: این انجمن، به عنوان تنها انجمن فعال در حوزه ادبیات داستان نویسی شهرستان نیشابور با هدف کشف و معرفی استعدادهای جوانان، ارتقاء ادبیات داستان‌نویسی شهرستان و نیز تبادل تجربیات با نویسندگان مطرح و انجمن‌های فعال سایر نقاط کشور شروع به فعالیت کرد. شعار ما این است که می‌خواهیم نیشابور را علاوه بر شعر و موسیقی با ادبیات داستان‌نویسی به ایران و همچنین جهان معرفی کنیم.

منتشر شده در سایت خبرگزاری ایبنا / چهارشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۰

https://www.ibna.ir/fa/longint/309749/%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D9%87%D8%A7-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D9%88%DB%8C-%DA%A9%D9%85%DA%A9%DB%8C-%D8%AF%D9%88%D9%84%D8%AA-%D9%87%D8%A7-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D9%86%DB%8C%D8%B4%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%B1-%D9%85%D9%86%D8%AA%D8%B4%D8%B1-%D9%85%DB%8C-%D8%B4%D9%88%D8%AF

گفت و گو با سولماز اسعدی، داستان نویس جوان نیشابوری ساکن سوئد

داستان نویس نیشابوری مقیم سوئد از شهرزاد درون خود می گوید.

کفت و گوی مصطفی بیان با سولماز اسعدی

چاپ شده در نشریه «آفتاب صبح نیشابور» / شماره ۷۳ / دوشنبه ۲۸ تیر ۱۴۰۰

سولماز اسعدی، متولد تیر ماه سال ۱۳۶۷ ، داستان نویس جوان نیشابوری و در حال حاضر ساکن سوئد است. او فارغ التحصیل کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی است و داستان نویسی را به طور جدی از ابتدای دهه ی نود، با حضور در کلاس های داستان نویسی محمدرضا گودرزی، محمدجواد جزینی و حسین سناپور در تهران و کارگاه داستان نویسی عباس معروفی در خارج از کشور شروع کرد. تک داستان های او در جوایز معتبر کشوری مانند: جمال زاده، سیمرغ، سقلاتون، فرشته، بهاران و خاتم برگزیده شد. همچنین برخی از داستان ها و نقدهای ادبی او در مجلات اینترنتی کافه داستان، عقربه، مِلپومن و نشریه داستان و سفر منتشر شده است. دو داستان «کُن فیکون» و «تاج رز برای شاه بی سر» در مجموعه داستان های برگزیده جایزه داستان سیمرغ در سال های ۹۷ و ۹۸ به همت «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» و توسط نشر داستان و نیز یکی از تک داستان های او با عنوان «آچمز» در مجموعه داستان های برگزیده آکادمی گردون به همت عباس معروفی در نشر گردون آلمان به چاپ رسیده است.

آنچه می‌خوانید گفت‌وگویی است با این نویسنده جوان شهرمان درباره ی جهان داستانی اش.

امروز نیشابور با برگزاری پنج دوره جایزه مستقل و خصوصی «داستان کوتاه سیمرغ» صاحب یک جایزه معتبر ادبی شده است و در جامعه ی ادبیات داستان نویسی ایران، جایگاه ویژه ای پیدا کرده است. آيا برگزاری جوایز مختلف ادبی مثل جایزه ادبی «داستان سیمرغ» به رشد و ارتقای ادبيات داستانی ايران کمک می ‌کند؟

جوایز ادبی اگر علی رغم مشکلاتی چون کمبود بودجه و مجوز برگزاری و … بتوانند به صورت مستقل و به دور از حواشی، برای سال های متوالی ادامه یابند؛ سکوی پرش مناسبی برای بسیاری از نویسندگان جوان خواهند بود. این جوایز علاوه بر این که نقش مشوق و معرف را ایفا می کنند؛ به نویسنده ی تازه کار این فرصت را می دهند تا اثر خود را از دید چند نویسنده ی صاحب نظر ارزیابی کرده و رفته رفته نقاط قوت و ضعفش را دریابد. خود من هم نخستین بار به واسطه ی این جوایز، در جوامع ادبی شناخته شدم.

درباره داستانِ «دیدن پسر صددرصد نامطلوب در عصر دلگیر ماه آبان» حرف بزنید. داستانی که شما را جز برگزیدگان پنجمین دوره جایزه داستان سیمرغ معرفی کرد.

شبی در یک مهمانی فامیلی، یکی از اقوامم که قبلا مامور اداره ی بهداشت بوده، تعریف می کرد، چه طور زمانی برای ریشه کن کردن مالاریا، پشه های آنوفل اطراف بُنه کوه را از بین می برده است. من تا به حال چیزی در این مورد نشنیده بودم. شیوه ی کشتن پشه ها و لذتی که به نظر می آمد او از این کار برده است؛ به نظرم غریب و جالب آمد. دو سه روز بعد زمانی که یکی از کلاس های دانشگاهم تشکیل نشده بود، شروع به نوشتن طرحواره ای کردم که در ذهنم شکل منسجم داستانی نداشت. متاسفانه داستانم در آن زمان نیمه تمام ماند. دو سال بعد در سوئد، زمانی که داشتم فایل های Word را مرتب می کردم (معمولا لپ تاپ من پُر از طرح داستان های نصفه و نیمه است) تصمیم گرفتم این داستان را کامل کنم. همیشه اطرافیانم از من انتقاد کرده اند که «چه قدر تلخ می نویسی!» و همین تحریکم کرد خود را محک بزنم و به این داستان تازه، رنگ و بویی طنزآلود بدهم.

فکر نویسنده شدن نخستین ‌بار کی به ذهن ‌تان خطور کرد؟

من اولین داستانم را وقتی اول دبستان بودم، نوشتم. خوب یادم است با پدر و مادرم لج کرده و یک ساعتی بی سر و صدا در اتاقم ماندم و فقط نوشتم. آن ها نگرانم شدند و دست آخر آمدند ببینند دارم چه کار می کنم! شاید همیشه همین تنهایی و یا راحت نبودنِ ارتباط کلامی با دیگران بوده که مرا به سمت خواندن و نوشتن زیاد سوق داده است. در دوران دبیرستان هم، مدام داستان هایی می نوشتم که شخصیت هاش، خودم و همکلاسی هام بودیم. دوستانم داستان هایم را دوست داشتند و برای ادامه یافتن ماجراها به من ایده می دادند؛ البته گاهی هم دلخور می شدند که چرا فلان بلا را در داستان سرشان آورده ام!

من کارهای دیگری مثل نقاشی و کاریکاتور را هم امتحان کرده ام، مثلا زمانی در خانه ی کاریکاتور ایران، شاگرد بزرگمهر حسین پور بودم. اصولا در خانواده ی پدری ام همه هنری بلدند! از نوازندگی و نقاشی گرفته تا سفالگری و خطاطی و خیاطی؛ اما راستش هیچ کدام از این ها به اندازه ی کافی مناسب من نبود. فقط اولین باری که در سال ۹۰ به کارگاه داستان نویسی رفتم، احساس کردم در جایگاه درستی در زندگی، قرار گرفته ام.

ريشه يک ايده چگونه از داستان هایت درمی ‌آيد؟

همیشه یک جرقه است. من نمی توانم بگویم: «خوب! می خواهم داستانی در مورد فقر، عشق یا جنگ بنویسم!» این جوری هیچ وقت کار نمی کند، حداقل برای من. چون داستان مصنوعی و خشک از آب در می آید. ایده ها در یک لحظه و مثل جرقه می آیند. در هنگام نوشتن هم، خیلی اوقات نمی دانم می خواهم چه کار کنم، اما همین که شروع می کنم، خودش می آید. من اسمش را گذاشته ام کمک گرفتن از فرشته ی الهام. جرقه های اولیه می تواند با خاطره ی یکی از نزدیکانم زده شود، یا با تماشای یک آگهی تلویزیونی، یا حتی بوی عطری خاص. خیلی از اوقات هم وقتی اتفاق تلخی در زندگی خودم رخ داده، سعی کرده ام به قولی تهدید ها را به فرصت تبدیل کنم. این مواقع به خودم می گویم: «خیلی سخته، ولی تاب بیار بعدا می تونی ازش یک داستان فوق العاده در بیاری!»

آیا برای نوشتن داستان کوتاه صرفا حضور در کلاس‌های داستان‌نویسی کافی است؟

چند سال پیش، افتخار این را داشتم که چند ماهی در آکادمی گردون زیر نظر عباس معروفی، قلم بزنم. یک جمله ی ایشان را هیچ وقت فراموش نمی کنم. همان اول کار به ما گفتند: کارگاه های داستان نویسی و یادگیری تکنیک ها فقط نیمی از راه است، اما نویسنده هم باید یک شهرزاد درون، داشته باشد. من هم معتقدم داشتن استعدادِ روایت گری بسیار مهم است.

وضعیت داستان‌نویسی امروز را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

وضعیت امروز داستان نویسی ایران را از لحاظ عرضه، مثبت می دانم. وجود علاقه مندان فراوان به داستان نویسی، تنوع سبک ها، کمرنگ شدن تقلید از بزرگان عرصه ی داستان، تعدد نگارش داستان ژانر، افزایش تعداد جشنواره ها و مسابقات داستان نویسی و رشد کارگاه های آموزشی و تاسیس کانون ها و همچنین توسعه ی فضای مجازی برای برگزاری نشست های داستانی به رشد کمی و کیفی داستان کمک شایانی کرده است. گرچه از سویی به دلیل وجود سرگرمی های دیگر و افزایش هزینه های تولید کتاب کاغذی، تیراژ کتاب ها با افت زیادی مواجه شده است و بسیاری از نویسندگان تازه کار برای چاپ کتاب شان با مشکل مواجهند. از طرف دیگر دغدغه های اقتصادی هم، عموم مردم را نسبت به مطالعه بی علاقه کرده است. به نظر می رسد، خوانندگان داستان در این سال ها بیشتر نویسندگان و منتقدان ادبی هستند.

آیا اثر جدیدی هم در دست چاپ دارید؟

بله. برای چاپ کتاب مستقلم با یکی از انتشارات به توافق رسیده ام و مجموعه داستانم در انتظار مجوز ارشاد است. ان شاالله به زودی خبرهای خوب آن را با شما و دیگر دوستان به اشتراک می گذارم.

و سخن آخر:

امیدوارم ادبیات داستانی، در صدمین سالگرد داستان نویسی ایران، بتواند جایی در بازار جهانی پیدا کرده و به این ترتیب به ادبیات بین المللی پیوند بخورد و بیش از پیش شناخته شود. تصور می کنم، نگارش به زبان انگلیسی، ترجمه ی آثار نویسندگان ایرانی به زبان های دیگر و به کارگیری فنون مارکتینگ در عرضه ی داستان ایرانی با همت نویسندگان و ناشران می تواند آینده ی بهتری را برای ادبیات داستانی ایران رقم بزند.

مصطفی بیان / داستان نویس

گفت و گو با امیر خداوردی

امیر خداوردی_۱

وقتی می‌نویسی دایرۀ گسترده‌تری از مخاطبین را به متن دعوت کرده‌ای!

اوایل تابستان سال گذشته، رمان «جنون خدایان» نوشته ی امیر خداوردی توسط نشر ثالث منتشر شد.

جالب اینجاست که این رمان، به موضوعات مهم سال ۹۹ ، مانند همه گیری و شیوع ویروس ناشناخته، جنگ های دو همسایه شمال غربی کشورمان (جنگ قره باغ) و شرایط ناگوار اقتصادی که دامن مردم جهان و دولتمردان را در برگرفته است؛ پرداخته است. رمان «جنون خدایان» یک رمان متفاوت است و نمی شود آن را در یک مقاله و یا یک مصاحبه معرفی کرد. این رمان به مسائل مختلفی مانند: نقش باورهای خرافه که امروز تبدیل به اعتقاد و باورهای شبه روشنفکری شده اند ، پرداخته است.

امیر خداوردی ، نویسنده و منتقد ادبی ، متولد سال ۱۳۵۹ است. رمان «آلوت» ، دومین رمان منتشر شده ی اوست که در سال ۱۳۹۷ نامزد نهایی جایزه «جلال آل احمد» و شایسته تقدیر هیئت داوران دومین جایزه «احمد محمود» بوده است.

آنچه می خوانید گفت و گو با «امیر خداوردی» درباره ی کتاب جدیدش و جهان داستانی اوست.

 

رمان «جنون خدایان» در اوایل تابستان سال گذشته منتشر شد. زمانی که مردم درگیر همه گیری ویروس کرونا و و مشکلات اقتصادی بودند! جالب اینکه در این رمان نوعی نگاه پیش گویانه را (راجع به همین مسائل) شاهد هستیم.

پیشگویی شاید تعبیر دقیقی نباشد، شاید پیش‌بینی مناسب‌تر باشد، و این اصلاً چیز عجیبی نیست، مثلاً وقتی بارها بیماری‌ها تنفسی در گوشه‌ و کنار جهان رخ داده است، پیش‌بینی وقوع دوباره و گسترده‌ی آن چیز غریبی نیست. واضح بود که بشر به زودی با بیماری های همه‌گیر و پاندمی روبرو خواهد شد. همینطور با توجه به اوضاع اقتصادی کشور، گران شدن اجناسی مثل مرغ قابل پیش‌بینی است. و به همین قیاس توسعه پیدا کردن جنبش من‌هم (Me too)، یا درگیری دو کشور ارمنستان و آذربایجان، یا روگردانی عمومی از پزشکی و تمایل به درمان‌های سنتی و یا خرافه‌درمانی. این‌ها چیزهایی بود که موقع نوشتن «جنون خدایان» اتفاق افتاده بود البته به این شکل که امروز با آن روبرو هستیم بروز و ظهور نداشت.

رمان به جریان های نوظهور و باورهای خرافی که بیشتر شمایل امروزی یافته و تبدیل به باورهای نو شده اند و گاهی شکل علمی به خود می گیرند، اشاره کرده است. شخصیت «خالد بیات» به نوعی به قشر و گروهی اشاره می کند که این باورها و اعتقادات نوظهور را شکل علمی داده اند. «روان پزشک ها» و «جادوگرهای دنیای مدرن»؛ که به «انسان» نگاهی ابزاری دارند در موسسه خالد بیات توسط کاربران تبلیغ شود. دکتر خالد بیات این نوع تبلیغ را موثرترین و ماندگارترین نوع تبلیغ می داند. هنگامی که کاربر الف موسسه را به کاربر ب معرفی می کند، مانند مومنی است که دیگری را به ایمان دعوت می کند.

البته سلین که اولین راوی داستان است، دکتر خالد بیات را دشمن خودش می‌داند. این نگاه و صدای او بر رمان غالب می‌شود، طوری که وقتی نوبت به خالد می‌رسد هر چقدر از خود دفاع می‌کند باز هم نمی‌تواند ما را قانع کند که کارهایش را توجیه کنیم. اما اگر کمی از بالاتر و با فاصله به مسائل نگاهی بی‌اندازیم، خواهیم دید؛ کسی مثل الچین هم به نوع دیگری به شبه‌علم مبتلاست، او هم همه چیز را می‌خواهد در قالب عقده‌های ‌روانی خلاصه کند، هر اتفاقی را و هر آدمی را از همین دریچه‌ی محدود قضاوت می‌کند. همانطور که خالد با نظریه‌ی فئینوها چنین کاری می‌کرد و همه چیز را به موجودات منفی ربط می‌داد، و همینطور سیمور که جهان را در چند مفهوم محدود یعنی قدرت، ارده، ترس و نیرنگ، خلاصه می‌کند و به دنبال ابرانسان است و آن را ابتدا در آقای بو می‌بیند. همه‌ی این ها از این جهت که‌ واقعیت‌های جهان را تقلیل می‌دهند و یک پاسخ کلی برای همه‌ی سؤالات ارائه می‌دهند از رویکرد علمی فاصله گرفته و به شبه علم مبتلا می‌شوند.

بعد این سؤال مطرح می‌شود که پس علم و رویکرد علمی چیسیت؟ وقتی می‌گوییم این علمی است و این شبه علم است یعنی چه؟ چیزی که سلین در موردش فکر می‌کرد و نمی‌فهمید چطور می‌توان به آن پاسخ داد.

با خواندنِ رمان «جنون خدایان» به این نتیجه می رسیم که از کرونا خطرناک تر ، ویروسی است که «مغز» را مورد هدف قرار می دهد .

باید در مورد عنوان «خطرناک» دقت کنیم. ما می‌دانیم که ویروس موسوم به کرونا به ما آسیب می‌رساند، اما آیا می‌شود به طور قطع گفت که باروها و عقاید همواره به ما آسیب می‌رسانند؟ اگر منظور از خطرناک بودن احتمال آسیب باشد، بله موافقم، عقاید و باورها می‌توانند و ممکن است آسیب‌هایی به مراتب شدیدتر از کرونا به ما برسانند.

چرا آدم ها در رمان «جنون خدایان» با هم فرق دارند؟ این تفاوت به ژنتیک بر می گردد یا محیط؟ شاید واقعا موجود یا موجودات منفی وجود دارند؛ هر چند خالد بیات همیشه می گوید نمی شود گفت وجود دارند یا ندارند.

چون آدم هستند و آدم‌ها با هم فرق دارند. یکی از درگیری های سلین همین پیدا کردن منشأ تفاوت‌هاست، این سؤال چیزی است که می‌تواند پای امور ماورایی را به زندگی و افکار ما باز کند. این است که ما را به سمت پذیرفتن ادیان، مذاهب، عقاید و باورهای مبتنی بر ماورا سوق می‌دهد.

در خواندن «جنون خدایان» اولین چیزی که توجه خواننده را جلب می‌کند تغییر در زاویه دید است که موجب نوعی سردرگمی در خواننده می شود. آیا این تغییر در راه شکل دادنِ‌ ماهیت و درونمایه رمان بوده است؟

تغییر در زاویه دید از «آلوت» شروع شد، آنجا راویِ دانای کل گاهی اول شخص می‌شد و نه فقط به عنوان راوی و ناظر که به عنوان یکی از شخصیت‌ها علاقه ‌داشت ظهور کند و در روند داستان تاثیرگذار باشد و در انتها هم کار خود را کرد. در «جنون خدایان» این را گسترش دادم. به یک اپیدمی بدل شد که از سلین شروع می‌شد و به دیگران انتقال می‌یافت. یعنی اصل قضیه. چنانچه در آلوت هم اصل قضیه همین بود؛ تطور و ظهور امر غایب در عالم مادی.

به نظر خودم خیلی واضح بود اما چند نفر از دوستان نویسنده که کار را خواندند گفتند برای مخاطب سخت شده، این بود که یک صفحه به اول رمان و چند صفحه در خلال آن اضافه کردم و توضیح دادم که این یک بیماری است و گفتم که بیمار چه وضعی دارد. با وجود این، بله ظاهراً چون این فرم کمی جدید به نظر می‌رسد، و مخاطب داخلی در برابر کارهای تألیفی کمتر با تأمل و دقت کار را می‌خواند، کمی سخت به نظر می‌رسد. اما به گمانم خواننده کمی که جلوتر برود، به نقطه‌ی مکاشفه خواهد ‌رسید؛ جایی که همه‌چیز برایش واضح می‌شود و می‌تواند نه تنها از نوشته لذت ببرد، بلکه خود را در آن و در ادامه‌ی این بیماری پیدا کند.

رمان «جنون خدایان» طيف خاصی از مخاطبان را می ‌طلبد؛ زمان نوشتن هم به مخاطب خاصی فکر می ‌کنيد و برای او می ‌نويسيد يا اساسا چيزی به‌ نام مخاطب ايده‌آل را برای کتاب‌هايتان متصور نمی ‌شويد؟

موقع نوشتن کمترین توجه را به مخاطب دارم، بیشتر برای خودم می‌نویسم. موقع بازنویسی‌های مکرر است که مخاطب در نظرم می‌آید. شاید دلیل اینکه از نوشتن اولیه بیش از بازنویسی لذت می‌برم همین است. آنجا برای خودم است و اینجا برای دیگری.

مخاطبی که بتواند هر چیزی که تو موقع نوشتن در نظر داشتی با خواندن متن بدست بیاورد محال است، وجود ندارد. هر خواننده‌ای خودش هست و متن و دنیا و ماجرایی که ممکن است با دنیا و ماجرای تو نقاط اشتراک زیادی داشته باشد اما به هر حال مالِ تو نیست مال اوست. وقتی می‌نویسی برای اینکه این نقاط اشتراک بیشتر و بیشتر بشوند تلاش می‌کنی این طور دایره‌ی گسترده‌تری از مخاطبین را به متن دعوت کرده‌ای. البته همیشه چیزهایی مثل تعاصر، مثل هموطن و همشری بودن هست که هم می‌تواند به تقویت اشتراکات کمک کند و هم می‌تواند مانع از آن شود که خواننده متن را جدی و دقیق بخواند. من مخاطبی را فرض می‌کنم که با ادبیات جهان آشناست و می‌خواهد بدون گارد گرفتن در برابر متن از خواندن لذت ببرد.

امروز در عصری زندگی می‌کنیم که از آن به عنوان «دوران پساحقیقت» یاد می‌شود. آيا داستان‌ نويسی در دوران «پساحقيقی» کنونی دشوار است؟

هر چند لغتنامه‌ی آکسفورد به این اصطلاحِ پسا حقیقت توجه نشان داده و این مسأله خصوصاً بعد از به قدرت رسیدن ترامپ در ایالات متحده شایع شده است اما به گمان من چیز جدیدی نیست. همواره تاریخ شاهد این بوده که واقعیت‌های عینی (یا دست‌آوردهای علمی) در شکل‌دهی افکار عمومی کمتر از جذابیت‌های هیجانی و باورهای فردی تأثیرگذارند. و خب، یکی از کارکردهای رمان به چالش کشیدن همین تمایلات گله‌ای و هیجان‌های عمومی بوده و هست.

چه چیزی الهام ‌بخش رمان «جنون خدایان» بود؟ 

چیزهای زیادی بود. یکی شخصیت آقای بو بود که از مدت ها پیش توی زندگی ما می‌لولید و نمی‌دانم از کجا آمده بود. شخصیتی بود که من و دختر کوچکم با آن بازی می‌کردیم. من با دستم شکلکی در می‌آورد و آن شکلک آقای بو نام داشت که دخترم را اذیت می‌کرد.

از کی به نوشتن علاقه‌مند شدید؟ چه کتاب‌هایی روی شما تاثیرگذار بوده یا باعث شده‌اند که بخواهید نویسنده شوید؟

اگر بخواهم تاریخی برای این موضوع در نظر بگیرم، پانزدهم تیرماه سال ۱۳۷۳ را انتخاب می‌کنم، یک ماه قبل از تولد پانزده سالگی‌ام بود. به خواندن کتاب‌های غیر درسی علاقه داشتم، کتاب ها برای برادر بزرگم بود. تا اینکه کتابی از موریس مترلینگ خواندم. آن موقع این جور کتاب ها خیلی رواج داشت. حس می‌کردم خیلی از چیزهایی که می‌خوانم کامل نیست، خیلی چیزها نیاز به بازنگری دارد. این بود که تصمیم گرفتم بنویسم. توی یک دفتر برای خودم می‌نوشتم. البته داستان نبود، هر چیزی بود که به ذهنم می‌رسید و فکر می‌کردم باید یک جایی مکتوبش کنم. کمی بعد، به داستان نوشتن علاقه‌مند شدم که مثلاً خیال‌های خامم را این طور برای خودم نگه‌دارم و با دیگران به اشتراک بگذارم.

برخی نويسندگان بزرگ مثل آليس مونرو و ری برادبری به تدريس داستان‌نويسی اعتقادی ندارند. به نظر شما می ‌توان نوشتن داستان را ياد گرفت؟ آيا هنر داستان‌ نويسی اکتسابی است؟

این موضوع که که منشأ هنر چیست و آیا اثر هنری ضرورتاً از طریق آموزش و اکتساب بدست می‌آید یا امری ماورای آموزش است و به استعداد، نبوغ، فرشته‌ها، خدایان یا چیزهایی از این قبیل باز می‌گردد، بحث چند هزار ساله‌ای است. آن قدر در موردش حرف هست که نوبت به اظهار نظر من نمی‌رسد. بلکه این وسط من هم یکی از اقوالی را که وجود دارد اختیار می‌کنم و آن اینکه هنر، آفرینش است نه صنعتی اکتسابی. با این حال در دایره‌ی کارهای ارادی قرار می‌گیرد و از جنس وحی نیست. بنابراین به آموزش اعتقاد دارم. آموزش در کار هنری به شما یاد می‌دهد راهی را که دیگران پیموده‌اند تکرار نکنید و راه خودتان را پیدا کنید.

مصطفی بیان / داستان نویس

منبع: سایت ادبیات داستانی کافه داستان

http://www.cafedastan.com/1400/01/25/