بایگانی دسته بندی ها: دست نوشته های من

جایگاه داستان های علمی در ادبیات ایران

«ادگار آلن پو» را نخستین ابداع کننده داستان های علمی می دانند. از نمونه های داستان های علمی او می توان از داستان کوتاه «در ژرفنای ملستروم» نام برد. اما داستان علمی با رمان های «ژول ورن» شیوه بسیار یافت، در واقع ژول ورن اولین نویسنده ای بود که هم و کوشش خود را برای نوشتن این نوع داستان ها به کار بست و در این زمینه آثار قابل توجهی از جمله مسافرت به مرکز زمین، مسافرت به کره ماه و بیست هزار فرسنگ زیر دریا را به وجود آورد. پایه و اساس این داستان ها، بر پیشرفت های علمی امروز و پیش بینی ها و حدسیات علمی گذاشته شده است. ژول ورن یک بار به خبرنگار روزنامه دیلی نیوز لندن گفت:«ممکن است شما به خوانندگان خود بگویید کتاب هایی که من نوشته ام، پیشگویی بر اساس یافته های اخیر است. اما شاید تعجب کنید اگر بشنوید من اصلا به خود نمی بالم از اینکه در داستان هایم از اتومبیل، زیردریایی و بالن نام برده ام قبل از اینکه آنها وجود خارجی داشته باشند. من فقط درباره حقایق پنهان داستان نوشتم و اصولا هدف من پیشگویی نبوده بلکه قصد داشتم علم جغرافیا را به جذاب ترین شیوه ممکن در میان جوانان گسترش دهم. بنابراین هر نکته علمی و جغرافیایی موجود در داستان هایم به دقت بررسی شده وگرنه هیچ گاه دور دنیا در هشتاد روز و جزیره اسرار آمیز نوشته نمی شد.» ژول ورن با دقتی بی‌نظير درباره جزئيات دست به پژوهش می ‌زد و عامل واقع گرايی را با يافتن پايه‌ها و مبانی علمی موضوع ‌های مورد بحث به داستان های تخيلی خود وارد می كرد. دغدغه اصلی ژول ورن، عينيت بخشيدن به افكاری بود كه در واقعيت زمانه اش نمی‌گنجيد و فراتر از مرزهای علمی و تجربی و آگاهی عصر خود پيش می ‌رفت.

«داستان های علمی» شاخه ای از داستان های خیال و وهم است. اساس داستان های علمی به معنای امروزیش وقتی گذاشته شد که بشر با دستاوردهای علم و تکنیک آشنا شد.

از مهمترین جوایز ادبی داستان های علمی – تخیلی می توان به جایزه ادبی هوگو و جایزه ادبی ژول ورن اشاره کرد. جایزه ادبی هوگو (Hugo Award Winners) از سال ۱۹۵۳، هر سال (به جزء سال ۱۹۵۴ و ۱۹۵۷) به رمان های علمی – تخیلی و فانتزی که به زبان انگلیسی منتشر شده باشد؛ تعلق می گیرد. این جایزه به نام «هوگو جرنسبک»، بنیانگذار داستان های علمی و مجله داستان های شگفت انگیز است. جایزه ژول ورن (The Jules Verne Award) به افتخار نویسنده رمان های علمی – تخیلی «ژول ورن» در رشته های مختلف علمی، ادبی و فرهنگی از سال ۱۹۹۲، هر سال در فرانسه برگزار می گردد.

در میان کشورهای جهان به ترتیب استرالیا، انگلیس، ژاپن، کانادا و فرانسه بالاترین برگزار کننده تعداد جوایز ادبی ملی و جهانی برای «داستان های علمی» به خود اختصاص داده اند. از نمونه های بارز جوایز ادبی داستان های علمی – تخیلی در کشورمان می توان به جایزه بهترین داستان کوتاه علمی – تخیلی فیزیک (سه دوره)، جایزه داستان نویسی علمی – تخیلی ژنتیک و بیوتکنولوژی (سه دوره)، مسابقه ماهنامه اطلاعات علمی (دو دوره) و مسابقه ماهنامه دانشمند (دو دوره) و جایزه هنر و ادبیات گمانه زن (سه دوره) اشاره کرد.

نویسنده داستان های علمی اصولا پیشگوی نیست. بلکه قصد دارد ایده های داستانی خودش را به کمک نکته های علمی، تحقیق و بررسی کند و به جذاب ترین شیوه ممکن در داستانش بیاورد. ما در دنيايی زندگی می‌كنيم كه سراسر وابسته به فن آوری و تغيير است، پس ناگزيريم خود را با اين واقعيت‌ها همسو و هماهنگ كنيم. داستان‌های علمی علاوه بر داستان ‌سرايی‌، نيازمند دانستن علوم مختلف و جهان‌سازی متفاوتی هست كه همه اين‌ها دانش افزونی را می ‌طلبد. اما مشكل ما پيش از هر چيزی، بی اعتمادی ناشران کشور به این نوع ژانر ادبی است. برخی از ناشران هنوز اين ژانر را به گونه صحيح نشناخته‌اند و اين مساله به خلق اين گونه‌ ی ادبی صدمه می ‌زند. همين موضوع باعث شده است تا آثاری نامناسب غربی و دور از واقعیت های جامعه در کشورمان مورد توجه زيادی قرار بگيرد. اگرچه اين آثار پُر فروش ادبی جزو آثار موفق محسوب نمی ‌شوند!

باید این نکته مهم را بپذیریم که در دنيای امروز ما با فن آوری ها و ابزاری مواجه هستيم كه هر ذهن خلاقی را به كنكاش وا می ‌دارد، بنابراين همان‌قدر كه در عصر صنعت، ما به سایر ژانرهای ادبی نيازمند بوديم، در عصر كنونی نيز محتاج ادبيات علمی و تخيلی (واقعی) هستيم.

«ایزاک آسیموف» نویسنده رمان های علمی می گوید: «ما نمی توانیم از سرعت نور فراتر رویم نمی توانیم به ستاره هایی برسیم که دور از زیست زمان ما هستند هیچ روشی، برای غلبه بر این مشکل، وجود ندارد.در رمان های من، انسان ها، تندتر از سرعت نور در حرکتند کاملا درست است اما در رمان، این گونه است رویاها را، با واقعیت، قاطی نکنید. دریافت و دانش ما از جهان پیرامون، متکی به تئوری نسبیت عام انیشتین است اما این تئوری، ممکن است در آینده جای خود را به تئوری دیگری بدهد. درست مثل تئوری های نیوتن که می دانم و در کتاب هایم، همیشه با دقت، به این نکته اشاره کرده ام چیزهایی وجود دارند که ما از آن اطلاع نداریم و تئوری نسبیت عام انیشتین به این جهان متعلق است. شاید، شما بتوانید از این جهان خارج شوید شاید قوانین پیچیده تری وجود داشته باشد، که ما از آن بی اطلاعیم شاید این چیزهایی بود که گفتم زیرا من یک نویسنده آثار علمی تخیلی هستم. پس من مجبورم از قافله علم، عقب نیفتم.»

در روزنامه آرمان امروز، شنبه ۴ بهمن ۱۳۹۳ منتشر شد.

نویسنده داستان‌کوتاه از یک رمان‌نویس بیشتر نویسنده است

داستان کوتاه به عنوان یک ژانر ادبی است. داستان کوتاه برشی از جریان زندگی است که در متنی داستانی، نمایش داده می شود. در ایران از دیرباز شکل هایی از این قالب داستانی وجود داشته است. نمونه های زیادی از این ژانر ادبی در کتاب ها و متن های عرفانی و دیوان های شعر شاعران و نظم ناظمان دیده می شود. نشانه هایی از نوعی داستان کوتاه در متون عرفانی و صوفیان می توان به کشف المحجوب، شرح تعرف، بستان العارفین، رساله ی قشیریه و گلستان سعدی اشاره کرد.

«داستان کوتاه»، روایت کوتاهی است که حادثه و عمل واحدی را در بُرشی از زمان گزارش بتوان آن را در یک وهله خواند. در این روایت خلاقه شخصیت های محدود در عمل و حادثه ی واحدی شرکت دارند. «رمان»، داستان بلند و طولانی است به نثر، که حوادث آن زنجیره وار در پی هم می آیند و گروهی از شخصیت ها در سلسله حوادث و صحنه های واقعی و حقیقت مانند، حضور دارند. رمان رونوشتی است نزدیک به واقعیت از انسان و زندگی آداب و عادات وی.

«پتر اشتام» رمان‌نویس، نویسنده داستان‌های کوتاه و نمایشنامه‌های رادیویی تفاوت داستان کوتاه و رمان را این گونه تعریف می کند: «بگذارید یک مثال بزنم. ما اغلب داستان‌ های کوتاه را با موسیقی مجلسی مقایسه می‌کنیم. در حالی‌که رمان را باید حتما با یک سمفونی فاخر مقایسه کرد. در یک داستان کوتاه شما با صداهای محدودی روبه‌رو هستید و می‌توانید تک‌تک صداها را مجزا از یکدیگر بشنوید. نویسنده در داستان کوتاه این موقعیت را دارد تا تجربه‌های زیادی را کسب کرده و دست به آزمایشاتی بزند که در رمان برایش امکان‌پذیر نیست. خود من در واقع نوشتن داستان کوتاه را بر رمان ترجیح می‌دهم. و خب البته رمان نیز از این بابت دلپذیر است که به شما امکان می‌دهد که روی یک متن مشخص مدت زمانی طولانی متمرکز شوید.»

«فرانک اوکانر» که بیشتر به خاطر داستان‌های کوتاه و زندگی‌نامه ‌هایش شناخته شده است؛  معتقد است که نویسنده ی داستان کوتاه از یک رمان نویس بیشتر نویسنده است و بیشتر هنرمند است و شاید بیشتر یک نمایشنامه نویس است زیرا که نویسنده ی داستان کوتاه، کمتر گرد توضیحات و توصیفات می گردد و بیشتر به تحرک و عمل توجه دارد. «ویلیام فاکنر» رمان نویس امریکایی و برنده نوبل ادبیات  ۱۹۴۹در مصاحبه ایی اعتراف می کند که آرزو داشته است داستان کوتاه نویس خوبی باشد اما چون این آرزو تحقق نیافت به رمان نویسی پرداخت.

خیلی از رمان نویسان، رمان موفقشان را مرهون داستان های کوتاهی دانسته اند که پیش از آن نوشته اند و اغلب نویسندگانی که از داستان کوتاه به رمان روی آورده اند، رمان هایشان از نظر حجم در حد معقول و متناسب بوده است و کوشیده اند تا حد امکان چیزی را بنویسند که پیام موضوع را عرضه کند.

«آلیس آنه مونرو» برنده نوبل ادبیات ۲۰۱۳ در مورد سوال «چه شد که داستان کوتاه نوشتید؟» پاسخ داد: «سال‌های متمادی فکر می‌کردم که داستان کوتاه نوشتن فقط نوعی تمرین نویسندگی به حساب می‌آید. آن سال‌ها گمان می‌بردم داستان کوتاه نوشتن بسیار آسان‌تر از رمان نوشتن است تا اینکه یک رمان نوشتم و پس از آن متوجه شدم داستان کوتاه نوشتن کاری بسیار دشوار است و من می‌توانم از عهده هر دوی اینها برآیم. البته بستگی زیادی به موضوع‌های انتخابی‌ ام هم دارد. به نظرم حرف‌هایم را می‌توانم در یک داستان کوتاه هم خلاصه کنم.»

اما بر خلاف «فرانک اوکانر»، «ویلیام فاکنر» و «آلیس مونرو»، «ریچارد فورد» نویسنده امریکایی و برگزیده جایزه ادبی فمینا ۲۰۱۳ (جایزه ادبی فرانسه) داستان کوتاه را فرم کوچکتری از رمان می داند و اعتقاد دارد داستان کوتاه نوشتن ساده تر از رمان است بسته به اینکه چقدر ملات در اختیار داشته باشی. با این حال به گفته او نویسندگانی بودند که هیچ وقت نخواستند رمان بنویسند.

داستان کوتاه، برای اولین بار توسط «ادگار آلن پو» نویسنده امریکایی ظهور یافت. ادگار آلن پو، داستان کوتاه را چنین تعریف می کند: «نویسنده باید بکوشد تا خواننده را تحت اثر واحدی که اثرات دیگر مادون آن باشد، قرار دهد و چنین اثری را تنها داستانی می تواند داشته باشدکه خواننده در یک نشست که از دو ساعت تجاوز نکند، تمام آن را بخواند.»

داستان کوتاه ريشه در ادبيات غنايی ما دارد. به همين دليل است که داستان کوتاه در ايران درخشيده است؛ چون ريشه در ادبيات ما دارد. حالا سوال من این است: رمان نتوانسته در کشور ما به اندازه داستان کوتاه رشد کند و مخاطب داشته باشد و وقتی می خواهيم بهترين رمان های ايرانی را نام ببريم، به آثار سال های مشروطه بر می گرديم. با این وجود چرا ناشران قدرتمند کشور تمایلی به چاپ داستان کوتاه ندارند و ریسکی در سرمایه گذاری آن نمی کنند!!؟؟

در روزنامه آرمان امروز، دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۳ منتشر شد.

پیشنهادی برای جایزه ادبی نیشابور

«فرشته نوبخت» داستان نویس و منتقد ادبی معتقد است: یکی از آسیب‌های امروز نویسندگی «آسان گرفتن و تجربه‌نویسی» است که کارگاه‌های نویسندگی و افزایش نویسندگان کار اولی از دلایل آن است.

امروز در کشور ما از نظر کمیت وضعیت رمان‌نویسی نسبت به داستان کوتاه مطلوب تر است و رمان‌های بیش‌تری نوشته و منتشر می‌شوند. اما از دیدگاه منتقدان ادبی انگار نوشتن دارد زیادی آسان گرفته می‌شود و به همین دلیل نویسنده‌های زیادی به «تجربه‌نویسی» روی آورده‌اند. مخصوصا اگر آثار نویسندگان کار اولی را بخوانیم این موضوع در آثار آنها بیشتر دیده می‌شود. در واقع اگر اثر نویسنده مرد را بخوانید یک جور از تجربه‌هایش نوشته و نویسنده زن هم جور دیگر و انگار جای نگاه کردن وسیع به ایده وجود ندارد و ژانرنویسی در ادبیات ما جایش خالی است.

شاید دلیل این موضوع این است که ما با آثار زیادی از سوی نویسندگان کار اولی مواجه هستیم و انگار نوشتن رمان و داستان کوتاه آسان شده است.

شاید من اشتباه تصور می کنم اما احساس می‌کنم که ما انگار داریم از روی دست هم می‌نویسیم و از کار هم تاثیر می‌گیریم. زنان «شخصی‌نویسی» می‌کنند و مردان هم به «خشن‌نویسی» روی آورده‌اند. نویسنده باید کتاب‌های زیادی بخواند، فیلم ببیند و توی حافظه ذهنی‌اش گنجینه‌ای داشته باشد. این تنها چیزی است که می‌تواند او را از «تکرار نویسی» دور کند.

در واقع نویسنده های جوان و پُر کار ما به عنوان نویسنده کم فیلم می‌بینند‌، کم کتاب می‌خوانند، وضعیت اجتماعی را مرور نمی‌کنند، از سیاست سر در نمی‌آورند… همه این موارد به ادبیات آسیب زده است.

نویسنده های جوان نیشابور باید تجربه نویس باشند و با حضور در محافل ادبی کشور و جوایز معتبر کشوری تجربه های بسیاری کسب کنند.

پیشنهاد من به آقای کرخی مدیر محترم اداره ارشاد اسلامی شهرستان نیشابور این است که همانند تبریز، اصفهان، شیراز و بوشهر، جایزه ادبی سالانه و یا دوسالانه با نام «جایزه ادبی نیشابور» با حضور داوران کشوری راه بیاندازند. چیزی که در این موضوع موثر است جایزه‌های ادبی است. در واقع این نوع جایزه ها بهانه ایی است برای حضور نویسنده های مطرح کشوری در نیشابور و کسب تجربه برای نویسنده های کار اولی و پُرکار.

مصطفی بیان

در هفته نامه فرسیمرغ، ۲۹ آذر ۹۳ منتشر شد. 

داستان کوتاه

اولین بار «ادگار آلن پو» در سال ۱۸۴۲ داستان کوتاه را تعریف کرد و اصول انتقادی و فنی خاصی را ارائه داد که تفاوت میان شکل های کوتاه و بلند داستان نویسی را مشخص می کرد. اما برخلاف اصلی که پو ارائه داده بود، داستان های کوتاهی که در قرن نوزدهم نوشته می شود، فاقد ساختمان حساب شده و محکم بود و به آنها قصه، لطیفه و حتی مقاله می گفتند.اولین بار ادگار آلن پو در نقد مجموعه داستان‌های «ناتیل هاثورن»، داستان کوتاه را چنین تعریف کرد: «نویسنده باید بکوشد تا خواننده را تحت اثر واحدی که اثرات دیگر مادون آن باشد، قرار دهد و چنین اثری را تنها داستانی می تواند داشته باشد که خواننده در یک نشست که از دو ساعت تجاوز نکند، تمام آن را بخواند.»باربارا ورنک دورکین در مقاله «داستان تان را کوتاه کنید، تراش دهید و پرداخت کنید» گفت: «داستان کوتاه باید بتواند بدون آن اشباع شدگی و شکوهی که یک رمان می تواند به وجود بیاورد، با ضربه هایی ضعیف حرارت و جادوی درون خواننده را – تمام شادی ها و اندوه هایش و همه  اشتیاق و همذات پنداری‌اش را – بیدار کند. به همین دلیل است که نوشتن داستان کوتاه رویای انسان‌های هنرمند است.»آلیس آنه مونرو برگزیده نوبل ادبی ۲۰۱۳ را از مستعدترین نویسندگان داستان کوتاه معاصر می نامند. او یک زمانی تلاش کرد رمان بنویسد ولی هیچ فایده ای نداشت. همیشه داستانی را که درقالب رمان می خواست روایت کند در وسط های راه به هم می ریخت و او هم به آن بی علاقه می‌شد و دیگر به نظرش به درد نمی خورد و پیگیرش هم نمی شد. الان هم به نظر خودش داستان هایی که می نویسد یک چیزی بین داستان کوتاه و رمان هستند که البته مردم به آنها می گویند داستان کوتاه، ولی داستان هایش به ندرت کوتاه هستند و درعین حال هم رمان نیستند. نمی داند آیا برای داستان هایی که حجم شان بین داستان کوتاه و رمان است، کلمه خاصی وجود دارد یا نه. او در مورد سوال «چه شد که داستان کوتاه نوشتید؟» پاسخ داد: «سال‌های متمادی فکر می‌کردم که داستان کوتاه نوشتن فقط نوعی تمرین نویسندگی به حساب می‌آید. آن سال‌ها گمان می‌بردم داستان کوتاه نوشتن بسیار آسان‌تر از رمان نوشتن است تا اینکه یک رمان نوشتم و پس از آن متوجه شدم داستان کوتاه نوشتن کاری بسیار دشوار است و من می‌توانم از عهده هر دوی اینها برآیم. البته بستگی زیادی به موضوع‌های انتخابی‌ام هم دارد. به نظرم حرف‌هایم را می‌توانم در یک داستان کوتاه هم خلاصه کنم.»سید محمد علی جمالزاده با انتشار مجموعه داستان کوتاه یکی بود یکی نبود (۱۳۰۱) نقطه عطف زندگی او و سرآغاز داستان کوتاه فارسی بود. پس از جمالزاده، هدایت، چوبک، آل احمد و دیگران کار وی را دنبال کردند. جمالزاده به داستان کوتاه فارسی شکل تازه بخشید و او را پدر داستان کوتاه زبان فارسی می دانند.

مصطفی بیان

در روزنامه آرمان، دوشنبه ۱۷ آذر ۹۳ منتشر شد

منتقدان ادبی از نویسنده های جوان چه توقعی دارند؟

يادم می آيد هميشه درباره «گارسيا مارکز» می خواندم که با ديده  ترديد به منتقدان ادبی نگاه می کرد. او به هيچ عنوان نقدها را نمی خواند چون اين مطالب را خيلی دور می دید. به اعتقاد مارکز منتقدان هميشه جرقه نا امنی را برای نويسندگان روشن می کنند. حتی جدی ترين منتقدان هم برخلاف تصور نویسندگان جرقه اين فکر را در ذهن شان روشن می کنند که نکند اشتباهی مرتکب شده اند.

سوال من این است: منتقدان ادبی از داستان های نویسنده های جوان چه توقعی دارند؟

منتقدها اغلب از نویسنده یا ایده بکر می خواهند یا نگاه بکر به ایده های گذشته. خواننده های کتاب ها تغییر می کنند، ولی بازه ی سنی آنها نه. به عبارت دیگر یک کتاب همیشه برای یک گروه سنی خاص منتشر می شود، اما اعضای این گروه سنی خاص مدام تغییر می کنند. این گروه سنی همیشه درگیر موضوع های مشابهی است، در نتیجه داستان ها هم همیشه به همان موضوع های مشابه می پردازد. منتقد ادبی می خواهد هر سال داستان های جدید با ایده های بکر خوب بخواند. در حقیقت آنها داستان های جدید درباره ی همان موضوع های جدید می خواهند و کار نویسنده این است: نوشتن داستانی با نگاهی بکر حتی به ایده های قدیمی.

در عین حال منتقد ادبی همیشه می خواهد که نویسنده های جوان به درون مایه ها، زاویه دید، زبان گفت و گو، شیوه شروع داستان و پایان بندی داستان به درستی بپردازد.

منتقدان ادبی معمولا داستان هایی را دوست دارند که خواندن شان جذاب و مهیج است. توقعی که از نویسنده وجود دارد این است که بهترین داستانی را که می توانید، بنویسید. برخلاف تصور «گارسیا مارکز» نسبت به منتقدان ادبی کتاب هایش، اگر نویسنده های جوان از منتقدان ادبی تبعیت کنند، به آنها کمک می شود تا داستان های بهتری منتشر کنند.

بن‌لوری داستان‌نویس آمریکایی می گوید: « منتقدان ادبی کسانی هستند که خود را وقف ادبیات کرده‌اند و این چیزی است که من به آن احترام می‌گذارم.»

در روزنامه آرمان امروز، دوشنبه ۲۴ آذر ۹۳ منتشر شد. 

برای نویسنده شدن باید دانشگاه رفت؟

آلیس مونرو به تدریس داستان نویسی اعتقادی ندارد و بلکه متنفر هم هست. او اعتقاد دارد: «کسی که می خواهد داستان بنویسد باید بنشیند و هی داستان بنویسد و داستان بنویسد و کار خود را بررسی کند. وقتی شما با گروهی از افراد طرف هستید، یکی از خطرات کار این است که با یک نوع داستان رو به رو می‌شوید، یک جور اثر که البته موثر هم هست و بقیه هم از کار او دنباله روی می‌کنند چون در کلاس شخصیت قوی ای شکل گرفته. من شخصا احساس می‌کنم که این داستان‌ها هرگز گل نمی کنند.» از نوجوانی کتاب‌هایی درباره اینکه چگونه نویسنده شویم جمع کرده ام و امروز این کتاب‌ها تبدیل شده‌است به یک کتابخانه. امروز با خودم فکر می کنم این کتاب‌ها واقعا کمکم می کنند؟!اگر بخواهیم با واقعیت روبه رو شویم و به شاهکارهای ادبی جهان نگاهی بیندازیم، متوجه می شویم چیزی بیشتر از «تکلیف» و «کلاس آموزش داستان نویسی» آنها را موفق گردانده؛ چیزی است به نام تمرین و تخیل.«ری براد بری» نویسنده آمریکایی نوشتن را كاملا در كتابخانه آموخت. هرگز به دانشگاه نرفت. زمانی‌كه در واكنگان به مدرسه و در لس‌آنجلس به دبيرستان می‌رفت، تابستان‌ها روزهای بسياری را در كتابخانه سپری می‌كرد. قبلا در خيابان جينسی واكنگان از يک مغازه مجله می‌دزديد، می‌خواند و دوباره آنها را روی قفسه‌ها سر جای خود قرار می داد. پا به فرار می گذاشت، اما درستكاری خودش را حفظ كرده بود. نمی‌خواست يک دزد دايم باشد، و بسيار مواظب بود قبل از خواندن دست‌هايش را شسته باشد.ری برادبری، خود را در كتابخانه پيدا كرد. زمانی‌كه عاشق كتابخانه‌ها شد، تنها يک پسربچه شش ساله بود. كتابخانه كنجكاوی‌های او را تشديد می كرد، از دايناسورها تا مصر باستان. در ۱۹۳۸زمانی‌كه از دبيرستان فارغ‌التحصيل شد، در هفته سه شب به كتابخانه می ‌رفت. اين كار را هر هفته و تقريبا به مدت ۱۰ سال انجام می‌داد و در نهايت در سال ۱۹۴۷، موقعی كه ازدواج كرد، متوجه شد كه كار خود را تمام كرده‌ است. بنابراين در ۲۷ سالگی از كتابخانه فارغ‌التحصيل شد. متوجه شد مدرسه واقعی كتابخانه است.ری برادبری هیچ اعتقادی ندارد برای آموختن فن نویسندگی باید به دانشگاه رفت. او می گوید: «شما نمی‌توانيد نوشتن را در دانشگاه بياموزيد. دانشگاه محيط بسيار بدی برای نويسندگان است چون‌كه مدرسان هميشه فكر می‌كنند بيشتر از شما می دانند، اما درواقع نمی‌دانند. آنها پيشداوری می‌كنند. ممكن است هنری جيمز را دوست داشته باشند، اما اگر شما نخواهيد مثل هنری جيمز بنويسيد تكليف چيست؟ مثلا ممكن است آنها جان ايروينگ را دوست داشته باشند، كسی كه از خسته‌كننده‌ترين‌های زمان است. متوجه نمی‌شوم چرا مردم آثار بسياری كه در ۳۰ سال اخير در مدارس تدريس شده را می‌خوانند. از طرف ديگر كتابخانه هرگز جانبدارانه نيست. تمام اطلاعات آنجاست تا برای خودتان ترجمه كنيد. كسی نيست به شما بگويد چگونه فكر كنيد. خودتان آن را كشف می كنيد.»«توماس بلر» از نسل جدید نویسندگان دنیاست. نویسندگانی که امروز سرنوشت ادبیات جهان را رقم می‌زنند. نخستین نوشته‌اش در مجموعه بهترین داستان کوتاه ۱۹۹۲ بود. توماس در کلاس های نویسندگی شرکت کرده است. مدرسانش فیلیپ لوپیت و سوزان مینوت بودند. مینوت در کلاس داستان نویسی می‌گفت:«به منتشر شدن فکر نکن و وقتی اینجا هستی کاری را برای انتشار نفرست.»امروز کتاب‌های زیادی در مورد شناخت و آموزش داستان و داستان نویسی در کتابخانه ام دارم، اما نکته‌ای که از آنها آموختم این بود که باید کتاب داستان زیاد بخوانم. آموختم که شکیبا و صبور باشم و آگاهی خودم را از جنبه‌های فنی داستان بیشتر کنم و در فکر چاپ کردن داستان‌هایی که می نوشتم، نباشم. یاد گرفتم که متکی به تجربیات و مشاهده‌هایم باشم. گفته‌اند که نویسنده‌ای که از ابتدا اساس کار را بر تجربه‌ها و مشاهده‌های خود می گذارد، قدمی به پیش برداشته است و از آنچه در ضمیر ناخودآگاه خود اندوخته، بهره گرفته است.جمال میرصادقی نویسنده و مدرس داستان در کتاب «شناخت داستان» می‌گوید: «من در داستان نویسی خودآموزی کرده‌ام و هیچ یک از اهالی قلم و نویسنده معاصر ایرانی مرا در این راه یاری نداده‌اند. دوستان معدودی که مرا در نوشتن تشویق می کردند، خودشان نویسنده نبودند، دوست‌های مهربانی بودند که داستان‌های مرا از سر لطف می‌خواندند و ایرادهایش را به من می گفتند. من درس‌های نویسندگی را اول از زندگی آموختم و بعد از آنها.»

مصطفی بیان

این یادداشت در روزنامه آرمان امروز / یکشنبه ۴ آبان ۹۳ به چاپ رسید

تخیل غیر واقعی نویسنده

«فلانری اوکانر» نویسنده آمریکایی (۱۹۶۴- ۱۹۲۵) در کتاب ارزشمند «راز و روش‌ها» می‌نویسد: «نوشتن فرار از واقعیت نیست، غوطه خوردن در آن است.» او تاکید می‌کند: «نویسنده کسی است که به دنیا امید دارد، انسان بدون امید نمی‌تواند داستان بنویسد.» امروز برخی‌ در لباس روشنفکری معتقدند که «دنیا معنایی ندارد» اما به نظر من طبق آیه  ۳ سوره احقاف (ما آسمان‏‌ها و زمین و آنچه را میان آنهاست، جز بر اساس حق (هدف) و زمان ‏بندى مشخص نیافریدیم) دنیا معنا دارد.  جویس کرول اوتس در مقاله «طبیعت داستان کوتاه یا طبیعت داستان کوتاه من» می‌گوید:« ما می‌نویسیم تا معانی را در آشفتگی‌های بزرگ زمانه و زندگی‌هامان پیدا و انتخاب کنیم. ما می‌نویسیم چون معتقدیم که معنا وجود دارد و می‌خواهیم جایی ثبتش کنیم.» من به نیروهای اسرار آمیز رویا معتقدم. رویاها می‌توانند سطح ما را ارتقا دهند. حتی کابوس‌ها می‌توانند قابل عرضه و فروش باشند؛ مانند آثار «فرانتس کافکا». به همین دلیل است که حرف کافکا درست از آب در می‌آید: «ما باید به رویاهامان اعتماد کنیم.» جمال میرصادقی در کتاب «راهنمای داستان نویسی» از قول احمد محمود می‌نویسد که وی از خواب‌هایش در نوشتن داستان‌هایش بسیار بهره می‌گیرد. نویسنده‌های بسیاری به اهمیت این امر اعتراف کرده‌اند و بر این باورند که رویاها، سرچشمه‌ای غنی برای داستان است. نویسنده هرچه بیشتر تمرین تخیل کند در رسیدن به فکر اولیه توفیق بیشتری خواهد داشت. آنچه در این میان از اهمیت فوق العاده‌ای برخوردار است، هدفداری در تخیل است. تخیل به دو دسته تخیل واقعی (رئال) و تخیل غیر واقعی (سوررئال) تقسیم می‌شود. سوررئالیست‌ها (به معنای گرایش به ماورای واقعیت یا واقعیت برتر، مکتبی که در سال ۱۹۲۰ بعد از جنگ جهانی اول در فرانسه به وجود آمد)، برای رسیدن به جهان فرا واقعیت یا واقعیت برتر ضمیر ناخودآگاه را به طور طبیعی یا مصنوعی بر می‌انگیختند و تحت تاثیر خواب هیپنوتیزمی‌و رویا، در حالت بین خواب و بیداری آثار خود را می‌آفریدند.   سوررئالیست‌ها خواب‌های خود را اساس کارهای خود قرار می‌دادند و ضبط رویاها یکی از سرچشمه‌های آثار آنها به شمار می‌رفت. تمایل به سورئالیسم با داستان «بوف کور» صادق هدایت در سال ۱۳۲۰ به ادبیات داستانی ایران راه یافت. نخستین انعکاس‌های این مکتب ادبی نیز در همین سال‌ها به ایران رسید. در بین سال‌های ۱۳۲۰ الی ۱۳۳۰ داستان‌هایی متاثر از آثار صادق‌هدایت و ادگار آلن پو، با مضمون‌های خیالی و با تاکید بر قدرت خواب و رویا نوشته شد. نویسنده‌های سورئالیست هیچ نوع محدودیتی را برای آثار خود نمی‌پذیرفتند، شیوه  غیر منطقی را بهترین شیوه درک  برای نشان دادن واقعیت می‌دانستند. جمال میر صادقی در کتاب «عناصر داستان» می‌گوید: «نویسنده سورئالیست واقعیت‌های جهان و زندگی روزمره را در کنارحوادث خارق العاده و امور غریب می‌بیند و به همین دلیل است که دنیای خیال و وهم و عجیب و غریب، عادی و طبیعی جلوه داده می‌شود. در رمان «بوف کور» جهان واقعی و زندگی روزمره در کنار جهان خیال و وهم گذاشته می‌شود و هر کدام از این جهان‌ها بازتاب یکدیگرند و همدیگر را تکمیل و توجیه می‌کنند.» در جایی خواندم: کابوس برام استوکر، نویسنده انگلیسی در حالت بیماری و تب که در آن پشه‌های بزرگی به او حمله کرده‌بودند دستمایه ای برای نوشتن داستان «دراکولا» وی شده بود. ارسطو بر این باور است که: «اثر داستانی باید از کیفیت تخیلی برخوردار باشد.» پس ادبیات آفریننده اشیای تخیلی است، یعنی نویسنده ابزار و مصالح آثار خود را از جهان واقعی می‌گیرد و آنها را بازآفرینی می‌کند.

مصطفی بیان

روزنامه آرمان / چهارشنبه ۲۳ مهر ۹۳

زندانی داستان هایشان

تنهایی همیشه رد خوشی را در زندگی آدم ها باقی می گذارد. آدم هایی که تلاش دارند دنیای درونی شان را از اطرافیان مخفی نگه دارند. ولی ظاهرشان و یا نوشته هایشان، حرف دیگری می زنند؛ شاید هم تنهایی آنها را نتوان از نوشته هایشان شناسایی کرد اما شخصیت های داستانی شان و موقعیت آنها نشانه های خوبی برای تشخیص انزوای احساسی شان هست.

برخی از آنها موهایشان آشفته اند و صورتشان را اصلاح نکرده اند. می توان حدس زد از آینه دل خوشی ندارند. انگار در جهان خود و بلکه درون ذهن خودشان زندگی می کنند. آن هم ذهنی که با درب های ضد سرقت ایمن شده است و غریبه ها به این راحتی ها به آن راه ندارند. شروع به نوشتن می کنند و برای نوشتن وقت می گذارند، از موجوداتی که با آنها پیوندی عمیق دارند برای نوشتن استفاده می کنند.

درحالی که هیچکس شهرت آنها را پیش بینی نمی کند کتاب به چاپ می رسد و بلافاصله پس از انتشار به اثری پرفروش بدل می شود.

آنا سِوِل، فرانتس کافکا و جروم دیوید سالینجر از آن دست نویسنده هایی هستند که جنبه مهم زندگی شان برای هواداران و منتقدان مبهم بوده و اطلاعات زیادی در مورد زندگی روزمره و عادی آنها موجود نیست. فقط این را می دانیم که سال هاست آنها اسیر داستان هایشان بوده اند.

هاروکی موراکامی در مصاحبه ای توصیفی زیبایی کرد: «من زندانی داستانم. چاره دیگری نداشتم. آمدند و من توصیفشان کردم. این، کار من است.»

این یادداشت در هفته نامه همشهری جوان شنبه ۲۶ مهر ۹۳ به چاپ رسیده است.

بیگدلی همه عمرش را پای نوشتن گذاشت

من قلم زنده یاد «احمد بیگدلی» را خوانده ام. او از نویسنده های خوب معاصر کشور ماست اما در طول زندگی از طرف مدیران و دوستداران اهل قلم مورد حمایت قرار نگرفت. نمی دانم چرا تعداد زیادی از مردم ما عاشق چهره هایی هستند که از شبکه های «بی بی سی فارسی» و یا «من و تو» پخش می شود!!!

من قصد اهانت به هیچ بزرگواری را ندارم؛ اما فکر نکنم حرفم نادرست باشد. اگه زنده یاد احمد بیگدلی در شبکه های فارسی زبان برون مرزی مثل بی بی سی فارسی مصاحبه ای انجام می داد و یا حرف هایی می زد که به دل مدیران آن شبکه می نشست؛ الان مثل یکی دو چهره از اهالی قلم از همه ی نهادها و سازمان های غیر دولتی و برخی رسانه ها شاهد انتشار تسلیت برای وی بودیم.

احمد بیگدلی، داستان‌نویس و منتقد ادبیات داستانی درگذشت. رمان «اندکی سایه» به قلم این نویسنده، سال ۱۳۸۵، جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی و جایزه شهید حبیب غنی‌پور در بخش رمان بزرگسال را به خود اختصاص داد. احمد بیگدلی سال‌های عمرش را پای نوشتن گذاشت، پس از درگذشتش دو پیام تسلیت خشک و خالی منتشر می‌شود؛ یکی در همان روز از سوی بنیاد شعر و ادبیات داستانی و یکی دو روز بعد از درگذشتش از سوی معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی!

در ایران برخلاف کشورهای غربی چون نویسنده و شاعر به جزء یکی دو چهره‌ مانند بازیگران و ورزشکاران عموما در صفحه اول روزنامه‌ها و صفحه تلویزیون (حتی تلویزیون ما) جایی نداشته‌اند؛ برای همین شهره عام و خاص نیستند. اما با وجود اینکه کتاب هایشان بعد از عبور از هفت خوان ممیزی، انتظارهای طولانی و کلی بالا و پایین شدن با شمارگان کم منتشر می شود؛ با این همه در گوشه‌ای می نشینند و برای مردم کشورشان می نویسند.

چون آنها می دانند آنچه باعث تولید «اخلاق صحیح» در فرهنگ جامعه می شود خلق یک «داستان خوب» است.

این یادداشت من در روزنامه آرمان امروز ، دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۳ به چاپ رسید

شاید این دلیل استعداد نویسندگی نباشد!

دقیق نمی دانم علاقه من به نوشتن از کی آغاز شد. برخلاف خیلی از بچه های دهه شصت که علاقه به فعالیت های خارج از خانه داشتند؛ من دوست داشتم توی خانه بنشینم و شخصیت های توی ذهنم را روی کاغذ بیاورم.

از دوران ابتدایی علاقه داشتم شخصیت های داستانی ام را خلق کنم. آنها را روی کاغذ طراحی می کردم و بعد از برش با قیچی به مداد رنگی هایم می چسباندم. سپس پشت مبل خانه پنهان می شدم و با حرکت دادن آنها مقابل چشمان پدر، مادر و برادر کوچکترم یک تئاتر با عروسک های کاغذی اجرا می کردم. شاید این دلیل استعداد نویسنگی نباشد!

از کودکی به کتاب علاقه داشتم. کتاب زیاد می خواندم و یا برایم می خواندند. هنوز شخصیت های دوست داشتنی قصه های کودکی ام را به یاد دارم. برخلاف قصه های رنگارنگ امروز، پایان همه ی داستان ها شر مغلوب خیر می شد.

وقتی هفده ساله شدم. اولین داستانم را برای «سروش نوجوان» فرستادم. چهار ماه بعد پاسخ آن را در صفحه «پاسخ به نامه های داستانی» دیدم. به شدت ذوق زده شدم. در آن زمان در سن نوجوانی، چیزی چاپ کردن یا نامت چاپ شدن، غیر عادی و مهم به نظر می آمد. شاید این هم دلیل استعداد نویسندگی نباشد!

حالا که ۳۰ ساله شدم. دور و بری هایم و حتی همسرم «سارا» من را بهتر می شناسند. می دانند بزرگترین لحظه زندگی ام «نوشتن» است. دوست دارم در تنهایی خودم پناه ببرم و آن موقع شخصیت های داستانی ام را مانند کارگردان سینما از بین مردم شهر قصه هایم انتخاب کنم تا یک «داستان خوب» خلق کنم. جایی خواندم که «اورهان پاموک» گفت: «برای من یک روز خوب روزی است که خوب بنویسم.»

دوست دارم «نویسنده» شوم، می خواهم داستان های کوتاه ام دست به دست بین مردم بچرخد و مهم ترین جوایز ادبی را به اتاقم ببرم. شاید این هم دلیل استعداد نویسندگی نباشد!

این یادداشتم در هفته نامه “همشهری جوان” شنبه ۲۲ شهریور ۹۳ به چاپ رسید