بایگانی دسته بندی ها: دست نوشته های من

به بهانه سالروز درگذشت الکساندر دوما

دوستداران  ادبیات فرانسه به طور حتم رمان های «کنت مونت کریستو» و «سه تفنگدار» را یکبار خوانده و نام «الکساندر دوما» نیز به گوششان خورده است.

الکساندر بچه روستاست، ولی نه از یک خانواده ساده و کشاورز روستایی. بلکه در یک خانواده ثروتمند و اشراف زاده در روستای خوش آب و هوا به نام «ویلر کوتره» در نزدیکی پاریس به دنیا آمد.

پدرش «توماس الکساندر داوی دولا پاتریه» که ژنرالی برجسته  در ارتش ناپلئون بود، مورد غضب ارتش فرانسه قرار گرفت و همین امر با اخراج او از ارتش، خانواده اش را به سمت فقر سوق داد. زمانی که الکساندر دوما به دنیا آمد، خانواده او ثروت و موقعیت خود را از دست داده بودند.

الکساندر دوما دارای نژادی «آفریقایی-  فرانسوی» بود. مادر الکساندر «ماری لوئی» هر شب قبل از خواب داستان هایی از رشادت و شجاعت پدرش در زمان اوج ارتش ناپلئون برای او تعریف می کرد. اما با وجود تعریف و تمجید های مادر از پدر، الکساندر یک بار به شخصی که به پیشینه ی نژادی او توهین کرده بود گفت: «پدر من یک دورگه ی اروپایی است، پدر بزرگ من یک سیاه پوست است و پدرپدربزرگ من یک میمون! می‌بینی مرد، شروع خاندان من همچون پایان خاندان توست!»

الکساندر بیست ساله به پاریس رفت. همزمان با کار در پاریس، به نوشتن مقاله برای روزنامه ها و نمایشنامه برای تئاتر روی آورد. دو سال بعد، نمایشنامه هایش با استقبال خوبی روبرو شد و موقعیت مالی خوبی را برای او به ارمغان آورد.

پس از نوشتن موفق چند نمایشنامه، الکساندر به نگارش رمان تغییر جهت داد و اولین رمان سریالی خود با نام «کاپیتان پاول» در سن ۳۵ سالگی  ارائه داد.

نویسندگی برای الکساندر، درآمد زیادی را به همراه داشت، اما نوع زندگی اشرافی و ولخرجی و دست و دلبازی او نهایتا منجر به ورشکستگی او شد.

«الكساندر دوما» با وجود زندگی پرفراز و نشيب، سرانجام در پی يک حادثه نيمه فلج شد و در خانه پسرش در پنجم دسامبر سال ۱۸۷۰ ( ۱۴ آذر سال ۱۲۴۹ خورشیدی) در سن ۶۸ سالگی درگذشت.

«استیونسن» نویسنده ی نامدار انگلیسی می گوید: «پس از شکسپیر عزیزترین دوست من وارتانیان قهرمان داستان سه تفنگدار است…»

مصطفی بیان  

نویسنده امریکایی که در ستایش پیامبر اسلام نوشت!

در تمام قرون وسطی از نظر کلیسا، پیامبر امین و درستکار اسلام  را به بدترین و رکیک ترین افسانه ها در میان مردم اروپا معرفی می کردند؛ ولی در آن زمان اندیشمندان روشن دلی بودند که شجاعانه تصویر زیبایی از پیامبر اسلام را در اشعار و نوشته هایشان نشان می دادند. کسانی مانند گوته، کارلایل و واشنگتن اروینگ از نقش راستین پیامبر امین و درستکار اسلام بر روی کاغذ آوردند که نوشته هایشان از نظر کلیسا محکوم و ممنوعه به حساب می آمد.

«واشنگتن اروینگ» در کتاب «زندگینامه محمد (ص) و پیروانش» در سال ۱۸۴۹ تلاش کرد تا چهره راستین پیامبر اسلام را در میان مردم اروپا و امریکا نشان دهد. نویسنده امریکایی که ده سال قبل از انتشار این کتاب،مجموعه داستانی به نام «حکایتی از الحمرا» و «تاریخچه تسخیر گرانادا» منتشر کرد که در آن مسیحیان را به وحشی گری علیه فرهنگ برتر موریتانی متهم ساخت.

«واشنگتن اروینگ» (Washington Irving) را پدر داستان کوتاه در ادبیات امریکا می شناسند. او در یک خانواده پرجمعیت ثروتمند و بازرگان به دنیا آمد و از سنین نوجوانی با کمک و تشویق برادران بزرگتر از خود ویلیام و پیتر شروع به رشد و پرورش استعداد و ذوق ادبی خود کرد.

پس از فارغ التحصیلی در رشته حقوق، به سرعت از وکالت خسته شد و فعالیتش را با نگارش مقالات در نشریات مختلف  آن زمان آغاز کرد.

در سال ۱۸۰۹ نامزد جوانش، «ماتیلدا» را در سانحه ای دلخراش از دست داد و مدت ها در اثر فقدان او دچار افسردگی و آشفتگی های روحی شد.

چند ماه قبل از درگذشت نامزدش کتاب «تاریخ نیویورک» را با نام مستعار «دیدریش کنیکر بوکر» منتشر کرد و با همین نام به عنوان نویسنده ای طنز نویس به شهرت رسید.

واشنگتن ۳۲ ساله برای سرپرستی شرکت تجاری پدرش در لیورپول، به اروپا سفر کرد و به مدت بیست سال در آن جا و شهرهای لندن و پاریس بسر برد.

«واشنگتن اروینگ» با انتشار داستان «ریپ فان وینکل» در سال ۱۸۰۹ به نام اولین نویسنده امریکایی که در خارج از امریکا به شهرت رسیده است، شناخته شد.

مجموعه داستانی به نام «مداد رنگی مومی» و « داستان های یک سیاح» نیز از آثار اروینگ است. او در سال ۱۸۴۲ به عنوان سفیر امریکا به اسپانیا اعزام شد و چهار سال بعد در بازگشت به نیویورک، جایی که با شور و شوق از سوی مردم با عنوان اولین نویسنده امریکایی با شهرت بین المللی، مورد استقبال قرار گرفت.

اروینگ از پیشوایان سبک ادبی «رمانتیسم» است و نویسنده های بسیاری همانند «ویکتور هوگو» و «الکساندر دوما (پدر)» به تقلید از او پرداختند. «چارلز دیکنز» جوان که از شهرت و آوازه اروینگ و داستان هایش شنیده و خوانده بود؛ در طول سفرهای خود به امریکا در کنار رودخانه هادسوت در شمال ایالت نیویورک با او ملاقات کرد.

او تا آخرین روزهای زندگی اش به عنوان یک نویسنده قدرتمند، نوشتن را ادامه داد و در روز ۲۸ نوامبر  ۱۸۵۹ ( ۷ آذر سال ۱۲۳۸ خورشیدی) در سن هفتادو شش سالگی، قلم را برای همیشه بر روی کاغذ گذاشت و در گورستان «اسلیپی هولو» نیویورک به خاک سپرده شد.

مصطفی بیان

این یادداشت در شماره ۵۴۶ ، شنبه ۹ آذر ۹۲ در هفته نامه چلچلراغ چاپ شد

به بهانه سالروز تولد مارک تواین

پارک جنگلی بزرگی در جنوب ایالت میزوری (این نام را از زبان سرخپوستان قبیله سو می گیرد که به معنای «مردم قایق سوار» یا «قایق بزرگ» یا «قایق چوبی» است) و نیمه شمالی رشته کوه اورزاک امریکا گسترده شده است به نام «جنگل ملی مارک تواین».

یک سال بعد از آغاز سلطنت محمد شاه قاجار، در ۳۰ نوامبر ۱۸۳۵ (۹ آذر سال ۱۲۱۴ خورشیدی)  نوزادی در ایالت میزوری تولد یافت به نام «سمیوئل لنگهورن کلمنز» معروف به «مارک تواین».

شايد كمتر كسى از آشنايان با ادبيات جهانى نام«مارک تواین» را نشنیده باشد و با او بیگانه باشد. مارک تواین، نویسنده معروف قرن نودهم میلادی، نویسنده شهیری است که آثار جالب ‌توجهی از او بر جای مانده است. او علاقه بسیار به سفر داشت. تواین می نویسد: «معروف ترین آثارم را در حالی که در هارتفورد زندگی می کردم، نوشتم.»

برای هفده سال، سیموئل به همراه همسرش اولیویا و سه دختر خود در هارتفورد زندگی کرد. در طول آن سال ها سیموئل برخی از معروف ترین کتاب هایش را بر روی کاغذ آورد.

به علت مشکلات مالی، سیموئل مجبور به فروش مزرعه خود شد و به همراه خانواده به اروپا نقل مکان کرد. از سال ۱۸۹۱ تا سال ۱۹۰۰، سیموئل به همراه خانواده اش در سراسر جهان سفر کرد و در طول آن سال ها،شاهد ظلم فزاینده قدرت های اروپا بر دولت های ضعیف تر بود که او در کتاب های خود آنها را شرح داده است.

مارک تواین در کتاب هایش از حرص و طمع انسان، ظلم و ستم و نژاد پرستی سخن گفت. او زندگی خود را صرف مشاهده و گزارش در مورد محیط اطراف خود کرد. در نوشته هایش، تصاویر عاشقانه، درستکاری، نقاط قوت و ضعف از جهانِ در حال تغییر ارائه داد. چند تا از آثارش در طول عمر خود هرگز منتشر نشد چون سردبیران مجلات، اعتقادات و سخنان او را قبول نداشتند و یا شاید ترس شخصی از سیاستمداران و سرمایه داران قدرت طلب!

با بررسی کتاب های تواین می توانیم به طرز فکر امریکایی ها و اروپایی ها در اواخر قرن نوزدهم که در آن زندگی می کردند، پی ببریم. همان طور که مارک تواین یک بار نوشت: «پنداشتن، خیال کردن و گمان بردن خوب است، اما کشف و پیدا کردن بهتر است.»

کتاب «ماجراهای تام سایر»، «شاهزاده و گدا» و «ماجراهای هاکلبری فین» تخیل نویسنده نیست؛ بلکه صحنه های واقعی از زندگی و اجتماع مردمان قرن نوزدهم است که مارک تواین در سفرهایش آنها را به چشم دیده بود.

مصطفی بیان

من سرگرم کاری هستم که چخوف هم انجام می داد!

ریچارد فورد برگزیده جایزه ادبی فمینا ۲۰۱۳ 

علی رقم اینکه پدربزرگش مدیر هتلی در ایالت آرکانزاس بود؛ با فوت پدرش در شانزده سالگی مانند بسیاری از جوانان پیش از نویسندگی خیلی کارها را امتحان کرد و کارهای زیادی را هم انجام داد از جمله نیروی پلیس آرکانزاس. اما با این وجود او گمان می برد که نویسندگی تنها کاری بود و هست که هنوز در آن شکست نخورده است.

او درباره علاقه به نوشتن و نویسندگی می گوید: «واقعیت این است که هر قدر هم کار مشکل باشد، با تشخیص و درک دقیق می توان به این نتیجه رسید که من سرگرم کاری هستم که چخوف هم انجام می داد.»

در بیست و سه سالگی عاشق هم دانشگاهی اش شد و با کریستینا هنسلی ازدواج کرد. او ازدواج را مهم ترین موفیقت زندگی اش بر می شمارد و می گوید: «نوشتن به غیر از دوست داشتن کریستینا، نخستین عمل و اقدام مهم و مستقل من بود.»

او با خواندن دست نوشته هایش برای کریستینا، از او نظر و نقد می خواهد؛ در واقع کریستینا اولین خواننده آثار اوست، حتی اگر فورد، کریستینا را خواننده ی کاملی برای آثارش نشناسد اما این فورد است که می گوید: «کریستینا کاملا هوشیار است . با من و تلاش های من، هم داستان می شود؛ در وجود او حس قوی یی از شوخ طبعی وعشق وجود دارد.» درباره رمان «کانادا» می گوید: «به همسرم کریستینا گفتم بیا پنج هفته با هم داستان را بخوانیم.»

او تا پیش از نوشتن سومین رمانش، «خبرنگار ورزشی» (۱۹۸۶)، کتاب هایش با استقبال روبرو نمی شد ولی با نگارش «روز استقلال» پنجمین رمانش، او را به عنوان نخستین نویسنده امریکایی که توانسته بود همزمان برنده جایزه های معتبر پولیتزر و پن فالکنر شود،به دنیای ادبیات امریکا و جهان معرفی کرد.

«ریچارد فورد» شصت و نه ساله، امسال موفق شد با رمان «کانادا» جایزه ادبی «فمینا» را در بخش رمان های خارجی دریافت کند. جایزه ادبی «فیمنا» (Femina) از قدیمی ترین و معتبرترین جوایز ادبی فرانسه است که از سال ۱۹۰۴ هر ساله در پاریس برگزار می شود.

رمان «زندگی وحشی» (۱۹۹۰) ریچارد فورد توسط کیهان بهمنی از سوی نشر افراز و نمایشنامه «استوای امریکایی» توسط نشر نیلا به فارسی منتشر شده است. پیش از این داستان‌های کوتاه ریچارد فورد در ماهنامه ها و فصل نامه های ادبی ترجمه و منتشر شده بودند.

مصطفی بیان 

این یادداشت در شماره ۵۴۵ ، ۲ آذر ۹۲، هفته نامه چلچلراغ چاپ شد. 

مرد بهار

به بهانه ۱۶ آبان سالروز تولد ملک الشعرای بهار

با گسترش استعمار در سراسر جهان، دولت های استعمارگر اروپایی به رقابت با یکدیگر پرداختند. در این میان دو دولت انگلستان و روسیه که از قدرت یافتن آلمان و متحدانش بیم داشتند، در سال ۱۹۰۷ میلادی (یک سال بعد از پیروزی انقلاب مشروطیت در ایران) طی قرادادی پنهانی، ایران را به سه منطقه تحت نفوذ روسیه در شمال، انگلیس در جنوب و منطقه بی طرف در مرکز با توجه به اقتدار نداشتن دولت ایران به امضاء رساندند. یک سال بعد از این قرار داد ننگین ساختمان مجلس و مدرسه سپهسالار با دخالت فرمانده هان روس به توپ بستند و عده زیادی از آزادی خواهان و روزنامه نگاران در این حمله کشته شدند.

محمد تقی که در این زمان بیست و سه سال بیشتر نداشت؛ با سرودن دو دیوان «وطن در خطر است» و «ایران مال شماست» از آمدن پاییزی سخت و دشوار برای مردم سرزمینش صحبت می کند. پاییزی که بعد از یک سال از بهار کوتاه انقلاب مشروطیت نگذشته بود که طعم آزادی و مشروطیت را بر کام شیرین ملت و دولت وقت تلخ کرد. محمد تقی بهار در دیوان خود از غلغله ی زاغ و زغن سخن می گوید که برای ساکنین چمن و باغ همچون سنبل، سوسن، ریحان و سمن خطر آفرین است. چمن از غلغله ی زاغ و زغن در خطر است /سنبل و سوسن و ریحان و سمن در خطر است /بلبل شیفته ی خوب سخن در خطر است /ای وطن خواهان زنهار وطن در خطر است…..

محمد تقی جوان به خوبی آگاه بود که آمدن سربازان روس و انگلیس در شهرها و روستاهای کشورش، آغاز عصر شوم برای تاریخ سرزمینش است. خانه ات یکسره ویرانه شد ای ایرانی / مسکن لشکر بیگانه شد ای ایرانی  

او از خود می پرسد که خرس صحرا (کنایه از روسیه) با نهنگ دریا (کنایه از انگلیس) چگونه همدست شده اند!؟ این توافق و سازش ننگین خرس و نهنگ تنها برای راندن کشتی ما (کنایه از ایران) به گرداب بلاست! خرس صحرا شده همدست نهنگ دریا / کشتی ما را رانده است به گرداب بلا.

محمد تقی بهار از طمع خرس و نهنگ آگاه است و می داند که آنها چشم طمع به راندن کشتی ما دارند؛ و خطاب به وطن خواهان می گوید: «ای وطن خواهان زنهار وطن در خطر است»

محمد تقی بهار ملقب به ملک اشعرای بهار هم شاعر بود، هم نویسنده، هم ادیب، هم روزنامه نگار، هم سیاستمدار و هم نماینده مجلس. روزنامه هایش ممنوع انتشار شد و چند بار هم به زندان افتاد و طعم تلخ تبعید را هم کشید.

محمد تقی بهار مرد سیاست بود. او در قلم و شعرهایش به تحریک بیگانگان، هرج و مرج اجتماعی، هتاکی ها در مطبوعات و آزار وطن خواهان و سستیِ کار دولت مرکزی اشاره می کرد.

بهار در بهار سال ۱۳۳۰ در شمیران در آرامگاه ظهیر الدوله به خاک سپرده شد.

این یادداشت در شماره ۵۴۲ / ۱۱ آبان ۹۲ / هفته نامه چلچلراغ چاپ شد

ضعف

این یکی را استثنا خوب می دانم. اگر به «آدم»، «ضعفی» را تزریق نماییم یکهو گمام می برد در زندگی اش آن «ضعف» را همیشه با خود به همراه دارد و به او ایمان می آورد. چنان آدرنالین خونش را در یک لحظه بالا و پایین کند که نفهمد از کجا خورده است. کافی است جلوی آینه بایستد و خود را درباره «ضعفی» که به او گفته ایم که ممکن است درست هم نباشد، زُل زند و از خود بپرسد که آیا واقعا این «ضعف» را به همراه دارد!؟

این حقیقت تلخ کشف می شود. به همین راحتی، «آدم» احساس «شکست» به خودش دست می دهد، این تقریبا کاری است که می توانیم به راحتی با کم ترین هزینه روحیه «آدم» را در میدان های رقابت تضعیف کنیم.

آنها حاشیه نمی روند و راست و مستقیم می روند سراغ بیان «ضعف» که خبری از واقعیت نیست. در نتیجه «آدم» این تردید را دارد که با کوچکترین اشتباه چیزی هولناک در دلش تکان می خورد که او مرتکب «اشتباه مجدد» شده است.

آخرش هم هیچی نمی شود. «آدم» تا آخر عمر همیشه سرگردان از خود می پرسد «باز اشتباه کردم»!

پدربزرگم حرف خیلی خوبی برایم به یادگار گذاشت:

«اگر به «آدم» همیشه بگید «تو دیوانه هستی»، یقین می برد که واقعا دیوانه است، حتی اگر به دست خودش هم نباشد.»

یادداشت در شماره ۴ آبان هفته نامه چلچراغ چاپ شده است

قصه های پدربزرگ یا پدربزرگِ قصه ها

پدربزرگ ها مانند مادربزرگ ها شخصیت کم رنگی در قصه ها دارند. دلیلش را هم نمی دانم. از داستان هایی که تا به امروز حضور ذهن دارم می توانم از پدربزرگ هایدی (هایدی اثر یوهان اشپیری)، پدربزرگ پرین (باخانمان اثر ویکتورمالو) و پدربزرگ کاتری (کاتری دختر گاوچران اثر ادنی نولیوار) نام ببرم.

نمی دانم چرا پدربزرگ های قصه گو کمتر از مادربزرگ های قصه گو حضوری فعال دارند و کمتر شنیده یا گفته شده است که «قصه های پدربزرگ»! گمانم دلیل آن این است که پدربزرگ ها کمتر در خانه حضور داشتند و بیشتر مشغول کار و فعالیت در بیرون از خانه بودند.

دو پدربزرگم ( با نام آقاجان صداشون می کردم) یکی از شخصیت های مهم و اصلی زندگی ام بودند. آنها مثل جنتلمن های قرن بیستم، مستقل، مقرراتی، اغلب خودخواه و در عین حال دوست داشتنی. یادم نمی آید در تمام مدت این ۲۹ سال، (برخلاف ما جوون های حالا) از مشکلات اقتصادی گله یا ابراز بی رضایتی کنند، در عوض بارها غُر زده اند و دولت های سابق را با دولت امروز مقایسه می کردند.

پدربزرگ پدری ام، فرزند بزرگ خانواده بود و در غیاب پدر، مسئولیت اداره زندگی و حمایت دو برادر و خواهرشان را برعهده داشتند، آن هم در زمانی که ارتش اشغالگر متفقین وارد ایران شده بود و قحطی فراوانی را در زندگی مردم سبب شد.

پدربزرگ مادری ام برخلاف پدربزرگ پدری ام، تک فرزندِ پسر، پرانرژی که با جیپ صحرایی اش، سرِ زمین هایش می رفت و به کارگرهایش دستور می داد.

دو تا آقاجانم، صبح هایشان را در آن سن و سال حدود ۷۰، با رسیدگی مفصل به ظاهرشان رسمیت پیدا می کردند. کفش هایشان همیشه واکس خورده، خط اتوی شلوارشان مرتب؛ بعد نوبت موهای سفیدشان بود که با پارافین برق می انداختند و دست و صورت که چین هایی مرتب رویشان نشسته، با کرم مرطوب کننده که هنوز مارکش را نمی دانم.

به یاد دارم وقت چای، چند استکان کمر باریک و قند پهلو پشت سر هم در نعلبکی سرد می کردند و بعد می نوشیدند. این سال های آخر به خاطر سوزش معده شان، کمتر چای پُر رنگ می خوردند و در ازاش شیشه پلاستیکی شربت سفید و غلیظ  «آلومینیوم ام جی اس» را کنار سماور برقی می دیدم.

شب ها ساعت هشت، رادیو کنار تشکشان را روشن می کردند و به صدای خش دار مجری رادیو برون مرزی، دقایقی یا یک ساعتی گوش می دادند. با رادیو خوابشان می برد و شاید برای همین بهانه بود که اجازه ندن به غیر از خودشان، کسی به رادیو نزدیک شود.

گمان می کنم بعد از این همه سال، پدربزرگام شخصیت های خوب قصه ی زندگی ام بودند. آنها هم نمی خواهند شخصیت فراموش شده قصه ی من باشند.

این یادداشت در شماره ۴۳۱ / ۱۱ آبان ۹۲/ هفته نامه همشهری جوان چاپ شد 

از چشم غربی

به بهانه سالروز حافظ

«حافظا، دلم می خواهد از شیوه ی غزل سرایی تو تقلید کنم. چون تو قافیه پردازم و غزل خویش را به ریزه کاری های گفته ی تو بیارایم. نخست به معنی اندیشم و آن گاه بدان لباس الفاظِ زیبا پوشانم. هیچ کلامی را دوبار در قافیه نیاورم؛ مگر آنکه با ظاهری یکسان معنایی جدا داشته باشد. دلم می خواهد همه ی این دستورها را به کار بندم تا شعری چون تو، ای شاعر شاعران جهان سروده باشم.» (ديوان شرقی- غربی اثر يوهان ولفگانگ گوته)

جای تامل و شگفتی است که چگونه می شود پس از چهار قرن از درگذشت «لسان الغیب»، دو شاعر و فیلسوف بزرگ غرب آن چنان شیفته و سرمست او برسند که در دو دیوان «شرقی – غربی» و «اندرزها و حکمت ها» به ستایش او بپردازند!؟ چه اگر حافظ شیرازی هم نبود؛ «فریدریش ویلهلم نیچه» در دیوان «اندرزها و حکمت ها» او را «مستی همه ی مستانی» خطاب نمی کرد.

در مورد ستایش حافظ سخن های بسیاری گفته شده است؛ ولی تا به امروز هیچ یک از آنها شایسته تفسیر عواطف  و اندیشه های عرفانی او نیست. هفت قرن است که سروده های زیبا و پیام های اخلاقی اش راه گشای زندگی ماست و شب های یلدا و لحظه تحویل سال نو، بزرگترها برای تصویر روشنی از آینه زندگی خود و فرزندانشان تفعلی به گنجینه حافظ می زنند. از زمینه های مهم دیوان حافظ، بُعد اجتماعی، عاشقانه و عارفانه آن است که می توان در غزل های او یک یا چند پیام مهم اجتماعی، عارفانه و حتی عاشقانه آن را دید.

سخن حافظ، سحرآمیز است. سحری که انسان را به خود می خواند؛ حتی اگر امروز کلام حافظ به انگلیسی، آلمانی، فرانسوی و عربی ترجمه می شود. ولی کلام واقعی و راستین حافظ هیچگاه ترجمه پذیر نیست.

استاد اسلامی ندوشن گفت: «ما ايرانی ها اصولا در مورد حافظ، هم اشتراک نظر و هم افتراق نظر داريم، اشتراک نظر به اين دليل که همه می توانيم و می خواهيم به شعر او تفال بزنيم و اختلاف نظر داريم به اين دليل که شعر او را در قالبی می بريم که خودمان دوست داريم. به عبارت ديگر، به تعداد خوانندگان حافظ می شود اشعار او را تعبير و تفسير کرد.»

استاد بهاءالدین خرمشاهی در کتاب حافظ نوشته است: «حافظ حافظه ی ماست. ذهن و زبان و زندگی ما سرشته با حافظ است. دیوان حافظ فقط یک دفتر و دیوان نیست، نامه ی زندگی و زندگی نامه ی ماست. حافظ فراتر از ادبیات است.»

این یادداشت در هفته نامه چلچراغ / ۲۰ مهر / شماره ۵۳۹ چاپ شد. 

پیشوای داستان‌سرایی در ادب فارسی

تصور کنید نزدیک نُه قرن پیش زندگی می کردید. زمانی که زندگی به معنای امروزی اش تفاوت های بسیاری داشت و خبری از اتومبیل، هواپیما، تلفن همراه، ایمیل و غیره نبود و مجبور بودید در نبود تلفن همراه یا ایمیل برای رفتن به مکانی سوار اسب یا الاغ و به جای مسیر مستقیم جاده ی آسفالت شده از دل کوه ها، رهسپار سفری پُر خطر و چند ساله شوید.
در همان روزهایی که زندگی شکل و شمایل امروز قرن بیست و یکم را نداشت؛ ولی جمال‌الدین ابومحمد الیاس بن یوسف بن زکی متخلص به نظامی با چنین شرایطی دشوار می زیست.
در دوره ایی که پادشاهان سلجوقی در ایران حکمفرمایی می کردند، زبان فارسی در این زمان رواج کاملی یافت و بیشتر آنها در گسترش فرهنگ و تمدن ایرانی و سخن پارسی و تشویق و ترغیب شعرا و نویسندگان فارسی ‌زبان و تاسیس کتابخانه‌ها و خانقاه‌ها و مدارس کوشش فراوانی کردند.
زمانی که داستان نویسی مانند امروزش تفاوت های بسیاری داشت. نظامی را پیشوای داستان‌سرایی در ادب فارسی می نامیدند. حالا اگر ما نُه قرن پیش زندگی نمی کنیم اما می توانیم نگاهی به کتاب های «خسرو و شیرین»، «لیلی و مجنون» و «اسکندرنامه» نظامی بیاندازیم. نمونه اش همین «خسرو و شیرین» که در کتاب فروشی ها یا سایت های اینترنت هست. چهار شخصیت داستانی این کتاب خسرو پرویز (پسر هرمز و نوه انوشیروان)، شیرین (برادر زاده ملکه آران)، شاهپور (ندیمه خسروپرویز) و فرهاد (دلداده شیرین) هستند که نظامی به زیبایی آنها را در داستان «خسرو و شیرین» خود گنجانده است.
امروز نظامی گنجوی و آثارش بیشتر از قبل سر زبان ها نیست. به راحتی کشورهای همسایه، نظامی داستان سرای ایرانی را همچون بسیاری از شخصیت های علمی و فرهنگی تاریخ سرزمینمان، از آن خود می دانند و برای نشان دادن تمدن ساختگی خود از نام آنها در مجامع بین المللی بهره بسیاری می برند!
«ساموئل ریچاردسون» پدر رمان تحلیلی در انگلستان رمان پاملا یا پاداش پاکدامنی را با اقتباس از «خسرو و شیرین» نظامی در سال ۱۷۴۰ میلادی نوشت.
نظامی یکی از ستاره های آسمان شعر و ادب پارسی است.

این یادداشت در شماره ۲۳۰۵ / ۱۵ مهر ۹۲ در روزنامه آرمان چاپ شد

نتانياهو لطفا صحبت نكن!

برایم خیلی جالب است که بعد از پایان قرون وسطایی هنوز حیوانات انسان نمایی در لباس سیاستمدار وجود دارند که وسعت سرزمینشان یک هشتادم سرزمین من است و نیم قرن از تاریخ خودساخته شان را به رخ تمدن چند هزار ساله سرزمینم می کشند!

برایم خیلی جالب است که هنوز این حیوانات انسان نما گمان می برند که حرف هایشان در عین مضحک بودن برای مردم جهان جدی و پذیرفتنی است!

بنیامین نتانیاهو یکی از آن دسته حیوانات انسان نما است که گمان واهی می برد در کشوری بزرگ و متمدن ایران، احتمالا مردمشان شلوار جین، اتومبیل، هواپیما، راه آهن، اینترنت، تلفن همراه و … ندیده اند!

مطمئن هستم نام دانشمندان و شاعران بزرگی همچون فردوسی، سعدی، حافظ، مولانا، خیام، عطار، پروفسور حسابی و … را نشنیده است!

برای خیلی جالب است وقتی از سردر ورودی تالار ملل در مجمع عمومی سازمان ملل متحد عبور می کنی، بیت سعدی را به چشم ندیده باشی!

بنی آدم اعضای یک پیکرند/ که در آفرینش ز یک گوهرند/ چو عضوی بدرد آورد روزگار / دگر عضوها را نماند قرار.

افتخار می کنم رهبران سرزمینم بر خلاف تفکر جنگ طلبی و عقب ماندگی نتانیاهو، در مجمع عمومی سازمان ملل متحد در مقابل مردم جهان از «گفتگوی تمدن ها»، «صلح»، «دوستی» و «اعتدال» سخن می آورند.

نتانیاهو…! تو در جایگاهی نیستی که در مورد سبک زندگی ایرانیان، تاریخ ایرانیان و انتخابات ایرانیان سخن بگویید.