بایگانی دسته بندی ها: نقدهای ادبی من

نقدی بر رمان «زمستان سرزده» نوشتۀ محمد حسینی

ماهنامه ادبیات داستانی - چوک شماره ۱۴۰ - فروردین ۱۴۰۱

نقدی بر رمان «زمستان سرزده» نوشتۀ محمد حسینی

چاپ شدۀ در ماهنامه ادبیات داستانی چوک _ شماره ۱۴۰ _ فروردین ماه ۱۴۰۱

نوشتۀ مصطفی بیان

از عنوان و رنگ طرح جلد کتاب، می توان حدس زد که؛ فضای داستان باید سرد و بی روح باشد.

«زمستانِ سرزده» نوشتۀ محمد حسینی، زمستان امسال توسط نشر چهل کلاغ منتشر شده است. داستان درباره پوچی، سرخوردگی، ناامیدی و شکست نسل معاصر جوانان این سرزمین است. جوانانی که خواسته و یا ناخواسته، زندگی شان درگیر جریان های سیاسی و اجتماعی مثل انقلاب، جنگ و تحریم قرار گرفته است.

داستان «زمستانِ سرزده»، که از روزهای بعد از پیروزی انقلاب ۵۷ شروع می شود؛ دربارۀ زندگی دو پسرخاله به نام منصور و رضا است. منصور، یک سال از رضا بزرگ تر است. شور و اشتیاق پسرهای به سن بلوغ رسیده ای را دارد که ته رنگِ سبز زیر دماغ شان نمایان شده است؛ ثبت نام در بسیج و سپاه، داشتنِ بی سیم و اسلحه کمری و نشستن پشتِ فرمانِ پاترول سبز و یا سواری با موتورهای پرشی. دوست دارد که در خیابان گشت بزنند تا همه از او حساب ببرند.

به جای کتاب و درس، ژسه و کلاشنیکف دستِ پسرها و دخترها بود. گویا حالاحالاها قرار نبود اسلحه ها را تحویل بدهند و بروند سراغ درس و زندگی. عشق شان جنگ بود و بحث های داغ سیاسی در کوچه و خیابان.

آن روزها هدف جوانان دستیابی به صلح، آرامش رساندنِ جهان و نابودی امپریالیسم آمریکا بود. گویا تا آن روز جهان را شر گرفته بود و حالا نوبتِ جوانانِ آرمان خواه بود که جهان را از شر و سیاهی بزدایند و در روز پیروزی، رهبرشان در تلویزیون عفو عمومی اعلام کند و مردم ذوق کنند از آزادگی و مهر رهبر ارتش آزادیبخش! کلّه ها داغ بود و سخنِ مخالف را به هیچ عنوان نمی پذیرفتند. بیشتر مواقع به روی مخالف شان اسلحه می کشیدند. انگار اوضاع طوری بود که بازی دستِ بچه ها افتاده بود کسی هم حریف شان نبود.

«اگر هم بتوان با تیر و تفنگ تغییری ایجاد کرد، نتیجه اش بهتر شدنِ دنیا نیست» (صفحه ۲۱ کتاب)

داستان «زمستانِ سرزده» داستان دو پسرخاله است. منصور به دور از چشم خانواده تصمیم می گیرد مجاهد شود و بدون رضا از راه پاکستان خودش را به اشرف می رساند؛ به امید اینکه ارتش آزادیبخش، ایران و جهان را نجات دهد. اما همین ارتش آزادی بخش به کشور دشمن پناه برده بود و رهبرش با صدام حسین عکس یادگاری انداخته و روبوسی کرده بود.

رضا برخلاف منصور عاشق شعر و داستان بود. او در ایران ماند و دوران جنگ و تحریم و کوپن را پشت سرگذاشت. جهان به سرعت به سمت بی توجهی به آرمان ها می رفت؛ آرمان هایی که روزی پسرها و دخترهای جوان برایش جان می دادند. ارتش آمریکا پشت دروازه بغداد بود و حاکم بغداد از ترس جانش، داخل چاهی پناه برده بود.

جنگ تمام شده بود و مردم خسته از جنگ بودند. در ایران شعار «فرزند کم تر، زندگی بهتر» تبلیغ می کردند. حالا متولدین سال های شصت وارد دانشگاه شده بودند و به امید رسیدن به آرمان های نو، به رئیس جمهور خاتمی رای دادند. حالا فضای دانشگاه و کشور تغییر کرده بود. دیگر مثل سابق همدیگر را «برادر» و «خواهر» صدا نمی کردند. حالا کشور به دو حزب چپ و راست تقسیم شده بود. دولت اصلاحات، تند تند مجوز روزنامه و مجله می داد و از آن طرف دادگاه لغو امتیاز می کرد و برخی سردبیران و روزنامه نگاران را به جرم تشویش اذهان عمومی بازداشت می کرد.

«زمستانِ سرزده»، داستان جوانانی است که هدف شان «آزادی» و «بازگشت به رویا» بود. منصور میل به چریک و رزمنده شدن داشت و رضا عاشق کتاب و ادبیات بود. یکی ابزارش «اسلحه» بود و دیگری «کلمه».

ما در داستان «زمستان سرزده» شاهد یک گزارش و مروری بر تاریخ و حوادث سیاسی و اجتماعی هستیم تا یک داستان!

دوم اینکه، شخصیت منصور و رضا در ۱۵۴ صفحۀ این کتاب شکل نگرفته است: چرا منصور رفت؟ چرا رضا نرفت؟ چه حوادث و رویدادهای برای منصور در پایگاه اشرف رخ داد؟ همچنین رویکرد رضا در برخورد با حوادث و رویدادهای اجتماعی و سیاسی بعد از جنگ چگونه بود؟ و سوال های دیگر… از همه مهم تر بیشتر وزن کتاب بر روی شخصیت منصور بوده تا رضا. خواننده از رضا، زندگی رضا، شغل رضا و ارتباط او با همکارانش هیچی نمی داند.

نکته سوم، فضای داستان و علت و معلول ها در خدمت محتوا و درون مایه داستان نیستند. هیچ توصیفی ار فضای سیاسی و اجتماعی بعد از جنگ برای رضا و پایگاه اشرف برای منصور نداریم.

زمستان سرزده

نکته چهارم، در «زمستانِ سرزده» چند تک داستان داریم که هیچ کدام به داستان اصلی کمک نمی کند و همگی پایانی شتابزده و بی نتیجه دارند؛ مثلا داستان زندگی رضا و نسرین فقط به اشاره ی رضا به یکی از رمان های تولستوی ختم می شود. ماجرای کارکنان تحریریه و برخورد رضا به عنوان سردبیر روزنامه با آنها و همچنین داستانِ دایی عباس و تصمیم ناگهانی و شتابزده او در پایان ماجرا نیز بدون هیچ توضیح و دلیل منطقی رها می شود.

خلاصه اینکه، مهم ترین ضعف های این کتاب، شکل نگرفتن شخصیت رضا و منصور به عنوان شخصیت های اصلی داستان، نپرداختن به فضای داستان، گزارشی بودن حوادث سیاسی و اجتماعی و پایان شتابزده و بی پاسخ ماندنِ علت های داستان می باشد.

از سانسور تا گرانی سرسام آور کتاب ها!

از سانسور تا گرانی سرسام آور کتاب ها!

نگاهی به ادبیات داستانی نیشابور در سال ۱۴۰۰

با وجود تحریم و گرانی سرسام­آور کاغذ و خبر تعطیلی کتابفروشی های معتبر در تهران و برخی از شهرهای بزرگ و همچنین عدم تمایل چاپ کتاب از سوی ناشران معتبر کشور، امسال چاپ کتاب در حوزۀ ادبیات داستانی از سوی مولفان همشهری، از استقبال خیلی خوبی برخوردار بود و ده رمان و مجموعه داستان از نویسندگان همشهری منتشر شد؛ که این میزان نسبت به سال های گذشته رشد خیلی خوبی داشته است.

از همان ابتدای سال، خبر انتشار دو کتاب از دو بانوی نویسندۀ جوان، نشان از آغاز سالی پُر نشاط در حوزۀ نشر کتاب را می داد.

نشر صاد، که به تازگی آثار نویسندگان جوان را منتشر می کند؛ مجموعه داستان «میم و نون های جدا شده از من» اثر سمیه کاتبی و مجموعه داستان «گاه رویش عشقه» اثر معصومه دهنوی را در فصل بهار وارد بازار کتاب کرد.

سمیه کاتبی به تازگی وارد عرصۀ ادبیات داستانی شده و هنوز در ابتدای راه است. کتاب اولش از سوی منتقدان و علاقه مندان به داستان مورد استقبال قرار نگرفت؛ اما معصومه دهنوی کارنامۀ پُرباری در حوزه ادبیات داستانی دارد. او در جشنواره های مختلف ادبی مانند سیمرغ، خاتم، کبوتر حرم و بخش رمان «داستان انقلاب» از رتبه های برتر بوده است. «گاه رویش عشقه» اولین کتاب مستقل معصومه دهنوی است؛ هرچند کتاب معصومه دهنوی از لحاظ فرم و محتوی قوی است؛ اما چندان مورد استقبال علاقه­مندان به کتاب قرار نگرفت.

علی ملایجردی پیش از این ترجمۀ مجموعه داستان های پاکستانی با عنوان «فقط یک مشت استخوان» را به بازار کتاب ارائه کرده بود و همچنین رمان «بایقوش» را در سال ۹۹ منتشر کرد. پاییز امسال نیز ترجمۀ رمان «تعلیم نفس کشیدن» نوشتۀ «آن تایلر»، توسط نشر سیب سرخ راهی بازار کتاب کرد.

«آن تایلر»، رمان نویس و منتقد امریکایی است که مهم ترین و شناخته شده­ترین اثرش، رمان «تعلیم نفس کشیدن» است که در سال ۱۹۸۹ جایزه ادبی پولیتزر و کتاب سال تایم را برای نویسنده به ارمغان آورد و در سال ۲۰۱۵ نیز در فهرست صد رمان بزرگ قرن بیستم گاردین جای گرفت.

با وجود اینکه رمان «تعلیم نفس‌کشیدن» یک اثر ادبی مهمی است اما، این کالای فرهنگی در زمانی چاپ شد که قیمت پشت جلد با قیمت یک کیلو گوشت برابری می کرد؛ و طبیعی است که در این شرایط بی عدالتی اقتصادی، خانواده ها گوشت را در اولویت قرار بدهند و فقط تعداد انگشت شماری از خانواده­های مرفه بتوانند کتاب های حجیم خارجی با قیمت های سرسام آور را بخرند و در کنار خوردنِ چلوگوشت، رمان «تعلیم نفس کشیدن» را بخوانند! 

نشاط داودی از رمان نویسان پُرسابقه است که رمان های او چندین بار تجدید چاپ شده است؛ امسال داودی دو کتاب منتشر کرد: رمان «خانۀ عشق» و مجموعه داستان «گلپری».

مجموعه داستان «گلپری»، تابستان امسال و رمان «خانۀ عشق» اواخر زمستان، توسط نشر شالان منتشر شد. «گلپری» اولین مجموعه داستان داودی است؛ که برخی از داستان های این مجموعه برگزیدۀ جوایز ادبی مانند صادق هدایت شده است. در مورد این دو کتاب، قضاوت کردن هنوز زود است. باید منتظر باشیم و ببینیم در بهار و تابستان ۱۴۰۱ از سوی خوانندگان و منتقدان مورد استقبال قرار خواهد گرفت یا نه.

هادی خورشاهیان که شاعر و نویسنده پُرکاری است و بیش از ۷۰ کتاب در حوزۀ کودک و نوجوان و بزرگسال منتشر کرده است؛ گویا امسال تصمیم گرفته برخلاف سال های گذشته، تنها یک کتاب در بازار کتاب منتشر کند. بدون شک این نویسنده پُرسابقه شرایط بحران نشر را درک کرده و می دانسته چاپ کتاب در این شرایط سخت اقتصادی چندان مناسب نیست و برای همین، فقط یک کتاب منتشر کرده: داستان بلند «دزدیدن آدم ربا‌ها» برای سنین نوجوانان، که بهمن امسال توسط انتشارات محراب قلم در ۴۸ صفحه منتشر شد.

اسفند ماه، بر خلاف ماه های گذشته، ماهِ پُرکار ادبیات داستانی نیشابور بود. دو کتاب از سوی دو بانوی نویسنده منتشر شد و این دو اثر بازتاب زیادی در رسانه های بومی داشت. رمان «انیسه» اثر شهلا ناظران و مجموعه داستان «معشوقۀ مایاکوفسکی» اثر سولماز اسعدی.

شهلا ناظران، عکاس و پژوهشگر، متولد سال ۱۳۳۳ است. رمان تاریخی «انیسه» اولین اثر ادبی اوست که در آخرین روزهای سال ۱۴۰۰ توسط نشر «آرمان رشد» وارد بازار کتاب شده است. این کتاب ۲۷۰ صفحه است و قیمتش ۸۵ هزار تومان.

خبر انتشار مجموعه داستان سولماز اسعدی، بازتاب گسترده ای در نیشابور و خبرگزاری های معتبر کشور داشت. سولماز اسعدی، متولد سال ۱۳۶۷ و در حال حاضر ساکن سوئد است. او تجربه حضور در کلاس های داستان نویسی معتبر را در تهران و کارگاه داستان نویسی عباس معروفی را در آلمان در کارنامۀ خود دارد. او فرزند محمد اسعدی، داستان نویس شناخته شدۀ نیشابور است. در کارنامۀ پُر بار سولماز اسعدی، جوایز معتبر ادبی مانند سیمرغ، جمال زاده، سقلاتون، بهاران، فرشته و خاتم دیده می شود.

مجموعه داستان «معشوقۀ مایاکوفسکی» اولین کتاب اوست که در آخرین روزهای سال، توسط انتشارات روشنگران و مطالعات زنان منتشر شده و به احتمال زیاد بعد از تعطیلات نوروز وارد بازار کتاب ایران خواهد شد.

در کنار اخبار انتشار آثار نویسندگان همشهری، دو خبر، بازتاب گسترده ای در رسانه های بومی و حتی در سطح کشور داشت. دو رمان از دو رمان نویس سرشناس نیشابوری، مرتضی فخری و جواد پویان بعد از سال ها انتظار منتشر شد، ولی با این تفاوت که رمانِ شش جلدی «مردم رنج» مرتضی فخری بعد از اینکه مجوز انتشار در داخل کشور نگرفت؛ از سوی انتشارات مهری لندن منتشر شد.

مرتضی فخری، متولد سال ۱۳۵۱ در نیشابور است. برخی از آثار این نویسنده همشهری، برگزیده جایزه ادبی واو و نامزد جایزه مهرگان شده است. از مرتضی فخری، بیش از ۱۰ رمان منتشر شده که مهمترین آنها «کفتار»، «سی گاو»، «مهبوط» و «گورکن» است.

خبر دوم، انتشار رمان جواد پویان در آخرین هفتۀ سال ۱۴۰۰ بود که باعث خوشحالی طرفداران ادبیات داستانی شد. رمان «اغوا» بعد از هشت سال مجوز چاپ گرفت. این رمان به حوادث سال ۸۸ پرداخته است.

جواد پویان، متولد سال ۱۳۳۵ در نیشابور است. او در حال حاضر ساکن تهران و مدرس داستان نویسی و عضو هیات داوران جایزه ادبی مهرگان است.

تیغ سانسور هم شامل حالِ کتاب «ده داستان برای سیمرغ» هم شد!

زمستان امسال مجموعه داستان «ده داستان برای سیمرغ» شامل داستان های برگزیدۀ «پنجمین جایزه داستان سیمرغ»، توسط نشر داستان منتشر شد.

«جایزه داستان سیمرغ»، تنها جایزه مستقل و مردمی شرق کشور است که از سال ۱۳۹۴ به همت «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» و با حمایت بخش خصوصی برگزار می شود. دورۀ پنجم این جایزه ادبی، به دلیل شیوع کرونا، به صورت مجازی در دی ماه ۱۳۹۹ برگزار شد.

«ده داستان برای سیمرغ» شامل هشت داستان است و متاسفانه دو داستان از این مجموعه، مجوز انتشار نگرفت!

در این کتاب می توانید داستان هایی را از: راضیه مهدی زاده (تهران)، شقایق بشیرزاده (آلمان)، مریم عزیزخانی (تهران)، شیما محمدزاده مقدم (اسفراین)، معصومه قدردان (اسفراین)، حامد اناری (نیشابور)، سولماز اسعدی (سوئد) و جواد دهنوخلجی (نیشابور) بخوانید.

شیوا مقانلو، منصور علیمرادی و جواد پویان در هیئت داوری و هادی خورشاهیان، لیلا صبوحی و مجید نصرآبادی در هیئت انتخاب آثار برگزیده «پنجمین جایزه داستان سیمرغ» حاضر بودند.

مجموعه داستان «ده داستان برای سیمرغ» و سایر آثار نویسندگان همشهری را می توانید از کتابفروشی های نشردانش، شب های روشن، کلبه کتاب کلیدر و پرنیان خریداری کنید.

مصطفی بیان / رئیس انجمن داستان سیمرغ نیشابور

چاپ شده در دو هفته نامه «آفتاب صبح نیشابور»، شماره نود، ۲۲ اسفند ۱۴۰۰

نگاهی به رمان «آقادار» نوشته مریم سمیع زادگان

کتاب نیوز | اطلاع رسانی و نقد کتاب - پیرامون آقادار | سمیه کاظمی‌حسنوند

نگاهی به رمان «آقادار» نوشته مریم سمیع زادگان

کتابسرای تندیس / چاپ دوم: تابستان ۱۴۰۰ / ۱۹۹ صفحه / ۵۵ هزار تومان

انسان با درد آفریده می شود و با درد از دنیا می رود؛ اما بزرگترین درد انسان، «تنهایی» است. خدا آن روز را برای بنده اش نخواهد که تنها از دنیا برود.

همه ی موجودات عالم در این دنیای هستی، قصه ای دارند. فرقی نمی کند. از اولین بشر تا آخرین بشر در این کُره هستی، قصه ای برای زیستن دارد. چه مرد باشد چه زن، سیاه یا سفید. غنی یا فقیر. همه در صندوقچه ی سینه شان قصه ای نهفته دارند.

داستانِ «آقادار»، داستانِ دِهی است دور افتاده به اندازه ی یک کفِ دست. در این دِه امامزاده ای وجود دارد و پیرمردی اهلِ خدا و پیغمبر؛ که نماز و احکامش همیشه پابرجاست. او را مُلاسلیمان صدا می کنند. نه آن سلیمان نبی که خَدم و حشم و یا قالی و قصر داشت؛ سلیمانِ قصه ی آقادار فقط، زنی زیبا و جوان به نام جواهر داشت.

مُلاسلیمان، پیرمردی تنها بود. این مرد خدا، دردِ تنهایی داشت. او می گفت، خودش باعث تنهایی اش شده است. خودش کرده است و می داند هیچ وقت این درد پاک نمی شود. فکرها، خیال ها و عذاب هایی که گریبانش را گرفته و لحظه ای رهایش نکرده. چه در هوشیاری و چه در خواب.

گویا مُلا، یک روز از خواب بیدار می شود و می بیند که جواهر در خانه نیست. هیچ کس نمی داند جواهر کجاست؟ حرف و حدیث پشت سرِ جواهر در می آورند. شایعات عجیب و غریب. یکی می گفت بچه ی شهر بود، عادت نکرد به زندگی در دِه، فرار کرد. یکی دیگر می گفت مُلا از خانه بیرونش کرده بود. و برخی می گفتند مُلا بهش شک کرده بود و آخر کُشتش. خدا می داند کدام حرف درست است. اما همه ی اهالی دِه می دانند که جواهر و مُلا، عاشق همدیگر بودند.

این دختر زیبا و با اصالت و بزرگ شده ی شهر، یک دل نه صددل عاشق مردی خیلی بزرگ تر از خودش شد. به بهانه دیدنِ مُلا، درخواست کرد قرآن بیاموزد. مُلا پذیرفت. اما جواهر نمی خواست قرآن بیاموزد. او عاشقِ مرد باخدا شده بود.

جواهر، زلیخای قصه ی یوسفِ نبی نبود. او از شهر آمده بود و نزد عمویش، شاپورخان، بزرگِ دِه زندگی می کرد. شاپورخان، آدمِ افتاده و با خدایی بود و به سلیمان ارادت خاصی داشت. بالاخره جواهرِ نوجوان با سلیمانِ چهل و هفت ساله ازدواج می کند. سلیمان به دلیل اختلاف سن زیاد، بلد نبود چگونه با همسرِ نوجوانش برخورد کند. طوری برخورد می کرد که جواهر تصور می کرد در کلاسِ درس سلیمان است و او درس احکام و اصول دین می دهد. سلیمان بلد نبود مانند مردهای جوان، عشقش را به همسرِ جوانش ابراز کند. او تَشَر می زد که من مَردم! معتقد بود، زن و مرد با هم فرق دارند. اما جواهر از این جملات سر در نمی آورد. جواهر به رفتار سلیمان معترض بود و می پرسید خداوند در روز جزاء بر اساس جنسیت بندگانش قضاوت می کند؟! و سلیمان از پاسخ دادن به سوالات جواهر طفره می رفت.

«”جواهر، بیا رختخواب هایمان را جدا کنیم” چشم های جواهر گشاد می شود: “خب، چرا؟ تمام زن ها و شوهرها کنار هم می خوابند” مُلا اخم می کند: “نمی شود. نمی شود مدام کنار هم بخوابیم. این طوری بهتر است.” جواهر لب ورمی چیند و صاف زل می زند توی چشم های مُلا. به اعتراض می گوید: “بابا و مامان من همیشه کنار هم توی یک رختخواب می خوابیدند، اما…” حرفش را نصفه می گذارد. شانه را بالا می اندازد و با بغض می گوید: “اما اگر تو این طور می خواهی، باشد.” توی لحن کلامش لجبازی موج می زند. از جا بلند می شود و رختخوابش را روی زمین می کشد و می برد گوشه ی اتاق. وسط آن می نشیند و پاهای سفیدش را دراز می کند. سرش را روی بالش می گذارد و مدتی به سقف نگاه می کند. بعد پتو را با حرص روی سرش می کشد. طاقت نمی آورد. چشم هایش پُر از اشک می شود. مُلا نیم غلتی می زند و پشتش را به جواهر می کند. کف دو دست را روی هم زیر سر می گذارد و مستقیم به دیوار روبه رو زل می زند. خیالش راحت شده. سختش بود که هر روز به حمام برود و غسل کند.» (صفحه ۷۵ کتاب)

حالا چرا عنوانِ رمان «آقادار» است؟ دار به زبان محلی یعنی درخت. این درخت از بین برنده گناهان است. به آن دخیل می بندند و نذر می کنند. بعضی ها قفل و زنجیر و بعضی ها میخ و بعضی ها روبانی سبز از شاخه اش آویزان می کنند. نزدیکی این درخت به امامزاده باعث تقدسش شده بود. خیلی ها از این درخت حاجت گرفته بودند. گویا با مرور زمان، امامزاده در نزد اهالی دِه فراموش شده و برعکس درخت مایه برکت روستا شده بود.

در کنار درخت قربانی می کردند و نماز می گزاردند. خیلی ها از دور و نزدیک می آمدند و شنیده بودند در این دِه، درختی است که بی بروبرگرد حاجت می دهد.

اما انگشت شماری مانند استوار محسنی به آقادار اعتقاد نداشتند. می گفتند: بت پرستی است!به همین دلیل مردم دِه از افرادی مانند استوار محسنی بیزار می شدند و از او دوری می جُستند. می گفتند: «دیدنِ استوار کفاره دارد. روزِ آدم را خراب می کند.»

139 bozorg

داستانِ «آقادار» داستان جهل و خرافه پرستی است. آدم هایی که به زیارت آقادار می آمدند تا حضرت درخت حاجت شان را برآورده کند. خیلی ها حاجت می گرفتند و خیلی ها هم نه. اما این از احترام آقادار در میان مردمِ دِه کم نمی کرد. مُلا سلیمان هم پای دردِدل تک تک زوار آقادار می نشست و قصه زندگی آنها را می شنید.

«آقادار» دومین کتابی است که از مریم سمیع زادگان می خوانم. تابستان امسال، چاپ دوم این کتاب توسط انتشارات کتابسرای تندیس منتشر شد. کتاب ۱۹۹ صفحه است. شاید نیمه اول رمان برای خواننده کسل کننده باشد اما توصیه می کنم رمان را رها نکنید. داستان از زمانی شروع می شود که داستانِ گُم شدنِ جواهر برای خواننده معما می شود. از گفت و گوهای اهالی دِه متوجه می شوید که رازی در قصه ی زندگی مُلاسلیمان نهفته است و این باعث می شود که داستان را نیمه رها نکنید. پایان داستان، آنگونه ای که تصور می کنید؛ رُخ نمی دهد. نویسنده، خواننده را غافلگیر می کند. رازی که می تواند به مضمون داستان کمک کند.

مصطفی بیان

چاپ شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک / شماره ۱۳۹ / اسفند ۱۴۰۰

نگاهی به رمان «زمستان سرزده» نوشته محمد حسینی؛ نشر چهل کلاغ

خرید کتاب زمستان سرزده اثر محمد حسینی با تخفیف ویژه

✍ «زمستان سرزده» نوشتۀ «محمدحسینی» زمستان امسال توسط نشر «چهل کلاغ» منتشر شده است. داستان درباره پوچی، سرخوردگی، ناامیدی و شکست نسل معاصر جوانان این سرزمین است. جوانانی که خواسته و یا ناخواسته، زندگی‌شان درگیر جریان‌های سیاسی و اجتماعی مثل انقلاب، جنگ و تحریم قرار گرفته است.

🔷 داستان از روزهای بعد از پیروزی انقلاب ۵۷ شروع می‌شود؛ آن روزها هدف جوانان دستیابی به صلح، آرامش رساندنِ جهان و نابودی امپریالیسم آمریکا بود. گویا تا آن روز جهان را شر گرفته بود و حالا نوبتِ جوانانِ آرمان‌خواه بود که جهان را از شر و سیاهی بزدایند و در روز پیروزی، رهبرشان در تلویزیون عفو عمومی اعلام کند و مردم ذوق کنند از آزادگی و مهر رهبر ارتش آزادی‌بخش! کلّه‌ها داغ بود و سخنِ مخالف را به هیچ عنوان نمی‌پذیرفتند. بیشتر مواقع به روی مخالف‌شان اسلحه می‌کشیدند. انگار اوضاع طوری بود که بازی دستِ بچه‌ها افتاده بود کسی هم حریف‌شان نبود.

🔶 «زمستانِ سرزده» داستان دو پسرخاله است. منصور میل به چریک و رزمنده شدن داشت و رضا عاشق کتاب و ادبیات بود. یکی ابزارش «اسلحه» بود و دیگری «کلمه».

🔷 منصور به دور از چشم خانواده تصمیم می‌گیرد مجاهد شود و بدون رضا از راه پاکستان خودش را به اشرف می‌رساند.

🔶 ما در «زمستان سرزده» شاهد یک گزارش و مروری بر تاریخ و حوادث سیاسی و اجتماعی هستیم تا یک داستان!

🔷 دوم اینکه، شخصیت منصور و رضا در ۱۵۴ صفحۀ این کتاب شکل نگرفته است: چرا منصور رفت؟ چرا رضا نرفت؟ چه حوادث و رویدادهای برای منصور در پایگاه اشرف رخ داد؟ همچنین رویکرد رضا در برخورد با حوادث و رویدادهای اجتماعی و سیاسی بعد از جنگ چگونه بود؟ و سوال های دیگر… از همه مهم‌تر بیشتر وزن کتاب بر روی شخصیت منصور بوده تا رضا. خواننده از رضا، زندگی رضا، شغل رضا و ارتباط او با همکارانش هیچی نمی‌داند.

🔶 نکته سوم، فضای داستان و علت‌ومعلول‌ها در خدمت محتوا و درون‌مایه داستان نیستند. هیچ توصیفی از فضای سیاسی و اجتماعی بعد از جنگ برای رضا و پایگاه اشرف برای منصور نداریم.

🔷 نکته چهارم، در «زمستانِ سرزده» چند تک داستان داریم که هیچ کدام به داستان اصلی کمک نمی‌کند و همگی پایانی شتابزده و بی‌نتیجه دارند؛ مثلا داستان زندگی رضا و نسرین فقط به اشارهٔ رضا به یکی از رمان‌های تولستوی ختم می‌شود. ماجرای کارکنان تحریریه و برخورد رضا به عنوان سردبیر روزنامه با آنها و همچنین داستانِ دایی عباس و تصمیم ناگهانی و شتابزده او در پایان ماجرا نیز بدون هیچ توضیح و دلیل منطقی رها می‌شود.

🔺 خلاصه اینکه، مهم‌ترین ضعف‌های این کتاب، شکل نگرفتن شخصیت رضا و منصور به عنوان شخصیت‌های اصلی داستان، نپرداختن به فضای داستان، گزارشی بودن حوادث سیاسی و اجتماعی و پایان شتابزده و بی‌پاسخ ماندنِ علت‌های داستان می‌باشد.

مصطفی بیان / ۲۷ بهمن ۱۴۰۰

از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ تا آغاز جنگ تحمیلی با نگاهی به سه رمان همسایه ها، داستان یک شهر و زمین سوخته / رمان های وقایع نگارانه احمد محمود.

مصطفی_بیان / روزنامه اطلاعات، پنجشنبه ۳۰ دی ۱۴۰۰

«از جمله مشکلاتی که همیشه داشته ام، نوشتن زندگینامه خودم بوده است. شاید علتش این باشد که وقتی به سال های پشت سرم نگاه می کنم، می بینم چیزی برای گفتن ندارم. این است که درمی مانم. همچنان که حالا درمانده ام.»(بخشی از کتاب «حکایت حال» – گفت و گوی لیلی گلستان با احمدمحمود – انتشارات معین)

«احمد محمود» یا به عبارتی«احمد عطا»،متولد ۴ دی ۱۳۱۰ در اهواز بود و در ۱۲ مهر ۱۳۸۱ در تهران درگذشت. اولین داستانش با عنوان «صُب می شه» در ۲۳ سالگی در یکی از مجلات پُرتیراژ آن روزگار چاپ شد و به قول خودش: «اولین نشانه بالینی و درد نوشتن در آن سال – وقتی این داستان کوتاه به چاپ رسید – شروع شد.»

بعد از چاپ این داستان، اولین کتابش را در ۲۶ سالگی با عنوان مجموعه داستان «مول» منتشر کرد. احمدمحمود مجموعه داستان های بسیاری نیز نوشته است؛ مانند «دریا هنوز آرام است»، «زائری زیر باران»، «غریبه ها و پسرک بومی»، «قصه ی آشنا» و «دیدار». او در هر سه عرصه داستان کوتاه، رمان و فیلمنامه قلم زده است. اولین و مهم ترین رمانش با عنوان «همسایه ها»در سال ۱۳۵۳ توسط انتشارات امیرکبیر منتشر شد. چاپ این رمان بر محبوبیت او در جامعه ادبیات داستان نویسی معاصر ایران افزود.

احمد محمود به عنوان یک داستان نویس واقع گرا، شخصیت‌های داستان هایش را در پیوند با محیط تصویر می‌کند و با توجه به موقعیت‌های تاریخیِ مهم که بر عواطفِ مخاطب تاثیر می‌گذارند، جلوه‌هایی از یک دوران را تجسم می‌بخشد. او از معدود نویسندگان ایرانی است که شغل های گوناگونی را تجربه و رها کرده؛ اما از بیشتر آنها در نوشتنِ داستان هایش بسیار سود برده است. اصولاً احمدمحمود، نویسنده ای است که بیشتر بر مبنای زندگی واقعی و مخصوصاً تجربه های شخصی می نویسد و یکی از نخستین داستان نویسان خوزستانی است که خوانندگان ایرانی را با این دیار آشنا کرد. به همین دلیل، احمد محمود را از پیشگامان «ادبیات اقلیم جنوب» و نیز «رئالیست اجتماعی یا واقع گرای اجتماعی» می‌دانند.

اگر ادبیات داستان نویسی ایران را به چهار قسمت تقسیم کنیم؛ دوره اول، دوره مشروطه است. دوره دوم، دوره رضاشاه است و مجموعه داستان«یکی بود و یکی نبود» اثر محمدعلی جمالزاده در این زمان – سال ۱۳۰۱ – به چاپ رسید. دوره سوم، شهریور ۱۳۲۰ تا دهه ۴۰ را دربرمی گیرد. نویسندگانی مانند: صادق هدایت، بزرگ علوی و صادق چوبک، در این دوران قلم زده اند. احمد محمود از نویسندگان دوره چهارم ادبیات جدید فارسی است. در این دوره که به «ادبیات مدرن ایران» معروف است، نویسندگان بزرگی مانند: احمد محمود، غلامحسین ساعدی، بهرام صادقی، هوشنگ گلشیری و محمود دولت آبادی ظهور کرده اند.

آثار احمد محمود را می توان به چند گروه تقسیم کرد: رئالیسم اجتماعی، اقلیمی، انتقادی و رئالیسم سوسیالیستی و رئالیسم مارکسیستی. و تقریبا همه آثار نویسندگان بعد از شهریور ۱۳۲۰ تا دهه شصت،تحت تاثیر شرایط سیاسی آن زمان بوده اند. احمد محمود مانند بسیاری از نویسندگانِ دورانِ خود، از همان سنِ نوجوانی وارد سیاست شد. بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بازداشت و به مدت سه سال به بندر لنگه تبعید شد.

رمان همسایه ها

احمد محمود، رمان «همسایه ها» را در سال ۱۳۵۳ منتشر کرد. این رمان به حوادث قبل از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ می پردازد. عبدالعلی دست غیب، منتقد ادبی، نویسنده و مترجم برجسته ایرانی در مصاحبه ای با اقبال معتضدی، مدیرمسئول و سردبیر مجله برگ هنر می گوید:

«به احمد محمود گفتم سبکت را عوض کن. این سبک کهنه است؛ اما او متوجه نمی شد. در آن زمان ابراهیم گلستان کتابی به اسم کشتی شکسته ها ترجمه کرده بود که شامل داستان های نویسندگان امریکایی بود. این کتاب را برای احمد محمود بردم و بعد از مدتی سبک رمان همسایه ها را که نوشته بود، عوض کرد. خلاصه که همسایه ها چاپ شد. خیلی زود همه هزار نسخه اش فروش رفت و فکر می کنم مجموعاً دویست هزار نسخه شد!» (برگ هنر، شماره ۱۷)

احمد محمود، رمان «همسایه ها» را بهار سال ۱۳۴۵ در اهواز به پایان رساند. بخش هایی از آن با عنوان «بخشی از رمان منتشر نشده همسایه ها» از سال های ۴۶ به بعد در مجلات تهران چاپ شد تا اینکه در سال ۱۳۵۳ انتشارات امیرکبیر آن را چاپ و منتشر کرد.

این رمان ارتباط مستقیم با واقعیت های تاریخی و سیاسی سال های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۰ دارد. قهرمان اصلی داستان، نوجوانی به نام خالد است که مدام دستخوش تغییر و تحول می شود. خالد در این داستان، تحت تاثیر حوادث اجتماعی، سیاسی و اخلاقی قرار می گیرد و به کل دگرگون می شود. این دگرگونی چنان عمیق است که در پایان رمان، وقتی خالد از زندان آزاد می شود، یک شخصیت دیگر است.

رمان به دو بخش تقسیم شده است. در بخش اول، نویسنده داستان را از نگاه خالدِ نوجوان تعریف می کند. داستان از خانه ای اجاره ای در جنوب شهر اهواز آغاز می شود. خالد از خانواده اش، پدرش و مادرش می گوید. از رحیم که رضوان را به زنی می گیرد. از عموبندر و آرزوهای ساده اش؛ صنم و کرم. و از بلور خانم، زنِ هوسبازی که خالد را با شگفتی های دوران بیداری جنسی و جسمی آشنا می کند. نویسنده در این رمان، موفق می شود آدم های متعدد را با منش ها و لحن های متفاوت شان در ساختی متشکل و یکدست گرد آورد. از چنین محیطی است که خالد سفر مخاطره آمیز خود را به سوی بزرگسالی آغاز می کند. در بخش دوم رمان، خالد در کتابفروشی با ایدئولوژی آن زمان«سوسیالیست»آشنا می شود. در نهایت خالد بازداشت و در زندان با ناصر ابدی آشنا می شود.

اکثر آثار احمد محمود مانند رمان های «همسایه ها»، «داستان یک شهر» و «زمین سوخته»، دو وجه اجتماعی و سیاسی پُر رنگ دارد. شخصیت خالد شبیه احمد محمود است که در سه کتاب «همسایه ها»، «داستان یک شهر» و «زمین سوخته» مسیر حرکت جستجوگرانه ای را برای کشف جهان، تجربیات و بحران ها پشت سر می گذارد. این سه کتاب، رمان های به هم پیوسته ای هستند درباره زندگی خالد در سه دوره متفاوت تاریخی.

رمان همسایه ها به حوادث قبل از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و شور و شوق مبارزات سیاسی و آرمان-گرایی می پردازد؛ که در نهایت راوی داستان در رمان «داستان یک شهر»، به درک شکست آرمان ها و یقین آوردن به پایان تراژیک مبارزات سیاسی _ حوادث بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ _ اشاره می کند.

رمان «همسایه ها» یک رمان تاریخی نیست. همانطور که رمان های «سووشون» اثر سیمین دانشور، «دیوید کاپرفیلد» اثر چارلز دیکنز و «بینوایان» اثر ویکتورهوگو، رمان تاریخی نیستند؛ بلکه این رمان ها در فضای اجتماعی، برخی از حوادث تاریخی را ترسیم می کنند(وقایع نگاری). رمان «سووشون» به سال های پایانی جنگ جهانی دوم و برخی از وقایع تاریخی دهه سی مانند کودتای ۲۸ مرداد، اشاراتی دارد.

این رمان در سال ۱۳۴۸، پنج سال قبل از رمان همسایه ها منتشر شد. «سووشون» اولین رمانِ سیمین دانشور است که مانند رمان «همسایه ها» دارای دو محور اجتماعی و سیاسی است. در این رمان، شخصیت اصلی، زری(که به اعتقاد منتقدان شبیه نویسنده است) با یوسف خان ارتباط برقرار می کند. اگرچه مبارزات سیاسی و قیام عشایر با کشته شدنِ شخصیت یوسف خان ناکام می ماند، اما تفکرات ظلم ستیز و روشنفکرانه، این پیام را به خواننده منتقل می کند که نسل یا نسل های آینده موفق به ادامه این راه خواهند شد.

«خیلی خوب، بگو ببینم اگر به حکم تاریخ، نفت باید تو مملکت ملی باشه، فقط باید در جنوب بشه؟» …. «اگر جهان بینی مارکسیستی داشتی، هیچ وخ این حرفو نمی زدی» (صفحه ۱۷۰ همسایه ها)

داستان یک شهر

احمد محمود این رمان را یک سال بعد از پیروزی انقلاب منتشر کرد. داستان به حوادث بعد از کودتای ۲۸ مرداد می پردازد. خالد، شخصیت اصلی داستان در این کتاب به بندر لنگه تبعید شده.

«تمام بندر بنگه یک وجب است…. همه اش را ده دقیقه می شود با دوچرخه زیر پا گذاشت.»(صفحه ۱۳۵ داستان یک شهر)

داستان در ده فصل روی می دهد. وقتی جنازه علی را به پادگان می آورند،خالد به یاد چگونگیِ آشنایی اش با او و آنچه با هم از سرگذرانده اند، می افتد. داستان خالد و علی با ورود فاحشه ای به نام شریفه به بندر پیوند می خورد و در ادامه، رازی که در زندگی شریفه وجود دارد، خواننده را به دنبال ماجرا می کشاند. شریفه فکر رفتن است، اما گم می شود و دریا جسدش را پس می دهد.

رمان «داستان یک شهر»، داستان فروریزی آرزوهای خالد و علی است. علی، زخمی عاطفی بر روح دارد و خالد بار شکستی سیاسی را بر دوش می کشد. خالد، نماد روشنفکری است که در دوران آرمان گرایی و مبارزات سیاسی به درک شکست می رسد و گوشه می گیرد.

نویسنده در این رمان با اشاره به حوادث سیاسی، انعکاس خاطرات افسران تیرباران شده و مقایسه رشادت ها و روحیه میهن پرستی آنان با افسران رشوه خوار پس از کودتا، می کوشد در مقابل زوال اخلاقیات در جامعه، حساسیت نشان دهد.(صد سال داستان نویسی ایران ر حسن میرعابدینی ر صفحه ۱۰۱۰)

«سران حزب، یا با دستگاه بلای خود ساختند و خود گریختند یا با دستگاه حکومت کنار آمدند.» (از متن رمان داستان یک شهر)

زمین سوخته

احمد محمود این رمان را در سال ۱۳۶۱ منتشر کرد. این رمان مانند دو رمان قبلی، وقایع نگارانه است. نکته مهم این است که «زمین سوخته» در شمار نخستین روایت ها از روزهای جنگ و حاصل تجربه مستقیم نویسنده از حضور در شهری تحت هجوم است.

داستان با یک بحران شروع می شود. خبر حمله دشمن، دهان به دهان می گردد. راوی در حین عبور از کوچه ها و خیابان های شهر، حرف ها و انتقادهای این و آن را می شنود. رمان «زمین سوخته» مانند دو رمان قبلی نویسنده، از دو بخش اجتماعی و سیاسی تشکیل شده است.

در بخش رئالیسم اجتماعی، نویسنده از جلوه های حماسی، رشادت های مردمی، خشونت جنگ، رنج آوارگی و سایه مرگ سخن به میان می آورد. راوی (خالد) که برادرش را در روزهای نخست جنگ از دست داده، بیرون می آید تا تصویر تلخ جنگ و نابودی شهر و در نهایت میهن را برای خواننده به تصویر بکشد. در پایان داستان، خالد به خانه می رود تا به برادرش تلفن بزند، اما شبانه موشک محله را ویران می کند و داستان با مرگِ اهالی محل به پایان می رسد. در بخش سیاسی این رمان، نویسنده، نظرات خود را درباره علت شروع جنگ و سیاست های اشتباه رئیس جمهور وقت بیان می کند:

«این حکم تاریخه! حکم انقلابه! … تاریخ این وظیفه را به عهده نسل ما گذاشته. اگر نجنگیم،به خودمون خیانت کرده ایم. به نسلمان خیانت کرده ایم.» (از متن رمان) «زمین سوخته»، رمان گزارشی و وقایع نگارانه از روزهای آغازین جنگ است. از خرابکاری های ستون پنجم تا شعارها و بیانیه های رادیو، خواننده را به شکلی گزارشی در جریان رویدادها می گذارد.

نتیجه گیری:

با مطالعه تعدادی از داستان های کوتاه و این سه رمانِ احمد محمود، به این نتیجه می رسیم که احمد محمود در درجه اول یک «رمان نویس خوب» است تا یک «داستان کوتاه نویس خوب». اکثر داستان هایش، با زاویه دید اول شخص نوشته شده اند و قهرمان های داستان هایش تحصیلکرده و یا روشنفکرهای منزوی، تنها و گوشه گیری هستند که خود را از بدنه جامعه جدا کرده و از بالا، جامعه و حکومت و حتی گاهی حزبی را که به آن اعتقاد دارند، مورد نقد قرار می دهند و در نتیجه بخش های سیاسی داستان هایش جنبه داستانی ندارند و بیشتر شعاری و سیاسی هستند.

در درجه دوم، زندگی احمد محمود، همزمان بود با جنگ دوم جهانی، کودتای ۲۸ مرداد، انقلاب ۵۷، جنگ تحمیلی و نیز ظهور ایدئولوژی های توخالی که تصویری واهی از آرمانشهرها داشتند. به طور طبیعی، بسیاری از هنرمندان، روزنامه نگاران، سیاستمداران، شاعران و داستان نویسان به این گروه ها و حزب ها گرایش پیدا می کردند و نتیج آن در آثار و رفتار و سخنان شان بروز می کرد.

مصطفی بیان

روزنامه اطلاعات، پنجشنبه ۳۰ دی ۱۴۰۰

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

منابع:

ـ همسایه ها، احمد محمود، انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم ۱۳۵۷

ـ داستان یک شهر، احمد محمود، انتشارات معین، چاپ دهم ۱۳۹۷

ـ زمین سوخته، احمد محمود، انتشارات معین، چاپ نوزدهم ۱۴۰۰

ـ صد سال داستان نویسی ایران (چهار جلد)، حسن میرعابدینی، نشر چشمه، چاپ چنجم ۱۳۸۷

ـ دریچه جنوب (تاریخچه داستان خوزستان در بستر شکل گیری و گسترش داستان نویسی ایران)، کورش اسدی و غلامرضا رضایی، نشر نیماژ، چاپ اول ۱۳۹۸

ـ دوماهنامه برگ هنر (ویژه نامه احمد محمود)، شماره ۱۷

ـ مقاله احمد محمود، داستان نویس واقعگرای اجتماعی، مصطفی بیان، ماهنامه ادبیات داستانی چوک، شماره ۱۰۷

سال کلاغ

📓 سال کلاغ/ نوشته‌ی مریم سمیع‌زادگان
✅ معرفی:  مصطفی بیان

🔹 فرقی نمی‌کند دختر خان باشی یا کنیز دربار و یا حتی ملکه ایران، اگر اجاقت کور باشد و نتوانی برای مَردت فرزند بیاوری، یک روز می‌بینی بعد از آن همه عشق و قربان‌صدقه رفتن‌ها، قباله ازدواجت را جلوی پایت می‌اندازد و خیلی راحت دختر آفتاب‌مهتاب ندیده و ترگل‌ورگلی را جایگزین تو می‌کند!
می‌بینی که به غیر از شست‌‌و‌شو و بله‌‌قربان گفتن‌، باید برای مردت فرزند بیاوری؛ آن هم #پسر. گویا جنسیت فرزند برای مرد‌ها فرق می‌کند!

🔸داستانِ «سال کلاغ»، داستانِ تلخ دختران و زنان سرزمین ماست. از #ثریا که روزی ملکه ایران بود تا دیگر دختران و زنان این سرزمین که به شوق دیدار ملکه محبوب‌شان کنار خیابان می‌ایستادند تا عبور ماشین ملکه و شاه را ببینند.

🔹 خبری منتشر شده بود: ملکه نمی‌تواند برای شاه ولیعهد به دنیا بیاورد.
مجلس شورای ملی، شاه و خاندان سلطنتی را تحت فشار گذاشته بود. کشور به ولیعهد نیاز داشت. شاهِ جوان مصمم بود زندگی مشترک‌شان را نجات دهد؛ اما اگر مجلس تصمیم به جدایی بگیرد حتی شاه هم نمی‌تواند رای را تغییر دهد. منافع ملی به منافع شخصی شاه ارجح است. شاه باید هر چه زودتر برای حلِ این مشکل چاره‌ای بیاندیشد.

🔸بالاخره روزنامه کیهان تیتر زد: «ملکه ثریا با تشریفات رسمی تهران را ترک کرد.» و مجله اطلاعات هفتگی نوشت: «ثریا هرگز فراموش نخواهد شد.» شاه جوان در روز اول سال نو اعلام کرد: «برای تامین آینده کشور و حفظ سلطنت موروثی ناچار شدم از همسر عزیزم که در سخت‌ترین مواقع شریک و یار وفادار من بود، جدا شوم.» شوک بزرگی بود برای مردم. این اتفاق از آن اتفاق‌هایی نبود که زود به فراموشی سپرده شود.

🔹 رمان «سال کلاغ» داستانِ ملکه ثریا، خانیم‌بال، عالیه‌خانم، قیزبسدی، فرنگیس، شهناز، خرم و اولماز است. زنانی که مردان‌شان عاشق #پسر هستند. جمشید، فرزند ارشد یوسف‌خانِ تاجر و خانیم‌بال بود. وقتی جمشید به دنیا آمد کِیف یوسف‌خان کوک شد و قدغن کرد که خانیم‌بال دست به سیاه و سفید بزند و آشپزی و رُفت‌و‌روب را به اولماز سپرد.

🔸 امسال، رمان و مجموعه‌داستان‌ ایرانی زیادی خواندم. می‌توانم اعتراف کنم، رمانِ «سال کلاغ» بهترین #داستان_ایرانی ست که امسال خواندم. نثر روان، تعلیق، کشش داستانی، جذابیت، شخصیت‌پردازی و روایت‌داستانی، همگی عالی بود. خیلی دوست داشتم پایان داستان را بدانم و نگران بودم مثل اکثر رمان‌های ایرانی، پایانی سرد و شتاب‌زده داشته باشد که اینگونه نشد.😊
تنها نقدی که به این داستان دارم این است که ای کاش مکالمه جمشید و گاسم در صفحه ۱۷۰ به آن شکل رد‌و‌بدل نمی‌شد؛ زیرا خواننده در صفحه ۱۴۶ به معمای گاسم پی برده بود😉

🔹 این اولین کتابی‌ست که از #مریم_سمیع‌زادگان می‌خوانم. رمانِ سال کلاغش باعث شد تا رمانِ «آقادار» را خریداری کنم. رمانی که چاپ دومش، همزمان با رمان «سال کلاغ»، تابستان امسال منتشر شده است.😊

▪️سال کلاغ،  مریم سمیع‌زادگان،  نشر تندیس

منتشر شده در سایت کلبه کتاب کلیدر

https://klidar.ir/post-1808-%D8%B3%D8%A7%D9%84-%DA%A9%D9%84%D8%A7%D8%BA

نقدی بر رمان «پرده ی آهنین» نوشته ی علی شروقی

پرده آهنین_علی شروقی

وقتی پره آهنین نویسنده ای کنار می رود…

نقدی بر رمان «پرده­ ی آهنین» نوشته ­ی علی شروقی

پرده­ی آهنین / علی شروقی / نشر ثالث / ۳۰۴ صفحه / چاپ اول ۱۳۹۸

وقتی پرده­ ی آهنین نویسنده­ای کنار می رود آن وقت با واقعیت روبرو می شویم.

«پرده­ ی آهنین» داستانِ روزنامه ­نگار جوانی است به نام حامد ناصرپور که رسالتش این است که نویسندگان و شاعران را به همگان معرفی کند و درباره­­ شان بنویسد. حامد، روزنامه ­نگار ادبی «پیام سحر» است. یک روز نرسیده به میدان انقلاب، بین کتاب های یکی از بساطی های پیاده رو چشمش به رمان «شیر و سایه» جهانگیر فاتحی افتاد. فاتحی را نمی شناخت. علاقه مند شد تا در موردش اطلاعاتی جمع آوری کند.

جهانگیر فاتحی، نویسنده ای بود که در دهه ی چهل، با دو رمان «شیر و سایه» و «شبِ ساده ی بی دلیل» درخشید اما رفته رفته نامش به فراموشی سپرده شد. هیچ کس دقیقا نمی دانست کجاست و از چه زمانی ناپدید شده است. حس ماجراجویی و پلیسی روزنامه نگار جوان جرقه ای بود تا تلاش کند در مورد این نویسنده ی بااستعداد دهه ی چهل بیشتر بداند و مصاحبه ای مفصل در موردش به چاپ برساند.

حامد باید این فرصت طلایی را جدی می گرفت تا بتواند قله ی ژورنالیستی را فتح کند. زیرا خیلی ها به سن و سال او چند سالی از شهرتشان در مطبوعات می گذشت و برای خودشان اسمی در کرده بودند. اما حامد در این مدت چندان نتوانسته در کارش بدرخشد. به همین دلیل به این مصاحبه نیاز داشت. مصاحبه با جهانگیر فاتحی راه را برای حامد می گشود تا بتواند وارد مرحله ی جدیدی در روزنامه نگاری شود. پس ابتدا باید فاتحی را پیدا می کرد.

جهانگیر فاتحی کیست؟ این معمای داستانِ «پرده ی آهنین» است. قدیمی ها گفته بودند، دو رمانش شاهکار است؛ اما نسل امروز، نمی توانست با نثر و داستان نویسی فاتحی ارتباط برقرار کنند! نمونه اش مهناز، دختر عمه ی حامد بود. نتوانست با رمان «شیر و سایه» ارتباط برقرار کند. مهناز می گفت: نثرش خوب است اما نتوانسته بفهمد که نویسنده چه می خواهد بگوید.

«راستش احساس کردم آن جور که نثرش است خود کتاب نیست، یعنی اصلا چیزی پشت این نثر قشنگ نیست اما یک جوری نوشته که آدم خیال می کند هست اما نمی فهمد چیست.» (صفحه ۳۶ کتاب)

داستان گسترش پیدا می کند و آدم های جدیدی وارد داستان حامد می شوند. احمد امیدوار، دکتر ظهوری، پرنیان، فریدون فیروز، ابراهیم فروزین، مهرزاد ملکی و واقفی. اما هیچ کس اطلاعات به دردبخوری از جهانگیر فاتحی نداشتند. معمایی در ذهن حامد به وجود می آید که واقعا نویسنده ای به نام جهانگیر فاتحی وجود دارد!؟

«کلا بی خیال شدم این مصاحبه را با این بلبشو، ولی محض کنجکاوی شخصی خودم بدم نمی آید بدانم این جهانگیر فاتحیِ نویسنده الان کجاست و اصلا آیا چنین کسی وجود خارجی داشته یا همان طور که بهروز واقفی می گفت سرِ کاری بوده.» (صفحه ۲۴۰ کتاب)

حامد به کمک احمد امیدوار  به خانه جهانگیر فاتحی می‌رود و در ملاقات اول با پرستار جهانگیر به نام پرنیان روبه‌رو و در نگاه اول مجذوب زیبایی پرنیان می شود. در ملاقات اول امکان دیدار و گفت و گو با جهانگیر خان، به‌دلیل کسالت، فراهم نمی‌شود و به طور ناگهانی حامد وارد رابطه‌ای مرموز و عاشقانه با پرنیان می‌شود و مسیر داستان تغییر می کند.

درباره ی داستان:

در داستان «پرده ی آهنین» اسم افراد و نام کتاب های بسیاری آورده می شود که ذکر این همه نام خارج از حوصله ی خواننده است و به نظر هیچ کمکی به بازگشایی گره داستان نمی کند. به عنوان مثال در صفحه ی ۱۳۲ چهار خط لیست کتاب های کتابخانه ی دکتر ظهوری ذکر می شود که به نظر، ذکر نام کتاب ها لزومی ندارد!

در رمان «پرده ی آهنین» شاهد اضافه گویی فراوانی هستیم که گاه از جذابیت داستان می کاهد. به عنوان مثال گفت و گوی مفصل حامد و مهناز در فصل ۱۳ و نیز صفحه ۱۱۰ چه کمکی در کشف علت و معلولی داستان دارد!؟

«پرده ی آهنین» از چند تک روایت تشکیل می شود. مهم ترین آنها که می توانست در شکل گیری و بازگشایی گره ی رازآلود جهانگیر فاتحی کمک کند؛ روایت پرنیان و احمد امیدوار است؛ اما گاهی می بینیم، همین دو روایت نیز از مسیر اصلی داستان خارج می شود و خواننده را وارد قصه ی جدیدی می کند که هیچ ارتباطی به داستان جهانگیر فاتحی ندارد.

چرا عشق ناگهانی حامد نسبت به پرنیان به وجود آمد. آیا این عشقِ زودهنگام به طرح داستان کمک می کند؟ چرا پرنیان از حامد خواست بی خیال مصاحبه با فاتحی شود؟ و همچنین خواب های پریشان حامد که علت آن تا پایان داستان کشف نمی شود.

مهم ترین ضعف رمان «پرده ی آهنین» پراکندگی و بی نظمی در پیچش‌های قصه، تعلیق و درونمایه داستان است که همگی در خدمت داستان نیستند و این خواننده را سردرگم می‌کند و سبب می‌شود خواننده نتواند از خواندنِ رمان لذت ببرد؛ در نهایت از خود می پرسد: داستان در مورد جهانگیر فاتحی بود؟ یا داستان درباره ی عشق حامد و پرنیان؟ و یا راز زندگی حامد امیدوار؟ و یا راز گذشته ی حامد و مهناز؟ و یا علت ناپدید شدنِ عمو حمید (دوستِ صمیمی پدرِ حامد)؟ و از همه مهم تر راز ارتباط پرنیان با حامد امیدوار و جهانگیر فاتحی….؟ بالاخره داستان درباره ی چه کسی و یا چه کسانی بود!؟

این رمان از ۴۵ فصل‌ کوتاه تشکیل شده است. همانطور که قبلا ذکر شد، راوی این رمان روزنامه‌نگار است درحالی که نویسنده ی رمان، خود روزنامه‌نگار است و آگاه نسبت به جزئیات و حواشی روزنامه نگاری. انتقاد به حرفه ی شخصی و عدم خودسانسوری از ویژگی مثبت این رمان محسوب می شود که به خودیِ خود قابل تقدیر و ستایش است.

اوایل آبان امسال، برگزیدگان دهمین جایزه ادبی هفت اقلیم در بخش مجموعه داستان و رمان اعلام شد. در بخش رمان، «پرده آهنین» به عنوان رمان برتر معرفی شد. داوری بخش رمان را صمد طاهری، احمد آرام و رضا زنگی آبادی بر عهده داشتند.

علی شروقی متولد سال ۱۳۵۸، روزنامه نگار و نویسنده است. اولین اثر داستانی اش مجموعه داستانی به نام «شکار حیوانات اهلی» (نشر چشمه، سال ۱۳۸۹) است. این مجموعه‌ داستان نامزد جایزه ادبی هوشنگ گلشیری و جایزه مهرگان شد. بعد از انتشار مجموعه داستان «شکار حیوانات اهلی»، دو رمان «مکافات» (نیماژ، سال ۱۳۹۵) و «معجون مکانیک» (ثالث، سال ۱۳۹۵) منتشر کرد. «پرده ی آهنین» سومین رمان علی شروقی است که توسط نشر ثالث در سال ۱۳۹۸ به چاپ رسیده است.

مصطفی بیان / داستان نویس

منتشر شده در سایت کافه داستان

http://www.cafedastan.com/1400/09/17/%d9%88%d9%82%d8%aa%db%8c-%d9%be%d8%b1%d8%af%db%80-%d8%a2%d9%87%d9%86%db%8c%d9%86-%d9%86%d9%88%db%8c%d8%b3%d9%86%d8%af%d9%87%e2%80%8c%d8%a7%db%8c-%da%a9%d9%86%d8%a7%d8%b1-%d9%85%db%8c%e2%80%8c%d8%b1/

نگاهی به رمان رمان «همزاد» نوشته ی فئودور داستایوفسکی

136

تصور کنید، یک روز ساعت هشت صبح از خواب ناز و طولانی بیدار شدید؛ خود را کش و واکش می دهید و چشمان پُف کرده تان را باز می کنید؛ سپس کارگر مغرور و بد عنق تان، چای و صبحانه را جلوی تان می­گذارد. بعد از صرف چای، دوش می گیرید و لباس فُرم مخصوص محل کارتان را به تن می کنید. ناگهان بدو ورود به اتاقِ کارتان متوجه می شوید؛ یک نیروی جدید و تازه نفس را استخدام کرده اند. آن هم، یک نفر مثل خودِ شما؛ مانند سیبی که به دو نیم کرده باشند. خلاصه از هر حیث کپی خود شما باشد! باور کردنش در همان برخورد اول برایتان سخت و بُهت آور است. این که می بینید، یک واقعیت است. خواب و یا ادامه ی کابوس دیشب نیست. مردی هم شکل، هم نام و هم سن شما! وقتی او جلوی شما نشسته است، انگاری جلوی آینه نشسته اید! این شباهت به اعجاز می ماند.

اولش برای تان بهت آور است. بعد سخت و دشوار می شود. سعی می کنید به خود بقبولانید که یک اتفاق نادر است که هر چند صد سال می تواند برای یک انسان رخ بدهد. پس مقصر نه اوست و نه خود شما. این ها همه کار خداست. پس حرف روی کار خدا معصیت است (قهرمان داستان، مردی مذهبی است) پس شما اصلا مسئول این اتفاق وحشتناک نیستید.

شخصیت اصلی داستانِ «همزاد»، مردی میان سال به نام یاکوف پتروویچ گالیادکین است که سمت مشاور رسمی در اداره دولتی دارد. (رتبه نهم از سلسله مراتب اداری، که پتر کبیر وضع کرده است.) او در آپارتمانش، تنها با نوکرش – پتروشکا – زندگی می کند. او خود را اینگونه معرفی می کند: مردی آرام، که عاشق آرامش و از سر و صدا و جنجال بیزار است. ساده و بی شیله و پیله است. اهل دوز و کلک نیست. در سخن پردازی ماهر نیست و نمی تواند زیاد حرف بزند. فقط کار، کار و کار می کند. خودش می گوید: «من مرد این میدان ها نیستم. به اصطلاح سپر می اندازم.»

به دوستِ پزشک و جراحش، کریستیان ایوانوویچ روتن اشپینز، اصرار دارد بقبولاند؛ دشمن دارد. دشمن نابکار! … دشمنی که قسم خورده تا نابودش کنند! حالا دشمنش را شناخته است؛ کسی که اسباب وحشت، کابوس و موجب ننگ آقای گالیادکین در این شب ها و روزها شده، خود گلیادکین است. همان کسی که هر روز روبرویش می نشیند. آقای گالیادکین، نه فقط می خواهت از خود بگریزد، بلکه می خواهت خود را به راستی نابود کند. گالیادکین، قهرمان اصلی داستان برخلاف گالیادکین بدل، خود را آدمی می داند که مستقل است و کاری به کار کسی ندارد و ابدا مزاحم کسی نیست. با این همه اگر آنها را کنار هم می نشاندی، هیچ کس نمی توانست گالیادکین اصل را از بدل تمییز دهد، اصل را از تصویر، متمایز کند؛ و این عدمِ تمایز برای قهرمانِ اصلی داستان بسیار سخت و آزار دهنده بود.

داستایوفسکی، داستانِ «همزاد» را در ۲۵ سالگی به صورت پاورقی چاپ کرد. «همزاد»، دومین اثر اوست و او در آغاز کار نویسندگی است.

«همزاد»، داستان جنون یک کارمند اداره است. گالیادکین، مردی است که برای آینده ی خود رویاپردازی می کند و می خواهد به همه جا برسد و اسمِ این رویاها و آرزوها را «عزت نفس» می گذارد.

از همان آغاز داستان، رفتار و کارهای گالیادکین مجنون وار است. برای رفتن به ضیافتی که خیال می کند به آن دعوت شده است لباس باشکوهی می پوشد و کالسکه تهیه می کند و حتی برای نوکرش یونیفرم پیشخدمتی کرایه می کند. با کالسکه به بازار می رود و ادای مردی ثروتمند را در می آورد. اما در مسیر راه، رئیس خود را در کالسکه ی دیگری می بیند و متوجه می شود که رئیسش او را دیده است. قهرمان داستان، با دیدنِ رئیسش، دست و پایش را گم می کند. وانمود می کند که کسی که رئیسش می بیند، او نیست و شخص دیگری است که به او شباهت دارد. همین دوگانگی (که این من نیستم، شبیه من است) باعث پیدا شدنِ همزاد او در ادامه ی داستان می شود.

در این داستان، قهرمان داستان دلباخته کلارا، یگانه دختر مشاور دولتی، آلسوفی ایوانوویچ برندییف می شود. کلارا، دختر مرد ثروتمند و با نفوذی است که از نظر درجه سلسله مراتب و پایه دولتی از قهرمان داستان بالاتر است. اما جوان دیگری، بر قهرمان داستان ترجیح داده می شود.

داستان بلند «همزاد» در سال ۱۸۴۶ منتشر شده است. گالیادکین حاصل سیستمِ جبار اداری و سلسله مراتبی و نظام ارتشی است. در این دوران، کارمندان دولت، مانند ارتشیان، پایه و درجه دارند (چهارده پایه) و یونیفورم می پوشند. قهرمان داستان در محیط غیر انسانی اداری دوران سلطنت نیکلای اول زندگی می کند. رفتارهای چاپلوسانانه و به اصطلاح، بادمجان دور قاب چینی طرفدار دارد. تولد کاسه لیس ها و همچنین پاپوش دوزها، اهل زد و بندها، حاصل سیستم اداری امپراتوری روسیه در ابتدای قرن نوزدهم است. ارزش های انسانی  و شایسته سالاری در این دوران معنی و مفهومی ندارند.

نکته ی قابل توجه آن جاست؛ که وقتی همزادِ گالیادکین به اتاق کار وارد می شود، هیچ کس متوجه شباهت آن دو به هم نمی شود. اصلا کسی به صورتِ آن دو نگاه نمی کند. اینجا فقط یونیفورم، نشان سردست و یقه و احیانا مدال و نشان روی سینه اهمیت دارد!

داستانِ داستایوفسکی از بُعد جامعه شناسی و روان شناسی، جای بحث بسیار دارد که این کار بر عهده ی جامعه شناسان و روان شناسان است. سخنِ آخر این است؛ که امروزه جامعه های پیشرفته در تلاش اند تا شایسته سالاری را حاکم کنند.

رمان همزاد / فئودور داستایوفسکی / سروش حبیبی / نشر ماهی / ۲۱۴ صفحه / چاپ پنجم ۱۳۹۵

مصطفی بیان

چاپ شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک / شماره ۱۳۶ / آذر ۱۴۰۰

 

نگاهی به کتاب «ساکن خانه ی دیگران» نوشته ی محمدرضا زمانی

دانلود و خرید کتاب ساکن خانه‌ی دیگران | محمدرضا زمانی | طاقچه

 

اوایل آبان ماه، برگزیدگان جایزه ادبی «هفت اقلیم» معرفی شدند؛ و کتاب «ساکن خانه­ ی دیگران» نوشته­ ی محمدرضا زمانی از نشر ثالث به عنوان بهترین مجموعه ­­داستان معرفی شد.

در این کتاب، همانگونه از نامش پیداست، «خانه» محوریت دارد. موضوع اصلی­ اکثر داستان­ ها خانه است.

کتاب، شامل ده داستان است؛ داستان­ هایی از آدم ­های آواره که دچار پوچی روزمرگی شده اند، به گونه­­ ای ساکنِ خانه­ ی دیگران هستند. حتی راوی داستان­ ها هم به نوعی در خانه­ ی خودش نیست. عوضش دیگران در خانه­ ی او هستند.

آدم­­ های این مجموعه­ داستان کلافه ­اند. از همه طیف­ هستند. بعضی جسم دارند و بعضی جسم ندارند؛ یا در حافظه ­­اند یا از گذشته آمده ­اند و یا روح ­اند و از عالم غیب کوچ کرده­ اند. نکته­ ی مهم این است که تمام آدم­ ها ساکن این تکه­ ی زمین­ اند.

خانه ­های این مجموعه­ داستان، آجری یا سنگی، نه خیلی بزرگ، نه خیلی کوچک، نه خیلی ارزان و نه خیلی گران هستند. گاه دیوارها ضخیم، و گاه کم قطرِاند، آنقدر که حتی صدای پای همسایه و یا قیژقیژ اسباب­ و وسایل به گوش می رسند، انگار که در آن خانه روح وجود دارد.

در هر داستانِ این مجموعه، آدم­ ها گرفتار یک حادثه­ ی تلخ یا خشونت هستند­ و یا چیز­ی یا کسی را گم کرده ­اند. که نویسنده گاه با زبانی طنز، تا حدی از این تلخی کاسته است.

به اعتقاد من، داستان «حفره­ ی مشترک» سوژه­ ی جالبی دارد. راوی داستان، یک خانه معمولی دارد با یک سوراخ در سقف آن، که می­ تواند بیشتر آشپزخانه­ ی همسایه را ببیند. مرد و زنِ همسایه طبقه­ ی بالایی از روی سوراخ بالای سرِ راوی می­پرند و قرار گذاشته­ اند هر بار هم را دیدند سلام نکنند.

داستان «حفره ­ی مشترک» خیلی خوب شروع می­ شود. خواننده کنجکاو است تا بداند در ادامه ­ی داستان چه رخ می­دهد؛ ولی همین چاشنی تعلیق در ابتدای داستان، به مرور کم­رنگ می شود؛ که چرا فرزند خانواده­ ی همسایه گم شد؟ و از همه مهم­تر، راوی در داستانِ مرد و زن همسایه چه نقشی داشت؟ فقط صدای ذهن مردِ همسایه بود؟ و سوال­ های بعدی.

به اعتقاد من، اکثر داستان­ های این مجموعه، یک سری حرف­ های ناگفته در ذهن پُرتلاطم راوی (نویسنده) است تا داستان. به همین دلیل تعلیق، کشش و جذابیت کمتری را در پایان اکثر داستان­ های این مجموعه شاهد هستیم.

مصطفی بیان / داستان نویس

آبان ۱۴۰۰

نگاهی به کتاب «خاطرات خانه ی مردگان» نوشته ی فئودور داستایوفسکی

کتاب خاطرات خانه‌ی مردگان

نگاهی به کتاب «خاطرات خانه ی مردگان» نوشته ی فئودور داستایوفسکی

خاطرات خانه ی مردگان/ نوشته ی فئودور داستایوفسکی/ ترجمه ی پرویز شهدی/ انتشارات مجید/ چاپ پنجم/ ۴۲۴ صفحه/ ۷۵ هزار تومان

برای داستایوفسکی نامه نوشتم و او خودش را فوراً با قطار به خانه‌‌ام رساند. آخر شب بود. در را باز کردم. قد بلندی داشت، سری درشت و تراشیده و ریش‌ حنایی که تا زیرِ گردن می‌آمد. پالتوی پشمی معروفش را از جالباسی آویزان کرد. پاهایش را از پوتین بزرگ و قهوه ای رنگش درآورد و آنها را داخل کمد انداخت. چمدانِ به ظاهر سنگین و کهنه اش را کنار مبل گذاشت و خودش را روی صندلی راحتی، کنار بخاری انداخت. با تعجب پرسید: «بخاری‌ات که خاموشه!؟» پاسخ دادم، هنوز هوا آنقدر سرد نشده که بخاری را روشن کنم. معلوم بود سرمای طاقت فرسای سیبری جانش را رها نکرده.

تازه از سیبری آمده بود. پنج سال را به جرم سیاسی (براندازی و تشویش اذهان عمومی) در سیبری به حبس و تبعید گذرانده بود. به قول خودش خبرچین ها و پلیس های مخفی تزار، مخفیانه به مدارس، دانشگاه ها و انجمن های ادبی آمدند، برای تک تک نویسندگان، روزنامه نگاران و نیروهای به اصطلاح انقلابی و شورشی پرونده ای قطور سرهم، و همه را اعدام و یا به سیبری تبعید کردند.

تزار (نیکلای اول) سرسختانه مخالفان و افسرانی را که در اندیشه تغییر و تحول روسیه بودند، سرکوب کرد. خشونت‌های تزار باعث شد تا به «نیکلای تازیانه زن» مشهور گردد.

نیکلای یکم - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

فئودور، چُپُقش را آتش زد. نگاهی به من انداخت و گفت: «می دونستی، جنگ ایران و روس که به عهدنامه ترکمنچای انجامید در زمانِ نیکلای یکم به وقوع پیوست؟» نمی دانستم!

سیبری، سرزمینی خفته است. از سرمای طاقت‌فرسای منفی ۴۵ و گاه منفی ۶۰ درجه و مسیرهای صعب العبورش گفت. گفت که فقط اسب ها و گوزن ها هستند، می توانند سرمای زیاد این منطقه را تاب بیاورند.

چای داغ برایش آوردم. دستکش‌هایش را درآورد و چای را برداشت. نگاهی به کتابخانه‌ام انداخت و گفت: «در زندان، همراه داشتنِ هر کتابی به جز انجیل جرم بزرگی به شمار می‌آمد. اگر در بازرسی‌ها کتابی یافت می شد، سوال پیچ‌مان می‌کردند که این کتاب از کجا آمده؟ چگونه به دست تو رسیده؟ همدست‌هایت چه کسانی هستند؟ …. من پنج سال زندان را بدون کتاب گذراندم. خیلی برایم سخت بود.» داستایوفسکی چای را سرکشید و گفت: «در طولِ این سال‌ها به این نکته پی بردم که چه جوانی‌هایی پشت این حصارها دفن شده اند. چه آدم‌ها، چه کاردانی‌ها و شاید استعدادهایی از نیرومندترین فرزندان ملت‌مان پشت حصارهای تزار نابود شدند. فکر میکنی، تقصیر کیست؟ بله، واقعا تقصیر کیست؟»

در مدت یک هفته‌ای که داستایوفسکی، مهمان من بود، کتابِ «خاطرات خانه‌ی مردگان» را به من داد تا بخوانم. این کتاب بخشی از سرگذشت او در زندان است. داستایوفسکی خود را پشت تصویرهایی که از هم‌بندی‌هایش نشان می‌دهد، پنهان کرده. کم‌تر از خودش و خیلی بیشتر از دیگران سخن می‌گوید.

داستایوفسکی می‌نویسد: «آزاد شدن از زندان به نظرمان آزادتر از آزادی واقعی مردمان بیرون از زندان میرسد، آزادتر از آزادی حقیقی جلوه می‌کند… خیلی ساده، فقط به این خاطر که بدون داشتن زنجیر به پا، بدون همراه بودن با نگهبان، بدون سرِ تراشیده، هرجا دلش می‌خواست، می‌رفت.»

زندان سیبری همیشه به طور متوسط دویست و پنجاه نفر را در خود جا می داد: عده ای می آمدند و عده ای می رفتند، بعضی ها هم می مُردند. همه گونه آدمی در آنجا یافت می شد. انگار از هر مذهب، ایالت و منطقه ای از روسیه در آنجا نماینده ای وجود داشت. زندگی در زندان واقعا طاقت فرسا بود، از هر نظر خیلی دشوار بود، به ویژه برای داستایوفسکی که اصیل زاده بود. آدم خیلی باید طاقت داشته باشد تا به این جا عادت کند. بلاهای زیادی سرتان خواهند آورد.

اضطرابی که نویسنده را شکنجه می داد، سرکردن در خانه ی مردگان بود و همجواری با زندانیانی که غروب از سرکار بر می گشتند و بی کار و بی عار این طرف و آن طرف پرسه می زدند، از خوابگاهی به خوابگاه دیگر و از آشپزخانه ای به آشپزخانه ی دیگر می رفتند و برمی گشتند…. زندانی ها یا به یکدیگر دری وری می گفتند، یا از هم فاصله می گرفتند، انگار می خواستند به تنهایی در افکارشان غوطه ور شوند… فئودور به خودش می گفت: «این جا حالا دنیایم و محیط زندگی ام است، چه بخواهم و چه نخواهم باید در آن به سر ببرم.»

فرض کنیم زندگی در زندان یا در تبعید هم، نوعی زندگی کردن باشد. اما زندانی، هر که می خواهد باشد و تعداد سال های محکومیتش هر قدر باشد، به طور غریزی حاضر نیست به سرنوشتی مثبت و قطعی بیندیشد که ممکن است با زندگی اش پیوند بخورد. در زندان، هر زندانی می داند که در «خانه ی خودش» نیست، یعنی انگار برای دیداری موقتی به جایی دیگر آمده است. بیست سال دوران محکومیتش را طوری می انگارد که انگار دو سال است. او مطمئن است که در پنجاه سالگی، موقعی که زنگ آزادی اش نواخته می شود، به اندازه ی امروز جوان است، یعنی هنوز سی و پنج ساله است. به خودش می گوید: «هنوز سال های خوبی پیش رو دارم.» و با سماجت تمام هرگونه شک و تردیدی و هر نوع فکر غم انگیزی را در این مورد از خود می راند. حتی کسانی که به حبس ابد محکوم شده اند.

نویسنده در بخشی از این کتاب به افرادی اشاره می کند که با زنجیری دومتری به دیوار، نزدیک بسترشان وصل شده اند. آنها پنج تا ده سال به این شکل باقی می مانند. به همان حال خواهند ماند. چه بسا که در همان وضع بمیرند. آیا کسی می توانست پنج یا ده سال به این صورت بماند و نمیرد یا دیوانه نشود؟ واقعا می توانست در برابر این نوع زندگی ایستادگی کند و زنده بماند؟

آلکساندر پتروویچ (راوی کتاب) در بخشی از کتاب به زندانی جوانی اشاره می کند که در روز روشن در برابر چشم همه ی سربازان، سرهنگ را با سرنیزه به سیخ کشیده بود. پتروف، این زندانی جوان، در گذشته ارتشی بود، خواندن و نوشتن می دانست و علاقه به کتاب داشت. جالب این جاست که پتروف، مصمم ترین و ترسناک ترین آدم زندان بود. هر کاری از او بر می آمد و هیچ چیز جلودارش نبود. حتی اگر دلش می خواست، می توانست سرتان را از بدن جدا کند؛ بله، او بدون پشیمانی و بدون پلک به هم زدن می توانست بکشدتان. حالا همین آدم، اهل کتاب است و کتاب «ویکونت دو براژلون» نوشته ی الکساندر دوما را هم خوانده!

نویسنده می نویسد: «کسانی هستند که مانند ببرها از لیسیدنِ خونی که جاری ساخته اند لذت می برند. کسی که حتی برای یک بار هم که شده قدرتی نامحدود نسبت به جسم، خون و روح همنوعش اعمال کرده، یا بنا به گفته ی مسیح نسبت به جسم برادرش. کسی که توانسته موجود دیگری را به پست ترین درجه ی فساد بکشاند، دیگر قادر به مهار کردن حس ها و غرایزش نیست. ظلم و بیداد عادتی است که دامنه اش بی انتهاست، می تواند گسترش یابد و سرانجام به یک بیماری تبدیل شود. من عقیده دارم که بهترین فرد به کمک عادت می تواند به حیوانی وحشی تبدیل شود. قدرت و خون ریزی، شخص را سرمست می کند، خشونت و فساد را برمی انگیزد، به طرزی که روح به غیرطبیعی ترین لذت ها گرایش پیدا می کند. شهروند عادی برای همیشه در قالب آدمی ظالم و سنگدل فرو می رود و برگشت به وجدان بشری، به پشیمانی و به روز رستاخیز فکر کردن برایش کم و بیش ناممکن می شود. امروز که قدرت بی حد و حساب، لذت و فریبندگی زیان آوری در پی دارد، به شکل همه جاگیر در جامعه اثر می گذارد. جامعه ای که چنین اعمال قدرتی را با بی تفاوتی می نگرد، پیشاپیش تا مغز استخوانش گندیده است. به طور خلاصه حق تنبیه فردی توسط فرد دیگر، یکی از زخم های جامعه است، وسیله ایست مطمئن برای خفه کردن نطفه ی مدنیت و کمک به نابود ساختن آن.» (۲۷۸ کتاب)

کتاب «خاطرات خانه ی مردگان» خاطرات آلکساندر پتروویچ است. اصیل زاده ای که پدرش را کشته، ولی هرگز به جرمش اعتراف نکرده. بعدها مشخص شد که او واقعا بی گناه بوده و بدون این که جرمی مرتکب شده باشد، ده سال را در زندان گذرانده است. درست مانند فئودور داستایوفسکی که در روز ۲۳ آوریل ۱۸۴۹، به همراه سی و شش نفر از نویسندگان و روزنامه نگارانِ انجمن پتراچفسکی (مترجم و روزنامه نگار روس) توسط تیم اطلاعاتی و پلیس مخفی روسیه بازداشت می شود و به همراه نوزده نفر از اعضای انجمن به اعدام محکوم می شوند. در روز اعدام و پس از تشریفات، داستایوفسکی مشمول عفو و به پنج سال حبس با اعمال شاقه در سیبری محکوم می شود. یک سال بعد از آزادی شروع به نوشتنِ «خاطرات خانه ی مردگان» می کند و در سال ۱۸۶۰ فصل هایی از این کتاب را در روزنامه ی «دنیای روس» منتشر می کند.

کتاب «خاطرات خانه ی مُردگان» در سال ۱۳۹۱ توسط انتشارات مجید با ترجمه پرویز شهدی روانه بازار کتاب گردید ‌و چاپ پنجمش در سال ۱۳۹۸ منتشر شده است.

بسیاری داستایوفسکی را بزرگترین نویسنده روان‌شناختی جهان به حساب می‌آورند. پرویز شهدی، مترجم این کتاب در بخشی از مقدمه نوشته است: «اگر بخواهیم داستایوفسکی را در یک جمله خلاصه کنیم، می توانیم بگوییم خودش کتاب های نانوشته ای بوده که بعد با قلم خودش به صورت نوشته درآمده اند و تا بشریت باقی است، این کتاب ها و اندیشه های درون آن بخش بزرگی از فرهنگ همه ی ملت های جهان خواهند بود.»

مصطفی بیان

این مقاله در ماهنامه ادبیات داستانی چوک _ شماره ۱۳۵ _ آبان ماه ۱۴۰۰ به چاپ رسیده است.

مقاله «نابغه ای در زندان سیبری. نگاهی به رمان خاطرات خانه مردگان نوشته داستایوفسکی، ترجمه پرویز شهدی، نشر مجید» _ روزنامه اطلاعات / ضمیمه ادب و هنر _ شماره ۲۸۰۰۲ _ سه شنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۰

https://www.ettelaat.com/?p=596169