چاپ داستانِ جدیدم با عنوان «من مرد تنهای شبم» در مجله ی اطلاعات هفتگی
شماره: ۳۹۰۷
تاریخ: چهارشنبه ۵ آذر ۱۳۹۹
نوشته ی : مصطفی بیان
چاپ داستانِ جدیدم با عنوان «من مرد تنهای شبم» در مجله ی اطلاعات هفتگی
شماره: ۳۹۰۷
تاریخ: چهارشنبه ۵ آذر ۱۳۹۹
نوشته ی : مصطفی بیان
«جایزه داستان کوتاه سیمرغ» در سال های اخیر به ابتکار مصطفی بیان ، موسس «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» و با مشارکت بخش خصوصی پایهگذاری شد و هدف از برگزاری این جایزه ادبی، کشف، معرفی و تولید آثار خلاق و برتر داستانی است.
«جایزه داستان کوتاه سیمرغ» ، تنها جایزه مستقل و خصوصی در شرق کشور است.
در این دوره ۴۵۰ نویسنده از داخل و خارج از کشور داستان ارسال کردند. که بیشترین داستان ها از استان های تهران، خراسان رضوی، مازندران، خوزستان و کرمانشاه ارسال شده است. همچنین از هفت کشور جهان : کانادا، اسکاتلند، سوئد، آلمان، ترکیه، مالزی و هند داستان هایی به دبیرخانه این جایزه ادبی رسیده است. این اولین بار است که در نیشابور شاهد چنین رویداد ادبی در گستره جهانی هستیم و می توان گفت اولین جایزه مستقل و خصوصی در شرق کشور است که در گستره جهانی برگزار می شود.
داوران :
در این دوره، سه داور در بخش هیات انتخاب و سه داور در بخش هیات داوری حضور دارند. در بخش هیات انتخاب، سه نویسنده و صاحب نظر در زمینه ادبیات داستانی و نقد ادبی از نیشابور و استان خراسان رضوی حضور دارند و در بخش هیات داوری از سه نویسنده مطرح کشوری دعوت شده است.
هیات انتخاب : مجید نصرآبادی ، هادی خورشاهیان و لیلا صبوحی
هیات داوری : شیوا مقانلو ، منصور علیمرادی و جواد پویان
شیوا مقانلو : متولد سال ۱۳۵۴ ، داستان نویس، مترجم و مدرس ادبیات داستانی است و داوری چند جایزه ادبی را در کارنامه دارد. سال ۱۳۹۲ برنده دیپلم افتخار جایره ادبی مهرگان برای مجموعه داستان «آن ها کم ازماهی ها نداشتند» شد. برخی از داستان های کوتاه شیوا مقانلو تاکنون به زبان های انگلیسی، لهستانی، ترکی استانبولی و کردی ترجمه و در مجلات چاپ شدهاند. او اکنون دبیر بخش داستان نشر نیماژ است.
منصور علیمرادی : نویسنده، پژوهشگر و روزنامه نگار ، متولد سال ۱۳۵۶ در جنوب کرمان است. چهار کتاب پژوهشی در حوزه فرهنگ عامه ی جنوب کرمان و دو مجموعه داستان و پنج رمان در کارنامه ادبی او دیده می شود. رمان «تاریک ماه» و مجموعه داستان «زیبای هلیل» نوشته ی منصور علیمرادی، برگزیده ی جایزه ادبی هفت اقلیم شد. وی در جوایز مختلف کشوری به عنوان داور حضور داشته است.
جواد پویان : متولد سال ۱۳۳۵ در نیشابور است. در فاصله ی سال های ۵۵ تا ۱۳۵۸ در امریکا در رشته مهندسی برق ادامه تحصیل داد. دو رمان «مرد ناتمام» و «فراموشی» را در سال های ۹۴ و ۹۵ توسط انتشارات نیلوفر به چاپ رساند و چهار رمان دیگرش در انتظار مجوز است. رمان «فراموشی» اش در سال ۹۷ برگزیده جایزه ادبی مهرگان شد. او مدرس داستان نویسی در تهران است و اکنون به عنوان «داور» در هیئت داوری جایزه ادبی مهرگان حضور داد.
مجید نصرآبادی : متولد سال ۱۳۵۳ است. او نویسنده ، منتقد و مدرس داستان نویسی و از پایه گذاران انجمن های ادبی در دهه ی هفتاد در نیشابور است.
هادی خورشاهیان : متولد سال ۱۳۵۲ در گنبد کاووس است. او تاکنون ده ها کتاب در حوزه ی کودک و نوجوان و بزرگسالان در زمینه های مختلف ادبیات منتشر کرده و مدرس داستان و داور چندین جوایز معتبر ادبی مانند جایزه جلال آل احمد بوده است.
لیلا صبوحی : متولد سال ۱۳۵۳ در تبریز است. در رشته ادبیات فارسی در دانشگاه تهران و دانشگاه فردوسی مشهد تحصیل کرده. رمان «سیاوش اسم بهتری بود» نوشته ی لیلا صبوحی، سال گذشته نامزد جایزه ادبی واو شد.
مصطفی بیان : پایه گذار و مدیر جایزه داستان کوتاه سیمرغ . متولد سال ۱۳۶۳ . نویسنده مجموعه داستان «بزقاب»
بازخوانی یکی از داستان های شاهنامه با نگاهی به شخصیت به آفرید «به مانند خورشید تابان …»
«به آفرید» ، دختر گشتاسب از نژاد کیانیان شخصیت زنِ حماسه – اسطورهای در اساطیر ایران است. گشتاسب (به معنی دارنده اسب آماده) پادشاه ایران در زمان زرتشت بود. در شاهنامه از «به آفرید» و «هما» به عنوان دختران گشتاسپ و خواهران اسفندیار یاد شده است. «هما» دختری خردمند و «به آفرید» دختری پاکدامن است که خورشید، ماه و باد هرگز او را ندیده بودند.
زنی بود گشتاسپ را هوشمند
خردمند وز بد زبانش به بند
گشتاسپ، زن هوشمندی داشت که بعد از حمله تورانیان، فورا لباس ترکان پوشید، نزد گشتاسپ رفت و ماجرای کشته شدن لهراسپ (پدر گشتاسب) و اسیر شدن دخترانش، هما و به آفرید را توسط تورانیان گفت و ارجاسپ (پادشاه چین و توران است و آیین بت پرستی و دیو پرستی دارند) دختران را به روییندژبه اسارت برده است.
شهنشاه لهراسپ را پیش بلخ
بکشتند و شد بلخ را روز تلخ
همان دختران را ببردند اسیر
چنین کار دشوار آسان مگیر
شاه ایران، بزرگان را فراخواند و ماجرا را بازگفت و سپس سپاهیان را جمع کرد. وقتی ارجاسپ شنید که سپاه گشتاسپ برای جنگ آماده است، قوای بیشتری از توران آورد. جنگ سختی آغاز شد و سه روز ادامه داشت؛ و از ایرانیان بسیاری در جنگ کشته شدند. گشتاسپ سی و هشت پسر داشت که همگی در این جنگ کشته شدند. شاه از پسرش اسفندیار میخواهد برای نجات خواهرانش دست به کار شود. اسفندیار به گرمابه رفت و جامه نو پوشید و همراه با زره و سلاح های جنگی سوار بر اسب به سوی دشت نبرد رفت. همان شب خبر به ارجاسپ رسید که اسفندیار برگشته است. پس ناراحت شد و گفت: «ما نمیتوانیم از پس آن ها برآییم.» تصمیم به عقب نشینی گرفت. اما سردارانِ سپاهش او را منصرف کردند.
وقتی ارجاسپ سپاه ایران را در میدانِ جنگ دید از زیادی آن وحشت کرد. جنگ شروع شد و اسفندیار در همان ابتدا با گرزگاوسارش سیصد تن را کشت و بعد گفت: «امروز دمار از روزگارتان درمیآورم.» پس به سوی راست سپاه دشمن حمله برد و صد و شصت تن را کشت. اسفندیار گفت: «این به انتقام خون لهراسپ» و بعد به چپ سپاه دشمن رفت و صد و شصت تن دیگر را کشت و گفت: «این به انتقام خون برادرانم.» سپس ارجاسب به همراه سپاهیانش فرار کردند.
پسر به که جوید همی کین اوی
که تخت پدر داشت و ایین اوی
بدو گفت ار ایدونک کین نیا
نجویی نداری به دل کیمیا
همای خردمند و به آفرید
که باد هوا روی ایشان ندید
گشتاسپ یک هفته به سپاس خداوند پرداخت. گشتاسپ به اسفندیار گفت: «تو شاد هستی اما خواهرانت دربند اسیرند و این برای ما ننگ است. اگر آن ها را بیاوری تاج و تخت را به تو میدهم.» اسفندیار گفت: «من چشم به تاج و تخت ندارم و به توران میروم تا آنها را نجات بدهم.» پس با سپاهیان فراوان بهسوی توران رهسپار شد.
اسفندیار با پس راندن لشکر توران، سفر «هفت خوان اسفندیار» را آغاز و پس از گذشت از هفت مانع خطرناک، به دژ رویین میرسد.
بدین سان دو دخت یکی پادشا
اسیریم در دست ناپارسا
برهنه سر و پای و دوش آبکش
پدر شادمان روز و شب خفته خوش
اسفندیار در کسوت بازرگانان به دژ رویین میرود و در آن جا خواهران خود را با لباسی ژنده، نیمه عریان و گریان مییابد. اسفندیار در جامه بازرگانان و خواهرانش به بهانه خریدار کالا با یکدیگر رابطه برقرار میکنند و اسفندیار از آن ها میخواهد چند روز صبر نمایند تا چارهای بیندیشید.
به درگاه ارجاسپ آمد دلیر
زرهدار و غران به کردار شیر
چو زخم خروش آمد از در سرای
دوان پیش آزادگان شد همای
ابا خواهر خویش به آفرید
به خون مژه کرده رخ ناپدید
چو آمد به تنگ اندر اسفندیار
دو پوشیده را دید چون نوبهار
چنین گفت با خواهران شیرمرد
کز ایدر بپویید برسان گرد
بدانجا که بازارگاه منست
بسی زر و سیم است و گاه منست
سرانجام اسفندیار ، ارجاسپ و دیگر سرداران رویین دژ را کشته و «به آفرید» و «هما»ی را نجات میدهد و رویین دژ را به آتش میکشد.
مصطفی بیان / داستان نویس
چاپ شده در مجله ی مجله سرمشق – شماره ۴۴ – مهر و آبان ۱۳۹۹
مرور هفتگی کتاب با مسعود بهنود در رادیو بی بی سی
مسعود بهنود، نویسنده و روزنامه نگار مقیم لندن هر هفته در روزهای سه شنبه دو کتاب را که اخیرا به بازار وارد یا تجدید چاپ شده اند مرور می کند.
این هفته (سه شنبه سیزده آبان ۱۳۹۹) مسعود بهنود مروری دارد بر مجموعه داستان «بزقاب» نوشته ی مصطفی بیان
برای شنیدن فایل صوتی مسعود بهنود می توانید به سایت زیر مراجعه کنید:
https://www.bbc.com/persian/tv-and-radio-54790579
در این داستان هیچکس شخصیت اول نیست
یادداشتی بر رمان «اسرار عمارت تابان»؛ نوشتۀ شیوا مقانلو؛ نشر نیماژ
انسان همیشه به دنبال کشف رازهای دست نیافتنی است. از گذشته نقشه های گنج در دستان انسان های مرموز و یا جویای حقیقت بوده است. یا گنج مادی و یا گنج معنوی. فرقی نمی کند. مهم این است که برای رسیدن به این گنج، قصه هایی خلق شده است که خوانندگان کنجکاوی را مُجاب می کند تا با علاقه داستان های رازآلود را بخوانند. نکته ای که در نگارش این گونه داستان ها حائز اهمیت است این است که نوشتنِ داستان هایی با تمِ «معمایی» یا «رازآلود» نیاز به اطلاعاتی وسیع دارد تا نویسنده بتوانند داستانش را بپروراند.
رمان جدید «شیوا مقانلو» که به تازگی توسط نشر نیماژ چاپ شده است رمانی معمایی – پلیسی – ماجراجویی است. سه شخصیت اصلی این داستان: پروفسور امیر نادران، دکتر تابان رودکی و محقق جوانی به نام مهندس آیدین باقری که عازم کاوشی محرمانه در عمارتی اربابی و رازآلود در خراسان شمالی با عنوان قلعه بلقیس می شوند. نگهبان این عمارت، پیرمردی لال و مرموز به نام ابراهیم حسن بیگی است (لال بودن و مرموز بودن شخصیت ابراهیم بازتابی از مرموز بودنِ عمارت است).
عمارت بلقیس بخشی از تاریخ معاصر است، عصاره ی همه ی تراژدی ها و رمانس ها و خوشی و ناخوشی هایی که همیشه آدم ها در تاریخ تجربه کردند. شخصیت های اصلی این داستان، همین اندازه می دانند که عمارت اربابی در گذشته متعلق به بزرگترین و ثروتمندترین خان این منطقه به نام منصور شیرکوهی بوده است. این تیم کوچک سه نفره به دنبال گنج آمده بودند که برای رسیدن به آن باید راز آن را کشف می کردند. گنج یا راز که دوره تاریخی اش به قرن هفتم و پیش از حمله ی مغول به این منطقه بر می گردد؛ زمانی که حاکم قلعه بلقیس، سپهسالار اسفراین، شیر مردی به نام نظام الدین علی بوده است؛ که بعد از آگاهی از خبر شکست سلطان جلال الدین خوارزمشاه در مقابل سپاه خونریز و بی رحم مغول، در صدد این بود که از کشتار عظیم و تخریب این مهد هنر شرق جلوگیری کند. راز قلعه بلقیس و نظام الدین علی بعد از هفت قرن، پروفسور نادران و دو شاگردش را به این منطقه کشاند. که نتیجه ی آن آشنایی با آدم های جدیدی است. آدم هایی که خواسته یا ناخواسته ارتباطی به راز گنج قلعه بلقیس داشتند. داستان گلماه و غفور، ماجرای ساران ، قصه ی مریم بانو و حضور مرموز و ناگهانی قاچاقچیان و تیم سیفی به جذابیت داستان و رسیدن به راز عمارت کمک می کنند.
داستان با کشمکش و شکل گیری شخصیت ها شروع می شود، این کشمکش های شخصيتی در چندين سطح به خوبی ساخته و پرداخته شده است. اين سطح از کشمکش، تعليق زيادی برای خواننده به همراه دارد. در سطح عميق تر، شخصيت دکتر تابان با خودش نيز در کشاکش و درگيری است (کشمکش خود با خود) شايد مبارزه اصلی داستان نيز همين باشد. پيروزی بر شک ها و ترديدهای درونی که نتيجه اش می شود مبارزه و ایستادگی پای آنچه که تصور می کند، درست است. حتی زمانی که دکتر تابان می داند و مطمئن است کاری از پيش نمی برد باز به اندازه خودش يک نفر، کار درست را انجام می دهد.
هرچند حضور شخصیت دکتر تابان به جد بر روی داستان تاثیر گذاشته و نقش اصلی او را می توان در بسیاری از حوادث داستان مشاهده کرد. اما به اعتقاد من این داستان به هیچ وجه هیچ شخصیت قهرمانی ندارد و هیچ کس در این داستان شخصیت اول نیست. داستان میان چند شخصیت پردازش شده است. از این رو این رمان ، یک رمان رویداد محور و به قولی حادثه محور است و این گونه درباره ی آن صحبت کنیم که حوادث در این رمان بیشتر از شخصیت ها تاثیرگذار در روند داستان هستند.
هر چند که رمان «اسرار عمارت تابان» بر اساس یک خط داستانی رویداد محور پیش می رود، اما از سویی دیگر نیز می توانیم بگوییم که شخصیت های فرعی داستان در مسیر داستان نقش بسزایی در برجسته شدن و شکل گیری شخصیت های اصلی و حتی حادثه و موضوع اصلی داستان داشته اند و از این رو می توان هر کدام از آنها را جداگنه تحلیل کرد. مثل شخصیت های گلماه و غفور، ساران، مریم بانو و سیفی. به خصوص در مورد شخصیت های های گلماه و غفور و ساران و نیز شخصیت دکتر تابان ، تحلیل های متفاوت داشته باشیم . می توانیم تحلیل های روانشناختی در کنار تحلیل ادبی داشته باشیم.
«همیشه بار دومی که آدم ها چشم تو چشم میشن، هیچکدوم شون دیگه آدم قبلی نیستن. جایگاه و تجربه و عقل و شیوهی رفتار و نگاه شون به زندگی عوض شده.» (از متن کتاب).
شخصیت پردازی دکتر تابان، چندوجهی است. خواننده از ابتدای داستان با تک گفتار درونی مستقیم دکتر تابان به عنوان شخصیت اصلی داستان مواجه می شود. او برای خودش قوانینی دارد که در مواجهه با آدم ها و رویداد ها سعی می کند با اتکا به آنها واکنش های درست را تشخیص بدهد.
«برای تابان تاریخ همیشه یک قصه ی مردانه بود. که مطمئنا روایت های زنان را حذف می کرد. تاریخ، تاریخ برنده ها و قدرتمندها و مردها بود که بی خیال داستان بازنده ها و ضعفا و زن ها قصه می گفت. اصلا شاید به همین دلیل بود که باستان شناس شده بود، همین که با چشم و دست خودش روایت های معتبر را از لای نسخه های قدیمی و خشت و آجرهای باستانی و لایه های پرقدمت خاک بیرون بکشد و اصلا شاید به همین دلیل بود که فصل مربوط به حاکمیت نظام الدین علی بر اسفراین، که با دقت و ظرافت تاریخ سیاسی و اقتصادی قبل از حمله ی مغول شرح می داد.» (صفحه ۱۳۲ کتاب)
داستان پرکشش و جز به جز و صحنه به صحنه پیش می رود. در يک سوم انتهايی کتاب هرچه به گرهگشايی نزديک تر می شويم، شاهد تعليق بيشتری هم هستيم. در اين بخش حوادث بدون وقفه و پشت سر هم اتفاق می افتند. اين سلسله رويدادها تا اندازهای خواننده را کنجکاو می کند تا پایان داستان را ادامه بدهد و نتيجه و سرنوشت شخصیت ها و معمای اصلی داستان را بداند.
رمان «اسرار عمارت تابان» علاوه بر ویژگی های ماجراجویی و جنایی ، نگاهی به تاریخ ، جغرافیا و زبان و لهجه ی خراسانی داشته است. که از نکات درخشان و ارزشمند این رمان محسوب می شود.
رمان «اسرار عمارت تابان» نوشته ی شیوا مقانلو توسط نشر نیماژ در بهار ۱۳۹۹ منتشر شد.
مصطفی بیان / داستان نویس
منتشر شده در سایت کافه داستان
عنوان مقاله: نویسنده کیست؟
نگاهی به کتاب «فقط روزهایی که می نویسم» پنج جستار روایی درباره ی نوشتن و خواندن نوشته ی آرتور کریستال
جستار روایی متنی غیر داستانی است که سبکی دلنشین، ساختاری ظاهرا ولنگار، چاشنی طنزی ظریف و گاهی لحنی شبیه زبانی شفاهی دارد و با استفاده از داستان یا ساختار داستانی، روایت نویسنده از موضوعی نامتعارف یا مبحثی که کمتر به آن پرداخته شده را ارائه می دهد. به عبارتی، نویسنده جستار روایی با استفاده از اکسیر هنر، فرمی لذت بخش می آفریند و مضمون مقاله را به گونه ای نو و با هدفی متفاوت ارائه می دهد.
جستار، متنی غیرداستانی است. اما به جای آن که مثل مقاله اطلاعاتی درباره ی یک موضوع خاص به خواننده منتقل کند، دیدگاه شخصی نویسنده درباره ی موضوع را با لحنی که اعتماد مخاطب را برانگیزد برایش توضیح می دهد. جستارنویس بر اساس تجربه ی زیستی ی خود، نگاه ویژه ای به مفهوم یا رخداد مورد نظرش پیدا کرده، به یک روایت فردی رسیده و با نوشته ای صمیمی و صادقانه می خواهد موضوع و تحلیل خودش را شرح دهد. به همین دلیل خواندنِ جستار ما را با طرز فکر و منش نویسنده آشنا می کند. بی تردید مقاله نویس ها هم دیدگاه شخصی درباره ی موضوع مقاله شان دارند و گاهی آن را با خوانندگان شان در میان می گذارند اما نتیجه گیری نوشته شان را با استناد به دلایل و شواهد موجود در مقاله سر و سامان می دهند نه مبتنی بر تجربه، برداشت و روایت شخصی خودشان.
آرتور کریستال، متولد سال ۱۹۴۷ ، جستارنویس، سردبیر و فیلم نامه نویس آمریکایی معاصر است که در سال ۲۰۱۰ میلادی جایزه بهترین جستار آمریکایی را از آن خود کرد. آرتور می نویسد که درآمد چندانی ندارد. و می گفت: «من به نوشتن روآوردم تا کار نکنم.»
نشر اطراف در سال ۱۳۹۶ کتاب «فقط روزهایی که می نویسم» نوشته ی آرتور کریستال با ترجمه ی احسان لطفی منتشر کرد که در مدت سه سال، دوازده بار تجدید چاپ شد. این کتاب شامل شش مقاله درباره ی نوشتن و خواندن است.
آرتور در بخش دوم کتاب با عنوان «لذت های گناه آلود» به دعوای نویسندگان داستان های ادبی و داستان های ژانر اشاره می کند و می نویسد: میانه های قرن هجدهم این سوء ظن وجود داشت که مخاطبِ رمان، مخاطب جدی ادبیات نیست. چون به جای آن که برای خواندن «مقاله ای در باب انسان» (رساله ای فلسفی در قالب شعری است از الکساندر پوپ ، شاعر قرن هفدهم و هجدهم و ایده های مطرح شده در آن را مقابل ایده های بهشت گمشده ی میلتون می دانند) یا یک درام کهنه ی منظوم جان بکند سراغ یک رمان سرگرم کننده ی فرانسوی یا حتی یکی از آثار ریچاردسون یا فیلدینگ رفته است. رمان ها برخلاف دستورالعمل های اخلاقی یا مذهبی، مفرح بودند و یک چیز مفرح به وضوح نمی توانست چیز خیلی خوبی باشد. به همین دلیل بود که خیلی از معاصران چارلز دیکنز (نویسنده انگلیسی قرن نوزدهم) او را با همه ی مخاطبان انبوهش بیشتر یک جور سانتی مانتالیست و کاریکاتوریست می دانستند تا یک هنرمند جدی . جورج اورول در مقاله ی «کتاب های بدِ خوب» می نویسد: دو دسته کتابِ بدِ خوب وجود دارد: اولی شامل ادبیات تفننی که هیچ ارتباطی با زندگی واقعی ندارد و دومی با آنکه به زندگی واقعی مربوطند اما نمی توان خوب خطابش کرد. و بنابراین نشان می داد که «روشن فکری و پالایش ذهنی، همان طور که به زیان کمدین موزیکال است برای داستان گو هم ضرر دارد». اورول می پذیرد که از شرلوک هلمز و دروکولا لذت می برد اما نمی توان آنها را جدی بگیرد. به نظر او چنین کتاب هایی یادمان می آورند که «هنر همان تفکر نیست» و بینش و هوش در عمل می تواند مخل کار داستان نویسی باشد وگرنه هر منتقد باهوشی می توانست یک رمان قابل خواندن بنویسد.
به نظر ترِنس رَفِرتی (منتقد فیلم و داستان آمریکایی) داستان ادبی، به خودش اجازه می دهد که روی زیبایی های حاشیه ای، مکث کند حتی اگر این کار، ریسکِ گم کردن راه را با خودش داشته باشد.
ویلیام هزلیت (منتقد ادبی و فیلسوف قرن نوزدهم) در مقاله ای در باب گفت و گوی نویسندگان هزلیت تاکید می کند: «نویسنده ناگزیر از نوشتن است – خوش یا ناخوش، خردمندانه یا ابلهانه – اما فکر نمی کنم ناگزیر باشد بهتر از بقیه حرف بزند، همان طور که لازم نیست بهتر از بقیه برقصد یا اسب سواری و شمشیربازی کند. مطالعه، تحقیق، سکوت و تفکر، مقدمات خوبی برای پُرگویی نیستند.» حرف هزلیت، ساده است.
آرتور کریستال می گوید: «نویسنده لازم نیست خوش سخن باشد، مگر این که اصولا اهل خوش گذرانی باشد (مثل سامرست موام یا لوییس آکینکلاس)، ممکن است در مهمانی ها برای ذره ای هوای گفت و گو، ناامیدانه بال بال بزند.»
نمی شود به حرف های یک نویسنده ی خلاق درباره ی اینکه چه کار کرده اعتماد کرد؛ او می تواند بگوید که چه کار می خواسته بکند اما ما مجبور نیستیم باور کنیم. به نظرم بیشتر نویسنده ها این را می دانند: دقیق ترین و حساب شده ترین نقشه ها هم نمی تواند نحوه ی خوانش یک اثر را تضمین کند.
ولی نکته این نیست. ما در خلوت کار می کنیم تا نوشته ها و کتاب هایمان بتوانند جای ما را در جمع ها و فضای عمومی پُر کنند. هنری دیوید تورو (مقاله نویس و فیلسوف قرن نوزدهم) به خواننده هایش اطمینان می دهد که «بهترینِ مرا در کتاب هایم دیده اید. خودم دهاتی زمختِ الکنی هستم که به ملاقات حضوری نمی ارزد. حتی شعر، از یک نظر، لاف و گزافی بی کران است. نه که پای تمامی آنچه نوشته ام نایستم اما نسبت من با حقیقتی که عاجزانه از آن دم زده ام چیست؟»
ویلیام هزلیت یک چیز را راست می گفت؛ نویسنده با نوشتن، انتظاراتی درباره ی قدرت بیانش می آفریند و هر چه روی کاغذ بیشتر تحت تاثیر قرارمان بدهد، ما هم وجود این قدرت و قابلیت را بیشتر باور می کنیم.
رولان بارت گفته است: «آنکه حرف می زند همانی نیست که می نویسد و آنکه می نویسد همانی نیست که هست.» و بنابراین از روی نحوه ی نوشتن یک نفر نمی شود چیزی درباره ی خودش استنتاج کرد. آیا سریل کارنولی (نویسنده قرن بیستم انگلیس) واقعا اعتقاد داشت که «باید بشود از روی یک پاراگرافِ نویسنده، به اندازه ی دسته چک و نامه های عاشقانه اش، سر از زندگی مالی و حریم خصوصی او درآورد؟» به نظرم کارنولی فقط خواسته روی موج تمایل طبیعی ما به یکی گرفتن نویسنده و اثرش سوار شود. همه ی ما این کار را انجام می دهیم: می خوانیم و فرضیاتی درباره ی شخصیت نویسنده می سازیم. فیلیپ راث (نویسنده قرن بیستم آمریکایی) باید یهودی خودشیفته شهوت رانی باشد چون درباره ی نویسنده ای با همین خصوصیات می نویسد و ناباکوف هم احتمالا در جوانی تمایلات جنسی عجیب و غریبی داشته است. پروست هم مدعی است که ماهیت نویسنده، محدود به اثر هنری است و از خلال گفت و گوها یا حتی نامه هایش به دست نمی آید.
آرتور کریستال می گوید: نویسنده ها روی کاغذ و نوشته هایشان، باهوش تر از جهان واقعی هستند. ادگار آلن پو (نویسنده و سردبیر قرن نوزدهم آمریکا) معتقد است که «مردم درباره فکر کردن حرف می زنند. من وقت هایی که می نشینم سرِ نوشتن، فکر می کنم.» نوشتن یک حرفه است. هنری جیمز عقیده داشت نویسنده باید کسی باشد که چیزی از دستش در نرود، این را هم می دانست که این حرفه نمی گذارد صاحبش در تجربه غرق شود.
نیچه ظاهرا این طور فکر می کرد که آدم یا زندگی می کند یا هنرمند است؛ به عبارتی آدم یا رنج می کشد یا استادِ رنج دیگران است. دزموند مک کارتی (منتقد ادبی و روزنامه نگار انگلیسی) باور داشت «هنرمند ادبی، جز اینکه به نوعی، از تجربه در امان است باید خود را در کنفِ اختیار و اقتدار تجربه رها کند طوری که بعدش نتواند تشخیص دهد آیا بیشتر مرهونِ تکانه های خام و کودکانه ای بوده که او را به سوی ملاقات با زندگی سوق داده اند یا وام دار تنهایی و مردم گریزی خودش که آرام و ناگزیر او را دوباره از زندگی جدا کرده.» حرف مک کارتی به نظر منصفانه تر می آید تا گزاره ی تیز نیچه درباره ی نسبت هنرمند با شور و شوق. نویسنده در واقع می تواند شور را احساس کند هم به کارِ آفرینش بگمارد و این که آیا کمتر از دیگران احساسش می کند یا نه، در حیطه ی تشخیص و قضاوت ما نیست.
آدم می نویسد چون نمی تواند جلوی خودش را بگیرد. چون واقعا چاره و اختیاری ندارد. زندگی کردن و نوشتن درباره ی زندگی، وجوه متقابل بودن اند. کسی که می نویسد و کسی که زندگی می کند مکمل یکدیگرند؛ هر کدام دیگری را تغذیه می کند، هر کدام در جست و جوی دانشی است که شاید هر دو را در ادراکِ خودشان یاری کند.
والت ویتمن (شاعر قرن نودهم امریکا) هر اثر ادبی را روح کسی می داند که زمانی از این راه گذشته است و وعده داد که «هرکسی کتاب را لمس کند، انسانی را لمس کرده.»
مصطفی بیان / داستان نویس
چاپ شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک / شماره ۱۲۳ / آبان ۱۳۹۹
ادبیات معاصر ما کلید اصلی را گم کرده است
گفت و گوی من با شیوا مقانلو / روزنامه آرمان ملی / یکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۹ / شماره ۸۴۷
شیوا مقانلو متولد سال ۱۳۵۴ ، داستان نویس، مترجم و مدرس است و داوری چند جایزه ادبی را در کارنامه دارد. سال ۱۳۹۲ برنده دیپلم افتخار جایره ادبی مهرگان برای مجموعه داستان «آنها کم ازماهی ها نداشتند» شد. برخی از داستانهای کوتاه شیوا مقانلو تاکنون به زبانهای انگلیسی، لهستانی، ترکی استانبولی و کردی ترجمه و در مجلات چاپ شدهاند.
تابستان امسال رمان جدید او با عنوان «اسرار عمارت تابان» به همت نشر نیماژ راهی بازار کتاب شد که در مدت زمان کوتاهی به چاپ دوم رسید. «اسرار عمارت تابان» رمانی معمایی – پلیسی – ماجراجویی است. سه شخصیت اصلی داستان عازم کاوشی محرمانه در عمارتی اربابی و رازآلود در خراسان شمالی با عنوان قلعه بلقیس می شوند.
آنچه می خوانید گفت و گو با «شیوا مقانلو» درباره ی کتاب جدیدش و جهان داستانی اوست.
پس از تجربه چند مجموعهداستان، «اسرار عمارت تابان» نخستين رمان شما است. چه شد که به سراغ رمان رفتيد و ايده نوشتن آن از کجا آمد؟
از تمام چيزهايي که از کودکي بهشان علاقه داشتهام، با آنها دمخور بودهام و برايم اهميت داشتهاند: تاريخ، باستانشناسي، اشياي عتيقه، فرهنگ، زادبوم؛ و همينطور هم معما و پازل و بازيهاي فکري؛ و بعد هم عشق و انسان. به خاطر شغل پدرم – دبير تاريخ- و علاقه مادرم به ادبيات، از کودکي با رمان و سفرنامه بزرگ شدم و شايد بيش از آدمها، با کتابها دوست و مانوس بودم. از همان وقت ادبيات خارجي را زودتر از ادبيات ايراني شناختم و دوست داشتم، و ادبيات معمايي فاخر و پيچيده هم هميشه برايم محبوب بوده است. از سوي ديگر، و بهعنوان يک زن ايراني با تمام مشکلات متصل به اين عنوان، هميشه هم از نزديک گرفتاريهاي جنس خودمان را لمس کرده و تلخيش را چشيدهام و هم شخصيتهاي قدرتمند زن را تحسين کردهام. مسائل زنان را به شکل علمي هم دنبال کردهام، پاياننامه کارشناسي ارشدم «پستفمينيسم و سينما» بود؛ گرچه هرگز رويکرد راديکال نداشته و سعي کردهام هر دو طرف بازي را ببينم. ضمنا، نقدهايي جدي به فضاي يکنواخت و تکراري و محنتزده ادبيات معاصرمان دارم که بهرغم توليد برخي آثار ارزشمند، بهنظرم کليد اصلي رمان را که «ترکيب قصه خوب با تکنيک خوب» است، گم کرده؛ يا درگير قصههاي تخت عامهپسند است يا درگير تکنيکهاي مبهم و زبانبازيهاي فرمي. من ميخواستم در کتابم از اينها دور باشم و راه سومي را بروم که بهنظرم شالوده رماننويسي دنيا بر همان بوده و هست. بنابراين «اسرار عمارت تابان» بزنگاهي بود که تمام اين علاقهها گرد هم بيايند.
شما يک فصل کامل از اين کتاب را به حادثه تاريخي حمله مغول اختصاص دادهايد، اما در ادامه رمان به جنبههاي تاريخي اين حادثه کمتر پرداختهايد و ژانر معمايي – پليسي پُررنگتر شده است. اگر ژانر تاريخي اين داستان در کنار ژانر معمايي – پليسياش پُررنگتر ميبود آيا بر جذابيت رمان افزوده نميشد؟
در نوشتن اين رمان ترکيب يک تکنيک دقيق و ساختار فرمي حسابشده با يک خط روايي روشن و زبان راحت، اهميت زيادي داشت؛ بنابراين هر قدر از تکنيکي استفاده کردهام به نظرم روايت هم همانقدر ميطلبيده. فصل شب حمله مغول، از نظر زباني با باقي فصلها متفاوت است؛ فصل پانزده هم که روايتش مربوط به حدود نيم قرن قبل ميشود يک فرم زباني جديد دارد: يعني سه خط روايي و زباني در يک الگوي واحد درهم تنيده شدهاند. بين برخي دوستان نويسنده و منتقد سوء برداشتي درمورد مفهوم چندصدايي و پليفوني باختيني وجود دارد که بهنظرم از برخي کارگاههاي داستاننويسي آمده: اينکه فکر ميکنند چندصدايي در رمان يعني هر فصل کتاب فقط از زبان يکي از شخصيتها روايت شود و تمام! حاصلش ميشود رماني که فقط اسم آدمها فرق دارد، اما همه يکجور حرف ميزنند و نهايتا زاويهديد راويها از آشپزخانه به سالن عوض ميشود، که در اين صورت اگر کل کتاب را هم يک راوي تعريف کند فرق چنداني نميکند. درحاليکه شما در چندصدايي بايد کل ساختار را به بازي بکشانيد و دگرگون کنيد، توهم راست يا دروغ ايجاد کنيد، و داستانهاي متضاد و باورپذيري از کاراکترهاي مختلف پيش بکشيد: يعني کاري که پستمدرنها به کرات انجام دادند. من اگر اين تکنيک را بيشتر اجرا ميکردم، از شيوه اصلي روايتي خودم منحرف ميشدم، درصورتيکه ميخواستم خط روايتي قصهمحور و راحتخوانم را حفظ کنم. خلاصه، سعي کردم هم پليفوني را نشان دهم و هم از بازي زياد پرهيز کنم.
انسان هميشه به دنبال کشف رازهاي دستنيافتني است. اين رمان برخلاف فضاي تکراري رمانهاي شهري و آپارتماني در يک منطقه نيمهکوهستاني در خراسان شمالي و در يک عمارت تاريخي و مرموز رخ ميدهد و فضايي جديد و رازآلودي را براي خواننده ترسيم ميکند. چه دليلي باعث شد به سراغ اين ژانر ادبي برويد؟
يکي از دلايل همان نقدهايي است که به ادبيات معاصرمان دارم. شخصيتهاي خيلي از آثار ما همان خود نويسنده هستند با مشاغلي آشنا و تکراري: نويسنده، روزنامهنگار، کتابفروش، گالريدار، کافهدار، و دانشجو. يعني جهان ترسيمشده براي کاراکترها از حد جهان زيسته خود نويسنده فراتر نميرود، مکانها هم که به قول شما تکراري. من نبايد به کار ديگران ايراد بگيرم، بلکه اگر توانايياش را دارم بايد آستين بالا بزنم و شکل مورد تاييد خودم از رمان را بنويسم. بيشتر حواسم به ايجاد سبک خودم است، تا مخالفت با سبک ديگران. طبعا شايد طرفداران آن نوع ادبيات آپارتماني روزمره هم کار من را دوست نداشته باشند يا نقدش کنند. مطمئنا هم اين کتاب و هم باقي آثارم به روي نقد بازند، چون نقد خوب مرا براي کارهاي بعدي آمادهتر ميکند. در کل، به نظرم هرکس بايد به هر الگويي باور دارد، درست و کامل پيادهاش کند. ضمنا بهعنوان داور جشنوارههاي ادبي در شهرهاي مختلف، بارها داستانهايي در فضاهاي بومي و اقليمي ديدهام که گرچه اداي ديني بودهاند به فضاهاي خاص و مهجور ايران، اما تکنيک درستي نداشتهاند و نتوانستهاند به استاندارد داستان نزديک شوند. کشور ما پر از رمزورازهاي داستاني است، هم در تاريخ و هم در جغرافيايش. شايد کمکاري و خستگي ماست که دنبال اينها نرفتيم و ترجيح دادهايم حرفهاي روزمره و معمولمان را رمان کنيم. البته نمايش صرف و ساده زيستبوم و جغرافيا هم خستهکننده است و وظيفه کتابهاي درسي. بايد حواس مخاطب را در دل يک قصه به اينها جلب کرد.
شمــا را بيشتــر بهعــنوان داستانکوتاهنويس ميشناسيم. پس از تجربه اين رمان، داستانکوتاهنوشتن سختتر است يا رمان؟ تفاوت بين داستان کوتاه و بلند (رمان) را در چه چيزي ميبينيد؟
نوشتن يک داستان کوتاه «خوب» از هر کاري سختتر است! چون بايد تمام عناصر داستان را که بين رمان و داستان کوتاه مشترک است، با کمترين فضا و کاراکتر ممکن پيش بُرد و گره درستي انداخت و ديالوگهاي خوبي چيد. بخش سخت رمان، تمرکز و پيوستگي و حفط روايت اصلي در عين داشتن خردهروايتهاست، همينطور هم تحقيق و پژوهش و کار ميداني. البته شايد براي يک داستان کوتاه هم نياز به پژوهش داشته باشيد اما قطعا در حدي کمتر. اين دو از نظر اصول روايتي فرقي ندارند، فقط اينکه بايد در ريتم و چينش خاص خودشان درست رعايت شوند. در برخي رمانها کاراکترها صفحات متوالي حرف ميزنند بياينکه کنشي رخ دهد که روايت را جلو ببرد. يا برعکس، در برخي داستانهاي کوتاه، پاراگرافهاي زيادي فقط صرف توصيف صحنه و موقعيت ميشود و داستان تازه در انتها شکل ميگيرد. نويسنده، چه کوتاهنويس و چه بلندنويس، بايد ريتم کارش و نيز نياز قالب داستاني موردنظرش به فضاسازي و ديالوگ و شخصيتپردازي را بشناسد.
آيا آينده ادبيات داستاني ما و نويسندگان فعال در کشورمان روشن است؟ براي ارتقا و شکوفايي ادبيات داستاني، چه عوامل و راهکارهايي به ذهن شما ميآيد؟
بله روشن است، به شرط و شروطي: يکي اينکه جبههگيري متعصبانه عليه ادبيات خارجي نداشته باشيم. متاسفانه چندسالي است برخي دوستان نويسنده عليه آثار ترجمه جبهه ميگيرند و عدم استقبال از آثار داخلي را وفور آثار ترجمه ميدانند، درصورتيکه اين معلول است و نه علت! شايد اگر بهتر بتوانيم وسعت ديد و تنوع داستاني و شخصيتي قصههايمان را زياد کنيم، مخاطب بيشتري هم جذب کنيم. نويسندههاي جوان ما که ادبيات خارجي را بيشتر ميخوانند و دنبال ميکنند، بهتر با شيوههاي جديد داستانگويي در جهان آشنا ميشوند و روشهاي نو را ميآموزند. بههرحال دنيا عوض ميشود و ما هم بايد با آن هماهنگ باشيم و با داستان روز همراه شويم، در عين داشتن حواسجمع نسبت به فولکلور و فرهنگ قومي خودمان. البته مسائل مربوط به مميزي ارشاد هم اينجا مهم است چون به تجربه همگان، حساسيت روي آثار تاليفي بيشتر از ترجمه است و قاعدتا دست نويسندهها در انتخاب و پرداخت موضوع بستهتر است. در کل، براي موفقيت در داستاننويسي بايد مهارتي داشته باشيم مرکب از شناخت ادبيات کلاسيک ايراني و بهرهگيري از گنجينه لغت قوي فارسي همراه با شناخت رويکردهاي جديد داستاننويسي در جهان. البته تمرين مستمر و هر روز نوشتن هم که شرط اصلي است، و قبل از آن هم استعداد ذاتي.
برخي نويسندگان بزرگ مثل آليس مونرو و ري برادبري به تدريس داستاننويسي اعتقادي ندارند. به نظر شما ميتوان نوشتن داستان را ياد گرفت؟ آيا هنر داستاننويسي اکتسابي است؟
داستاننويسي يک قابليت ذاتي و بالفطره است که با قرارگيري در محيط درست و مناسب، بالفعل و شکوفا ميشود. اين محيط مناسب، اول از همه فضاي کتابخوانياي است که در کودکي براي فرد ميسر ميشود؛ يعني اگر کسي نه استعدادش را داشته باشد و نه از کودکي در محيط باشد، در بزرگي با هيچ کلاس و کارگاهي نويسنده نخواهد شد. اما براي يک آدم مستعد و آماده، کلاسهاي نويسندگي – Âäåã ÇÒ äæÚ ÇÕæáí æ ÎáÇÞÇäå æ äå ˜ÇÑÇååÇí ÞÇáÈÒäí í˜ÓÇä ÈÇ ØÑÍåÇí ʘÑÇÑí- ÍÊãÇ ˜ã˜ ãí˜äÏ ÊÇ ÈÇ ÇÕæá ÍÑÝåÇí äæÔÊä ÂÔäÇ Ôæíã. ÈÏæä åãÑÇåí ÇÓÊÚÏÇÏ æ ʘäí˜ íÇ ÝÞØ ÏáäæÔÊå ˜áíÔåÇí ÏÇÑíã æ íÇ ÏÇÓÊÇä ã˜Çäí˜í Èíäã˜.
در کارنامه ادبي شما داوري چند جشنواره ملي ديده ميشود. آيا برگزاري جشنوارههاي مختلف ادبي به رشد و ارتقاي ادبيات داستاني ايران کمک ميکند؟
جشنواره ادبي هم مثل هر امر ديگري در دنيا، فينفسه خوب يا بد نيست بلکه بسته به شرايط برگزارياش موفق يا ناموفق ميشود. اين موفقيت به چند مساله بستگي دارد: يکي استمرار و پايداري جشنواره. بسيار جايزه بودهاند که با هياهو ولي فقط براي يکيدو دوره ظهور کرده و به سرعت هم خاموش شدهاند. طبعا بنيه مالي جشنواره هم نقشي اساسي در تداومش دارد، و تضميني است براي داشتن داوران حرفهاي و جوايز درخور. شرط دوم همين وجود داوران مورد اطمينان و باسواد است؛ و شرط سوم حمايت آتي جشنواره از برگزيدگانش: چه چاپ واقعي مجموعهداستانهاي برگزيده و چه معرفي آنها به نشريات ادبي. يعني رسالت يک جشنواره تازه از بعد از اختتام آن شروع ميشود. رسالت ما هم به عنوان داور اين است که تمام آثار را با دقت و جديت بخوانيم، و فارغ از هر پيشداوري امتياز بدهيم و پاي حرفمان هم بايستيم. من معمولا استعدادهاي خوبي در شهرستانها ديدهام که انتخابشدنشان در جشنوراه برايشان قوت قلبي بوده به ادامه راه؛ ولي اين تمام راه نيست. داور برميگردد سر زندگياش، و اين متوليان جشنواره هستند که بايد موفقيتها را تداوم ببخشند.
چرا در سينماي ما و دنياي فيلمنامهنويسي جايزهاي براي اقتباس ادبي در نظر گرفته نشده است؟ آيا اثر قابل اقتباس نداريم يا مشکل از فيلمنامهنويسي است؟
مشکل هم از سمت سينماست و هم از سمت ادبيات. نقطه ضعف سينماي ايران که سالهاست همه ميدانند اما قدمي جدي براي رفعش برنميدارند، فيلمنامه است. خيلي از کارگردانها دوست دارند و فکر ميکنند ميتوانند يکتنه همه کار بکند و فيلمنامه هم بنويسند؛ تهيهکننده هم دستمزد قابلي براي فيلمنامه درنظر نميگيرد؛ يعني با اينکه اساس يک فيلم فيلمنامه است اما به عنوان بخش فرعي با آن روبهرو ميشوند که گويا از عهده هر کسي برميآيد. ضمنا خيلي از اسامي تعيينکننده و مطرح سينماي ايران در سالهاي اخير، آشنايي درستي با ادبيات و کتاب ندارند و جهان داستان را نميشناسند که بخواهند تعاملي با اهالي ادبيات برقرار کنند. فعلا متاسفانه الگوي ساخت خيلي از سريالهاي شبکه خانگي يا حتي فيلمهاي سينماييمان شده فيلم و سريالهاي عامهپسند ترکي، با مخاطباني زير خط متوسط. از سوي ديگر خيلي نويسندگان ما هم با روايت سينمايي بيگانه هستند و عامدانه يا غيرعامدانه ادبياتي مينويسند که قابليت تصويري ندارد و روايتش بيشتر متکي بر فرمهاي زباني و بازيهاي متني است تا مهياي اقتباس و برداشت تصويري. اين فينفسه بد يا خوب نيست، ولي همانطور که ميبينيم دردرازمدت آسيبزننده است. بهشخصه، هدفم اين بوده که «اسرار عمارت تابان» را طوري بنويسم که کتابي کامل و مستقل باشد که قابليت اقتباس تصويري هم دارد. اميدوارم نظر مخاطبان هم همين باشد.
فراخوان پنجمین جایزه ملی داستان کوتاه سیمرغ اعلام شد.
«جایزه داستان کوتاه سیمرغ»، تنها جایزه مستقل و خصوصی ادبیات داستانی در شرق کشور است که در سال های اخیر به ابتکار «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» و با مشارکت بخش خصوصی برگزار می شود و هدف از برگزاری این جایزه ادبی، کشف، معرفی و تولید آثار خلاق و برتر داستانی است.
«پنجمین جایزه ملی داستان کوتاه سیمرغ» در دو بخش «ملی» و «منطقه ای» و با حضور داوران مطرح کشوری برگزار خواهد شد.
از علاقه مندان و نویسندگان داخل و خارج از کشور دعوت می شود تا داستان خود را طبق مقررات زیر به دبیرخانه این جایزه ادبی ارسال کنند:
۱ – جایزه در حوزه داستان کوتاه با موضوع آزاد برگزار می شود.
۲ – شرکت کنندگان فقط می توانند یک اثر را به منظور داوری ارسال کنند.
۳ – داستان ارسالی نباید از هزار کلمه کمتر و از ده هزار کلمه بیشتر باشد.
۴ – داستان ارسالی نباید پیشتر در کتاب یا نشریهای منتشر شده باشد و یا در جایزه یا جشنوارهای برگزیده شده باشد.
۵ – داستان باید با نرم افزار word تایپ شده باشد.
۶ – عنوان داستان، نام و نام خانوادگی، تاریخ تولد، کد ملی، محل سکونت، آدرس ایمیل، شماره همراه در صفحه ای جداگانه به همراه داستان ارسال شود. فایل داستان بدون نام و اطلاعات نویسنده باشد.
۷ – هیچ محدودیت سنی برای شرکت کنندگان در این جایزه وجود ندارد.
۸ – در بخش منطقه ای شرکت کنندگان باید متولد و یا ساکن نیشابور باشند. نویسندگان نیشابوری می توانند برای هر بخش یک داستان ارسال کنند . (داستان های هر بخش را در فایل جداگانه ذکر کنند)
۹ – دبیرخانه جایزه ی ادبی در استفاده از تمام و یا قسمتی از آثار رسیده، مختار است.
۱۰ – داستان های رسیده در دو مرحله داوری می شوند و اسامی داستان های رسیده به مرحله دوم پیش از داوری نهایی در وبلاگ و کانال تلگرامی و اینستاگرام انجمن داستان سیمرغ نیشابور منتشر خواهد شد.
۱۱ – مهلت ارسال داستان تا تاریخ دهم آبان ماه ۱۳۹۹ است. (این تاریخ تمدید نخواهد شد)
۱۲ – زمان و مکان برگزاری آیین پایانی از طریق وبلاگ، کانال تلگرامی و اینستاگرام انجمن اعلام می شود.
۱۳ – علاقه مندان به شرکت در این جایزه باید داستان خود را از طریق پست الکترونیک به نشانی simurgh.dastan@gmail.com ارسال کنند.
جوایز :
در بخش ملی:
در بخش منطقه ای :
آدرس وبلاگ : www.simurgh-dastan.blogfa.com
اینستاگرام و کانال تلگرام : @Simurgh-Dastan
مصطفی بیان
مدیر جایزه ملی داستان کوتاه سیمرغ
عنوان یادداشت: واقعیتهای خیالی
یادداشتی بر مجموعه داستان «بزقاب» نوشته مصطفی بیان
مجموعه داستان بُزقاب مشتمل بر سی و سه داستان کوتاه شده است. این واژه را انتخاب میکنم تا در همین ابتدا، وجهی از ویژگی این مجموعه بیان شده باشد. آفرینندهی مجموعه اگر چه در تمامی داستان ها سرِ صحبت با مخاطب را درباره موضوع و معنایی بزرگ در زندگی و کنش انسان ها باز میکند اما آن را به انجامی اندرزگو و نتیجهگرا نمیرساند. با این کار در پایان هر داستان بارِ تاویل و تفسیر بر گردن مخاطب مینشیند و مصطفی بیان زیرکانه و البته زیباطور از بار بیان معنا میگریزد. ممکن است این بیسرانجامی به ذائقه بسیاری از خوانندگان خوش نیاید. پایان اغلب داستان های مجموعه که به راستی کوتاه هستند و مخاطب را با پیچیدهگویی و یا توصیف و فنون اضافی سرگرم نمیکند. داستان ها با نقطهای تمام میشوند که در واقع «ب» بسماله نتیجهگیری و آموختن توسط خواننده است. مورد دیگری از ویژگی مجموعه آن است هیچ کدام از موضوعهای انتخاب شده برای آفرینش داستان های مجموعه تکراری، مشابه و کلیشه نیست. در کتابی که خواهیم گشود خالق اثر به گوشهکنارهای بسیاری از هستی پا گذاشته است و معانی تلنبار شده را در قالب داستان واگشوده است. خالق اثر در نوشتن دست به انتخاب موضوع صرفا با هدف جلب نظر مخاطب دست نزده است. بسیاری از مجموعههای داستانی ما حول و حوش موضوع یا موضوعات خاصی چرخ میزنند و یا احیانا سریالی بر کاغذ آمدهاند. در مورد «بزقاب» چنین چیزی نیست.
مصطفی بیان در نوشتن داستان هایش صرفا از تجربه زیسته خودش بهره نبرده است. حتی میتوان گفت اغلب یا زاییده تخیل محض نگارنده و یا نهایتا با اشارتی از موضوعی است که از اطراف شنیده و یا دیده است. این موضوع به مخاطب میفهماند که با اثری در کلنجار است که از آن نمیتواند و نباید در صدد واکاوی روح و روان نویسنده باشد. اگر بخواهم نامی بر آن بگذارم باید که گفت داستان هایی از زبان همه! البته این عدم زیستن عینی اتفاق گاهی در تبیین مطلب به کارآمدی ضربه میزند.
در داستان کوتاه «بزقاب» که عنوان مجموعه از آن برگرفته شده است، با مجموعهای کامل از اطلاعات از تیپولوژی شخصیت، اسطورهشناسی، طالعبینی و مراودات مرسوم اما بیفایده اجتماعی در کنار هم قرار میگیرند. شهرداری که «بز» است اما میخواهد «عقاب» جلوه کند و هنر این دوگانگی را به ریشخند میگیرد. در نهایت هنرمند مجسمهساز از کار خود راضی است اما شهردار عوامفریب و تشنه قدرت در تماشاندن خود ناکام میماند. ریشخندی که وظیفه هنر است. همان کاری که داستاتهای مجموعه با ناتمامی خود انجام میدهند.
انتخاب زیان معیار و رسمی در داستان ها نمیتواند اتفاقی و یا از سر ناتوانی به کار بستن زبان و لحنهای دیگر باشد. همچنین نویسنده از امکانات داستاننویسیای که تحت عنوان مدرن و پست مدرن مورد استفاده قرار میگیرد بهره نبرده است. آشنایی بیان با سبکهای ادبی خواننده حرفهای داستان را به این صرافت میاندازد که او این تکنیکها را نه یک نقطه قوت که شگردهایی بیهوده برای نو جلوهدادن نوشتار میدانسته و از آنها استفاده نمیکند. تعلیق در داستان های مجموعه نه با پس و پیشکردن زمان وقوع وقایع و یا پیچیدهنویسی، که در دل روایتگری آورده شده است. همچنین داستان ها از بار اروتیک تهیاند. شخصیت نویسنده دلیلی برای آوردن چنین کنشهایی دلیلی نیافته و حتی در داستان هایی که به موضوع عاشقیت میپردازند نیز حجب و حیای قلمی که آنها را مینوشته در خود محفوظ داشتهاند.
نکته دیگر که البته ممکن است از دایره نقد و یادداشت داستانی خارج و یا زاید باشد ولی از نگفتن آن خود را ناگزیر میدانم توجه نویسنده به حواس پنجگانه است. برای مصطفی بیان گرما و سرمای هوا و سوز سردی و هرم گرما غیر قابل گذشت هستند. همانطور که هر انسانی از نا_بودن در فضای فیزیکی اطراف ناگزیر است. شخصیتهای مجموعه در خیال نویسنده و البته بیش از آن در محیط زندگی میکنند؛ انسانی بسیار انسانی نه از نوع نیچهای که از طیف زیستن حقیقی که از آن گریزی نداریم. این ویژگی شاید به اقبال مخاطب خاص به کتاب آسیب بزند، اما دامنه مخاطبان را میگستراند و حاشیه امنی فارغ از سوگیری سیاسی میآفریند. سایهساری آرام که میتواند برای چند ساعت سر را گرم خواندن و ذهن را به جستجوی موارد مشابه در زندگی خود و اطرافیان وادارد.
مجموعه داستان «بزقاب» در سال ۹۸ توسط نشر روزنه و در ۱۷۰ صفحه به بازار نشر راه یافته است.
مجتبی تجلی / داستان نویس
چاپ شده در روزنامه آرمان ملی / پنجشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۹