یادداشتی درباره مجموعه داستان «باد زن ها را می برد» نوشته ی حسن محمودی

یادداشتی درباره مجموعه داستان «باد زن ها را می برد» نوشته ی حسن محمودی

 

نویسنده در مجموعه ی داستان «باد زن‌ ها را می‌برد»، آشوب های بیرونی و دغدغه های درونی انسان را با نمادهایی مانند حضور کلاغ و صدای خشکِ قارقارش و حضور خرگوش، بز، درخت های گردو ، چنار، انجیر، زیتون، طناب پلاستیکی و نان خشک نشان می دهد. همچنین نویسنده با شیوه هایی ساده و گاهی پیچیده بین خیال و واقعیت، مثلا در داستان عیسی قلی، یا خواب و خیال زنی در داستان شیطان کوه و نقش باد در داستان باد زن ها را می برد به بررسی مضامین داستان هایش می پردازد.

«پاهای دخترک را با طناب پلاستیکی قرمز از تنه ی درخت زیتون وسط حیاط خانه شان آویزان می کند. پیش خودش می پندارد اگر زمین بلرزد، دست کم این یکی سالم می ماند.» (صفحه ۱۸۸ کتاب).

المان های زیادی در داستان های این مجموعه حضور دارند. تفسیر هر کدام از این المان ها و نشانه ها و ارتباط  آنها با ساختار و روایت خود بیان مفصلی می طلبد. استفاده از مفهوم به ویژه در داستان آخر که نام مجموعه کتاب هم می باشد خلاقانه بوده که خیلی خوب پیام خودش را در داستان به خواننده منتقل می کند و جهان داستانی ملموسی را در ذهن خواننده می سازد. موقعیت هایی که می تواند از منظر اجتماعی و روانشناسی، در خور بحث و واکاوی باشد. اما داستان هایی هم هستند که اغلب جذابیتی ندارد و بعید است که خواننده تا آخر داستان را به پایان برساند.  زیرا حرف تازه ای برای گفتن ندارند و شاید نویسنده بهترین قالب را برای آن استفاده نکرده است.

در خوانش «باد زن‌ها را می‌برد» شباهت‌ های زیادی بین چند داستان وجود دارد. انگار قرار بوده بخش‌ هایی از یک رمان را سر و سامان دهند. اگر به وقتی المیرا خواب است آهسته حرف می‌زنیم، حکایت بز و درخت آسوریک، قصه‌ای کوتاه برای پریناز دقت کنیم شاید به ذهن برسد نویسنده طرحی داشته و خواسته رمانی بنویسد ولی منصرف شده و طرح را به سمت‌ هایی دیگر برده است و هر طرف خاستگاه داستانی کوتاه شده است.

نویسنده می نویسد: «حکایت زن چه بود؟…. چرا می خواست مرد نباشد؟» (صفحه ۳۶ کتاب). نویسنده در داستان «حکایت ناتمام بز و درخت آسوریک»، حکایت جالبی از مردان بدون زنان می گوید؛ و یا در مورد شخصیت زن ها در داستان های شیطان کوه، باد زنها را می برد، قول و قرار و غیره. نگاه نویسنده به زن و مادر در برخی از داستان هایش به خوبی دیده نمی شود. بلکه به خصوصیات ظاهری و حضور سایه وار آنها اهمیت می دهد. شاید نویسنده نمی خواهد در مورد شخصیت های داستانی اش قضاوت کند.

«مادر نگران است با گناهی که بچه هایش مرتکب بشوند برکت از خانه مان برود. انیس چند بار برای گرفتن تخم مرغ خانگی با مادرم صحبت می کند مادرم بار اول دعوایش می کند که چرا دست و پایش از چادر بیرون مانده…» (داستان قول و قرار)

زبان داستان هایش ساده، روان و در برخی از آنها پیچیده و کمی از چاشنی طنز استفاده کرده است. استفاده از کنایه طنز آمیز و گاهی تلخ، زاویه دید های متعدد و روایت های چندگانه در برخی از داستان ها هویداست؛ که نویسنده به زیبایی توانسته در قالب داستان هایش به کار ببرد.

«درخت انجیر آن را می مکید و می گفت: من از تو برترم به بس گونه چیز، چوب از من کُنند که گردن تو را مالند میخ از من کنند، که سر تو را آویزند، هیمه ام آذران، که تو را بریزند تابستانه سایه ام به سر شهریاران، شیر برزگران، انگبین آزادمردان آشیانم مرغکان سایه ام رهگذران»(صفحه ۴۰ کتاب).

مجموعه داستان «باد زن ها را می برد» شامل پانزده داستان کوتاه است. این مجموعه داستان به دو بخش تقسیم می شوند. آنهایی که تاریخ نوشتن دارند و آنهایی که ندارند و گویا در فاصله نزدیک‌ تری به زمان حال ما نوشته شده و شاید دلیل دیگری داشته است. چاپ دوم این مجموعه داستان در سال ۱۳۹۵ توسط نشر نیماژ منتشر شده است.

مصطفی بیان

چاپ شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک / فروردین ۹۶ / شماره ۸۰

چاپ شده در هفته نامه چلچراغ / ۲۶ فروردین ۹۶ / شماره ۷۰۲

 

آیین اختتامیه دومین جایزه داستان کوتاه سیمرغ نیشابور

نجمه باغیشنی

نجمه باغیشنی / نفر اول

معصومه دهنوی

معصومه دهنوی / نفر دوم

جواد دهنوخلجی

جواد دهنو خلجی / نفر سوم

آیین اختتامیه دومین جایزه داستان کوتاه سیمرغ

پنجشنبه ۵ اسفند ۹۵ /فرهنگسرای وکیلی نیشابور

دبیر : مصطفی بیان

http://khorasan.isna.ir/default.aspx?NSID=5&SSLID=46&NID=114283

در اين مراسم از عليرضا نيرآبادي و مجيد نصرآبادي به عنوان دو تن از فعالان و پيشكسوتان عرصه داستان‌نويسي در شهرستان تقدير به عمل آمد.

جایزه داستان کوتاه سیمرغ

یادداشتی در مورد مجموعه داستان «باواریا» نوشته ی هادی تقی زاده

یادداشتی در مورد مجموعه داستان «باواریا» نوشته ی هادی تقی زاده

جملات کوتاه و تاثیرگذار ، فضاسازی تصویری و تعلیقی و پرداخت ساده از ویژگی های مثبت این کتاب است. نویسنده بیشتر تلاش کرده است که در داستان هایش از شعار استفاده کند. او می خواهد تلنگری در ذهن مخاطبانش ایجاد شود که در پایان خوانش داستان، به سوالی که در ذهن شان ایجاد شده، بیاندیشند.

مجموعه ، سی داستان کوتاه و داستانک دارد. در برخی داستان ها نویسنده به کنکاش روابط آدم ها و نمایش دادن ذهنیات روانشناسانه شخصیت های داستانش می پردازد. نثر برخی از داستان هایش خلاقانه و طناز است که از دیگر ویژگی های مثبت داستان شمرده می شود. داستان های باواریا، پاپا هیولا، جلاد، شرکت کاریابی، عشق مدور، رشوه، پیشنهاد کودکانه و آکادمی ابلیس، داستان های بسیار خوبی هستند که نویسنده در نگارش آن کاملا موفق عمل کرده است. ضمن اینکه این داستان ها از نظر محتوایی هم نسبت به دیگر داستان های مجموعه حرف های مهم تری برای خواننده دارند.

اگر نویسنده تمرکز بیشتری روی مفاهیم یا فرم برخی از داستان هایش انجام می داد و یا آنها را در مجموعه ی داستانش به چاپ نمی رساند؛ کمتر داستان های خوبِ این مجموعه اش زیر بارش ترکش های سایر داستان هایش قرار می گرفت. داستان‌هایی که برخی در حد طرح یا ایده‌ ای درخشان هستند، برخی از آنها را نمی توان داستان برشمرد و برخی شتاب‌‌ زده‌ نوشته شده اند.

نکته ی بعدی اینکه، در برخی از داستان ها مانند شرکت کاریابی، بازی بامدادی، نویسنده بطور آشکار در داستانش حضور دارد:

چاق است، شبیه کاپیتان دزدهای دریایی، ریش و شکم توپ، ابروهای نامرتب، لب های کلفت مثل لانگ جان سیلور (بازی بامدادی). سیگار می کشد، چرت و پرت می نویسد. اما نویسنده پاسخ می دهد: «این ها چرت و پرت نیستند. داستان می نویسم.» (شرکت کاریابی) و یا در داستان های پیشنهاد کودکانه و آکادمی ابلیس.

در مجموعه داستان «باواریا» ، روایت های داستانی روان، خوش خوان و بدون هیچ نقطه ی اوجی به پایان می رسند. سوژه ی برخی از داستان ها مانند باواریا، جلاد، شرکت کاریابی، عشق مدور، رشوه و آکادمی پلیس، بکر، جذاب و خلاقانه است و شگفت به نظر می آید. خواننده را به بازبینی روایت وا می دارد اما به سمت نتیجه گیری قطعی نمی رود. تاثیر این داستان‌ها، به لحاظ دامنه ی تخیل و وجوه استعاری بر ذهن و روان خواننده قابل تحسین است.

مهمترین فوت و فنی که در داستان نویسی باید به آن اعتقاد داشت این است که باید حرفی برای گفتن یا داستانی برای تعریف کردن داشت و در عین حال باید به ساده ترین و تاثیرگزارترین شکل ممکن آن حرف را گفت و یا آن داستان را تعریف کرد؛ به قول معروف لقمه را دور سرمان نچرخانیم.

نویسنده باید برای غنی کردنِ سایر داستان هایش از ابزارهای دیگر داستان نویسی استفاده کند. خواننده دوست دارد با خوانش داستان به فکر فرو رود. پس داستان، باید حرفی برای گفتن داشته باشد؛ خواننده شعار شنیدن را نمی پسندد. پس «محتوا» برای داستان، عنصری حیاتی است.

مجموعه داستان «باواریا» در سال ۱۳۹۴ توسط نشر نیماژ منتشر شد.

مصطفی بیان

چاپ شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک / شماره ۷۹ / اسفند ۹۵

داستانک : سه ثانیه

عنوان داستانک : سه ثانیه

آن قدر دود بود که چهره ی خیابان دیده نمی شد. کلاه کش بافی را تا روی گوش هام کشیده بودم پایین و صدای خرخر خودم را از پشت ماسک می شنیدم. خودم را بین جمعیت هراسان رساندم. مامور آتشنشانی را دیدم که لبش شروع کرد به لرزیدن. دلش را گرفت و روی دو زانویش خم شد. زبانش را بیرون آورد و عُق زد. بدنش بی حس شد و روی زمین افتاد. دو نفر از ماموران آتشنشان به همراه یک مامور پلیس او را از روی زمین بلند کردند و دوان دوان به طرف آمبولانس رساندنش. کسی نمی دانست چه بلایی سرش آمده. هیچکس ! عده ی دوربین به دست، در پی سلفی گرفتن و فیلم برداری به دنبال آنها می دویدند!

صدای خرناس بلندی شنیده شد. پشت سرِ آن صدایی آمد که گفت :«یا خدا …!». نگاه ها و لنز دوربین ها به طرف انگشت اشاره ی صاحب صدا رفت. زمین زیر پایمان بعد از آن صدا، تکانی عصبی خورد.

 

چشم هایش را باز می کند و سرش را آهسته بالا می برد. نور آفتاب می خورد به چهره ی خاک گرفته اش که خط های قرمز رویش نهرهای کوچکی ساخته اند.

چشم هایم را می بندم و می شمارم.

هزار و یک … هزار و دو … هزار و سه … صدای آژیر آمبولانس و ماشین های امداد می پیچد. هزار و یک … هزار و دو …. هزار و سه … داغی شعله های آتش و صدای انفجار گاز. هزار و یک … هزار و دو … هزار و سه … به فریاد آتشنشان ها  کسی اهمیت نمی دهد. هزار و یک … هزار و دو … هزار و سه …. همه جا را دود غلیط آتش فرا می گیرد. هزار و یک … هزار و دو  … او را زیر خروارهای  آهن و خاک و آتش پیدا کردند.

مصطفی بیان 

چاپ شده در هفته نامه «همشهری جوان» / ۱۶ بهمن ۱۳۹۵

درباره ی داستان بلند «خط تیره» و مجموعه داستان «شیوَن» نوشته ی سعید اسدی

عنوان مقاله : درباره ی داستان بلند «خط تیره» و مجموعه داستان «شیوَن» نوشته ی سعید اسدی

داستان بلند «خط تیره» یک رمان اجتماعی – احساسی – انتقادی – حادثه ای  است. رمانی که اصولا با قضایا و مسائلی سر و کار دارد که بیشتر بر اوضاع و احوال محیطی و اجتماعی تمرکز دارد. نویسنده سعی می کند احساسات و هیجانات درونی خود را نسبت به حوادث پیرامون، از زبان علی (شخصیت اصلی رمان) نشان بدهد.

داستان بلند «خط تیره»، کمابیش بر محور حوادث گسسته و ناپیوسته می گردد و پیرنگ و شخصیت های داستان تابع حوادث داستان است.

داستان «خط تیره» با صحنه ای از یک حادثه تصادف پیکان کهنه آغاز می شود که پلیس و مردم اطراف آن جمع شده اند و بی تفاوت در حال صحبت کردن با گوشی همراه شان هستند و پول به سوی جسد پرتاب می کنند. گویی مردم تصمیم دارند او را در دریایی از اسکناس غرق کنند!

نویسنده از پیرمرد راننده ای می نویسد که از ماشینش پیاده می شود و علت راه بندان را پیدا کند و زیر لب دشنام می دهد و می گوید: «امروز یک نفر از جمعیت دنیا کم می شود» از بی تفاوتی افسر پلیس می نویسد: «سالی بیست و هفت هزار نفر در تصادف کشته می شَن.»

چرا از نگاه نویسنده افسر پلیس، پیرمرد راننده و مردم به «مرگ یک انسان» بی تفاوت شده اند!؟

نویسنده، داستان را با «نقد اجتماعی» آغاز می کند و به یک طرح مسئله اجتماعی با دید انتقادی می پردازد. او ناروایی های اجتماعی را می بیند و به اعتراض بر می خیزد. در مسیر داستان به سیگار، الکل، اعتیاد و خودکشی اشاره می کند و توجه خواننده را به این واقعیت ها جلب می کند.

علی، شخصیت اصلی داستانِ «خط تیره» در آستانه ی ورود به چهارمین دهه ی زندگی اش پس از مدت ها تنهایی ، عاشق دختری به نام یلدا می شود. پس از یک سال و اندی چت کردن و گپ زدن در اینترنت، با او قرار ملاقات می گذارد.

علی دوست داشت یلدا را به عنوان یک دوست، برای مدت طولانی نزد خود نگه دارد. به همین خاطر هرگز عجله نکرده بود که او را ببیند!

علی به یاد این جمله جیمز جویس در کتاب معروفش «دوبلینی ها» افتاد که : «دوستی بین یک مرد و یک زن ممکن نیست، زیرا رابطه جنسی باید در آن دخالت کند؛ و عشق بین یک مرد و مردی دیگر غیر ممکن است، زیرا رابطه جنسی نباید در آن دخالت داشته باشد».

علی اهل مطالعه و اشعار خیام است. به نویسندگی علاقه دارد. داستان های کوتاه و اشعار زیادی نوشته است. خوش نویسی می کند. در اتاقش نقاشی از ادوارد مونچ ، نقاش سبک اکسپرسیونیسم (هیجان نمایی) نصب است. نویسنده در رمانش به تابلوی نقاشی اشاره نمی کند اما می توان حدس زد زیرا نقاشی های ادوارد مونچ (یا ادوارد مونک) بر محور درد و بیماری و با موضوع یک زن و مرد شکل گرفته ‌اند.

علی آدمی بود که هیچ وقت عشق را قبول نداشت و روی این اسم وابستگی یا دلبستگی می گذاشت، حالا خودش وارد یک رابطه ی یک طرفه ی عجیب شده و البته شکست خورده است!

علی نمی داند این حماقت چرا برایش اتفاق افتاد؟ در این مدت به شدت روی یلدا حساس شده بود و دوست داشت هیچ پسر دیگری به غیر از او در زندگی یلدا نباشد.

«حس وحشتناکی قلبم را چنگ زد. نمی دانستم باید چه کار کنم؟ متعجب نگاهش می کردم. دوست داشتم زنجیرش کنم یا دست و پایش را ببندم و برای همیشه پیش خودم نگهش دارم» (صفحه ۲۳ کتاب).

رضا، تنها دوست عاقل و صمیمی علی است. آنها رابطه ی پُر فراز و نشیبی با هم داشتند. همیشه رضا برای دیدن او به خانه اش می آمد. رضا معتقد است که زندگی یک جنگ است. بعضی وقت ها ما آدم ها می دانیم قطعا بازنده ایم، ولی باز هم به جنگ ادامه می دهیم. او سعی می کند دوست و مشاور خوبی برای علی باشد اما انگار در این مسیر بازنده است.

نویسنده می نویسد: «کسانی که برای خود قهرمان ساخته اند، تا موقعی که حقیقت را نفهمند آسوده می خوابند اما اگر بفهمند …» (صفحه ۲۳کتاب).

زبان داستان با آرامش و بر روی یک خط موازی آغاز و بدون اوج و گره آن چنانی به پایان می رسد. داستان روایت زندگی واقعی مردم جامعه ی امروز ماست که نویسنده سعی کرده است به درستی به آنها بپردازد. داستان با برش های کوتاه و زیبا به پایان می رسد و در انتهای داستان نویسنده از زبانِ راننده پیرمرد و افسر پلیس هدفش را از نگارش داستان بیان می کند. در کل ویژه ترین بهره ای که با مطالعه این کتاب حاصل می شود، لذت صحنه ی پایانی داستان است که نویسنده از زبان شخصیت های داستانش خلق می کند.

سعید اسدی، نویسنده ی جوان کشورمان داستان بلند «خط تیره» را در سال ۱۳۹۴ توسط انتشارات کیان افراز در ۶۸ صفحه منتشر کرد. او در همان سال مجموعه داستانی با نام «شیوَن» توسط نشر ورجاوند به چاپ رساند.

«شیون»، مجموعه ای از ۹ داستان کوتاه است که حال و هوایی فلسفی ، عرفانی و پندآموز دارد و به زبانی ساده و روان بر روی کاغذ آورده شده است.

نویسنده در این مجموعه داستان سعی کرده است به حالات و عواطف پیچیده ی ذهنی و ویژگی های درونی انسان ها بپردازد. از این رو نویسنده به تشریح علت و معلول و واکنش ها می پردازد.

جمال میرصادقی در کتاب «شناخت داستان» به بررسی انواع مختلف داستان پرداخته است. او می نویسد: «معمولا به آثار خلاقه ای که در آنها تاکید بر حوادث خارق العاده بیشتر از تحول و تکوین شخصیت ها و آدم هاست، قصه می گویند. اما داستان کوتاه، روایت خلاقه ای است به نثر که با چند شخصیت سر و کار دارد و از تاثیر واحد مدد می گیرد و بیشتر بر آفرینش حال و هوا تمرکز می یابد تا پیرنگ.»

برای جذابیت شدن این گونه قصه ها، چه بهتر بود نویسنده با صفحه آرایی مناسب و شاید نوستالژیک و هماهنگ با فضای درونی داستان به بهتر شدنِ کتاب کمک می کرد.

مصطفی بیان

چاپ شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک / شماره ۷۷ / دی ۱۳۹۵

شب «سیمین دانشور» در نیشابور

شب «سیمین دانشور» در نیشابور

نکوداشت سیمین بانوی ادبیات داستانی ایران با عنوان «شب سیمین دانشور» به همت انجمن داستان سیمرغ و با مشارکت کلبه کتاب کلیدر عصر دوشنبه ۲۲ آذر ماه ۹۵ در پژوهش سرای سینا مسیح آبادی برگزار شد. در این مراسم سه نفر از اساتید برجسته شهرستان ، عزیز الله صادقی ، حجت حسن ناظر و دکتر مهری امینی ثانی حضور داشتند و در مورد اندیشه و آثار دانشور سخن گفتند.

در ابتدای جلسه مصطفی بیان دبیر انجمن داستان سیمرغ گفت: «سیمین دانشور نویسنده ای که دردهای ناگفته ی زنان ایران را شناخت و در توصیف ذهنی و عینی زنان، موفق بود.»

دکتر مهری امینی ثانی به اندیشه و آثار سیمین دانشور پرداخت و توضیح داد: «دانشور با نگرشی اجتماعی، دنیای عینی و ذهنی زنان بی پناهی را توصیف می کند که در پهنه ی زندگی گم شده اند.»

در ادامه ی این جلسه  فاطمه سوقندی ، لیلا زنده دلان و سمیه سیدآبادی از اعضای انجمن داستان سیمرغ به معرفی و بررسی کتاب های «شهری چون بهشت» ، «جزیره سرگردانی» و «سووشون» سیمین دانشور پرداختند.

پایان بخش برنامه فیلمی مستند از زندگی سیمین دانشور بود و از طرف کلبه کتاب کلیدر ، سه جلد کتاب به رسم یادبود به اعضای فعال انجمن داستان سیمرغ اهدا شد.

سیمین دانشور 2

درباره ی رمان «زمستان فصل مردن نیست» نوشته ی فرشته نوبخت

درباره ی رمان «زمستان فصل مردن نیست» نوشته ی فرشته نوبخت

رمان «زمستان فصل مردن نیست» از نوع رمان های انتقاد اجتماعی با نگاهی روان شناختی است. نویسنده در این نوع رمان به طرح مسئله اجتماعی با دید انتقادی می پردازد. او در این رمان موضوع «زنان آسیب دیده اجتماع» را به نحوی به نمایش می گذارد و آگاهانه تباهی و ناروایی های اجتماعی را می بیند و به اعتراض بر ضد آن بر می خیزد. اعتراض نویسنده به نوعی اشاره به زنانی است که در حاشیه امن و رفاه اجتماعی قرار دارند. نویسنده آگاهانه این دو طبقه جامعه را در داستانش روبروی هم قرار می دهد و واقعیت بی عدالتی جامعه امروز ما را افشا می کند.

رمان، هرگز بر اساس احساساتی گری نگارش نشده و از احساسات و هیجانات عاطفی غلو شده پیرامون حوادث اطرافش به دور است.

نویسنده بیشتر بر اوضاع زنان آسیب دیده اجتماع، آدم هایی که به وفور می توان آنها را دید؛ زنانی که معتادند و یا رانده شده از خانه هایشان و زنان فراری کارتن خواب می پردازد. داستانی که در آن توجه بسیار به ویژگی های درونی شخصیت ها دارد. نویسنده به تشریح علت و معلول اهمیت می دهد و به انگیزه ها و رفتاری که از شخصیت های داستانش سر می زند، توجه بسیار دارد.

نویسنده در قالب یک قصه شخصیت چند زن، تهمینه، ثریا، عفت، شمسی، فائزه، فریبا، مهتاب، فرناز و مادرش را ترسیم می کند و آنها را در کنار هم قرار می دهد و در نهایت نویسنده هست که به زیبایی و ماهرانه همه ی آنها را در بالکن خانه ی فریبا جمع می کند و تصویر زیبایی از آنها در کنار هم می آفریند.

نویسنده می پرسد: «من نمی دونم اصلا چطوری یه زن کارش می کشه به این جا؟»

رمان با قصه ثریا و تهمینه آغاز می شود. رویارویی دو زن در دو طبقه مختلف اجتماعی. تهمینه، ثریا را در میان سطل های زباله ی شهر می بیند. نمی داند چرا به او اعتماد می کند و از او می خواهد به خانه اش بیاید. از ثریا می خواهد زندگی اش را برایش تعریف کند و تهمینه بنویسد. زیرا تهمینه نمایشنامه نویس است و قرار است درباره ی شخصیتی مثل ثریا بنویسد. (شاید تهمینه در داستان، خودِ نویسنده ی رمان باشد)

نویسنده با نگارش این رمان می خواهد بداند چرا نمی تواند بدون قضاوتِ آدمی دیگر، خودش را در پوستین او، از نو ببیند؟ دوست دارد بفهمد اگر قصه های زنان آسیب دیده اجتماعش واقعی یا واقعیت های زندگی هستند، او کجایشان ایستاده است؟

نکته حائز اهمیت این است که نویسنده در رمانش به کتابِ «زندگی روایت است: هانا آرنت» نوشته ی ژولیا کریستوا اشاره می کند. هانا آرِنت نویسنده و فیلسوف آلمانی – یهودی تبار است. در واقع اين اثر، آرنت را به عنوان فيلسوفی می ‌شناساند كه با انگيزه‌ ی «عشق به جهان» در پی تحقق بخشيدن به روند زندگی و گريز از «عدم تعلق» است.

چرا تهمینه این کتاب را می خواند؟

شاید تهمینه می خواهد مانند هانا آرنت باشد. از آنجایی که وی یک زن است و نگاهش به حقوق زنان تا حدود زیادی نشئت می‌گیرد.

«می خواهم داستان زندگی یه زن بی خانمان رو بگم. افسانه نمی گم. می خوام واقعیت رو بنویسم. می دونم واقعیت کمکِ زیادی نمی کنه، ولی الان این تنها چیزیه که می بینم و می تونم درباره ش بنویسم.» (صفحه ۳۴ کتاب).

نویسنده، به خوبی شخصیت های داستانش را می شناسد. فهمیده است که چطور جان و روحشان را تکه و پاره می کنند. هر شب کابوس می بینند و خودشان را بر لبه ی پرتگاهی عمیق و عظیم در آستانه ی فرو افتادن و با ته مانده ی امید برای رسیدن به آن سو نجات دهنده می بینند.

نویسنده می نویسد: «بزرگترین آرزوی شخصیت های داستانم این است که سر پناهی داشته باشند. دلشان زندگی کردن می خواهد. آنها می خواهد مانند خیلی زن های جامعه، پاک باشند. با یک مرد ازدواج کنند و به سقفی که از آن خودشان باشد، پناه ببرند.» فرشته نوبخت در مورد رمانش می گوید: «این رمان سعی دارد نوعی نگاه همدلانه و زنانه را برای زندگی در شهری که عضوی از آنیم پراکنده کند.»

چیزی برای ترسیدن ندارد…«کسی نمی تواند درد را از من بدزد. هیچ کس دنبال کاغذهای سیاه شده با کلمه و فایل های انباشته از عکس و فیلم زن های بیچاره نیست» (صفحه ۴۹ کتاب).

نویسنده می گوید آدم ها در عمقِ چاله هایی که زندگی برایشان می کَنَد خودشان را پیدا می کنند. در نقطه ی صفر. جایی که پس و پیش دیگر هیچ اهمیتی ندارد، جایی که باید خود را از زمین، از تهِ چالی بکَنی و بند شوی و اوج بگیری.

«به انتهای داستان رسیده ایم. به جایی که آرزوی هر کسی بعد از زمان درد و رنج است. لحظه ای که بشود، خندید و دلهره نداشت. لحظه ای که تمام نشود یا دستکم در میان دردها و رنج ها و فقدان هایِ ما تکثیر شود. خرد شود و قطره قطره لابه لایِ اضطراب ها و تلخی ها تزریق شود. ما شبیه آدم هایی که کاشف جزیره های کوچکی بوده اند و شاهد ناپدید شدنِ یخچال های بزرگ در اعماق اقیانوس، به پدیده های زندگی نگاه می کنیم. از جستجوی مفهوم زندگی خسته شده ایم و دلمان زندگی کردن می خواهد.» (صفحه ۱۶۷ کتاب).

مصطفی بیان

چاپ شده در روزنامه ابتکار ، یکشنبه ۷ آذر ۱۳۹۵ / شماره ۳۵۸۳

اهمیت ناتورالیسم در مجموعه داستان «برف و سمفونی ابری» نوشته ی پیمان اسماعیلی

اهمیت ناتورالیسم در مجموعه داستان «برف و سمفونی ابری» نوشته ی پیمان اسماعیلی

«امیل زولا» در دو کتاب تاثیرگذار خود با عنوان «رمان تجربی و مقالات دیگر» (۱۸۸۰) و «ناتورالیسم در تئاتر» (۱۸۸۲) استدلال کرد که انگیزه ها و رفتار شخصیت های داستانی بر اثر وراثت و محیط زندگی شان شکل می گیرد و نویسنده، مانند جانورشناسی که در آزمایشگاه حیوانات را مورد آزمایش قرار می دهد، باید شخصیت های داستان هایش را در شرایط مختلف قرار دهد و واکنش آنها را بسنجد تا از این راه به کشف خصلت های آنان و زمینه های مادی آن خصلت ها نائل شود. این رویکرد به شخصیت های داستانی، باید نشان دهد که وراثت و محیط زندگی، دو عامل تعیین کننده در شکل گیری ویژگی های فردی و مَنِشِ هر فرد است.

ناتورالیست ها دیدگاهی بسیار جبرگرایانه درباره ی ساختمان شخصیت افراد دارند. به اعتقاد آنان، هر فرد از بدو تولد و بی آن که خود بخواهد، مجموعه ای از غرایز را به ارث می برد که مهم ترین شان عبارت اند از غریزه ی رفع گرسنگی و غریزه ی جنسی. در مراحل بعدی رشد، فرد تحت انقیاد نیروهای اجتماعی و اقتصادی محیطِ خود قرار می گیرد. خانواده و طبقه ی اجتماعیِ هر فرد، نحوه ی تفکر و رفتار او را رقم می زند. اگر مطابق با این دیدگاه جبرگرایانه بپذیریم چهار چوب خلق و خوی هر کسی در نتیجه ی محیطی که در آن پرورش یافته و نیز به طور ژنتیک از والدین و کلا نیاکانش به او ارث رسیده است، پس فرد نمی تواند با نیروی اراده، راه و روشی متفاوت با اجدادش در پیش گیرد و دیگر گونه عمل کند.

این دیدگاه که فرد تحت سیطره ی نیروهایی به مراتب قوی تری از نیروی اراده خود قرار دارد، یکی از وجوه تمایز جنبش ناتورالیسم از رئالیسم است.

آدمی مسبب یا بانی رخدادها نیست؛ رویدادها بر او حادث می شوند. از دیدگاه ناتورالیست ها اشخاص نمی توانند نقصان های منشیِ خود (اشکالات رفتارشان) را به میل خودشان یا با تلاش فردی برطرف کنند. آنان قربانی وضعیتی هستند که خود هیچ نقشی در به وجود آوردنش نداشته اند.

شخصیت های داستان های ناتورالیستی، معمولا اسیر رانه های حیوانیِ خود هستند و نمی توانند طمع ورزی یا امیال جنسیِ پایان پذیرشان را مهار کنند. پدر ناتوالیسم در ادبیات داستانی، «امیل زولا» است. در مقدمه رمان «ترز راکن» درباره ی شخصیت هایی که برای داستانش برگزیده است می نویسد: «آن ها مردمی هستند … تحت انقیاد خون و عصب های بدن شان، عاری از اراده ی آزاد، که بر اثر … قوانینِ تغییر ناپذیرِ طبیعتِ جسمانی شان … به عمل واداشته می شوند … حیوان هایی در هیئت انسان اند و نه بیش از آن» (داستان کوتاه در ایران / حسین پاینده / جلد اول)

از منظر داستان نویسِ ناتورالیسم (طبیعت گرا)، هیچ واقیعتی فراتر از طبیعت وجود ندارد و انسان هم صرفا در مراتب طبیعت قابل فهم است. هر آنچه واقعی است، لزوما ماهیتی طبیعی دارد.

شخصیت های داستانی ناتورالیسم، عمدتا ذات حیوانی خویش را بر ملا می کنند لذا از زندگی احساس رضایت نمی کنند.

ناتورالیسم نیز همچون رئالیسم به دنیای معاصر می پردازد، نه به گذشته های پُر شکوه یا آینده ی خیالی.

دکتر حسین پاینده در کتاب «داستان کوتاه در ایران، جلد اول» درونمایه های متداول در داستان های ناتورالیستی را در پنج مورد تقسیم می کند:

دشواری بقا، حیوانی بودنِ طبع انسان، جبر زیست شناختی، ناکامی در اعمال کردن اراده ی فردی و تاثیر ناگزیرِ خصلت های ارثی و ویژگی های محیطی در نگرش و رفتار انسان.

مجموعه داستان «برف و سمفونی ابری» نوشته ی پیمان اسماعیلی شامل هفت داستان کوتاه است. نویسنده در تمام داستان هایش خواسته یا ناخواسته اسیر دنیای وحشت می شوند. طبیعتی آکنده از خشونت و وحشت ناتورالیستی که بشر را به آغوش مرگ رهسپار می کند.

نویسنده هوشمندانه در تمام داستان هایش به جزئیات نمی پردازد و با استفاده از عنصر خیال به خوبی توانسته خواننده را بین واقعیت و خیال قرار دهد. دنیایی که برای خواننده باورنکردنی و رمزآلود است.

در داستان های این کتاب، انسان اسیر طبیعت می شود. ادامه ی زندگی در داستان های پیمان اسماعیلی برابر است با تداوم رنج و عذاب مفرط جسمی. نویسنده در داستان هایش نشان می دهد که انسان بیهوده تصور می کند که می تواند به خواست و اراده ی خود با ساز و کار طبیعی جهان پیرامونش بستیزد.

«پوزه اش را روی صورت و لب هایم می مالید. آخرش آن قدر رفت و آمد تا منظورش ا فهمیدم. فهمیدم چه می خواهد. می خواست من هم گلوی اصولی را بچسبم. قبول کردنش سخت است. ولی مطمئنم همین را می خواست. فهمیده بود اگر تشنه بمانم، کارم تمام است. نمی دانم، شاید هم می خواست زنده نگهم دار برای فردا شبش… به هر جا کندنی بود خودم را رساندم کنار اصولی. بعد هم گلویش را چسبیدم. خونش هنوز گرم بود، مثل آب ولرم.» (صفحه ۲۹ کتاب).

«برای یک لحظه فکر می کنم جانوری چیزی کمرم را گار گرفته. دستم را روی پشتم می کشم و می مالم. حس می کنم سرم گیج می رود. به خودم فشار می آورم، حرفی بزنم، ول نمی شود. صدا مثل چنگک گیر کرده توی گلوم. دست های خونی ام را جلوِ چشم ها می گیرم» (صفحه ۷۳ کتاب).

مضامین داستان مانند ترس، اضطراب، مرگ، مرض و … ، اشاره به تصویر سازی و تسلیم شدن انسان در برابر طبیعت با کلیه جزئیات از نمونه های داستان های کوتاه ناتورالیستی محسوب می شود.

شخصیت تمام داستان های این کتاب مشخص می شود که گویی مشخصه انسان رنج بردن و درد کشیدن است. گویی که اصلا زندگی یعنی دست و پا زدن اجباری در باتلاق یا گودالی از انواع گرفتاری ها و بیماری ها.

«هر دوتای مان افتادیم توی یکی از همین گودال ها. پای هر دوتای مان شکست.» (صفحه ۲۶ کتاب).

شخصیت های اصلی داستان ناتورالیستی غالبا همان خصلتی را دارند که از نیاکانش به او منتقل کرده اند: «مثلا اگر کسی چیزی بخورد که قبلش حیوانی از آن خورده، مرض حیوان می گیرد. بسته به این که حیوان چه خصلتی داشته باشد همان خصلت را می گیرد» (صفحه ۲۴ کتاب).

مجموعه داستان «برف و سمفونی ابری» جوایز متعددی از جمله جایزه بنیاد گلشیری و مهرگان در سال ۸۷ را کسب کرده است. نثر و زبان داستان ساده و روان است و تکنیک های اصول داستان نویسی در داستان های این کتاب رعایت شده است تا جایی که خواننده را مجبور می کند داستان را تا پایان بخواند و آن را رها نکند.

مصطفی بیان

چاپ شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک شماره ی آذر ماه ۹۵