بایگانی برچسب‌ها : نشر چشمه

در دفاع از فهم

مصطفی بیان / سه شنبه ۲ اسفند ۱۴۰۱

اگر اشتباه نکنم، یک ماه قبل، دوست بزرگوار جناب آقای مهدی کاکولی (مدیر محترم کلبه کتاب کلیدر نیشابور)، کتاب «در دفاع از فهم» را به من هدیه دادند.
کتاب «در دفاع از فهم» که حالا به چاپ دوم در نشر چشمه رسیده، شامل ۳۴ سخنرانی‌ آلبرکامو (نویسنده‌ی رمان بیگانه، فیلسوف، روزنامه‌نگار و برنده جایزه نوبل ادبیات سال ۱۹۵۷) بین سال‌های ۱۹۳۶ تا ۱۹۵۸ است.

کامو در مورد «آزادی بیان» می‌گوید: «باید فهمید آزادی چیست. آزادی فکر را که هرگز نمی‌توانند از ما بگیرند، پس منظور آزادی بیان است… اما آزادی فقط وقتی معنا دارد که گرفتاری نیز باشد؛ آزادی هست، آزادسازی هست و مبارزه. تقدیر بشر است که آزادیِ حاضر و آماده نداشته باشد.» ص ۷۳

«نظریه عجیبی است که می‌گویند اگر به یک دیکتاتور سلاح دهیم، دموکرات می‌شود، نه! اگر به او سلاح دهید، گلوله‌ها را در سینه‌ی آزادی خالی می‌کند.» ص ۱۶۶

«نویسنده، تنها زمانی می‌تواند قلب یک جامعهٔ زنده که او را موجه می‌دانند، به دست آورد که محدود بودن توانایی‌هایش را در انجام دو مقولهٔ بزرگ بپذیرد: خدمت به حقیقت و خدمت به آزادی.» ص۲۹۲

«آن هنگام که زندگی را مطیع ایدئولوژی کنیم، زندگی همگان لاجرم امری انتزاعی می‌شود. فلاکت این است که در دوران ایدئولوژی‌ها و ایدئولوژی‌های تمامیت‌خواه زندگی می‌کنیم.» ص ۱٠۹

«اگر انقلاب با خشونت پیروز می‌شود، قطعا با گفتگو است که سرپا می‌ماند…. حق با سقراط بود، انسان بدون گفت‌وگو انسان نیست.» ص۱۱۶ و ۱۳۶

«آزادی و نان را هم‌زمان برمی‌گزینم. نمی‌توان یکی را بدون دیگری انتخاب کنیم. اگر کسی نان‌تان را گرفت، در همان آن آزادی شما را نیز سلب کرده است. اگر کسی آزادی‌تان را گرفت، مطمئن باشید نان‌تان نیز در معرض خطر است.» ص ۱۸۴

«تنها نویسنده و هنرمند رئالیست خداست… نویسندگان و هنرمندان دیگر لاجرم به واقعیت وفادار نیستند.» ص۳٠۶

 در دفاع از فهم / آلبرکامو / نشر چشمه / ۳۵٠ صفحه / ۱۳۸ هزار تومان / چاپ اول و دوم، تابستان ۱۴٠۱.


https://www.instagram.com/p/Co8CLTeINxK/?igshid=MDJmNzVkMjY=

نگاهی به رمان «بی پدر» نوشتۀ مژده سالارکیا

رمان بی پدر

 مژده سالارکیا

 نشر چشمه / چاپ اول و دوم تابستان ۱۴٠۱

 یک روز جمعه نشستم داستان بلند «بی‌پدر» رو خوندم. داستان ۱۵۱ صفحه‌ای نوشتهٔ مژده سالارکیا که تابستان امسال توسط نشر چشمه منتشر شد و در مدت زمان خیلی کوتاه به چاپ دوم رسید.

 نویسنده، قبل از شروع داستان، پنج بیت از شاهنامه از لحظهٔ مرگ جریره بر بالین فرزندش فرود می‌آورد. همین اشاره نویسنده به این چند بیت شاهنامه، تلنگری است که خواننده را مجاب می‌کند تا داستان را شروع کند. داستانی با زیرساختار اسطوره‌ای و الهام از داستان جریره و فرود شاهنامه.

 داستان با این جمله شروع می‌شود: «یک نفر پس گردنم را می‌گیرد و از خواب می‌کشد بیرون». نویسنده با همین جملهٔ آغازین، خواننده را می‌نشاند تا داستانش را شروع کند. داستان خیلی سریع با ریتم تند به همراه تصویر آغاز می‌شود. داستانِ دختری به نام صهبا که کار گویندگی می‌کند و در سالگرد زنی به نام جریره به روستای خانوادگی‌اش می‌آید.

 جریره، زن دایی مادربزرگ صهبا بود. او تنها زنِ باسواد روستا است که می‌توانست قرآن و شاهنامه بخواند. در سنِ نوجوانی او را به عقد دایی مادربزرگ صهبا، که سنِ پدرش داشت، درآوردند. شخصیت جریره داستانِ «بی‌پدر» مانند شخصیت جریره داستان «فرود شاهنامه» یک مادر داغ دیده است.

 جریرهٔ داستانِ شاهنامه، دختر وزیر توران و زنِ اولِ سیاوش، سردار ایرانی‌ست. سیاوش به ملاحظات سیاسی و به واسطه پدر جریره با فرنگیس دختر افراسیاب ازدواج می‌کند. جریره بدین‌گونه تنها می‌ماند و پسری از سیاوش به دنیا می‌آورد که نامش را «فرود» برمی‌گزیند. سیاوش کشته می‌گردد. سپاهی از ایران به خون‌خواهی عازم جنگ با تورانیان می‌شود و به نزدیک کلات که جایگاه فرود است، می‌رسد. جریره هنوز داغ شوهر ناکامش را در دل زنده دارد. از این رو فرزندش را تشویق می‌کند که با سپاهیان همراه شود و برای کین‌خواهی پدرش سیاوش با تورانیان بجنگد. اما جریان، شکل دیگر می‌گیرد و به جای دوستی بین شاهزاده فرود و سپاهیان ایران، جنگ درمی‌گیرد و فرود در این جنگ کشته می‌شود. سپاهیان ایران به قلعه کلات هجوم می‌آورند، جریره پس از آن‌که همه گنج‌های قلعه را به آتش می‌کشد، می‌آید بر سر جسم بی‌جان پسرش و خنجری در شکم خود فرو می‌برد و روی بر روی او می‌نهد و جان می‌دهد.

 گنج جریره چه می‌تواند باشد؟ (ص۱۱۲ کتاب) جریره با طلسمش دارد انتقام مرگ فرزندش را از از خانواده می‌گیرد. هرکس قطره‌ای از خون فرزندش را در رگ داشته باشد باید زود خشک شود.

 داستان «بی‌پدر» با زیرساخت اسطوره‌ای و با الهام از داستانی از شاهنامه فردوسی، داستانی نو خلق کرده است. ریتم تند و چندین تک روایت داستانی پی‌درپی باعث ایجاد کشمکش و تعلیق در داستان شده که خواننده را وادار می‌کند تا داستان را به پایان برساند.

 نکتهٔ آخر، داستان «بی‌پدر»، اقتباس کامل از داستان شاهنامه نیست، بلکه الهامی از این داستان با پایان‌بندی و ساختاری متفاوت که به خلاقیت و نو بودن داستان می‌افزاید. در نهایت این هم یک کار جدید از مژده سالارکیا است که لذت خواندن یک رمان خوب را برای خوانندگان به همراه دارد.

 مصطفی بیان / چهارشنبه ۱۸ آبان ۱۴٠۱

نگاهی به رمان سالتو نوشتۀ مهدی افروزمنش

در روزنامه سازندگی (صفحه ادبیات و کتاب) چهارشنبه ۱۹ مرداد ۱۴٠۱ می‌خوانیم:

نگاهی به رمان سالتو نوشتۀ مهدی افروزمنش

مصطفی بیان / داستان نویس

رمان «سالتو»، رمانی مهیج و پُر داستان است. صحنه هایی ترسناک و مهیج، مردهایی با صورتِ خونی، دست های بسته به صندلی، قیافه های نزار، زالوهایی که خون آدم ها را می مکند، آدم های ترس خورده، اسلحه، قلتشن هایی با لباس های چرک گرفته و دندان های سیاه و زرد، مثل آب خوردن آدم کشتن و هر شب خوشحال بودن از روز گیر پلیس نیفتادن.

«سالتو»، داستانِ جوانی کشتی گیر و جسور به نام سیاوش است که بدونِ مربی به امید قهرمانی و پهلوانی، مسابقه می دهد؛ روزی ناگهان بخت به او رو می کند و یک مرد ثروتمند و عاشقِ کُشتی به نام نادر تصمیم می گیرد دستِ او را بگیرد و از او حمایت کند؛ و این آشنایی نقطه عطفی است که از آن به بعد فضای داستان حال و هوایی معمایی و رازآلود پیدا می کند.

سیاوش (راوی داستان)، نمایندۀ جامعۀ محروم و زیر خط فقر است که قوانین بی رحمانۀ خود را دارند. او محل زندگی خود را جزیره معرفی می کند. مکانی مستقل در دلِ کلانشهر پایتخت که به چشم دیده نمی شود اما مستقل از قوانین اجتماعی و عرف جامعه، قانون نانوشته و اربابِ خود را دارد. داوود لجن، ارباب و قانون گذار جزیره است و اهالی جزیره بی برو برگرد مجبور به رعایت و فرمانبری هستند.

نادر متعلق به جامعۀ مرفه و بی درد است که در جوانی قهرمانِ کشتی بود؛ اما انقلاب و جنگ باعث می شود که از مسابقات جهانی کشتی جا بماند و مسیر زندگی اش تغییر کند. نادر به سیاوش کفش و دوبنده‌ی کشتی می‌پوشاند تا سیاوش به رویای هرگز تحقق نیافته‌ی نادر که قهرمانی در کشتی است جامۀ عمل بپوشاند.

سیاوش وارد زندگی نادر می شود. با همسر نادر، رویا و دوست نادر، سیامک که او را سیا صدا می‌زنند آشنا می‌شود؛ و کم‌کم متوجه اسراری دربارۀ زندگی آن‌ها می‌شود. از طرف دیگر، سیاوش به قهرمانی کشتی نزدیک و نزدیک‌تر و در مسابقات جهانی حاضر می‌شود. به مرور با پُررنگ‌شدن حضور سیاوش در زندگی نادر، سیاوش متوجه می شود که نادر از جنس داود لجن، قاچاقچی خرده پا است اما با ظاهر زندگی متفاوت. او متوجه می شود آشنایی با نادر، برخلاف تصورش از سرِ خیرخواهی نبوده است.

می توان گفت؛ داستانِ سالتو به سه بخش فقر و خشونت حاشیه شهر، مسابقات کشتی و ثروت، قدرت، فساد و قاچاق در بالای شهر تقسیم می شود.

خواننده در «سالتو» شاهد چند خُرده روایت است: گذشته سیاوش، مرگ مادر سیاوش، فاش شدنِ راز نادر، راز عشق قدیمی میان سیامک و رویا و در نهایت مرگ سیامک همگی به ایجاد کشش، جذابیت و تعلیق در رمان کمک می کند. «سالتو» پُر از تصویر است. تصویر هایی که به شکل گیری ساختمانِ داستان کمک می کند«ریتم تند» از دیگر مشخصه‌های رمانِ «سالتو» است که بر جذابیت و مهیج بودنِ فضای رازآلود و پُرتعلیق داستان کمک می کند.

رمان «سالتو» یک رمان اجتماعی و رازآلود است که به بررسی طبقات اجتماعی کلانشهری مانند تهران می پردازد. به بخشِ فراموش شدۀ حاشیه شهر که گاهی با تصمیمات مدیران شهر از تصویر شهر پاک می شوند تا به این شکل صورت مسئله را پاک می کنند.

نگاهی به رمان «ذرت سرخ» نوشته ی مو یان

📖 کتابی که در این روزهای گرم تابستان، تازه به دستم رسیده و در حال خواندنش هستم، رمان «ذرت سرخ» است. کتابی تاریخی که یکی از وحشتناک‌ترین دهه‌های قرن بیستم میلادی تاریخ چین، یعنی اوایل دهه‌ی سی (سال‌های بین جنگ جهانی اول و دوم) را دربرمی‌گیرد. دوره‌ی جنگ اشغال چین به دست ژاپنی‌ها و شرایط دردناک دهقانان و کارگران چینی.

🔹 اولین سوالی که در ذهن خواننده ایجاد می‌شود این است که چرا بعد از تجربه‌ی تلخ جنگ جهانی اول، شاهد تولد دیکتاتورهای‌ جدید در جهان و آغاز جنگ دوم جهانی بودیم!؟ ‌مثل #ژاپن که بعد از جنگ جهانی اول، #نظامیان با هدف توسعه‌ نظامی و رویارویی با غرب، هدایت سیاسی را در اختیار گرفتند و این کشور را در جهت افراطی‌گری نظامی سوق دادند.
جالب اینجاست که ژاپن از جامعه‌‌ی #جهانی خارج شد و به کشورها‌ی همسایه از جمله #چین لشکرکشی کرد و با دیکتاتورهای آن زمان #آلمان و #ایتالیا متحد شد!!

🔸 این کتاب ترکیبی است از #رئالیسم ، #افسانه و #تخیل .  #مویان با زبانی طنز و سبکی خاص _ که منحصر به خودش است _ تاریخ این دوره را روایت می‌کند.

🔹 نکته‌ی جالب این است که در یادداشت مترجم آمده: واژه‌ی #مویان به زبان چینی یعنی #حرف_نزن ! است. نویسنده در مورد نام مستعارش گفته: «در چین به رُک‌گویی معروف بودم و کسی از این کار من خوشش نمی‌آمد. من را نصیحت کردند که در خارج از خانه مواظب حرف زدنم باشم یا اصلا حرف نزنم.» 😉

🔸 این رمان به جنایات جنگی ژاپن اشاره می‌کند که طی آن در مجموع میلیون‌ها چینی مستقیم یا غیر مستقیم کشته و هزاران چینی‌ زنده به گور شدند.

🔹 #ذرت_سرخ داستان زندگی دهقانی است که  سربازان ژاپنی به دهکده‌ی آنها آمدند، اموال‌شان را مصادره کردند و مردان‌شان را به ‌بیگاری بردند. این کتاب، مهم‌ترین رمان #مویان است که آن را در سال ۱۹۸۶ منتشر و در سال ۲۰۱۲ جایزه #نوبل ادبیات را دریافت کرد.

🔻 رمان #تاریخی قرار است به ما نشان بدهد، تجربه‌های اشتباه را دو بار تکرار نکنیم!

مصطفی بیان / ۲۵ تیر ۱۴۰۰

یادداشتی برای رمان «کابوس های درخت پرتقال» نوشته ی مائده مرتضوی

کابوس های درخت پرتقال

داستان بلند «کابوس های درخت پرتقال» درباره ی دختری جوانی است که به خانه ی پدری اش آمده و در هفت شبی که آنجا اسکان دارد ، هر شب در رویا و کابوس ، آدم های مختلفی به خوابش می آیند که پس از آشنایی با هر یک از  آنها ، به بدترین شکل ممکن غافلگیر می شود. آدم هایی که هنوز آن خانه ی قدیمی را ترک نکرده اند.

کابوس های پراکنده که شکل واقعیت دارد و دختر جوان را به شک می اندازد. تا آنجه که به شک می افتد که این خواب است یا سفر به گذشته!

او هیچ یکی از این آدم ها را تا قبل این که به خانه ی پدری برگردد ، نمیشناخته. فریماه ، عزیز ، همایون ، ثریا و …. همه.

در خانه ی پدری فقط یک درخت دارد. درختی که سال هاست بار نداده است. «خانه پدری» و «درخت پرتقال» می توانند به عنوان عناصری بنیادین در داستان حضور داشته باشند.

  • داستان بلند «کابوس های درخت پرتقال» پتانسیل و فرصت این را داشت که از تعلیق های پُر رنگ تری بهره ببرد.

  • تا دو سوم داستان ، ریتم آرام و داستان بدون کشش است.

  • در ادامه داستان و بعدِ حضور زن جوان در خانه ، در می یابد مردی جوان به نام افشین در همسایگی اش است که نقاشی می کند.

  • نویسنده با دادن اطلاعات قطره چکانی از افشین سعی دارد عطش خواننده را برای یافتن حقیقت تند کند. حقیقتی که متاسفانه خواننده رغبتی برای جستجوی آن نخواهد داشت.

نکته پایانی در مورد این داستان ، استفاده فراوان از واژه های انگلیسی است : فلش بک ، دایورت ، آپدیت ، آلارم ، کامنت ، فالوور ، ری استارت ، دیزاین ، ورژن ، بک گراند ، اسلوموشن ، سایلنت ، ویبره ، دیلیت ، آپلود ، اکانت و غیره است که به نظر منِ خواننده اصلا خوب نیست.

داستان بلند «کابوس های درخت پرتقال» ، سومین کتاب مائده مرتضوی است که زمستان ۱۳۹۹ توسط نشر چشمه منتشر شده است.

مصطفی بیان ، شنبه ۲ اسفند ۱۳۹۹

نگاهی به داستان بلند «آدم خواران» نوشته ی ژان تولی

«شارل لویی ناپلئون بناپارت» از سال از ۱۸۴۹ تا ۱۸۵۲ رئیس‌ جمهور فرانسه بود. تفرقه در بین جمهوری‌ خواهان موجب افزایش قدرت رئیس ‌جمهور شد تا اینکه لوئی ناپلئون در دوم دسامبر ۱۸۵۱ مجلس را منحل کرد و از آن تاریخ تا سال ۱۸۷۰ خود را «ناپلئون سوم»، امپراطور فرانسه نامید. بنابراین «دومین جمهوری» در فرانسه به پایان رسید و «دومین امپراطوری» فرانسه آغاز شد.

حکومت لوئی ناپلئون، آخرین حکومت سلطنتی تاریخ فرانسه بود و پس از برکناری او در سال ۱۸۷۰ «جمهوری» برای همیشه جایگزین نظام سلطنت در فرانسه شد.

بریتانیا که از جاه ‌طلبی ناپلئون سوم و مداخله های نظامی و اقتصادی وی نگران بود، «پروس»، همسایه شرقی فرانسه به صدراعظمی «بیسمارک» را تشویق کرد به فرانسه حمله کند. این جنگ برای ناپلئون سوم و فرانسه چیزی جز یک فاجعه نبود.

ناپلئون سوم در راه جنگ با پروس محاصره شد و بدون قید و بند تسلیم و خواستار آتش ‌بس شد. با اسارت و تبعید لوئی ناپلئون، امپراطوری او برچیده و در پاریس «جمهوری سوم فرانسه»[۱] تشکیل شد. او بعد از یک سال اسارت آزاد شد و به انگلستان رفت و در سال ۱۹۷۳ در همان‌ جا درگذشت.

داستان «آدم خواران» بر اساس واقعه ای هولناک نوشته شده که در سال ۱۸۷۰، در زمان جنگ فرانسه و پروس، در دهکده ای در جنوب غربی فرانسه به نام «اوتفای» رخ داد. داستان از جایی آغاز می شود که یک اشراف زاده ای به نام «آلن»، که از قضا خودِ او و خانواده اش در منطقه به دلیل خدمات شان به روستاییان، محبوبیت داشتند، عازم روستای اوتفای می شوند، دهکده ای که درگیرِ قحطی و زوال اقتصاد است و ناآرامی‌هایی نیز در طبقه متوسط و کارگر روستا به راه افتاده است. مردم، آن سال به رغم خنده هاشان، انگار فقط وانمود می کردند که خوشحال اند. در واقع بازار کساد، قحطی و حشکسالی و ترس از هجوم بیگانه، فضا را به شدت مسموم کرده بود.

ترس و هول مردم را فراگرفته بود. انگار جنگ را باخته بودند و هیچ بعید نبود پروس، فرانسه را اشغال کند.

آلن، جوانی سی و دو ساله و مجرد بود و به همراه پسر عمه اش، «کامی دو مایار»، در جشن «اوتفای» حضور می یابند. پسر عمه اش، جوانی متکبر، مردم آزار و عاشق بحث و جدل بود. در حضور تعدادی از اهالی متعصب روستا مدعی شد که اوضاع برای ارتش فرانسه، آن قدر که باید، خوب پیش نمی رود. مرزها را گرفته اند. امپراطور شکست خورده. مُهمات هم تمام شده است.

اهالی متعصب روستا که تحمل شنیدن صحبت های پسر عمه ی آلن را نداشتند، تصمیم گرفتند او را گوش مالی بدهند. پسر عمه که شرایط را خوب ندید پا به فرار گذاشت.

آلن که جوانی محبوب بود. با وجود اینکه یک پایش می لنگید و می توانست معاف از رفتن به جنگ شود تصمیم گرفت برای فرانسه بجنگد و به جبهه برود. به همین دلیل برای حضور در جنگ ثبت نام کرد. بعد از فرار پسر عمه اش، به سمت اهالی متعصب روستا رفت تا آنها را آرام کند. اما گویا شرایط فرق کرده بود. یک سوء تفاهم باعث شد تا آلن وسط توفانی از خشونت و گردبادی از اهانت گیر بیفتد و سرنوشت بی رحمانه ای برای آلن رقم بخورد.

آلن هرگز در عمرش چنین جنونی ندیده بود. روستاییان داشتند همه چیز را به یک شوخی وحشتناک تبدیل می کردند. آلن فریاد می زد: «من آلن دو مونی ام» ولی به خاطر یک دندگی جمعیت، کسی گوشش بدهکار نبود. مهر و محبت قبلی روستاییان جای خودش را به تنفر داده بود. مردم هویت واقعی او را قبول نکردند و خواستار اعدام آلن شدند!

مردم روستا فریاد می زدند: «ما خودمان قانون ایم!» (صفحه ۴۴ کتاب)

آلن باورش نمی شد. برایش عجیب بود که مردم آنقدر زود عقل شان را از دست داده باشند؛ ولی حقیقت داشت. او قربانی سیاست و خشم مردم متعصب و ابله شده بود.

تمام داستان «آدم خواران» در یک نیم روز رُخ می دهد. و تصویری از خشونت، کینه، سوء تفاهم، عدم آگاهی، تنفر، تعصب ابلهانه و غریزه جمعی هولناک کشتار را به تصویر می کشد. مردم روستا، قاتل انسانی بودند که حتی نمی دانستند کیست! حتی خبر نداشتند که به اختیار برای جنگ نام نویسی کرده و قرار بوده به جنگ با پروسی ها برود. از «پی یر دُلاز» پنج ساله تا «ژان سالات» شصت ساله در قتل آلن نقش داشتند!

ریشه ی این خشونت از کجا آمده بود؟

این خشونت زمانی رخ داده بود که جامعه ی فرانسه شاهد سقوط اقتصادی، نارضایتی طبقه ی متوسط و کارگری بود. حکومت ضعیف شده بود و کشور در حال جنگ با دشمنی قدرتمند بود. با همه ی این نارضایتی ها، ناپلئون سوم امتیازات مختلفی به مردم داد: آزادی مجلس، اجرای قانون‌ های آزادی رسانه و آزادی ائتلاف؛ اما نهایتا نقاط ضعف حکومت او به خسارات جبران‌ ناپذیری منجر شد.

داستان بلند «آدم خواران» نوشته ی «ژان تولی» با ترجمه ی احسان کرم ویسی توسط انتشارات چشمه در ۱۰۳ صفحه منتشر شده است. ژان تولی متولد سال ۱۹۵۳ از نویسندگان پُرکار ادبیات فرانسه است. خودش می گوید: «دوست دارم توی حباب خودم زندگی کنم و فقط بنویسم.»

داستان «آدم خواران»، پُر کشش و سرشار از تصویرهای تکان دهنده و هولناک است.

مصطفی بیان / داستان نویس

[۱] :  جمهوری سوم فرانسه، بین سال های ۱۸۷۰ پس از سقوط ناپلئون سوم تا سال ۱۹۴۰ شکست فرانسه از آلمان نازی گفته می‌شود

منتشر شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک / دی ماه ۱۳۹۹ / شماره ۱۲۵

یادداشتی بر رمان «ماه غمگین، ماه سرخ»؛ نوشته رضا جولایی؛ نشر چشمه

هراس از مرگِ بیهوده

مصطفی بیان

در سوم آبان ۱۳۰۲ رضاخان با فرمان احمدشاه قاجار به نخست‌‌وزیری منصوب شد و شاه نیز پس از چند روز به اروپا رفت و عملا ً کشور را به رضاخان سپرد. رضاخان سردار سپه پس از احراز مقام ریاست دولت که توأم با وزارت جنگ بود، مقام «رئیس‌الوزرایی» را بر عهده گرفت. همزمان با سفر احمدشاه به اروپا، در کشور همسایه عثمانی، رژیم حکومتی از سلطنتی به جمهوری تبدیل و ژنرال مصطفی کمال پاشا به ریاست جمهوری انتخاب شد و این امر مهم در روحیه رضاخان تأثیر گذاشت.

مجلس پنجم روز ۲۲ بهمن ماه ۱۳۰۲ افتتاح و همین هنگام در تهران و شهرهای بزرگ ایران، نغمه «جمهوری» بلند شد و سیل طومار و تلگراف به سوی مجلس سرازیر شد که خواستار جمهوری بودند و سرانجام طرح قانونی مبنی بر تغییر رژیم مشروطه به جمهوری را تقدیم مجلس کردند. ملک الشعرای بهار و سید حسن مدرس و اقلیت مجلس در مقام رد جمهوریت برآمدند.

وقتی خبر طرح جمهوریت به گوش احمدشاه در پاریس رسید، پس از مشورت با مشاورین، سردار سپه را تلگرافی از نخست‌وزیری خلع نمود و به جای وی، مستوفی‌الممالک را پیشنهاد کرد. پس از وصول تلگراف احمدشاه، رضاخان سردار سپه از سمت نخست‌وزیری و وزیر جنگی استعفا داد. پس از انتشار این خبر، یکباره تمام مطبوعاتِ طرفدار رضاخان به صدا درآمدند و علیه احمدشاه و مدرس مطالبی انتشار دادند. نظامیان و فرماندهای لشکر در تهران و شهرستان‌ها، تلگراف تندی به مجلس مخابره و تهدید کردند که اگر رضایت سردار سپه حاصل نشود به تهران حمله خواهیم کرد. ۲۱ فروردین ۱۳۰۳ جلسه فوق‌العاده در مجلس تشکیل و سردار سپه مجدداً به نخست‌وزیری تعیین شد. موضوع به اطلاع احمدشاه رسید. احمدشاه در پاسخ به تلگراف مجلس تلگرام زیر را مخابره کرد:

«صلاح‌اندیشی مجلس شورای ملی را رد نکرده به ولیعهد امر شد اعلام دهد کابینه را تشکیل و معرفی نماید. شاه».

رضاخان سردار سپه مجدد به مقام نخست‌وزیری و وزارت جنگ تعیین شد. او در ۱۲ تیر ماه ۱۳۰۳ برای ارعاب مطبوعات و مخالفین دستور قتل میرزاده عشقی را داد. سید محمدرضا کردستانی، با تخلص میرزاده، روزنامه‌نگار، شاعر، نمایشنامه‌نویس و مدیر نشریه «قرن بیستم» بود. وی از جمله مهم‌ترین شاعران عصر مشروطه به ‌شمار می‌رود که از عناصر هویت ملی در جهت ایجاد انگیزه و آگاهی در توده مردم بهره گرفت. او را خالق اولین اپرای ایرانی می‌دانند. وی در جریان غائله جمهوریت که از دی ماه سال ۱۳۰۲ شروع شد، با ملک‌الشعرای بهار و مدرس که آنان نیز از مخالفانِ طرح جمهوریِ رضاخان بودند، دست دوستی و اتحاد داد. عشقی، زبانی آتشین و نیش‌دار داشت. در آغاز زمزمۀ جمهوریت، عشقی روزنامه «قرن بیستم» را منتشر کرد که یک شماره بیشتر انتشار نیافت و بر اثر مخالفت، روزنامه‌اش توقیف شد. در نهایت، میرزاده عشقی بامداد دوازدهم تیر ماه ۱۳۰۳ در ۳۱ سالگی، با شلیک گلوله به دست دو نفر به قتل رسید.

«فایده ی این نوشته‌ها چیست؟ چه کسی آنها را خواهند خواند؟ بود و نبودِ من برای چند نفر اهمیت دارد؟… با اشباح نجنگیدم؟ چرا باید باز هم بجنگم؟ به چه کسی مدیونم؟ به این ملتی که هیچ‌گاه مرا ندیده، نمی‌بیند، نمی‌خواهد ببیند؟ اما تمام این سال‌ها با نوشتن زنده مانده‌ام وگرنه تفاوتی با مُرده‌ها نداشتم.» (صفحه ۱۳ کتاب).

میرزاده عشقی، جوان سی و یک‌ساله در زمانی می‌زیست که دیکتاتور تازه به دوران رسیده‌ای در شرایطی که کشور دچار جنگ‌های داخلی و ناامنی بود، مدعی بود که منجی واقعی کشور است. محمدتقی بهار، شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار و سیاستمدار که شش سال از عشقی بزرگتر بود برخلاف وی، جوانی آرام و صبور بود و به عشقی می‌گفت: «ما ملت همه بی‌قراریم و صبر نداریم، عمارت چندهزارساله را می‌خواهیم یک شبه ویران کنیم و اصلاً نمی‌دانیم قرار است چه چیزی جای آن بسازیم.» (صفحه ۷۵ کتاب)

بهار و مدرس معتقد بودند که فاصلۀ مشروطه تا زمان خودشان را به هدر داده‌اند و حالا باید تاوانش را بدهند. مشروطه فرصت پیدا نکرد ریشه بدواند. برای همین، مستبدی قدرتمند از قلدرهای قبلی مثل رضاخانِ سردار سپه از راه رسید تا به بهانۀ «جمهوریت» مجلس و اعوام را به طرف خود بکشاند و بر کُرسی قدرت بنشیند. در حالی که نظامِ نوپای «مشروطه» هنوز به پیروزی نرسیده بود و با آمدنِ سردار سپه از قلۀ اوج به سرازیری غلتید. مجلس دیگر مثل سابق قدرتمند نبود. جماعت بی‌اعتنا بودند: «خبازها، خراطها، بزازها، رزازها، رمال‌ها، قوال‌ها… همه با هم مسابقه گذاشته بودند تا به جمهوریت برسند. یک بیرق دست کسی بود و یک گله دنبال او سینه می‌زدند. از یک در می‌رفتند تو و از در دیگر می‌رفتند بیرون.» (صفحه ۷۵ کتاب)

همه در ظاهر خوشحال بودند. اختیارشان را از دست داده بودند. حتی نمی‌دانستند چه چیزی را فریاد می‌زنند. معنایش را نمی‌دانستند. مجلس و ملت با هم نبودند. عده‌ای هم که می‌دانستند، می‌ترسیدند کلامی به زبان بیاورند. نظامِ نوپای مشروطه داشت از بین می‌رفت. به زودی سردار سپه قلدر، نمایندگان اکثریت مجلس را راضی کرد تا شاه ۲۸ ساله را از سلطنت عزل کند. در اصل نظامِ سلطنتِ مشروطه را از بین ببرد.

کشور هم ناآرام است. مردم خواهان ظهور مردی مقتدر هستند تا کشور را آرام کند. برای همین: «آزادی و اختیارِ خود را با اشتیاق به او می‌سپارند.» (صفحه ۷۶ کتاب) ملت متحد و متفق‌القول، عاشق جمهوری شده‌اند. جمهوریتِ سردار سپه بهانه است. آنها رئیس مقتدر می‌خواهند تا امنیت را برایشان بیاورد. مشروطه و عدالت‌خانه نمی‌خواهند. میرزاده عشقیِ جوان، با زبانی آتشین و نیش ‌دار، شعری دربارۀ سردار سپه می‌سُراید. جمهوری‌نامه‌اش کار دستش می‌دهد و در نهایت سردار سپه نمی‌خواهد عشقی زنده بماند و دستور قتلش را صادر می‌کند. «ماه امشب رنگ غریبی دارد؛ سرخ و کبود.» (صفحه ۱۴۹ کتاب) حادثۀ ترور شاعر جوان رُخ می‌دهد. خیلی زود، خیلی‌ها ماجرا را از یاد می‌برند و گروهی ماجرا برایشان کمرنگ می‌شود و تعداد اندکی تا مدت‌ها با تأسف از سرنوشت شاعر یاد می‌کنند. عشقی می‌گوید: «از مُردن نمی‌ترسم. می‌ترسم که مُردنم بیهوده باشد.» (صفحه ۱۶۷ کتاب)

رمان به بخش حساسی از تاریخ معاصر کشورمان می‌پردازد. محمدعلی شاه قاجار توسط مشرطه‌خواهان از سلطنت خلع شده بود و فرزند دوازده‌ساله‌اش احمدشاه را به سلطنت انتخاب نمودند و عضدالملک را تا رسیدن به سنِ بلوغ احمدشاه، به نیابت سلطنت برگزیدند.

ایران در سال‌های آغازین قرن چهاردم در حالی که شاه جوان ناتوان و بی‌اراده بود، شاهد اوضاع نابسامان اقتصادی و نظامی و حضور بیگانگان در داخل کشور بود و قیام‌ها و آشوب‌هایی در گیلان، مازندران، آذربایجان، زنجان و در گوشه و کنار کشور رخ داده بود. رضاخان به نخست‌وزیری رسیده بود و شاه جوان و ناتوان، در شرایط بحرانی کشور را بدون سرپرست رها می‌کند و زمینه را برای سلطنت سردار سپه فراهم می‌آورد.

رضا جولایی با نگارش رمانِ «ماه غمگین، ماه سرخ»، یک واقعۀ تاریخی را به تصویر می‌کشد. روایتی از پنج روز آخرِ زندگی میرزاده عشقی در تیر ماه ۱۳۰۳ . شاعر ناآرام، معترض و منتقد که ترور تراژیکش یکی از نمادهای کشتنِ ذهن‌های آزادی‌خواه و مشروطه‌خواه در تاریخ معاصر است.

منتشر شده در سایت کافه داستان

http://www.cafedastan.com/1399/09/30/%d9%87%d8%b1%d8%a7%d8%b3-%d8%a7%d8%b2-%d9%85%d8%b1%da%af%d9%90-%d8%a8%db%8c%d9%87%d9%88%d8%af%d9%87-%d9%85%d8%b5%d8%b7%d9%81%db%8c-%d8%a8%db%8c%d8%a7%d9%86%d8%9b-%db%8c%d8%a7%d8%af%d8%af%d8%a7%d8%b4/

نگاهی به رمان «خون خورده» اثر مهدی یزدانی خرم

نگاهی به رمان «خون خورده» اثر مهدی یزدانی خرم

رمانِ «خون خورده»، یک رمان همه پسند نیست! خواننده های خاص خودش را دارد. یک رمانِ تاریخی با ریشه های مذهبی است. نویسنده در داستانش نگاه می اندازد به تاریخ. اما نمی خواهد برای خوانندگانش نسخه بپیچد و بگوید کدام درست بود و کدام نادرست. تصمیم گیری نهایی را به دست خودِ خواننده ی کتاب سپرده است. جنگ های بسیاری در تاریخ به بهانه های مختلف انجام شده است. اما در کتابِ «خون خورده»، نویسنده با قصه پردازی اش می خواهد خواننده ی کتابش را به جنگ های ضد بشری و تعصب های مذهبی (صفحه ۴۱ و ۵۱ کتاب) معطوف کند که به نام «دین» صورت گرفته است. خونریزی، چپاول، تجاوز، ضجه، جنایت، بی عدالتی که به نامِ «دین»، «مذهب»، «جهاد» و «خدا» روی داده (همه جا نشانه های دین است / صفحه ۲۱۹ کتاب).

در داستانِ «خون خورده» دو روح و پنج برادر داریم و یک تاریخ. تاریخ میانه ی قرنِ دوازدهم میلادی. جنگ هایی برای «فتح»، «شهادت» و «پرچم اسلام» (صفحه ۱۹۱ کتاب). نویسنده در کتابش، قصه ی پنج برادر در شهرهای مختلف را روایت می کند. برادران «سوخته»، از تهران تا اصفهان، از بیروت تا آبادان و از مشهد تا کلیسایی کوچک در محله ی نارمک که هر یک سرنوشتی دارند. ناصر، مسعود، منصور، محمود و طاهر که اصلا شبیه به هم نیستند. هر کدام دنیا و سرنوشت متعلق به خود را دارند.

داستان در فضای پُر ماجرای تاریخ معاصر ایران صورت می گیرد. اوایل دهه ی شصت. جنگ، نفرت، ترس، ایثار، شجاعت و گاهی حماقت. برهه ای از تاریخ معاصر ایران. کشوری که تازه انقلاب کرده است و درگیر جنگ با کشور همسایه است. درگیر رویای مهاجرت جوانان و روشنفکران به شوروی و نفس کشیدن در مسکو، مارکسیست – لنینیستی، نقش داس و چکش، مبارزه با امپریالیسم سیاه، سرودِ انترناسیونال در پارکِ گورکی است و یا رودرویی با گروهک های مخالف داخلی که طمع قدرت و یا تجزیه طلبی به سرشان زده است و هر روز، کوچه به کوچه، خیابان به خیابان، شهر به شهر را بمباران و مردم بی گناه را ترور می کنند. دهه ای حساس از تاریخ معاصر ایران. یک اشتباه کوچک می تواند مسیر تاریخ کشور را تغییر دهد.

نویسند با بازگو کردنِ قصه ی پنج برادر «سوخته» به دلِ تاریخ می رود. انگار دارد تاریخ را بازگو می کند. داستان با این جمله شروع می شود: «اولش خون بود…» و مکان آغاز داستان: «بهشت زهرا». مکانی که قصه های بسیاری را در دل خود جا داده است. هر قبر ، قصه ای در خود دارد. پس چه جایی بهتر از قبرستان. می شود هزار و یک شب در آن جا ماند و قصه شنید. «خون خورده» قصه ی مُرده هاست. مُرده هایی که انگار نمُرده اند و آمده اند تا قصه ی زندگی شان را برای مان بازگو کنند. قصه هایی که تاریخ را ساختند. تاریخ پُر است از قصه های زندگی. قصه ی زندگی پنج برادر «سوخته» هم در دل تاریخ معاصر نهفته است. داستان با برادر «ناصر سوخته» آغاز می شود. آن قدر جذاب است و کشش دارد که دوست نداریم برای لحظه ای کتاب را رها کنیم. با قصه ی پنج برادر به دلِ تاریخ می رویم. دو روح به نام های «روحِ خبیث خال دار» و «شاعرِ آزادی خواه» که در کنار خواننده نشسته اند و بی حوصله نگاه می کنند. دوست داریم بدانیم سرنوشت برادران و دو روح چه خواهد شد؟ چرا سوخته؟ چرا … چرا …؟ سوال هایی که در ذهنِ خواننده می آید و درگیرش می کند.

نویسنده در صفحه ۱۹۰ کتاب می نویسد: «جبرِ تاریخ را رو دست کم نگیر…ما تاریخ رو تماشا می کنیم. خودت هم قاتیشی. مگه می تونی منکرش بشی؟» و یا در صفحه ۴۳ کتاب می گوید: «تاریخ را باید از توی گورها بیرون کشید.»

نکته ی دیگری که می خواهم به آن اشاره کنم؛ «عشق» هایی است که برای شخصیت های داستان دردسر ساز است. عشق هایی که در مسیر زندگی هر آدمی قرار می گیرند و می توانند مسیر سرنوشت انسان ها را تغییر بدهند. گاه به سعادت و گاه پرت شدن در چاه. آدم های «سوخته» عاشق بودند. حاضر بودند دست به هر کاری بزنند. اما دل و جرئت در انتخاب و تصمیم نداشتند.

یزدانی خرم، قصه گوی خوبی است. اما در مسیر قصه گویی اش، سوال های در ذهن خواننده ایجاد می کند و گاهی خودش هم به برخی از آن سوال ها اشاره می کند؛ اما لزوم نمی بیند به آنها پاسخ دهد. انگار پاسخ دادن به آنها تاثیری در روند قصه ندارد. مثلا در داستان ناصر، در مورد شخصیت های «سرایدار»، «میشل» و «مریم» و یا در داستان مسعود، در مورد «اسیر شدن دختران» و یا در داستان منصور «چرا جنازه متعفنِ یک مردِ چاق، زیرِ آفتابِ نیشابور» و چندین سوال بی پاسخ دیگر. همچنین در پایان بندی و سرنوشتِ آدم های داستان.

شخصیت تاریخی «صلاح الدین ایوبی»، سردار مسلمان جنگ های صلیبی و فاتح بیت المقدس، در کتاب به عنوان شخصیت نسبتا مثبت معرفی شده است. کسی که روی فرد غیر مسلح، سلاح نمی کشد. او با وجود این که شهر را باز پس گرفته بود، نمی خواست انسان های بیشتری را بکُشد و همچنین باز کردن دست و پای مرد خراسانی موقع اعدام. اما در تاریخ صلاح الدین، برعکس معرفی شده است. او کارهایی انجام داده است که اخلاقا و شرعا درست نبوده و حتی می‌توان آن را قبیح دانست و این تناقض شخصیت تاریخی در داستان قابل لمس است!

همچنین در مورد تکرار زیاد کلمات، واژه ها و جملات در داستان. مثلا جمله ی: «تاریخ پُر است از مردانی که به آنی تصمیم می گیرند کار را تمام کنند» یا «پدر خُرده بورژو» و یا «تاریخ پُر است از دخترانی که تصمیم می گیرند حقیقت را به پسرها بگویند؛ چندان دوست شان ندارند، کسالت بارند» و … که چندین و چندین بار در متن داستان تکرار شده است!

رمان، حرف های زیادی برای گفتن دارد.

مصطفی بیان  

چاپ شده در مجله ی چلچراغ / شماره ۷۶۰ / ۲۲ تیر ۱۳۹۸