یادداشتی برای رمان «کابوس های درخت پرتقال» نوشته ی مائده مرتضوی

کابوس های درخت پرتقال

داستان بلند «کابوس های درخت پرتقال» درباره ی دختری جوانی است که به خانه ی پدری اش آمده و در هفت شبی که آنجا اسکان دارد ، هر شب در رویا و کابوس ، آدم های مختلفی به خوابش می آیند که پس از آشنایی با هر یک از  آنها ، به بدترین شکل ممکن غافلگیر می شود. آدم هایی که هنوز آن خانه ی قدیمی را ترک نکرده اند.

کابوس های پراکنده که شکل واقعیت دارد و دختر جوان را به شک می اندازد. تا آنجه که به شک می افتد که این خواب است یا سفر به گذشته!

او هیچ یکی از این آدم ها را تا قبل این که به خانه ی پدری برگردد ، نمیشناخته. فریماه ، عزیز ، همایون ، ثریا و …. همه.

در خانه ی پدری فقط یک درخت دارد. درختی که سال هاست بار نداده است. «خانه پدری» و «درخت پرتقال» می توانند به عنوان عناصری بنیادین در داستان حضور داشته باشند.

  • داستان بلند «کابوس های درخت پرتقال» پتانسیل و فرصت این را داشت که از تعلیق های پُر رنگ تری بهره ببرد.

  • تا دو سوم داستان ، ریتم آرام و داستان بدون کشش است.

  • در ادامه داستان و بعدِ حضور زن جوان در خانه ، در می یابد مردی جوان به نام افشین در همسایگی اش است که نقاشی می کند.

  • نویسنده با دادن اطلاعات قطره چکانی از افشین سعی دارد عطش خواننده را برای یافتن حقیقت تند کند. حقیقتی که متاسفانه خواننده رغبتی برای جستجوی آن نخواهد داشت.

نکته پایانی در مورد این داستان ، استفاده فراوان از واژه های انگلیسی است : فلش بک ، دایورت ، آپدیت ، آلارم ، کامنت ، فالوور ، ری استارت ، دیزاین ، ورژن ، بک گراند ، اسلوموشن ، سایلنت ، ویبره ، دیلیت ، آپلود ، اکانت و غیره است که به نظر منِ خواننده اصلا خوب نیست.

داستان بلند «کابوس های درخت پرتقال» ، سومین کتاب مائده مرتضوی است که زمستان ۱۳۹۹ توسط نشر چشمه منتشر شده است.

مصطفی بیان ، شنبه ۲ اسفند ۱۳۹۹

نشست روز جهانی داستان کوتاه و مراسم رونمایی از رمان «بایقوش» نوشته ی علی ملایجردی

به همت انجمن داستان سیمرغ نیشابور ، سه شنبه ۲۸ بهمن ماه سال ۱۳۹۹ همزمان با سالروز تولد صادق هدایت از پیشگامان داستان نویسی نوین ایران ، نشست روز جهانی داستان کوتاه و مراسم رونمایی از رمان «بایقوش» نوشته ی علی ملایجردی در پژوهش سرای سینا مسیح آبادی برگزار شد. این نشست با رعایت پروتکل های بهداشتی با تعداد مهمان و زمان محدود برگزار شد.

زهره محقق مجری این برنامه بود. در ابتدای این نشست «علی ملایجردی» با اشاره به یکی از قصه های هزار و یک شب به اهمیت «قصه» و «داستان» در رشد و تکامل انسان ها و غلبه بر «شر» پرداخت.

در ادامه ی این نشست ، دکتر هادی بکائیان (نویسنده و پژوهشگر تاریخ) و مصطفی بیان (داستان نویس) به معرفی و بررسی رمان جدید «علی ملایجردی» پرداختند.

رمان «بایقوش» به قلم علی ملایجردی ، اوایل زمستان امسال به همت نشر خردگان منتشر شد. داستان این کتاب، در روزگار فتحعلی‌شاه قاجار و قیام خان‌های خراسان در برابر حکومت مرکزی رقم خورده است. وقایع داستان بیشتر در حوالی جوین و سبزوار می‌گذرد و شخصیت محوری داستان، دختر زیبایی به نام «طرلان» است که قرار است در نبرد خان‌ها و حکومت، نقش‌آفرینی کند.

علی ملایجردی نویسنده و مترجمِ زاده‌ی جوین و ساکن نیشابور است. از ایشان، پیش‌تر مجموعه داستان «فقط یک مشت استخوان»، ترجمه‌ی داستان‌های پاکستانی، به کوشش نشر خردگان منتشر شده است.

در پایان این نشست ، علی ملایجردی بخش کوتاهی از رمان «بایقوش» را برای حاضران قرائت کرد.

جایزه صادق هدایت برای یک نویسنده خانم نیشابوری

داستان «ثواب» نوشته ی نشاط داودی در نوزدهمین دوره ی جایزه ادبی صادق هدایت تقدیر شد.

بنا بر اعلام دبیرخانه جایزه ادبی «صادق هدایت» در این دوره ۱۳۰۰ نویسنده از ایران و خارج از کشور با ارسال یک داستان در این جایزه شرکت کردند که سرانجام چهار داستان به عنوان برندگان نهایی انتخاب شدند.

سه شنبه ۲۸ بهمن ماه سال ۱۳۹۹ همزمان با سالروز تولد «صادق هدایت» ، مراسم پایانی این جایزه ادبی به صورت محدود در دفتر بنیاد ادبی صادق هدایت برگزار شد و نشاط داودی ، لوح تقدیر را از دست جهانگیر هدایت ، مدیر بنیاد ادبی صادق هدایت دریافت کرد.

نشاط داودی متولد سال ۱۳۴۸ در نیشابور است. از او سه رمان با عنوان های : «بازگشت»، «رنگ خاموشی» و «بهار زرد» منتشر شده است.

یادداشتی برای رمان «بوی مار» نوشته ی منیرالدین بیروتی

بوی مار

یادداشتی برای رمان «بوی مار» نوشته ی منیرالدین بیروتی

در جستجوی خویش

از منیرالدین بیروتی، مجموعه داستان «آرام در سایه» را خوانده بودم. درونمایه ی مجموعه داستانِ «آرام در سایه» شبیه ی رمان جدیدش، «بوی مار» است. درون مایه داستان، همچنان جنون، عشق، مرگ، تنهایی، ترس و بی هویتی است. باز هم شخصیتی های گیج و سرگردان و آدم های عجیب و غریب! فضای رمان «بوی مار» تا حدود زیادی نزدیک به مجموعه داستان «آرام در سایه» است ولی با کمی تفاوت در آدم ها و فرم داستان!

در پشتِ جلدِ این رمان آمده: «نامه نگاری های عمید در بخش اول و روزنگاری های او در بخش دوم اثر، مقدمه های «نویسنده» (که خود یکی از شخصیت های حاضر در روایت است) بر بخش ها و نیز روایت سرراست او از دیدارهایش با نیرفام در بخش سوم روایت.» داستان هم مانند مجموعه داستان «آرام در سایه» به دنبال واقعیت های زندگی یک انسانِ شهری است با حال و هوای زندگی حال حاضر در شهرها.

نویسنده در مقدمه ی رمانِ «بوی مار» می نویسد: «بعد از نامه ای که به نیرفام نوشتم و از او خواستم تا اگر چیزهای بیشتری درباره ی عمید می داند و یا اگر نامه و یا نامه های دیگری از او در اختیار دارد برای من بفرستد…. تصمیم گرفتم این نامه ها را چاپ کنم تا شاید او ببیند.»

بخش اول رمان، شاملِ بیست نامه است. که اکثر نامه ها تاریخ دارد. نامه ی اول به تاریخ سومِ خرداد است و آخرین نامه ای که تاریخ دارد، نامه ی شانزدهم است که در بیست تیر نوشته شده. تمام نامه ها بین دو تا چهار روز فاصله زمانی دارند. اما تعداد انگشت شماری از نامه ها (به ویژه چهار نامه ی آخر) بدونِ تاریخ هستند!

نامه نگاری های عمید در بخشِ اولِ رمان درباره ی سرنوشت خانواده و آدم هایی است که با آنها ارتباط داشته. این که آنها چه کسانی بودند و سرنوشت شان چگونه بوده است. عمید به دیگران و به عزیزانش نامه می نویسد و با این نامه نگاری ها سعی می کند پرده از رازها بردارد. گویا عمید، نوشتن را از گفتن بیشتر می پسندد. گاهی در نامه نگاری هایش، شلختگی را می بینیم. شلختگی که در سیزده نامه اول ، خواننده را آزار می دهد که اصلا نویسنده چرا این نامه ها را می نویسد؟ اصلا می داند چه دارد می نویسد؟ تا نیمه ی کتاب (نامه ی سیزدهم) هیچ کششی در خط روایی داستان نمی بینیم و این خواننده را بی حوصله می کند.

نویسنده از خانواده اش، از اسم ها، از مونا، صابر، صمصام، احسان، حاج حمید صفدری، غزال، صهبا، صبا، پیرزن صاحبخانه و محمداسماعیل می نویسد. شب ها می نویسد و مثل یک سوم شخص به خودش نگاه می کند. برای خودش می نویسد و در نهایت این نوشته ها را یک جایی پنهان می کند تا دست بَنی بشری به آنها نرسد. نویسنده ی نامه ها باور داشت: کلام تا نوشته نشود، برایش، آن معنا و مفهومی که باید داشته باشد را ندارد. تا هر چیزی را که می بیند ننویسد، انگار نمی فهمد و انگار آن چیز اصلا نبوده و حتی اگر هم بوده، متوجه آن نشده است! با خواندنِ تک تک نامه ها ، گویا موجی از عذابِ درونی، نویسنده ی نامه ها را در می گیرد. کلافگی و سرگردانی، زخم درونی و گناه دست بردارش نیست. با خودش کلنجار می رود. این همه خاطره و یادها را چرا قایم کرده است؟ از خودش می پرسد: «چی می نویسی؟» و از دهنش می پرد: «اعترافات!» (صفحه ۲۸۱ کتاب). نویسنده در چند جای رمان به «خواب» اشاره می کند. «خواب دیدم» و یا «انگار خواب می بینم» ؛ که «خواب دیدن» و «اعتراف کردن» نماد حس گناه و ترس است. آیا این اعتراف یا اعترافات ، آدم را کوچک می کند یا بزرگ؟ پس چرا دارد می نویسد؟ عمید بارها و بارها از احسان و غزال می پرسد: «اصلا چرا این ها را نوشتم.» اصلا عمید کی بود؟ بیشتر از عمید، خود نیرفام کی بود؟ آدمی که تا پایان داستان نگذاشته بود کسی از کارهایش سر در بیاورد.

شخصیت های رمانِ «بوی مار» مانند مجموعه داستان «آرام در سایه» آدم های معمولی و قهرمان نیستند. هر کدام به مشکلی دچار می شوند.

مهم ترین نکته ی مثبت رمان «بوی مار»، تولید اندیشه است. رمانِ «بوی مار» و مجوعه داستان «آرام در سایه» یک کتابِ همه پسند نیست که بتوانم به همه توصیه کنم آن را بخوانند. برای خواندنِ داستان های منیرالدین بیروتی، دنبال یک اتفاق و حادثه ی بزرگ و یا نقطه ی اوج نباشید؛ بلکه باید با خواندنِ داستان های بیروتی، «فکر» کرد. به نظر می رسد منیرالدین بیروتی سال های متمادی «جستجوگر» بوده است.

مصطفی بیان / داستان نویس

چاپ شده در روزنامه آرمان ملی / یکشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۹ / شماره ۹۴۰

یادداشتی برای کتاب «به مگزی خوش آمدید» نوشته ی داریوش احمدی

به مگزی خوش آمدید

یادداشتی برای کتاب «به مگزی خوش آمدید» نوشته ی داریوش احمدی

ترسیم واقعی زندگی جنوب

قبلا مجموعه داستان «خانه ی کوچک ما» نوشته ی داریوش احمدی را خوانده بودم. دوازده داستان در یک مجموعه که «تقدیر شده ی دوره ی دهم جایزه جلال آل احمد» معرفی شد. دومین کتابش را با عنوان «به مَگَزی خوش آمدید» به تازگی خوانده ام. این مجموعه شامل یازده داستان کوتاه است که کاملا با مجموعه ی قبلی اش متفاوت است.

در این مجموعه نویسنده بیشتر به سرنوشت، دغدغه ها و تجربه های آدم ها می پردازد (به غیر از داستان پنجشنبه ی سگی که حال و هوایش کاملا متفاوت است).

نویسنده «به مگزی خوش آمدید» با اتکا به تجربه های زیستی و عینی خود، آدم های مستاصل و نامید و رنج کشیده روزگارش را به تصویر می کشد. به عبارتی که خود نویسنده درباره ی داستان های این دو کتابش می گوید: «من در داستان پردازی ام بیشتر از واقعیت های زندگی استفاده می کنم، واقعیت هایی که به شخصه تجربه کرده ام و این حقیقت و واقعیت را با چاشنی تخیل همراه می کنم.» (پشت جلد کتاب خانه ی کوچک ما).

نویسنده با تخیل خودش از آدم هایی می گوید که به قول او در گذشته با آنها زیسته است. از شهرها و مکان هایی سخن می گوید که زمانی بستر اتفاقات فرهنگی و کنش های هنری بود اما اکنون عاری از آنها است. در تک تک داستان های این مجموعه از خاطرات هم نسلان و دوستانش می نویسد. از زمان های نه چندان دور. مثلا در خودِ داستان «به مگزی خوش آمدید»، راوی راه طولانی را پشت سر می­‌گذارد تا کتابش را به دست بیاورد. در نهایت برای به دست آوردنِ کتابش از ناکجا آبادی به نام «مگزی» سر درمی آورد. نکته ی مهمی که درباره این داستان می توان نوشت این است که چرا راوی به دنبالِ کتابش می رود. آیا کتاب خطی و نفیسی بوده است؟ که البته این نشانه ها هم در داستان موجود نیست و دوم اینکه «مگزی» کجاست؟ «مگزی» می تواند تمثیل مکانی برای آدم های مسخ شده و سطحی نگر باشد. آدم هایی که برای رسیدن هیچ تلاشی نمی کنند. همانطور که نویسنده در داستانش می نویسد: «از توی خیابان روستا، آدم ها مانند تندیس های باستانی انگار در یک لحظه ی بهت و ناباوری از توی یک تابلوی نقاشی به ما اشاره می کنند.» آدم هایی مانند «تندیس های باستانی» اشاره ای تمثیلی است به مردمانی غیر متحرک که در تاریخ و زندگی تک تک ما حضور دارند اما حضورشان بدون تاثیر و تحرک است. فقط هستند و وجودشان را حس می کنیم اما بدون هیچ تاثیرگذاری و تحرکی! و یا در داستانِ «آن چیزی که از کودکی می­‌شناختم» آدم برای کاری به جایی می­‌رود، اما سر از جای دیگری در می­‌آورد. گویی پارادوکس زمانی و مکانی را در داستان شاهدیم.

و یا در داستان «خواب علفزار» از مادری پیری سخن می گوید که نگرانِ از دست دادن تنها فرزندش (صابر) است. صابر هم می خواهد داستانی را به نام خواب علفزار، که نوشته است، برای استاد داستان نویسی اش بخواند که مادر پیر، صابر را از خواندنِ داستان باز می دارد.

برخی از داستان های این مجموعه از نظر فرم، شروع و میانه ی خوبی دارند. داستان خوب شروع می شود اما پایان داستان به خوبی به پایان نمی رسد و پیرنگی در داستان نمی بینیم.

زبان داستان ها روان و ساده است و گاهی مضمون های فلسفی دارد (مثل داستان خدای خفته و یا داستان به مگزی خوش آمدید) اکثر داستان های این مجموعه در فضای باز و یا در جاده رخ می دهد. مثل داستان های «ساحره» ، «پنجشنبه سگی» و «به مگزی خوش آمدید».

به نظر من، داستان «پنجشنبه سگی» درخشان ترین داستان کتاب است. زنی با تنها دخترش که مریض است در دامنه کوهی زندگی می کند. زن، سگی دارد که محبوب شوهر از دست رفته اش بوده. راوی داستان از همه جا بی خبر به آنجا کشانده می شود و مجبور است که ساعتی را با آنها بگذراند.

آدم های داستان های این مجموعه روایت گر رنج و عشق انسان هایی از طبقات رنج کشیده و فرودستی هستند که در جست و جوی رویاهای تباه شده ی خود به دنبال روشنایی در لابه لای خاطرات، رویاها و حسرت های خود هستند. نویسنده می کوشد با توصیف های جزء به جزء  پدیده های مختلف زندگی به ترسیم هر چه واقعی تر زندگی نزدیک شود.

مصطفی بیان / داستان نویس

چاپ شده در روزنامه آرمان ملی / یکشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۹ / شماره ۹۳۴

معرفی برگزیدگان پنجمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ

عنوان خبر: معرفی برگزیدگان پنجمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ

جمعه ۱۹ دی ماه «پنجمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ» برگزیدگان خود را شناخت. «جایزه داستان کوتاه سیمرغ» در سال‌‌ های اخیر به ابتکار «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» و با مدیریت مصطفی بیان و با مشارکت بخش خصوصی پایه‌گذاری شد و هدف از برگزاری این جایزه ادبی، کشف، معرفی و تولید آثار خلاق و برتر داستانی است.

«پنجمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ» در دو بخش «ملی» و «منطقه‌ای» و با حضور داوران مطرح کشوری برگزار شد. در این دوره ۴۵۰ نویسنده از داخل و خارج از کشور داستان ارسال کردند. که بیشترین داستان ها از استان های تهران، خراسان رضوی، مازندران، خوزستان و کرمانشاه ارسال شده است. همچنین از کشورهای کانادا، اسکاتلند، سوئد، آلمان، ترکیه، مالزی و هند داستان هایی به دبیرخانه این جایزه ادبی رسیده است.

برگزیدگان بخش ملی به ترتیب مرتضی امینی پور از امیدیه خوزستان برای داستان «ناگهان» ، راضیه مهدی زاده از تهران برای داستان «کلینیک» و شقایق بشیرزاده از آلمان برای داستان «بهرام که گور می گرفتی همه عمر» بوده اند.

نفرات اول تا سوم علاوه بر تندیس سیمرغ و لوح تقدیر، نفر اول، سه میلیون تومان، نفر دوم، دو میلیون تومان و نفر سوم، یک میلیون تومان جایزه نقدی دریافت می کنند.

همچنین مریم عزیزخانی از تهران برای داستان «بعد، تو» ، شیما محمدزاده مقدم از اسفراین برای داستان «مادرم نخل است» و معصومه قدردان از اسفراین برای داستان «سینه سیاه» شایسته تقدیر معرفی شدند و به این افراد لوح تقدیر و هدیه غیر نقدی اهدا می شود.

حامد اناری، مصطفی بیان و جواد دهنوخلجی
حامد اناری، مصطفی بیان و جواد دهنوخلجی

بخش منطقه ای ویژه نویسندگان ساکن نیشابور و متولد نیشابور در داخل و خارج از کشور بود که برگزیدگان این بخش به شرح زیر است:

رتبه اول: تندیس سیمرغ و جایزه نقدی یک میلیون تومانی برای داستان «عروس عاشورا» نوشته ی حامد اناری

رتبه دوم: لوح تقدیر و جایزه نقدی هشتصد هزار تومانی برای داستان «مرد چهارم» نوشته ی محمد اسعدی

رتبه سوم: لوح تقدیر و جایزه نقدی پانصد هزار تومانی برای داستان «دیدن پسر صد در صد نامطلوب در عصر دلگیر ماه آبان» نوشته ی سولماز اسعدی

شایسته تقدیر: لوح تقدیر و هدیه غیر نقدی برای داستان «روح دایناسورها» نوشته ی جواد دهنوخلجی

در بخشی از بیانیه هیات داوران آمده است:

«بی شک آنچه جایزه داستان کوتاه سیمرغ را از بقیه جوایز ادبی متمایز می سازد شهر برگزاری  آن است. شهری که علاوه بر تکیه بر یک هویت تاریخی، موطن و زادگاه دو تن از مشاهیر ادبی ایران و جهان حکیم عمرخیام و شیخ فریدالدین عطار است. از این منظر جایزه داستان کوتاه و سایر فعالیت های ادبی «انجمن داستان سیمرغ» در شهر نیشابور می تواند نشانه ای باشد از ظرفیت این شهر به عنوان یکی از مراکز ادبیات داستانی مستقل از محافل ادبی پایتخت.

هیات داوران ضمن استقبال از برگزاری پنجمین دوره این جایزه و امید به استمرار و  تعمیق محتوایی و حرفه ای تر شدن این جایزه، گردش کار بررسی و داوری داستان های راه یافته به مرحله نهایی را پیش روی علاقه مندان ادبیات داستانی باز می نماید.

در ابتدا باید به این نکته اشاره کنیم که داستان های راه یافته به مرحله نهایی عموما بدون ویراستاری مقدماتی و در برخی از داستان ها بدون نمونه خوانی و علامت گذاری ارسال گردیده اند. چنانچه داستان ها قبل از ارسال به جایزه حتی الامکان توسط  چند خواننده درگیر با ادبیات داستانی خوانده و پس از توجه به نظرات آنان بازنگری و ارسال می گردید می توانست در ارتقای  کیفیت داستان ها و بخشا در نتیجه داوری تاثیر گذار باشد. توجه کتاب اولی ها و نویسندگان در آغاز راه را به این نکته مهم جلب می نماییم که علاوه بر بازنویسی های متعدد توسط نویسنده، ویراستار و نمونه خوان که در آثار چاپ شده اعمال می شوند را نیز خود باید به انجام برسانند.»

در ادامه این بیانیه آمده:

«بر این باوریم تا زمانی که ویژگی های قومی، جغرافیایی، فرهنگ و سنت و مهم تر از همه قصه هایی که سینه به سینه در آن جغرافیا در تجربه تاریخی خود تا به امروز رسیده اند مورد توجه نویسندگان بومی قرار نگیرند نباید انتظار داشته باشیم که کلیت ادبیات داستانی ما سهمی در خور در ادبیات داستانی جهان داشته باشد.»

شیوا مقانلو، منصور علیمرادی و جواد پویان (هیات داوران) و مجید نصرآبادی، هادی خورشاهیان و لیلا صبوحی (هیات انتخاب) داوران پنجمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ هستند.

ایستاده: مصطفی بیان (مدیر جایزه داستان کوتاه سیمرغ) و خانم امین الرعایا (همسر محسن درجزی) نشسته: استاد محسن درجزی
ایستاده: مصطفی بیان (مدیر جایزه داستان کوتاه سیمرغ) و خانم امین الرعایا (همسر محسن درجزی)
نشسته: استاد محسن درجزی

همچنین در این مراسم از «محسن درجزی» داستان نویس و نمایشنامه نویس تقدیر به عمل آمد.

محسن درجزی متولد سال ۱۳۳۰ در نیشابور است. از او پنج رمان با عنوان های : «سال ها درنگ»، «آشوب»، «غلام غلمان»، «سیب به سر» و «اسمی که هرگز پیدا نشد» منتشر شده است.

سال آینده ، ده داستان منتخب «پنجمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ» در یک مجموعه کتاب توسط نشر داستان به چاپ خواهد رسید.

نکوداشت مقام ادبی استاد محسن درجزی در آیین پایانی پنجمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ

ایستاده: مصطفی بیان (مدیر جایزه داستان کوتاه سیمرغ) و خانم امین الرعایا (همسر محسن درجزی) نشسته: استاد محسن درجزی
ایستاده: مصطفی بیان (مدیر جایزه داستان کوتاه سیمرغ) و خانم امین الرعایا (همسر محسن درجزی)
نشسته: استاد محسن درجزی

محسن درجزی ، داستان نویس و نمایشنامه نویس ، متولد سال ۱۳۳۰ در نیشابور است. از او پنج رمان با عنوان های : «سال های درنگ» ، «آشوب» ، «غلام غلمان» ، «سیب به سر» ، «اسمی که هرگز پیدا نشد» منتشر شده است.

گفتنی است آیین پایانی پنجمین جایزه داستان کوتاه سیمرغ ، جمعه ۱۹ دی ماه ساعت ۱۸ به صورت مجازی از کانال تلگرام و اینستاگرام انجمن داستان سیمرغ نیشابور به آدرس @simurgh_dastan و کانال خبری خیام نامه پخش خواهد شد.

نگاهی به داستان بلند «آدم خواران» نوشته ی ژان تولی

«شارل لویی ناپلئون بناپارت» از سال از ۱۸۴۹ تا ۱۸۵۲ رئیس‌ جمهور فرانسه بود. تفرقه در بین جمهوری‌ خواهان موجب افزایش قدرت رئیس ‌جمهور شد تا اینکه لوئی ناپلئون در دوم دسامبر ۱۸۵۱ مجلس را منحل کرد و از آن تاریخ تا سال ۱۸۷۰ خود را «ناپلئون سوم»، امپراطور فرانسه نامید. بنابراین «دومین جمهوری» در فرانسه به پایان رسید و «دومین امپراطوری» فرانسه آغاز شد.

حکومت لوئی ناپلئون، آخرین حکومت سلطنتی تاریخ فرانسه بود و پس از برکناری او در سال ۱۸۷۰ «جمهوری» برای همیشه جایگزین نظام سلطنت در فرانسه شد.

بریتانیا که از جاه ‌طلبی ناپلئون سوم و مداخله های نظامی و اقتصادی وی نگران بود، «پروس»، همسایه شرقی فرانسه به صدراعظمی «بیسمارک» را تشویق کرد به فرانسه حمله کند. این جنگ برای ناپلئون سوم و فرانسه چیزی جز یک فاجعه نبود.

ناپلئون سوم در راه جنگ با پروس محاصره شد و بدون قید و بند تسلیم و خواستار آتش ‌بس شد. با اسارت و تبعید لوئی ناپلئون، امپراطوری او برچیده و در پاریس «جمهوری سوم فرانسه»[۱] تشکیل شد. او بعد از یک سال اسارت آزاد شد و به انگلستان رفت و در سال ۱۹۷۳ در همان‌ جا درگذشت.

داستان «آدم خواران» بر اساس واقعه ای هولناک نوشته شده که در سال ۱۸۷۰، در زمان جنگ فرانسه و پروس، در دهکده ای در جنوب غربی فرانسه به نام «اوتفای» رخ داد. داستان از جایی آغاز می شود که یک اشراف زاده ای به نام «آلن»، که از قضا خودِ او و خانواده اش در منطقه به دلیل خدمات شان به روستاییان، محبوبیت داشتند، عازم روستای اوتفای می شوند، دهکده ای که درگیرِ قحطی و زوال اقتصاد است و ناآرامی‌هایی نیز در طبقه متوسط و کارگر روستا به راه افتاده است. مردم، آن سال به رغم خنده هاشان، انگار فقط وانمود می کردند که خوشحال اند. در واقع بازار کساد، قحطی و حشکسالی و ترس از هجوم بیگانه، فضا را به شدت مسموم کرده بود.

ترس و هول مردم را فراگرفته بود. انگار جنگ را باخته بودند و هیچ بعید نبود پروس، فرانسه را اشغال کند.

آلن، جوانی سی و دو ساله و مجرد بود و به همراه پسر عمه اش، «کامی دو مایار»، در جشن «اوتفای» حضور می یابند. پسر عمه اش، جوانی متکبر، مردم آزار و عاشق بحث و جدل بود. در حضور تعدادی از اهالی متعصب روستا مدعی شد که اوضاع برای ارتش فرانسه، آن قدر که باید، خوب پیش نمی رود. مرزها را گرفته اند. امپراطور شکست خورده. مُهمات هم تمام شده است.

اهالی متعصب روستا که تحمل شنیدن صحبت های پسر عمه ی آلن را نداشتند، تصمیم گرفتند او را گوش مالی بدهند. پسر عمه که شرایط را خوب ندید پا به فرار گذاشت.

آلن که جوانی محبوب بود. با وجود اینکه یک پایش می لنگید و می توانست معاف از رفتن به جنگ شود تصمیم گرفت برای فرانسه بجنگد و به جبهه برود. به همین دلیل برای حضور در جنگ ثبت نام کرد. بعد از فرار پسر عمه اش، به سمت اهالی متعصب روستا رفت تا آنها را آرام کند. اما گویا شرایط فرق کرده بود. یک سوء تفاهم باعث شد تا آلن وسط توفانی از خشونت و گردبادی از اهانت گیر بیفتد و سرنوشت بی رحمانه ای برای آلن رقم بخورد.

آلن هرگز در عمرش چنین جنونی ندیده بود. روستاییان داشتند همه چیز را به یک شوخی وحشتناک تبدیل می کردند. آلن فریاد می زد: «من آلن دو مونی ام» ولی به خاطر یک دندگی جمعیت، کسی گوشش بدهکار نبود. مهر و محبت قبلی روستاییان جای خودش را به تنفر داده بود. مردم هویت واقعی او را قبول نکردند و خواستار اعدام آلن شدند!

مردم روستا فریاد می زدند: «ما خودمان قانون ایم!» (صفحه ۴۴ کتاب)

آلن باورش نمی شد. برایش عجیب بود که مردم آنقدر زود عقل شان را از دست داده باشند؛ ولی حقیقت داشت. او قربانی سیاست و خشم مردم متعصب و ابله شده بود.

تمام داستان «آدم خواران» در یک نیم روز رُخ می دهد. و تصویری از خشونت، کینه، سوء تفاهم، عدم آگاهی، تنفر، تعصب ابلهانه و غریزه جمعی هولناک کشتار را به تصویر می کشد. مردم روستا، قاتل انسانی بودند که حتی نمی دانستند کیست! حتی خبر نداشتند که به اختیار برای جنگ نام نویسی کرده و قرار بوده به جنگ با پروسی ها برود. از «پی یر دُلاز» پنج ساله تا «ژان سالات» شصت ساله در قتل آلن نقش داشتند!

ریشه ی این خشونت از کجا آمده بود؟

این خشونت زمانی رخ داده بود که جامعه ی فرانسه شاهد سقوط اقتصادی، نارضایتی طبقه ی متوسط و کارگری بود. حکومت ضعیف شده بود و کشور در حال جنگ با دشمنی قدرتمند بود. با همه ی این نارضایتی ها، ناپلئون سوم امتیازات مختلفی به مردم داد: آزادی مجلس، اجرای قانون‌ های آزادی رسانه و آزادی ائتلاف؛ اما نهایتا نقاط ضعف حکومت او به خسارات جبران‌ ناپذیری منجر شد.

داستان بلند «آدم خواران» نوشته ی «ژان تولی» با ترجمه ی احسان کرم ویسی توسط انتشارات چشمه در ۱۰۳ صفحه منتشر شده است. ژان تولی متولد سال ۱۹۵۳ از نویسندگان پُرکار ادبیات فرانسه است. خودش می گوید: «دوست دارم توی حباب خودم زندگی کنم و فقط بنویسم.»

داستان «آدم خواران»، پُر کشش و سرشار از تصویرهای تکان دهنده و هولناک است.

مصطفی بیان / داستان نویس

[۱] :  جمهوری سوم فرانسه، بین سال های ۱۸۷۰ پس از سقوط ناپلئون سوم تا سال ۱۹۴۰ شکست فرانسه از آلمان نازی گفته می‌شود

منتشر شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک / دی ماه ۱۳۹۹ / شماره ۱۲۵

یادداشتی بر رمان «ماه غمگین، ماه سرخ»؛ نوشته رضا جولایی؛ نشر چشمه

هراس از مرگِ بیهوده

مصطفی بیان

در سوم آبان ۱۳۰۲ رضاخان با فرمان احمدشاه قاجار به نخست‌‌وزیری منصوب شد و شاه نیز پس از چند روز به اروپا رفت و عملا ً کشور را به رضاخان سپرد. رضاخان سردار سپه پس از احراز مقام ریاست دولت که توأم با وزارت جنگ بود، مقام «رئیس‌الوزرایی» را بر عهده گرفت. همزمان با سفر احمدشاه به اروپا، در کشور همسایه عثمانی، رژیم حکومتی از سلطنتی به جمهوری تبدیل و ژنرال مصطفی کمال پاشا به ریاست جمهوری انتخاب شد و این امر مهم در روحیه رضاخان تأثیر گذاشت.

مجلس پنجم روز ۲۲ بهمن ماه ۱۳۰۲ افتتاح و همین هنگام در تهران و شهرهای بزرگ ایران، نغمه «جمهوری» بلند شد و سیل طومار و تلگراف به سوی مجلس سرازیر شد که خواستار جمهوری بودند و سرانجام طرح قانونی مبنی بر تغییر رژیم مشروطه به جمهوری را تقدیم مجلس کردند. ملک الشعرای بهار و سید حسن مدرس و اقلیت مجلس در مقام رد جمهوریت برآمدند.

وقتی خبر طرح جمهوریت به گوش احمدشاه در پاریس رسید، پس از مشورت با مشاورین، سردار سپه را تلگرافی از نخست‌وزیری خلع نمود و به جای وی، مستوفی‌الممالک را پیشنهاد کرد. پس از وصول تلگراف احمدشاه، رضاخان سردار سپه از سمت نخست‌وزیری و وزیر جنگی استعفا داد. پس از انتشار این خبر، یکباره تمام مطبوعاتِ طرفدار رضاخان به صدا درآمدند و علیه احمدشاه و مدرس مطالبی انتشار دادند. نظامیان و فرماندهای لشکر در تهران و شهرستان‌ها، تلگراف تندی به مجلس مخابره و تهدید کردند که اگر رضایت سردار سپه حاصل نشود به تهران حمله خواهیم کرد. ۲۱ فروردین ۱۳۰۳ جلسه فوق‌العاده در مجلس تشکیل و سردار سپه مجدداً به نخست‌وزیری تعیین شد. موضوع به اطلاع احمدشاه رسید. احمدشاه در پاسخ به تلگراف مجلس تلگرام زیر را مخابره کرد:

«صلاح‌اندیشی مجلس شورای ملی را رد نکرده به ولیعهد امر شد اعلام دهد کابینه را تشکیل و معرفی نماید. شاه».

رضاخان سردار سپه مجدد به مقام نخست‌وزیری و وزارت جنگ تعیین شد. او در ۱۲ تیر ماه ۱۳۰۳ برای ارعاب مطبوعات و مخالفین دستور قتل میرزاده عشقی را داد. سید محمدرضا کردستانی، با تخلص میرزاده، روزنامه‌نگار، شاعر، نمایشنامه‌نویس و مدیر نشریه «قرن بیستم» بود. وی از جمله مهم‌ترین شاعران عصر مشروطه به ‌شمار می‌رود که از عناصر هویت ملی در جهت ایجاد انگیزه و آگاهی در توده مردم بهره گرفت. او را خالق اولین اپرای ایرانی می‌دانند. وی در جریان غائله جمهوریت که از دی ماه سال ۱۳۰۲ شروع شد، با ملک‌الشعرای بهار و مدرس که آنان نیز از مخالفانِ طرح جمهوریِ رضاخان بودند، دست دوستی و اتحاد داد. عشقی، زبانی آتشین و نیش‌دار داشت. در آغاز زمزمۀ جمهوریت، عشقی روزنامه «قرن بیستم» را منتشر کرد که یک شماره بیشتر انتشار نیافت و بر اثر مخالفت، روزنامه‌اش توقیف شد. در نهایت، میرزاده عشقی بامداد دوازدهم تیر ماه ۱۳۰۳ در ۳۱ سالگی، با شلیک گلوله به دست دو نفر به قتل رسید.

«فایده ی این نوشته‌ها چیست؟ چه کسی آنها را خواهند خواند؟ بود و نبودِ من برای چند نفر اهمیت دارد؟… با اشباح نجنگیدم؟ چرا باید باز هم بجنگم؟ به چه کسی مدیونم؟ به این ملتی که هیچ‌گاه مرا ندیده، نمی‌بیند، نمی‌خواهد ببیند؟ اما تمام این سال‌ها با نوشتن زنده مانده‌ام وگرنه تفاوتی با مُرده‌ها نداشتم.» (صفحه ۱۳ کتاب).

میرزاده عشقی، جوان سی و یک‌ساله در زمانی می‌زیست که دیکتاتور تازه به دوران رسیده‌ای در شرایطی که کشور دچار جنگ‌های داخلی و ناامنی بود، مدعی بود که منجی واقعی کشور است. محمدتقی بهار، شاعر، نویسنده، روزنامه‌نگار و سیاستمدار که شش سال از عشقی بزرگتر بود برخلاف وی، جوانی آرام و صبور بود و به عشقی می‌گفت: «ما ملت همه بی‌قراریم و صبر نداریم، عمارت چندهزارساله را می‌خواهیم یک شبه ویران کنیم و اصلاً نمی‌دانیم قرار است چه چیزی جای آن بسازیم.» (صفحه ۷۵ کتاب)

بهار و مدرس معتقد بودند که فاصلۀ مشروطه تا زمان خودشان را به هدر داده‌اند و حالا باید تاوانش را بدهند. مشروطه فرصت پیدا نکرد ریشه بدواند. برای همین، مستبدی قدرتمند از قلدرهای قبلی مثل رضاخانِ سردار سپه از راه رسید تا به بهانۀ «جمهوریت» مجلس و اعوام را به طرف خود بکشاند و بر کُرسی قدرت بنشیند. در حالی که نظامِ نوپای «مشروطه» هنوز به پیروزی نرسیده بود و با آمدنِ سردار سپه از قلۀ اوج به سرازیری غلتید. مجلس دیگر مثل سابق قدرتمند نبود. جماعت بی‌اعتنا بودند: «خبازها، خراطها، بزازها، رزازها، رمال‌ها، قوال‌ها… همه با هم مسابقه گذاشته بودند تا به جمهوریت برسند. یک بیرق دست کسی بود و یک گله دنبال او سینه می‌زدند. از یک در می‌رفتند تو و از در دیگر می‌رفتند بیرون.» (صفحه ۷۵ کتاب)

همه در ظاهر خوشحال بودند. اختیارشان را از دست داده بودند. حتی نمی‌دانستند چه چیزی را فریاد می‌زنند. معنایش را نمی‌دانستند. مجلس و ملت با هم نبودند. عده‌ای هم که می‌دانستند، می‌ترسیدند کلامی به زبان بیاورند. نظامِ نوپای مشروطه داشت از بین می‌رفت. به زودی سردار سپه قلدر، نمایندگان اکثریت مجلس را راضی کرد تا شاه ۲۸ ساله را از سلطنت عزل کند. در اصل نظامِ سلطنتِ مشروطه را از بین ببرد.

کشور هم ناآرام است. مردم خواهان ظهور مردی مقتدر هستند تا کشور را آرام کند. برای همین: «آزادی و اختیارِ خود را با اشتیاق به او می‌سپارند.» (صفحه ۷۶ کتاب) ملت متحد و متفق‌القول، عاشق جمهوری شده‌اند. جمهوریتِ سردار سپه بهانه است. آنها رئیس مقتدر می‌خواهند تا امنیت را برایشان بیاورد. مشروطه و عدالت‌خانه نمی‌خواهند. میرزاده عشقیِ جوان، با زبانی آتشین و نیش ‌دار، شعری دربارۀ سردار سپه می‌سُراید. جمهوری‌نامه‌اش کار دستش می‌دهد و در نهایت سردار سپه نمی‌خواهد عشقی زنده بماند و دستور قتلش را صادر می‌کند. «ماه امشب رنگ غریبی دارد؛ سرخ و کبود.» (صفحه ۱۴۹ کتاب) حادثۀ ترور شاعر جوان رُخ می‌دهد. خیلی زود، خیلی‌ها ماجرا را از یاد می‌برند و گروهی ماجرا برایشان کمرنگ می‌شود و تعداد اندکی تا مدت‌ها با تأسف از سرنوشت شاعر یاد می‌کنند. عشقی می‌گوید: «از مُردن نمی‌ترسم. می‌ترسم که مُردنم بیهوده باشد.» (صفحه ۱۶۷ کتاب)

رمان به بخش حساسی از تاریخ معاصر کشورمان می‌پردازد. محمدعلی شاه قاجار توسط مشرطه‌خواهان از سلطنت خلع شده بود و فرزند دوازده‌ساله‌اش احمدشاه را به سلطنت انتخاب نمودند و عضدالملک را تا رسیدن به سنِ بلوغ احمدشاه، به نیابت سلطنت برگزیدند.

ایران در سال‌های آغازین قرن چهاردم در حالی که شاه جوان ناتوان و بی‌اراده بود، شاهد اوضاع نابسامان اقتصادی و نظامی و حضور بیگانگان در داخل کشور بود و قیام‌ها و آشوب‌هایی در گیلان، مازندران، آذربایجان، زنجان و در گوشه و کنار کشور رخ داده بود. رضاخان به نخست‌وزیری رسیده بود و شاه جوان و ناتوان، در شرایط بحرانی کشور را بدون سرپرست رها می‌کند و زمینه را برای سلطنت سردار سپه فراهم می‌آورد.

رضا جولایی با نگارش رمانِ «ماه غمگین، ماه سرخ»، یک واقعۀ تاریخی را به تصویر می‌کشد. روایتی از پنج روز آخرِ زندگی میرزاده عشقی در تیر ماه ۱۳۰۳ . شاعر ناآرام، معترض و منتقد که ترور تراژیکش یکی از نمادهای کشتنِ ذهن‌های آزادی‌خواه و مشروطه‌خواه در تاریخ معاصر است.

منتشر شده در سایت کافه داستان

http://www.cafedastan.com/1399/09/30/%d9%87%d8%b1%d8%a7%d8%b3-%d8%a7%d8%b2-%d9%85%d8%b1%da%af%d9%90-%d8%a8%db%8c%d9%87%d9%88%d8%af%d9%87-%d9%85%d8%b5%d8%b7%d9%81%db%8c-%d8%a8%db%8c%d8%a7%d9%86%d8%9b-%db%8c%d8%a7%d8%af%d8%af%d8%a7%d8%b4/

داوران پنجمین جایزه ملی «داستان کوتاه سیمرغ» معرفی شدند.

«جایزه داستان کوتاه سیمرغ» در سال‌‌ های اخیر به ابتکار مصطفی بیان ، موسس «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» و با مشارکت بخش خصوصی پایه‌گذاری شد و هدف از برگزاری این جایزه ادبی، کشف، معرفی و تولید آثار خلاق و برتر داستانی است.

«جایزه داستان کوتاه سیمرغ» ، تنها جایزه مستقل و خصوصی در شرق کشور است.

در این دوره ۴۵۰ نویسنده از داخل و خارج از کشور داستان ارسال کردند. که بیشترین داستان ها از استان های تهران، خراسان رضوی، مازندران، خوزستان و کرمانشاه ارسال شده است. همچنین از هفت کشور جهان : کانادا، اسکاتلند، سوئد، آلمان، ترکیه، مالزی و هند داستان هایی به دبیرخانه این جایزه ادبی رسیده است. این اولین بار است که در نیشابور شاهد چنین رویداد ادبی در گستره جهانی هستیم و می توان گفت اولین جایزه مستقل و خصوصی در شرق کشور است که در گستره جهانی برگزار می شود.

داوران :

در این دوره، سه داور در بخش هیات انتخاب و سه داور در بخش هیات داوری حضور دارند. در بخش هیات انتخاب، سه نویسنده و صاحب نظر در زمینه ادبیات داستانی و نقد ادبی از نیشابور و استان خراسان رضوی حضور دارند و در بخش هیات داوری از سه نویسنده مطرح کشوری دعوت شده است.

هیات انتخاب : مجید نصرآبادی ، هادی خورشاهیان و لیلا صبوحی

هیات داوری : شیوا مقانلو ، منصور علیمرادی و جواد پویان

شیوا مقانلو : متولد سال ۱۳۵۴ ، داستان نویس، مترجم و مدرس ادبیات داستانی است و داوری چند جایزه ادبی را در کارنامه دارد. سال ۱۳۹۲ برنده دیپلم افتخار جایره ادبی مهرگان برای مجموعه داستان «آن ‌ها کم ازماهی ها نداشتند» شد. برخی از داستان‌ های کوتاه شیوا مقانلو تاکنون به زبان‌ های انگلیسی، لهستانی، ترکی استانبولی و کردی ترجمه و در مجلات چاپ شده‌اند. او اکنون دبیر بخش داستان نشر نیماژ است.

منصور علیمرادی : نویسنده، پژوهشگر و روزنامه نگار ، متولد سال ۱۳۵۶ در جنوب کرمان است. چهار کتاب پژوهشی در حوزه فرهنگ عامه ی جنوب کرمان و دو مجموعه داستان و پنج رمان در کارنامه ادبی او دیده می شود. رمان «تاریک ماه» و مجموعه داستان «زیبای هلیل» نوشته ی منصور علیمرادی، برگزیده ی جایزه ادبی هفت اقلیم شد. وی در جوایز مختلف کشوری به عنوان داور حضور داشته است.

جواد پویان : متولد سال ۱۳۳۵ در نیشابور است. در فاصله ی سال های ۵۵ تا ۱۳۵۸ در امریکا در رشته مهندسی برق ادامه تحصیل داد. دو رمان «مرد ناتمام» و «فراموشی» را در سال های ۹۴ و ۹۵ توسط انتشارات نیلوفر به چاپ رساند و چهار رمان دیگرش در انتظار مجوز است. رمان «فراموشی» اش در سال ۹۷ برگزیده جایزه ادبی مهرگان شد. او مدرس داستان نویسی در تهران است و اکنون به عنوان «داور» در هیئت داوری جایزه ادبی مهرگان حضور داد.

مجید نصرآبادی : متولد سال ۱۳۵۳ است. او نویسنده ، منتقد و مدرس داستان نویسی و از پایه گذاران انجمن های ادبی در دهه ی هفتاد در نیشابور است.

هادی خورشاهیان : متولد سال ۱۳۵۲ در گنبد کاووس است. او تاکنون ده ها کتاب در حوزه ی کودک و نوجوان و بزرگسالان در زمینه های مختلف ادبیات منتشر کرده و مدرس داستان و داور چندین جوایز معتبر ادبی مانند جایزه جلال آل احمد بوده است.

لیلا صبوحی : متولد سال ۱۳۵۳ در تبریز است. در رشته ادبیات فارسی در دانشگاه تهران و دانشگاه فردوسی مشهد تحصیل کرده. رمان «سیاوش اسم بهتری بود» نوشته ی لیلا صبوحی، سال گذشته نامزد جایزه ادبی واو شد.

مصطفی بیان : پایه گذار و مدیر جایزه داستان کوتاه سیمرغ . متولد سال ۱۳۶۳ . نویسنده مجموعه داستان «بزقاب»