خانه ی مادر بزرگ

از پنجره خانه ی مادربزرگ می شد خیابان و ردیف درخت های چنار که تا ته شهر رفته بودند را دنبال کرد. خانه قدیمی مادربزرگ با اتاق های تو در تویش برای ما بچه ها، بزرگ به نظر می آمد. این قدر که وقتی شب جمعه ها همراه پدر و مادرمان آنجا می رفتیم، پُر می شد از ردیف ده، دوازده تا بچه قد و نیم قد که سرازیر تشک و متکای تمیز مادربزرگ می شدند.

نمی دونم چرا، ولی همیشه گمان می بردم خانه مادر بزرگ همیشه چیزی برای کشف کردن داشت. آشپزخانه مادربزرگ که بر خلاف خانه های حالا تا سقف پُر بود و عطرش همیشه همه خانه را گسترده بود.

فکر می کنم این خاصیت همه ی خانه های مادربزرگ است. هیج لازم نیست که خانه متعلق به اشراف زاده یا خان زاده باشد. همین که خانه حیاطی داشته باشد و پنجره ای رو به حیاط، کافی است تا همه چیز عالی شود.

مادر بزرگ من همیشه به بچه ها فکر می کرد. به کار و سربازی پسرها و جهاز دخترها. باورتان می شود همان موقع که مشق هایمان را می بردیم خانه مادربزرگ و می نوشتیم، مادربزرگ دفترها را بر می داشت و تمرین خط ما را می دید و می گفت: «ها، باریکلا!»

بعدها فهمیدیم که مادربزرگ ما اصلا سواد خواندن و نوشتن نداشت، از روی قرآن خواندن و نوشتن یاد گرفته بود؛ ولی درس خواندن نوه هایش برایش از همه چیز مهم تر بود.

حالا که سی سالم شده و میرم خانه مادربزرگ، دیگه پنجره رو به درخت های چنار خیابان باز نیست و حوض کوچک حیاط، خالی از آب و ماهی های کوچک قرمز است.

امروز به جای وجود مبارک مادر بزرگ، فقط قاب عکس اوست که روی طاقچه خانه نشسته و با لبخند زُل زده به بچه ها و نوه هایش.

مصطفی بیان    

این یادداشت در شماره ۵۴۸، شنبه ۲۳ آذر ۹۲ در هفته نامه چلچراغ چاپ شده است

داستان نویس ساختارشکن دوره ویکتوریایی

به بهانه سالروز تولد ساموئل باتلر

«ساموئل باتلر» داستان نویس انگلیسی در ۵ دسامبر ۱۸۳۵ (۱۴ آذر ۱۲۱۴ خورشیدی) در خانه کشیش در روستای لنگر در نزدیکی بینگهام به دنیا آمد. ساموئل برخلاف هم سن و سال هایش به خاطر رابطه تا حد زیاد تضاد با پدر و مادر خود و به ویژه با پدرِ خشک مذهب و سختگیر خود، کودکی تنها بود. تحصیل را از همان کودکی در کنار پدر در خانه آغاز کرد. ضرب و شتم مکرر و رفتار های بی رحمانه و احمقانه پدر و اصرار او برای کشیش شدن، رابطه پدر و پسر را فراتر از رفتار خصمانه پیشرفت داد. او در یادداشتش توضیح داد: «پدر هرگز من را دوست نداشت و من هم او را دوست نداشتم».

زندگی ساموئل همزمان بود با دوره ویکتوریایی. دوره اوج انقلاب صنعتی و امپراتوری در بریتانیا، که همزمان با به اوج رسیدن گستره مستعمرات انگلستان در سطح جهان بود. در این دوران کتاب «اصل انواع چارلز داروین» در سال ۱۸۵۹ منتشر شد و انقلابی در زیست شناسی به وجود آورد.

مردان جوان انگلستان در اواسط قرن نوزدهم باید بین دو تفکر کلیسا و داروین یکی را انتخاب می کردند و ساموئل با هر دو آن مشکل داشت. باتلر در كتاب « تكامل كهنه و نو» می‌گوید: « انتخاب طبیعی از میان دگرگونی های تصادفی روند آزمون و خطایی است ناسازگار با هر باوری از این دست كه جهان را آفریدگاری برقرار می‌دارد. اما اگر حیوانات بتوانند با انتخاب عادت های تازه‌ائی كه موجب سازگاری آنان با تغییرات محیطشان گردد مسیر تكامل خود را تعیین كنند، می‌شود رفتار هدفمند آنها را جلوه ذهن خلاقی در طبیعت دید. می‌توان گفت كه خداوند به جای طرح ریزی حیوانات از بیرون، قدرت خلاق خود را به آنها تفویض كرده و از طریق رفتار هدفمند آنها كارش را پیش می‌برد.» ساموئل مدعی شد كه « بهترین راه حفظ نقشی برای پروردگار، درونی كردن او(خداوند) در روند تكامل است». و به اين ترتيب حضور و بروز غريزه در حيوانات را در چهار چوب انديشه‌های داروين توجيه نمود.

ساموئل بعد از اتمام کالج در سن بیست و سه سالگی برای پنج سال به نیوزلند (مستعمر انگلیس) رفت. آن جا در کنار پرورش گوسفند، شاهکار ادبی اش «اروون» (Erewhon) را بر روی کاغذ آورد که در سال ۱۸۷۲ در انگلستان منتشر شد. ساموئل کتاب دیگرش یعنی «روش انسان‌های جسمانی» که رمانی با اشاره‌ های مستقیم به زندگی خود و اشرافیت ویکتوریایی بود را در دهه ۱۸۸۰ نوشت اما به خاطر امنیت خود و خانواده اش آن را منتشر نکرد.

او در سال ۱۸۶۴ به انگلستان بازگشت و در مسافرخانه کلیفورد (جایی که بقیه عمر خود را در آنجا گذراند) اقامت کرد. ساموئل با انتشار موفقیت آمیز کتاب «اروون» در انگلستان  به عنوان نویسنده موفق و شایسته شناخته شد. او همچنین مطالعات اساسی در اندیشه تکاملی، مطالعات هنر ایتالیایی، و آثار تاریخ ادبی و نقد شناخته شده، انجام داد و نیز ایلیاد و اودیسه را به نثر انگلیسی ترجمه کرد.

ساموئل باتلر هرگز ازدواج نکرد و در ۱۸ ژوئن ۱۹۰۲ در تنهایی و سکوت خبری درگذشت. کتابی که پس از مرگش منتشر شد، «راه آخرت، راهی که همه می روند» اشاره کرد که جزء پنجاه کتاب برتر داستانی قرن بیستم از نظر کتابخانه مدرن شناخته و توسط زنده یاد «پرتو اشراق» به فارسی برگردانده شده است.

ساموئل باتلر می گوید: «از دیروز بیاموز، برای امروز زندگی کن و به فردا امیدوار باش»

مصطفی بیان

به بهانه سالروز درگذشت الکساندر دوما

دوستداران  ادبیات فرانسه به طور حتم رمان های «کنت مونت کریستو» و «سه تفنگدار» را یکبار خوانده و نام «الکساندر دوما» نیز به گوششان خورده است.

الکساندر بچه روستاست، ولی نه از یک خانواده ساده و کشاورز روستایی. بلکه در یک خانواده ثروتمند و اشراف زاده در روستای خوش آب و هوا به نام «ویلر کوتره» در نزدیکی پاریس به دنیا آمد.

پدرش «توماس الکساندر داوی دولا پاتریه» که ژنرالی برجسته  در ارتش ناپلئون بود، مورد غضب ارتش فرانسه قرار گرفت و همین امر با اخراج او از ارتش، خانواده اش را به سمت فقر سوق داد. زمانی که الکساندر دوما به دنیا آمد، خانواده او ثروت و موقعیت خود را از دست داده بودند.

الکساندر دوما دارای نژادی «آفریقایی-  فرانسوی» بود. مادر الکساندر «ماری لوئی» هر شب قبل از خواب داستان هایی از رشادت و شجاعت پدرش در زمان اوج ارتش ناپلئون برای او تعریف می کرد. اما با وجود تعریف و تمجید های مادر از پدر، الکساندر یک بار به شخصی که به پیشینه ی نژادی او توهین کرده بود گفت: «پدر من یک دورگه ی اروپایی است، پدر بزرگ من یک سیاه پوست است و پدرپدربزرگ من یک میمون! می‌بینی مرد، شروع خاندان من همچون پایان خاندان توست!»

الکساندر بیست ساله به پاریس رفت. همزمان با کار در پاریس، به نوشتن مقاله برای روزنامه ها و نمایشنامه برای تئاتر روی آورد. دو سال بعد، نمایشنامه هایش با استقبال خوبی روبرو شد و موقعیت مالی خوبی را برای او به ارمغان آورد.

پس از نوشتن موفق چند نمایشنامه، الکساندر به نگارش رمان تغییر جهت داد و اولین رمان سریالی خود با نام «کاپیتان پاول» در سن ۳۵ سالگی  ارائه داد.

نویسندگی برای الکساندر، درآمد زیادی را به همراه داشت، اما نوع زندگی اشرافی و ولخرجی و دست و دلبازی او نهایتا منجر به ورشکستگی او شد.

«الكساندر دوما» با وجود زندگی پرفراز و نشيب، سرانجام در پی يک حادثه نيمه فلج شد و در خانه پسرش در پنجم دسامبر سال ۱۸۷۰ ( ۱۴ آذر سال ۱۲۴۹ خورشیدی) در سن ۶۸ سالگی درگذشت.

«استیونسن» نویسنده ی نامدار انگلیسی می گوید: «پس از شکسپیر عزیزترین دوست من وارتانیان قهرمان داستان سه تفنگدار است…»

مصطفی بیان  

نویسنده امریکایی که در ستایش پیامبر اسلام نوشت!

در تمام قرون وسطی از نظر کلیسا، پیامبر امین و درستکار اسلام  را به بدترین و رکیک ترین افسانه ها در میان مردم اروپا معرفی می کردند؛ ولی در آن زمان اندیشمندان روشن دلی بودند که شجاعانه تصویر زیبایی از پیامبر اسلام را در اشعار و نوشته هایشان نشان می دادند. کسانی مانند گوته، کارلایل و واشنگتن اروینگ از نقش راستین پیامبر امین و درستکار اسلام بر روی کاغذ آوردند که نوشته هایشان از نظر کلیسا محکوم و ممنوعه به حساب می آمد.

«واشنگتن اروینگ» در کتاب «زندگینامه محمد (ص) و پیروانش» در سال ۱۸۴۹ تلاش کرد تا چهره راستین پیامبر اسلام را در میان مردم اروپا و امریکا نشان دهد. نویسنده امریکایی که ده سال قبل از انتشار این کتاب،مجموعه داستانی به نام «حکایتی از الحمرا» و «تاریخچه تسخیر گرانادا» منتشر کرد که در آن مسیحیان را به وحشی گری علیه فرهنگ برتر موریتانی متهم ساخت.

«واشنگتن اروینگ» (Washington Irving) را پدر داستان کوتاه در ادبیات امریکا می شناسند. او در یک خانواده پرجمعیت ثروتمند و بازرگان به دنیا آمد و از سنین نوجوانی با کمک و تشویق برادران بزرگتر از خود ویلیام و پیتر شروع به رشد و پرورش استعداد و ذوق ادبی خود کرد.

پس از فارغ التحصیلی در رشته حقوق، به سرعت از وکالت خسته شد و فعالیتش را با نگارش مقالات در نشریات مختلف  آن زمان آغاز کرد.

در سال ۱۸۰۹ نامزد جوانش، «ماتیلدا» را در سانحه ای دلخراش از دست داد و مدت ها در اثر فقدان او دچار افسردگی و آشفتگی های روحی شد.

چند ماه قبل از درگذشت نامزدش کتاب «تاریخ نیویورک» را با نام مستعار «دیدریش کنیکر بوکر» منتشر کرد و با همین نام به عنوان نویسنده ای طنز نویس به شهرت رسید.

واشنگتن ۳۲ ساله برای سرپرستی شرکت تجاری پدرش در لیورپول، به اروپا سفر کرد و به مدت بیست سال در آن جا و شهرهای لندن و پاریس بسر برد.

«واشنگتن اروینگ» با انتشار داستان «ریپ فان وینکل» در سال ۱۸۰۹ به نام اولین نویسنده امریکایی که در خارج از امریکا به شهرت رسیده است، شناخته شد.

مجموعه داستانی به نام «مداد رنگی مومی» و « داستان های یک سیاح» نیز از آثار اروینگ است. او در سال ۱۸۴۲ به عنوان سفیر امریکا به اسپانیا اعزام شد و چهار سال بعد در بازگشت به نیویورک، جایی که با شور و شوق از سوی مردم با عنوان اولین نویسنده امریکایی با شهرت بین المللی، مورد استقبال قرار گرفت.

اروینگ از پیشوایان سبک ادبی «رمانتیسم» است و نویسنده های بسیاری همانند «ویکتور هوگو» و «الکساندر دوما (پدر)» به تقلید از او پرداختند. «چارلز دیکنز» جوان که از شهرت و آوازه اروینگ و داستان هایش شنیده و خوانده بود؛ در طول سفرهای خود به امریکا در کنار رودخانه هادسوت در شمال ایالت نیویورک با او ملاقات کرد.

او تا آخرین روزهای زندگی اش به عنوان یک نویسنده قدرتمند، نوشتن را ادامه داد و در روز ۲۸ نوامبر  ۱۸۵۹ ( ۷ آذر سال ۱۲۳۸ خورشیدی) در سن هفتادو شش سالگی، قلم را برای همیشه بر روی کاغذ گذاشت و در گورستان «اسلیپی هولو» نیویورک به خاک سپرده شد.

مصطفی بیان

این یادداشت در شماره ۵۴۶ ، شنبه ۹ آذر ۹۲ در هفته نامه چلچلراغ چاپ شد

به بهانه سالروز تولد مارک تواین

پارک جنگلی بزرگی در جنوب ایالت میزوری (این نام را از زبان سرخپوستان قبیله سو می گیرد که به معنای «مردم قایق سوار» یا «قایق بزرگ» یا «قایق چوبی» است) و نیمه شمالی رشته کوه اورزاک امریکا گسترده شده است به نام «جنگل ملی مارک تواین».

یک سال بعد از آغاز سلطنت محمد شاه قاجار، در ۳۰ نوامبر ۱۸۳۵ (۹ آذر سال ۱۲۱۴ خورشیدی)  نوزادی در ایالت میزوری تولد یافت به نام «سمیوئل لنگهورن کلمنز» معروف به «مارک تواین».

شايد كمتر كسى از آشنايان با ادبيات جهانى نام«مارک تواین» را نشنیده باشد و با او بیگانه باشد. مارک تواین، نویسنده معروف قرن نودهم میلادی، نویسنده شهیری است که آثار جالب ‌توجهی از او بر جای مانده است. او علاقه بسیار به سفر داشت. تواین می نویسد: «معروف ترین آثارم را در حالی که در هارتفورد زندگی می کردم، نوشتم.»

برای هفده سال، سیموئل به همراه همسرش اولیویا و سه دختر خود در هارتفورد زندگی کرد. در طول آن سال ها سیموئل برخی از معروف ترین کتاب هایش را بر روی کاغذ آورد.

به علت مشکلات مالی، سیموئل مجبور به فروش مزرعه خود شد و به همراه خانواده به اروپا نقل مکان کرد. از سال ۱۸۹۱ تا سال ۱۹۰۰، سیموئل به همراه خانواده اش در سراسر جهان سفر کرد و در طول آن سال ها،شاهد ظلم فزاینده قدرت های اروپا بر دولت های ضعیف تر بود که او در کتاب های خود آنها را شرح داده است.

مارک تواین در کتاب هایش از حرص و طمع انسان، ظلم و ستم و نژاد پرستی سخن گفت. او زندگی خود را صرف مشاهده و گزارش در مورد محیط اطراف خود کرد. در نوشته هایش، تصاویر عاشقانه، درستکاری، نقاط قوت و ضعف از جهانِ در حال تغییر ارائه داد. چند تا از آثارش در طول عمر خود هرگز منتشر نشد چون سردبیران مجلات، اعتقادات و سخنان او را قبول نداشتند و یا شاید ترس شخصی از سیاستمداران و سرمایه داران قدرت طلب!

با بررسی کتاب های تواین می توانیم به طرز فکر امریکایی ها و اروپایی ها در اواخر قرن نوزدهم که در آن زندگی می کردند، پی ببریم. همان طور که مارک تواین یک بار نوشت: «پنداشتن، خیال کردن و گمان بردن خوب است، اما کشف و پیدا کردن بهتر است.»

کتاب «ماجراهای تام سایر»، «شاهزاده و گدا» و «ماجراهای هاکلبری فین» تخیل نویسنده نیست؛ بلکه صحنه های واقعی از زندگی و اجتماع مردمان قرن نوزدهم است که مارک تواین در سفرهایش آنها را به چشم دیده بود.

مصطفی بیان

من سرگرم کاری هستم که چخوف هم انجام می داد!

ریچارد فورد برگزیده جایزه ادبی فمینا ۲۰۱۳ 

علی رقم اینکه پدربزرگش مدیر هتلی در ایالت آرکانزاس بود؛ با فوت پدرش در شانزده سالگی مانند بسیاری از جوانان پیش از نویسندگی خیلی کارها را امتحان کرد و کارهای زیادی را هم انجام داد از جمله نیروی پلیس آرکانزاس. اما با این وجود او گمان می برد که نویسندگی تنها کاری بود و هست که هنوز در آن شکست نخورده است.

او درباره علاقه به نوشتن و نویسندگی می گوید: «واقعیت این است که هر قدر هم کار مشکل باشد، با تشخیص و درک دقیق می توان به این نتیجه رسید که من سرگرم کاری هستم که چخوف هم انجام می داد.»

در بیست و سه سالگی عاشق هم دانشگاهی اش شد و با کریستینا هنسلی ازدواج کرد. او ازدواج را مهم ترین موفیقت زندگی اش بر می شمارد و می گوید: «نوشتن به غیر از دوست داشتن کریستینا، نخستین عمل و اقدام مهم و مستقل من بود.»

او با خواندن دست نوشته هایش برای کریستینا، از او نظر و نقد می خواهد؛ در واقع کریستینا اولین خواننده آثار اوست، حتی اگر فورد، کریستینا را خواننده ی کاملی برای آثارش نشناسد اما این فورد است که می گوید: «کریستینا کاملا هوشیار است . با من و تلاش های من، هم داستان می شود؛ در وجود او حس قوی یی از شوخ طبعی وعشق وجود دارد.» درباره رمان «کانادا» می گوید: «به همسرم کریستینا گفتم بیا پنج هفته با هم داستان را بخوانیم.»

او تا پیش از نوشتن سومین رمانش، «خبرنگار ورزشی» (۱۹۸۶)، کتاب هایش با استقبال روبرو نمی شد ولی با نگارش «روز استقلال» پنجمین رمانش، او را به عنوان نخستین نویسنده امریکایی که توانسته بود همزمان برنده جایزه های معتبر پولیتزر و پن فالکنر شود،به دنیای ادبیات امریکا و جهان معرفی کرد.

«ریچارد فورد» شصت و نه ساله، امسال موفق شد با رمان «کانادا» جایزه ادبی «فمینا» را در بخش رمان های خارجی دریافت کند. جایزه ادبی «فیمنا» (Femina) از قدیمی ترین و معتبرترین جوایز ادبی فرانسه است که از سال ۱۹۰۴ هر ساله در پاریس برگزار می شود.

رمان «زندگی وحشی» (۱۹۹۰) ریچارد فورد توسط کیهان بهمنی از سوی نشر افراز و نمایشنامه «استوای امریکایی» توسط نشر نیلا به فارسی منتشر شده است. پیش از این داستان‌های کوتاه ریچارد فورد در ماهنامه ها و فصل نامه های ادبی ترجمه و منتشر شده بودند.

مصطفی بیان 

این یادداشت در شماره ۵۴۵ ، ۲ آذر ۹۲، هفته نامه چلچلراغ چاپ شد. 

آرامگاه های ادبی جهان

آرامگاه، گورستان و قبرستان در معنی کلی به محل دفن اجساد انسان گفته می‌شود. اما در فرهنگ بزرگ سخن آمده است: «قبر‌، گور‌، جای زندگی‌، مسکن، منزل‌، مقر‌ و پناهگاه.»

همه ی ما وقتی از دنیا می رویم نام و خاطراتمان را بعد از مدتی کوتاه با خودمان دفن می کنیم. اما شخصیت های تاثیر گذار جامعه برای عبرت و پند آیندگان، نام و آثار شان برای همیشه در ذهن تاریخ خواهد ماند.

امروز اگر من و شما به آرامگاه دوستان و اقوام خود سر می زنیم؛ بیشتر بهانه ایست برای تسکین درد دل خودمان که در کنار سنگ قبر آنها خلوت کنیم و سنگینی بار دلمان را برای مدتی  سبک نماییم. حالا سوال اینجاست که به چه هدف از آرامگاهِ بزرگان ادب فارسی دیدن می کنیم!؟

تا حالا از خودتان پرسیده اید چرا آرامگاه فردوسی (توس خراسان)، خیام (نیشابور)، عطار (نیشابور)، حافظ (شیراز)، سعدی (شیراز) و باباطاهر (همدان) این همه بازدید کننده از داخل و خارج از کشور دارد!؟

به توس خراسان سفر کرده اید؟ بیشتر بازدید کننده ها، وقتی بالای سنگ قبر حکیم ابوالقاسم فردوسی می ایستند. بعد از خواندن فاتحه، نگاه به متن شعر روی سنگ قبر او می اندازند، با نمای داخلی و بیرونی آرامگاه عکس می اندازند تا خاطره ایی شود برای آلبوم زندگی شان.

دلیل دیگر می توان گفت شناسنامه ایست برای نشان دادن هویت ادبی کشورمان به مردم جهان. در طول سال به بهانه های مختلف اساتید دانشگاه، شاعران و شخصیت های ادبی  داخل و خارج از کشور در آرامگاه بزرگان ادب فارسی گردهم می آیند تا با یاد آنها از شخصیت و آثار ارزشمندشان قدردانی و ستایش کنند.

امروز آرامگاه  بسیاری از شخصیت های برجسته ادبی در نقاط مختلف دنیا به شکل مجزا و مختص آن شخص وجود دارد و جنبه زیارتی و گردشگری پیدا کرده اند.

ایران

ادبیات ایران چهره‌های بین المللی شناخته شده‌ای دارد که بیشتر آن‌ها شاعران سده‌های میانه هستند. آوازه برخی شاعران و نویسندگان ایرانی از مرزهای ایران فراتر رفته و آثارشان به زبان های زنده دنیا برگردانده شده است. گوته شاعر و نویسنده آلمانی (۱۸۳۲ – ۱۷۴۹) باور دارد: «ادبیات فارسی، یکی از چهار ارکان ادبیات بشر است.»

بزرگترین آرامگاه ادبی ایران را می توان آرامگاه حکیم ابوالقاسم فردوسی نام برد که در سال ۱۳۱۳ هم‌زمان با آیین‌های هزاره فردوسی در توس در شمال مشهد احداث شد.

آرامگاه حکیم سخن، سعدی شیرازی کنار باغ دلگشا در دامنه کوه در شمال شرق شیراز قرار دارد. علاوه بر آن آرامگاه خواجه شمس‌الدین محمد بن بهاءالدین حافظ شیرازی در شمال شهر و در جنوب دروازه ی قرآن  به شیوه ی معماری مربوط به دوره‌های هخامنشیان و زندیان واقع است.

بنای تاریخی آرامگاه فرید الدین عطار نیشابوری در دوره تیموری توسط امیر علیشیر نوایی بر روی قبر عطار ساخته شد. این بنا دارای هشت ضلع و گنبدی کاشی کاری شده و چهار در ورودی است که در باغی بزرگ در کنار آرامگاه کمال الملک نقاش معاصر واقع است.

طراح و معمار بنای یاد بود خیام نیشابوری و محوطه پیرامونی آن مهندس هوشنگ سیحون  است. هوشنگ سیحون خود درباره این بنا می‌گوید: «خیام ریاضیدان، منجم و ادیب بود؛ سعی داشتم که این سه جنبه شخصیتی در مزارش تجلی پیدا کند من ده پایه برای آرامگاه در نظر گرفتم عدد ده اولین عدد دو رقمی است و پایه و اساس بسیاری از اعداد می‌باشد از هر پایه دو تیغه بر پایه مدل ریاضی خاصی به صورت مورب بالا می‌رود و با دیگر تیغه‌ها برخورد می‌کنند و از روبه‌رو بر روی پایه مقابلشان پائین می‌آید همه این تیغه‌های مورب در محور عمودی وسط برج همدیگر را قطع می‌کنند سطح پیچیده حاصله بر اثر یک فرمول ریاضی به وجود آمده که سنبله جنبه ریاضیان خیام است از طرف دیگر تقاطع تیغه‌ها در سقف آرامگاه یک ستاره به وجود می‌آورد که سمبل ستاره‌شناسی خیام محسوب می‌شود»

علاوه بر شاعران برجسته، ادبیات معاصر ایران از زمان مشروطه تا به امروز شخصیت های شناخته شده ایی مانند علی اکبر دهخدا (ابن بابویه شهر ری)، جلال آل احمد (مسجد فیروز آباد در شهر ری)، صادق هدایت (گورستان پرلاشز در پاریس)، بزرگ علوی (گورستان تمپل هوف در برلین)، هوشنگ گلشیری (تهران)، سهراب سپهری (امام زاده سلطان علی بن محمد باقر در روستای مشهد اردهان در اطراف کاشان) و احمد شاملو (امام زاده طاهر کرج) دارد.

نویسندگان جهان

در برخی کشورهای اروپایی و آمریکای لاتین، نویسندگان و شاعران جزء ثروت های ارزشمند آن کشور محسوب می شوند. نام این نویسنده ها برای دولت و مردم آن کشور بسیار اهمیت دارد، زیرا نام، تاریخ تولد و آثار آنها هویت ادبی و تمدن آن کشور را نشان می دهد.

موردی که حائز اهمیت است؛ ارزش و مقامی است که آنها به آرامگاه و بنای یادبود  نویسندگان و شاعران محبوبشان می دهند. انجمن های ادبی در این کشورها بسیار آزادانه فعالیت می کنند و با برگزاری گردهمایی و مناسب های ویژه سعی بر زنده نگه داشتن نام و آثار آن نویسنده خاصِ خود را دارند.

قبر ویلیام شکسپیر در کلیسای مقدس ترینتی واقع است. قطعه‌ای ادبی نیز بر روی سنگ قبر آن حک شده ‌است: «به خاطر حضرت مسیح از کندن خاکی که اینجا را احاطه کرده خودداری کن، خجسته باد کسی که این خاک را رها کند و نفرین باد کسی را که استخوان‌های مرا بردارد.»

در زمان در گذشت «هانس کریستین آندرسن» و «ویکتور هوگو»، دانمارک و فرانسه باعث سوگ ملی شد و میلیون ها نفر در مراسم خاکسپاری آنها شرکت کردند.

مارک تواین (گورستان وودلاف در امریکا)، جورج اورول (درخواست خودش، پیکرش را سوزانده و خاکسترش را در گورستانی گمنام و پرت در دهکده‌ای به نام ساتن کورتینی در نزدیکی آکسفورد به خاک سپردند. بر روی سنگ قبرش نیز هیچ اشاره‌ای به شهرت و نامی که بدان آوازه جهانی داشت؛ نشده است)، ژان پل سارتر (خاکستر او در گورستانی در حوالی محل زندگی دوران پیری اش در محله‌ای از پاریس به خاک سپرده شد، جایی که شش سال بعد همسفر زندگی اش سیمون دوبووار به همراهش آرمید)،  اونوره دو بالزاک (درقبرستان پرلاشز) فرانتس کافکا (گورستان یهودی‌ها در ژیژکوف پراگ) و ویکتور هوگو (پانتئون نزدیک پارک لوگزامبورگ)، هانس کریستین اندرسن (کپنهاک) و فرانتس کافکا (گورستان ژیژکوف پراگ در جمهوری چک).

این مقاله در روزنامه آرمان، شنبه ۲ آذر ۹۲ چاپ شده است 

مرد بهار

به بهانه ۱۶ آبان سالروز تولد ملک الشعرای بهار

با گسترش استعمار در سراسر جهان، دولت های استعمارگر اروپایی به رقابت با یکدیگر پرداختند. در این میان دو دولت انگلستان و روسیه که از قدرت یافتن آلمان و متحدانش بیم داشتند، در سال ۱۹۰۷ میلادی (یک سال بعد از پیروزی انقلاب مشروطیت در ایران) طی قرادادی پنهانی، ایران را به سه منطقه تحت نفوذ روسیه در شمال، انگلیس در جنوب و منطقه بی طرف در مرکز با توجه به اقتدار نداشتن دولت ایران به امضاء رساندند. یک سال بعد از این قرار داد ننگین ساختمان مجلس و مدرسه سپهسالار با دخالت فرمانده هان روس به توپ بستند و عده زیادی از آزادی خواهان و روزنامه نگاران در این حمله کشته شدند.

محمد تقی که در این زمان بیست و سه سال بیشتر نداشت؛ با سرودن دو دیوان «وطن در خطر است» و «ایران مال شماست» از آمدن پاییزی سخت و دشوار برای مردم سرزمینش صحبت می کند. پاییزی که بعد از یک سال از بهار کوتاه انقلاب مشروطیت نگذشته بود که طعم آزادی و مشروطیت را بر کام شیرین ملت و دولت وقت تلخ کرد. محمد تقی بهار در دیوان خود از غلغله ی زاغ و زغن سخن می گوید که برای ساکنین چمن و باغ همچون سنبل، سوسن، ریحان و سمن خطر آفرین است. چمن از غلغله ی زاغ و زغن در خطر است /سنبل و سوسن و ریحان و سمن در خطر است /بلبل شیفته ی خوب سخن در خطر است /ای وطن خواهان زنهار وطن در خطر است…..

محمد تقی جوان به خوبی آگاه بود که آمدن سربازان روس و انگلیس در شهرها و روستاهای کشورش، آغاز عصر شوم برای تاریخ سرزمینش است. خانه ات یکسره ویرانه شد ای ایرانی / مسکن لشکر بیگانه شد ای ایرانی  

او از خود می پرسد که خرس صحرا (کنایه از روسیه) با نهنگ دریا (کنایه از انگلیس) چگونه همدست شده اند!؟ این توافق و سازش ننگین خرس و نهنگ تنها برای راندن کشتی ما (کنایه از ایران) به گرداب بلاست! خرس صحرا شده همدست نهنگ دریا / کشتی ما را رانده است به گرداب بلا.

محمد تقی بهار از طمع خرس و نهنگ آگاه است و می داند که آنها چشم طمع به راندن کشتی ما دارند؛ و خطاب به وطن خواهان می گوید: «ای وطن خواهان زنهار وطن در خطر است»

محمد تقی بهار ملقب به ملک اشعرای بهار هم شاعر بود، هم نویسنده، هم ادیب، هم روزنامه نگار، هم سیاستمدار و هم نماینده مجلس. روزنامه هایش ممنوع انتشار شد و چند بار هم به زندان افتاد و طعم تلخ تبعید را هم کشید.

محمد تقی بهار مرد سیاست بود. او در قلم و شعرهایش به تحریک بیگانگان، هرج و مرج اجتماعی، هتاکی ها در مطبوعات و آزار وطن خواهان و سستیِ کار دولت مرکزی اشاره می کرد.

بهار در بهار سال ۱۳۳۰ در شمیران در آرامگاه ظهیر الدوله به خاک سپرده شد.

این یادداشت در شماره ۵۴۲ / ۱۱ آبان ۹۲ / هفته نامه چلچلراغ چاپ شد

عارف جام

به بهانه ۲۴ آبان سالروز تولد عبدالرحمن جامی 

«نظام الدین احمد دشتی» دست رو به آسمان کرد و خدا را شاکر شد. بعد قرآن را باز کرد و چنین نوشت:

«تولد عبدالرحمن در شامگاه بیست و سوم شعبان ۸۱۷ (۲۴ آبان ۷۹۳ خورشیدی) در این روستای کوچک خرگرد (خرجرد) به میمنت و مبارکی» و چنین گفت: «من نام او را عبدالرحمن می نامم تا همیشه مطیع و عبدِ فرامین پروردگار خود باشد.»

عبدالرحمن تحصیلات ابتدایی را نزد پدر فراگرفت و سپس نزد مولی جنید اصولی،خواجه علی سمرقندی و مولی شهاب الدین محمد جاجرمی حاضر شد و از آنها کسب فیض کرد. پس از گذراندن این مراحل، عبدالرحمن جوان برای مدتی از هرات به سمرقند (پایتخت تیموریان)، نزد استاد قاضی زاده ی رومی رفت و آن استاد پس از اندک زمانی چنان شیفته ی این دانشجوی مستعد خود شده بود که می گفت: «تابنای سمرقند است هرز به جَودَتِ طبع و قوت تصرف این جوان جامی کسی از آب آمُویه نگذشته است.» سلطان محمد ثانی کوشید تا او را به استانبول بکشاند؛ سلطان بایزید ثانی نیز دو نامه برای او فرستاد و از تاثیر او در ادبیات عثمانی گفت.

لقب نخستین عبدالرحمن جامی، عمادالدین بود و سپس به لقب نورالدین شهرت یافت. و در شاعری به مناسبت آنکه اجدادش از محله ای در دشت اصفهان بودند، نخست «دشتی» تخلص کرد ولی بعدها به علت آنکه تولدش در ولایت جام رویداده بود، «جامی» را به عنوام تخلص شاعری خود برگزید.

جامی در قدرت کلام و شعر، مقام عرفانی و اخلاق مانندی نداشت و از همین رو در محیط حاکمان تیموریان مورد احترام بود. او در دوره حیات بزرگترین شاهان تیموری، یعنی شاهرخ، ابوالقاسم بایقرا، میرزا ابوالسعید و قسمت اعظم سلطنت سلطان حسین بایقراء زندگی کرد.

«هرمان اته» صاحب نظر آلمانی در کتاب «تاریخ ادبیات فارسی» درباره جامی چنین نوشت: «می توان گفت دوره ی کلاسیک شعر فارسی با ظهور و افول نورالدین جامی به پایان رسید.»

معین الدین محمد زمچی اسفزاری از دانشمندان و نویسندگان بزرگ قرن نهم در «روضات الجنات» جامی را «تارمِ چهارمِ مقام مسیح و منزلِ خورشید حقایق نامیده است.»

جامی در مجالس کم سخن می گفت و تا حدی ممکن بود از ستایش و تعریف دیگران خودداری می کرد. او نویسنده و دانشمندی پرکار بود  بزرگ ترین استاد سخن پارسی پس از روزگار حافظ و به نظر عده ایی از نویسندگان «خاتم شاعران بزرگ پارسی گوی» است.

تصوّف و عرفان

قرن نهم به سبب اعتقاد شدید شاهان و شاهزادگان تیموری به مشایخ صوفیه، یکی از دوره های پیشرفت و رواج تصوف و نفوذ روزافزون صوفیه بود. بخصوص آنکه تصوف در این زمان تا حدودی رنگ دینی به خود گرفت. از سوی دیگر از قرن هفتم به بعد رفته رفته اصول تصوف و عرفان در کتاب های علمی و درسی وارد شد.

گروهی تصور می کنند تصوف همان عرفان است در حالی اینگونه نیست. «تصوف، عرفانی است که از دیدگاه اسلام و تعالیم آن نگریسته شده است و هدف آن شناخت ذات آفریننده ی بزرگ است و راه رسیدن به این هدف در تصوّف، رعایت مبانی شرع، پرهیز از گناه، سیر و سلوک در وادی های شریعت و طریقت و سرانجام دستیابی به حقیقت و شناخت نهایی یا عرفان است و حال آن که در عرفان راه وصول به این هدف و حقیقت، تهی شدن خویشتن خویش و اشراق و کشف و مشاهده است که رهروان راه اشراق و کشف شهود را «اهل حال» می نامند.»

به عقیده جامی، عقاید صوفیه بر وصول به حق از طریق عشق است، بر عقاید متکلمین و حکما – که به برهان جدل و اثبات و تفکر اتّکا دارند – برتری دارد.

صوفی ای دید زآلایش پاک / زده در چهره ی آسایش خاک/ گفت کای روی تو چون خوی، درشت! / کرده بر صحبت دانایان پشت / با شناسایی خود ساخته ای / گو خدا را به چه بشناخته ای؟ / گفت: من غرق شناساوری ام / نیست کاری به شناساگری ام / کار من نیست که کس را به جدال / رو نمایم به خدای متعال.

جامی در تمثیل زیبای قطره و دریا در دفتر دوم سلسله الذهب، شناخت جاودانه را به طرزی زیبا و قابل فهم سخن می گوید:

قطره چون آب شد به تابستان / گشت آن آب سوی بحر روان / وز روانی خود به بحر رسید / خویشتن را ورای بحر ندید / هستی خویشتن را در او گم ساخت / هیچ چیزی بغیر آن نشناخت.

جامی موسیقی شناس

در هرات آن زمان یک گروه موسیقی شناسان زبردست و استادان ماهرساز سرود از شهرهای بخارا، سمرقند، خوارزم، آذربایجان و خراسان حضور داشتند از رساله ها و آثار تاریخی آن زمان چنین نتیجه ای به دست می آید که نی، تنبور، قانون، رباب، نفاره، دایره، تار، دوتار، دهل، طبل و غیره فراوان به کار برده شده و مشهورترین استادان اهل ساز در آن زمان محمد عودی، سید احمد غِژکی، حافظ بصیر، حافظِ قزاقِ قانون نواز، حسنِ بَلَبانی و امثال اینها بوده اند. درویش احمد سمرقندی برابر قانون در بربط نوازی مهارت داشته است. در کنار موسیقی، هنر رقص هم  در میان زن ها خیلی پیشرفت کرده بود. (نقد و بررسی آثار و شرح احوال جامی تالیف اعلاخان افصح زاد/ ص ۹۶)

عبدالرحمن جامی یک رساله دارد که رساله موسیقی نامیده می شود. جامی در این رساله نشان می دهد که:  «پیدایش هنر موسیقی اساس حیاتی و زمینه ی اجتماعی داشته، موسیقی واسطه ای است که به حالت های روحی انسان تاثیر نموده، برای تکامل فکری و معنوی او مدد می رساند.» (نقد و بررسی آثار و شرح احوال جامی تالیف اعلاخان افصح زاد/ ص ۱۷۰) جامی ر خاتمه رساله ی موسیقی اش تاثیر خاص داشتنِ هر مقام و آواز و شعبه ها را تاکید کرده است.

جامی و تقلید از شاعران

جامی را به حق آخرین استاد بزرگ شعر فارسی باید شمرد. ویژگی مهم شعر جامی منتخب بودن الفاظ و استحکام عبارات، قدرت در بیات تعالیم و افکار صوفیانه بی نظیر است. اغلب او را یکی از بنیاگذاران سبک هندی می شناسند.

جامی در شاعری تا حد زیادی نظر به امیر خسرو دهلوی داشت اگرچه در غزل به سعدی، حافظ و در مثنوی به فردوسی و نظامی گنجوی و سنایی متمایل بوده است ولی در نظم «هفت اورنگ» بیشتر از همه به نظامی بیشتر نزدیک بوده است. هفت اورنگ دربردارنده ی هفت مثنوی است که همه از درون مایه های عرفانی و اخلاقی برخورداند.

مرد باید که به لطف سخن و حسن خطاب/ طبع ارباب ستم را ز ستم باز آرد/ هر لئیمی که از احسان و کرم رم کرده ست/ به فسون سخن او را به کرم باز آرد.

مشهورترین اثر عبدالرحمن جامی، «بهارستان» را به تقلید از گلستان سعدی در سن ۷۳ سالگی اش نوشته است. جامی در این اثر عقاید جامعه شناس، اندیشه ها و افکار ادیب خود را در آن به طور ساده و روشن بیان کرده است.

خواهی که شاه عدل کند، عدل پیشه باش / در کار خود که معرکه ی گیر و دارِ توست / شاه آینه است، هرچه همی بیند اندر او / پرتو فکند قاعده ی کار و بار توست.

***

نورالدین عبد الرحمن بن احمد بن محمد معروف به جامی ملقب به خاتم الشعرا در سن ۸۱ سالگی در صبحگاه هجدهم محرم سال ۸۹۸ هجری (۲۷ آبان ۸۷۱ خورشیدی)، نبض او از حرکت ایستاد. مزار او در مکانی به نام «تخت مزار» در هرات می باشد. بر روی سنگ قبر آرامگاه او نوشته شده است:

جامی که بود مایل جنّت مقیم گشت / فی روضه مغلدة ارضها السما / کلک قضا نوشت روان بر در بهشت / تاریخه و من دخل کان آمنا.

این مقاله در روزنامه آرمان به تاریخ دوشنبه ۲۷ آبان ۹۲ چاپ شده است

ضعف

این یکی را استثنا خوب می دانم. اگر به «آدم»، «ضعفی» را تزریق نماییم یکهو گمام می برد در زندگی اش آن «ضعف» را همیشه با خود به همراه دارد و به او ایمان می آورد. چنان آدرنالین خونش را در یک لحظه بالا و پایین کند که نفهمد از کجا خورده است. کافی است جلوی آینه بایستد و خود را درباره «ضعفی» که به او گفته ایم که ممکن است درست هم نباشد، زُل زند و از خود بپرسد که آیا واقعا این «ضعف» را به همراه دارد!؟

این حقیقت تلخ کشف می شود. به همین راحتی، «آدم» احساس «شکست» به خودش دست می دهد، این تقریبا کاری است که می توانیم به راحتی با کم ترین هزینه روحیه «آدم» را در میدان های رقابت تضعیف کنیم.

آنها حاشیه نمی روند و راست و مستقیم می روند سراغ بیان «ضعف» که خبری از واقعیت نیست. در نتیجه «آدم» این تردید را دارد که با کوچکترین اشتباه چیزی هولناک در دلش تکان می خورد که او مرتکب «اشتباه مجدد» شده است.

آخرش هم هیچی نمی شود. «آدم» تا آخر عمر همیشه سرگردان از خود می پرسد «باز اشتباه کردم»!

پدربزرگم حرف خیلی خوبی برایم به یادگار گذاشت:

«اگر به «آدم» همیشه بگید «تو دیوانه هستی»، یقین می برد که واقعا دیوانه است، حتی اگر به دست خودش هم نباشد.»

یادداشت در شماره ۴ آبان هفته نامه چلچراغ چاپ شده است