
آیین اختتامیه ششمین جایزه داستان سیمرغ
شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
Final celebration of the 6th Simurgh short story award
۲۰۲۳ May
Neyshabour / Iran
مریم اسلامی، کارشناس ارشد زبانوادبیاتفارسی، داستاننویس، شاعر کودکونوجوان و متولد سال ۱۳۵۵ در نیشابور است؛ او همچنین عضو «انجمن نویسندگان کودکونوجوان ایران» و مولف بیش از یکصد عنوان کتاب شعر و داستان در حوزهٔ کودک و نوجوان است.
برگزیدهٔ جوایز ادبی: جایزه ادبی پروین اعتصامی، نشان ماهی سیاه کوچولو، جشنواره کتاب رشد، سه دوره جشنواره شعر فجر و….
داور جوایز ادبی: قلم زرین، رشد، کتاب سال کانون پرورش فکری کودکونوجوان و….
دبیر مجلهی رشد کودک از سال ۱۳۹۷ تاکنون.
آیین پایانی «ششمین جایزه داستان سیمرغ» با حضور داوران کشوری، برگزیدگان، داستاننویسان مطرح کشور و نیشابور و همچنین علاقهمندان به ادبیات داستاننویسی، نیمهی اول اردیبهشت ماه ۱۴٠۲ در نیشابور برگزار خواهد شد.
نام داوران و نامزدهای نهایی «ششمین جایزه داستان سیمرغ» اعلام شد.
«جایزه داستان سیمرغ نیشابور» از سال ۱۳۹۴ به ابتکار «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» و با مشارکت بخش خصوصی پایهگذاری شد و هدف از برگزاری این جایزه ادبی، کشف، معرفی و تولید آثار خلاق و برتر داستانی است.
«جایزه داستان سیمرغ نیشابور» ، تنها جایزه مستقل و خصوصی در شرق کشور است؛ و همچنین تنها رویداد ادبی در نیشابور است که در گسترۀ جهانی صورت می گیرد.
در این دوره ۶۰۰ نویسنده از داخل و خارج از کشور داستان ارسال کردند. که بیشترین داستان ها در این دوره به ترتیب از استان های تهران، خراسان رضوی، فارس، اصفهان، خوزستان و گیلان ارسال شده است. همچنین از کشورهای امریکا، انگلیس، افغانستان، تاجیکستان، مالزی، اتریش، سوئد و ترکیه داستان هایی به دبیرخانه این جایزه ادبی رسیده است.
در این دوره، سه داور در بخش هیات انتخاب و سه داور در بخش هیات داوری حضور دارند. در بخش هیات انتخاب، سه نویسنده و صاحب نظر در زمینه ادبیات داستانی و نقد ادبی از استان های خراسان رضوی و خراسان شمالی حضور دارند و در بخش هیات داوری از سه نویسنده مطرح کشوری دعوت شده است.
داستان های رسیده در سه مرحله داوری می شوند. برای رعایت عدالت در داوریهای اولیه و نهایی و نیز رفع هر گونه شائبهای، آثار به صورت کدبندی شده در اختیار داوران قرار گرفته است و تا هنگام داوری نهایی، هیچ کس از هویت نویسندگان آثار برتر، اطلاعی نخواهد داشت.
هیات انتخاب :
هیات داوری : کاوه فولادی نسب، انسیه ملکان و مهیار رشیدیان
هیات انتخاب: محمد اسعدی، معصومه قدردان و امیرحسین روح نیا
اعلام نامزدهای نهایی ششمین جایزه داستان سیمرغ
داوران «ششمین جایزه داستان سیمرغ» ۱۱ نویسنده «منتخب» از ۶۰۰ نویسنده شرکت کننده در این دوره از جایزه ادبی سیمرغ را اعلام کردند.
اسامی برگزیدگان مرحله پایانی ششمین جایزه داستان سیمرغ در بخش «ملی» به ترتیب حروف الفبا به این شرح هستند:
باد، آب، خاک، آتش / نسترن حسین پور / تهران
برخورد نزدیک / زویا صالحپور / سوئد
به اعتبار ماهی خارو / دریا چوبین / بندرعباس
خفه خون / فاطمه حاجی پروانه / تهران
داس و پتک سرخ / علی مشکات / افغانستان
معمولی معمولی / هامون حجار / تهران
نهنگ تنها / عشرت سادات میرحسینی / شاهرود
همچنین اسامی برگزیدگان مرحله پایانی ششمین جایزه داستان سیمرغ در بخش «منطقه ای» (ویژه نویسندگان ساکن نیشابور و متولد نیشابور در داخل و خارج از کشور) به ترتیب حروف الفبا به این شرح هستند:
در به در / معصومه دهنوی
شکوفه گیلاس / فاطمه داغستانی
کسی که نبود / خاطره قیصری
مینای خالی / سارا عیش آبادی
بر اساس اعلام فراخوان، جوایز این جایزه ادبی در بخش ملی تندیس سیمرغ و ۱۰ میلیون تومان به نفر برگزیده خواهد بود و به سه نفر شایسته تقدیر نیز لوح تقدیر و یک میلیون تومان اعطا خواهد شد.
در بخش منطقهای (ویژه نویسندگان نیشابوری) به نفر برگزیده تندیس سیمرغ و پنج میلیون تومان و به سه نفر شایسته تقدیر نیز لوح تقدیر و یک میلیون تومان اهدا خواهد شد.
آیین پایانی ششمین جایزه داستان سیمرغ، نیمۀ اول اردیبهشت ۱۴۰۲ در نیشابور برگزار خواهد شد.
در گفتوگوی مرتضی فخری، مجید نصرآبادی و مصطفی بیان طرح شد:
ممیزی مانع نوشتن صاحبان رویاهای اصیل نخواهد شد
متولد سال ۱۳۵۱ در نیشابور است. برخی از آثار این نویسنده همشهری، برگزیده جایزه ادبی «واو» و یا نامزد جایزه مهرگان شدهاست. «دشت سوخته» رمان برگزیدهی جشنوارهی بانوی فرهنگ، «بغض سرخ» شایستهی تقدیر در جایزهی ادبیات متفاوت «واو»، «حوریه» نامزد نهایی جایزهی جلال آلاحمد و جایزهی کتاب سال جمهوری اسلامی ایران.
مجید نصرآبادی – پژوهشگر فلسفه و مدرس داستاننویسی – و مصطفی بیان – دبیر انجمن داستان سیمرغ – در کنار مرتضی فخری مهمان آفتاب صبح نیشابور شدند. خوانش این مصاحبه هم برای اهالی ادبیات داستانی و هم برای جویندگان فرهنگ عامه تاملبرانگیز خواهد بود.
متن کامل این گفت و گو در شمارۀ نوروز ۱۴۰۲ نشریه «آفتاب صبح نیشابور بخوانید» به چاپ رسیده است:
در شروع میخواهم بدانم کدام پیرنگها در زندگی مرتضی فخری بود که او را به نویسنده متفاوت ادبیات داستانی بدل کرد؟
فخری: شاید بزرگترین شانس زندگی من مادری بود که در «مهبوط» به آن پرداختم. سرگذشت خودم در «مهبوط» است. هر شب ما را دور خودش جمع میکرد و افسانهای میگفت. این علاقه از همان زمان شکل گرفت. کودکی من همراه کار بود و نمراتم همیشه زیر ۱۰٫ از مدرسه که میآمدم نانها را میبردم و میفروختم تا نان دیگر اعضای خانواده فراهم شود. در «کفتار»، «برادران تاریکی» و … زندگی خودم دیده میشود. برادرم کتابهای علی شریعتی را داشت. پنجم دبستان بودم که «حسین وارث آدم» شریعتی را خواندم و طبق ضرباهنگ کلماتش انشا نوشتم. روزی که آن را خواندم آقای سلیمانی – معلم انشا- گفت: «بچهها این بچه را ببینید! حتما نویسنده بزرگی میشود!» این اولین ۲۰ زندگی من بود و تا مدتها به آن نگاه میکردم. از آن سال تا دیپلم نیمساعت زنگ انشا مال من بود. مادرم موقع کنکور در حال پختن نان در تنور و در حالی که دستهایش از آتش گدازان تنور سرخ بود، گفت: «مرتضی اگر دانشگاه قبول نشی ازت راضی نیستم!» رتبه ۱۲۰ آن سال را به دست آوردم و رشته تاریخ را انتخاب کردم. از این روستا به روستای دیگر میرفتم و با ضبط صوتی افسانهها را ثبت میکردم. نوجوان بودم که سه ماه رفتم کار کردم تا بتوانم دوره «کلیدر» محمود دولتآبادی را به قیمت ۹۰۰ تومان تهیه کنم. تفریح دیگرم این بود که خیابان سعدی مشهد را پیاده میرفتم و در رویای خودم با ماشینهای تایپ بُرادرِ پشت ویترینها کار میکردم. همه اینها به مادرم و معلم سال پنجم دبستانم برمیگردد. من زمانی پول ژتون دانشگاه خودم را نداشتم و ژتون فراموشی میگرفتم. مادرم کفش نو برای دانشگاه خرید و در اردوی نوورودیها کفشهایم را دزدیدند. نشستم و گریه کردم چون کفش نداشتم. با این همه سختی درس خواندم و بعد از پلههای آموزش و پرورش که بالا میرفتم تا معلم تاریخ شوم – بهعلت شهادت برادرم سهمیه جذب داشتم – از همان جا برگشتم و مسیر دیگری را آغاز کردم. الان هنوز هم دیوانگی دارم. شبها اتاق جدایی دارم و گاهی تا خروسخوان سحر مشغول نوشتن میشوم. رسیدن مهم نیست بلکه لذت بردن از مسیر برای من مهم است. من چهار رفیق داشتم که از دست رفتند و خدا برای من فرصتی را فراهم کرد که بتوانم زندگی متفاوتی داشتهباشم. این فرصت را باید قدر بدانم. سه بار نزدیک بود کار دست خودم بدهم و چنان غرق ضبط صدای خودم بودم که در چاله افتادم. رمان «بغض صبح» که چاپ شد و قابل تحسین شناخته شد، خانمی یک روز پشت در خانهام بود. او با همسرش مهمان خانه من شدند. خانم افراز خودش ناشر بود. آمده بود تا با نویسندهای شهرستانی کار کند. «حوریه» که به دست نشر او چاپ شد، توقیف شد. من کتابم که چاپ میشود، [متن آن را] فراموش میکنم.
نصرآبادی: یونانیها اصطلاحی بهنام اکستازه دارند. قرص اکستازی هم کاربردی از همین اصطلاح است. مفهومش این است که در بیرون خویش ایستادهای. هر انسانی تصویری دارد که بیرون خودش ایستاده است. هایدگر معتقد است که انسانها اکستازههای زمان حال، گذشته و آینده دارند. وقتی معلمی چنان تصویری به شما دادهاست، تصویر بیرون از مرتضای پنجم ابتدایی را ارائه میکند. آن تصویر همپای عناصر دیگر زندگی شما پررنگتر میشود. شما هم رویایی را در سرت میپرورانی. این درباره بسیاری انسانهایی که بهطور اصیل با زندگی خود روبرو میشوند صادق است. از «لیلای پاییز» – اولین اثر نویسنده- تا به امروز پیگیر کارهای او بودهام. این نویسنده دغدغههای انتقادی نسبت به انسان، دین، جامعه و فرهنگ دارد. سعی میکند در آثارش نیز این نگاه را از دست ندهد. داستان، سرگذشت زندگی انسانهاست. نویسنده معاصر که سرگذشت انسان امروزی را روایت میکند، دغدغه متفاوتی با نویسنده گذشته دارد. نویسنده امروز بیشتر روایتگر تصویر زندگی انسانهایی است که روزمره و عادی هستند. داستان کوتاه به تعبیری داستان زندگی آدمهای حاشیهنشین است. نویسندهای که دغدغه اجتماعی دارد و مسائل روز را میبیند، میخواهد از این پروتوتیپها(به انگلیسی: Prototype به معنای پیشنمونه) برای شخصیت داستان خودش بهره ببرد و سراغ آدمهای حاشیه یا پیرامونی میرود. برخلاف حکومتهای توتالیتر که دوست ندارند چنین انسانهایی نمود پیدا کنند، این آدمها در داستانهای امروزی دیده میشوند. در تمام دنیا و نه فقط در یک کشور بیشترین زندانیان عقیدتی را نویسندگان تشکیل میدهند زیرا نگاه انتقادی به جامعه دارند و صدای انسانهای دیدهنشده و فراموششده را روایت میکنند. مرتضی فخری تا امروز در طراحی شخصیتهای داستان خود نگاه انتقادی داشتهاست. طبعا قدرتمندان هم تاب نمیآورند و تیغ سانسور چنین آثاری را نابود میکند اما نویسندهای که تصویر اکستازه خودش چنان قدرتمند است که به راحتی پاک نمیشود و رویای اصیلی دارد و روزمره نیست هیچ گاه هیچ تیغ سانسوری نمیتواند او را از نوشتن باز دارد. اینها راهی را خواهند یافت که آثار خود را به دست مخاطب برسانند. طی چند دهه اخیر برخی نویسندگان در فضای بسته جامعه آثار خود را که برای مخاطب ایرانی نوشتهاند در فرصتی و جایی دیگر چاپ میکنند ولی باز هم به دست خواننده میرسد. آدم فکر میکند در زمانی که دسترسی به ارتباطات بیشتر شده است، چرا ممیزها توجه ندارند که اثر بالاخره به مخاطب خواهد رسید پس بگذاریم اثر با کمترین هزینه برای حاکمیت و نویسنده به دست مخاطب برسد. در زمانهای که سرانه مطالعه کاهش پیدا کرده است، حاکمیتی که سعی در کنترل همه چیز دارد مردم را از گمراه شدن یا خودکشی کردن در اثر خواندن آثار متفاوت میترساند. هنوز آمار دقیقی درباره این ادعاها داده نشده است چون در حقیقت آماری وجود ندارد. زیرا اقدام به خودکشی ریشه در عوامل مختلفی دارد. کتابی به نام «هنر مردن» [نوشته پل موران نویسنده فرانسوی] در فرانسه چاپ شد که آثاری ]با درونمایه غم] را در دوره رمانتیسیسم بررسی کرد و اثبات کرد بسیاری خوانندگان آن دوره عمری طولانی داشتند و دست به خودکشی نزدند. میتوان رصد کرد که در خانه فلان کس که خودکشی کرد فلان کتاب هم بود و اینها را به هم ربط داد ولی عوامل دیگری هم باید در چنین انگیزهای موثر باشد. مرتضی فخری در آثار متاخر خود به نقد دین و جامعه پرداخته است. تکنیک نویسنده عیان کردن همسانی رخدادها است. روایتهای کهن در قالب اسطوره و افسانه از چنان پتانسیلی برخوردارند که به زعم برخی تاریخ تکرار میشود. ایده تکرار تاریخ که بر آن نقد وارد است به معنی تکرار روایتهاست. اگر افسانهای اتفاقی را بیان کرد که مابازای تاریخی در آینده داشت، میتوان از همسانی رخدادها برای آن استفاده کرد. افسانههای تاریخی به صورتی خلاقانه مبتنی بر افسانههای انباشته در ذهن خود نویسنده است. ظرفیتهای بومی یک منطقه میتواند در یک اثر به کار رود و این کار را نویسنده به خوبی برعهده گرفته است. نظام سلطه در بسیاری کشورهای جهان سعی در ساکت کردن صداهای منتقد دارد ولی این صداها راه خود را پیدا خواهند کرد. به خوبی شاهد هستم که مرتضی فخری از زیر سیطره سلطه گام به گام با طراحی شخصیتها و پیرنگهای داستانی خودش را آزاد میکند. او آگاهی غیررسمی جامعه را که در تریبون رسمی اعلام نمیشود عیان میکند. حتی گاهی کاراکترهایی را که در چنین سیطرهای رشد کردهاند هم نشان میدهد. اینها هموزن هم در این آثار پیش میروند. نویسنده سعی میکند جانبگیری نداشته باشد و از انگ زدن دوری میکند و بستری فراهم میکند که کاراکترها خودشان رشد و خود را عیان میکنند. قضاوت را به خواننده میسپارد. من آرزو میکنم روزی برسد که آثار نویسنده در همین سرزمین به چاپ برسد بیهیچ حب و بغض و کینهای.
بیان: استاد علیاصغر شیرزاده میگوید نویسندهای ثروتمند است که تخیل قوی دارد. مرتضی فخری افزون بر تخیل قوی دو سرمایه دیگر هم دارد؛ افسانه و تاریخ. مجید قیصری و محمدحسن شهسواری – دو مدرس داستاننویسی – در این شهر گفتند که نیشابور از نظر داشتن سرمایه افسانه و تاریخ بسیار غنی است. نیشابور عطار را دارد که با روایت دو هزار قصه بنا به ارزیابی مهدی محبتی – نویسنده و پژوهشگر ادبیات فارسی و استاد تمام دانشگاه زنجان- در صدر ادبیات داستانی کلاسیک ایران است*. زندهیاد علی نجفی دو جلد از پژوهش افسانههای خراسان را به نیشابور اختصاص داد و در این راستا کوشید اما امروز نسخهای از آن کتاب در دسترس نیست. اکنون هم بخشی از دانشنامه نیشابور به افسانهها اختصاص دارد که میتواند کمککار نویسندگان جوان باشد. «سیگاو»، «کفتار»، «برادران تاریکی» و «نصوح سیاه» را خواندهام و ذهن پرسشگر نویسنده را ستایش میکنم. سیما رحمتی هم به تازگی اثر جدیدش را در انتشارات انار کانادا چاپ کرد. این یعنی نویسندگان تصمیم گرفتهاند از زیر تیغ ممیزی خارج شوند.
فخری: من تشکری ویژه از اداره ممیزی دارم. دستشان درد نکند. انتشار «سیگاو» در ۲۸ اسفند ۱۳۹۳ بود. معاون وقت ارشاد همان شب عید تماس گرفت که «چند جلد کتاب را چاپ کردهاید، ما خریداریم!» من تعجب کردم و ناشر هم نگران شد. همان شب ماشین فرستادند و همه کتابها را بردند. بعد ۱۰ روز هم نامه توقیف کتاب آمد. خیلی ناراحت بودم. همسرم میگفت آنها خواستند تو عصبانی شوی و ننویسی و تو چرا به دام بیفتی و ننویسی؟! دیدم راست میگوید و راه نوشتن را ادامه دادم.
بیان: من حرفی را به خانم نجمه باغیشنی –نویسنده و مترجم – زدم که جواب پرتاملی دریافت کردم. حرفم این بود حیف که آثار برخی داستاننویسان در ایران چاپ نمیشود. ایشان گفت «بوف کور» صادق هدایت در هندوستان در ۵۰ نسخه چاپ شد ولی امروز بعد چند دهه هنوز هم این اثر چاپ میشود. این اثر هنوز مبنای رسالههاست. نویسنده باید بنویسد و مهم نیست کجا چاپ شود. بالاخره دیده خواهد شد. ذهن پرسشگر، افسانه و تاریخ سه پازل موثر در آثار شماست. «برادران تاریکی» هفت داستان بههمپیوستهاست و اولین کاری از نویسنده است که داستان پیوسته دارد. «نصوح سیاه» اشارهای به فیلم «توبه نصوح» محسن مخملباف دارد. شخصیت قصابی که بعد انقلاب اسلامی خود را در حال تحول میدید و رفتار دیگری داشت و وقتی خودش گرفتار مخمصه میشود انزوا را از نزدیک احساس میکند چون همه او را با انگشت نشان میدهند. افسانههای نیشابور و تاریخ و نقد تند سیاسی – اجتماعی در آثار نویسنده پررنگ است. نویسنده خود فردی مذهبی و معتقد به دین است. او در عین حال بسیار وطنخواه نیز هست. نویسنده برخلاف برخی نویسندگان که مذهب و وطن را قربانی هم میکنند، دلبسته میهن و دین است. امیدوارم روزی پایاننامه دانشجویان ادبیات بررسی آثار او باشد. سوال من از نویسنده این است که دو نیروی اجتماعی با دو دیدگاه متفاوت روبروی هم هستند. یکی میخواهد جلو برود و دیگری میخواهد به عقب برگردد، رویارویی این دو نیروی اجتماعی چه نتیجهای خواهد داشت؟
فخری: ما هنوز ابتدای دوران رنسانس اروپا را پشت سر میگذاریم. اروپا چهارصد سال طول کشید تا این دوره را طی کند. نظریه عصبیت ابنخلدون** در این مورد هم به نظر من کاربرد دارد. هر دورهای از نخبگان سیصد تا چهارصد سال طول میکشد و با رویش عصبیتی جدید عصبیت پیشین کنار زده خواهد شد. البته دگرگونی اجتماعی در گذشته این چنین برقآسا نبود و ابن سینا برای پیدا کردن شرح مابعد الطبیعه ارسطو چهل سال دنبال گشت و اکنون شما در چند دقیقه آن را پیدا میکنید. بنابراین پیشرفت بشر خودش عامل تسریع در روند تحولات تاریخی است. من فکر میکنم این تحول رخ خواهد داد و این جبر تاریخ است. مگر اینکه ابزار قهری که آن هم پایدار نیست و در نهایت شیوه اصلاح از درون را به تعبیر حضرت امیر -علیه السلام- در پیش بگیرند. من در رمان «مردم رنج» پیشبینی کردم که خشم را در خیابانها خواهیم دید. رمان تازهام بهنام «بنبست کوچه چهارده معصوم» درباره وضعیت کنونی است. داستان تایپیستی هست که با دستان لاغر و نحیفش افسانه کاوه دستآتشین را تکرار میکند. اگر من نویسنده از جامعه خودم متاثر نشوم به چه دردی میخورم. ما همه از مردم خود اثر میگیریم. من باور دارم که در این جامعه تار و پود زندگی مردم با مذهب عجین شدهاست. من آینهای در دست دارم که وضعیت جامعه را در آن میتوان دید. اگر تصویر این آینه زشت است، من نویسنده چه تقصیری دارم؟! ریشه اصلی این آشفتگی در نگاهی است که به مذهب بهعنوان نهاد موثر فرهنگی جامعه داریم.
خواجوئی: پرداختن به عناصر فرهنگ عامه در آثار شما نقش پررنگی دارد. فولکلور خراسان و نیشابور در میان کارهای شما بسیار رخنمایی میکند. این گنجینه ریشه در آموختهها از مادر دارد؟
فخری: از مادرم بسیار یاد گرفتهام ولی سالها از این روستا به روستای دیگر میرفتم تا افسانهها را گردآوری کنم. یادم نمیرود یک روز افسانهای را از عمه لیلایی در روستایی شنیدم که دختران در چشم دیو شنا میکردند و اینگونه ناپدید میشدند. همانجا این ایده را به ذهن سپردم. من یک روستازاده بودم که در نهایت میتوانستم قالیباف شوم ولی با هزینه کشورم درس خواندم و دانشگاه رفتم. چرا غرب پیش رفت؟ چون حتی یک دستور آشپزی را از هزار سال پیش دارند ولی ما از سر اتفاق آثار مولوی را داریم و ممکن بود همان هم از بین برود. هر دوره که کسی برآمد آثار گذشتگان را نابود کرد. رضاخان مزار شهدای چالدران را اصطبل کرد که بگوید من هستم و بس. من فکر میکنم باید این فرهنگ عامه را برای آیندگان ثبت و ضبط کنیم.
خواجوئی: به صیرورت فکری شما میرسیم. مرتضی فخری امروز با نویسنده رمان «لیلای پاییز» چقدر فرق دارد؟ گفتید که اثرم را که نوشتم از آن عبور میکنم…
فخری: ۱۸۰ درجه فرق دارم چون مثل آب روان تغییر میکنیم. من امروز از «شمارش معکوس« و «لیلای پاییز» خیلی در یاد ندارم…
بیان: من «سیگاو» را خواندم. مشخص است که از آن زمان تاکنون صریحتر شدهاید. این نقد را دارم که شخصیت منفی داستانهای شما بخشی از عنوانهای رسمی یا مذهبی هست. چرا سعدیوار کار نمیکنید؟ چرا رندی نمیکنید؟ چرا اینقدر خشم و ناراحتی از طرف مقابل خود دارید؟ چرا استعاره و تمثیل را به کار نمیبرید؟ یوسا نویسندهای است که آثارش ممنوع نمیشود اما مینویسد. چرا این شیوه را در پیش نمیگیرید؟
فخری: گاه این خشم به قول حضرت علی در نهجالبلاغه شبیه به یک شقشقیه بیرون میریزد…
نصرآبادی: گاهی منتقدان انتظارات خود را بر نویسنده یا اثر بار میکنند. شما فهم خاصی از داستان و ادبیات دارید و من فهمی دیگر دارم. اگر بنا باشد که نویسنده همیشه به انتظارات مخاطب و منتقد بها بدهد اصالت کاری خود را از دست میدهد. پسندیده این هست که بگذاریم نویسنده خودش مسیر خود را پیدا کند. جهان فکری نویسنده با من سنخیتی ندارد ولی تجلی جهان فکری او را در آثارش میبینم. ارادت مرتضی فخری به روشنفکری دینی از نوع شریعتی در آثار او روشن است. مختصات فکری وی چنین است. اثر این نویسنده آینه تمامنمای فکر اوست و میبینیم که سال به سال در حال دگرگونی است.
فخری: اربعین امسال فرصتی شد که تجربه سفر کربلا را پیدا کردم. همسرم به من لطف زیادی دارد و دوره شش جلدی «مردم رنج» را خواند و دیدم که متاثر شده بود. همپای او سفر کربلا رفتم. امسال با چهار میلیون نفر دیگر عازم عتبات عالیات در عراق شدم. موقعی که وارد کربلا شدیم دما هوای به ۵۱ درجه رسیده بود. آدرسی را که داشتیم پیدا نکردیم. فرزند همسفر ما در حال خوندماغ بود. بیرون رفتم و هتلی را پیدا کردم و به متصدی ایرانی آن گفتم با هر قیمتی باشد هتل را برای خانوادهام رزرو میکنم. طرف گفت: «ایرادی ندارد و نیازی به هزینه اضافه نیست. بروید خانواده خود را بیاورید.» من با شوق برگشتم که خانواده خودم و خانواده همسفرم را به هتل ببرم. من خوشحال بودم ولی همسفر دیگرمان گفت: «ثواب سفر ما را کم کردی!» این حرف او توجیهکننده تمام تاریخ ماست. طرفه اینکه بارها شاهد رفتار نامتعارف اینان بودهام. علی شریعتی درست میگفت که اهرام ثلاثه را با اجبار نساختند بلکه با قصد قربت ساختند. وصیت میکردند که اگر مردیم ما را لابلای هرمها دفن کنید. من اگر چنین تصویری را ننویسم که بنویسد!
بیان: تجربه زیسته چگونه در آثار نویسندگان جوان میتواند بروز یابد؟
فخری: باید سه بار پیاده به مشهد بروی تا داستان بنویسی. مادری را دیدم که فرزند هشت سالهاش را اجبار میکرد که پیاده از نیشابور تا مشهد به زیارت برود و این را در اثرم بروز دادم. چارلی چاپلین در متن عصر فنآوری بود که توانست «عصر جدید» را بسازد[نقدی به صنعتیشدن].
نصرآبادی: مارکز را وسط دریا روی عرشه کشتی دیدند و پرسیدند اینجا چه میکنی که گفت در حال نوشتن داستانم هستم.
بیان: امسال دو حادثه بسیار ناراحتم کرد. حادثه اول شب ۳۱ شهریور بود. آن شب در دومین شب پس از اعتراضها در نیشابور شاهد حضور چوبدارها در خیابانها بودم. دیدن تصویر حضور این افراد با چوب در خیابان در روزی که سالروز آغاز دفاع ملی ما در برابر عراق بود برایم خیلی غریب مینمود. با خودم گفتم روزی به فرزندم خواهم گفت چه دوران دشواری را دیدیم. شش کماندوی ارتش روزی برای پایین آوردن پیکر یک دختر ایرانی شهید میشوند و امروز! حادثه دوم هم شبی بود که دیدم مردم در بولوار فضل از گل زدن آمریکا خوشحال بودند. به پهنای صورتم در این دو اتفاق اشک ریختم. جامعهای که کتابخوان نیست چه سرنوشتی خواهد داشت؟!
فخری: در عصر صفوی جنگ چالدران را داریم که به فتوای علمای ما از تفنگ و توپ استفاده نشد چون آن را سلاح غیرمتعارف و حرام ارزیابی کردند. کشته فراوان دادیم اما نگذاشتیم تبریز سقوط کند. چه شد که دویست سال بعد ۱۳ هزار نیروی افغان اصفهان را ۹ ماه محاصره و تصرف کردند و قزوین و تبریز هم سکوت! مورخان میگویند هر وقت مردم در کشوری بگویند دیگی که برای ما نمیجوشد سر سگ در آن بجوشد، کار سخت خواهد شد. اهمیت کار ما در همین است که سه هزار سال اختناق داشتیم و کسی جرات نمیکرد نقد عریانی از بیعدالتی بکند. [عقلای مجانین] را درست میکردند تا از زبان آنها بنویسند. اما ما امروز مینویسیم. علامه جعفری میگفت شما وظیفه خود را انجام دهید و بیاندازید توی دل تاریخ…
بیان: چرا چنین میشود؟
فخری: بیماری جوامع استبدادزده این است که دچار خودتخریبی میشوند.
بیان: این جمله را از شما بارها شنیدهام که بیاندازید توی دل تاریخ. سوال من این است که جامعهای که کتابخوان نیست و فقط حرف تلویزیون خارج کشور را باور دارد چه سرنوشتی دارد و ما چه وظیفهای داریم؟
نصرآبادی: مثال «بوف کور» هدایت یا «چنین گفت زرتشت» نیچه جواب خودتان است. نیچه هم آن کتاب را در ۵۰ نسخه چاپ کرد. پاسخ آقای فخری هم دقیق است. ما کار خود را انجام میدهیم. در زمانی ممکن است که اقبال خوانندگان همراه نباشد ولی این نویسنده تجربه زیستهای از سفر مشهد یا کربلا دارد که در آینده دستمایه تحقیقات خواهد شد. در زمانه صادق هدایت بسیاری لکاتهها، خنزرپنزریها یا حاجیآقاها بودند و هدایت به اینها جان دادهاست. این دستمریزاد را به مرتضی فخری هم باید گفت که اثرش فردای تاریخ منبع ارجاع میشود. هرچند که امروز این اثر مخاطب وسیعی نداشته باشد ولی این تصویر واضح امروزی برای ما که حتی شاید به ذهنمان نرسد آن را بنویسیم چون خیلی واضح است به قلم نویسنده مکتوب و به آینده پرتاب میشود. ما با نوشتن سنت و تاریخ را به آینده پرتاب میکنیم. میدانیم که یک منبع غنی از روایتها و اتفاقهای ممکن را برای آیندگان به ارث خواهیم گذاشت.
خواجوئی: خودتان اکنون که به خود نظر دارید چه تصویری از خود برونایستاده آینده خویش دارید؟
فخری: من فقط دنبال رسیدن به آن گمشده هستم تا «عجب» را از خداوند بشنوم.
بیان: سوال آخر من این است که جوایز ادبی نظیر جایزه داستان کوتاه سیمرغ چه نقشی در رشد ادبیات داستانی دارد؟
فخری: صد در صد انگیزه میدهد. شما باید قدر کار خود را بدانید. شما با این انجمن باید بمانید. بعدها معلوم میشود کارتان چه تاثیر بزرگی خواهد داشت. معجزه پیامبر اسلام به تعبیر علامه جعفری تربیت آدمهایی کمتر از یک دست بود. یک نفر از این انجمن شما قد برافرازد برای همه ما بس است. یک روز به مدیر یک مجموعه بهزیستی گفتم یک نفر از این بچهها پزشکی شود که جانها را نجات میدهد برای شما کافی است. من میخواهم اعتماد به نفس داشته باشید و جلو بروید. خواستند مرا مایوس و خانهنشین کنند ولی ادامه دادم. شما هم ادامه بدهید.
پینوشت:
* «در سرایش ۱۰ هزار قصه در ادبیات فارسی ما، عطار با نزدیک به ۲۰۰۰ قصه مقام نخست را دارد و سپس جامی در مقام دوم است. مولانا نیز در مثنوی معنوی ۳۳۰ قصه دارد.» مصاحبه مهدی محبتی با خبرگزاری ایبنا – دوشنبه ۲۴ بهمن ۱۴۰۱٫ **ابن خلدون «عصبیت» را پیوند انسجام بین انسانها در یک اجتماع گروهساز توصیف میکند. این پیوند در هر سطحی از تمدن وجود دارد، از اجتماع عشایری گرفته تا دولتها و امپراتوریها. میزان «عصبیت» در مرحله عشایری قویترین است ولی با پیشرفت تمدن کاهش مییابد. با کاهش این امر، «عصبیت» دیگری ممکن است جای آن را بگیرد؛ بنابراین، تمدنها ظهور و سقوط میکنند و تاریخ این چرخهها را همانطور که در حال انجام هستند توصیف میکند. (بسام طیبی: ناسیونالیسم عربی، ۱۹۹۷، ص ۱۳۹.)
مصطفی بیان / داستان نویس
چاپ شده در شمارۀ نوروز ۱۴۰۲ نشریه «آفتاب صبح نیشابور»
بعد از دو سالِ سخت کرونا که مانند فیلم های ژانر وحشت و آخرالزمانی با این ویروس ناشناخته دست و پنجه نرم کردیم و بیش از هزار نفر از همشهریان را به دلیل ابتلا به این بیماری از دست دادیم؛ تصور می کردیم که دورانِ تاریک سایه و وحشت با شکست شاخِ غول کرونا به پایان رسیده و قرار است زندگی روزمره ای را از نو آغاز کنیم. اما پیشگویی ها محقق نشد و سالی که گذشت به مراتب سخت تر از دو سال کرونا بود.
هنرمندان، ورزشکاران و اهالی فرهنگ و ادب میلی برای ارائۀ کار نداشتند و سر بر گریبانِ خود فرو بردند.
گرانی کاغذ و سانسور، همه و همه دست به دست هم داد تا آمار چاپ کتاب به حداقل برسد و شمارگان کتاب در کشوری با بیش از ۸۰ میلیون جمعیت و پیشینۀ غنی از فرهنگ و تمدن، در اولین سالِ قرن پانزدهم خورشیدی، به کمتر از ۵۰ عدد برسد؛ این یعنی خاموشی نبضِ قلبِ «کتاب»، «کتابخوانی» و «آگاهی»! بدون شک مدیران سیاسی و فرهنگی درکی از اهمیت این مسئله ندارند و در آینده ای نزدیک تبعات این فاجعۀ بزرگ را مانند «بحران آب» در دهۀ آینده خواهیم دید.
انتشار آثار ضعیف دختران جوان داستان نویس!
بعد از هفت، هشت سال فعالیت در عرصۀ ادبیات داستانی شهرستان نیشابور، نمی توانم درک کنم چرا برخی از نوقلمانِ جوان (به ویژه دختران جوان) ناگهان تصمیم می گیرند بدون تجربه، دانش و پیشینه، قلم به دست بگیرند و آنچه در ذهن و تخیل خود دارند، روی کاغذ بیاورند و باور کنند یک شاهکار ادبی خلق کرده اند؛ آن هم با هزینۀ شخصی! و در نهایت مانند یک لشکر شکست خورده، کتاب های گران شان را زیر بغل بگیرند و به دوستان، همسایه ها و همکلاسی ها تقدیم و هدیه کنند؛ پُز بیاورند که بعله ما هم نویسنده شدیم و در تصور واهی، آنچه خلق کرده اند، هم تراز آثار بزرگ سیمین دانشور، غزاله علیزاده، شهرنوش پارسی پور و غیره قرار بگیرد.
اما این طور نیست! سخن در این مورد، بسیار است و در این مقاله نمی گنجد؛ در آینده مفصل به آسیب شناسی «ادبیات داستانی زنان نیشابور» خواهم پرداخت.
این مقدمه ای شد که عرض کنم، امسال شاهد انتشار ضعیف ترین آثار از سوی دختران جوان همشهری مان بودیم: رمان «احتمام» نوشتۀ زهرا برهانی (احتمام به معنی بخواب نرفتن از اندوه) و رمان «رویای سوخته» اثر سمیرا جوادی نژاد!
که اتفاقا در آیین رونمایی رمان «احتمام» به تاریخ ۳۱ مرداد ماه که با حضور مجید نصرآبادی، دکتر فاطمه سوقندی و بنده در کانون مهرتابان، سالن همایش تربیت برگزار شد؛ جناب نصرآبادی، منتقد و مدرس داستان و دکتر سوقندی، مدرس زبان و ادبیات فارسی به نقاط ضعف این رمان اشاره کردند.
اولین گام نویسندگی، چاپ کتاب نیست.
این صحبت برای بسیاری از دوستان نزدیکم تکراری است؛ اما در این مقاله مجدد باید به آن اشاره کنم. ما بچه های متولد سال های شصت و ماقبل، مدیون بزرگانی هستیم که در دوران جنگ، انقلاب و قبل از انقلاب برای فرزندان این آب و خاک مجله منتشر می کردند. مانند زنده یاد قیصر امین پور (سردبیر مجلۀ سروش نوجوانان)، زنده یاد امیرحسین فردی (سردبیر مجلۀ کیهان بچه ها) و همچنین مجله های «سلام بچه ها»، «رشد»، «جوانان امروز»، «پسران و دختران» و غیره که همۀ آنها به رشد و پیشرفت ما بچه های علاقه مند به داستان نویسی، شعر و روزنامهنگاری کمک شایانی کرد.
به یاد دارم در سال های ۱۳۷۵ تا ۱۳۸۲، هر ماه، با اشتیاق داستانها و گزارش های خود را برای دفتر مجله ها ارسال می کردم و تیم تحریریه با حوصله آنها را می خواندند. نقد و راهنمایی می کردند و اگر قابل چاپ بود، آن را در شمارۀ بعدی چاپ می کردند.
در آن سال های نوجوانی و جوانی، هیچ وقت به یاد چاپ کتاب نمی افتادم و چون همیشه راهنمایی مان می کردند: «اول بخوانید، بخوانید، بخوانید و بعد بنویسید، بنویسید و بنویسید.»
اما امروز شرایط کاملا فرق کرده است. چاپ کتاب با هزینۀ مولف بسیار آسان شده و در نتیجه شاهد انتشار آثار بسیار بسیار ضعیف در جامعه هستیم.
این ضعف نه تنها در سراسر کشورمان، بلکه در مولفان جوان شهرمان قابل حس است. به خصوص در نویسندگان زن همشهری!
با این وجود در کنار این اخبار بد در حوزۀ کتاب، شاهد موفقیت برخی نویسندگان زن همشهری هستیم که خیلی خوب و حرفه ای می نویسند؛ عجله ای برای چاپ کتاب ندارند و علاقه مند هستند، بیاموزند و کتاب بخوانند؛ تعدادشان هم کم نیست.
به هر حال، پیشنهاد من به علاقه مندان و دوستانِ جوان همشهری در حوزۀ ادبیات داستانی همان توصیه آموزگاران خودم است: «اول بخوانید، بخوانید، بخوانید و بعد بنویسید، بنویسید و بنویسید…. عجله برای چاپ کتاب نداشته باشید.»
از انتشار داستان های ژانر وحشت تا چاپ کتاب در خارج از کشور.
«هیولای تلخ» اولین کتابِ داستان نویس نیشابوری است که به طور جدی وارد فضای ژانر «وحشت» شده و تا حدی به فضای سورئال و ادبیات گمانه زن (تخیلی، فانتزی و فراطبیعی) نزدیک می شود.
«هیولای تلخ»، دومین مجموعه داستان محمد اسعدی با دوازده داستان کوتاه است که اوایل سال ۱۴۰۱ توسط نشر صاد منتشر شده و برخی از داستان های این مجموعه در جایزه ملی «داستان افسانه ها» در بخش ژانر وحشت برگزیده شده است.
محمد اسعدی متولد سال ۱۳۳۹ در نیشابور و در حال حاضر ساکن تهران است. در کارنامۀ ادبی محمد اسعدی، علاوه بر چاپ کتاب جوایز معتبری می بینیم.
اگر علاقه مند به داستان های ژانر وحشت هستید؛ پیشنهاد می کنم این کتاب را خریداری کنید.
علی ملایجردی، نویسنده و مترجم نیشابوری دو عنوان کتاب جدید با موضوع داستانهای آذری و افسانههای آسیای میانه، پاییز ۱۴۰۱ به همت انتشارات خردگان روانه بازار نشر کرد.
«طبقه ششم خانه پنج طبقه» شامل ۶ داستانکوتاه اثر «آنار رضایف» است. «آنار رسول اوغلو رضایف»، متولد سال ۱۹۳۸، داستاننویس، نمایشنامهنویس، کارگردان فیلم و دبیر اتحادیه نویسندگان آذربایجان است.
اکثر داستانهای این مجموعه در سالهای سرکوب و پاکسازیهای استالین در آذربایجان زیر سیطره شوروی نوشته شدهاند.
کتابِ دومِ علی ملایجردی با عنوانِ «افسانههای زیر چادر»، مجموعهای از افسانههای آسیای میانه، نوشته «سلی پام کلیتون» و تصویرگری «سوفی هرکس همیر» است. این کتاب شامل افسانههای از کشورهای افغانستان، قزاقستان، قرقیزستان، ازبکستان، تاجیکستان و ترکمنستان است که در ۶۴ صفحه تمام رنگی منتشر شده است. داستانهای این مجموعه، مناسب گروه سنی کودکان و نوجوانان است.
علی ملایجردی، نویسنده، مترجم، متولد سال ۱۳۴۶ و ساکن نیشابور است. از وی ترجمههای مجموعهداستان «فقط یک مشت استخوان»_داستانهای کوتاه زبان اردو_ و رمان «تعلیم نفس کشیدن»، اثر آن تایلر و همچنین نگارش رمان «بایقوش» در سالهای گذشته منتشر شده است.
بعد از انتشار رمان شش جلدی «مردم رنج» اثر مرتضی فخری در سال ۱۴۰۰ توسط نشر مهری لندن، اکثر آثار این نویسندۀ همشهری و دلسوز به فرهنگ، افسانه و تاریخ نیشابور، در ایران مجوز چاپ نمی گیرد!
امسال، نشر مهری لندن، سه رمان «برادران تاریکی»، «زنده گور» و «نصوح سیاه» را از مرتضی فخری به چاپ رساند.
مرتضی فخری، متولد سال ۱۳۵۱ در نیشابور است. برخی از آثار این نویسندۀ همشهری برگزیدۀ جایزه ادبی واو و یا نامزد جایزه ادبی مهرگان شده است. از مرتضی فخری، بیش از ۱۰ رمان منتشر شده که مهم ترین آنها «کفتار»، «سی گاو»، «مهبوط» و «گورکن» است.
در اوایل بهمن ماه، خبر انتشار رمان جدیدی از هادی خورشاهیان رسانه ای شد. رمان «هراس عقرب از مرگ» در ۲۲۲ صفحه توسط انتشارات پرنده وارد بازار کتاب شد.
هادی خورشاهیان، متولد سال ۱۳۵۲ در گنبدکاووس، بزرگ شدۀ نیشابور و ساکن تهران است. او شاعر و نویسندۀ پُرکاری است و داور چند جایزه معتبر ادبی مانند جلال آل احمد و داستان سیمرغ بوده.
برگزاری ششمین دورۀ جایزه جهانی داستان سیمرغ.
مهم ترین خبری که در تابستان سال ۱۴۰۱ منتشر شد؛ فراخوان «ششمین جایزه داستان سیمرغ» بود. جایزه داستان سیمرغ نیشابور، مهم ترین و گران ترین جایزه مستقل، خصوصی و مردمی شرق کشور است که از سال ۱۳۹۴ به همت «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» برگزار می شود.
«انجمن داستان سیمرغ نیشابور» در طول این ۸ سال، شش دوره جایزه داستان سیمرغ و سه مجموعه داستان گروهی از داستان های منتخب جایزه داستان سیمرغ منتشر کرده است؛ که به اعتراف تعداد زیادی از نویسندگان مطرح و شناخته شدۀ پایتخت نشین، «جایزه و انجمن داستان سیمرغ نیشابور» جایگاه ویژه ای در ادبیات داستانی معاصر کشور پیدا کرده است که فعالیت هایش نه تنها برای جوانان شهرستان نیشابور که بلکه سهمی در ارتقاء ادبیات داستانی شرق و کل کشور خواهد داشت.
می توان گفت، این رویداد بزرگ ادبی، تنها رویداد فرهنگی و ادبی نیشابور دانست که در عرصۀ جهانی فعالیت می کند؛ که بدون شک به همت تعدادی از جوانانِ نیشابوری و با حمایت بخش خصوصی و خیرین فرهنگ و ادب شهرستان برگزار می گردد.
در «ششمین جایزه داستان سیمرغ» ۶۰۰ نویسنده از ایران و ۸ کشور جهان شرکت کردند. دبیرخانۀ «ششمین جایزه داستان سیمرغ» اعلام کرده است، نام داوران و نامزدهای نهایی این دوره را در نوروز ۱۴۰۲ اعلام خواهد کرد. طبق فراخوان به نفر برگزیده در بخش «ملی»، تندیس سیمرغ و ۱۰ میلیون تومان و به برگزیدۀ بخش «منطقه ای»، تندیس سیمرغ و ۵ میلیون تومان اهدا خواهد شد.
علاقه مندان می توانند برای اطلاع از فعالیت های این انجمن ادبی به کانال تلگرام و یا اینستاگرام «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» به آدرس@Simurgh_Dastan و یا وبلاگ www.simurgh-dastan.blogfa.com مراجعه کنند.
«نجمه باغیشنی»، متولد سال ۱۳۶۵ در باغشنِ نیشابور، تحصیل کردۀ کارشناسی ارشد ارتباط تصویری است.
او با داستان «در فاصله چند نخی که میان ماست»، سال ۱۳۹۵ برگزیدۀ اول، «دومین جایزه داستان سیمرغ نیشابور» شد. همچنین در سال ۱۳۹۶ داستان «مارماهی» او در «سومین جایزه داستان سیمرغ» مورد تقدیر هیات داوران قرار گرفت؛ که هر دو داستان در مجموعه ای با عنوان «در خانۀ ما کسی یانگ را دوست نداشت» توسط نشر داستان، به همراه چند داستان منتخب دیگرِ جایزه داستان سیمرغ به چاپ رسید.
باغیشنی، اردیبهشت ۱۴۰۱ رتبۀ دوم «اولین دورۀ جایزه ملی کتاب اردیبهشت» برای داستان «کالبد شکافیِ پری دریایی» را از آن خود کرد.
برخی از داستان های کوتاه نجمه باغیشنی در مجله های معتبر ادبی مانند: «نقطه بند» و غیره به چاپ رسیده است.
داستان پیش رو، داستانِ دخترِ جوانی است که برای رهایی از خوددرمانی با داروهای خواب آور و یا خیال پردازی های بیمارگونه تصمیم می گیرد تا به همراه دوستانش به سفر برود. آنها مهمان خانه ای در خارج از شهر اجاره کردند. دوستان دختر، هر روز به بهانۀ گشت وگذار و خرید، بیرون می رفتند. یک روز دختر جوان که مانند روزهای گذشته همراه دوستانش بیرون نرفته بود تصمیم می گیرد، اطرافِ مهمان خانه گردش کند. در نزدیکی مهمان خانه، خانه ای وجود داشت که در آنجا مردی تنها به همراه گاوش زندگی می کرد. دختر جوان آن روز متوجه شد که گاو آن مرد روز خوبی را نداشته؛ زیرا روز گذشته دو تا از گوساله هایش را با هم انداخته بود….
این داستان در شمارۀ نوروزی ۱۴۰۲ نشریه «افتاب صبح نیشابور» منتشر شده است.
تلگرام: @aftabeneyshabur
داستایفسکی از نگاه آلبرکامو
در دفاع از از فهم / سخنرانی های آلبرکامو (۱۹۵۸ – ۱۹۳۶) / ترجمۀ محمدمهدی شجاعی / نشر چشمه / چاپ اول و دوم، تابستان ۱۴۰۱
نوشته: مصطفی بیان / چاپ شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک / فروردین ۱۴۰۲ / شماره ۱۵۲
«سوزان لی اندرسن» در کتاب «فسلفه داستایفسکی»[۱] می نویسد که بیشتر فیلسوفان با استفاده از سبک مقالهنویسی و رسالهنویسی، فلسفهورزی کردهاند، اما فلسفهورزی در آثار داستانی نه تنها ممکن است، بلکه داستاننویسان بزرگ بعضا میتوانند با آثار داستانی، بهتر و موثرتر فلسفهورزی کنند. داستایفسکی در قرن نوزدهم و آلبرکامو در قرن بیستم، دو نمونۀ بارز از نویسندگان پُرقریحهای هستند که در آثار داستانیشان توانستهاند با استادی، فسلفهورزی کنند.
اکثر فیلسوفان فکر میکنند فلسفه یک چیز است و داستان یک چیز دیگر. آنها معتقد هستند، داستان، بر پایه «تخیل» است و فلسفه بر پایه «حقیقت»؛ اما آلبرکامو برخلاف نظر این گروه میگوید: «رمان چیزی نیست مگر فلسفهای در قالب داستان.»
هیچ فیلسوفی با نوشتههای فلسفیاش نتوانسته است به اندازه داستایفسکی در «برادران کارامازوف» یا آلبرکامو در «طاعون» ما را به اندیشیدین درباره مسئله شر و درک اهمیت این مسئله وادارد.
سوزان لی اندرسن معتقد است که آثار داستانی میتوانند بسیار فلسفی باشند، و معتقد است آثار داستانیِ فلسفی میتوانند تاثیر عمیقتری از آثار فلسفی معمولی بر خواننده بگذارند. با این وجود نمونههای آثار داستانی فلسفی بزرگ، بسیار اندک هستند.
داستایفسکی و آلبرکامو
فیودور داستایفسکی، رماننویس مشهور قرن نوزدهم روسیه است. دورانِ نویسندگیِ داستایفسکیِ جوان، همزمان بود با زمامداری، نیکلای اول که سرسختانه مخالفان و افسرانی را که در اندیشه تغییر و تحول روسیه بودند، سرکوب میکرد. خشونتهای تزار باعث شد تا به «نیکلای تازیانه زن» مشهور گردد.
در آن زمان، یک جاسوس پلیس در یکی از جلسات انجمن ادبی که داستایفسکی جوان، در آن حضور داشت، رخنه کرد و موضوع بحث جلسه را به مقامات امنیتی روسیه تزار گزارش داد. در نتیجه داستایفسکی در سن ۲۸ سالگی به جرم براندازی حکومت دستگیر و به اعدام محکوم شد. در روز مراسم اعدام وقتی داستایفسکی به همراه بقیه زندانیان به چوبهها بستند تا برای اعدام حاضر شوند، جوخه آتش تفنگهای خود را که به سوی آنها نشانه رفته بودند، بر روی زمین گذاشتند؛ در نتیجه حکم اعدام آنها مشمول تخفیف شد و به چهار سال زندان در سیبری محکوم شدند. داستایفسکی تاثیر این لحظۀ تلخ زندگیاش را در کتاب «خاطرات خانۀ مردگان» و رمان «ابله» آورده است.
لحظهای تصور کنید اگر داستایفسکیِ جوان در آن روز اعدام میشد، چه اتفاقی میافتاد؟! معلوم است، ادبیات جهان از داشتنِ شاهکارهای بزرگ ادبی مانند «جنایات و مکافات» (۱۸۶۶)، «ابله» (۱۸۶۹)، «جن زدگان» (۱۸۷۲) و «برادران کارامازوف» (۱۸۸۰) محروم میشد.
۳۲ سال بعد از درگذشت داستایفسکی، آلبرکامو، نویسندۀ معروف فرانسوی در الجزایر به دنیا آمد. او یکی از نویسندگان بزرگ در مکتب رئالیسم است.
نکته قابل توجه در این است که «اتحادیه کمونیستها» که یک حزب سیاسی بینالمللی بود در سال ۱۸۴۷ – زمانی که نامِ داستایفسکیِ جوان بعد از نگارش داستان بلند «همزاد» بر سر زبانها افتاده و برای خود شهرتی کسب کرده بود – در لندن بنیان گذاشته شد. این سازمان از طریق ادغام «اتحادیه عدالت» به رهبری کارل شاپر و کمیته مکاتبات کمونیست بروکسل که کارل مارکس و فردریش انگلس شخصیت محوری آن بودند، تشکیل شد. این اتحادیه نخستین سازمان سیاسی مارکسیست بود.
دکتر کریم مجتهدی، استاد فلسفه دانشگاه تهران در نشستی که به بررسی آثار و افکار داستایفسکی اختصاص داشت، گفت: «داستایفسکی در مفتش بزرگ – فصلی از رمان برادران کارامازوف – شاید بیآنکه خود بداند، ظهور استالین را به ما خبر داده بود.»
مجتهدی در ادامه گفت: «اگر بپذیریم راوی مفتش بزرگ همان داستایوفسکی است، او دارد دوره استالین را به ما خبر میدهد و در واقع آینده روسیه را پیشبینی میکند. شاید داستایوفسکی خودش هم زیاد متوجه نیست که دارد این کار را میکند و این طبیعی است چون او کسی نیست که بخواهد چیزی بسازد بلکه این یک نوع الهام است. این اثر داستایوفسکی هم یک اثر ادبی است و نه فلسفی و روی هم رفته باید گفت او مخالف فلسفه است.»
قرن بیستم، قرن جدل و دشنام است.
اواخر سال ۱۹۴۷ داوید روسه، ژان پل سارتر و ژرژ آلتمن، انجمن دموکراتیک انقلابی (اِردِاِر) را پایهگذاری کردند؛ جنبشی سیاسی که در تقسیمبندیهای چپ به بلوک غرب و بلوک شرق راه سومی پیشنهاد کرد. کامو عضو این گروه نبود ولی به آن و نشریهاش (لگوش) علاقهای خاص داشت و در سال ۱۹۴۸ دو متن از او در این نشریه منتشر شد.
کامو مینویسد: «در دورانی هستیم که انسان ها، به تحریک ایدئولوژیهای بی رحم و حقیر، عادت کردهاند از همه چیز شرم داشته باشند؛ از خودشان، از شاد بودن، از دوست داشتن یا از آفریدن؛ دورانی که راسین از نوشتن بِرِنیس شرمگین میشد یا رامبرانت برای کشیدنِ گشت شبانه شرمنده میشد و میشتافت تا در انجمنی خیریه ثبتنام و طلب بخشش کند. ما نویسندگان و هنرمندان امروز وجدان آزرده داریم و رسم بر این شده تا از این حرفه عذرخواهی کنیم.»
کامو معتقد است آن هنگام که زندگی را مطیع ایدئولوژی کنیم، زندگی همگان لاجرم امری انتزاعی می شود. فلاکت این است که در دورانِ ایدوئولوژیهای تمامیتخواه زندگی میکنیم؛ ایدوئولوژیهایی که چنان به خود و دلایل ابلهانه و حقیقت بیمایهشان اطمینان دارند که سعادت عالم را استیلای خود میبینند؛ و طلب سلطه بر کسی یا چیزی آرزوی بیحاصلی و سکوت و مرگ آن است.
زندگی بدون گفتوگو ممکن نیست و در بیشتر عالم، جدل، جای گفتوگو را گرفته است؛ زیرا قرن بیستم، قرن جدل و دشنام است و میان ملتها و افراد جا خوش کرده است.
اگر تمام عالم را زیر پرچمِ یک نظریه جمع کنند، راهی ندارند جز که ریشههای پیوند انسان با زندگی و طبیعت را قطع کنند؛ و تصادفی نیست که از زمان داستایوفسکی به بعد در ادبیات سترگ اروپا صحنهای از توصیف طبیعت نمیبینیم. تصادفی نیست که کتابهای مهم امروز، به جای پرداختن به زوایای دل و حقایق عشق، فقط به قاضیها، جلسات دادگاه و شرح اتهامات علاقهمندند و به جای گشودنِ پنجره ها رو به زیبایی جهان با دقت تمام خوانندگان را در هراس منزویان زندانی میکنند.
کامو در ادامه در بخش دیگر در سخنرانی تابستان ۱۹۴۹ که به دعوت رایزن فرهنگی وزارت امورخارجه برای سلسله سخنرانیهایی به امریکای جنوبی دعوت شد، توضیح داد: پس عجیب نیست که با این اشباح کور و کر و هراسان، تغذیه شده با کوپنها، که تکامل زندگیشان در یک برگۀ پلیس خلاصه میشود، همچون امور انتزاعی بینام برخورد کنند. بد نیست به این امر توجه کنیم که نظامهای برآمده از دل این ایدوئولوژیها دقیقا همانهایی هستند که جمعیت را بسیار نظاممند از شهرهای خود آواره و در گسترۀ اروپا پخش میکنند، درست مثل نمادهای بی خون و بیرمق که زندگی بیمعنای خود را فقط در اعداد و ارقام آمار ادامه میدهند.
قدرت و سلطه، اگرچه ستودنی است، فقط انسان را خوارتر میکند. حق با سقراط بود، انسان بدون گفتوگو انسان نیست.
یادم آمد که نویسنده ام. هر چند نبرد کلمات با گلولهها مسخره به نظر برسد. اما فاتحان و صاحبان قدرت بتوانند با جنگ و خشونت به عالم دست یابند؛ اما فقط یک رقیب دارند، و خیلی زود یک دشمن، و آن هنر است.
نظریۀ عجیبی است که میگویند اگر به دیکتاتور سلاح دهیم، دموکرات میشود، مخالفت کنند.نه! اگر به او سلاح دهید، همان طور که شغلش اقتضا میکند، گلولهها را در سینۀ آزادی خالی میکند.
«آزادی» و «عدالت» را همزمان بر میگزینم و نمیتوانم یکی را بدون دیگری انتخاب کنم. اگر کسی نانتان را گرفت، در همان آن آزادی شما را نیز سلب کرده است. اگر کسی آزادیتان را گرفت، مطمئن باشید نانتان نیز در معرض خطر است، چون آزادی دیگر به شما و مبارزهتان وابسته نیست، به خواست اربابتان بستگی دارد. فقر با پس رفتن آزادی رشد میکند و برعکس؛ و اگر قرن بیستم به ما چیزی آموخته باشد، آزادی همراه با اقتصاد خواهد بود.
آزادیِ بدون محدودیت نقض آزادی است. آزادیِ بیمحدودیت را فقط دیکتاتورها میتوانند به کار بندند. مثلا هیتلر، تنها فرد آزاد قلمروِ خود بود. اگر آزادی فقط حقوق داشته باشد آزادی نیست، قدرت مطلقه است، استبداد است…. آزادیِ محدود تنها چیزی است که در آنِ واحد هم کسی را زنده می دارد که مجری این آزادی است و هم کسانی را که از این آزادی نفع میبرند.
اگر انقلابها با خشونت پیروز میشوند قطعا با گفتوگوست که سرپا میمانند. بخشی از آیندۀ اروپا در دستان متفکران و هنرمندان و نویسندگان ماست که هم فلاکت را میشناسند و هم عظمت را.
بدون داستایفسکی ادبیات قرن بیستم فرانسه چیزی نبود.
در سال ۱۹۵۸ آلبرکامو در مصاحبهای داستایوفسکی را «پیامبر حقیقیِ» قرن بیستم نامید. در بیست سالگی وقتی در الجزیره دانشجو بود با آثار این پیامبر آشنا شد. سال ۱۹۳۸ با گروه تئاتری که خود ادارهاش میکرد اقتباسی از «برادران کارامازوف» را روی صحنه برد و خود نقش ایوان را بازی کرد. ۲۱ سال بعد، در سال ۱۹۵۹ یکی از ارزشمندترین و قدیمیترین برنامههای خود را، یعنی اقتباس نمایشی از رمان «شیاطین» را روی صحنه تئاتر برد.
آلبرکامو معتقد است: «بدون داستایوفسکی ادبیات قرن بیستم فرانسه چیزی نبود که حالا هست.» کامو مینویسد اگر وارد دفتر کار من شوید، با وجود این که با جنبش های فکری دوران خود عجین شدهام، اما فقط تصویر دو چهره را در اتاقم می بینید. تالستوی و داستایوفسکی.
کامو مینویسد: شیاطین اثر داستایوفسکی را کنار چهار اثر بزرگ، چون ادیسه، جنگ و صلح، دُنکیشوت و نمایشنامههای شکسپیر می گذارم، ابتدا داستایوفسکی را تحسین می کنم؛ به این دلیل که چیزهایی از ذات انسان را بر من مکشوف کرده بود. مکشوف، بله، همین واژه. چرا که او فقط چیزی را به ما میآموزد که خود میدانیم، اما از تصدیقش سر باز میزنیم. علاوه بر این، او ذوق دلپذیر روشنبینی را در من برانگیخت. روشنبینی محض. در نظر من داستایوفسکی پیش از هر چیز نویسندهای است، بسیار بیش از نیچه، که توانسته متوجه نیهیلیسم دوران معاصر شود، آن را تشریح و پیامدهای وحشتناکش را پیشبینی کند و در پی این بوده تا راه رستگاری را نشانمان دهد. مضمون اصلی آثارش چیزی است که خودش آن را «تدبیر، انکار و مرگ» نامیده است؛ انسانی که خواهان آزادی بی حدومرزِ «روا بودن همه چیز» است و کارش یا به تخریب همه چیز ختم میشود یا به بردگی همگان. خود او سرگردان است؛ داستایوفسکی میدانست که از آن پس تمدن ما خواهان رستگاری یا برای همه خواهد بود یا برای هیچ کس. میدانست اگر رنج یک نفر را از یاد ببریم، رستگاری همه معنایی ندارد. به بیان دیگر، خواهان مذهبی نبود که سوسیالیست (به وسیع ترین مفهوم این کلمه) نباشد. و این گونه نجات بخش آیندۀ مذهب حقیقی و سوسیالیسم حقیقی شد، هر چند امروز در هیچ کدام از این دو حوزه حق را به او نمیدهد. با این حال عظمت داستایوفسکی – درست مثل عظمت تالستوی که به زبانی دیگر همان حرف ها را زده – مدام بیشتر شده است، چرا که دنیای ما یا حق را به او خواهد داد یا خواهد مُرد. چه این عالم بمیرد، چه دوباره متولد شود، گناهی بر گردن او نخواهد بود. برای همین است که داستایوفسکی، تمام وقت، به رغم و به علت ضعف هایش، بر ادبیات و تاریخ ما حکم میراند و امروز نیز یاور ما در زندگی و امیدواری است.
آلبرکامو درباره سوسیالیسم می نویسد: چه نامی دیگری باید داد به رژیمی که پدر را به لو دادنِ پسر مجبور می کند، پسر را مجبور می کند به تقضای اشد مجازات برای پدر، زن را به شهادت علیه شوهر، رژیمی که خبرچینی را تا مرتبۀ فضیلتی اخلاقی بالا برده است؟ تانکهای خارجی، پلیس، دخترکان بیست سالۀ آویخته بر دار، کارگران سر بُریده یا خفه شده، و باز همدار، نویسندگان در تبعید یا زندانی، رسانههای دروغ، اردوگاهها، سانسور، قاضیان بازداشت شده، مجرمان قانونگذار و باز دوبارهدار. این است سوسیالیسم، جشن بزرگ آزادی و عدالت؟ نه. اینها رسمِ خونین و همیشگی مذهب استبدادند.
کامو معتقد است آن چه معرف جامعه ای توتالیتر است، حالا راست یا چپ، پیش از هر چیز تک حزبی بودنش است. یک حزب دلیلی برای نابودی خود نمیبیند. به همین دلیل تنها جامعهای که قادر به تغییر و رسیدن به آزادی است، تنها جامعهای که باید همدلی فکری و عملی ما را برانگیزد، جامعه ای است که چند حزب در مدیریت آن نقش داشته باشند. فقط چنین جامعه است که ظلم و جنایت را محکوم میکند و در نتیجه در پی اصلاح آن برمیآید.
نویسنده نمیتواند به خدمت کسانی درآید که تاریخ را میسازند. نویسنده میتواند هم دلی جامعهای زنده را بیابد که از او دفاع خواهند کرد، فقط به آن شرط که تا آن جا که از توانش برمیآید بار این دو وظیفه را که عظمتِ حرفه اش را میسازند، بر دوش کشد: خدمت به حقیقت و خدمت به آزادی.
کامو در آخر می پرسد: می فهمیم در قرن بیستم، بیشتر روزنامهنگار داریم تا نویسنده؟! چرا به جای «جنگ و صلح» تولستوی و «برادران کارامازوف» داستایوفسکی، داستانهای بچهگانه یا رمانهای پلیسی داریم؟! پُر واضح است که همیشه می توانیم با غرولندهای انسان دوستانه با چنین شرایطی مخالفت کنیم و همان کسی شویم که استفان تروفیموویچ در رمان «شیاطین» به هر قیمتی میخواست تبدیل به آن شود: تجسد انتقاد و سرزنش. نیز میتوانیم مثل این شخصیت غمخوارِ شهروندانمان شویم. اما این غم، واقعیت را تغییر نمیدهد. به نظر من، بهتر است در این دوران سهمی داشته باشیم. در واقع، باید بدانیم، نویسنده و هنرمند یا مبارزه کند یا تسلیم دولتها و پلیس ایدوئولوژی شود. امرسون فوق العاده گفته است: «اطاعت یک انسان از نبوغ خود، برترین باور است.» و هنری دیوید تورو (۱۸۶۲ – ۱۸۱۷) نویسندۀ امریکاییِ قرن نوزدهم گفته است: «تا آن زمان که انسانی به خود وفادار باشد، همه چیز بر وفق مرادش می شود: دولت، جامعه، حتی خورشید و ماه و ستارگان.»
پس کامو از نویسندگان و هنرمندان میخواهد رئالیست شویم. یا بهتر است بگویم، هنرمند و یا نویسندۀ رئالیست باشیم. کامو معتقد است: «تنها هنرمند رئالیست، خداست.» (صفحۀ ۳۰۶ کتاب)
آلبرکامو در سال ۱۹۵۷ جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد. او دومین نویسندۀ جوانی بود که تا آن روز توانسته بود این جایزه را دریافت کند.
افسوس کامو در سن ۴۷ سالگی بر اثر سانحۀ رانندگی جان خود را از دست داد؛ و نتوانست مرگ اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و ایدوئولوژی لنینیسم و استالینیسم و همچنین نابودی دیکتاتورهای اروپایی که باعث مرگ میلیونها انسان در قرن بیستم شدند، را ببیند.
[۱] : فسلفه داستایفسکی / سوزان لی اندرسن / خشایار دیهیمی / نشر نو
اولین سال قرن پانزدهم را پشت سر گذاشتیم. سالی بد برای مردم سرزمینم.
مردم ایران، بهترین مردم جهان هستند؛ مردمی مهربان، بخشنده و از خود گذشته، که در مهمترین حوادث تاریخی، حماسه میآفرینند و هوای همنوع خود را دارند. به خدا، ظلم کردن به این مردم، جفایی است به خود؛ حق این مردم این نیست که ظلم و بیعدالتی ببینند. این مردم جز حق خود، هیچ چیز دیگری نمیخواهند.
امسال، سال غمگینی برای مردم سرزمین ایران بود. تعدادی از هموطنانمان مظلومانه جان باختند. فشارهای اقتصادی، کمر پدران و مادران این سرزمین را خم و جلوی فرزندانشان شرمنده کرده. فقط میتوانم آرزو کنم در سال جدید لبخند به چهرهی مردم سرزمینم باز گردد آمین
طبق عادت سالهای گذشته، بهترین رمان و مجموعهداستان ایرانی را که در طول سال خواندهام، معرفی میکنم. امسال ۲۷ کتاب جدید خواندم و در مورد برخی از آنها یادداشت نوشتم که در سایت موجود است.
امسال، مجموعهداستان ایرانی خوبی نخواندم؛ اما ۴ رمان را به عنوان بهترین رمانهای سال ۱۴٠۱ معرفی میکنم. ۴ رمان با فضایی متفاوت؛ که وجه مشترک هر چهار رمان، درونمایهی سیاسی و تاریخی آنها است.
رمان «بزها به جنگ نمیروند» از وضعیت جامعۀ ایران بعد از جنگ تحمیلی، دورۀ سازندگی و صنعتی میگوید؛ رمان «خانهی آفاق» به حوادث قبل از انقلاب و جوانان مبارز و آرمانگرا اشاره میکند، رمان «به نام مادر» رشادتهای خلبان ابوالفضل مهدیار را که در روزهای اول جنگ شهید میشود، به تصویر میکشد و در رمان «شب مرشد کامل»، شاهعباس صفوی را در آخرین شب زندگیاش میبینیم.
در هر ۴ رمان، داستان پُر از تعلیق و کشش است و همین باعث میشود نتوانیم آنها را به آسانی کنار بگذاریم.
بازگویی نمادین فرجام انسانهای از جان گذشته، نوآوری در سبک و هم در تکنیک، تنوع موضوع و جسارت در ترکیب رویکردهای کلاسیک و مدرن، همگی باعث شد این ۴ رمان را به عنوان بهترین #رمان_ایرانی سال ۱۴٠۱ معرفی کنم.
پیشنهاد میکنم در سال جدید این ۴ رمان را بخوانید
پیشاپیش سال نو مبارک
مصطفی_بيان / پنجشنبه ۲۵ اسفند ۱۴٠۱
رمان «احتمام» / زهرا برهانی / انتشارات نسل روشن / بهار ۱۴۰۱
رمان «رویای سوخته» / سمیرا جوادی نژاد / انتشارات فرهنگ رسا / بهار ۱۴۰۱
مجموعه داستان «هیولای تلخ» / محمد اسعدی / نشر صاد / تابستان ۱۴۰۱
مجموعه داستان «طبقۀ ششم خانۀ پنج طبقه» / آنار رضایف / ترجمۀ علی ملایجردی / نشر خردگان / پاییز ۱۴۰۱
افسانه های زیر چادر / مجموعه ای از افسانه های آسیای میانه / ترجمۀ علی ملایجردی / نشر خردگان / پاییز ۱۴۰۱
رمان «برادران تاریکی» / مرتضی فخری / نشر مهری لندن / پاییز ۱۴۰۱
رمان «نصوح سیاه» / مرتضی فخری / نشر مهری لندن / پاییز ۱۴۰۱
رمان «زنده گور» / مرتضی فخری / نشر مهری لندن / پاییز ۱۴۰۱ رمان «هراس عقرب از مرگ» / هادی خورشاهیان / نشر پرنده / زمستان ۱۴۰۱