بایگانی دسته بندی ها: مقالات ادبی من

ساختار ناتورالیستی در داستان «چنگال» اثر صادق هدایت

عنوان مقاله : ساختار ناتورالیستی در داستان «چنگال» اثر صادق هدایت

ظاهرا نامگذاری «مکتب ناتورالیست» روز ۱۶ آوریل ۱۸۷۷ در رستوران «تراپ» سر میز شامی که گوستاوفلوبر، ادمون دوگنکور و امیل زولا گرد آمده بودند صورت گرفت و این عنوان که از زبان علم و فلسفه و نقد هنر گرفته شده بود وارد ادبیات شد.

به گفته ی ویکتورهوگو (نویسنده رمان بینوایان): «ناتورالیسم می کوشد با مسائل اجتماعی همان رفتاری را بکند که دانشمند علوم طبیعی با جانورشناسی می کند….»

و یا به گفته ی امیل زولا (نویسنده رمان شور زندگی): «ناتورالیسم در عین حال نوعی زیباشناختیِ وفاداریِ بی گذشت به حقیقت است و دادن ضرورت ادبی به فلسفه ی تحققی (پوزیتیویسم) و بالاخره نوعی انتقال روش های تاریخ طبیعی است به رمان.»

فلسفه ی ناتورالیسم: «مشاهده ی دقیق طبیعت است». مقالاتی که «امیل زولا» در سال ۱۸۶۵ در روزنامه ها می نوشت، خبر از تولد «ناتورالیسم» می داد. در آن مقاله ها امیل زولای جوان از این کلمه به عنوان نام مکتب استفاده نکرده بود، اما اصولی را که پس از آن می خواست برای هنر خود برگزیند تقریبا به صورت قاطع بیان می کرد.

شروع این تفکر ادبی با تحولات فکری اقتصادی و سیاسی در فرانسه همراه بود. در واقع سال های ۱۸۵۹ و ۱۸۶۰ سال های خروج فرانسویان از رخوت و بی جنبشی و قیام مجدد جمهوری خواهان بود. شعار فرانسویان «آزادی» بود، آزادی در همه ی قلمروها، بخصوص در قلمرو مذهب؛ و در نتیجه اخلاق سنتی را رد می کردند.

رضا سیدحسینی در کتاب «مکتب های ادبی» (جلد اول) می نویسد: «ناتورالیسم برای امیل زولا در درجه ی اول یک روش ضد کلیسایی است و پایان «تابو»های کهنه. اعاده ی حیثیت است یا بهتر بگوییم روش تازه ای برای سخن گفتن از آن و زندگی بخشیدن به آن. تلقی ساده و طبیعی آن به نام تعادل فرد انسانی و مهم تر از آن برای تعادل جامعه. زیرا زولا هم مانند روزنامه نویسان و نویسندگان متعدد هم نسلش معتقد بود کلیسا نژاد مردم را خراب کرده و از قدرت فرانسه کاسته است.»

آنچه امیل زولا پیشنهاد می کند در درجه ی اول وارد کردن روش های علوم طبیعی به ادبیات و همچنین استفاده از اطلاعات تازه ای که این علوم بدست آورده است. امیل زولا نظریه خود را با این جمله بیان می کند: «کسی که از روی تجربه کار می کند، بازپرس طبیعت است!» و می گوید: «رمان عبارت از گزارش نامه ی تجارب و آزمایش هاست!» به این ترتیب معتقد است که نویسنده باید تخیل را بکلی کنار بگذارد زیرا: «همانطور که در گذشته می گفتند فلان نویسنده دارای تخیل قوی است، من می خواهم از این پس بگویید که دارای حس واقع بینی است. چنین تعریفی درباره ی نویسنده بزرگ تر و درست تر خواهد بود.» (مکتب های ادبی / رضا سیدحسینی/ جلد اول).

نکته ی دیگری که ناتورالیست ها وارد رمان های خود کردند و با اصرار زیاد بر آن تکیه زدند، «تاثیر وراثت» در وضع روحی اشخاص بود. زیرا معتقد بودند که شرایط جسمی و روحی هر کسی از پدر و مادرش به او رسیده است. (مانند داستان کوتاه چنگال اثر صادق هدایت).

پس همه ی احساسات و افکار انسان ها نتیجه ی مستقیم تغییراتی است که در ساختمان جسمی حاصل می شود و وضع جسمی نیز بنا به قوانین وراثت، از پدر و مادر به او رسیده است.

امیل زولا توصیه می کند: «در داستان های ناتورالیسم، وضع مزاجی اشخاص را مطالعه کنید نه اخلاق و عادات آنها را…. آدم ها زیر فرمان اعصاب و خونشان قرار دارد…» زولا اضافه می کند که «رمان نویس بازپرس آدم ها و عواطف آنها است.» در وقع زولا اعلام می کند که : «ناتورالیسم در ادبیات، تشریح دقیق است و پذیرفتن و تصویر کردن آن چیزی است که وجود دارد.»

ناتورالیست ها علاوه به موضوع فقر و رنج طبقات محروم به طیف گسترده تری از موضوعات می پردازند. آنها دیدگاهی بسیار جبرگرایانه درباره ی ساختمان شخصیت افراد دارند. به اعتقاد آنها، هر فرد از بدو تولد و بی آنکه خود بخواهد، مجموعه ای از غرایز را به ارث می برد مانند گرسنگی و غریزه جنسی. در مراحل بعدی رشد، فرد تحت نیروهای اجتماعی و اقتصادی محیط خود قرار می گیرد. خانواده و طبقه ی اجتماعی هر فرد، نحوه ی تفکر و رفتار او را رقم می زند.

دکتر حسین پاینده در کتاب «داستان کوتاه در ایران / داستان های رئالیستی و ناتورالیستی» می نویسد: «اگر مطابق با این دیدگاه جبرگرایانه بپذیریم چهار چوب خلق و خوی هر کسی در نتیجه ی محیطی که در آن پرورش یافته و نیز به طور ژنتیک از والدین و کلا نیاکانش به او به ارث رسیده است، پس فرد نمی توان با نیروی اراده، راه و روشی متفاوت با اجدادش در پیش گیرد و دیگر گونه عمل کند.» دکتر پاینده ادامه می دهد: «باید توجه داشت که جبرگرایی ناتورالیست مترادف قَدَرگرایی یا تقدیر باوری نبود. اگر چه انسان به اقتضای نیروهای طبیعتِ درون و طبیعتِ برون عمل می کند، داستان های ناتورالیستی دعوتی ضمنی به مهار کردن طبیعت و دادن سویه ای نو به آن هستند.»

شخصیت های داستان های ناتورالیستی معمولا اسیر اراده های حیوانی خود هستند و نمی توانند طمع ورزی یا امیل جنسی پایان ناپذیرشان را مهار کنند. امیل زولا در مورد شخصیت های داستان های ناتورالیستی اشاره می کند: «آنها مردمی هستند… تحت انقیاد خون و عصب های بدن شان، عاری از اراده ی آزاد، که بر اثر … قوانینِ تغییرناپذیرِ طبیعتِ جسمانی شان….  به عمل واداشته می شوند… حیوان هایی در هیئت انسان اند و نه بیش از آن.»

در داستان های ناتورالیستی، انسان ها به شریرانه ترین کارها مبادرت می ورزند و در حق یکدیگر بدجنسی و جفا می کنند، بدون آن که عذاب وجدان داشته باشند.

در واقع داستان های ناتورالیستی، پژوهشی است درباره ی معضلات اجتماعی. نویسنده ی داستان های ناتورالیستی مانند علمِ علوم اجتماعی است که دست به تحقیقاتی درباره اوضاع جامعه می زند.

دکتر حسین پاینده می گوید: «داستان های رئالیست، تاریخ نگارِ اجتماعیِ زمانه ی خود بود و اکنون داستان نویس ناتورالیست مانند زیست شناسی است که گونه های زیستی را به روشی کاملا علمی طبقه بندی می کند و ویژگی هر کدام را بر می شمرد. التزام به توصیف عینی بدین معناست که نویسنده نباید از بار مسئولیت خود که همانا نشان دادنِ صادقانه ی جنبه های کریهِ زندگی است، شانه خالی کند. به همین سبب است که در اکثر داستان های ناتورالیستی، نویسنده لحنی تلخ  گزنده اختیار می کند و غالبا همه چیز و همه کس را در پرتوی سیاه و بدبیانه نشان می دهد. راوی داستان های ناتورالیستی معمولا با حالتی دل کنده شرارت ها رذالت های شخصیت ها را توصیف می کند، گویی که بیان پلیدی های انسان ها برابر است با به زبان آوردنِ موضوعی عادی و پیش افتاده. داستان های ناتورالیستی معمولا با فرجامی تراژدی به پایان می رسند. اما بر خلاف تراژدی باستان که قهرمان با خدایان یا دشمنانی قهار می جنگید و نهایتا مغلوب می شد، شخصیت اصلی داستان های ناتورالیستی از مقابله با سرنوشتی که جبر زیستی و اجتماعی – اقتصادی برایش رقم زده است ناتوان می ماند و در پایان داستان معمولا در عجز کامل فنا می شود. زندگی داستان غم انگیز و بی معنایی است که طی آن، انسان ها در کثافت دست و پا می زنند و نهایتا به عدم (نبودگی) تسلیم می شوند.» (مانند داستان «چنگال» دلهره ی عامه ی مردم را به زیبایی توصیف کرده است.)

سایر ویژگی های داستان ناتورالیستی:

  • عاری از جلوه های ماوراء طبیعی است.
  • نویسنده در داستان های ناتورالیستی موعظه نمی کند و دست به تفسیر رویدادها یا داوری در خصوص شخصیت ها نمی زند.
  • شخصیت های داستان های ناتورالیستی عمدتا افراد بیسواد یا کم سواد از اقشار تحتانیِ طبقه ی متوسط و یا پایین ترین طبقه ی جامعه هستند.
  • ادامه زندگی در بسیاری از داستان های ناتورالیستی برابر است با تداوم رنج و عذاب مفرطِ جسمی.
  • در داستان های ناتورالیستی، انسان به صورت موجودی زیاده خواه، شهوتران و سلطه جو تصویر می شود.
  • در داستان های ناتورالیستی انسان ناگزیر از تن در دادن به الزام های زیستی است (جبر).
  • داستان های ناتورالیستی نشان می دهد که فرد بیهوده تصور می کند که می تواند به خواست و اراده ی خود سازوکارِ طبیعیِ جهانِ پیرامون بستیزد.

نمونه های بارز داستان های ناتورالیسم در داستان کوتاه ایران می توان به عروسک فروشی اثر صادق چوبک، چنگال اثر صادق هدایت، تولد اثر اسماعیل فصیح، چهارراه اثر هوشنگ مرادی کرمانی، اجاره خانه اثر بزرگ علوی، این سرما مرا می کشد اثر مهدی رجبی و زُل زدن به آفتاب اثر محمدرضا گودرزی اشاره کرد.

داستان چنگال

داستان کوتاه «چنگال» از مجموعه داستان «سه قطره خون» اثر صادق هدایت برای اولین بار در سال ۱۳۱۱ منتشر شد.

داستان «چنگال» در مورد برادر و خواهر به نام سید احمد و ربابه هستند که بعد از مرگ مادر (صغرا) و ازدواج مجدد پدر (سید جعفر) با زنی دیگر به نام رقیه سلطان، می خواهند با فرار از خانه پدری به اَرَنگه (سرزمین رویایی) بروند تا در آنجا به دور از اذیت و آزاری که از نامادری می بینند، زندگی کنند.

«شب كه می شد با هم كنج اطاق تاريكشان شام می خوردند و لحاف رويشان می كشيدند و مدتی با هم درد دل می كردند. ربابه از كارهای روزانه اش می گفت و احمد هم از كارهای خودش. به خصوص صحبت آنها بيشتر در موضوع فرار بود. چون تصميم گرفته بودند كه از خانه پدرشان بگريزند. كسی كه فكر آنها را قوت داد، عباس ارنگه ای رفيق سید احمد بود كه روزها در بازار با او كار می كرد. و برايش شرح زندگی ارزان و فراوانی ارنگه را نقل كرده بود.» (از متن داستان).

داستان از سه بخش اصلی تشکیل شده است. در بخش نخست، سید احمد که کار روزانه در مغازه ی پینه دوزی را به پایان رسانده و به خانه برگشته است، در گفت و گو با خواهرش با خبر می شود که رقیه سلطان آن روز باز هم او را به باد کتک گرفته بود و پدرشان که ابتدا کتک خوردن ربابه را فقط نظاره می کرده و می خندیده، به رقیه سلطان حمله ور شده و گلویش را به قصد کشت فشار داده بوده است.

«امروز من آشپزخانه را جارو می زدم، چادرم گرفت به كاسه چينی، همانی كه رويش گل های سرخ داشت، افتاد و شكست … اگر بدانی ننجون چه به سرم آورد… گيسهايم رو گرفت مشت مشت كند… هی سرم را به ديوار می زد، به ننم فحش می داد. می گفت آن ننه گور بگوريت، بابام هم اونجا وايساده بود می خنديد…

سيد احمد خشمگين: می خندید؟

هی خنديد خنديد… ميدونی حالش به هم خورده بود.  همان جوری كه يک ماه پيش شد، بعد يک مرتبه دهنش كف كرد، كج شد. آن وقت پريد ننجون رو گرفت، آنقدر گلويش را فشار داد كه چشم هايش از كاسه در آمده بود. اگر ماه سلطان نبود خف هاش كرده بود. حالا فهميدم ننمون را چه جور كشت.

چشم های سيد احمد با روشنایی سبز رنگی درخشيد و پرسيد: كی گفت كه ننمون رو اينجور كشت؟

ماه سلطان بود كه رفت سر نعش او و می گفت كه گيسهايش را دور گردنش پيچيده بود. نميدونی  وقتی كه دست هايش را انداخت بيخ گلوی ننجون…

سيد احمد همين طور كه به او نگاه می كرد، دست های خشک خودش را مثل برگ چنار بلند كرد، انگشت هايش باز شد و مانند اينكه بخواهد شخص خيالی را خفه بكند دست هايش را بهم قفل كرد.» (از متن داستان).

در بخش دوم داستان، راوی سید احمد و پدرش را معرفی می کند و سپس از نقشه ی احمد برای فرار خود و خواهرش سخن می گوید. در همین بخش همچنین با خبر می شویم که مشدی غلام، «علافِ سرِ گذر»، خواستار ازدواج با ربابه شده است.

بخش سوم داستان در زمانی رخ می دهد که سید جعفر و رقیه سلطان برای زیارت به شاه عبدالعظیم رفته اند و شب را در همان جان اقامت می کنند. در این شب، سید احمد ربابه را به قتل می رساند و روز بعد هر دوی آنها در حیاط خانه شان کشف می شوند.

از نکات داستان می توانیم به درد کشیدن (پا درد) سید احمد اشاره کرد. استفاده ی سید احمد از چوبدستی نشانه بیماری جسمانی است و در ادامه داستان متوجه می شویم نوع دیگری از بیماری روانی هست که فقط در پایان داستان به طور کامل معلوم می شود. (داستان های ناتورالیستی، شخصیت اصلی داستان با بیماری و دردی که می کشد مشخص می شود).

در بخش دوم داستان و خواستگاری مشدی غلام از ربابه باعث سوء ظن سید احمد به خواهرش می شود. این که چرا مشدی غلام به خواستگاری خواهرش آمده است؟ آیا ربابه مقصر به تاخیر افتادن فرار از خانه پدری است؟ در بخش پایانی داستان معلوم می شود که سید احمد نه فقط از احتمال ازدواج خواهرش با مشدی غلام ناخودآگاهانه ناراحت است، بلکه اصولا ورود هر مرد دیگری به زندگی ربابه باعث نگرانی او می شود. در گفت و گویی که بین برادر و خواهر رد و بدل می شود سید احمد شوهر کردن ربابه را در حکم خیانت یا پشت کردن به خودش می داند. (ناتورالیست).

«از مشدی غلام چه خبر؟

مرده شور ريختش را ببرند، الهی ننه اش زير گل برود !

نه، تو خودت او را می خواهی.

بجدم كه نه. من به جز تو كسی را دوست ندارم.

دروغ می گویی!» (از متن داستان)

نشانه های ناتورالیستی در داستان چنگال :

  • شباهت شیوه قتل ربابه توسط سید احمد و شیوه قتل صغرا توسط سید جعفر. (وراثت و جبر زیست شناختی)
  • پا درد سید احمد که از پدر به ارث برده است. (وراثت)
  • سوءظن و بدگمانی ذاتی پدر و پسر و میل ذاتی به زن کُشی و احتمال تکرار در رفتار جنون آمیز با رقیه سلطان. (واکنش جبری)
  • جنون و درد و مرگ در داستان و فرجام غم بار در پایان داستان.
  • عنوان استعاری داستان (چنگال). «سيد احمد همين طور كه به او نگاه می كرد، دست های خشک خودش را مثل برگ چنار بلند كرد، انگشت هايش باز شد و مانند اينكه بخواهد شخص خيالی را خفه بكند دست هايش را بهم قفل كرد.» (از متن داستان).

داستان «چنگال» دارای پیرنگ چندان پیچیده ای نیست و مسیر داستان به صورت «خطی» روایت می شود. در واقع داستان «چنگال» به ظاهر ساده اما در واقع بسیار تامل برانگیز است.

مصطفی بیان

چاپ شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک / شماره ۹۱ / اسفند ماه ۱۳۹۶

منابع:

سیدحسینی، رضا. «مکتب های ادبی / ج اول». انتشارات نگاه.

میرعابدینی، حسن. «هشتاد سال داستان کوتاه ایرانی / ج اول». کتاب خورشید.

میرعابدینی، حسن. «صد سال داستان نویسی ایران.» انتشارات چشمه.

پاینده، حسین. «داستان کوتاه در ایران / داستان های رئالیستی و ناتورالیستی». انتشارات نیلوفر.

هدایت، جهانگیر. «نیمه پنهان سرگذشت صادق هدایت». انتشارات ورجاوند.

کتاب، قهوه، سکوت و ديگر هيچ!

عنوان مقاله : کتاب، قهوه، سکوت و ديگر هيچ!

باغ بی برگی / خنده اش خونیست اشک آمیز / جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن / پادشاه فصل ها، پاییز… (مهدی اخوان ثالث).

شب های بلند پاییز و درختان بی برگ و خیابان های نوستالژیک هفده شهریور و پانزده خرداد نیشابور، ناخودآگاه دل های عاشق را به یاد شعر مهدی اخوان ثالث می اندازد که گفت: «پادشاه فصل ها، پاییز…».

خیلی از ما در این شب های بلند پاییزی دنبال مکان دنجی هستیم که بتوانیم در آرامش و سکوت کتاب بخوانیم و یا به دنبال پاتوقی هستیم که با تعدادی از دوستان اهل مطالعه نشست های هم اندیشی درباره ی کتاب و نویسنده ی کتاب راه بیاندازیم و گپ بزنیم و دعوت کنیم که این کتاب را بخوانند و یا درباره ی مطالبی که دوست دارند سخن بگویند.

در سه چهار سال گذشته، مکان های دنجی در قسمت های مختلف شهر به صورت نوستالژیک و نوپا به راه افتادند که می توانیم لحظه های خوبی را برای خودمان و دوستانمان فراهم کنیم و همچنین هنگام مطالعه و گپ و گفتگو قهوه یا کاپوچینو و یا دمنوش میل کنیم. خلاصه در سال های گذشته کافه کتاب، کافه هنر و کافی شاپ های شیک و نوستالژیک در نیشابور شروع به کار کرده اند و این فرصتی است برای دوستداران کتاب و هنرمندان نیشابور که برای ساعاتی درباره کتاب، اندیشه ها و چیزهایی که می خوانند آزادانه گپ بزنند.

راه افتادن چنین مکان هایی یک اتفاق جدیدی است برای جامعه شهرمان! فرصتی است که بتوانیم برای لحظه ای کوتاه و به دور از دغدغه های روزمره زندگی و شهرمان در آرامش و سکوت خلوت کنیم و در کنار نوشیدن قهوه، چای و دمنوش های حاوی ترکیبات آرامش بخش، لحظه ای به «تفکر» و «اندیشیدن» اختصاص بدیم.

خیابان پانزده خرداد و خیابان فرحبخش غربی، مثل یک پدربزرگ پیر، پُر از حکایت های شیرین و تلخ دوست داشتنی و با ارزشی هستند و سال هاست شاهد رفت و آمد مردم شهر می باشند. به بهانه ای به چند کافه شاپ نوپا این دو خیابان سری زدم. نورپردازی، رنگ های دیوار، تابلوهای رنگی و جادوی خوشِ قهوه شما را روی اولین صندلی خالی می نشاند.

کافه های بلوار فضل، بلوار غزالی و انتهای خیابان پانزده خرداد پاتوق دانشجویان است. در این فصل سال، دانشجوهای زیادی را می بینم که بعد از پایان کلاس همراه دوستان شان سری به این کافه ها می زنند؛ یا به حرف های هم می خندند و یا سرشان داخل گوشی همراه شان است. صندلی خالی در این کافه ها دیده نمی‌ شود. کسی را نمی بینم که کتاب یا دفترچه یا قلمی در دست داشته باشد! تعدادی قفسه کتاب برای کمک به زیبایی فضای داخلی کافه و یا شاید به صورت نمادین در گوشه ی کافه ها می بینم. شاید گپ زدن با دوستان و گفت ‌و گو درباره مسائل روزمره، خوردن شیرینی و قهوه خوشمزه و یا اصلا تنها نشستن و تماشای مردم در حال گذر برای آنها جذابیت دارد. خوبی این مکان ها این است که آزادانه می توانیم بخندیم و کسی ما را زیر نظر ندارد!

روز بعد به همراه همسرم به کافه ی خیابان امین الاسلامی سری می زنم. فنجان قهوه، ظرف شکر و دو جلد کتاب شعر روی میز قرار دارند. فضای نسبتا آرام و دلنشینی بود. وقتی از آن کافه بیرون آمدیم عمارت امین الاسلامی و درختان تنومند و چندین ساله باغ، داغ دلمان را تازه کرد. اتاق های خاموش و پرده های کشیده عمارت و حصار های داخل باغ. سال هاست که صدای قار قار کلاغ های امین الاسلامی را نمی شنوم و خبری از دیوار های بلند و کاهگلی نیست!

در کوچه باغ های نیشابور و باغرود / پیچیده ماجرای من و ماجرای تو (محمدرضا شفیعی کدکنی).

وجود چنین عمارت هایی در کشورهای اروپایی مانند فرانسه و انگلیس فرصتی است برای بخش خصوصی که از طریق این آثار تاریخی و بناهای باقیمانده از دوران گذشته، مسافرانی از نقاط مختلف کشور و حتی جهان جذب کنند و همچنین گردهمایی و نشست های فرهنگی و هنری در سطح ملی و منطقه ای در طول سال برگزار کنند. بناهای تاریخی انگشت شماری از دوران پهلوی اول و دوم در نقاط مختلف شهرمان داریم که متاسفانه با مدیریت ضعیف و بی توجهی شورای شهر، شهرداری، اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی و میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری به طرف نابودی رها شده اند.

جالب است که بدانید؛ در جریان جنگ جهانی دوم بیشتر شهرهای آلمان با خاک یکسان شدند. بعد از جنگ، آلمانی‌ ها از آنچه سالم باقی مانده، به عنوان یادگاری‌ های قبل از جنگ، مثل جانِ شیرین محافظت می ‌کنند، حتی اگر آنچه به ‌جا مانده، چند تا سنگِ کف ‌پوش یک کافه در مونیخ باشد!

سال گذشته به بهانه کسب عنوان «پایتختی کتاب ایران» برای نیشابور و ورود کاروان نویسندگان کودک و نوجوان در تابستان همان سال، کتابخانه ی زنجیره ای شماره ۱۰ (در راستای ترویج فرهنگ کتابخوانی) در یکی از پیتزا فروشی های بلوار امیرکبیر با حضور رئیس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی، نویسندگان و شاعران کودک و نوجوان و خبرنگاران افتتاح شد و عکس آن هفته ی بعد در یکی از نشریات به چاپ رسید. بعد از یک سال سری به آن پیتزا فروشی زدم تا از احوال آن کتابخانه زنجیره ای با خبر شوم. قفسه کتابخانه شلوغ و در هم بر هم بود. کتاب ها روی هم بدون هیچ نظم و ترتیبی تلمبار شده بود. همه سرگرم خوردن پیتزا و مرغ کنتاکی چرب و نرم بودند و پشت سر هم نوشابه های گازدار سر می کشیدند. کسی به کتاب ها توجه نداشت. کتابخانه تنها در انتها سالن رها شده بود!

و سخن آخر؛ امروز که کافه گردی به یکی از تفریحات اصلی بدل شده، خوب است کنار فنجان قهوه و یا دمنوش، چند ورق هم کتاب سفارش بدهیم. این طوری حتی اگر توان خرید کتاب را هم نداشته باشید، باز هم «دوستی با کتاب» و «اهمیت مطالعه کتاب» فراموش نمی شود و با هزینه ای کمتر به گنجینه ی دانسته هایمان اضافه می کنیم؛ به همین راحتی!

مصطفی بیان

چاپ شده در نشریه «آفتاب صبح نیشابور» / دوشنبه ۲۲ آبان ۹۶

آیا نویسندگان و شاعران شهرتان را می شناسید؟

عنوان مقاله : آیا نویسندگان و شاعران شهرتان را می شناسید؟

در گفت و گو با یک نویسنده و دو مدیر کتابفروشی

جوانان متولد دهه ی شصت و ماقبل آن، حال و هوای متفاوتی با جوانان امروزی داشتند. اگر وارد اتاق شان می شدیم، حتما گوشه ای از دیوار اتاق عکسی از جلال آل احمد، احمد شاملو، علی شریعتی، فروغ فرخزاد، صادق هدایت یا سهراب سپهری دیده می شد. نویسندگان و شاعرانی که متعلق به دوران خودشان بودند. اما امروز کمتر عکس نویسنده یا شاعری را روی دیوار اتاق جوانان می بینیم. اگر هم عکسی باقی مانده باشد، همان نویسندگان یا شاعران دوره های قبل هستند. به این بهانه به جمع تعدادی از دوستداران کتاب رفتم و خودمانی بدون آنکه از نیت من با خبر باشند از آنها پرسیدم: «نویسنده یا شاعر شهرتان را می شناسید؟» یا «کتابی از آنها خوانده اید؟».

متاسفانه در کمال تعجب تعداد بسیار زیادی از دوستان علاقه مند به کتاب، با نویسندگان و شاعران شهرشان آشنا نبودند و برعکس آثار نویسندگان غیر ایرانی مثل هاروکی موراکامی (نویسنده ژاپنی)، جوجو مویز (نویسنده رمان های پس از تو و من پیش از تو)، جی کی رولینگ (نویسنده ی مجموعه رمان های هری پاتر) و غیره را به خوبی می شناختند و با حرارت از داستان هایش می گفتند!

چرا داستان ها و شعرهای شهرمان خواننده ندارد؟

با وجود شبکه های مجازی و اینترنت، متاسفانه همشهریان مان با نویسندگان و شاعران جوان و حتی پُرکارشان آشنا نیستند و از آثار جدید منتشر شده آگاهی ندارند. کتاب ها در سکوت خبری در قفسه های کتابفروشی های شهر خاک می خورند و گاهی رایگان دست به دست هدیه می شوند. آیا نقش تبلیغات و رسانه های بومی در معرفی آنها و آثارشان ضعیف کار می شود و یا شاید خود نویسندگان و شاعران هستند که دوست ندارند زیاد دیده شوند!؟

جدای از عدم آگاهی از آثار نویسندگان و شاعران همشهری معاصر، از تعدادی جوان خواستم بیتی از رباعیات خیام و یا اشعار عطار بگویند. با کمال تعجب نتواستند پاسخ آنچنان دلچسبی به من بدهند. اگر روزی مسافری و یا رسانه ی معتبری به شهرمان سفر کند و از ما بخواهد شعری از خیام و یا عطار بگوییم آیا می توانیم پاسخ مهمان مان را بدهیم!؟ چه اتفاقی در میان مردم شهرمان افتاده که به جای آگاهی و آشنایی با تفکر و آثار ادیبان شهرشان، فقط برای تفریح فرش و قابلمه به دست به حاشیه آرامگاه ادبیان می روند و ذرت فروشان بساط ذرت و ذغال داغ را پهن می کنند و یا ساربان شتر در کنار ماشین های مدل بالا ایستاده اند تا مسافری را سوار بر شتر کنند!؟ امروز آرامگاه ادبیان شهرمان تفرج گاه مردم شده اند؛ بدون اندکی آگاهی از صاحب قلم !

«مهدی زوار» از مدیران کتابفروشی نشر دانش معتقد است «محتوای تكراری» رمان های ايرانی دليل اصلی گرايش مردم به خواندنِ رمان خارجی است.  زوار می گوید: «اينكه چرا نويسندگان خود را نمی شناسیم، شايد دليل اصلی نداشتن عشق به مطالعه باشد. اگه علاقه قلبی باشد و نه صرفا جهت وقت گذراندن مطمئنا جزئيات كتاب خوانده شده و هم در ذهن خواننده ثبت خواهد شد.»

«سیما رحمتی» رمان نویس جوان نیشابوری، «تبلیغ» و «بیگانه پرستی» را دو عامل اصلی گرایش مردم به خواندنِ رمان های خارجی می داند. او می گوید: «تبلیغ خیلی نقش مهمی دارد و چون بازار نشر یک بیزینس هست برای مترجمان و ناشران کار خارجی شاید سود بیشتری دارد و باز عامل دیگری مثل بیگانه پرستی متاسفانه در ایرانیان دیده می شود که هر جنسی را خارجیش را دوست دارند و کتاب هم شاید مستثنا نباشد و البته چون مکاتب ادبی از کشورهایی چون روسیه و فرانسه …نشات گرفته شدند برخی از افراد برای یادگیری بیشتر کتاب های خارجی از نویسندگان صاحب سبک یا اثر ماندگار را مطالعه می کنند.»

علاوه بر پیشنهاد آقای زوار و خانم رحمتی، باید اعتراف کنم که در کمال تاسف در دورهمی ها و نشست های ادبی شاهد هستم که نویسنده های جوان و حتی با سابقه مان آثار یکدیگر را نخوانده اند در حالی که در دوره های گذشته نویسنده های بزرگی همچون محمود دولت آبادی، بزرگ علوی، سیمین دانشور و هوشنگ گلشیری، کارهای هم را می‌خواندند. امروزه نویسنده‌‌ ها و شاعران معاصر اصلا کتاب‌ های هم را نمی‌خوانند، حتی شاید اسم هم را هم نشنیده باشند. آنها اکثرا کارهای خارجی را می‌خوانند. کمتر نویسنده ایرانی‌ را می‌بینیم که پیگیر آثار نویسنده‌ های هموطنانش باشد. پس این معضل، دامن نویسندگان و شاعران را هم گرفته است!

از طرفی برخی دوستان معتقد هستند که دوران درخشان ادبیات داستانی محدود به دهه ی چهل و پنجاه خورشیدی است و در سه دهه ی گذشته کدام نویسنده در حد نویسنده هایی همچون محمود دولت آبادی، جلال آل احمد، سیمین دانشور، صادق هدایت، غلامحسین ساعدی و غیره بوده است؟ آیا نویسندگان امروز ما در حد و اندازه آن بزرگان هستند؟

چرا کتاب نمی خوانیم ؟

«مهدی زوار» معتقد است: كتاب نمی خوانيم چون ما مردمان خود شيفته ای هستيم، احساس نياز نمی كنيم و يقين داريم كه آگاه كل هستيم و مسئله مبهمی نيست كه از آن اطلاع نداشته باشيم، به تنبلی دچار شديم، هيچ چيزی را جدی نمی بينيم و پيمانه ی دانش ما لبريز شده است.

«مهدی کاکولی» مدیر کتابفروشی کلبه کتاب کلیدر ریشه ی اصلی کتاب نخواندن مردم ایران را اوضاع سیاسی جاری کشور می داند. کاکولی می گوید: «اوضاعی که موجب شده بسیاری از آدم های کتاب نخوان به پست ها و سمت های مهم منصوب شوند و جامعه با نگاه به این بزرگانِ خود، برای کتابخوانی بی انگیزه شود. در واقع یک چرخه باطل شکل گرفته که مدام تکرار می شود. وقتی فلان مسئول عالی رتبه، مسئول صدا و سیما، فلان وزیر، فلان استاندار، فرماندار، شهردار، رییس اداره، مدیر مدرسه و… با کتابخوانی میانه ای ندارند مسلما مردمی که تحت تاثیر آنها قرار دارند هم، انگیزه و رغبتی برای مطالعه نخواهند داشت. در این بین هرگونه طرح و برنامه ی از بالا به پایین هم که قصد کتابخوان کردن مردم را دارد شکست می خورد. مثلا امضای شهردار و مسئول فرهنگی یک شهر پای یک طرح کتابخوانی است اما خود آن مقام، در عمرش دو تا رمان درست و حسابی نخوانده است.»

و سخن آخر؛ آیا عنوان «پایتختی کتاب ایران» برای نیشابور در سال گذشته و تلاش های نهادهای دولتی مانند اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی، شهرداری، آموزش و پرورش و غیره، چند درصد در گسترش فرهنگ کتابخوانی مردم نیشابور و معرفی نویسندگان و شاعران نیشابوری موثر بوده است؟ ای کاش آمارهای دقیق و معتبری از سوی سازمان های مردم نهاد و کتابفروشی های معتبر شهر منتشر می شد تا بتوانیم با مشارکت آنها به بررسی علل مختلف و کشف دلایل بپردازیم و در آینده شاهد گسترش فرهنگ کتابخوانی مردمِ شهرمان و معرفی صاحبان اندیشه و قلم به معنی راستین آن باشیم.

مصطفی بیان  /  داستان نویس

چاپ شده در دو هفته نامه «آفتاب صبح نیشابور» / دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۶

قصه نگفتن برای کودکان چه تاثیری در تربیت آنها دارد؟

عنوان گزارش : قصه نگفتن برای کودکان چه تاثیری در تربیت آنها دارد؟

در روزگار نه چندان دور، زمانی که خبری از اینترنت، ماهواره و شبکه های مجازی نبود؛ با غروب آفتاب بچه ها دور کرسی زغالی می نشستند و پدربزرگ یا مادربزرگ قصه گفتن را شروع می کردند. از قصه های شاهنامه و گلستان سعدی تا خسرو و شیرین نظامی گنجوی. در پس این قصه ها نکات آموزشی و اخلاقی را با زبانِ ساده ی قصه به بچه ها منتقل می کردند. اما انگار با آمدن بخاری های چند شعله ی گازی و رفتنِ کرسی ها از خانه ها، قصه های شیرین هم همراهشان خانه ها را ترک کردند. دیگر تلویزیون برنامه ی زیبای «خونه ی مادربزرگه هزار تا قصه داره» را پخش نمی کند و دیگر پدر و مادری بعد از یک روز پُر کار حال و حوصله ی قصه گفتن برای فرزندش را ندارد. دلایل مختلفی برای اهمیت قصه گفتن برای کودکان از نگاه جامعه شناسان و داستان نویسان وجود دارد و این نکته را باید بدانیم که یکی از مهم ترین ابزار تربیت فرزندانمان «قصه گفتن» است.

هنر «قصه نویسی» یا «قصه گویی»، گرفتن دانه های حوادث، تجربیات و معنی دار کردن و چیدن آنها در کنار هم است. ما با استفاده از ابزار «قصه گویی» می کوشیم معنای واقعی «زندگی صحیح» را به فرزندانمان بفهمانیم و همین کوشش دریچه ی فکری به سوی دنیای پراکنده و شیرین زندگی را می گشاید.

«بهاره ارشد ریاحی» داستان نویس، منتقد ادبی و داور اولین و دومین جایزه داستان کوتاه سیمرغ نیشابور می گوید: «کودکان مانند خمیر نرمی انعطاف‌ پذیرند و تشنه‌ ی یادگیری. آشنا کردن کودکان با قصه تاثیرات مثبت زیادی در تقویت تخیل آنها دارد. کودکی که قصه می‌شنود در سنین بالاتر و به محض کسب توانایی خواندن و نوشتن به خواندن کتاب داستان علاقه پیدا می‌کند. قصه نگفتن برای کودک فضا را برای جایگزینی کتاب با کامپیوتر، موبایل و بازی‌های کامپیوتری باز می‌کند. ذهن کودک در برابر رنگ و لعاب و جذابیت‌ های بصری این فضاها آسیب‌ پذیر است و این کودک به زودی مستعد تنبلی ذهن، آسیب‌های بینایی، اختلالات خواب و در موارد شدیدتر مشکلات رشد ذهنی و جسمی خواهد شد.»

«زهره اکبرآبادی» مربی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان نیشابور و قصه گوی برتر کشور در مورد ارتباط بچه ها با قصه توضیح می دهد: «به گمانم آدم حرف ها و آموزش هایی هر چند ساده را می تواند با قصه بهتر به بچه ها بفهماند و ارتباط بچه ها با قصه می تواند راه را برای رسیدن به مطلوب ها ساده تر کند و طبعا بچه هایی که از این امکان دور هستند بخش مهمی از فرصت تجربه دانسته های دیگران را از دست نی دهند و شاید همین امر موجب جایگزینی تفکری دیگر گونه در آنها شود تفکری که با شنیدن قصه ها می تواند بهتر و ساده تر جهت دهی شود.»

ما با استفاده از ابزار «قصه گویی» تجربه های صحیح و شخصی خود را با زبانی نرم و ساده در اختیار فرزندانمان قرار خواهیم داد. موقعی که فرزندانمان در برابر تجربه ی شخصی ما قرار می گیرند، مجبور می شوند که نسبت به آن جهت عاطفی بگیرد، چرا که انسان درباره ی تجربیات خود و به ویژه درباره ی شنیدنِ بعضی پندهای اخلاقی و آموزشی، فکر می کند.

«نشاط داودی» رمان نویس نیشابوری و نویسنده ی رمان های «رنگ خاموشی» و «باد ما را خواهد برد» معتقد است: «کودکان با قصه ها می توانند هم ذات پنداری کنند. با قهرمان داستان تجربه کنند. تجربه هایی که شاید هیچگاه در دنیای واقعی نمی توانند بدست بیاورند. با نگفتن قصه این فرصت بسیار شیرین و آموزنده را از کودکانمان دریغ می کنیم.»

همچنین «سیما رحمتی» رمان نویس نیشابوری و نویسنده ی رمان «شوکران» پاسخ می دهد: «قصه نگفتن برای کودکان اولین اثر منفی که دارد این هست که ذهن خلاق کودکان پرورش پیدا نمی کند و از دنیای تخیلات و اندیشه دور می مانند.»

چرا پدرها و مادرها دیگر قصه نمی‌گویند؟

«بهاره ارشد ریاحی» یکی از مهمترین دلایل این معضل را کتاب نخواندن و نبودن فرهنگ کتابخوانی بین پدر و مادرها می داند و می گوید: «کتاب نخواندن پدر و مادرها تا حد زیادی متاثر از فضای خانوادگی و تربیت آنها از سنین کودکی است. با اینکه فضای مجازی یکی از بزرگترین موانع انسان مدرن برای کتابخوانی است ولی به نظر من دغدغه پدر و مادرها به تنهایی برای آشنایی کودک با قصه و تمایل او به کتاب و کتابخوانی کافی است.»

«نشاط داودی» و «سیما رحمتی» معتقد هستند که مشغله ی کار و شرایط اقتصادی برای والدین عذر موجهی شده که دیگر برای کودک شان قصه نگویند و در اوقات فراغت چنان در دنیای مجازی غرق شده اند که ترجیح می دهند به جای قصه گفتن، کودک را تشویق به دیدن کارتن یا انجام بازی های کامپیوتری کنند.

متولدین دهه ی شصت و ماقبل آن به خوبی برنامه ی «زیر گنبد کبود» را به یاد دارند. در این برنامه بهرام شاه محمدلو در نقش آقای حکایتی به ایفای نقش می پرداخت. در این برنامه با یک قصه، موضوعی بیان می ‌شد و وظیفه بعدی بر عهده بازیگران بود که به نحوی موضوع را بسط بدهند و مسئله‌ای که در داستان ایجاد شده بود را با کمک آقای حکایتی حل کنند. در این میان، آقای حکایتی که شالی بر گردن و کتاب قصه‌ای بزرگ در دست داشت، به شیوه کاملا غیر مستقیم و بدون آنکه مستقیما پندی دهد، تلاش می‌کرد تا آن پیام مورد نظر را به مخاطب کودک برنامه منتقل کند. در این لحظات بود که بازیگران با هم توافق می‌کردند که آقای حکایتی قصه‌ای را برایشان تعریف کند و بعد با یک ریتم تند دکور صحنه متناسب با داستان تغییر می‌ کرد.

معتقد هستم که قصه گو باید با زبان قصه آشنا باشد. اگر هم قصه می گوییم نباید خیلی مکانیکی و از روی عادت و بدون توجه به متن خوانده شود. ما باید با قصه زندگی کنیم تا بتوانیم حس خوبی را از قصه به شنونده منتقل کنیم. اگر قصه خوانی را از روی رفتار و عادت روزانه آغاز کنیم به مرور کم کم عادی و خسته کننده می شود.

بازی رایانه و شبکه ‌های مجازی رقیب قصه هستند؟

«بهاره ارشد ریاحی» نویسنده ی رمان «تقویم تصادفی» می گوید: «در سنین بالاتر از ۷ سال و به خصوص در سنین نوجوانی که بچه‌ها در محیط مدرسه زمان زیادی را با گروه همسالانشان سپری می‌کنند تاثیرپذیری آنها از دوستانشان بیشتر از محیط خانواده و پدر و مادرهایشان است ولی در صورتی که والدین از سنین کم برای کودکانشان قصه بگویند، برای آنها کتاب بخرند و به عنوان الگوهای رفتاری به طور مداوم جلوی آنها کتاب بخوانند می‌توانند تاثیرات پایه‌ای و قدرتمندی در ناخودآگاه آنها داشته باشند.»

«سیما رحمتی» بازی های رایانه ای و تلویزیون و کارتون را رقبای اصلی قصه می داند و پاسخ می دهد:«چرا که در این بازی ها کودکان خود به تنهایی می توانند اوقات خود را پر کنند اما زمانی که قصه باید گفته شود یک نفر باید برای کودک وقت بگذارد.»

زهره عزیز آبادی، کارشناس ارشد جامعه شناسی از دانشگاه تهران با اشاره به نظریه پردازان این حوزه مانند موریس هالبواکس بیشتر بر نقش  فرهنگ در انسجام دهی به جامعه به مفهوم حافظه جمعی اشاره می کند و می گوید: «به زعم وی یادبود های جمعی، جشنواره ها، داستان گویی و نوشته های ضبط شده رویدادها را ثبت و ضبط و از دوره ای به دوره بعد انتقال می دهند. در واقع این نظریه پردازان به نقش عناصر فرهنگی همچون قصه گویی که یادآور خاطرات خوب و قهرمانی های یک ملت است در انسجام دادن به یک ملت تاکید دارد. همچنین هویت افراد جامعه از طریق تاریخ شفاهی و حافظه جمعی تعریف می شود. در واقع به رسميت شناسی و پـذيرش گذشته بخشی از فريند ايجاد محيط پيرامون و هويت فرد در آن جهان است. بنابراین کودکان از طریق یادگیری داستان ها و اسطوره های یک ملت بخشی از هویت خود را ساخته و تعریف می کنند. هر ملتی به منظور حفظ فرهنگ و انسجام خود نیاز به عناصر اسطوره ای و نمادهای جمعی دارد تا بتواند تداوم آن را در نسل های بعدی حفظ کند.»

جامعه شناسان بر این باور هستند که: از نگاه رفتار شناسی، وقتی مادر یا پدری کنار بستر فرزندش دراز می‌کشد و برای او قصه می‌گوید رابطه عاطفی بین او و فرزند برقرار می‌شود. قصه‌گویی بیشتر جنبه برقراری ارتباط عاطفی دارد و باعث می شود فرزند با آرامش در کنار پدر و مادر خود بخوابد و از اضطراب و استرس فاصله بگیرد.

سعی کنیم با استفاده از ابزار «قصه گویی» این رابطه ی عاطفی و پیام های آموزشی و تشویقی خود را به فرزندانمان منتقل کنیم تا در آینده شاهد جامعه ای پویاتر و شادتر باشیم.

مصطفی بیان

چاپ شده در ماهنامه «خاتون شرق» / شهریور ۱۳۹۶

عشق؛ کلید رمز احوال و آثار مولانا

فارسی زبان یا غیر فارسی زبان، فرقی نمی کند. هفت قرن است که نام و اشعار مولوی را ما و پدران و مادرانمان به گوش شنیده ایم. در تاریخ هفت قرن گذشته ایران زمین، نامش از درخشان ترین اسطوره های ادبی و شکی نیست که از شاهکارهای ادبی جهان بوده است.  مولانا طی چهارده سال حدود ۲۵۵۶۲ بیت سرود و آن را در یک گنجینه عرفانی و ادبی به بشر اهدا کرد.

هشتم مهم ماه روز بزرگی برای تاریخ ادبیات ایران زمین است. انسان بزرگی که امروز در «قونیه»  آرام گرفته و افتخار ایران بزرگ و فارسی زبانان است. قونیه مرکز استان قونیه در کشور ترکیه است. قونیه را «دار المعرفه»، «دار الارشاد» و «دار الموحدین» می‌خواندند و محل تولد، زندگی و کسب علم و معرفت دانشمندان و عارفانی مانند شمس الدین تبریزی، فخر الدین عراقی، شیخ شهاب الدین سهروردی، شیخ نجم الدین رازی و اوحدالدین کرمانی بوده است و حیات ادبی و عرفانی این شهر هنوز ادامه دارد.

ترکیه در سال های گذشته با خرج هزینه های هنگفت و تبلیغات گسترده مولانا را جزئی از افتخارات خود دانسته، سکه به نام او زد، ساخت فیلم هالیوودی، ترجمه مثنوی به بیش از بیست زبان زنده دنیا، دایر کردن جایزه جهانی صلح مولانا و خلاصه مدیران فرهنگ ترکیه هرچه در توان داشتند در طول این سال ها هزینه نام مولانا کردند و افسوس که ما همچنان نظاره گر آنها هستیم.

«جلال‌الدین محمد بلخی» فرزند بهاءالدین محمد بن حسین خطیبی معروف به «ملای روم» بزرگ ترین شاعر متصوف زمان خود و مادرش «گوهر خاتون» دختر لالای سمرقند، در «بلخ» از شهرهای مهم خراسان بزرگ و از قدیمی ترین شهرهای افغانستان (۲۰ کیلومتری مزارشریف) چشم به جهان گشود. بلخ همواره کانون علم، هنر و فرهنگ بوده، علما و فضلای بزرگ مانند ابن سینا، ناصر خسرو قبادیان، رابعه بلخی و دقیقی بلخی را در دامان خویش پرورانیده ‌است.

جلال الدین اولین تعلیم و تربیتش را در نزد پدر آموخت بعد از فوت پدر، سید برهان الدین محقق ترمذی، شاگرد سابق بهاء ولد، به قونیه آمد و مولانا از مجالس درس او کسب فیض کرد. پس از نه سال برای کسب علم و معرفت عزم شام و دمشق کرد. بعد از بازگشت به قونیه مانند پدرش به امر سلطان علاء الدین کیقباد بنای تعلیم و تدریس علوم شرعی نهاد.

شمس تبريزی از صوفیان پارسی زبان، مراد و محبوب جلال الدین، تاثير غير قابل انکاری در تفکرات عرفانی مولانا گذاشت. شمس تبريزی به سراغ جلال الدین در قونیه آمد و در نظر اول او را شیفته معنوی خود کرد که حاصل همین ارتباط عاشقانه و عارفانه دیوان «غزلیات شمس» است.

«مثنوی معنوی» از بزرگترین شاهکارهای ادبی مولانا و اقیانوسی از معارف، حکمت ها و آموزه های عرفانی  است که در قالب تمثیل بیان می شود. سبک و شیوه ی قصه سرایی مولوی در مثنوی در واقع همان «کلیله و دمنه» و تا حدی «هزار و یک شب» است که مقداری از قصه های آن را از قصه سرایان و شعرای دیگر مانند عطار و سنایی گرفته است. گذشته از این ها، کتابی منثور به نام «فیه ما فیه» از گفته های او خطاب به «معین الدین پروانه» موجود است. «مکاتیب» و «مجالس سبعه» از دیگر آثار منثور اوست.

قصه های مثنوی

بشنو از نی چون حکایت می کند

از جدایی ها شکایت می کند

سرآغاز دفتر اول مثنوی معنوی به «نی نامه»  شهرت یافته است. گرچه آغاز مثنوی مولانا با دیگر نثر و نظم فارسی تفاوت دارد اما روح نیایش و توجه به حق، در تاروپود آن نهفته است. این «نی» همان مولاناست که به عنوان یک نمونه ی یک انسان آگاه و آشنا با حقایق عالم معنا، خود را اسیر این جهان مادی می بیند و «شکایت می کند» که چرا روح آزاده ی او از «نیستانِ عالم معنا» بریده است. آن چه در این نی آوازی پدید می آورد، کشش انسان آگاه به سوی عالم معنا، به سوی پروردگار، به سوی کل و حقیقت هستی است و در حقیقت، این «نی عشق» را پروردگار می نوازد و فریادِ مولانا هنگامی از نیِ وجودش برمی خیزد که جذبه ی حق بر او اثر می گذرد.

«ادبیات عرفانی» ما که بسیار غنی و گسترده است در حوزه ی «ادبیات غنایی» قرار می گیرد. در حوزه ی ادبیات غنایی، غزل شورانگیز، طرب آمیز و سرشار از عشق و حیات و حرکت مولانا جایگاهی والا و ویژه دارد. در غزل مولانا، پیوستگی ژرف ترین و وسیع ترین معنی با تصاویر زیبا و بدیع، برکشش و تاثیر کلام می افزاید و چشم ما را بر آتش افروخته در جان شاعر می گشاید.

هین، سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود

وارَهد از حدّ جهان، بی حد و اندازه شود

بخش چشم گیری از ادب پربار فارسی به «ادب عرفانی» اختصاص دارد. ادب عرفانی سرشار از معنای لطیف و شورانگیز و اصطلاحات و تعبیراتی است که بدون شناخت و فهم آنها نمی توان با اندیشه و راه عرفا آشنا شد.

عشق اصلی ترین موضوع عرفان است و عاشق کسی است که جزء معشوق نمی بیند و جز وصل او نمی خواهد و همه ی سوز و گداز و راز  و نیازش رسیدن به کوی اوست. ادب عارفانه گاه با قلمرو ذوق و روح سروکار دارد و گاه با دنیای عقل و اندیشه. آن چه با عقل و اندیشه سروکار دارد، گاه در حوزه ی «ادب تعلیمی» می گنجد و گاه همه حوزه ی شور و اشتیاق و عشق است که در غزلیات مولانا جلوه می کند و گاه آمیزه ی عقل و ذوق که نمونه های عالی آن منظومه پرشور مثنوی مولوی است.

هر نفس آواز عشق می رسد از چپ و راست

ما به فلک می رویم، عزم تماشا که راست؟

ما به فلک بوده ایم، یارِ مَلَک بوده ایم

باز همان جا رویم جمله، که آن شهر ماست

مولانا عالی ترین مرتبه ی خداشناسی، انسان شناسی، عرفان، اخلاق و عشق را مطرح می کند و  چگونه باید انسان بودن را به ما می آموزد همچنین مولوی در شوخ طبعی ولطیفه دست بلندی داشته است و نمونه های زیادی از آن را می توان در مثنوی به دست آورد.

کلیات شمس تبریزی

علاوه بر مثنوی دیوانی بزرگ از مولانا نابغه شعر و شاعری برجای مانده که به «دیوان کبیر» یا «دیوان شمس تبریزی» موسوم است. این دیوان حاوی غزلیاتی دلکش، قوی و زیباست اما با کمال تاسف گاه گاهی با غزلیاتی سست، بی پایه و خنده دار روبه رو می شویم.

مولانا در وجود شمس تبریزی چه می دید که چنین پای بند او شده بود. شمس الدین محمدبن ملک داد تبریزی، مردی پرآوازه که شهرتش به گوشه و کنار زمان خود رسیده بود. دیدار شمس تبریزی به سال ۶۴۲ برای اولین بار در قونیه چنان آتشی برجان و دل مولانا زد که سراسر وجودش را خاکستر کرد.

ما زنده به نو کبریاییم

بیگانه و سخت آشناییم

مه توبه کند زخویش بینی

گر ما رخ خود به مه نماییم

آخرین و جامع‌ترین چاپ دیوان شمس به دست «بدیع الزمان فروزانفر» در فاصله سال های ۱۳۳۶ تا سال ۱۳۴۵منتشر کرد. دیوان شمس تبریزی در چاپ تصحیح‌شده فروزانفر شامل ۳۶۳۶۰ بیت، و دارای ۳۲۲۹ غزل و ۱۸۹۳ رباعی و ۴۴ ترجیع است.

فیه ما فیه

«فیه ما فیه» از آثار منثور و معروف مولانا و دربردارنده ی سخنانی است که او در مجالس خویش می گفته و مریدان می نوشته اند. نثر این کتاب ساده و روان و درون مایه ی آن مطالب عرفانی، دینی، اخلاقی و اجتماعی است. کتاب فیه ما فیه اولین بار در سال ۱۳۳۵ با تصحیح «بدیع الزمان فروزانفر» در تهران منتشر شد و آن را «آرتور آریری» به زبان انگلیسی و «آنه ماری شیمل» به زبان آلمانی برگرداند.

انجمن کتاب نروژ با نظر خواهی از يکصد نويسنده  سرشناس از ۵۴ کشور فهرست يکصد کتاب برتر تاريخ ادبيات جهان را در سال ۲۰۱۰ منتشر کرد که در ميان اين آثار منتخب، ديوان «مثنوی معنوی» مولانا و «بوستان»  سعدی در فهرست صد کتاب برتر تاريخ ادبيات جهان قرار گرفتند.

با همکاری ایران، افعانستان و ترکیه در تاریخ شش سپتامبر ۲۰۰۷ یونسکو، هشتصد سالگی تولد مولانا را در پاریس برگزار کرد و مدال یادبودی با نام و طراحی عکس مولانا از طلا، نقره و برنز زدند.

آیا می توان فقط با نامگذاری خیابان هایی در شهرهای بزرگ نظیر تهران، اصفهان، ارومیه و قزوین و ساخت و نصب سردیس و مجسمه های متنوع و یا برگزاری همایش های کم جمعیت و چاپ مقاله همزمان با سالروز او ادای دینی به «جلال‌الدین محمد بلخی» شاعر ایرانی و پارسی گوی کرد!؟

مصطفی بیان 

به مناسب هشتم مهر، سالروز مولانا، مقاله ام در شماره مهر ماهنامه جوانان امروز به چاپ رسید

یادبودهای ادبی دنیا

نویسنده، داستان نویس، قصه‌نویس، رمان نویس و … کیست؟ انسان با تخیل زنده است و با تخیل زندگی می‌کند.داستان یا قصه، باز آفرینش رویدادها و حوادث به ظاهر واقعی است. داستان یا قصه فرآورده‌ای است تخیلی که در جهان خود واقعی نمایانده می‌شود.نویسنده به کسی گفته می‌شود که به نوشتن می‌پردازد و تخیل خود را روی کاغذ می‌آورد. نویسنده، خالق و آفریننده حوادث و شخصیت‌های داستان است که آن واقعیت ندارد.شاید با خودتان تصور می کنید که نویسنده‌ها آدم‌های عجیب و غریبی هستند. غالبا تو خودشان هستند و دائما با خودشان حرف می‌زنند. به یک نقطه خیره می شوند و سر مدادشان را می‌جوند و اتاقشان پر از کاغذهای خط خطی و مچاله شده است! پیشرفت علم و فناوری تا اندازه‌ای باعث شد نویسنده‌های امروز ما کمی منظم‌تر شوند. دیگر سر مداد را نمی‌جوند و اتاقشان پر از کاغذ مچاله شده نیست! دیگر نیازی به مداد و کاغذ ندارند. راحت پشت رایانه می‌نشینند و ساعت‌ها بدون اینکه متوجه تغییر زمان شوند یک رمان هزار صفحه‌ای را تایپ می کنند!نویسنده فقط برای سرگرمی خواننده داستان نمی نویسد. گاهی قلمش از زبان هم نیش‌دارتر و بیانش اعتراض‌آمیزتر می گردد. اعتراض او به بی‌نظمی اجتماع زمان خود است. او با خلق شخصیت‌های خیالی خود قصد دارد به خواننده بفهماند که به عملکرد جامعه معترض است. اینگونه نویسنده‌ها درتاریخ بسیار بود‌ه‌اند.هر کشوری متناسب با تمدن، زبان و ادبیات سرزمینش، نویسنده‌های بزرگ و معتبری دارد. گاهی از آنها، شهرت و اعتبارشان از مرزهای کشورشان فراتر می‌رود و کتاب‌هایشان به سایر زبان‌ها ترجمه می‌شود و حتی نویسنده‌هایی هستند که شهرت و اعتبارشان از داخل کشورشان بیشتر است!نویسنده گنجینه یک سرزمین است. امروز در بسیاری از کشورها برای نویسنده‌هایشان ارزش قائل هستند و با وجود اینکه بیش از یک قرن از مرگشان گذشته است؛ ولی نام و آثارشان زنده و جاودانه است. در اکثر میدان های بزرگ و پارک‌های معروف دنیا مجسمه یادبودی از نویسنده‌ها ساخته شده است و کتابخانه ها و انجمن های بسیاری به نام آنها تاسیس شده و فعال است و جوایز بزرگ ادبی به نام آنها هر سال برگزار می‌گردد و در آن نویسنده‌های جوانی برگزیده می‌شوند. شب نشین‌هایی در کافه‌ها، رستوران ها و دانشگاه‌ها برای گرامیداشت آنها تشکیل می‌شود و در یکصدمین سال تولد یا سالمرگشان تمبرهای یادبودی چاپ و منتشر می‌شود.در اینجا از چند نویسنده بزرگ دنیا نام می ببرم که امروز در میدان‌های بزرگ و پارک‌های معروف دنیا مجسمه‌های یادبودی شبیه آنها توسط هنرمندان مجسمه‌ساز بنا شده است؛ تا اگر امروز من و شما از کنار آنها می‌گذریم کتاب‌هایشان و شخصیت های داستانی‌شان برای لحظه‌ای کوتاه در ذهنمان تداعی گردد.اگر به مطالعه ادبیات جهان علاقه‌مند هستید؛ به طور یقین با من موافقید که بیشترین نویسندگان معتبر جهان در کشورهایی نظیر انگلیس، فرانسه، ایتالیا، آلمان، آمریکا و اسپانیا می‌زیستند.به عنوان مثال در انگلیس، سرزمینی که نصف روزهای سالش آسمان ابری و بارانی است شخصیت‌های داستانی بزرگی مانند دیوید کاپرفیلد، الیورتوییست، رابینسون کروزوئه، شرلوک هولمز و هرکول پوآرو خلق شده‌اند و ما را با ماجراجویی‌هایشان سرگرم کردند!انگلیس، زادگاه نویسندگانی بزرگ همچون «ویلیام شکسپیر»، «چارلز دیکنز»، «جاناتان سوییفت»، «رابرت لوئیس استیونسن» و «سرآرتروکانن دویل» است؛ نویسندگانی که امروز در میان ما نیستند و فقط یادبودهایی از آنها در میدان‌های بزرگ دنیا نصب شده است یا آثارشان در کتابخانه‌ها و سایت‌های مجازی موجود است.اگر به پارک لینکلن در شیکاگو بروید می‌بینید که مجسمه یادبود ویلیام شکسپیر روی صندلی نشسته و به نقطه‌ای خیره شده است یا مجسمه یادبود مارک تواین در کتابخانه عمومی شهرستان فینی در باغ شهر کانزاس، پارک مونروویا، در کنار رودخانه می‌سی‌سی پی و در المیرا کلاس کالج بنا شده است.داستان‌های دیوید کاپرفیلد، آرزوهای بزرگ، الیورتوییست، داستان دوشهر و فروشگاه عجایب کهنه (دختری به نام نِل) را مطالعه کرده‌اید یا به طور یقین فیلم‌های سینمایی آنها را دیده‌اید.

می‌گویند که دیکنز اولین سوپراستار عالم ادبیات بوده است. او در عصر خودش رکوردهای عجیبی در زمینه فروش به جا گذاشت و کتاب‌هایش ظرف چند روز تمام می‌شد. اینکه در سال ۱۸۴۱، شش هزار نفر در بندر نیویورک روی سر و کول هم بپرند تا از اولین کشتی انگلیسی رسیده، با فریاد بپرسند که «بالاخره نل کوچولو مرد یا نه؟» خیلی عجیب است. به افتخار رمان ارزشمند «فروشگاه عجایب کهنه» در پارک لندن مجسمه نِل در کنار مجسمه چارلز دیکنز بنا کرده‌اند که نِل کنار دیکنز ایستاده و به او خیره شده است.«رابرت لوئیس استیونسون» استاد نگارش داستان های ماجراجویانه در قرن نوزدهم است و داستان «جزیره گنج» برجسته‌ترین داستان ماجرایی وی به شمار می‌رود. برای گرامیداشت وی چند بنای یادبود در نقاط مختلف دنیا ساخته شده است مانند دانشگاه ملی اسکاتلند، ایستگاه راه‌آهن لندن و در میدان پورتسموث سان فرانسیسکو . همچنین در سال ۱۹۹۴ بانک سلطنتی اسکاتلند به مناسبت صدمین سالگرد درگذشتش اسکناس‌های یک پوندی با تصویری از او چاپ کرده است.کشور فرانسه جزو آن کشورهايی است که آدم را ياد هنر می‌اندازد. بوم‌های نقاشی که در خيابان فروخته می شود و نويسندگان بزرگش همچون «ژول ورن»، «اْنوره دوبالزاک» و «آنتوان دوسنت اگزوپری» که کتاب‌هایشان در سراسر جهان ترجمه و منتشر می‌شوند.«ژول ورن» نویسنده داستان های علمی – تخیلی و خالق آثار ارزشمند مانند سفربه مرکز زمین، سفر به کره ماه، بیست هزار فرسنگ زیر دریا، دور دنیا در هشتاد روز، آتشفشان طلایی و … است که بیشتر آثار او را یا خوانده‌ایم یا در فیلم های سینمایی دیده‌ایم. وی نویسنده و آینده‌نگر فرانسوی است. در زمانی که بیشتر وسایل اختراع نشده بود و انسان موفق به سفر به کره ماه، قطب جنوب و اعماق زمین و اقیانوس ها نگردیده بود، ژول ورن با مطالعه مقالات علمی آن زمان و با کمک تخیل وسیع‌اش به نگارش رمان های علمی – تخیلی می‌پرداخت. «ژول ورن» نویسنده جهانی است و برای پاسداشت او مجسمه‌های بزرگی در میدان های معروف دنیا بنا شده است و تمبرهای یادبودی در یکصدمین سالروز درگذشتش (سال ۲۰۰۵) چاپ گردید.«شازده کوچولو» یکی از مهم‌ترین آثار «آنتوان دوسنت اگزوپری» نویسنده و خلبان فرانسوی به شمار می‌رود که در قرن اخیر در فهرست سومین کتاب پرخواننده جهان قرار گرفت. آنتوان نویسنده جهانی است و بناهای یادبودی از وی در نقاط مختلف دنیا مانند فرانسه، آمریکا و ژاپن ساخته شده است. در سال ۲۰۰۰ به مناسبت یکصدمین سالروز تولد وی برنامه‌های بزرگ ادبی در نقاط مختلف دنیا برگزار شد و در فرانسه اسکناس‌های پنجاه فرانکی با عکس وی و شخصیت داستانی‌اش منتشر گردید.مارک تواین یک نویسنده جهانی است و بیشتر آثارش به زبان‌های زنده دنیا برگردانده شده است. در سال ۲۰۱۰ همزمان با یکصدمین سالمرگ وی، برنامه‌هایی در سراسر دنیا برگزار شد. مجسمه «مارک تواین» در بیشتر کشورهای دنیا بنا شده است. مانند مجسمه تواین در کتابخانه عمومی شهرستان فینی در باغ شهر کانزاس، پارک مونروویا، در کنار رودخانه می سی سی پی و در المیرا کلاس کالج.تندیس‌های یادبود «جان اشتاین بک» برگزیده جایزه نوبل ادبیات ۱۹۶۲ در نقاط مختلف آمریکا ماند کالیفرنیا بنا شده است.در شهر پراگ پایتخت جمهوری تازه تاسیس چک بناهای یادبودی از «فرانتس کافکا» ساخته شده است. «فرانتس کافکا» یکی از بزرگترین نویسندگان آلمانی زبان در قرن بیستم است. مشهورترین اثر فرانتس کافکا رمان «مسخ» و «محاکمه» است که به چندین زبان زنده دنیا برگردانده شده است. از سال ۲۰۰۱ به افتخار این نویسنده، جایزه ادبی بین المللی فرانتس کافکا اهدا شد و بانیان اصلی آن انجمن ادبی فرانتس کافکا و شهردار پراگ هستند. اعتبار و ارزش جایزه ادبی فرانتس کافکا همانند جایزه نوبل ادبیات است. معیار اصلی برای برنده شدن در این جایزه مهم ادبی، شخصیت انسانی و مشارکت فرهنگی، ملی، زبان و بردباری مذهبی است.ادبیات کشور ما نسبت به سایر کشورهای دنیا بسیار غنی است. در تاریخ ادبیات سرزمین ما نویسندگان و شاعران بزرگی زیستند که آثاری ارزشمند به یادگار گذاشتند که آثار آنها به چندین زبان زنده دنیا ترجمه و منتشر شده است و نام و آثار آنها در کتابخانه‌ها و دانشگاه‌های معتبر دنیا در دید خوانندگان و علاقه‌مندان قرار داده می‌شود. فردوسی (توس خراسان)، عطار (نیشابور)، خیام (نیشابور)، سعدی (شیراز)، مولوی (بلخ)، سیدمحمدعلی جمالزاده (اصفهان)، بزرگ‌علوی (تهران)، جلال آل‌احمد (تهران)، سیمین دانشور (شیراز)، صادق چوبک (بوشهر)، غلامحسین ساعدی (تبریز) و صدها نویسنده و شاعر بزرگ که در نقاط مختلف کشورمان چشم به جهان گشودند یا از میان ما رفته‌اند.سوال من این است که آیا در توس خراسان، نیشابور، شیراز، اصفهان، تهران، بوشهر، تبریز بناهای یادبودی از نویسندگان و شاعران آنها ساخته شده است؟ آیا کتابخانه‌هایی به نام آنها تاسیس شده است؟ آیا انجمن های ادبی یا جایزه های ادبی به نام آنها برای زنده نگه‌داشتن نام و یاد آنها وجود دارد؟ آیا آثار آنها هنوز منتشر می شود؟ نویسندگان و شاعران کشورمان، ثروت‌های ملی ما هستند و ارزش ادبی و فرهنگی آنها از نفت و طلا بیشتر و پایدارتر است. همان طور که برنام همیشگی خلیج فارس پافشاری می کنیم؛ نگذارید کشورهایی نظیر ترکیه، آذربایجان و ترکمنستان به راحتی شاعران و نویسندگان ما را به نام خودشان ثبت ملی کنند. مانند زعفران ایرانی که در کشور اسپانیا بسته بندی و به عنوان «زعفران اسپانیا» صادر می شود!

مصطفی بیان

این مقاله در روزنامه آرمان, شنبه ۷ تیر ۹۳ به چاپ رسید  

اسطوره یا کهن الگو

جمال میرصادقی، «اسطوره» را این گونه تعریف کرده است:

«اسطوره، قصه ای است درباره ی خدایان و موجودات فوق طبیعی که ریشه ی اصلی آن ها اعتقادات دینی مردم قدیم است و خاستگاه و آغاز زندگی و معتقدات مذهبی و قدرت های مافوق طبیعی و اعمال قهرمان های آرمانی را بیان می کند. اسطوره حقیقت تاریخی ندارد و پدید آورندگان اصلی آنها ناشناخته اند. اسطوره کمتر جنبه اخلاقی دارد و از این نظر، از افسانه ها و حکایت ها متفاوت است. در اسطوره اغلب به مظاهر طبیعت و رویدادها و آفت های طبیعی شخصیت انسانی داده شده و برای آنها ماجراهایی آفریده شده است؛ مثلا در اساطیر ایرانی، آناهیتا ایزد بانوی جنگ و نگهدار آب است و ایزد تشتر نگهبان باران است.»

متن های اسطوره ای، با آن که فاصله های عمیق و آشکار با واقعیت و اندیشه های علمی دارند؛ اما یکی از زیباترین فعالیت های ذهن بشر محسوب می شوند. انسان های نخستین با توجه به وضعیت فکری خود، بیشترین پرسش ها را درباره ی هستی، جهان، آغاز و انجام آن، پدیده های طبیعی مانند رعد و برق، زلزله، آتشفشان و … در ذهن خود می پروراندند.

روح الله مهدی پور عمرانی در کتاب «آموزش داستان نویسی» می گوید: «اسطوره ها، ساخته و بافته ی ذهن مردم عادی اند، نه دانشمندان. مردم هنگامی که نمی تواند مشکلات روانی خودشان را حل کنند، سعی می کنند زندگی خوب را در گذشته جست و جو کنند و با ساختن اسطوره ضعف های خود را بپوشانند. پس در اسطوره ها یک نوع حس نوستالژیک و حسرت به گذشته وجود دارد.»

مردم برای اینکه خودشان را از تجزیه و تحلیل هایی در مورد جهان هستی و آفرینش زمین و آسمان و پرسش های اساسی راحت سازند، دست به آفرینش اسطوره می زنند. بنابراین اسطوره ها، شاید نخستین آفرینش ادبی به شمار می روند.

«میرچا الیاده» می گوید یک اسطوره از واقعیتی سخن می گوید که زمانی توسط امور ماوراء الطبیعی رخ داده است و به مفاهیم مقدس ارجاع دارد. «گوستا یونگ» هم همین را می گوید که اسطوره، از چیزی که اتفاق افتاده می آید، اما از اینجا راه یونگ سوئیسی از الیاده جدا می شود. یونگ می گوید بشر برای چیزهایی که نمی فهمیده پاسخ هایی پیدا کرده که قانعش کند. مثلا در مورد آتشفشان، بشر چون متوجه مکانیسم تشکیلش نمی شده اسمش را گذاشته اژدها. در حالی که به نظر الیاده رومانیایی: «اژدها/ مار نمونه ای است از هیولای دریایی نخستین، نماد آب های کیهانی، ظلمت، شب، مرگ و نمونه ای از هر چیز بی شکل و مجازی که هنوز شکل نگرفته است.» دکتر یونگ می گفت: «علم در نهایت می تواند جای اسطوره را در زندگی بشر بگیرد» هر چند حالا این اتفاق رخ داده است.

در کتاب «آموزش داستان نویسی»، در مورد باور فروید و پیروانش آورده است که افسانه سازی و داستان سرایی نتیجه احساس مهم تری (احساس بزرگ بینی شخصیتی) و اسطوره پردازی، حاصل احساس کهتری بشر می باشد. شاید بتوان به این نتیجه رسید که اسطوره، رویای جمعی قوم و رویای، اسطوره ی فرد است. به زبان دیگر وقتی ملتی دست به ساختن اسطوره می زند، مثل آن است که یک ملت دارد خواب دسته جمعی می بیند. هم چنان هنگامی که یک نفر خواب می بیند، انگار اسطوره سازی کرده است.

زنده یاد دکتر مهرداد بهار در مورد تفاوت اسطوره با حماسه چنین گفت: «فرق عمده اسطوره و حماسه در زمان است. اسطوره به زمانی ازلی بر می گردد و می گوید که در ازل خدایان چه کرده اند، چگونه جهان را ساخته اند، چگونه با نیروهای شر جنگیده اند، چگونه قدرت خدایی را بر هستی مسلط کرده اند و بعد، از زندگی و حوادث زندگی جالب ایشان می گوید. اما برعکس در حماسه ها به مسائل ازلی نمی رسیم. البته به زمان های بسیار قدیم می رسیم. حماسه راجع به هزارها سال پیش صحبت می کند، اما درباره ی زمان ازلی یا ابتدایی زمان و جهان چیزی نمی گوید. یعنی در حماسه به ازل نمی رسیم. کاراکترهایش هم خدایان هستند، این کارکترها شاه و پهلوان هستند. حماسه ها با عوام الناس ارتباط زیادی ندارد، علاقه ای به آنها نشان نمی دهد و بیشتر به پهلوانان و پادشاهان می پردازد.»

همچنین در «افسانه»، اغراق و جادو، موجوداتی خیالی و شگفت انگیز مانند جن و پری وجود دارد و از تخیل نویسنده شکل می گیرد؛ و بیشتر به عالم انسانی محدود می شوند. ولی اسطوره ها به باورهای گروهی از مردم بر می گردد و مربوط به عالم فوق بشری هستند که به نیروهای ماوراء الطبیعه یا به انسان های فوق بشری ارتباط می یابند. مانند «آرش کمانگیر» که تمام توانش را در بازوانش جمع کرد و تیر انداخت تا مرزهای ایران مشخص شود.

با این تعریف به آسانی می توانیم اسطوره را از حماسه و افسانه جدا دانست. از شخصیت های اسطوره ای می توان به رستم (مهم ترین شخصیت شاهنامه)، ضحاک (نماد شر و نفرت)، شغاد (قاتل قهرمان اول شاهنامه)، سیمرغ (نام پرنده)، رخش (نام اسب رستم)، جمشید (اولین پادشاه ایران)، زئوس یا ژوپیتر (رب النوع آسمان و زمین)، گیلگمش (فرمانروای بین النهرین)، هرکول (نام آورترین اسطوره یونان و فرزند زئوس)، آشیل (اسطوره یونانی که مثل اسفندیار روئین تن بود اما با این تفاوت که پاشنه پای او روئین نشده بود)، گایا یا تلوس (مادر زمین)، اورانوس یا کالوس (پدر آسمان) و…. اساسا در اسطوره ها به جای شخصیت، قهرمان وجود دارد. قهرمان اسطوره ها، بیشتر مذهبی اند. قهرمانان اسطوره ای، هر یک به نوعی در صدد انتقام گیری از یک دیگر هستند.

در میان شخصیت های باور پذیر اسطوره ای – افسانه ای، «عمو نوروز» تکیه بر اسطوره های چند هزار ساله و برآمده از واقعیت و افسانه است و از اصل و ریشه و دلیل وجودش منبعی وجود ندارد.

جمال میر صادقی در کتاب «شناخت داستان»، اسطوره را به دو شاخه ی «اسطوره های توصیفی» و «اسطوره های توجیهی» تقسیم کرده است.

اسطوره های توصیفی، روایتی هایی است مربوط به آفرینش جهان  انسان، چگونگی پیدایش قوم ها و قبیله ها یا بنیانگذاری شهرها، همچنین علت یابی حوادث طبیعی و توصیف جنگ ها و اتفاقاتی که بین خدایان و نیمه خدایان و موجودات فوق بشری روی داده است. مانند پدید آمدن آتش در اسطوره یونانی که بر اساس آن پرومته، آتش را از آسمان می رباید و به زمین می آورد و به جرم این گناه به دستور زئوس، خدای خدایان بر صخره ای زنجیر می شود و عقابی جگر او را که هر روز از نو می روید، می خورد.

در اسطوره های توجیهی، مراسم، آیین ها و اعتقادات مردم توجیه و تعلیل می شود. در مجموعه اعتقادات همه ی ادیان بخش بزرگی به این نوع اساطیر اختصاص دارد.

مصطفی بیان  

این مقاله در روزنامه آرمان، شنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۳، شماره ۲۴۶۰ به چاپ رسید

مروری بر ادبیات هفت همسایه ایران

باید به جرات اعتراف کنیم که خوانندگان ادبیات جهان به مراتب بیشتر از ادبیات معاصر ایران می باشند!  نیازی نیست که آماری تهیه کنیم. کافی است که شما به شمارگان و نوبت چاپ کتاب های ادبیات جهان دقت کنید و آنها را با ادبیات معاصر ایران مقایسه کنید.

اگرچه داستان‌سرایی در ادبیات فارسی ریشه کهنی دارد اما داستانی نویسی به سبک مدرن در ایران از نیمه دوم قرن نوزدهم رایج شد. نخستین رمان ایرانی «سرگشت حاجی بابای اصفهانی» است که به قلم «میرزا حبیب اصفهانی» به رشته تحریر در آمد. پس از آن نویسندگانی همچون محمد علی جمال زاده، جلال آل احمد، صادق چوبک، صادق هدایت،  بزرگ علوی و غلامحسین ساعدی از دوره مشروطه تا انقلاب اسلامی داستان نویسی نمودند. امروز نویسندگان بزرگی در کشورمان هستند که داستان کوتاه،بلند ورمان می نویسند و برخی از آثار آنها به زبان های زنده دنیا برگردانده می شود از جمله رمان «زوالِ کلنل» محمود دولت آبادی.

ایران سرزمینی کهنی است با ادبیاتی غنی؛ که مردم آن از دیرباز تا به امروز با ادبیات انسی فراوان دارند. امروز در تمام  کتاب فروشی های بزرگ و کوچک بر خلاف سایر ادبیات ملل، بیشتر ادبیات اروپا و امریکا حرفی برای گفتن دارد. دلایل آن هم متفاوت است و باید در جایی دیگر به بحث آن پرداخت. ولی حالا هدفم این است که با ادبیات هفت همسایه ایران بیشتر آشنا بشویم. ببینیم آنها چه می نویسند و چه چاپ می کنند؟ آیا ادبیات ایران بر ادبیات آنها تاثیر گذاشته است یا خیر؟ آیا کتاب های آنها به فارسی برگردانده می شود و یا خیر؟ با وجود جنگ در کشورهای همسایه کدام یک بیشترین فعالیت را در حوزه ادبیات دارند؟

ایران از شرق با پاکستان و افغانستان و از شمال با ترکمنستان، جمهوری آذربایجان و ارمنستان و از غرب با ترکیه و عراق همسایه است. به دلیل اینکه کشورمان در خاورمیانه و به خصوص در حاشیه دریای خزر و خلیج فارس قرار دارد و نسبت به سایر کشورهای منطقه جایگاه مهمی با در اختیار داشتن نفت، گاز و معادن طبیعی در منطقه دارد؛ بیشترین اهمیت و طمع را از دید دشمنان جهان برخوردار است؛ به همین دلیل در سال های گذشته مسئولین ما به جای سرمایه گذاری در ادبیات، درگیر مسائل سیاسی روز بوده اند!

پاکستان

پاکستان یا جمهوری اسلامی پاکستان  در میان کشورهای اسلامی، دومین کشور از نظر تعداد مسلمانان محسوب می شود. این کشور از  لحاظ بزرگی نیروهای مسلح در رده هفتم جهان است و تنها کشور اسلامی دارنده جنگ افزار هسته ای می باشد!

انگلیسی ها صحرای بزرگی را که در غرب هند واقع بود و به بلوچستان انگلیس ( در پاکستان امروزی ) شهرت داشت، تصرف کردند و با ایران همسایه شدند. آن ها پس از این، درصدد تعیین خطوط مرزی با ایران برآمدند و به این منظور، ده سال پس از امضای معاهده ی ننگین پاریس، ژنرال گلداسمیت را روانه ی ایران کردند.  مذاکرت در این باره چند سال طول کشید و سرانجام، مرزهای بین دو کشور از خلیج گواتر تا کوهک معین شد. سپس با موافقت ناصرالدین شاه قاجار، گلداسمیت به عنوان حاکم تعیین شد. او سیستان را به دو قسمت اصلی و خارجی تقسیم کرد؛ سیستان اصلی که در غرب رودخانه ی هیرمند قرار دارد به ایران و سیستان خارجی یعنی ناحیه ای که در شرق هیرمند واقع است به افغانستان واگذار شد. (پیمان گلداسمیت سال ۱۲۴۵ خورشیدی)

پاکستان دارای فرهنگ منحصر به فرد و غنی است که سنت‌های خود را در طول تاریخ حفظ کرده است. امروز وقتی نام پاکستان را می شنویم بعد از شنیدن تجمعات گروه های افراطی که در شهرهای مختلف برگزار می شود و انفجارهای تروریستی که منجر به کشته شدن صدها نفر در خیابان های شهر می گردد؛ کمتر از نام «محمد اقبال لاهوری» می شنویم. حتما اشعار او را در کتاب های درس فارسی به یاد دارید؟

اقبال لاهوری یا علامه لاهوری شاعر، فیلسوف، سیاست مدار و متفکر مسلمان پاکستانی است و در پاکستان به شاعر ملی شناخته شده است. اقبال یکی از نامورترین و سرشناس‌ترین شاعرپارسی‌گوی غیرایرانی در ایران است. از کل دوازده هزار بیت شعری که توسط او سروده شده است هفت هزار بیت آن فارسی است. دکتر علی شریعتی در جایی وی را ایرانی‌ترین خارجی و شیعه‌ترین سنی خطاب کرده ‌است. هرچند که اقبال بی‌گمان دلبستگی فراوانی به ایران داشته ‌است ولی هرگز به ایران سفر نکرد. بیشترین دل‌بستگی و وابستگی اقبال به شخص مولانا است. همان عشق پرسوز و گدازی  که خود مولانا به شمس تبریزی داشت.

افغانستان

افغانستان با نام رسمی «جمهوری اسلامی افغانستان» در طول تاریخ همواره بخشی از کشور ایران محسوب می‌شده و با اطمینان و جرات می توان گفت که تاریخ کامل کشور افغانستان را نمی توان از ذیل نام افغان و افغانستان دریافت؛ بلکه تاریخ باستانی و قرون میانه این مملکت را در تاریخ ایران اوستایی و شاهنامه ای و در تاریخ خراسان باید جستجو نمود و بدون تردید تاریخ ایران اوستایی و شاهنامه ای و خراسان تاریخی از سرزمین بلخ و بامیان و سیستان و نیمروز و زابل وكابل و هرات و مرو و غور و غرجستان و از کتاب اوستای زردشت و شاهنامه ها و از تاریخ پیشدادیان و کَیانیان و ادبیات دری، جدا نیست.

کشور افغانستان تا سال ۱۲۳۵ خورشیدی قسمتی از سرزمین ایران بود. ولی پس از دومین جنگ ایران با انگلیس بر سر مساله هرات، برای صلح میان دو کشور در پاریس  «عهدنامه پاریس» به امضا رسید و به موجب این عهدنامه، ایران متعهد شد هرات را تخیله کند و هیچ ادعای حاکمیت در کلیه نقاط افغانستان نداشته باشد!

بعد از تهاجم نظامی امریکا در اکتبر ۲۰۰۱ که باعث سرنگونی دولت طالبان شد شرایط اجتماعی به ویژه ادبیات آن کشور تغییر چشمگیری یافت و باعث تولد نویسندگان جوان افغانستان گردید.

«عتیق رحیمی» در ایران به عنوان نویسنده برتر غیرایرانی فارسی‌زبان شناخته شده است و کتاب های خاکستر و خاک (۱۳۸۱) و سنگ و صبور (۱۳۸۸) در ایران منتشر کرده است. جالب است که بدانید آقای رحیمی در سال ۱۳۸۲ موفق به دریافت جایزه ادبی یلدا  به عنوان نویسنده برتر غیر ایرانی فارسی زبان در تهران شناخته شد.

«حمیرا قادری» یکی دیگر از داستان نویسان معاصر افغانستان و متولد سال ۱۳۵۸ است. وی موفق به دریافت مدرک دکترای ادبیات فارسی از دانشگاه علامه طباطبایی شد. بررسی روند داستان نویسی در افغانستان (روزگار / ۱۳۸۷)، نقره، دختر دریای کابل (روزگار / ۱۳۸۷) و گوشواره انیس (روزگار / ۱۳۸۷) از آثار منتشر شده وی در ایران است. خانم قادری به خاطر داستان «باز باران اگر می‌بارید» موفق به دریافت لوح تقدیر در سومین دوره ی جایزه ادبی صادق هدایت در سال ۱۳۸۳ شد.

از چهره‌های فرهنگی مشهور افغانستانی می‌توان از مولانا جلال الدین بلخی، خواجه عبدالله انصاری، عنصری بلخی، عبدالرحمن جامی، ناصر خسرو و سنایی غزنوی نام برد. که نام و آثار همه آنها را در ایران شنیده و خوانده ایم.

ترکمنستان، جمهوری آذربایجان و ارمنستان

تاریخ کشورمان نشان می دهد که از روسیه خیر زیادی ندیده ایم. نمونه آن در زمان شاهان بزدل قاجار آشکار است. در سال ۱۲۶۰ خورشیدی (ناصرالدین شاه) حکومت تزار روسیه در طی عهدنامه آخال،  عملا کنترل منطقه ترکمنستان را بدست گرفت و به زور به امپراتوری خود ضمیمه کرد. از سوی دیگر در سال های ۱۱۹۱و ۱۲۰۶ خورشیدی در پی پیمان ننگین گلستان و ترکمانچای میان ایران و روسیه (دوره فتحعلی شاه قاجار) منطقه آذربایجان و ارمنستان از ایران جدا و به روسیه تزاری ضمیمه شد و به موجب این عهدنامه، رودخانه ارس به عنوان مرز دو کشور تعیین شد و به علاوه خواستار پنج میلیون تومان غرامت جنگی شد!

نکته جالب توجه این است که در کشور ترکمنستان  غیر از برخی هفته نامه ها که صفحه ای را به ادبیات کودک و نوجوان اختصاص می دهند، تنها یک مجله به نام گونش (به معنای تابش) در آن کشور برای این قشر از جامعه چاپ می شود. قیوم تانگری قلیوف (برنده جایزه هانس کریستین آندرسن) و قاسم نورباتف  از جمله نویسندگان و شاعران برجسته ادبیات کودک و نوجوان ترکمنستان می باشند. بیشتر نویسندگان و شاعران در ترکمنستان از طریق کتاب های ترجمه شده به زبان روسی، با ادبیات کلاسیک ایران آشنا هستند، اما هیچ گونه اطلاعی از آثار ارزشمند ادبیات معاصر ایران به خصوص ادبیات پس از انقلاب اسلامی را ندارند.

بیشتر جمعیت جمهوری آذربایجان مسلمان شیعه هستند. زبان رسمی کشور ترکی آذربایجانی می‌باشد. فرهنگ مردم جمهوری آذربایجان بنا به موقعیت جغرافیایی و میراث تاریخی متاثر از فرهنگ های مختلف منطقه قفقاز و خاورمیانه است. برگزاری جشن نوروز و موسیقی مقام  نشانه‌های نزدیکی و تاثیر ماندگار و تاریخی به فرهنگ ایرانی هستند. از لحاظ ادبیات نیز شعرایی مانند خاقانی شروانی و نظامی گنجوی از خاک جمهوری آذربایجان فعلی بر خواسته‌اند و تاثیرهای اساسی در ادبیات فارسی داشته‌اند.

ترکیه

همسایه شمال غربی کشورمان، ترکیه کشوری کوهستانی و نسبتا پرباران است. ترکیه با نام امپراتوری عثمانی در چند قرن گذشته، بخش‌های بزرگی از خاورمیانه و جنوب خاوری اروپا را در دست داشت. تا اینکه پس از جنگ جهانی اول و فروپاشی امپراتوری عثمانی، جمهوری ترکیه به رهبری «مصطفی کمال پاشا آتاترک» در سال ۱۹۲۳تاسیس شد.

زبان رسمی ترکیه، ترکی (استانبولی) است که در گذشته (امپراتوری عثمانی)  با خط عربی نوشته می‌شد و از زمان تشکیل جمهوری ترکیه توسط آتاترک با خط لاتین نوشته می‌شود.

از نویسندگان برجسته و معروف ترکیه می توان آتیلا ایلهان، خالد ضیاء، عزیز نسین، سویم بوراک، خالد ادیب آدیوار، نازان بکیر اوغلو، رشاد نوری گونتکین، اورهان پاموک، لطیفه تکین، الیف شفق و یاشار کمال را نام برد؛ که از میان آنها «اورهان پاموک» (متولد ۱۹۵۲) نخستین نویسنده ترک است که توانست جایزه نوبل ادبیات ۲۰۰۶ را دریافت کند.

پاموک علاوه در کشور خود در چندین کشور جهان نویسنده بسیار نامداری است و رمان های قله سفید، زندگی نو، نام من سرخ و چهره پنهان از وی در سال های گذشته به فارسی برگردانده شد است.

در ترکیه بر خلاف کشور ما، آثار نویسندگان به شمارگان چند صد هزار منتشر می شود؛ که از لحاظ اقتصادی نویسندگان ثروتمندی در ترکیه زندگی می کنند. طبق آخرین فهرست نویسندگان ثروتمند ترکیه، «عايشه كولين» در صدر نویسندگان ثروتمند ترکیه در سال ۲۰۱۱ قرار دارد و «اليف شفق» ديگر رمان نويس شناخته شده تركيه نيز پس از اين نويسنده قرار گرفت.

عراق

کمتر کسی است که امروز با وجود پیشرفت فن آوری در عرصه رسانه نام قصه های هزار و یک شب را نشنیده باشد. لااقل یکبار در طول زندگی اش فیلم سینمایی «علاء الدین و چراغ جادو» و یا سریال کارتونی «سندباد» را دیده است.

قصه های هزار و یک شب مجموعه‌ای از داستان های افسانه‌ای قدیمی هندی ، ایرانی و عربی است که به زبان‌های متعددی منتشر شده‌است. اکثر ماجراهای آن در بغداد و ایران می‌گذرد و داستان‌های آن را از ریشه ی ایرانی دانسته‌اند، که تحت تاثیر آثار هندی و عربی بوده‌ است. اینکه داستان‌های هزار و یک شب مشخص و روشن باشند و تعداد آن‌ها دقیقا هزار و یک باشد چندان واقعی به نظر نمی‌رسد. اما داستان‌های زیادی زیر نام هزار و یک شب نوشته شده ‌است. از شخصیت های ثابت و معروف این افسانه می توان نام «علاءالدین» و« شهرزاد قصه‌گو» را برد.

امروز بیشتر کشورهای همسایه ایران درگیر مسائل سیاسی و نظامی روز دنیا هستند. دلیل آن هم کاملا مشخص است. دولتمردان غربی به ادبیات کهن منطقه ما کاملا آشنا هستند. آن ها می دانند که ادبیات این سرزمین ها ریشه تاریخی دارند. آنها سعی دارند با درگیر کردن دولتمردان و مردمان سرزمین های این منطقه  مانع از پیشرفت و گسترش فرهنگ غنی ما به سرزمین خودشان گردند. آنها سعی دارند به جای بردن نام شاهنامه فردوسی ایران، اقبال لاهوری پاکستان، خواجه عبدالله انصاری افغانستان، قیوم تانگری قلیوف ترکمنستان، نظامی گنجوی آذربایجان، اورهان پاموک ترکیه و قصه های هزار و یک شب عراق از جنگ طلبی ما سخن بگویند؛ در حالی که ادبیات سرزمین ما سخن از صلح و دوستی به زبان می آورد.

نکته دیگر این است که باید توجه داشته باشیم که کشورهای همسایه ما سعی دارند اندیشمندان، شاعران و نویسندگان ایران نظیر مولانا جلال الدین بلخی شاعر بزرگ ایرانی (افغانستان)، محمد رودکی سمرقندی، پدر شعر فارسی (افغانستان) ، عبدالرحمن جامی شاعر، نویسنده و عارف نام آور ایرانی (افغانستان)، نظامی گنجوی شاعر و داستان پرداز پرآوازه ایرانی (جمهوری آذربایجان)، خاقانی شروانی ملقب به حسام العجم (جمهوری آذربایجان) و شخصیت  داستانی و بذله‌گو ملانصرالدین (ترکیه) را به نام گنجینه های فرهنگی ملت خود ثبت نمایند! افسوس که ما در سکوت خبری سپری می کنيم و هنوز انديشمندانی مانند مولوی، حافظ، فردوسی،  سعدی، عطار، خیام و … را در صندوقچه هايی پنهان کرده ايم و گاه گاهی به اين گنجينه ها فقط می نازيم! غافل از اين که انديشه و شخصيت تاثير گذار آن هاست که بايد در متن زندگی خاص و عام پرتو افکن شود.

مصطفی بیان

این مقاله در روزنامه آرمان شنبه ۶ اردیبهشت ۹۳ به چاپ رسید

کافکا و هدایت

حتما سوژه داستان کتاب «مسخ» نوشته «فرانتس کافکا» را می دانید. یک روز از خواب بیدارمی شوید و طبق عادت برای مرتب کردن موهایتان، مقابل آینه اتاق می ایستید. ولی برخلاف همیشه، آن لحظه متوجه می شوید به یک سوسک تبدیل شده اید. حدس می زنید آن لحظه چه احساسی دارید!؟ گمان می کنم زندگیتان  به یک کابوس تبدیل می شود و همه چیز را تمام شده برای خود تصور می کنید.

کافکا در ابتدای داستان، فضای رعب آور و ناباورانه را روی چشم خواننده می گشاید. که خواننده در ابتدای داستان از خود می پرسد: «چه بر سرم آمده؟»

ریشه گروتسک (Grotesque) در ادبیات به اسطوره های یونانی و داستان هایی با مضامین نبرد با هیولا باز می گردد؛ با موجوداتی ناشناخته، عجیب و غریب، ترسناک و تنفر برانگیز و در نهایت طنزآمیز. مانند برونتس (Brontes)، استروپس (Steropes) و آرگس (Arges) یا پولیفمس، هیولای یک چشم، پسر پوسایدون در ادیسه نوشته هومر یا متامورفیس نوشته اوید (Ovid)؛ همین طور گروتسک های کمدی در آثار شاخص مانند شاه لیر اثر شکسپیر.

یکی از بهترین نمونه های گروتسک، گوژپشت نتردام اثر ویکتورهوگو و همین طور هیولای فرنکشتاین، و در شبح اپرای پاریس، اریک را هم می توان از نمونه های گروتسک فرض کرد. همین طور کاراکتر «دیو» در «دیو و دلبر» و شخصیت گالم در ارباب حلقه ها اثر جی. آر.آر.تالکین گروتسک هستند. از دیگر نمونه ها در گروتسک رومانتیک می توان آثار ادگار آلن پور و «تریسترم شندی» اثر استرن اشاره کرد. گروتسک در داستان «آلیس در سرزمین عجایب» و «داستان های گالیور» از نمونه های عالی گروتسک اند؛ شخصیت های بسیار عجیب ولی در عین حال مناسب با ادبیات کودکان بودند.

گروتسک در لغت هر چیز تحریف شده، زشت، غیرعادی، خیالی یا باورنکردنی را گروتسک یا صُوَر عَجایب یا عجیب و غریب می‌گویند. در تعريف گروتسک در غرب، كتاب هایی نوشته شده است و برای آشنایی با این سبک یا شیوه ادبی می توان به کتاب «گروتسک در ادبیات» نوشته  فیلیپ تامسون مراجعه کنید.

در این شیوه یا سبک ادبی، شخصیت های داستانی در فضایی تاریک، سرد و مرموز به سر می برند. آنها اغلب اختیاری ندارند و در زنجیره ی حوادثی گرفتار آمده اند که تمام تلاش آن برای رهایی، به شکست می انجامد و هیچ راهی به اراده ی غالب در پس آن نمایش ندارند.

کافکا در داستان نویسی سبکی خاص ابداع کرد که بعدها به کافکایی مشهور شد؛ و نویسندگان بزرگی همچون صادق هدایت و مارکز دنبال رو این سبک شدند. مارکز می‌گوید با خواندن مسخ کافکا بود که فهمید «می‌توان جور دیگری نوشت».

صادق هدایت در پیام کافکا (۱۳۲۷) در ستایش از کافکا و به واقع در توضیح اندیشه های خود  می نویسد: «آیا به نظر نمی آید که آثارش یک جور فعالیت برای تلافی ناکامی های زندگی بوده است.»

«بوف کور» صادق هدایت، شرح تلاش روحی مردی است که می خواهد خود را بشناسد و چگونگی مسخ شدگیِ خویش را دریابد. هدایت  از همه کناره می گیرد و از طریق نوشتن در جستجوی خویشتن خویش بر می آید. او می نویسد تا هم به معنای زندگی پی برد و هم معنایی به زندگی خود دهد.

او در اروپا تحصیل کرد و چون به ایران بازگشتند به انگیزه های مردم دوستی و روشنفکری خواست به مردم کشورش خدمت کنند. اما بی سوادی و فقر و جهل عمومی سبب پیدایش شکاف عمیقی بین او (که روحیه نیمه ایرانی و نیمه اروپایی داشت) و عوام می شد.

داستان های صادق هدایت نشان دهنده ی خلاقیت اوست، زیرا در آن ها واقعیت را به شکلی بدیع توصیف می کند و به همین واقع گرایی صادقانه بزرگ ترین خدمت او به ادبیات معاصر ایران است. «حسن میرعابدینی» در کتاب «صد سال داستان نویسی ایران» می نویسد: «نوشتن برای صادق هدایت نه وسیله ی کسب جاه و مقام و نزدیک شدن به قدرت ها، بلکه شیوه ی زندگی بود.»

مصطفی بیان

این مقاله در روزنامه آرمان، چارشنبه ۹ بهمن ۹۲ چاپ شد

شخصیت هایی که از یاد می روند

«رابرت اسکولز» در کتاب «عناصر داستان» می گوید: «به هنگام بررسی شخصیت های داستان بزرگترین اشتباه ممکن اصرار بر «واقعی بودن» آنهاست. هیچ شخصیتی در کتاب یک شخص واقعی نیست. حتی اگر در یک کتاب تاریخ باشد و نامش یولیسزاس گرانت (هجدهمین رئیس جمهور امریکا)»

اما عده ایی دیگر این باور را دارند که شخصیت و زندگی، رابطه ای متقابل دارند. نویسندگان که زندگی را خوب شناخته و با کنجکاوی به آن نظر افکنده اند، خالق شخصیت های داستانی باورپذیری هم بوده اند.

«جمال میرصادقی» در کتاب «عناصر داستان» توضیح می دهد: «نویسنده در آفرینش شخصیت هایش آزادانه عمل کند، یعنی با قدرت تخیل، شخصیت هایی بیافریند که با معیارهای واقعی جور نیاید و از آن ها حرکاتی سر زند که از خالق او – نویسنده – ساخته نباشد و با آدم هایی که هر رو در زندگی واقعی می بینیم تفاوت داشته باشد.»

تمام انسان ها بدون استثناء دارای شخصیت هستند و وظیفه یک نویسنده ماهر این است که شخصیت داستانی خود را به خوبی به خواننده در عمل داستانی معرفی نماید. زیرا نمود شخصیت در رفتار انسان تجلی می یابد.

آیا تاکنون داستانی خوانده ای که هیچ انسانی در آن نقش نداشته باشد؟ البته چنین داستان هایی کم و بیش نوشته می شوند. مانند داستانی که درباره طبیعت و حتی طبیعت بی جان نوشته می شوند. اصولا در این گونه داستان ها، به جای کنش ها و رفتارها و درگیری های انسانی توصیف زیبایی ها و یا شاید توصیف زشتی های طبیعت، داستان را به پیش می برد. به نظر می رسد که خواننده، لذت و بهره کافی را از خواندن این گونه داستان ها نمی برد. چرا که حذف انسان و آدم از متن داستان، باعث خشکی و یکنواختی متن می شود.

ابراهیم یونسی در کتاب «هنر داستان نویسی» در این باره می نویسد: «از آن جا که داستان نویس، انسان است، لذا بین او و موضوع کارش خویشی و قرابت و شباهتی است که در بسیاری از اشکال هنری چنین پیوندی وجود ندارد.»

«لئونارد بیشاب» داستان نویس امریکایی، که خود از مدرسان ادبیات داستانی به شمار می رود، تا بیست و هفت سالگی زندگی کولی واری داشته است. او که تا پیش از تدریس در کلاس نویسندگی خلاق، بیشتر وقتش را به ولگردی می گذراند، شخصیت اولین داستان هایش را از آدم هایی گرفت که پیرامونش می لولیدند. «بیشاب» هم مانند هر نویسنده ی تازه کار دیگری سعی کرد اولین داستان هایش را بر اساس شخصیت ها یا حوادث و فضاهای آشنا بنویسد.

«گراهام گرین» نویسنده ی پرکار داستان های کوتاه و بلند انگلیسی در موقع نوشتن یک صحنه، بیش از آنچه که می نویسد، می بیند: «وقتی یک صحنه را می نویسم، حتی یک صدم آنچه را که می بینم، توضیح نمی دهم. شخصیت ها را می بینم که دماغشان را می خارانند، راه می روند، روی صندلی شان جلو و عقب می روند، حتی پس از آن که کار نوشتن را تمام کرده ام، طوری که پس از مدتی به چنان خستگی مفرطی دچار می شوم که چندان ناشی از تلاشم تخیلم نیست. بیشتر خستگی بصری است؛ چشمهایم از تماشای شخصیت هایم خسته می شوند.»

نویسنده باید حرکت خلق اشخاص داستانش را در خلال نوشتن کنترل کند. همان گونه که نقاش هر از چند گاه چند قدم از تابلوی نیمه تمامش عقب تر می رود و نگاهی عمیق به نتیجه کار خود می اندازد؛ نویسنده هم پس از جوششی درونی و نوشتن داستان، مدتی آن را کنار می گذارد و بعد به عنوان یک خواننده اثر خود را می خواند.

نویسنده ها در خلق اشخاص داستان هایشان الگوهای گوناگونی داشته اند؛ از جمله «داستایوفسکی» حالت احتضاز زن مسلول «پولین الکساندرونا» را در جنایات و مکافات از روی آخرین لحظات زندگی همسرش «ماری» به تصویر کشانده است. «ماکسیم گورکی» اولین شخصیت های اصلی اش (ماکارچودر، عجوزه ایزرگیل، مالوا) را در میان کولی های آواره ی استیپ های نزدیک دریای سیاه و ماهیگیران فقیر به چنگ آورد. «آنتوان چخوف» برای نشان دادن هرزگی های کارگزاران «تزار» به «ساخالین» سفر کرد. حاصل این سفر، داستان هایی بود با شخصیت هایی از این سرزمین؛ از جمله «پاول ایوانویچ» و «گوسف».

«ارنست همینگوی» از نویسندگان برجسته امریکایی و برنده ی جایزه نوبل ادبیات ۱۹۵۴، رابطه ی خود و والدینش را در داستان دکتر و همسرش به تصویر کشیده است. «هنری گراهام گرین» هم شخصیت های رمان زندگی اش را از میان کارگرانی انتخاب کرد که پیش از آن در کارخانه ای واقع در «میدلندز»، با آنها زندگی کرده بود.

«هک» در زندگی «مارک تواین» یکی از دوستان واقعی او به نام «تام بلانکنشیب» بود. «تواین» ویژگی هایی را که به «هک» داده بود، اغلب در این دوست یکرنگ و صمیمی اش پیدا می کرد.

«گونترگراس» نویسنده بزرگ و معروف آلمان و برنده جایزه نوبل ادبیات سال ۱۹۹۹  در مورد «فونتانه» شخصیت اصلی کتابش می گوید: «قهرمان کتاب من، فونتانه، برای دولت «پروس» آلمان کار می کرد. در آن زمان در دوبت پروس، سانسور قضیه ای عادی بود. او حتی جاسوس دولت پروس در لندن شد و سپس در شصت سالگی شروع به نوشتن کتاب کرد. پیش از آن، روزنامه نگار بود؛ ولی بعد از شصت سالگی کتاب های متعددی نوشت و مرتب کتاب منتشر می کرد. من فونتانه و سرگذشت او را در آخرین کتابم به نام این قضیه طولانی در آغاز قرن ۲۱ زنده کرده ام»

«محمد علی جمالزاده» پدر داستان نویسی نوین ایران و خالق کتاب «یکی بود، یکی نبود»  در مورد رمان شوهر آهو خانم، «علی محمد افغانی» گفت: «در واقع باید من و امثال من دکان نویسندگی مان را تخته کنیم. راستی کشور ایران کشور معجزه است؛ به طور ناگهانی و غیر منتظره، کودکان معجزه آسایی می پروراند. این کتاب در واقع خواندنی است»

«عبدالعلی دستغیب» معتقد است که داستان نویسان ایرانی، دو نوع الگوی شخصیت پردازی بومی و غیر بومی داشته اند. مانند رمان تهران مخوف «مشفق کاظمی»، زیبا «محمد حجازی»، کلیدر «محمود دولت آبادی» الگوهای شخصیت پردازی اش غیربومی یا تقلیدی است و تاثیرات ادبیات غرب به وضوح مشاهده می شود.

«محمود دولت آبادی» و «فیروز زنوزی جلالی» از زمره نویسندگانی است که قبل از نوشتن تحقیقات لازم را برای خلق داستانش انجام می دهد. جلالی می گوید: «برای پرداخت شخصیت باغبان در رمان جستجوی خورشید، پانزده روز به گلخانه ی نیروی دریایی رفتم و از زبان باغبان ها با جزئی ترین مسائل باغبانی آشنا شدم.

«سید محمد شجاعی» در مورد شخصیت های داستانی اش می گوید: «بعضی را از دور و اطراف خود گرفته ام و برخی را هم در کارگاه خیال ساخته و پرداخته ام. آنها را هم که از جامعه گرفته ام، باز در کارگاه خیال خودم چکش کاری کرده ام و خود آنها را وارد داستان نکرده ام. در مجموعه ی امروز بشریت شخصیت همه ی داستان ها از اطراف خودم انتخاب شده و واقعیت بیرونی داشته اند؛ اما به هر حال از صافی ذهن نویسنده عبور کرده اند»

آدم های داستان، خوب یا چه بد در طول مسیر داستان همواره از سوی آدم های مقابل شان مورد برخوردهای ارزشی و ضد ارزشی قرار می گیرند تا نویسنده در پایان داستان، پیام اخلاقی خود را به خواننده (جامعه) انتقال بدهد. فردوسی (رستم، سهراب، سیاووش)، نظامی (لیلی و مجنون، خسرو و شیرین)،  منوچهرخان حکیم (اسکندرنامه نقالی)، میرزا محمدعلی نقیب‌الممالک (امیر ارسلان نامدار)، مارک تواین (تام سایر و هاکلبری فین)، کارلو کلودی (پینوکیو)، چارلز دیکنز (دیوید کاپرفیلد. الیور تویست)، لوئیس کارول (آلیس در سرزمین عجایب)، دون میگل دسروانتس ساآودرا (دون کیشوت)، آنتوان دوسنت اگزوپری (شازده کوچولو) و بسیاری دیگر از نویسندگانِ  جهان با خلق چنین شخصیت های داستانی قصد داشتند پیام انسانی و اخلاقی خود را به جامعه زمان خود و جامعه آینده انتقال بدهند. وجود پیام ارزشی چنین شخصیت های داستانی باعث گردید که آنها برای همیشه در جامعه بشری ماندگار و جاودانه بمانند.

متاسفانه امروز دیگر در داستان نویسی تیپ معنایی ندارد. آنچه در شخصیت پردازی حاکم است، شخصیت های چند بعدی است که هم در جای خود خوبند و هم در شرایط خاص، رفتارهای منفی از خود بروز می دهند. شاید از این رو باشد که شخصیت های داستانی امروزی در ذهن آدم باقی نمی مانند؛ در حالی که شخصیت هایی چون «رستم»، «سهراب»، «سیاووش»، «لیلی و مجنون» ، «خسرو و شیرین»، «اسکندرنامه»، «امیر ارسلان نامدار»، «سمک عیار»، «سندباد»، «علاء الدین»، «حسین کرد شبستری»، «ملانصر الدین»، «پینوکیو»، «ژان والژان»، «دون کیشوت»، «تام سایر»، «هاکلبری فین»،  «دیوید کاپرفیلد»، «الیور تویست»، «شازده کوچولو»، « کنت مونت کریستو»، « شرلوک هلمز»، «جوجه اردک زشت» و … همچنان در ذهن ما انسان ها زندگی می کنند.

منتقدان ادبی اعتقاد دارند که در قرن حاضر اسطوره های اخلاقی و انسانی از میان برخاسته اند و جای آن را شخصیت های تخیلی و پوچ مانند «هری پاتر»، «مرد عنکبوتی» و«بتمن»  قرار گرفته اند. آیا این شخصیت های داستانی می توانند پیامِ درستِ اخلاقی و انسانی را به من و شما خواننده انتقال بدهند!؟

مصطفی بیان

این مقاله در  ماهنامه گلستانه ، دی ۱۳۹۲ به چاپ رسید