عنوان مقاله : کتاب، قهوه، سکوت و ديگر هيچ!
باغ بی برگی / خنده اش خونیست اشک آمیز / جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن / پادشاه فصل ها، پاییز… (مهدی اخوان ثالث).
شب های بلند پاییز و درختان بی برگ و خیابان های نوستالژیک هفده شهریور و پانزده خرداد نیشابور، ناخودآگاه دل های عاشق را به یاد شعر مهدی اخوان ثالث می اندازد که گفت: «پادشاه فصل ها، پاییز…».
خیلی از ما در این شب های بلند پاییزی دنبال مکان دنجی هستیم که بتوانیم در آرامش و سکوت کتاب بخوانیم و یا به دنبال پاتوقی هستیم که با تعدادی از دوستان اهل مطالعه نشست های هم اندیشی درباره ی کتاب و نویسنده ی کتاب راه بیاندازیم و گپ بزنیم و دعوت کنیم که این کتاب را بخوانند و یا درباره ی مطالبی که دوست دارند سخن بگویند.
در سه چهار سال گذشته، مکان های دنجی در قسمت های مختلف شهر به صورت نوستالژیک و نوپا به راه افتادند که می توانیم لحظه های خوبی را برای خودمان و دوستانمان فراهم کنیم و همچنین هنگام مطالعه و گپ و گفتگو قهوه یا کاپوچینو و یا دمنوش میل کنیم. خلاصه در سال های گذشته کافه کتاب، کافه هنر و کافی شاپ های شیک و نوستالژیک در نیشابور شروع به کار کرده اند و این فرصتی است برای دوستداران کتاب و هنرمندان نیشابور که برای ساعاتی درباره کتاب، اندیشه ها و چیزهایی که می خوانند آزادانه گپ بزنند.
راه افتادن چنین مکان هایی یک اتفاق جدیدی است برای جامعه شهرمان! فرصتی است که بتوانیم برای لحظه ای کوتاه و به دور از دغدغه های روزمره زندگی و شهرمان در آرامش و سکوت خلوت کنیم و در کنار نوشیدن قهوه، چای و دمنوش های حاوی ترکیبات آرامش بخش، لحظه ای به «تفکر» و «اندیشیدن» اختصاص بدیم.
خیابان پانزده خرداد و خیابان فرحبخش غربی، مثل یک پدربزرگ پیر، پُر از حکایت های شیرین و تلخ دوست داشتنی و با ارزشی هستند و سال هاست شاهد رفت و آمد مردم شهر می باشند. به بهانه ای به چند کافه شاپ نوپا این دو خیابان سری زدم. نورپردازی، رنگ های دیوار، تابلوهای رنگی و جادوی خوشِ قهوه شما را روی اولین صندلی خالی می نشاند.
کافه های بلوار فضل، بلوار غزالی و انتهای خیابان پانزده خرداد پاتوق دانشجویان است. در این فصل سال، دانشجوهای زیادی را می بینم که بعد از پایان کلاس همراه دوستان شان سری به این کافه ها می زنند؛ یا به حرف های هم می خندند و یا سرشان داخل گوشی همراه شان است. صندلی خالی در این کافه ها دیده نمی شود. کسی را نمی بینم که کتاب یا دفترچه یا قلمی در دست داشته باشد! تعدادی قفسه کتاب برای کمک به زیبایی فضای داخلی کافه و یا شاید به صورت نمادین در گوشه ی کافه ها می بینم. شاید گپ زدن با دوستان و گفت و گو درباره مسائل روزمره، خوردن شیرینی و قهوه خوشمزه و یا اصلا تنها نشستن و تماشای مردم در حال گذر برای آنها جذابیت دارد. خوبی این مکان ها این است که آزادانه می توانیم بخندیم و کسی ما را زیر نظر ندارد!
روز بعد به همراه همسرم به کافه ی خیابان امین الاسلامی سری می زنم. فنجان قهوه، ظرف شکر و دو جلد کتاب شعر روی میز قرار دارند. فضای نسبتا آرام و دلنشینی بود. وقتی از آن کافه بیرون آمدیم عمارت امین الاسلامی و درختان تنومند و چندین ساله باغ، داغ دلمان را تازه کرد. اتاق های خاموش و پرده های کشیده عمارت و حصار های داخل باغ. سال هاست که صدای قار قار کلاغ های امین الاسلامی را نمی شنوم و خبری از دیوار های بلند و کاهگلی نیست!
در کوچه باغ های نیشابور و باغرود / پیچیده ماجرای من و ماجرای تو (محمدرضا شفیعی کدکنی).
وجود چنین عمارت هایی در کشورهای اروپایی مانند فرانسه و انگلیس فرصتی است برای بخش خصوصی که از طریق این آثار تاریخی و بناهای باقیمانده از دوران گذشته، مسافرانی از نقاط مختلف کشور و حتی جهان جذب کنند و همچنین گردهمایی و نشست های فرهنگی و هنری در سطح ملی و منطقه ای در طول سال برگزار کنند. بناهای تاریخی انگشت شماری از دوران پهلوی اول و دوم در نقاط مختلف شهرمان داریم که متاسفانه با مدیریت ضعیف و بی توجهی شورای شهر، شهرداری، اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی و میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری به طرف نابودی رها شده اند.
جالب است که بدانید؛ در جریان جنگ جهانی دوم بیشتر شهرهای آلمان با خاک یکسان شدند. بعد از جنگ، آلمانی ها از آنچه سالم باقی مانده، به عنوان یادگاری های قبل از جنگ، مثل جانِ شیرین محافظت می کنند، حتی اگر آنچه به جا مانده، چند تا سنگِ کف پوش یک کافه در مونیخ باشد!
سال گذشته به بهانه کسب عنوان «پایتختی کتاب ایران» برای نیشابور و ورود کاروان نویسندگان کودک و نوجوان در تابستان همان سال، کتابخانه ی زنجیره ای شماره ۱۰ (در راستای ترویج فرهنگ کتابخوانی) در یکی از پیتزا فروشی های بلوار امیرکبیر با حضور رئیس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی، نویسندگان و شاعران کودک و نوجوان و خبرنگاران افتتاح شد و عکس آن هفته ی بعد در یکی از نشریات به چاپ رسید. بعد از یک سال سری به آن پیتزا فروشی زدم تا از احوال آن کتابخانه زنجیره ای با خبر شوم. قفسه کتابخانه شلوغ و در هم بر هم بود. کتاب ها روی هم بدون هیچ نظم و ترتیبی تلمبار شده بود. همه سرگرم خوردن پیتزا و مرغ کنتاکی چرب و نرم بودند و پشت سر هم نوشابه های گازدار سر می کشیدند. کسی به کتاب ها توجه نداشت. کتابخانه تنها در انتها سالن رها شده بود!
و سخن آخر؛ امروز که کافه گردی به یکی از تفریحات اصلی بدل شده، خوب است کنار فنجان قهوه و یا دمنوش، چند ورق هم کتاب سفارش بدهیم. این طوری حتی اگر توان خرید کتاب را هم نداشته باشید، باز هم «دوستی با کتاب» و «اهمیت مطالعه کتاب» فراموش نمی شود و با هزینه ای کمتر به گنجینه ی دانسته هایمان اضافه می کنیم؛ به همین راحتی!
مصطفی بیان
چاپ شده در نشریه «آفتاب صبح نیشابور» / دوشنبه ۲۲ آبان ۹۶