همه نوشته‌های mostafa bayan

پیشنهادی برای جایزه ادبی نیشابور

«فرشته نوبخت» داستان نویس و منتقد ادبی معتقد است: یکی از آسیب‌های امروز نویسندگی «آسان گرفتن و تجربه‌نویسی» است که کارگاه‌های نویسندگی و افزایش نویسندگان کار اولی از دلایل آن است.

امروز در کشور ما از نظر کمیت وضعیت رمان‌نویسی نسبت به داستان کوتاه مطلوب تر است و رمان‌های بیش‌تری نوشته و منتشر می‌شوند. اما از دیدگاه منتقدان ادبی انگار نوشتن دارد زیادی آسان گرفته می‌شود و به همین دلیل نویسنده‌های زیادی به «تجربه‌نویسی» روی آورده‌اند. مخصوصا اگر آثار نویسندگان کار اولی را بخوانیم این موضوع در آثار آنها بیشتر دیده می‌شود. در واقع اگر اثر نویسنده مرد را بخوانید یک جور از تجربه‌هایش نوشته و نویسنده زن هم جور دیگر و انگار جای نگاه کردن وسیع به ایده وجود ندارد و ژانرنویسی در ادبیات ما جایش خالی است.

شاید دلیل این موضوع این است که ما با آثار زیادی از سوی نویسندگان کار اولی مواجه هستیم و انگار نوشتن رمان و داستان کوتاه آسان شده است.

شاید من اشتباه تصور می کنم اما احساس می‌کنم که ما انگار داریم از روی دست هم می‌نویسیم و از کار هم تاثیر می‌گیریم. زنان «شخصی‌نویسی» می‌کنند و مردان هم به «خشن‌نویسی» روی آورده‌اند. نویسنده باید کتاب‌های زیادی بخواند، فیلم ببیند و توی حافظه ذهنی‌اش گنجینه‌ای داشته باشد. این تنها چیزی است که می‌تواند او را از «تکرار نویسی» دور کند.

در واقع نویسنده های جوان و پُر کار ما به عنوان نویسنده کم فیلم می‌بینند‌، کم کتاب می‌خوانند، وضعیت اجتماعی را مرور نمی‌کنند، از سیاست سر در نمی‌آورند… همه این موارد به ادبیات آسیب زده است.

نویسنده های جوان نیشابور باید تجربه نویس باشند و با حضور در محافل ادبی کشور و جوایز معتبر کشوری تجربه های بسیاری کسب کنند.

پیشنهاد من به آقای کرخی مدیر محترم اداره ارشاد اسلامی شهرستان نیشابور این است که همانند تبریز، اصفهان، شیراز و بوشهر، جایزه ادبی سالانه و یا دوسالانه با نام «جایزه ادبی نیشابور» با حضور داوران کشوری راه بیاندازند. چیزی که در این موضوع موثر است جایزه‌های ادبی است. در واقع این نوع جایزه ها بهانه ایی است برای حضور نویسنده های مطرح کشوری در نیشابور و کسب تجربه برای نویسنده های کار اولی و پُرکار.

مصطفی بیان

در هفته نامه فرسیمرغ، ۲۹ آذر ۹۳ منتشر شد. 

داستان کوتاه

اولین بار «ادگار آلن پو» در سال ۱۸۴۲ داستان کوتاه را تعریف کرد و اصول انتقادی و فنی خاصی را ارائه داد که تفاوت میان شکل های کوتاه و بلند داستان نویسی را مشخص می کرد. اما برخلاف اصلی که پو ارائه داده بود، داستان های کوتاهی که در قرن نوزدهم نوشته می شود، فاقد ساختمان حساب شده و محکم بود و به آنها قصه، لطیفه و حتی مقاله می گفتند.اولین بار ادگار آلن پو در نقد مجموعه داستان‌های «ناتیل هاثورن»، داستان کوتاه را چنین تعریف کرد: «نویسنده باید بکوشد تا خواننده را تحت اثر واحدی که اثرات دیگر مادون آن باشد، قرار دهد و چنین اثری را تنها داستانی می تواند داشته باشد که خواننده در یک نشست که از دو ساعت تجاوز نکند، تمام آن را بخواند.»باربارا ورنک دورکین در مقاله «داستان تان را کوتاه کنید، تراش دهید و پرداخت کنید» گفت: «داستان کوتاه باید بتواند بدون آن اشباع شدگی و شکوهی که یک رمان می تواند به وجود بیاورد، با ضربه هایی ضعیف حرارت و جادوی درون خواننده را – تمام شادی ها و اندوه هایش و همه  اشتیاق و همذات پنداری‌اش را – بیدار کند. به همین دلیل است که نوشتن داستان کوتاه رویای انسان‌های هنرمند است.»آلیس آنه مونرو برگزیده نوبل ادبی ۲۰۱۳ را از مستعدترین نویسندگان داستان کوتاه معاصر می نامند. او یک زمانی تلاش کرد رمان بنویسد ولی هیچ فایده ای نداشت. همیشه داستانی را که درقالب رمان می خواست روایت کند در وسط های راه به هم می ریخت و او هم به آن بی علاقه می‌شد و دیگر به نظرش به درد نمی خورد و پیگیرش هم نمی شد. الان هم به نظر خودش داستان هایی که می نویسد یک چیزی بین داستان کوتاه و رمان هستند که البته مردم به آنها می گویند داستان کوتاه، ولی داستان هایش به ندرت کوتاه هستند و درعین حال هم رمان نیستند. نمی داند آیا برای داستان هایی که حجم شان بین داستان کوتاه و رمان است، کلمه خاصی وجود دارد یا نه. او در مورد سوال «چه شد که داستان کوتاه نوشتید؟» پاسخ داد: «سال‌های متمادی فکر می‌کردم که داستان کوتاه نوشتن فقط نوعی تمرین نویسندگی به حساب می‌آید. آن سال‌ها گمان می‌بردم داستان کوتاه نوشتن بسیار آسان‌تر از رمان نوشتن است تا اینکه یک رمان نوشتم و پس از آن متوجه شدم داستان کوتاه نوشتن کاری بسیار دشوار است و من می‌توانم از عهده هر دوی اینها برآیم. البته بستگی زیادی به موضوع‌های انتخابی‌ام هم دارد. به نظرم حرف‌هایم را می‌توانم در یک داستان کوتاه هم خلاصه کنم.»سید محمد علی جمالزاده با انتشار مجموعه داستان کوتاه یکی بود یکی نبود (۱۳۰۱) نقطه عطف زندگی او و سرآغاز داستان کوتاه فارسی بود. پس از جمالزاده، هدایت، چوبک، آل احمد و دیگران کار وی را دنبال کردند. جمالزاده به داستان کوتاه فارسی شکل تازه بخشید و او را پدر داستان کوتاه زبان فارسی می دانند.

مصطفی بیان

در روزنامه آرمان، دوشنبه ۱۷ آذر ۹۳ منتشر شد

منتقدان ادبی از نویسنده های جوان چه توقعی دارند؟

يادم می آيد هميشه درباره «گارسيا مارکز» می خواندم که با ديده  ترديد به منتقدان ادبی نگاه می کرد. او به هيچ عنوان نقدها را نمی خواند چون اين مطالب را خيلی دور می دید. به اعتقاد مارکز منتقدان هميشه جرقه نا امنی را برای نويسندگان روشن می کنند. حتی جدی ترين منتقدان هم برخلاف تصور نویسندگان جرقه اين فکر را در ذهن شان روشن می کنند که نکند اشتباهی مرتکب شده اند.

سوال من این است: منتقدان ادبی از داستان های نویسنده های جوان چه توقعی دارند؟

منتقدها اغلب از نویسنده یا ایده بکر می خواهند یا نگاه بکر به ایده های گذشته. خواننده های کتاب ها تغییر می کنند، ولی بازه ی سنی آنها نه. به عبارت دیگر یک کتاب همیشه برای یک گروه سنی خاص منتشر می شود، اما اعضای این گروه سنی خاص مدام تغییر می کنند. این گروه سنی همیشه درگیر موضوع های مشابهی است، در نتیجه داستان ها هم همیشه به همان موضوع های مشابه می پردازد. منتقد ادبی می خواهد هر سال داستان های جدید با ایده های بکر خوب بخواند. در حقیقت آنها داستان های جدید درباره ی همان موضوع های جدید می خواهند و کار نویسنده این است: نوشتن داستانی با نگاهی بکر حتی به ایده های قدیمی.

در عین حال منتقد ادبی همیشه می خواهد که نویسنده های جوان به درون مایه ها، زاویه دید، زبان گفت و گو، شیوه شروع داستان و پایان بندی داستان به درستی بپردازد.

منتقدان ادبی معمولا داستان هایی را دوست دارند که خواندن شان جذاب و مهیج است. توقعی که از نویسنده وجود دارد این است که بهترین داستانی را که می توانید، بنویسید. برخلاف تصور «گارسیا مارکز» نسبت به منتقدان ادبی کتاب هایش، اگر نویسنده های جوان از منتقدان ادبی تبعیت کنند، به آنها کمک می شود تا داستان های بهتری منتشر کنند.

بن‌لوری داستان‌نویس آمریکایی می گوید: « منتقدان ادبی کسانی هستند که خود را وقف ادبیات کرده‌اند و این چیزی است که من به آن احترام می‌گذارم.»

در روزنامه آرمان امروز، دوشنبه ۲۴ آذر ۹۳ منتشر شد. 

برای نویسنده شدن باید دانشگاه رفت؟

آلیس مونرو به تدریس داستان نویسی اعتقادی ندارد و بلکه متنفر هم هست. او اعتقاد دارد: «کسی که می خواهد داستان بنویسد باید بنشیند و هی داستان بنویسد و داستان بنویسد و کار خود را بررسی کند. وقتی شما با گروهی از افراد طرف هستید، یکی از خطرات کار این است که با یک نوع داستان رو به رو می‌شوید، یک جور اثر که البته موثر هم هست و بقیه هم از کار او دنباله روی می‌کنند چون در کلاس شخصیت قوی ای شکل گرفته. من شخصا احساس می‌کنم که این داستان‌ها هرگز گل نمی کنند.» از نوجوانی کتاب‌هایی درباره اینکه چگونه نویسنده شویم جمع کرده ام و امروز این کتاب‌ها تبدیل شده‌است به یک کتابخانه. امروز با خودم فکر می کنم این کتاب‌ها واقعا کمکم می کنند؟!اگر بخواهیم با واقعیت روبه رو شویم و به شاهکارهای ادبی جهان نگاهی بیندازیم، متوجه می شویم چیزی بیشتر از «تکلیف» و «کلاس آموزش داستان نویسی» آنها را موفق گردانده؛ چیزی است به نام تمرین و تخیل.«ری براد بری» نویسنده آمریکایی نوشتن را كاملا در كتابخانه آموخت. هرگز به دانشگاه نرفت. زمانی‌كه در واكنگان به مدرسه و در لس‌آنجلس به دبيرستان می‌رفت، تابستان‌ها روزهای بسياری را در كتابخانه سپری می‌كرد. قبلا در خيابان جينسی واكنگان از يک مغازه مجله می‌دزديد، می‌خواند و دوباره آنها را روی قفسه‌ها سر جای خود قرار می داد. پا به فرار می گذاشت، اما درستكاری خودش را حفظ كرده بود. نمی‌خواست يک دزد دايم باشد، و بسيار مواظب بود قبل از خواندن دست‌هايش را شسته باشد.ری برادبری، خود را در كتابخانه پيدا كرد. زمانی‌كه عاشق كتابخانه‌ها شد، تنها يک پسربچه شش ساله بود. كتابخانه كنجكاوی‌های او را تشديد می كرد، از دايناسورها تا مصر باستان. در ۱۹۳۸زمانی‌كه از دبيرستان فارغ‌التحصيل شد، در هفته سه شب به كتابخانه می ‌رفت. اين كار را هر هفته و تقريبا به مدت ۱۰ سال انجام می‌داد و در نهايت در سال ۱۹۴۷، موقعی كه ازدواج كرد، متوجه شد كه كار خود را تمام كرده‌ است. بنابراين در ۲۷ سالگی از كتابخانه فارغ‌التحصيل شد. متوجه شد مدرسه واقعی كتابخانه است.ری برادبری هیچ اعتقادی ندارد برای آموختن فن نویسندگی باید به دانشگاه رفت. او می گوید: «شما نمی‌توانيد نوشتن را در دانشگاه بياموزيد. دانشگاه محيط بسيار بدی برای نويسندگان است چون‌كه مدرسان هميشه فكر می‌كنند بيشتر از شما می دانند، اما درواقع نمی‌دانند. آنها پيشداوری می‌كنند. ممكن است هنری جيمز را دوست داشته باشند، اما اگر شما نخواهيد مثل هنری جيمز بنويسيد تكليف چيست؟ مثلا ممكن است آنها جان ايروينگ را دوست داشته باشند، كسی كه از خسته‌كننده‌ترين‌های زمان است. متوجه نمی‌شوم چرا مردم آثار بسياری كه در ۳۰ سال اخير در مدارس تدريس شده را می‌خوانند. از طرف ديگر كتابخانه هرگز جانبدارانه نيست. تمام اطلاعات آنجاست تا برای خودتان ترجمه كنيد. كسی نيست به شما بگويد چگونه فكر كنيد. خودتان آن را كشف می كنيد.»«توماس بلر» از نسل جدید نویسندگان دنیاست. نویسندگانی که امروز سرنوشت ادبیات جهان را رقم می‌زنند. نخستین نوشته‌اش در مجموعه بهترین داستان کوتاه ۱۹۹۲ بود. توماس در کلاس های نویسندگی شرکت کرده است. مدرسانش فیلیپ لوپیت و سوزان مینوت بودند. مینوت در کلاس داستان نویسی می‌گفت:«به منتشر شدن فکر نکن و وقتی اینجا هستی کاری را برای انتشار نفرست.»امروز کتاب‌های زیادی در مورد شناخت و آموزش داستان و داستان نویسی در کتابخانه ام دارم، اما نکته‌ای که از آنها آموختم این بود که باید کتاب داستان زیاد بخوانم. آموختم که شکیبا و صبور باشم و آگاهی خودم را از جنبه‌های فنی داستان بیشتر کنم و در فکر چاپ کردن داستان‌هایی که می نوشتم، نباشم. یاد گرفتم که متکی به تجربیات و مشاهده‌هایم باشم. گفته‌اند که نویسنده‌ای که از ابتدا اساس کار را بر تجربه‌ها و مشاهده‌های خود می گذارد، قدمی به پیش برداشته است و از آنچه در ضمیر ناخودآگاه خود اندوخته، بهره گرفته است.جمال میرصادقی نویسنده و مدرس داستان در کتاب «شناخت داستان» می‌گوید: «من در داستان نویسی خودآموزی کرده‌ام و هیچ یک از اهالی قلم و نویسنده معاصر ایرانی مرا در این راه یاری نداده‌اند. دوستان معدودی که مرا در نوشتن تشویق می کردند، خودشان نویسنده نبودند، دوست‌های مهربانی بودند که داستان‌های مرا از سر لطف می‌خواندند و ایرادهایش را به من می گفتند. من درس‌های نویسندگی را اول از زندگی آموختم و بعد از آنها.»

مصطفی بیان

این یادداشت در روزنامه آرمان امروز / یکشنبه ۴ آبان ۹۳ به چاپ رسید

نقدی بر رمان «آواز کشتگان» رضا براهنی

در ابتدای داستان دكتر محمود شریفی(استاد دانشگاه تهران، روشنفكری لیبرال و رمان نویس) در نیمه‌شبی به دلیل سیاسی بودن نوشته ‌هایش دستگیر می‌كنند و به كمیته سازمان امنیت می‌برند. شریفی متهم است كه نوشته‌هایش تهدیدی برای امنیت كشور است و در خارج از كشور چاپ و پخش شده است.

شریفی را پس از مدتی آزاد می‌كنند، به این شرط كه نه از دستگیری، بازجویی و شكنجه چیزی بگوید و نه دیگر كم‌ترین فعالیت سیاسی داشته باشد. او را از درس دادن محروم می‌كنند و در مخزن كتابخانه مشغول به‌ كار می‌شود.

«ببین دکتر شریفی، اگر بشنوم که در جایی از کتک و شکنجه و ناراحتی صحبت کردی، دستور می دهم که برت دارند، بیاورندت همین جا و برایت یک پرونده رابطه با خارجی ها درست می کنم. می فهمی یعنی چی؟  یعنی مرگ. یعنی حداقل پانزده سال زندان. پس خفه می شوی و زندگی ات را می کنی!» (صفحه ۱۷ کتاب)

دكتر شریفی، هر روز در انتظار دستگیر شدن مجدد است. همسرش سهیلا و دخترش گلناز می‌دانند كه این دستگیری با حبس و شكنجه‌‌های گذشته فرق خواهد داشت و نگران محمود هستند.

قرار می‌شود كنگره‌ای بین‌المللی در رابطه با فرهنگ و ادبیات ایران در دانشگاه برگزار شود و همسر شاه نیز از كنگره و دانشگاه بازدید داشته باشد. از شریفی می‌‌خواهند در تزئین نمایشگاه كتاب همکاری كند. او سعی می‌كند طبق نظر دكتر قاصد (رئیس دانشكده ادبیات دانشگاه تهران و سرسپرده ساواک) عمل كند ولی دکتر قاصد به‌دنبال پاپوش‌سازی از شریفی است.

دکترخرسندی (از دوستان نزدیک دكتر شریفی) می‌گوید دكتر قاصد دیر یا زود برای دستگیری تو، توطئه‌ای می‌چیند و ساواک هم حتما به سراغت می‌آید. خرسندی می‌‌گوید: «من می‌خواهم از ایران خارج شوم. چون در ایران نمی‌توانم رشدی داشته باشم. تو به كار گزارش‌نویسی و افشاگری ادامه بده و اگر دستگیر شدی، گناه را بر گردن من بینداز.» تاریخ خروج دكتر خرسندی از ایران، چند روزی بعد از كنگره است. ولی وقتی در كنگره، دانشجویان تظاهرات می‌كنند، دكتر بلیتش را عوض می‌كند و قبل از شلوغی ها از ایران خارج می‌شود.

در دومین روز كنگره، گارد به كوی دانشگاه حمله می‌كند. اكبر صداقت (رهبر مبارزان دانشجویی) به خانه دکتر شریفی پناه می‌آورد. گزارش حمله به دانشجویان و اسامی دستگیر‌شدگان را به شریفی می‌دهد. شریفی تلفنی آن را به دكتر خرسندی گزارش می‌دهد.

در روز بعد گارد به دانشجویان در کنگره حمله می‌كند و آنها را سوار كامیون های نظامی بیرون می‌برد. شریفی نیز در پی اكبر صداقت به جست‌‌ و جو می‌پردازد. اكبر صداقت توسط ماموران شناخته شده، به طرفش تیراندازی می‌شود. شریفی برای نجات او از اتومبیلش بیرون می‌آید و بر پشت مامور تفنگ به‌دست می‌كوبد. اكبر صداقت بر فراز نرده دانشگاه جان می‌دهد. دانشجویان می‌كوشند جنازه او را با خود ببرند ولی موفق نمی‌شوند. ماموران به دستور سركرده ساواک، دکتر شریفی را بازداشت و با چشم‌بند به محل نامعلومی كه بعدا مشخص می‌شود همان مخزن كتاب و محل كار خودش ا‌ست می‌برند.

«چشم بند را پایین کشید و ناگهان افتاد به سرف کردن و بالا آوردن، شاید از تعجب. پشت میز خودش در مخزن کتابخانه نشسته بود. درست روی صندلی خودش و کسی توی مخزن کتابخانه نبود. چنان تعجب کرد که ناگهان وقایعی که اتفاق افتاده بود، واقعیت خود را یکسره از دست داد. غیر ممکن بود! پس در تمام این مدت او روی صندلی خودش نشسته بود…» (صفحه ۳۰۱ کتاب)

دکتر شریفی به خانه می‌رود و تمام ماجرا را برای خرسندی تعریف می‌كند. خرسندی از او می‌خواهد تمام آنها را در گزارشی بنویسد و به خارج بفرستد. فردای آن روز شریفی را در محل كارش دستگیر می‌كنند و به كمیته می‌برند.

 

شریفی را برای دیدن جسد به پزشک قانونی می‌برند. ساواک از شریفی می‌خواهد، با تطبیق عكس و جسد برادری كه كنار اكبر صداقت در سالن فردوسی ایستاده بود، شناسایی كند. شریفی به خاطر شباهت زیاد جسد به برادر دو قلویش، نمی‌تواند آن را تشخیص بدهد.

شریفی را شکنجه می دهند. شریفی برای تحمل ضربات شلاق و كابل، ذهن خود را به گذشته‌های دور می‌برد و به مرور دوره نوجوانی، سی‌تیر، ۲۸ مرداد، ۱۵ خرداد و نقش پدرش در سردمداری مردم خشمگین برای تصاحب رادیو در ۱۵ خرداد و بالاخره بیماری سرطان پدر او می‌پردازد. زیرا دو سال قبل، پس از آن که از انفرادی به عمومی برده بودنش، پیش یک نفر که به نظر می رسید شدیدا شکنجه شده، اعتراف کرده بود که کابل بد جوری می سوزاند. او گفته بود: «موقع کابل خوردن، اگر به کابل و دردش فکر کنی، هر ضربه به اندازه ی هزار ضربه درد دارد. باید کابل را فراموش کنی، باید پیله کنی به یک چیز مهم تر از کابل، به هر چی، باید پیله کنی به چیزی که از اتاق تشمیت ببردت بیرون!» (صفحه ۴۶۱ کتاب)

صدای پدرش را به روشنی شنید: «پاهای هزاران هزار جوان بر کف آجرفرش این حمام خواهد افتاد. ولی زمین به آنها وعده داده شده. زمین از آن آنهاست.» صورتش را بر زمین چسباند. لب هایش را روی آجر گذاشت. خواست ببوسد. نفهمید توانسته است ببوسد یا نتوانسته است. آهسته گفت: «خاک!» و ماند.

در پایان داستان، دکتر شریفی زیر شكنجه جان می‌ دهد.

نویسنده رمان

«رضا براهنی» متولد سال ۱۳۰۴ در تبريز به دنيا آمده است در ۲۲ سالگی از دانشگاه تبریز لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی گرفت و  سپس به ترکیه رفت و پس از دریافت درجه دکترا در رشته خود به ایران بازگشت و در دانشگاه به تدریس مشغول شد.

براهنی دارای بيش از چهل کتاب چاپ شده است ازجمله هفت رمان شامل «آواز کشتگان»، «رازهای سرزمین من»، «آزاده خانم و نویسنده اش»، «الیاس در نیویورک»، «روزگار دوزخی آقای ایاز»، «چاه به چاه» و «بعد از عروسی چه گذشت»، پانزده مجموعه شعر شامل «آهوان باغ» ، «ظل الله»، «اسماعیل»، «خطاب به پروانه ها» و بيش از ده جلد کتاب نقد و نظريه ادبی شامل «طلا در مس»، «قصه نویسی»، «کیمیا و خاک» و «تذکر مذکر» می باشد. هم اکنون دکتر براهنی استاد دانشگاه تورونتو کانادا و رئیس انتخابی کانون نویسندگان کاناداست.

ازمشهورترين آثار رضا براهنی «آواز کشتگان» است. دکتر محمود شریفی قهرمان رمان آواز کشتگان، استاد دانشگاه و نویسنده مبارز است که باجمع آوری و ارسال مدارک به خارج علیه رژیم شاه فعالیت می کند و به این دلیل راهی زندان شده و بعد از تحمل شکنجه‌های سخت از زندان آزاد می‌شود، ولی سمت استادی از او گرفته شده و باید به‌عنوان کارمند اداری در دانشگاه کار کند.

محمود سعی می‌کند دور سیاست را خط بکشد، مطلب تحریک‌کننده و بودار ننویسد و فقط به همسرش سهیلا و دخترش گلناز برسد. ولی زندگی عادی از او رویگردان است، ساواک همه حرکاتش را زیر نظر دارد، دانشجویان او را رهبر خود می‌دانند، همکاران و دوستانش از کوچکترین معاشرت با او هراسانند و….

رمان «آوازكشتگان» تحت تاثیر زندگی خود نویسنده در دهه چهل و پنجاه شکل گرفته است و برای اولین بار در دهه ۶۰ منتشر شد. براهنی خود اعتقاد دارد که تاریخ ادبی یک عصر جدا از سرنوشت ادبیات آن عصر است. در آن دخالتی ندارد، تنها روایت آن است. او وظیفه اساسی متن ادبی را تولید فکر می داند و می گوید متن باید در تاریخ جدید شعر و ادبیات شرکت کند.

«محمد محمدعلی» (نویسنده معاصر ایرانی) در نقدی بر رمان آواز کشتگان گفته است: «مجموعا رمان به عنوان اثری که ادبیات زندان و زندگی روشن ‌فکر جامعه ی شهری را مورد بحث قرار می‎دهد، قابل تامل است. ما آدم‌های جدیدی را در آن می‌بینیم. آدم‌هایی که همواره با خصلت‌های خوب ‌و بد بورژوازی و خرده‌ بورژوازی ‌شان حضوری ملموس در شادی و ناشادی ما داشته و در پیوندی تنگاتنگ و مکانیکی با هم عمل می‌کنند. شخصیت‌هایی نظیر دکتر معلم، دکتر قاصد، پرنیان، دکتر عرب، و… از یک‌ سو و نگهبانان، بازجوها، و مسئولان زندان از سوی دیگر. دکتر فیلسوف، دکتر هوشمند، و… از یک‌سو، دکتر خرسندی، دکتر شریفی،اسماعیلی، اکبر صداقت، ایشیق، سهیلا، سلیمان و پدر محمود از جانب دیگر. که همه در تقابلی خستگی ‌ناپذیر قرار دارند و این خود طرح تازه‌ای است در رمان‌نویسی معاصر ایران.»

 

رضا براهنی چهره‌ای است كه حضورش در ادبيات معاصر ايران غنيمت به شمار می آيد و به تنهايی توانسته است جايگاه نقد ادبی در كشور را توسعه دهد. او سال‌ها است كه در خارج از كشور زندگی می‌كند اما همواره در ادبيات ايران حضوری جدی داشته است. فعاليت‌های ادبی او در سه بخش شعر، داستان و نقد متمركز شده و در هر بخش كتاب‌های تاثيرگذاری را به يادگار گذاشته است.

رمان «آواز کشتگان» بعد از سه دهه مجوز نشر گرفته و چاپ شد و حالا با قیمت ۲۲۵۰۰ تومان با شمارگان ۳۰۰۰ نسخه توسط انتشارات نگاه عرضه شده است.

مصطفی بیان

روزنامه آرمان امروز، دوشنبه ۱۹ آبان ۹۳ به چاپ رسید

تخیل غیر واقعی نویسنده

«فلانری اوکانر» نویسنده آمریکایی (۱۹۶۴- ۱۹۲۵) در کتاب ارزشمند «راز و روش‌ها» می‌نویسد: «نوشتن فرار از واقعیت نیست، غوطه خوردن در آن است.» او تاکید می‌کند: «نویسنده کسی است که به دنیا امید دارد، انسان بدون امید نمی‌تواند داستان بنویسد.» امروز برخی‌ در لباس روشنفکری معتقدند که «دنیا معنایی ندارد» اما به نظر من طبق آیه  ۳ سوره احقاف (ما آسمان‏‌ها و زمین و آنچه را میان آنهاست، جز بر اساس حق (هدف) و زمان ‏بندى مشخص نیافریدیم) دنیا معنا دارد.  جویس کرول اوتس در مقاله «طبیعت داستان کوتاه یا طبیعت داستان کوتاه من» می‌گوید:« ما می‌نویسیم تا معانی را در آشفتگی‌های بزرگ زمانه و زندگی‌هامان پیدا و انتخاب کنیم. ما می‌نویسیم چون معتقدیم که معنا وجود دارد و می‌خواهیم جایی ثبتش کنیم.» من به نیروهای اسرار آمیز رویا معتقدم. رویاها می‌توانند سطح ما را ارتقا دهند. حتی کابوس‌ها می‌توانند قابل عرضه و فروش باشند؛ مانند آثار «فرانتس کافکا». به همین دلیل است که حرف کافکا درست از آب در می‌آید: «ما باید به رویاهامان اعتماد کنیم.» جمال میرصادقی در کتاب «راهنمای داستان نویسی» از قول احمد محمود می‌نویسد که وی از خواب‌هایش در نوشتن داستان‌هایش بسیار بهره می‌گیرد. نویسنده‌های بسیاری به اهمیت این امر اعتراف کرده‌اند و بر این باورند که رویاها، سرچشمه‌ای غنی برای داستان است. نویسنده هرچه بیشتر تمرین تخیل کند در رسیدن به فکر اولیه توفیق بیشتری خواهد داشت. آنچه در این میان از اهمیت فوق العاده‌ای برخوردار است، هدفداری در تخیل است. تخیل به دو دسته تخیل واقعی (رئال) و تخیل غیر واقعی (سوررئال) تقسیم می‌شود. سوررئالیست‌ها (به معنای گرایش به ماورای واقعیت یا واقعیت برتر، مکتبی که در سال ۱۹۲۰ بعد از جنگ جهانی اول در فرانسه به وجود آمد)، برای رسیدن به جهان فرا واقعیت یا واقعیت برتر ضمیر ناخودآگاه را به طور طبیعی یا مصنوعی بر می‌انگیختند و تحت تاثیر خواب هیپنوتیزمی‌و رویا، در حالت بین خواب و بیداری آثار خود را می‌آفریدند.   سوررئالیست‌ها خواب‌های خود را اساس کارهای خود قرار می‌دادند و ضبط رویاها یکی از سرچشمه‌های آثار آنها به شمار می‌رفت. تمایل به سورئالیسم با داستان «بوف کور» صادق هدایت در سال ۱۳۲۰ به ادبیات داستانی ایران راه یافت. نخستین انعکاس‌های این مکتب ادبی نیز در همین سال‌ها به ایران رسید. در بین سال‌های ۱۳۲۰ الی ۱۳۳۰ داستان‌هایی متاثر از آثار صادق‌هدایت و ادگار آلن پو، با مضمون‌های خیالی و با تاکید بر قدرت خواب و رویا نوشته شد. نویسنده‌های سورئالیست هیچ نوع محدودیتی را برای آثار خود نمی‌پذیرفتند، شیوه  غیر منطقی را بهترین شیوه درک  برای نشان دادن واقعیت می‌دانستند. جمال میر صادقی در کتاب «عناصر داستان» می‌گوید: «نویسنده سورئالیست واقعیت‌های جهان و زندگی روزمره را در کنارحوادث خارق العاده و امور غریب می‌بیند و به همین دلیل است که دنیای خیال و وهم و عجیب و غریب، عادی و طبیعی جلوه داده می‌شود. در رمان «بوف کور» جهان واقعی و زندگی روزمره در کنار جهان خیال و وهم گذاشته می‌شود و هر کدام از این جهان‌ها بازتاب یکدیگرند و همدیگر را تکمیل و توجیه می‌کنند.» در جایی خواندم: کابوس برام استوکر، نویسنده انگلیسی در حالت بیماری و تب که در آن پشه‌های بزرگی به او حمله کرده‌بودند دستمایه ای برای نوشتن داستان «دراکولا» وی شده بود. ارسطو بر این باور است که: «اثر داستانی باید از کیفیت تخیلی برخوردار باشد.» پس ادبیات آفریننده اشیای تخیلی است، یعنی نویسنده ابزار و مصالح آثار خود را از جهان واقعی می‌گیرد و آنها را بازآفرینی می‌کند.

مصطفی بیان

روزنامه آرمان / چهارشنبه ۲۳ مهر ۹۳

زندانی داستان هایشان

تنهایی همیشه رد خوشی را در زندگی آدم ها باقی می گذارد. آدم هایی که تلاش دارند دنیای درونی شان را از اطرافیان مخفی نگه دارند. ولی ظاهرشان و یا نوشته هایشان، حرف دیگری می زنند؛ شاید هم تنهایی آنها را نتوان از نوشته هایشان شناسایی کرد اما شخصیت های داستانی شان و موقعیت آنها نشانه های خوبی برای تشخیص انزوای احساسی شان هست.

برخی از آنها موهایشان آشفته اند و صورتشان را اصلاح نکرده اند. می توان حدس زد از آینه دل خوشی ندارند. انگار در جهان خود و بلکه درون ذهن خودشان زندگی می کنند. آن هم ذهنی که با درب های ضد سرقت ایمن شده است و غریبه ها به این راحتی ها به آن راه ندارند. شروع به نوشتن می کنند و برای نوشتن وقت می گذارند، از موجوداتی که با آنها پیوندی عمیق دارند برای نوشتن استفاده می کنند.

درحالی که هیچکس شهرت آنها را پیش بینی نمی کند کتاب به چاپ می رسد و بلافاصله پس از انتشار به اثری پرفروش بدل می شود.

آنا سِوِل، فرانتس کافکا و جروم دیوید سالینجر از آن دست نویسنده هایی هستند که جنبه مهم زندگی شان برای هواداران و منتقدان مبهم بوده و اطلاعات زیادی در مورد زندگی روزمره و عادی آنها موجود نیست. فقط این را می دانیم که سال هاست آنها اسیر داستان هایشان بوده اند.

هاروکی موراکامی در مصاحبه ای توصیفی زیبایی کرد: «من زندانی داستانم. چاره دیگری نداشتم. آمدند و من توصیفشان کردم. این، کار من است.»

این یادداشت در هفته نامه همشهری جوان شنبه ۲۶ مهر ۹۳ به چاپ رسیده است.

بیگدلی همه عمرش را پای نوشتن گذاشت

من قلم زنده یاد «احمد بیگدلی» را خوانده ام. او از نویسنده های خوب معاصر کشور ماست اما در طول زندگی از طرف مدیران و دوستداران اهل قلم مورد حمایت قرار نگرفت. نمی دانم چرا تعداد زیادی از مردم ما عاشق چهره هایی هستند که از شبکه های «بی بی سی فارسی» و یا «من و تو» پخش می شود!!!

من قصد اهانت به هیچ بزرگواری را ندارم؛ اما فکر نکنم حرفم نادرست باشد. اگه زنده یاد احمد بیگدلی در شبکه های فارسی زبان برون مرزی مثل بی بی سی فارسی مصاحبه ای انجام می داد و یا حرف هایی می زد که به دل مدیران آن شبکه می نشست؛ الان مثل یکی دو چهره از اهالی قلم از همه ی نهادها و سازمان های غیر دولتی و برخی رسانه ها شاهد انتشار تسلیت برای وی بودیم.

احمد بیگدلی، داستان‌نویس و منتقد ادبیات داستانی درگذشت. رمان «اندکی سایه» به قلم این نویسنده، سال ۱۳۸۵، جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی و جایزه شهید حبیب غنی‌پور در بخش رمان بزرگسال را به خود اختصاص داد. احمد بیگدلی سال‌های عمرش را پای نوشتن گذاشت، پس از درگذشتش دو پیام تسلیت خشک و خالی منتشر می‌شود؛ یکی در همان روز از سوی بنیاد شعر و ادبیات داستانی و یکی دو روز بعد از درگذشتش از سوی معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی!

در ایران برخلاف کشورهای غربی چون نویسنده و شاعر به جزء یکی دو چهره‌ مانند بازیگران و ورزشکاران عموما در صفحه اول روزنامه‌ها و صفحه تلویزیون (حتی تلویزیون ما) جایی نداشته‌اند؛ برای همین شهره عام و خاص نیستند. اما با وجود اینکه کتاب هایشان بعد از عبور از هفت خوان ممیزی، انتظارهای طولانی و کلی بالا و پایین شدن با شمارگان کم منتشر می شود؛ با این همه در گوشه‌ای می نشینند و برای مردم کشورشان می نویسند.

چون آنها می دانند آنچه باعث تولید «اخلاق صحیح» در فرهنگ جامعه می شود خلق یک «داستان خوب» است.

این یادداشت من در روزنامه آرمان امروز ، دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۳ به چاپ رسید

عشق؛ کلید رمز احوال و آثار مولانا

فارسی زبان یا غیر فارسی زبان، فرقی نمی کند. هفت قرن است که نام و اشعار مولوی را ما و پدران و مادرانمان به گوش شنیده ایم. در تاریخ هفت قرن گذشته ایران زمین، نامش از درخشان ترین اسطوره های ادبی و شکی نیست که از شاهکارهای ادبی جهان بوده است.  مولانا طی چهارده سال حدود ۲۵۵۶۲ بیت سرود و آن را در یک گنجینه عرفانی و ادبی به بشر اهدا کرد.

هشتم مهم ماه روز بزرگی برای تاریخ ادبیات ایران زمین است. انسان بزرگی که امروز در «قونیه»  آرام گرفته و افتخار ایران بزرگ و فارسی زبانان است. قونیه مرکز استان قونیه در کشور ترکیه است. قونیه را «دار المعرفه»، «دار الارشاد» و «دار الموحدین» می‌خواندند و محل تولد، زندگی و کسب علم و معرفت دانشمندان و عارفانی مانند شمس الدین تبریزی، فخر الدین عراقی، شیخ شهاب الدین سهروردی، شیخ نجم الدین رازی و اوحدالدین کرمانی بوده است و حیات ادبی و عرفانی این شهر هنوز ادامه دارد.

ترکیه در سال های گذشته با خرج هزینه های هنگفت و تبلیغات گسترده مولانا را جزئی از افتخارات خود دانسته، سکه به نام او زد، ساخت فیلم هالیوودی، ترجمه مثنوی به بیش از بیست زبان زنده دنیا، دایر کردن جایزه جهانی صلح مولانا و خلاصه مدیران فرهنگ ترکیه هرچه در توان داشتند در طول این سال ها هزینه نام مولانا کردند و افسوس که ما همچنان نظاره گر آنها هستیم.

«جلال‌الدین محمد بلخی» فرزند بهاءالدین محمد بن حسین خطیبی معروف به «ملای روم» بزرگ ترین شاعر متصوف زمان خود و مادرش «گوهر خاتون» دختر لالای سمرقند، در «بلخ» از شهرهای مهم خراسان بزرگ و از قدیمی ترین شهرهای افغانستان (۲۰ کیلومتری مزارشریف) چشم به جهان گشود. بلخ همواره کانون علم، هنر و فرهنگ بوده، علما و فضلای بزرگ مانند ابن سینا، ناصر خسرو قبادیان، رابعه بلخی و دقیقی بلخی را در دامان خویش پرورانیده ‌است.

جلال الدین اولین تعلیم و تربیتش را در نزد پدر آموخت بعد از فوت پدر، سید برهان الدین محقق ترمذی، شاگرد سابق بهاء ولد، به قونیه آمد و مولانا از مجالس درس او کسب فیض کرد. پس از نه سال برای کسب علم و معرفت عزم شام و دمشق کرد. بعد از بازگشت به قونیه مانند پدرش به امر سلطان علاء الدین کیقباد بنای تعلیم و تدریس علوم شرعی نهاد.

شمس تبريزی از صوفیان پارسی زبان، مراد و محبوب جلال الدین، تاثير غير قابل انکاری در تفکرات عرفانی مولانا گذاشت. شمس تبريزی به سراغ جلال الدین در قونیه آمد و در نظر اول او را شیفته معنوی خود کرد که حاصل همین ارتباط عاشقانه و عارفانه دیوان «غزلیات شمس» است.

«مثنوی معنوی» از بزرگترین شاهکارهای ادبی مولانا و اقیانوسی از معارف، حکمت ها و آموزه های عرفانی  است که در قالب تمثیل بیان می شود. سبک و شیوه ی قصه سرایی مولوی در مثنوی در واقع همان «کلیله و دمنه» و تا حدی «هزار و یک شب» است که مقداری از قصه های آن را از قصه سرایان و شعرای دیگر مانند عطار و سنایی گرفته است. گذشته از این ها، کتابی منثور به نام «فیه ما فیه» از گفته های او خطاب به «معین الدین پروانه» موجود است. «مکاتیب» و «مجالس سبعه» از دیگر آثار منثور اوست.

قصه های مثنوی

بشنو از نی چون حکایت می کند

از جدایی ها شکایت می کند

سرآغاز دفتر اول مثنوی معنوی به «نی نامه»  شهرت یافته است. گرچه آغاز مثنوی مولانا با دیگر نثر و نظم فارسی تفاوت دارد اما روح نیایش و توجه به حق، در تاروپود آن نهفته است. این «نی» همان مولاناست که به عنوان یک نمونه ی یک انسان آگاه و آشنا با حقایق عالم معنا، خود را اسیر این جهان مادی می بیند و «شکایت می کند» که چرا روح آزاده ی او از «نیستانِ عالم معنا» بریده است. آن چه در این نی آوازی پدید می آورد، کشش انسان آگاه به سوی عالم معنا، به سوی پروردگار، به سوی کل و حقیقت هستی است و در حقیقت، این «نی عشق» را پروردگار می نوازد و فریادِ مولانا هنگامی از نیِ وجودش برمی خیزد که جذبه ی حق بر او اثر می گذرد.

«ادبیات عرفانی» ما که بسیار غنی و گسترده است در حوزه ی «ادبیات غنایی» قرار می گیرد. در حوزه ی ادبیات غنایی، غزل شورانگیز، طرب آمیز و سرشار از عشق و حیات و حرکت مولانا جایگاهی والا و ویژه دارد. در غزل مولانا، پیوستگی ژرف ترین و وسیع ترین معنی با تصاویر زیبا و بدیع، برکشش و تاثیر کلام می افزاید و چشم ما را بر آتش افروخته در جان شاعر می گشاید.

هین، سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود

وارَهد از حدّ جهان، بی حد و اندازه شود

بخش چشم گیری از ادب پربار فارسی به «ادب عرفانی» اختصاص دارد. ادب عرفانی سرشار از معنای لطیف و شورانگیز و اصطلاحات و تعبیراتی است که بدون شناخت و فهم آنها نمی توان با اندیشه و راه عرفا آشنا شد.

عشق اصلی ترین موضوع عرفان است و عاشق کسی است که جزء معشوق نمی بیند و جز وصل او نمی خواهد و همه ی سوز و گداز و راز  و نیازش رسیدن به کوی اوست. ادب عارفانه گاه با قلمرو ذوق و روح سروکار دارد و گاه با دنیای عقل و اندیشه. آن چه با عقل و اندیشه سروکار دارد، گاه در حوزه ی «ادب تعلیمی» می گنجد و گاه همه حوزه ی شور و اشتیاق و عشق است که در غزلیات مولانا جلوه می کند و گاه آمیزه ی عقل و ذوق که نمونه های عالی آن منظومه پرشور مثنوی مولوی است.

هر نفس آواز عشق می رسد از چپ و راست

ما به فلک می رویم، عزم تماشا که راست؟

ما به فلک بوده ایم، یارِ مَلَک بوده ایم

باز همان جا رویم جمله، که آن شهر ماست

مولانا عالی ترین مرتبه ی خداشناسی، انسان شناسی، عرفان، اخلاق و عشق را مطرح می کند و  چگونه باید انسان بودن را به ما می آموزد همچنین مولوی در شوخ طبعی ولطیفه دست بلندی داشته است و نمونه های زیادی از آن را می توان در مثنوی به دست آورد.

کلیات شمس تبریزی

علاوه بر مثنوی دیوانی بزرگ از مولانا نابغه شعر و شاعری برجای مانده که به «دیوان کبیر» یا «دیوان شمس تبریزی» موسوم است. این دیوان حاوی غزلیاتی دلکش، قوی و زیباست اما با کمال تاسف گاه گاهی با غزلیاتی سست، بی پایه و خنده دار روبه رو می شویم.

مولانا در وجود شمس تبریزی چه می دید که چنین پای بند او شده بود. شمس الدین محمدبن ملک داد تبریزی، مردی پرآوازه که شهرتش به گوشه و کنار زمان خود رسیده بود. دیدار شمس تبریزی به سال ۶۴۲ برای اولین بار در قونیه چنان آتشی برجان و دل مولانا زد که سراسر وجودش را خاکستر کرد.

ما زنده به نو کبریاییم

بیگانه و سخت آشناییم

مه توبه کند زخویش بینی

گر ما رخ خود به مه نماییم

آخرین و جامع‌ترین چاپ دیوان شمس به دست «بدیع الزمان فروزانفر» در فاصله سال های ۱۳۳۶ تا سال ۱۳۴۵منتشر کرد. دیوان شمس تبریزی در چاپ تصحیح‌شده فروزانفر شامل ۳۶۳۶۰ بیت، و دارای ۳۲۲۹ غزل و ۱۸۹۳ رباعی و ۴۴ ترجیع است.

فیه ما فیه

«فیه ما فیه» از آثار منثور و معروف مولانا و دربردارنده ی سخنانی است که او در مجالس خویش می گفته و مریدان می نوشته اند. نثر این کتاب ساده و روان و درون مایه ی آن مطالب عرفانی، دینی، اخلاقی و اجتماعی است. کتاب فیه ما فیه اولین بار در سال ۱۳۳۵ با تصحیح «بدیع الزمان فروزانفر» در تهران منتشر شد و آن را «آرتور آریری» به زبان انگلیسی و «آنه ماری شیمل» به زبان آلمانی برگرداند.

انجمن کتاب نروژ با نظر خواهی از يکصد نويسنده  سرشناس از ۵۴ کشور فهرست يکصد کتاب برتر تاريخ ادبيات جهان را در سال ۲۰۱۰ منتشر کرد که در ميان اين آثار منتخب، ديوان «مثنوی معنوی» مولانا و «بوستان»  سعدی در فهرست صد کتاب برتر تاريخ ادبيات جهان قرار گرفتند.

با همکاری ایران، افعانستان و ترکیه در تاریخ شش سپتامبر ۲۰۰۷ یونسکو، هشتصد سالگی تولد مولانا را در پاریس برگزار کرد و مدال یادبودی با نام و طراحی عکس مولانا از طلا، نقره و برنز زدند.

آیا می توان فقط با نامگذاری خیابان هایی در شهرهای بزرگ نظیر تهران، اصفهان، ارومیه و قزوین و ساخت و نصب سردیس و مجسمه های متنوع و یا برگزاری همایش های کم جمعیت و چاپ مقاله همزمان با سالروز او ادای دینی به «جلال‌الدین محمد بلخی» شاعر ایرانی و پارسی گوی کرد!؟

مصطفی بیان 

به مناسب هشتم مهر، سالروز مولانا، مقاله ام در شماره مهر ماهنامه جوانان امروز به چاپ رسید

شاید این دلیل استعداد نویسندگی نباشد!

دقیق نمی دانم علاقه من به نوشتن از کی آغاز شد. برخلاف خیلی از بچه های دهه شصت که علاقه به فعالیت های خارج از خانه داشتند؛ من دوست داشتم توی خانه بنشینم و شخصیت های توی ذهنم را روی کاغذ بیاورم.

از دوران ابتدایی علاقه داشتم شخصیت های داستانی ام را خلق کنم. آنها را روی کاغذ طراحی می کردم و بعد از برش با قیچی به مداد رنگی هایم می چسباندم. سپس پشت مبل خانه پنهان می شدم و با حرکت دادن آنها مقابل چشمان پدر، مادر و برادر کوچکترم یک تئاتر با عروسک های کاغذی اجرا می کردم. شاید این دلیل استعداد نویسنگی نباشد!

از کودکی به کتاب علاقه داشتم. کتاب زیاد می خواندم و یا برایم می خواندند. هنوز شخصیت های دوست داشتنی قصه های کودکی ام را به یاد دارم. برخلاف قصه های رنگارنگ امروز، پایان همه ی داستان ها شر مغلوب خیر می شد.

وقتی هفده ساله شدم. اولین داستانم را برای «سروش نوجوان» فرستادم. چهار ماه بعد پاسخ آن را در صفحه «پاسخ به نامه های داستانی» دیدم. به شدت ذوق زده شدم. در آن زمان در سن نوجوانی، چیزی چاپ کردن یا نامت چاپ شدن، غیر عادی و مهم به نظر می آمد. شاید این هم دلیل استعداد نویسندگی نباشد!

حالا که ۳۰ ساله شدم. دور و بری هایم و حتی همسرم «سارا» من را بهتر می شناسند. می دانند بزرگترین لحظه زندگی ام «نوشتن» است. دوست دارم در تنهایی خودم پناه ببرم و آن موقع شخصیت های داستانی ام را مانند کارگردان سینما از بین مردم شهر قصه هایم انتخاب کنم تا یک «داستان خوب» خلق کنم. جایی خواندم که «اورهان پاموک» گفت: «برای من یک روز خوب روزی است که خوب بنویسم.»

دوست دارم «نویسنده» شوم، می خواهم داستان های کوتاه ام دست به دست بین مردم بچرخد و مهم ترین جوایز ادبی را به اتاقم ببرم. شاید این هم دلیل استعداد نویسندگی نباشد!

این یادداشتم در هفته نامه “همشهری جوان” شنبه ۲۲ شهریور ۹۳ به چاپ رسید