کافکا و هدایت

حتما سوژه داستان کتاب «مسخ» نوشته «فرانتس کافکا» را می دانید. یک روز از خواب بیدارمی شوید و طبق عادت برای مرتب کردن موهایتان، مقابل آینه اتاق می ایستید. ولی برخلاف همیشه، آن لحظه متوجه می شوید به یک سوسک تبدیل شده اید. حدس می زنید آن لحظه چه احساسی دارید!؟ گمان می کنم زندگیتان  به یک کابوس تبدیل می شود و همه چیز را تمام شده برای خود تصور می کنید.

کافکا در ابتدای داستان، فضای رعب آور و ناباورانه را روی چشم خواننده می گشاید. که خواننده در ابتدای داستان از خود می پرسد: «چه بر سرم آمده؟»

ریشه گروتسک (Grotesque) در ادبیات به اسطوره های یونانی و داستان هایی با مضامین نبرد با هیولا باز می گردد؛ با موجوداتی ناشناخته، عجیب و غریب، ترسناک و تنفر برانگیز و در نهایت طنزآمیز. مانند برونتس (Brontes)، استروپس (Steropes) و آرگس (Arges) یا پولیفمس، هیولای یک چشم، پسر پوسایدون در ادیسه نوشته هومر یا متامورفیس نوشته اوید (Ovid)؛ همین طور گروتسک های کمدی در آثار شاخص مانند شاه لیر اثر شکسپیر.

یکی از بهترین نمونه های گروتسک، گوژپشت نتردام اثر ویکتورهوگو و همین طور هیولای فرنکشتاین، و در شبح اپرای پاریس، اریک را هم می توان از نمونه های گروتسک فرض کرد. همین طور کاراکتر «دیو» در «دیو و دلبر» و شخصیت گالم در ارباب حلقه ها اثر جی. آر.آر.تالکین گروتسک هستند. از دیگر نمونه ها در گروتسک رومانتیک می توان آثار ادگار آلن پور و «تریسترم شندی» اثر استرن اشاره کرد. گروتسک در داستان «آلیس در سرزمین عجایب» و «داستان های گالیور» از نمونه های عالی گروتسک اند؛ شخصیت های بسیار عجیب ولی در عین حال مناسب با ادبیات کودکان بودند.

گروتسک در لغت هر چیز تحریف شده، زشت، غیرعادی، خیالی یا باورنکردنی را گروتسک یا صُوَر عَجایب یا عجیب و غریب می‌گویند. در تعريف گروتسک در غرب، كتاب هایی نوشته شده است و برای آشنایی با این سبک یا شیوه ادبی می توان به کتاب «گروتسک در ادبیات» نوشته  فیلیپ تامسون مراجعه کنید.

در این شیوه یا سبک ادبی، شخصیت های داستانی در فضایی تاریک، سرد و مرموز به سر می برند. آنها اغلب اختیاری ندارند و در زنجیره ی حوادثی گرفتار آمده اند که تمام تلاش آن برای رهایی، به شکست می انجامد و هیچ راهی به اراده ی غالب در پس آن نمایش ندارند.

کافکا در داستان نویسی سبکی خاص ابداع کرد که بعدها به کافکایی مشهور شد؛ و نویسندگان بزرگی همچون صادق هدایت و مارکز دنبال رو این سبک شدند. مارکز می‌گوید با خواندن مسخ کافکا بود که فهمید «می‌توان جور دیگری نوشت».

صادق هدایت در پیام کافکا (۱۳۲۷) در ستایش از کافکا و به واقع در توضیح اندیشه های خود  می نویسد: «آیا به نظر نمی آید که آثارش یک جور فعالیت برای تلافی ناکامی های زندگی بوده است.»

«بوف کور» صادق هدایت، شرح تلاش روحی مردی است که می خواهد خود را بشناسد و چگونگی مسخ شدگیِ خویش را دریابد. هدایت  از همه کناره می گیرد و از طریق نوشتن در جستجوی خویشتن خویش بر می آید. او می نویسد تا هم به معنای زندگی پی برد و هم معنایی به زندگی خود دهد.

او در اروپا تحصیل کرد و چون به ایران بازگشتند به انگیزه های مردم دوستی و روشنفکری خواست به مردم کشورش خدمت کنند. اما بی سوادی و فقر و جهل عمومی سبب پیدایش شکاف عمیقی بین او (که روحیه نیمه ایرانی و نیمه اروپایی داشت) و عوام می شد.

داستان های صادق هدایت نشان دهنده ی خلاقیت اوست، زیرا در آن ها واقعیت را به شکلی بدیع توصیف می کند و به همین واقع گرایی صادقانه بزرگ ترین خدمت او به ادبیات معاصر ایران است. «حسن میرعابدینی» در کتاب «صد سال داستان نویسی ایران» می نویسد: «نوشتن برای صادق هدایت نه وسیله ی کسب جاه و مقام و نزدیک شدن به قدرت ها، بلکه شیوه ی زندگی بود.»

مصطفی بیان

این مقاله در روزنامه آرمان، چارشنبه ۹ بهمن ۹۲ چاپ شد

شخصیت هایی که از یاد می روند

«رابرت اسکولز» در کتاب «عناصر داستان» می گوید: «به هنگام بررسی شخصیت های داستان بزرگترین اشتباه ممکن اصرار بر «واقعی بودن» آنهاست. هیچ شخصیتی در کتاب یک شخص واقعی نیست. حتی اگر در یک کتاب تاریخ باشد و نامش یولیسزاس گرانت (هجدهمین رئیس جمهور امریکا)»

اما عده ایی دیگر این باور را دارند که شخصیت و زندگی، رابطه ای متقابل دارند. نویسندگان که زندگی را خوب شناخته و با کنجکاوی به آن نظر افکنده اند، خالق شخصیت های داستانی باورپذیری هم بوده اند.

«جمال میرصادقی» در کتاب «عناصر داستان» توضیح می دهد: «نویسنده در آفرینش شخصیت هایش آزادانه عمل کند، یعنی با قدرت تخیل، شخصیت هایی بیافریند که با معیارهای واقعی جور نیاید و از آن ها حرکاتی سر زند که از خالق او – نویسنده – ساخته نباشد و با آدم هایی که هر رو در زندگی واقعی می بینیم تفاوت داشته باشد.»

تمام انسان ها بدون استثناء دارای شخصیت هستند و وظیفه یک نویسنده ماهر این است که شخصیت داستانی خود را به خوبی به خواننده در عمل داستانی معرفی نماید. زیرا نمود شخصیت در رفتار انسان تجلی می یابد.

آیا تاکنون داستانی خوانده ای که هیچ انسانی در آن نقش نداشته باشد؟ البته چنین داستان هایی کم و بیش نوشته می شوند. مانند داستانی که درباره طبیعت و حتی طبیعت بی جان نوشته می شوند. اصولا در این گونه داستان ها، به جای کنش ها و رفتارها و درگیری های انسانی توصیف زیبایی ها و یا شاید توصیف زشتی های طبیعت، داستان را به پیش می برد. به نظر می رسد که خواننده، لذت و بهره کافی را از خواندن این گونه داستان ها نمی برد. چرا که حذف انسان و آدم از متن داستان، باعث خشکی و یکنواختی متن می شود.

ابراهیم یونسی در کتاب «هنر داستان نویسی» در این باره می نویسد: «از آن جا که داستان نویس، انسان است، لذا بین او و موضوع کارش خویشی و قرابت و شباهتی است که در بسیاری از اشکال هنری چنین پیوندی وجود ندارد.»

«لئونارد بیشاب» داستان نویس امریکایی، که خود از مدرسان ادبیات داستانی به شمار می رود، تا بیست و هفت سالگی زندگی کولی واری داشته است. او که تا پیش از تدریس در کلاس نویسندگی خلاق، بیشتر وقتش را به ولگردی می گذراند، شخصیت اولین داستان هایش را از آدم هایی گرفت که پیرامونش می لولیدند. «بیشاب» هم مانند هر نویسنده ی تازه کار دیگری سعی کرد اولین داستان هایش را بر اساس شخصیت ها یا حوادث و فضاهای آشنا بنویسد.

«گراهام گرین» نویسنده ی پرکار داستان های کوتاه و بلند انگلیسی در موقع نوشتن یک صحنه، بیش از آنچه که می نویسد، می بیند: «وقتی یک صحنه را می نویسم، حتی یک صدم آنچه را که می بینم، توضیح نمی دهم. شخصیت ها را می بینم که دماغشان را می خارانند، راه می روند، روی صندلی شان جلو و عقب می روند، حتی پس از آن که کار نوشتن را تمام کرده ام، طوری که پس از مدتی به چنان خستگی مفرطی دچار می شوم که چندان ناشی از تلاشم تخیلم نیست. بیشتر خستگی بصری است؛ چشمهایم از تماشای شخصیت هایم خسته می شوند.»

نویسنده باید حرکت خلق اشخاص داستانش را در خلال نوشتن کنترل کند. همان گونه که نقاش هر از چند گاه چند قدم از تابلوی نیمه تمامش عقب تر می رود و نگاهی عمیق به نتیجه کار خود می اندازد؛ نویسنده هم پس از جوششی درونی و نوشتن داستان، مدتی آن را کنار می گذارد و بعد به عنوان یک خواننده اثر خود را می خواند.

نویسنده ها در خلق اشخاص داستان هایشان الگوهای گوناگونی داشته اند؛ از جمله «داستایوفسکی» حالت احتضاز زن مسلول «پولین الکساندرونا» را در جنایات و مکافات از روی آخرین لحظات زندگی همسرش «ماری» به تصویر کشانده است. «ماکسیم گورکی» اولین شخصیت های اصلی اش (ماکارچودر، عجوزه ایزرگیل، مالوا) را در میان کولی های آواره ی استیپ های نزدیک دریای سیاه و ماهیگیران فقیر به چنگ آورد. «آنتوان چخوف» برای نشان دادن هرزگی های کارگزاران «تزار» به «ساخالین» سفر کرد. حاصل این سفر، داستان هایی بود با شخصیت هایی از این سرزمین؛ از جمله «پاول ایوانویچ» و «گوسف».

«ارنست همینگوی» از نویسندگان برجسته امریکایی و برنده ی جایزه نوبل ادبیات ۱۹۵۴، رابطه ی خود و والدینش را در داستان دکتر و همسرش به تصویر کشیده است. «هنری گراهام گرین» هم شخصیت های رمان زندگی اش را از میان کارگرانی انتخاب کرد که پیش از آن در کارخانه ای واقع در «میدلندز»، با آنها زندگی کرده بود.

«هک» در زندگی «مارک تواین» یکی از دوستان واقعی او به نام «تام بلانکنشیب» بود. «تواین» ویژگی هایی را که به «هک» داده بود، اغلب در این دوست یکرنگ و صمیمی اش پیدا می کرد.

«گونترگراس» نویسنده بزرگ و معروف آلمان و برنده جایزه نوبل ادبیات سال ۱۹۹۹  در مورد «فونتانه» شخصیت اصلی کتابش می گوید: «قهرمان کتاب من، فونتانه، برای دولت «پروس» آلمان کار می کرد. در آن زمان در دوبت پروس، سانسور قضیه ای عادی بود. او حتی جاسوس دولت پروس در لندن شد و سپس در شصت سالگی شروع به نوشتن کتاب کرد. پیش از آن، روزنامه نگار بود؛ ولی بعد از شصت سالگی کتاب های متعددی نوشت و مرتب کتاب منتشر می کرد. من فونتانه و سرگذشت او را در آخرین کتابم به نام این قضیه طولانی در آغاز قرن ۲۱ زنده کرده ام»

«محمد علی جمالزاده» پدر داستان نویسی نوین ایران و خالق کتاب «یکی بود، یکی نبود»  در مورد رمان شوهر آهو خانم، «علی محمد افغانی» گفت: «در واقع باید من و امثال من دکان نویسندگی مان را تخته کنیم. راستی کشور ایران کشور معجزه است؛ به طور ناگهانی و غیر منتظره، کودکان معجزه آسایی می پروراند. این کتاب در واقع خواندنی است»

«عبدالعلی دستغیب» معتقد است که داستان نویسان ایرانی، دو نوع الگوی شخصیت پردازی بومی و غیر بومی داشته اند. مانند رمان تهران مخوف «مشفق کاظمی»، زیبا «محمد حجازی»، کلیدر «محمود دولت آبادی» الگوهای شخصیت پردازی اش غیربومی یا تقلیدی است و تاثیرات ادبیات غرب به وضوح مشاهده می شود.

«محمود دولت آبادی» و «فیروز زنوزی جلالی» از زمره نویسندگانی است که قبل از نوشتن تحقیقات لازم را برای خلق داستانش انجام می دهد. جلالی می گوید: «برای پرداخت شخصیت باغبان در رمان جستجوی خورشید، پانزده روز به گلخانه ی نیروی دریایی رفتم و از زبان باغبان ها با جزئی ترین مسائل باغبانی آشنا شدم.

«سید محمد شجاعی» در مورد شخصیت های داستانی اش می گوید: «بعضی را از دور و اطراف خود گرفته ام و برخی را هم در کارگاه خیال ساخته و پرداخته ام. آنها را هم که از جامعه گرفته ام، باز در کارگاه خیال خودم چکش کاری کرده ام و خود آنها را وارد داستان نکرده ام. در مجموعه ی امروز بشریت شخصیت همه ی داستان ها از اطراف خودم انتخاب شده و واقعیت بیرونی داشته اند؛ اما به هر حال از صافی ذهن نویسنده عبور کرده اند»

آدم های داستان، خوب یا چه بد در طول مسیر داستان همواره از سوی آدم های مقابل شان مورد برخوردهای ارزشی و ضد ارزشی قرار می گیرند تا نویسنده در پایان داستان، پیام اخلاقی خود را به خواننده (جامعه) انتقال بدهد. فردوسی (رستم، سهراب، سیاووش)، نظامی (لیلی و مجنون، خسرو و شیرین)،  منوچهرخان حکیم (اسکندرنامه نقالی)، میرزا محمدعلی نقیب‌الممالک (امیر ارسلان نامدار)، مارک تواین (تام سایر و هاکلبری فین)، کارلو کلودی (پینوکیو)، چارلز دیکنز (دیوید کاپرفیلد. الیور تویست)، لوئیس کارول (آلیس در سرزمین عجایب)، دون میگل دسروانتس ساآودرا (دون کیشوت)، آنتوان دوسنت اگزوپری (شازده کوچولو) و بسیاری دیگر از نویسندگانِ  جهان با خلق چنین شخصیت های داستانی قصد داشتند پیام انسانی و اخلاقی خود را به جامعه زمان خود و جامعه آینده انتقال بدهند. وجود پیام ارزشی چنین شخصیت های داستانی باعث گردید که آنها برای همیشه در جامعه بشری ماندگار و جاودانه بمانند.

متاسفانه امروز دیگر در داستان نویسی تیپ معنایی ندارد. آنچه در شخصیت پردازی حاکم است، شخصیت های چند بعدی است که هم در جای خود خوبند و هم در شرایط خاص، رفتارهای منفی از خود بروز می دهند. شاید از این رو باشد که شخصیت های داستانی امروزی در ذهن آدم باقی نمی مانند؛ در حالی که شخصیت هایی چون «رستم»، «سهراب»، «سیاووش»، «لیلی و مجنون» ، «خسرو و شیرین»، «اسکندرنامه»، «امیر ارسلان نامدار»، «سمک عیار»، «سندباد»، «علاء الدین»، «حسین کرد شبستری»، «ملانصر الدین»، «پینوکیو»، «ژان والژان»، «دون کیشوت»، «تام سایر»، «هاکلبری فین»،  «دیوید کاپرفیلد»، «الیور تویست»، «شازده کوچولو»، « کنت مونت کریستو»، « شرلوک هلمز»، «جوجه اردک زشت» و … همچنان در ذهن ما انسان ها زندگی می کنند.

منتقدان ادبی اعتقاد دارند که در قرن حاضر اسطوره های اخلاقی و انسانی از میان برخاسته اند و جای آن را شخصیت های تخیلی و پوچ مانند «هری پاتر»، «مرد عنکبوتی» و«بتمن»  قرار گرفته اند. آیا این شخصیت های داستانی می توانند پیامِ درستِ اخلاقی و انسانی را به من و شما خواننده انتقال بدهند!؟

مصطفی بیان

این مقاله در  ماهنامه گلستانه ، دی ۱۳۹۲ به چاپ رسید

آلیس مونرو برگزیده نوبل ادبیات ۲۰۱۳

«آليس مونرو»، نويسنده شهرهای کوچک و مناطق روستايی کاناداست. داستان هايش بيشتر درباره زندگی زنان است و در فضای امن گذشته جريان دارد. او را چخوف زمانه ما لقب داده اند و تاثيرگذاری داستان های کوتاهش را با رمان برابر دانسته اند.

آلیس مونرو (Alice Munro) متولد ۱۰ جولای ۱۹۳۱ در شهر وینگهام کانادا در خانواده‌ای به دنیا آمد که پدرش کشاورز و مادرش معلم مدرسه بود. او در نوجوانی نویسندگی را آغاز کرد و در سال ۱۹۵۰ اولین رمان خود با نام «ابعاد یک سایه» را زمانی که مشغول به تحصیل در دانشگاه اونتاریو غربی بود، منتشر کرد. نکته مهم ماجرا این نیست که او اولین داستانش را در نوزده سالگی چاپ کرده، بلکه این است که او تا پیش از انتخاب نویسندگی به عنوان یک حرفه مشاغلی چون پیشخدمتی و تصدی کتابخانه را تجربه کرده بود و حتی مدتی نیز در مزارع تنباکو مشغول به کار بود. با این حال او در سال ۱۹۵۱ دانشگاه را ترک و ازدواج کرد و به همراه همسرش به شهر ویکتوریا مهاجرت کرد. مونرو سپس در سال ۱۹۶۸ با اولین جلد از مجموعه داستان کوتاه «رقص لاله‌های خوشحال» موفق به کسب جایزه گاورنر جنرال کانادا شد. این روند موفقیت با انتشار کتاب «زندگی‌های دختران و زنان» در سال ۱۹۷۱ و کتاب «فکر می‌کنی چه کسی هستی؟» در سال ۱۹۷۸ ادامه یافت که این کتاب دومین جایزه گاورنر جنرال را برایش به ارمغان آورد. او سپس برای معرفی کتاب‌های خود در قالب تور جهانی سه ساله به کشورهای استرالیا، چین و منطقه اسکاندیناوی سفر کرد و سپس در دهه‌های ۸۰ و ۹۰ میلادی به تدریس در دانشگاه بریتیش کلمبیا مشغول شد. او در این سال‌ها به طور میانگین هر چهار سال یک رمان کوتاه به رشته تحریر درآورد. بیشتر کتاب‌های وی در نشریات و روزنامه‌های معتبری چون نیویورکر، گرند استریت، آتلانتیک مانسلی و پاریس ریویو منتشر شده و در اختیار علاقه‌مندان قرار گرفته‌اند. او سپس رمان «خرسی که کوه را به تسخیر درآورد» را نوشت که دست‌مایه ساخت فیلمی به کارگردانی «سارا پولی» شد که در جشنواره تورنتو ۲۰۰۶ مورد تشویق قرار گرفت. پس از آن در سال ۲۰۰۶ کتاب «دورنمای کاسل راک» را منتشر کرد و در سال‌های بعد نیز رمان‌ «شادی فراوان» را به رشته تحریر درآورد. او در اکتبر ۲۰۰۹ اعلام کرد که از ناراحتی قلبی و سرطان رنج می‌برد.

آخرین داستان بلند وی در سال ۲۰۱۲ تحت عنوان «زندگی عزیز» منتشر شد و آخرین مجموعه داستانی وی نیز در سال ۲۰۱۱ انتشار یافت. کتاب‌های «فرار» با ترجمه مژده دقیقی، «رویای مادرم» با ترجمه ترانه علیدوستی، «دست‌مایه‌ها» با ترجمه مرضیه ستوده و «دورنمای کاسل راک» با ترجمه زهرا نی‌چین از جمله ترجمه‌هایی هستند که از آثار این نویسنده در ایران منتشر شده‌اند.

ما در قصه های مونرو، فضای آشپزخانه و زندگی خانوادگی را با همه زیبایی و البته مشکلاتش می بینیم. او از مردان و زنانی می نویسد که عاشق هم می شوند و بعد ازدواج می کنند. کمی بعد اما زندگی عادی و معمولی جای عشق را می گیرد و مشکلات دهان باز می کنند. او از فرزندانی می نویسد که بزرگ می شوند و خانواده شان را ترک می کنند. در مسیر آثار مونرو، می توان به خوبی دید که او با شخصیت های داستانی اش بزرگ می شود و به میان سالی می رسد و بعد پیری.

آلیس مونرو هنوز هم سرسختانه می نویسد، خودش می گوید از این بابت متعجب است: «انتظار داشتم تا الان بازنشسته شده باشم.» ولی این بانوی نویسنده ۸۲ ساله اوایل تابستان از دنیای نویسندگی اعلام بازنشستگی و اعلام کرد احتمالا دیگر چیزی نخواهد نوشت. وی با اعلام اینکه «بهتر است ناگهانی بروم»، از علاقه‌مندان‌ آثارش خواسته کتاب‌های قدیمی او را دوباره و چندباره بخوانند که تعدادشان هم زیاد است.

آکادمی نوبل امسال آلیس مونرو را «استاد داستان کوتاه معاصر» لقب داد و از او به خاطر «داستان‌های که با ظرافت نوشته شده و ویژگی آنها روشنی و واقعیت روانشناختی است» تقدیر کرد. مونرو پس از شنیدن خبر برگزیده شدنش به‌عنوان سیزدهمین زن برنده نوبل ادبیات گفت: «می‌دانستم که نامزد دریافت نوبل شده‌ام؛ اما هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم آن را ببرم. این همه هیجان را نمی‌توانم باور کنم. بردن نوبل خیلی عالی و شگفت‌انگیز بود؛ به اين معناست که خیلی‌ها تو را تحسین می‌کنند و برای یک نویسنده این خیلی غافلگیرکننده است.»

آلیس آنه مونرو از مستعدترین نویسندگان داستان کوتاه معاصر است که به اعتقاد بسیاری از منتقدان، داستان‏‌هایش به لحاظ قدرت ادبی و احساسی به رمان نزدیک است. بسیاری بر این عقیده اند که مونرو جامعه کتابخوان آمریکای شمالی  را با داستان کوتاه آشتی داده است. البته خودش می گوید هرگز قصد نداشته صرفا نویسنده داستان کوتاه باشد؛ فکر می کرده مثل همه رمان خواهد نوشت. ولی حالا دیگر می داند نگاهش به مسائل برای نوشتن رمان مناسب نیست. دوست دارد پایان داستان را در ذهنش مجسم کند، و مطمئن باشد مثلا تا کریسمس آن را تمام خواهد کرد، و نمی‌داند نویسنده ها چطور روی پروژه های طولانی مثل رمان با پایان باز کار می کنند. « مارگارت آتوود» از نویسنده‌ های نام‌دار کانادایی، آلیس مونرو را یکی از «مقدسات ادبیات جهان» نامیده است.

مونرو درباره شیوه نویسندگی خود گفته است: «اغلب پیش از شروع نوشتن داستانی، کلی با آن نشست و برخاست می‌کنم. وقتی بطور مرتب وقت نوشتن ندارم داستان‌ها مدام در ذهنم رژه می‌روند، تا جایی که وقتی می‌نشینم به نشستن کاملاً در آن غرق شده‌ام. این روزها این غرق شدن را با یادداشت برداشتن انجام می‌دهم. چندین و چند دفترچه یادداشت دارم که با خط خرچنگ قورباغه پر شده‌اند، همه چیز را در آن می‌نویسم. گاهی وقتی به این نسخه‌های اولیه نگاه می‌کنم با خودم می‌گویم واقعاً سودی هم دارند؟ می‌دانید من از آن نویسندگانی نیستم که از موهبت سرعت برخوردار هستند و سریع می‌نویسند.»

ظاهرا داستان هايی که او می نويسد قواعد قالب داستان کوتاه را نقض می کنند و تابع قوانين شکل گيری رمان هم نيستند. او به يک فرم خاص فکر نمی کند، بيشتر به داستان فکر می کند، بیشتر به يک داستان بزرگ. او می گوید:« می خواهم چه کار کنم؟ می خواهم داستانی تعريف کنم، به سبک قديم- ماجرايی که برای کسی اتفاق می افتد- ولی می خواهم اين «ماجرايی که اتفاق می افتد» با مقدار قابل توجهی وقفه، بازگشت به عقب، و شگفتی روايت شود. می خواهم خواننده احساس کند که چيزی در اين داستان حيرت انگيز است نه «ماجرايی که اتفاق می افتد»، بلکه سبک و سياقی که همه چيز اتفاق می افتد. اين داستان های کوتاه بلند منظور مرا به بهترين وجه تامين می کند.»

آلیس داستان هایش را با خودکار در یک دفتر می نویسد. داستان را از اول تا آخرش می نویسد، ولی این داستان به هیچ وجه داستان نهایی نیست. بعد هم یک دفتر دیگر برمی دارد و دوباره آن را با خودکار می نویسد؛ این بار داستان به نسخه نهایی و موردنظرش نزدیک می شود. بعد این دو دفتر را پاره می کند و دور می ریزد و بدون آن که به چیزی نگاه کند داستان را با کامپیوتر می نویسد. آن وقت است که یک داستان معقول می نویسد. آلیس در مورد استفاده از رایانه پاسخ داد: « من درمورد وسایل فنی آدم فجیعی هستم! اگر مدت طولانی با کامپیوتر کار نکنم همه چیز را فراموش می کنم و شوهرم باید بیاید و همه چیز را از نو برایم توضیح دهد. از اینها گذشته من به تازگی مریض شده ام؛ به سرطان دچار شده ام؛ درمان سرطان هم طوری است که قسمت هایی از مغز آدم را از بین می برد، و در این شرایط وقتی چیزی را یاد می گیری در ذهنت نمی ماند و آن را فراموش می کنی.»

آلیس آنه مونرو را از مستعدترین نویسندگان داستان کوتاه معاصر می نامند. او یک زمانی تلاش کرد رمان بنویسد ولی هیچ فایده ای نداشت. همیشه داستانی را که درقالب رمان می خواست روایت کند در وسط های راه به هم می ریخت و او هم به آن بی علاقه می شد و دیگر به نظرش به درد نمی خورد و پیگیرش هم نمی شد. الان هم به نظر خودش داستان هایی که می نویسد یک چیزی بین داستان کوتاه و رمان هستند که البته مردم به آنها می گویند داستان کوتاه، ولی داستان هایش به ندرت کوتاه هستند و درعین حال هم رمان نیستند. نمی داند آیا برای داستان هایی که حجم شان بین داستان کوتاه و رمان است، کلمه خاصی وجود دارد یا نه. او در مورد سوال «چه شد که داستان کوتاه نوشتید؟» پاسخ داد: «سال‌های متمادی فکر می‌کردم که داستان کوتاه نوشتن فقط نوعی تمرین نویسندگی به حساب می‌آید. آن سال‌ها گمان می‌بردم داستان کوتاه نوشتن بسیار آسان‌تر از رمان نوشتن است تا اینکه یک رمان نوشتم و پس از آن متوجه شدم داستان کوتاه نوشتن کاری بسیار دشوار است و من می‌توانم از عهده هر دوی اینها برآیم. البته بستگی زیادی به موضوع‌های انتخابی‌ام هم دارد. به نظرم حرف‌هایم را می‌توانم در یک داستان کوتاه هم خلاصه کنم.»

آلیس بعضی از این پیرنگ ها ی داستان هایش را از حوادثی به دست می آورد که رخ داده اند، و بیشترشان براساس حوادثی نوشته شده اند که نزدیک بود رخ بدهند یا اینکه رخ نداده اند ولی امکان رخ دادنشان وجود داشت؛ اتفاقاتی که وقتی در زندگی اش به آنها نگاه می کند با خودش می گوید اگر فلان و بهمان اتفاق می افتاد واکنش من چه بود؟ این داستان ها یک جورهایی بررسی این موضوع هستند که مردم یا گروه خاصی از مردم در شرایط مختلف چه رفتاری از خود نشان می دهند.

آلیس مونرو به تدریس داستان نویسی اعتقادی ندارد و بلکه متنفر هم هست. او اعتقاد دارد: « کسی که می خواهد داستان بنویسد باید بنشیند و هی داستان بنویسد و داستان بنویسد و کار خود را بررسی کند. وقتی شما با گروهی از افراد طرف هستید، یکی از خطرات کار این است که با یک نوع داستان رو به رو می شوید، یک جور اثر که البته مؤثر هم هست و بقیه هم از کار او دنباله روی می کنند چون در کلاس شخصیت قوی ای شکل گرفته. من شخصا احساس می کنم که این داستان ها هرگز گل نمی کنند.»

در کارنامه پربار ادبی آلیس مونرو می توان به دریافت چندین جایزه معتبر ادبی مانند داستانی گاورنر جنرال کانادا (۱۹۶۸، ۱۹۷۸ و ۱۹۸۶)، جایزه کتاب تریلیوم (۱۹۹۰)، جایزه ادبی گیلر (۱۹۹۸ و ۲۰۰۴)، جایزه انجمن ملی منتقدین کتاب آمریکا (۱۹۹۸)، جایزه داستان کوتاه اوهنری (۲۰۰۶ و ۲۰۰۸)، مدال افتخار ادبیات از انجمن ملی هنرهای آمریکا (۲۰۰۵)، مدال افتخار ادبیات از باشگاه هنرهای ملی آمریکا (۲۰۰۵)، جایزه ادبی من بوکر (۲۰۰۹) و نشان شوالیه فرانسه (۲۰۱۰) اشاره کرد. این نویسنده سرشناس اکنون عضو افتخاری آکادمی ادبیات و هنر آمریکاست.

آلیس مونرو، نویسنده برجسته کانادایی و برگزیده نوبل ادبیات به نویسندگان جوان توصیه می کند: « نمی شود به نويسنده های جوان توصيه یی کرد چون خيلی با هم فرق دارند. می توانيد بگوييد «بخوان»، ولی ممکن است نويسنده يی بيش از حد بخواند و ديگر نتواند بنويسد. يا بگوييد «نخوان، فکر نکن، فقط بنويس»، و نتيجه اش می تواند کوهی از مزخرفات باشد. اگر قرار است نويسنده شويد، احتمالا کلی راه اشتباهی می رويد و بعد يک روز بالاخره همان چيزی را می نويسيد که بايد بنويسيد. آن وقت کارتان روز به روز بهتر و بهتر می شود فقط به اين دليل که شما می خواهيد بهتر باشد، و حتی وقتی پير می شويد و با خودتان می گوييد «مردم حتما کار ديگری هم می کنند»، نمی توانيد نوشتن را به کلی کنار بگذاريد.»

مصطفی بیان 

این مقاله در ماهنامه گلستانه ، دی ۱۳۹۲  به چاپ رسید

شجاع ترین نویسنده امروز

او را «شجاع ترین نویسنده امروز امریکا» خطاب می کنند که مسائل امروز اجتماعی امریکا مانند اعتیاد، تجاوز، همجنس گرایی و قتل در مدارس و خانواده های امریکایی را در کتاب های خود به نقد می کشاند. حالا که پنجاه و دو سال شده و تمام قد، نقش نویسنده و منتقد اجتماعی برجسته امریکا را ایفا می کند.

«ای. ام. هومز» (A.M. Homes) در ۱۸ دسامبر ۱۹۶۱ در پایتخت امریکا متولد شد. تحصیلات ابتدایی و دبیرستانش را در واشنگتن گذراند و مقطع کارشناسی و کارشناسی ارشدش را در رشته «برنامه نوشتن خلاق» را در دانشگاه های کلمبیا و نیویورک به پایان رساند. وی در حال حاضر در دانشگاه پرینستون مشغول به تدریس است.

او یک نویسنده نادر بین هنر والا و فرهنگ عامه است. در نقد هنر امپرسیونیستی، وی سبک خشکیده را به سبک سری و خلاقیت به ارمغان آورد. و در سخنرانی الهام بخش خود خلاقیت سایر نویسندگان و هنرمندان را به رها کردن ترس و حدوسط خطرات واقعی در کار خود تحریک کرده است. همان طور که خود یکی از تحریک کننده ترین صدای ادبی امروز امریکا شناخته شده است.

از اولین رمان ای. ام. هومز با نام «جک» (۱۹۸۹) که در مورد پسری نوجوان و نوزده ساله که با واقعیت اجتماع همجنس گرایی آشنا می شود تا رمان «پایان آلیس» (۱۹۹۶) ستایش را برای تجسم راسخ خود را از پدوفیلیا برانگیخته است؛ همگی سخن از اجتماع فاسد و پلید سرمایه داری دولتمردان امریکایی به زبان می آورد.

در سخنان «مایکل کاتینگهام» رمان نویس و برنده جایزه پولیتزر، ای. ام. هومز را به عنوان «شجاع ترین نویسنده امروز» خطاب می کند که اگر بخواهد وی می تواند تقریبا همه چیز را انجام دهد.

برخلاف جنس زنانه «ای. ام. هومز» دارای روحیه ایی مردانه است. وی در واشنگتن پست اظهار داشت: «من از مردان مورخ ام و هم از زنان مورخ، نه بیشتر و نه کمتر» و در مصاحبه ایی با مجله دیوا گفت: «من دارای خصوصیات جنس نر و ماده هستم» ولی در شرح خاطرات، خود را دختر معشوقه ایی توضیح می دهد که با وجود بیش از پنجاه سال سن هنوز با پدر و مادر خود زندگی می کند.

در کارنامه پرکار ادبی خانم «ای. ام. هومز» چندین رمان و مجموعه داستان به چشم می آید؛ که می توان رمان های جک(۱۹۸۹)، مادران از یک کشور (۱۹۹۳)، پایان آلیس (۱۹۹۶)، موسیقی برای آتش زدن (۱۹۹۹)، این کتاب زندگی شما را نجات داد (۲۰۰۶)، ممکن است ما را ببخشند (۲۰۱۲) و مجموعه داستان چیزهایی که شما باید بدانید (۲۰۰۲) را نام برد. وی علاوه بر تدریس در دانشگاه، به عنوان یک روزنامه نگار در مجلات معتبر مانند نیویورکر و مک سوینی فعالیت دارد و مقالات و مصاحبه های مختلفی با نویسندگان و هنرمندان برجسته بر روی کاغذ آورده و منتشر کرده است.

ای. ام. هومز جوایز متعددی مانند بنیاد گوگنهایم یاران (۱۹۹۸) رادریافت کرده است؛ و توانست امسال نیز با رمان «ممکن است مارا ببخشند» (May We Be Forgiven) جایزه ادبی اورنج ۲۰۱۳ را از میان نامزدهای دیگر این جایزه، ماریا سمپل « برنادت، کجا می روید»، هیلاری مانتل « مطرح کردن اجسام» (نامزد جایزه ادبی اورنج ۲۰۰۶ و ۲۰۱۰)، باربارا کینگسالور «پرواز» (نامزد و برگزیده جایزه ادبی اورنج ۱۹۹۹ و ۲۰۱۰)، کیت اتکینسون «زندگی بعد از زندگی» (برگزیده کتاب سال بریتانیا ۲۰۰۹) و زیدی اسمیت «ان.دبلیو» (نامزد و برگزیده جایزه ادبی اورنج سال های ۲۰۰۰، ۲۰۰۳ و ۲۰۰۶) را از آن خود کرد.

جایزه ادبی اورنج (Orange Prize for Fiction) یکی از معتبرترین جایزه های ادبی انگلستان است که به نویسندگان زن که به زبان انگلیسی رمان نوشته و در انگلستان منتشر کرده باشند اهدا می شود. این جایزه به طور رسمی به عنوان جایزه ادبی زنان انگلیس زبان در دنیا شناخته شده است. داوران این جایزه ادبی یک هیات پنج نفره شامل پنج زن نویسنده یا منتقد ادبی برجسته در هر سال انتخاب می شوند. این جایزه از سال ۱۹۹۶ با هدف ترویج ادبیات داستانی از سوی نویسندگان زن در سراسر جهان برگزار می گردد و برگزیده هر سال علاوه بر مجسمه برنزی، مبلغ سی هزار پوند نیز دریافت می کند.

رمان «ممکن است مارا ببخشند» داستان دو برادر یهودی را روایت می‌کند که یکی در تصادفی وحشتناک، چند نفر را می‌کشد و برادر دیگر، به رفع و رجوع رخدادهای پس از آن می‌پردازد. داستان در کنار فضای تیره‌ای که دارد سرشار از طنز است. ای. ام. هومز در نیویورک تایمز گفته است: « این کتاب، یک طنز است که در آن شخصیت های اصلی در حال حاضر مرده اند.» با این حال منتقد روزنامه اعلام کرد که کتاب «ممکن است ما را ببخشند» بزرگترین، وسیع ترین رمان در عین حال، یک کارناوال تاریک زندگی آمریکایی در قرن بیست و یکم است.

«ای. ام. هومز» در گفت و گو با رادیو بی بی سی گفت که این رمان را در ابتدا به صورت داستان کوتاه دیده بود. داستان کوتاه او با همین نام در کتاب بهترین داستان های کوتاه آمریکایی منتشر شده بود. او گفت:« ولی بعد تا ۷۰۰ صفحه ادامه دادم. به خودم اجازه دادم که همین طور پیش بروم، کاری که معمولا نمی کنم. فکر کردم می خواهم کتابی را که دوست دارم بنویسم و خودم را سرگرم کنم.»

«ای. ام. هومز» در مورد کتابش گفته است: «گمان می کنم من می خواستم برای نوشتن یک کتاب امیدوار کننده در مورد تکامل خانواده بنویسم. »

وی معتقد است روزی زندگی خود را در یک زمان عجیب و غریب از برزخ شناور و اضطراب طلاقی می بینیم. او می خواهد به ما بیاموزد که در فرهنگ لغت نامه، علاوه بر کلمه «انتقام» کلمه متضادی به نام «بخشش» وجود دارد که باید معنی آن را در زمان خودش به درستی دانست.

در پایان، برگزیده جایزه ادبی اورنج ۲۰۱۳ این سوال را از ما می پرسد: «زمانی خواهد رسید که شما بخواهید برای بخشش اشتباهات بزرگ یک انسان تصمیم بگیرید. آیا در آن زمان انسان پخته ایی شده اید؟»

مصطفی بیان

این مقاله در روزنامه آرمان/ شماره ۲۳۷۲/ دوشنبه ۹ دی ۱۳۹۲ به چاپ رسید

مادربزرگ های نویسنده

تصور کنید مادربزرگ ها به جای پخت و پز و بافتن لباس و بزرگ کردن بچه ها، بروند سراغ مداد و کاغذ و بنشینن کنار پنجره در فصل بهار و یا وقت زمستان لَم بدن کنار بخاری نفتی یا هیزمی، داستان بنویسند.

قصه های مادربزرگ حال و هوای خاص خودش را دارد. آنها خوب می دانند خوراک بچه ها، چه جور قصه هایی است. مادربزرگ ها یکی از راه های تربیت بچه ها را گفتن داستان می دانند. آنها سعی می کنند با خلق شخصیت های منفی و مثبت داستان و قرار دادن آنها مثل مهره های شطرنج در کنار یکدیگر، پیام اخلاقی خود را به ما منتقل کنند.

ولی هیچ وقت گمان نکنید که قصه های مادربزرگ فقط در سوژه های ساده و عامیانه خلاصه می شود. وقتی از نزدیک زندگی آنها را خواندم، دیدم مادربزرگ هایی هستند که با شجاعت سوژه های داستانی خلق کردند که حاصل آنها تحول اجتماعی به سوی فضای صحیح اخلاقی بود. آنها توانستند در میان نظام مردسالاری، برای رسیدن به آرمان های مقدس و درستشان داستان بنویسند و در روزنامه های معروف و حتی کتاب با شمارگان بالا چاپ کنند و جالب است که این را هم بدانید، ده نفر از برگزیدگان جوایز نوبل ادبیات، مادربزرگ هستند!

برخی از آنها بسیار پرکار بودند و تا آخرین سال های زندگی شان داستان گفتند و برخی فقط با نوشتن یک داستان، نامشان برای همیشه در تاریخ ادبیات جهان به یادگار ماند.

در کشور ما هم مادربزرگ های نویسنده ایی بودند؛ مانند سیمین دانشور که در سال های آخر زندگی اش کم کار بود و برخی مثل فاطمه (غزاله) علیزاده، فرزانه کرم پور و فرشته ساری دست از نوشتن بر نداشتند.

ادنی نولیوار 

کارتون زیبای «حنا دختری در مزرعه» هنوز در خاطر بسیاری از ما کودکان دیروز خاطره ای شیرین به یادگار گذاشته است. همان دختر بچه مظلوم و دوست داشتنی به نام حنا! قصه ای که جزء یکی از محبوب ترین و تاثیرگذارترین داستان های نوجوانان در جهان به حساب می آید. نویسنده این داستان شیرین و خواندنی خانم ادنی نولیوار نویسنده فنلاندی است.

ادنی نولیوار مانند تمام نویسندگان زمان خود، لحظات دشوار جنگ جهانی اول را لمس کرده است. شايد بتوان ادعا كرد كه اين نويسنده تنها در يک اثر خود يعنی رمان کاتری، دختر گاوچران (حنا، دختری در مزرعه)  تا حدودی خوی ضد جنگ خود را در خلق شخصیت یک دختر بچه نه ساله به نام کاتری (حنا) نشان داده است.

نولیوار، ۸۹ سال عمر کرد و آخرین کتابش را با نام «راز مارکوس» در سن هفتاد سالگی نوشت و در بیست سال آخر زندگی اش هیچ داستان و رمانی منتشر نکرد.

لوسی مود مونتگرمری

«آنه از گرین گیبلز» در ایران با نام «رویای سبز» ترجمه شده است. دختری پُرحرف، با استعداد و زرنگ البته کمی هم سر به هوا که در يک پرورشگاه زندگی می کند تا آنکه زندگی اش دچار دگرگونی می شود. مونتگرمری، الهام نوشتن این قصه را از مقاله ای در روزنامه و همچنین تجربیات کودکی خود در روستای جزیره پرنس ادوارد را در آن ترسیم کرده است.

زندگی مونتگرمری همانند شخصیت داستانی اش آنه، پس از مرگ مادرش به نزد مادر بزرگ و پدربزرگش در مزارع سرسبز جزيره پرنس ادوارد رفت. او برخلاف آنه، دختری آرام و گوشه گیر بود.

لوسی نویسنده پرکاری بود و آثار بسیاری به یادگار گذاشت. آخرین کتابش را با نام «داستان جین از فانوس هیل» در سن ۶۵ سالگی چاپ کرد ولی تنها اثرش «آنه از گرین گیبلز» (رویای سبز) بر محبوبیت او در کانادا و جهان افزود.

پاتريشيا ماری سَنت جان

کارتن زیبای «بچه های کوه آلپ» را بسیاری از متولدین دهه پنجاه و شصت به یاد دارند. داستان در مورد دختر نوجوانی به نام آنت است که برادری کوچک به نام دنی دارد که مادرشان بعد از به دنیا آوردن دنی از دنیا می رود. آنها با پدرشان در مزرعه ای در دامنه های  رشته کوه های آلپ زندگی می کنند. در همسایگی آنها پسر نوجوانی به نام لوسین با خانواده اش زندگی می کند که با آنت خیلی صمیمی است، تا اینکه طی حادثه ای دوستی بین او و آنت به نفرت تبدیل می شود.

«پاتریشیا ماری سنت جان» در آغاز نگارش کتاب «گنجینه های برف» می گوید:

«داستان را زمانی شروع می کنم که جنگ (جنگ دوم جهانی) پایان یافته است. جنگی که در آن شاهد جنایت، خشم و نفرت بودم. خشم کسانی است که می توانند دیگران را ببخشند. پشیمانی از آن کسی است که می تواند ببخشد ولی نمی بخشد؛ و من می دانستم که نسل جدید کودکان پس از جنگ، نیاز جدیدی به یادگیری معنای بخشش دارند.»

پاتریشیا، ۷۹ سال زندگی کرد و بیشتر عمر خود را به عنوان پرستار مبلغ در مراکش گذراند. او در آخرین سال های زندگی اش داستان هایی با موضوع عشق و بخشش نوشت و در سال ۱۹۸۷ دو کتاب «نیاز به یک همسایه دارم» و «راز قایق» را منتشر کرد.

یوهانا اشپیری

داستان زیبای «هایدی» را همه ی ما خوانده و یا فیلمش را یکبار دیده ایم. دختر بچه ایی شاداب که به همراه پدربزرگش و دوستش پیتر در کوهستان زندگی می کند. مجموعه رمان هایدی، دختر روستایی در روستایی در سوئیس، اثر «یوهان اشپیری» نویسنده سوئیسی است.

او ۷۴ سال زندگی کرد و نویسنده ای نسبتا کم کار در آخرین سال های زندگی اش بود. یوهان را بیشتر به خاطر نگارش مجموعه ی رمان هایدی  در تاریخ ادبیات جهان می شناسند.

هریت بیچر استو

«او زن کوچکی است که جنگ بزرگی به راه انداخته‌است.»

این جمله معروف «آبراهام لینکلن» رئیس جمهور وقت امریکا، وقتی در ابتدای جنگ داخلی آمریکا با «هریت بیچر استو» دیدار کرد؛ از او نقل شده ‌است.

با مرگ نلسون ماندرلا، بلافاصله به یاد رمان عمو تام (عمو تُم) افتادم. بردگانی که با گذشت زمان، معنای آزادی را از یاد برده‌ بودند و خود را محکومین ابدی این زندگی تلخ جامعه سفید پوستان می دانستند.

رئیس جمهور امریکا، زمانی که نویسنده رمان «کلبه عمو تام» را دید با چنین زنی روبرو شد: انسانی کوتاه قد با موهایی کاملا سفید که بدنش به نسبت لاغر و شانه هایش باریک بود؛ طوری که جثه ریز و ضعیفش نظرش را جلب کرد.

استو برخلاف جثه کوچکش، قلمی زیبا و بیانی محکم و استوار داشت. او نویسنده شجاعی بود که در جامعه سفید پوستان و سیاستمداران افراطی و مردسالار از آزادی برده ها سخن گفت.

هریت بیچر استو در تابستان ۱۸۹۶ در سن ۸۵ سالگی درگذشت و بیش از بیست کتاب از جمله رمان، سه سفرنامه و مجموعه مقالات و نامه ها به یادگار گذاشت؛ ولی هیچ یک از آنها به محبوبیت داستان «کلبه عمو تام» او نمی رسد. او نویسنده پرکاری بود و تا آخرین سال های زندگی اش، هیچ گاه قلم از دستش رها نشد. «زندگی پور» و «او به آمدن فردا» آخرین نوشته های استو است که در سال های پایانی زندگی اش منتشر شد.

آنا سِوِل

آنا فقط یک کتاب نوشت که بیش از پنجاه سال نوشتن این کتاب سیصد صفحه ایی به طول انجامید. مدت زمان طولانی نگارش رمان، فقط به علت بیماری آنا بود که بیشتر عمر زندگی اش را در خانه گذراند. او فقط برای تحویل کتابش به ناشر، دو یا سه بار از خانه بیرون آمد. اما آنا بسیار زودتر از آنکه از موفقیت کتابش با خبر شود، از دنیا رفت. داستان «زیبای سیاه» ششمین کتاب پرفروش به زبان انگلیسی است و به بیش از پنجاه زبان زنده دنیا ترجمه شده است.

آنا هیچ گاه مادربزرگ نشد و بیشتر از ۵۸ سال عمر نکرد. ولی بیماری سخت و دشوارش، جسم او را همچون پیرزن های هفتاد ساله نشان می داد که عمری بسیار دراز کرده است. او تلاش داشت احساسش را با قلم از زبان یک اسب در داستان «زیبای سیاه» به مردم جهان انتقال دهد.

آگاتا کریستی

دوستداران ادبیات پلیسی به طور حتم نام «آگاتا کریستی» نویسنده پُرکار و معروف انگلیسی را شنیده اند. او برخلاف بسیاری از نویسنده های معروف دنیا، تا آخرین ماه های زندگی اش دست از نوشتن برنداشت و پشت میز به خلق داستان های پلیسی و معمایی اش پرداخت.

«روزالیند هیکس»، تنها فرزند آگاتا کریستی است که حاصل ازدواج ناموفق روزالیند با همسرش یک پسر و دو دختر است.

آلیس مونرو

آلیس مونرو نویسنده کانادایی و برگزیده نوبل ادبیات ۲۰۱۳، متولد تابستان ۱۹۳۱ است. آلیس چند ماه قبل از دریافت نوبل، از دنیای نویسندگی اعلام بازنشستگی و گفت که احتمالا دیگر چیزی نخواهد نوشت. او از مستعدترین و پرکارترین نویسندگان داستان کوتاه معاصر است که به اعتقاد بسیاری از منتقدان، داستان‏‌هایش به لحاظ قدرت ادبی و احساسی به رمان نزدیک است تا داستان کوتاه. البته خودش می گوید هرگز قصد نداشته صرفا نویسنده داستان کوتاه باشد؛ فکر می کرده مثل همه ی نویسنده ها رمان خواهد نوشت. ولی حالا دیگر می داند او نویسنده داستان های کوتاه است و آکادمی نوبل امسال، آلیس را «استاد داستان کوتاه معاصر» لقب داد.

آلیس مونرو قبل از اعلام بازنشستگی از دنیای نویسندگی، داستان بلند «زندگی عزیز» را در سال ۲۰۱۲ منتشر کرد. آلیس دو بار ازدواج کرد که حاصل ازدواج هایش سه فرزند پسر و دختر است.

نادین گوردیمر

نادین گوردیمر نویسنده آفریقای جنوبی است. او در سال ۱۹۹۱ برنده جایزه نوبل ادبیات شد. نادین در اکثر نوشته هایش به موضوع آپارتاید اشاره کرده است و بسیاری از آثارش در زمان رژیم آپارتاید در شمار آثار ممنوعه قرار گرفت.

نادین گوردیمر دو بار ازدواج کرد و حاصل ازدواج او دو فرزند است. او در حال حاضر فعالیتش را معطوف به مسئله ایدز در افریقا کرده است.

مصطفی بیان

این مقاله در شماره ۵۵۲ شنبه ۲۱ دی ۹۲ در هفته نامه چلچلراغ چاپ شد

اليف شفق برگزیده جایزه ادبی ریلِی ترکیه ۲۰۱۳

همسایه شمال غربی کشورمان، ترکیه کشوری کوهستانی و نسبتا پرباران است. ترکیه با نام امپراتوری عثمانی در چند قرن گذشته، بخش‌های بزرگی از خاورمیانه و جنوب خاوری اروپا را در دست داشت. تا اینکه پس از جنگ جهانی اول و فروپاشی امپراتوری عثمانی، جمهوری ترکیه به رهبری «مصطفی کمال پاشا آتاترک» در سال ۱۹۲۳تاسیس شد.

زبان رسمی ترکیه، ترکی (استانبولی) است که در گذشته (امپراتوری عثمانی)  با خط عربی نوشته می‌شد و از زمان تشکیل جمهوری ترکیه توسط آتاترک با خط لاتین نوشته می‌شود.

از نویسندگان برجسته و معروف ترکیه می توان آتیلا ایلهان، خالد ضیاء، عزیز نسین، سویم بوراک، خالد ادیب آدیوار، نازان بکیر اوغلو، رشاد نوری گونتکین، اورهان پاموک، لطیفه تکین، الیف شفق و یاشار کمال را نام برد؛ که از میان آنها «اورهان پاموک» (متولد ۱۹۵۲) نخستین نویسنده ترک است که توانست جایزه نوبل ادبیات ۲۰۰۶ را دریافت کند.

پاموک علاوه در کشور خود در چندین کشور جهان نویسنده بسیار نامداری است و رمان های قله سفید، زندگی نو، نام من سرخ و چهره پنهان از وی در سال های گذشته به فارسی برگردانده شد است.

در ترکیه بر خلاف کشور ما، آثار نویسندگان به شمارگان چند صد هزار جلد منتشر می شود؛ که از لحاظ اقتصادی نویسندگان ثروتمندی در ترکیه زندگی می کنند. طبق آخرین فهرست نویسندگان ثروتمند ترکیه، «عايشه كولين» در صدر نویسندگان ثروتمند ترکیه در سال ۲۰۱۱ و «اليف شفق» ديگر رمان نويس شناخته شده تركيه نيز پس از اين نويسنده قرار دارد.

الیف شفق (Elif Shafak) نویسنده چهل و دو ساله (متولد ۲۵ اکتبر ۱۹۷۱)، زنی زیبا و قد بلندی است. او یکی از نویسندگان شناخته شده در ترکیه و در خارج از ترکیه است.

الیف شفق در استراسبورگ فرانسه متولد شد. پدرش دیپلمات و استاد جامعه شناس است؛ به همین امر او در فرانسه، مادرید و عمان بزرگ شده است. شفق بعد از گذراندن دوران دبیرستان در استانبول، به دانشگاه علم صنعت استانبول راه یافت. او فارغ التحصیل از گروه روابط بین الملل در شرق میانه دانشگاه علم صنعت در استانبول، کارشناسی ارشد در موضوع مطالعات زنان و دکترا در علوم سیاسی است. او از سال ۲۰۰۶ به عنوان استادیار در گروه مطالعات شرق میانه در دانشگاه آریزونا در توسان مشغول به فعالیت و تدریس است.

الیف شفق نويسنده آثار پرفروش به دو زبان تركی و انگليسی است. كتاب‌های او به بيش از ۳۰ زبان زنده دنیا (به جز فارسی) ترجمه شده‌اند. او تاکنون ۱۲ كتاب در كارنامه‌ اش دارد كه هشت عنوان از آنها رمان هستند. رمان «عشق» او كه با نام «چهل قانون عشق» در سال ۲۰۱۰ در امريكا منتشر شد؛ از پرفروش ترین رمان ها اوست.

شفق دو رمان به زبان انگليسی نوشته كه به خاطر اشاره به نسل‌كشی ارمنيان در رمان دومش به نام «حرامزاده استانبول» از سوی دادگاه‌های تركيه به جرم «اهانت به ترک بودن» متهم شد و به همراه مترجم و ناشر به سه سال زندان محکوم شدند که در ۲۱ سپتامبر ۲۰۰۶ به‌خاطر كمبود مدرک و شواهد، پرونده او از نو بسته شد.

اولین رمان او Bnhan (1998) است که موفق به دریافت جایزه ادبی مولانا شد. از آثار منتشر شده الیف شفق می توان به شهر آینه (۲۰۰۰)، آداب و رسوم (۲۰۰۴ انگلیسی)، کاخ (۲۰۰۵)، زل زل نگاه کردن (۲۰۰۵)،  پدر و بچه سرراهی (۲۰۰۷)، شیر سیاه (۲۰۰۷)، عشق (۲۰۰۹) و کاغذ آب نبات (۲۰۱۰)  و چندین مقاله در روزنامه «زمان» و ماهنامه «تمپو» اشاره کرد.

الیف معتقد است که از طریق هنر داستان سرایی ما به یکدیگر متصل می شویم. او می گوید: «من در هر کجا و در همه جا می توانم بنویسم. برخی از رمان هایم در فرودگاه های بین المللی، در قطار، در هتل های کوچک، رستوران ها، خوابگاه… در همه جا به جز دفتر شسته و رفته و تمیز کارم. این تنها جایی است که نمی توانم بنویسم!» منتقدان، الیف شفق را به عنوان «متمایز در ادبیات ترک و جهان معاصر» می دانند. نام مستعار شفق در داستان هایش «Safak» به معنی «سپیده دم» نام مادر اوست.

الیف شفق در یک مصاحبه گفت: « درست مانند عشق، ادبیات به ما اتصالات را در جهان نشان می دهد. مانند کسی است که در پاکستان زندگی می کند و بر کسی که در کانادا زندگی می کند تاثیر می گذارد. غم و اندوه از یک نفر می تواند کل بشریت را اندوه کند. شادی یک نفر می تواند به لذت ادبیات و هنر کمک کند.»

الیف با وجود اینکه در خانواده مذهبی و روحانی رشد نکرده است اما به دلیل علاقه بسیار به مولانا و اشعارش، از دوران دانشجویی به تصوف روی آورد. او در این مورد گفته است: «من احساس می کردم توسط نیروی مغناطیسی نسبت به مولانا کشیده می شوم. در ابتدا بیشتر پیگیری معنویت و تفکرش بودم. اما در آن زمان این پیگیری و اشتیاق از ذهنم به قلبم منتقل شد. این عامل باعث شد شروع به نوشتن اولین رمانم کنم. من می خواستم نشان بدهم که چگونه یک شاعر و فیلسوف که در قرن سیزدهم میلادی زندگی می کرد می تواند در افکار زندگی مدرن قرن بیستم و یکم نفوذ کند.»

او علاقه بسیار به خواندن رمان های فلسفی دارد. ولی سعی می کند با بسیاری از سبک های مختلف ادبی آشنا شود. رمان های گابریل گارسیا مارکز، تولستوی، داستایوسکی، جویس کارول اوتس، ادگار آل پو، ویلیام بلیک و بالزاک در مراحل مختلف از زندگی او را تحت شعاع قرار داده است.

الیف شفق معتقد است که آزادی بیان به عنوان یک ارزش جهانی است که باید در هر کشور حاکم باشد و هرگونه محدودیتی که بر آزادی بیان وجود دارد، باید برداشته شود و تنها چیزی که او در موردش محتاط است گفتمان نفرت، نژادپرستی، خشونت و بیگانه ستیزی است.

در کارنامه پربار الیف شفق می توان به جوایزی معتبر مانند جایزه IMPAC جایزه ادبی دوبلین ۲۰۰۶ برای رمان عشق، جایزه بین المللی روزنامه نگاری ایتالیا (۲۰۰۶)، جایزه بهترین رمان سال ترکیه (۲۰۰۶) برای زل زل نگاه کردن، جایزه ادبی لندن (۲۰۰۸) برای حرامزاده استامبول، جایزه Marka ترکیه (۲۰۱۰) و نشان شواليه ادبيات و هنر فرانسه (۲۰۱۲) اشاره کرد.

امسال الیف شفق علاوه بر دریافت جایزه ادبی ریلِی ترکیه ۲۰۱۳ (Prix Relay) در جشنواره جایزه داستان های زنان مورد تقدیر قرار گرفت.

در حال حاضر او به همراه همسرش و دو فرزندش (یک دختر متولد ۲۰۰۶ و یک پسر متولد ۲۰۰۸) زندگی می کند و وقت خود را بین استانبول و لندن تقسیم می کند.

مصطفی بیان      

 این مقاله در روزنامه آرمان / شماره۲۳۶۵ /  شنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۲  به چاپ رسید

شخصیت های چند چهره

از من می شنوید حواستان به شخصیت های داستانی امروز باشد. همین شخصیت های داستانی که خودشان را به مظلومی می زنند و با همین ادعا، خودشان را در پایان داستان به پیروزی می رسانند و همه ی ما خوانندگان را مات و مبهوت وا می دارند؛ مثل داستان شنگول و منگول تا گرگی بیاید در لباس گوسفند!

جوری هم این کار را می کنند که هیچ خواننده ایی شک نکند! مثلا وادارمان می کنند وقتی که در قالب داستان هستند؛ بهشان شک نکنیم یا وقتی گمان می بریم به نیت سیاه آنها، همان نقطه سفید کم رنگ باطنشان را می اندازند به چشممان تا جایی برای شک و گمان نماند!

جای تعجب است که چه انرژی عجیبی این شخصیت های داستانی دارند. هر چه هم ابعاد درونی شان بیشتر باشد، چهره های ظاهری شان بیشتر می شود و توانشان برای جلب توجه و فریب ما بیشتر. راز موفقیت آنها در نبوغ و استعدادشان است؛ طوری کنار هر خواننده داستان قرار می گیرند که برای آنها حکم روزمرگی دارد و هیچ ابهامی برای خواننده داستان نمی گذارد.

برای این شخصیت های داستانی، «شخصیت های چند چهره» تعریف شده است. شخصیت های باهوش چند چهره هیچ چیز جزء به اندازه خودشان، وجودشان و اهدافشان اهمیت ندارد. این شخصیت های منفی داستانی، هویتشان در خودخواهی تعریف شده است.

«دیوید بلو» ایران شناس انگلیسی و نویسنده کتاب «شاه عباس: شاه بی رحمی که حماسه ایرانیان شد» در معرفی شاه عباس صفوی می گوید: «سلطان مستبد و بی رحمی که پسران خود را کور کرد و کشت، اما در میان مردمانش ارج و اعتبار یک قهرمان را داشت.»

حتما حواستان به این شخصیت های داستانی باشد.

مصطفی بیان 

این یادداشت در شماره ۵۵۰ شنبه ۷ دی ۹۲ در هفته نامه چلچراغ به چاپ رسید

«سوتلانا آلیکسیویچ» برگزیده جایزه ادبی آلمان ۲۰۱۳

بلاروس سرزمینی کوچک با ده میلیون جمعیت که با کشورهای روسیه، اوکراین، لهستان، لیتوانی و لتونی هم مرز می باشد. این کشور در پی فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، استقلال خود را به عنوان جمهوری بلاروس در ۲۵ اوت ۱۹۹۱ اعلام کرد.

نمایشگاه کتاب فرانکفورت، بزرگترین رویداد ادبی خود را برگزار کرد و همچون سال های گذشته به طور سنتی و با حضور رئیس جمهور آلمان و اشخاص سیاسی و فرهنگی جایزه ادبی آلمان را به نویسنده ایی از بلاروس اهدا کرد.

این جایزه بیست و پنج هزار یورویی از سال ۱۹۵۰ همه ساله در نمایشگاه کتاب فرانکفورت برگزار می شود و جزء بزرگترین رویدادهای ادبی آلمان می باشد. انجمن ادبی کتاب فرانکفورت اعلام کرد: «این جایزه به نویسنده ایی اهدا می شود که با قلم خود زندگی و تجربیات احساسی، غم آلود و سخاوتمندانه از بلاروس، روسیه و اوکراین را ترسیم کرده است… وقایع غم انگیز از سرنوشت انسان هایی که درگیر فاجعه چرنوییل، جنگ شوروی در افغانستان و آرزوهای برآورده نشده برای صلح موثر در فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی را با بیانی ملموس.»

خانم «سوتلانا آلیکسیویچ» ( Svetlana Alexievich) نویسنده، روزنامه نگار و محقق ادبی از سوی انجمن ادبی کتاب فرانکفورت، برگزیده جایزه ادبی آلمان ۲۰۱۳ (German literary prize) شد.

سوتلانا متولد ۳۱ می ۱۹۴۸ در شهر اوکراین است. پدرش بلاروسی و مادرش اوکراینی است. وی در بلاروس بزرگ شده و پس از اتمام تحصیل از دانشگاه دولتی بلاروس در رشته روزنامه نگاری به عنوان معلم و روزنامه نگار مشغول به کار است.

سوتلانا به عنوان روزنامه نگار حرفه ای از سال ۱۹۷۶ در مجله ادبی Neman به مصاحبه و روایت شاهدان تلخ ترین حوادث مانند جنگ دوم جهانی، جنگ شوروی در افغانستان، سقوط اتحاد جماهیر شوروی و فاجعه چرنوییل پرداخت.

سال ۲۰۰۰، بلاروس را ترک کرد و به مدت یازده سال در پاریس، برلین و گوتنبرگ زندگی کرد. سال ۲۰۱۱ به رغم مخالفت با سیستم دیکتاتوری در بلاروس به اجبار برای زندگی به مینسک (پاتخت بلاروس) رفت.

سوتلانا آلیکسیویچ، اولین کتابش را با نام «صورت جنگ» در سال ۱۹۸۵ منتشر کرد. این کتاب به سرنوشت سربازان زن شوروی در جنگ دوم جهانی پرداخته شد و بارها و بارها تجدید چاپ و بیش از دو میلیون نسخه به فروش رفت.

کتاب «آخرین شاهدان» براساس خاطرات شخصی از زمان جنگ توصیف می کند. جنگ دیده را از طریق نگاه زنان و کودکان با توجه به سقوط جماهیر شوروی و احساس جدایی ناپذیر از ایدوئولوژی کومنیستی و پذیرفتن نظام جدید، توصیف می کند.

کتاب سومش با نام «پسران به شکل روی» که شامل مصاحبه با جانبازان جنگ شوروی در افغانستان است که انتشار این کتاب باعث شد در سال ۱۹۹۲ در دادگاه مینسک برای توضیح واقعیت های تلخ جنگ احظار شود.

کتاب های سوتلانا به عنوان یک واقعیت تاریخی به صورت ادبی شرح داده شده است. آثار منتشر شده او به صورت کتاب و مقاله براساس مصاحبه با صدها نفر از سربازان و خانواده های آسیب دیده از جنگ ها و به ویژه بحران هسته ایی در چرنوییل است. کتاب های سوتلانا در بسیاری از کشورهای جهان از جمله امریکا، انگلیس، آلمان، ژاپن، هند (به جزء ایران) به بیش از بیست زبان زنده منتشر و از سوی خوانندگان و منتقدین مورد تحسین و ستایش قرار گرفته است.

در کارنامه ادبی «سوتلانا آلیکسیویچ» جوایز ادبی مهمی را می توان دید. مانند جایزه ادبی اوستروسکی، اتحاد جماهیر شوروی (۱۹۸۴)، جایزه ادبی فدین، اتحاد جماهیر شوروی (۱۹۸۵)، جایزه پن تاچولسکی سوئد (۱۹۹۶)، جایزه پیروزی روسیه (۱۹۹۷)، جایزه فریدریش ایبرت (۱۹۹۸)، جایزه هردر (۱۹۹۹)، جایزه صلح اریش ماریا (۲۰۰۱)، جایزه منتقدان امریکا (۲۰۰۵)، جایزه ادبی اروپای مرکزی، لهستان (۲۰۱۱) و جایزه کتاب تجارت آلمانی (۲۰۱۳).

سوتلانا خود را یک نویسنده مستقل می داند و معتقد است «ترس» بخش بزرگی از زندگی انسان قرن بیست و یکم قرار گرفته است. «در واقع حادثه یازده سپتامبر می توانست در کشورهای دیگر هم رخ دهد. تصور کنید ایستگاه های اتمی استرالیا منفجر شود و باران رادیواکتیو به جان مردم بیفتد؛ چه اتفاقی رخ خواهد داد!؟ در واقع تمام جهان امروز ما در معرض خطر است. ترس بخش بزرگی از زندگی ما انسان های کره زمین را فرا گرفته است؛ روسیه نمونه ایی کوچک از تجربه تلخ مردم رنج کشیده است.»

«سوتلانا آلیکسیویچ» نویسنده شصت و پنج ساله و برگزیده جایزه ادبی کتاب آلمان معتقد است: «اگر شما به تمام تاریخ نگاه کنید، فکر نمی کنم جنایت ها و حمام خونی که چه قبل و چه بعد از فروپاشی شوروی توسط جلادان صورت گرفت، دیده باشید و کسی که باید سرزنش شود کیست!؟ و این تاریخ تلخ معاصر ماست که موضوع کتاب هایم است.»

مصطفی بیان

این مقاله در روزنامه آرمان، دوشنبه ۲۵ آذر ۹۲ به چاپ رسید 

نویسنده ایی که باعث شد زوایای پنهانی از حقیقت را ببینیم

به بهانه سالروز درگذشت مارگریت یورسنار

نویسنده واقعی، آنهایی اند که در مقابل واقعیت های تلخ زندگی شان مقاومت می کنند و می گذارند واقعیت پنهان زندگی شان جایی آن گوشه کنارها شخصیت های داستانی شان کنجکاوی کند. چشم دوختن یا جست و جو در گوشه و کنار زوایای پنهان وجود یک نویسنده، چقدر می تواند برای خواننده کنجکاو و وسوسه انگیز باشد!

زوایای پنهانی وجود نویسندگان، گاهی در یک شخصیت داستانی خلق می شود و خواننده فارغ از عینیات، به اصل و ماهیت حقیقی زندگی نویسنده در شخصیت داستانی شان پی ببرند. به همین خاطر، اغلب نشانه ها و قرار دادها را نویسنده در خلق شخصیت های داستانی شان خلق می کنند تا شاید پس از مرگشان، خوانندگان از حقیقت و ماهیت موضوع آشنا شوند.

«مارگریت یورسنار» از آن دست نویسنده هاست که برای پیدا کردن ویژگی های زندگی اش، فقط کافی است داستان هایش را بخوانیم. يورسنار تنها بانويی است كه در تاريخ چهار قرن آكادمی فرانسه توانست به عضويت آن درآيد و به جمع چهل نفره «جاودانگان» راه يابد. علت اين موضوع فقط دانش شگفت‌انگيز او بود. يورسنار هم از علوم قديم بهره‌مند بود و هم از دانش جديد زمان خود.

رضا رضایی مترجم رمان «شراره ها» مارگریت یورسنار، گفت که: «يورسنار در «شراره‌ها» نمادهای بسياری را از اساطير و تاريخ يونان به كار برده و اين اثر حاصل بحرانی عشقی و البته نوعی جست‌ وجو برای ارزش‌های ابدی است.» خود يورسنار در جايی گفته بود كه اين قطعه‌ها اعتراف‌گونه و محصول بحرانی عشقی و  البته جست‌ و جوی ارزش‌های ابدی هستند.

ولی اظهار نظر هموطنش جالب به نظر می آید. «مارگریت دوراس» نویسنده فرانسوی که آثارش به فارسی ترجمه شده است؛ آثار نویسندگانی مانند «مارگریت یورسنار» را در اغلب موارد «خسته‌کننده» توصیف می‌کند و می‌گوید: «فکر می‌کنم همه این نویسندگان کتاب‌هایشان را به یک شکل و با یک ترفند می‌نویسند.»

یورسنار در زمان آغاز جنگ دوم جهانی به آمریکا مهاجرت و در آنجا آثار بزرگی منتشر کرد. او برخلاف بسیاری از نویسندگان همعصرش، در زمینه فعالیت های اجتماعی مانند حفاظت در محیط زیست، دفاع از حقوق مدنی، مبارزه با گسترش سلاح های هسته ای، فعالیت های صلح طلبانه حضور پُر رنگ و ارزشمند داشت و مقاله های متعددی در نشریه های گوناگون نوشت.

«مارگریت یورسنار» در عصر ۱۷ دسامبر ۱۹۸۷ (۲۶ آذر ۱۳۶۶ خورشیدی) در جزیره مونت دزرت امریکا در گذشت. بر روی سنگ قبر او نوشته شده است: «اینجا کسی است که شاید تمام زندگی اش را برای آزاد شدن قلب انسان گذاشته است.»

مصطفی بیان 

این یادداشت در شماره ۵۴۹، شنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۲ در هفته نامه چلچراغ چاپ شد.

النور کاتن برگزیده جایزه ادبی من بوکر ۲۰۱۳

«النور کاتن» نویسنده‌ای که با دومین رمان خود در ۲۸سالگی به‌عنوان جوان‌ترین برنده مهم‌ترین جایزه ادبی جهان معرفی شد. رمان کاتن با عنوان «پرفروغ ها» (Luminaries)داستانی است درباره جست و جوی معادن طلا در قرن نوزدهم است. این داستان به طرز عجیبی متاثر از داستان های ویکتوریایی است.  این کتاب که با داستانی معمایی، روایتی است از هجوم آدم ها به سمت معادن طلا در نیوزیلند، ساختاری دارد منطبق با جدول های نجومی و حجم هر فصل از رمان دقیقا نصف حجم فصل پیش از خود است. «رابرت مک فارلین»، رئیس هیئت داوران، این رمان را «یک اثر شگفت انگیز، یک کار پرفروغ» خواند. رمان کاتن طولانی‌ترین رمانی است که در تاریخ جایزه ۴۵ ساله بوکر، برنده شده است.

«النور کاتن» (Eleanor Catton) متولد ۲۴ سپتامبر ۱۹۸۵در اونتاریوی کاناداست. زمانی که شش سال داشت با پدری اهل فلسفه و مادری کتابدار به نیوزلند برگشت (چون پدر و مادرش آن جایی بودند). او فارغ التحصیل نویسندگی خلاق در مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه ویکتوریا در ولینگتون است. اولین رمان خود را با عنوان «نمایش تمرین» به عنوان پایان نامه کارشناسی ارشدش در سال ۲۰۰۸ منتشر کرد که به شدت مورد تحسین قرار گرفت و چندین جایزه دریافت کرد.

کاتن با انتشار دو رمان در فاصله زمانی پنج سال توانست مورد تحسین و تقدیر از سوی منتقدین و انجمن های ادبی قرار گیرد و جوایز ادبی مانند جایزه نویسندگی خلاق (۲۰۰۷)، جایزه لوئیس جانسون (۲۰۰۸)، جایزه بتی ترسک (۲۰۰۹)، جایزه بهترین کتاب داستانی انجمن نویسندگان نیوزیلند کلیسای هوبرت (۲۰۰۹)، جایزه کتاب اول گاردین (۲۰۰۹)، جایزه ادبی اورنج (۲۰۰۹) جایزه رمان اول سایت آمازون (۲۰۱۰) را در کارنامه ادبی خود به ثبت برساند. او به عنوان جوان ترین نویسنده برگزیده جایزه ادبی من بوکر ۲۰۱۳ (Man Booker Prize Award 2013) معرفی شد.

النور کاتن شخصیتی آرام دارد، اما وقتی می خواهد درباره کتابش صحبت کند، دیگر آرام نیست. در این حالت است که او برخلاف ظاهر آرامش، پرتحرک ظاهر می شود و اصلا قبل از این که چیزی بگوید، دست هایش را حرکت می دهد. شاید همین اشتیاق اوست که سبب شد تا نویسندگان کهنه کاری را که در فهرست نهایی بوکر حضور داشتند پشت سر بگذارد و برنده شود.

او بعد از شنیدن خبر برنده‌شدنش گفت: «خوشحالم که رمان طولانی‌ای که کابوس ناشر بوده، برنده این جایزه شده است.» این رمان در زمان انتشار به‌عنوان «کابوس ناشران» معروف بوده است. درنهایت نیز ناشری حاضر شد رمان کاتن را منتشر کند. کاتن از ناشر «گرانتا» که این کتاب را منتشر کرده تشکر کرد که با انتشار چنین کتابی تعادل میان پول و زیبایی به‌وجود آورده‌ است.

«ناشران به نوشته های نویسندگان جوان اعتماد نمی کنند و معمولا اسم نویسندگان جوان را کوچک تر از عنوان کتاب چاپ می کنند.»

کاتن می‌گوید برای نوشتن این رمان از واقعه‌های قدیمی الهام گرفته است؛ «در زمانی که من هنوز دانشجو بودم، یک پروژه‌ برداشتم؛ ثبت روزنامه‌های قدیمی دهه ۸۰٫ در زمانی که من این پروژه را به سرانجام می‌رساندم، داستان‌های عجیبی می‌خواندم و همان داستان‌ها باعث شد که ایده اصلی قصه‌ام را پیدا کنم.» جالب است بدانید که النور به هیچ عنوان برای رسیدن به این جایزه برنامه‌ریزی نکرده بود، در حقیقت او زمانی که شروع به نوشتن این کتاب کرد، فکرش را هم نمی‌کرد که نامش در بین نویسندگانی دیده شود که جایزه بوکر را به خودشان اختصاص داده‌اند.

کاتن در خانواده ایی که کتاب را «یار مهربان» می دانند، تولد یافت. پدرش فارغ التحصیل دانشگاه وسترن انتاریو و مادرش کتابدار کتاب کودکان است. این بود که کتاب بخش مهمی از زندگی اش را تشکیل داد: «بیشتر عمرم را در کتابخانه می گذراندم. همین جا بود که با کتاب های «تن تن» و «آستریکس» آشنا شدم و تحت تاثیر آن قرار گرفتم. همیشه در زندگی ام به شخصیت های مهم زندگی ام فکر می کنم؛ تن تن و دیمیتری کارامازوف.»

النور از کودکی با داستان های کلاسیک آشنا شد و در نهایت داستان های نویسندگان نیوزیلند برایش منحصر به فرد بود. او می گوید: «ما در آستانه تغییر جدید در ادبیات نیوزیلند هستیم.» نیوزیلند کشوری در جنوب غرب اقیانوس آرام است. این کشور از دو جزیره بزرگ و تعداد زیادی جزیره کوچک تشکیل شده. نیوزیلند فاصله زیادی با دیگر خشکی های کره زمین دارد به طوریکه استرالیا نزدیک ترین همسایه این سرزمین در دو هزار کیلومتری آن قرار دارد. بیشترین جمعیت این کشور را مهاجران اروپایی تشکیل می دهند. نیوزیلند تحت مستعمری پادشاه بریتانیا است.

النور عاشق داستایوفسکی است و می گوید که رمان «برادران کارامازوف» را خیلی دوست دارد: «این رمان یکی از اسرارآمیزترین نوشته های قرن نوزدهم به حساب می آید و از آن جا که رمان من هم در قرن نوزدهم روی می دهد، خیلی برایم جالب بود که از ساختار روایی آن استفاده کنم.»

کاتن تاکید می کند:«من فکر می کنم نوشتن یک استعداد و قریحه است، اما فکر می کنم استعداد در کنار مطالعه دقیق می تواند سازنده و مفید باشد. اما جایزه ادبی که بسیار خوب است. زیرا با ارائه آنها به من، امنیت کافی را برای ادامه نوشتن می دهد.»

کاتن از میان نویسندگان معتبر و خوش نام همچون نوویولت بولاوایو (نام‌های تازه‌ای لازم داریم)، جیم کریس (فصل برداشت)، جومپا لاهیری (زمین پست)، روث اوزکی (قصه حال)، کالوم توبین (عهد مریم) توانست با رمان «پر فروغ ها» برنده جایزه ۵۰ هزارپوندی بوکر ۲۰۱۳ شود. او می گوید: «من احساس می کنم در نقش یک نویسنده بی دست و پا هستم. من هنوز یک دانش آموز هستم و همه چیز با یک تمرین خوب رخ خواهد داد.» النور کاتن به خوبی می داند که دیگر باید نگاهی متفاوت به دنیا داشته باشد: «از لحظه ای که اسمم را اعلام کردند متوجه شدم که زندگی عادی نخواهم داشت، اما دوست دارم از پولی که برنده شده ام، استفاده کنم.»

«النور کاتن»نویسنده است که در توصیف روابط خانوادگی و تعلق خاطر به اشیا و اشخاص مهارت بسیاری دارد. او در حال حاضر در اوکلند زندگی می کند و مدرس نویسندگی خلاق در موسسه تکنولوژی Manukay است.

مصطفی بیان 

این مقاله در روزنامه آرمان / شماره۲۳۵۵/ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۲  چاپ شده است