بیگدلی همه عمرش را پای نوشتن گذاشت

من قلم زنده یاد «احمد بیگدلی» را خوانده ام. او از نویسنده های خوب معاصر کشور ماست اما در طول زندگی از طرف مدیران و دوستداران اهل قلم مورد حمایت قرار نگرفت. نمی دانم چرا تعداد زیادی از مردم ما عاشق چهره هایی هستند که از شبکه های «بی بی سی فارسی» و یا «من و تو» پخش می شود!!!

من قصد اهانت به هیچ بزرگواری را ندارم؛ اما فکر نکنم حرفم نادرست باشد. اگه زنده یاد احمد بیگدلی در شبکه های فارسی زبان برون مرزی مثل بی بی سی فارسی مصاحبه ای انجام می داد و یا حرف هایی می زد که به دل مدیران آن شبکه می نشست؛ الان مثل یکی دو چهره از اهالی قلم از همه ی نهادها و سازمان های غیر دولتی و برخی رسانه ها شاهد انتشار تسلیت برای وی بودیم.

احمد بیگدلی، داستان‌نویس و منتقد ادبیات داستانی درگذشت. رمان «اندکی سایه» به قلم این نویسنده، سال ۱۳۸۵، جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی و جایزه شهید حبیب غنی‌پور در بخش رمان بزرگسال را به خود اختصاص داد. احمد بیگدلی سال‌های عمرش را پای نوشتن گذاشت، پس از درگذشتش دو پیام تسلیت خشک و خالی منتشر می‌شود؛ یکی در همان روز از سوی بنیاد شعر و ادبیات داستانی و یکی دو روز بعد از درگذشتش از سوی معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی!

در ایران برخلاف کشورهای غربی چون نویسنده و شاعر به جزء یکی دو چهره‌ مانند بازیگران و ورزشکاران عموما در صفحه اول روزنامه‌ها و صفحه تلویزیون (حتی تلویزیون ما) جایی نداشته‌اند؛ برای همین شهره عام و خاص نیستند. اما با وجود اینکه کتاب هایشان بعد از عبور از هفت خوان ممیزی، انتظارهای طولانی و کلی بالا و پایین شدن با شمارگان کم منتشر می شود؛ با این همه در گوشه‌ای می نشینند و برای مردم کشورشان می نویسند.

چون آنها می دانند آنچه باعث تولید «اخلاق صحیح» در فرهنگ جامعه می شود خلق یک «داستان خوب» است.

این یادداشت من در روزنامه آرمان امروز ، دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۳ به چاپ رسید

عشق؛ کلید رمز احوال و آثار مولانا

فارسی زبان یا غیر فارسی زبان، فرقی نمی کند. هفت قرن است که نام و اشعار مولوی را ما و پدران و مادرانمان به گوش شنیده ایم. در تاریخ هفت قرن گذشته ایران زمین، نامش از درخشان ترین اسطوره های ادبی و شکی نیست که از شاهکارهای ادبی جهان بوده است.  مولانا طی چهارده سال حدود ۲۵۵۶۲ بیت سرود و آن را در یک گنجینه عرفانی و ادبی به بشر اهدا کرد.

هشتم مهم ماه روز بزرگی برای تاریخ ادبیات ایران زمین است. انسان بزرگی که امروز در «قونیه»  آرام گرفته و افتخار ایران بزرگ و فارسی زبانان است. قونیه مرکز استان قونیه در کشور ترکیه است. قونیه را «دار المعرفه»، «دار الارشاد» و «دار الموحدین» می‌خواندند و محل تولد، زندگی و کسب علم و معرفت دانشمندان و عارفانی مانند شمس الدین تبریزی، فخر الدین عراقی، شیخ شهاب الدین سهروردی، شیخ نجم الدین رازی و اوحدالدین کرمانی بوده است و حیات ادبی و عرفانی این شهر هنوز ادامه دارد.

ترکیه در سال های گذشته با خرج هزینه های هنگفت و تبلیغات گسترده مولانا را جزئی از افتخارات خود دانسته، سکه به نام او زد، ساخت فیلم هالیوودی، ترجمه مثنوی به بیش از بیست زبان زنده دنیا، دایر کردن جایزه جهانی صلح مولانا و خلاصه مدیران فرهنگ ترکیه هرچه در توان داشتند در طول این سال ها هزینه نام مولانا کردند و افسوس که ما همچنان نظاره گر آنها هستیم.

«جلال‌الدین محمد بلخی» فرزند بهاءالدین محمد بن حسین خطیبی معروف به «ملای روم» بزرگ ترین شاعر متصوف زمان خود و مادرش «گوهر خاتون» دختر لالای سمرقند، در «بلخ» از شهرهای مهم خراسان بزرگ و از قدیمی ترین شهرهای افغانستان (۲۰ کیلومتری مزارشریف) چشم به جهان گشود. بلخ همواره کانون علم، هنر و فرهنگ بوده، علما و فضلای بزرگ مانند ابن سینا، ناصر خسرو قبادیان، رابعه بلخی و دقیقی بلخی را در دامان خویش پرورانیده ‌است.

جلال الدین اولین تعلیم و تربیتش را در نزد پدر آموخت بعد از فوت پدر، سید برهان الدین محقق ترمذی، شاگرد سابق بهاء ولد، به قونیه آمد و مولانا از مجالس درس او کسب فیض کرد. پس از نه سال برای کسب علم و معرفت عزم شام و دمشق کرد. بعد از بازگشت به قونیه مانند پدرش به امر سلطان علاء الدین کیقباد بنای تعلیم و تدریس علوم شرعی نهاد.

شمس تبريزی از صوفیان پارسی زبان، مراد و محبوب جلال الدین، تاثير غير قابل انکاری در تفکرات عرفانی مولانا گذاشت. شمس تبريزی به سراغ جلال الدین در قونیه آمد و در نظر اول او را شیفته معنوی خود کرد که حاصل همین ارتباط عاشقانه و عارفانه دیوان «غزلیات شمس» است.

«مثنوی معنوی» از بزرگترین شاهکارهای ادبی مولانا و اقیانوسی از معارف، حکمت ها و آموزه های عرفانی  است که در قالب تمثیل بیان می شود. سبک و شیوه ی قصه سرایی مولوی در مثنوی در واقع همان «کلیله و دمنه» و تا حدی «هزار و یک شب» است که مقداری از قصه های آن را از قصه سرایان و شعرای دیگر مانند عطار و سنایی گرفته است. گذشته از این ها، کتابی منثور به نام «فیه ما فیه» از گفته های او خطاب به «معین الدین پروانه» موجود است. «مکاتیب» و «مجالس سبعه» از دیگر آثار منثور اوست.

قصه های مثنوی

بشنو از نی چون حکایت می کند

از جدایی ها شکایت می کند

سرآغاز دفتر اول مثنوی معنوی به «نی نامه»  شهرت یافته است. گرچه آغاز مثنوی مولانا با دیگر نثر و نظم فارسی تفاوت دارد اما روح نیایش و توجه به حق، در تاروپود آن نهفته است. این «نی» همان مولاناست که به عنوان یک نمونه ی یک انسان آگاه و آشنا با حقایق عالم معنا، خود را اسیر این جهان مادی می بیند و «شکایت می کند» که چرا روح آزاده ی او از «نیستانِ عالم معنا» بریده است. آن چه در این نی آوازی پدید می آورد، کشش انسان آگاه به سوی عالم معنا، به سوی پروردگار، به سوی کل و حقیقت هستی است و در حقیقت، این «نی عشق» را پروردگار می نوازد و فریادِ مولانا هنگامی از نیِ وجودش برمی خیزد که جذبه ی حق بر او اثر می گذرد.

«ادبیات عرفانی» ما که بسیار غنی و گسترده است در حوزه ی «ادبیات غنایی» قرار می گیرد. در حوزه ی ادبیات غنایی، غزل شورانگیز، طرب آمیز و سرشار از عشق و حیات و حرکت مولانا جایگاهی والا و ویژه دارد. در غزل مولانا، پیوستگی ژرف ترین و وسیع ترین معنی با تصاویر زیبا و بدیع، برکشش و تاثیر کلام می افزاید و چشم ما را بر آتش افروخته در جان شاعر می گشاید.

هین، سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود

وارَهد از حدّ جهان، بی حد و اندازه شود

بخش چشم گیری از ادب پربار فارسی به «ادب عرفانی» اختصاص دارد. ادب عرفانی سرشار از معنای لطیف و شورانگیز و اصطلاحات و تعبیراتی است که بدون شناخت و فهم آنها نمی توان با اندیشه و راه عرفا آشنا شد.

عشق اصلی ترین موضوع عرفان است و عاشق کسی است که جزء معشوق نمی بیند و جز وصل او نمی خواهد و همه ی سوز و گداز و راز  و نیازش رسیدن به کوی اوست. ادب عارفانه گاه با قلمرو ذوق و روح سروکار دارد و گاه با دنیای عقل و اندیشه. آن چه با عقل و اندیشه سروکار دارد، گاه در حوزه ی «ادب تعلیمی» می گنجد و گاه همه حوزه ی شور و اشتیاق و عشق است که در غزلیات مولانا جلوه می کند و گاه آمیزه ی عقل و ذوق که نمونه های عالی آن منظومه پرشور مثنوی مولوی است.

هر نفس آواز عشق می رسد از چپ و راست

ما به فلک می رویم، عزم تماشا که راست؟

ما به فلک بوده ایم، یارِ مَلَک بوده ایم

باز همان جا رویم جمله، که آن شهر ماست

مولانا عالی ترین مرتبه ی خداشناسی، انسان شناسی، عرفان، اخلاق و عشق را مطرح می کند و  چگونه باید انسان بودن را به ما می آموزد همچنین مولوی در شوخ طبعی ولطیفه دست بلندی داشته است و نمونه های زیادی از آن را می توان در مثنوی به دست آورد.

کلیات شمس تبریزی

علاوه بر مثنوی دیوانی بزرگ از مولانا نابغه شعر و شاعری برجای مانده که به «دیوان کبیر» یا «دیوان شمس تبریزی» موسوم است. این دیوان حاوی غزلیاتی دلکش، قوی و زیباست اما با کمال تاسف گاه گاهی با غزلیاتی سست، بی پایه و خنده دار روبه رو می شویم.

مولانا در وجود شمس تبریزی چه می دید که چنین پای بند او شده بود. شمس الدین محمدبن ملک داد تبریزی، مردی پرآوازه که شهرتش به گوشه و کنار زمان خود رسیده بود. دیدار شمس تبریزی به سال ۶۴۲ برای اولین بار در قونیه چنان آتشی برجان و دل مولانا زد که سراسر وجودش را خاکستر کرد.

ما زنده به نو کبریاییم

بیگانه و سخت آشناییم

مه توبه کند زخویش بینی

گر ما رخ خود به مه نماییم

آخرین و جامع‌ترین چاپ دیوان شمس به دست «بدیع الزمان فروزانفر» در فاصله سال های ۱۳۳۶ تا سال ۱۳۴۵منتشر کرد. دیوان شمس تبریزی در چاپ تصحیح‌شده فروزانفر شامل ۳۶۳۶۰ بیت، و دارای ۳۲۲۹ غزل و ۱۸۹۳ رباعی و ۴۴ ترجیع است.

فیه ما فیه

«فیه ما فیه» از آثار منثور و معروف مولانا و دربردارنده ی سخنانی است که او در مجالس خویش می گفته و مریدان می نوشته اند. نثر این کتاب ساده و روان و درون مایه ی آن مطالب عرفانی، دینی، اخلاقی و اجتماعی است. کتاب فیه ما فیه اولین بار در سال ۱۳۳۵ با تصحیح «بدیع الزمان فروزانفر» در تهران منتشر شد و آن را «آرتور آریری» به زبان انگلیسی و «آنه ماری شیمل» به زبان آلمانی برگرداند.

انجمن کتاب نروژ با نظر خواهی از يکصد نويسنده  سرشناس از ۵۴ کشور فهرست يکصد کتاب برتر تاريخ ادبيات جهان را در سال ۲۰۱۰ منتشر کرد که در ميان اين آثار منتخب، ديوان «مثنوی معنوی» مولانا و «بوستان»  سعدی در فهرست صد کتاب برتر تاريخ ادبيات جهان قرار گرفتند.

با همکاری ایران، افعانستان و ترکیه در تاریخ شش سپتامبر ۲۰۰۷ یونسکو، هشتصد سالگی تولد مولانا را در پاریس برگزار کرد و مدال یادبودی با نام و طراحی عکس مولانا از طلا، نقره و برنز زدند.

آیا می توان فقط با نامگذاری خیابان هایی در شهرهای بزرگ نظیر تهران، اصفهان، ارومیه و قزوین و ساخت و نصب سردیس و مجسمه های متنوع و یا برگزاری همایش های کم جمعیت و چاپ مقاله همزمان با سالروز او ادای دینی به «جلال‌الدین محمد بلخی» شاعر ایرانی و پارسی گوی کرد!؟

مصطفی بیان 

به مناسب هشتم مهر، سالروز مولانا، مقاله ام در شماره مهر ماهنامه جوانان امروز به چاپ رسید

شاید این دلیل استعداد نویسندگی نباشد!

دقیق نمی دانم علاقه من به نوشتن از کی آغاز شد. برخلاف خیلی از بچه های دهه شصت که علاقه به فعالیت های خارج از خانه داشتند؛ من دوست داشتم توی خانه بنشینم و شخصیت های توی ذهنم را روی کاغذ بیاورم.

از دوران ابتدایی علاقه داشتم شخصیت های داستانی ام را خلق کنم. آنها را روی کاغذ طراحی می کردم و بعد از برش با قیچی به مداد رنگی هایم می چسباندم. سپس پشت مبل خانه پنهان می شدم و با حرکت دادن آنها مقابل چشمان پدر، مادر و برادر کوچکترم یک تئاتر با عروسک های کاغذی اجرا می کردم. شاید این دلیل استعداد نویسنگی نباشد!

از کودکی به کتاب علاقه داشتم. کتاب زیاد می خواندم و یا برایم می خواندند. هنوز شخصیت های دوست داشتنی قصه های کودکی ام را به یاد دارم. برخلاف قصه های رنگارنگ امروز، پایان همه ی داستان ها شر مغلوب خیر می شد.

وقتی هفده ساله شدم. اولین داستانم را برای «سروش نوجوان» فرستادم. چهار ماه بعد پاسخ آن را در صفحه «پاسخ به نامه های داستانی» دیدم. به شدت ذوق زده شدم. در آن زمان در سن نوجوانی، چیزی چاپ کردن یا نامت چاپ شدن، غیر عادی و مهم به نظر می آمد. شاید این هم دلیل استعداد نویسندگی نباشد!

حالا که ۳۰ ساله شدم. دور و بری هایم و حتی همسرم «سارا» من را بهتر می شناسند. می دانند بزرگترین لحظه زندگی ام «نوشتن» است. دوست دارم در تنهایی خودم پناه ببرم و آن موقع شخصیت های داستانی ام را مانند کارگردان سینما از بین مردم شهر قصه هایم انتخاب کنم تا یک «داستان خوب» خلق کنم. جایی خواندم که «اورهان پاموک» گفت: «برای من یک روز خوب روزی است که خوب بنویسم.»

دوست دارم «نویسنده» شوم، می خواهم داستان های کوتاه ام دست به دست بین مردم بچرخد و مهم ترین جوایز ادبی را به اتاقم ببرم. شاید این هم دلیل استعداد نویسندگی نباشد!

این یادداشتم در هفته نامه “همشهری جوان” شنبه ۲۲ شهریور ۹۳ به چاپ رسید

قصه زنان امروز

چندی قبل ناخودآگاه عکس زنی را دیدم. زنی میانسال که به تیر چوبی خانه تکیه داده است. چهره زن و لبخندی روی صورتش؛ مستاصل به نظر می‌رسید. «زن» یا «مادر» از شخصیت‌های بزرگ داستان‌های برتر جهان هستند. زن‌ها برخلاف مردها خوب می‌توانند عشق را، غم را و حتی ایثار را یکجا در مسیر خلق داستان نشان بدهند. من و شما در خیلی از داستان‌ها شاهد «سکوت» زنان بوده‌ایم که از روی استیصال، لکنت می‌گیرند. در کنار مردها کارهای روزمره‌شان را انجام می‌دهند. غذا می‌پزند و بچه‌ها را سر ساعت صدا می‌زنند تا همراه پدر، غذای خانوادگی شان را صرف کنند. خیلی وقت‌ها «سکوتِ» شخصیت‌های داستانی «زن»، نشانه آزاردیدگی از شرایط است. وقتی خیلی از رویاهای دخترانه آنها تا قبل از ازدواج، در خانه شوهر تا ابد، رویا می‌مانند، وقتی برای زندگی کردن چاره‌ای جز «سکوت» برایشان نمی‌ماند. سکوت در برابر شرایطی که از روی تحمیل است و نه خودخواسته. نه می‌توانی رهایش کنی و نه می‌توانی به راحتی از کنارش بگذری. این هنر داستان‌نویسی است که با انتخاب از سوی نویسنده، از میان انواع زاویه‌ها، چهره خاص «زن امروز» در وضعیت خاص جامعه در فضای پیرامون داستان، سوژه را زیباتر از واقعیت در داستان نشان بدهد. بهرام صادقی گفته است: «یکی از شرایط داستان و رمان خوب این است که نویسنده مسائل زمان خودش را در قالب شرایط همیشگی زندگی و در قالب زندگی ذهنی همیشگی بشر بیان کند؛ نه در قالب مسائل روزنامه‌ای زمان».

مصطفی بیان 

این یادداشتم در روزنامه  “آرمان امروز” یکشنبه ۲۳ شهریور ۹۳ به چاپ رسید

حسرت سادگی گذشته

قديم‌ها كه خبري از رايانه، اينترنت و شبكه‌هاي اجتماعي نبود؛ به هر بهانه‌اي در گوشه و كنار شهر، صفي تشكيل مي‌شد و هركسي مي‌توانست به آن صف مي‌پيوست. صف‌هاي زيادي به همراه پدر و مادرم، ساعت‌ها ايستادم و به قيافه مردم زل زدم. از صف نفت و كوپن بگو تا صف كارت ورود به جلسه امتحان، انتخابات، سبد كالا و. . . . هركسي مي‌توانست در طول اين سال‌ها به اين صف‌ها ملحق مي‌شد. داخل اين صف‌ها بحث‌هاي مختلفي از بازي شب گذشته فوتبال و كشتي تا نرخ دلار، سكه و ارز و سياست‌هاي راهبردي و كلان كشور و سپس تحليل‌هاي كارشناسي بين مردها و زنان داخل صف انجام مي‌شد. صف‌ها در تابستان و زمستان با تغيير شكل لباس‌هاي مردم، زيبايي خودش را هم داشت. كسي كه از دور مي‌آمد و نفر آخر مي‌ايستاد، به همه سلام مي‌كرد و همه پاسخ سلام او را عليك مي‌كردند. اگر هم پيري از دور آهسته آهسته با عصا مي‌آمد، جوانان يك قدم عقب برمي‌گشتند تا پير، جلوي صف بايستد؛ تا مرام و جوانمردي هميشه پابرجا باشد. واقعيت اين است؛ با وجود ثبت‌نام اينترنتي ديگر صفي داخل شهر تشكيل نمي‌شود. حالا پير و جوان به جاي ايستادن داخل صف و صحبت كردن با هم و درس آموختن، دقايقي كوتاه پشت سيستم رايانه مي‌نشينند و با زدن چند كليد، ثبت‌نام يا خريد مي‌كنند! امروز همه با هم غريبه شده‌ايم. به محض اينكه حضور آدم غريبه‌‌اي را در اطراف خودمان حس كرديم، هدفون را توي گوشمان فرو مي‌كنيم يا سرمان را در تلفن‌هاي همراه هوشمند گرم مي‌كنيم!!!! گاهي وقت‌ها دلم براي گذشته تنگ مي‌شود.

مصطفی بیان

این یادداشت در روزنامه آرمان، شنبه ۴ مرداد ۹۳ به چاپ رسید

لحظه ای که باید باور داشته باشیم

مورچه ها پشت سر هم مثل دانه های زنجیر، روی زمین حرکت می کردند. به زیبایی و نظم حرکت مورچه ها، خیره بودم. فکر کردم به اینکه مورچه ها از صبح تا الان چند کیلومتر راه رفتند و چقدر آذوقه تهیه کردند، برایم سخت و دشوار بود. توی ذهنم هزاران مورچه سرباز با هم حرکت می کردند و من صدای گام آهنین پوتین های آنها را مثل رژه نظامی سربازان در گوشم نواخته می شد.

امروز صبح کارشناس هواشناسی توی اخبار گفت: «بعداز ظهر هوا بارانی است.» نمی دانم مورچه ها از این قضیه خبر دارند یا نه!؟ یکی باید به مورچه ها اطلاع می داد.

نگاه کردم به مورچه هایی که دنبال هم می کردند. پیدا کردن سر گروه آنها در بین این همه مورچه، کار دشواری بود. ناچار با صدای بلند گفتم: «وایستین»

مورچه ها با حرف من به زمین میخکوب شدند. خیره شدم به چهره  مات و مبهوت مورچه ها که ایستاده به من زل زده اند. فکر کردم الان بهترین فرصت است تا خبر هوای بارانی را به آنها اطلاع بدم.

از کاری که انجام دادم بسیار خرسندم. برای زندگی توی یک لحظه، باید باور داشته باشیم کسی هست که حواسش به من و توست. شاید من وسیله ایی بودم برای نجات مورچه ها؛ و فقط دست توانای خدایی که می شود هر لحظه قبل از آغاز حادثه به او توکل کرد و نگرانی آینده را سپرد به او.

کنار پنجره اتاق ایستادم. ابری که بارید حالا از جلوی پنجره اتاقم گذشت و من یک نفس آرام کشیدم.

مصطفی بیان 

این یادداشت در هفته نامه اطلاعات هفتگی شماره ۳۶۱۴ منتشر شد

قايم شدن

به دنبال فروه هستم. توي انبار نيست. به راهروي تنگ انباري‌ها مي‌روم. به در انباري آخري تكيه داده و توي تاريكي به زحمت ديده مي‌شود. – اينجا چه غلطي مي‌كني؟/ بلند گفته‌ام. انگشتش را روي لب‌هايش مي‌گذارد. / – هيس مامان، الان علي پيدايم مي‌كند/ – زود بيرون. / چشمانش گشاد شده است. باز هم عقب‌تر مي‌رود. به در انباري مي‌چسبد. به بيرون اشاره مي‌كنم و مي‌گويم كه گُم شود. صدايم در راهرو مي‌پيچد. لب‌هاي فروه جمع شده و چشم از من برنمي‌دارد. فراموش كرده‌ام كه مثل غولي راهش را بسته‌ام؛ او بايد بيرون برود. فروه عاشق قايم شدن است. عادت دارد پشت جعبه‌هاي چوبي پنهان شود. قبل از آغاز جنگ، روزي كه اسباب‌كشي كرديم ميان اثاث گم شد. صدايش كردم. / – كجا قايم شده‌اي؟/ هنوز گوشه كنار خانه جديد را نمي‌شناخت. / گفت: خودم هم نمي‌دانم. / گفتم كه از اينجا بيرون برود. قبل از اينكه به اين جور جاها عادت بكند. نزديكش مي‌شوم. شانه‌هايش را مي‌گيرم. چرا حرف نمي‌زند؟ مگر با او نيستم. لال شده. صدايي خفه از دهانش بيرون مي‌آيد. چشمانش ترسيده است. گريه بي‌صدا را خوب مي‌شناسم. سرم را ميان دست‌ها مي‌گيرم. از اينكه دخترم شبيه من هست و شبيه پدر وطن‌فروشش نيست خوشحالم. از اينكه من همسر يك وطن فروش هستم، بيزارم. هيچ وقت دنبال شباهت نبوده‌ام ولي امروز برايم شباهت‌ها و تفاوت‌ها مهم است. نمي‌خواهم فرزندانم همان رفتار پدرشان را در مقابل سربازان دشمن در آغاز جنگ بكنند. من مي‌ترسيدم از تاريكي، از زيرزمين، از سايه‌هاي انبارها. از همسرم كه يك وطن فروش بود. همسرم در آغاز جنگ قايم شدن را خوب بلد بود. در مقابل مردمش و كشورش پشت سربازان دشمن گم شد. بي‌صدا ليز مي‌خورد و از كنارم رد مي‌شود. در همان حالت مانده‌ام. وقتي به انتهاي انبار برويم، فروه شكل مرا روي ديوار انبار با زغال مي‌كشد؛ و شكل يك مرد را با دو شاخ گنده روي سرش و با دندان‌هايي كشيده. وقتي ازش مي‌پرسم اين مرد كيست، فوري مي‌گويد: سرباز. سربازي كه به خانه‌مان حمله كرد و اسلحه سنگينش را به طرف‌مان نشانه گرفت. فروه نزديكم است. دستش را به طرف دهانم مي‌برم و مي‌بوسم. علي جلوی راهروی انباري ما ايستاده و داد مي‌زند: فروه، بالاخره پيدايت كرده‌ام. فروه خودش را روي پشت و گردنم مي‌اندازد و مي‌خندد. فرزندانم را در آغوش مي‌گيرم و دوباره با هم مي‌خنديم. در انباري باز مي‌شود و نوري تا انتهاي انباري تابيده مي‌شود. سه سرباز وارد انباري مي‌شوند… ما آخرين كشتگان شب گذشته نبوديم.

مصطفی بیان

این داستانک در روزنامه آرمان، پنجشنبه ۱۲ تیر ۹۳ به چاپ رسید

رفتگر

وقتی همه تازه از خواب بیدار میشن، من با یه جارو و لباس نارنجی و ماسک دهان، توی بازارچه مشغول جارو کشیدن هستم. این کار هر روز منه، باید سی سال کار کنم تا بشم بازنشسته شهرداری!

تا حالا شهردار رو از نزدیک ندیدم، ولی یه بار وقتی توی تلویزیون دیدمش که با یه کت شلوار شیک نشسته بود و به همشهریان شهرش وعده می داد که همیشه شهر تمیز می مونه… همیشه شهر بی زباله می مونه… شهر ما، خانه ما…!

توی این سی سال خیلی ها از این بازارچه رد شدند، ولی با وجود اینکه منو ندیدن، اما برای من چیزی به اسم  «زباله» گذاشتند!

زباله ها هیچ وقت تموم نمیشن، هیچ وقت هم کم نمیشن! راستی یه شب توی تلویزیون دیدم، ژاپنی ها روبات رفتگر طراحی کردند، ترس برم داشت. نکنه اون ها روزی جای منو بگیرند! مگه سی سال پیش توی روستا به جای اتومبیل، الاغ نبود!؟ حالا امکانش هست سی سال دیگه به جای من، روبات رفتگر باشه!؟

مصطفی بیان

در هفته نامه فرسیمرغ، پنجشنبه ۲۶ تیر ۹۳ به چاپ رسید

سلطان پاريس

«الكساندر دوما» يا «سلطان پاريس»، به‌خاطر رمان‌هاي ماجراجويانه فراوانش، يكي از مشهورترين نويسندگان فرانسه به‌شمار مي‌رود. بسياري از رمان‌هاي او از قبيل «كنت مونت كريستو»، «سه تفنگدار»، «بيست سال بعد» و «ويكنت دوبراژلون» رمان‌هايي دنباله‌دار و سريالي هستند. الكساندر دوما در ۲۴ ژوئيه ۱۸۰۲ (۴ تير ۱۱۸۱ خورشيدي، پنج سال بعد از آغاز سلطنت فتحعلي شاه قاجار) در روستايي به نام «ويلر كوتره» در نزديكي شهر پاريس به دنيا آمد. پس از استقرار رژيم سلطنتي، الكساندر بيست ساله در ۱۸۲۲ به پاريس رفت و با كمك اقوام پدري، به سمت منشي مخصوص «دوك دواورلئان» درآمد. همزمان با كار در پاريس، دوما به نوشتن مقاله براي مجلات و نمايشنامه براي تئاتر مي‌پرداخت. در سال ۱۸۲۹ نمايشنامه «هنري سوم و دربارش» ارائه شد و با استقبال خوبي روبه‌رو گشت. در سال بعد نمايشنامه بعدي او «كريستين» شهرت ديگر و به موازات آن موقعيت مالي خوبي را براي او به ارمغان آورد و او را قادر ساخت كه به صورت تمام وقت به كار نويسندگي بپردازد. نويسندگي براي دوما، درآمد زيادي را به همراه داشت، اما نوع زندگي اشرافي و ولخرجي و دست و دلبازي دوما، نهايتا باعث ورشكستگي او شد و براي رهايي از دست طلبكارانش به روسيه گريخت و دو سال از زندگي‌‌‌اش را در آنجا سپري كرد. پس از آن دوما با تاسيس روزنامه‌اي به نام «اينديپندت» وارد جريانات سياسي ايتاليا شد و سرانجام در سال ۱۸۶۴ به پاريس بازگشت. دوما داراي نژادي «آفريقايي- فرانسوي» بود و به‌‌رغم ارتباطات اشرافي موفقي كه داشت، تاثير اين تركيب نژادي، گاهي در آثار و گفتار او ديده مي‌شود. او يك بار به شخصي كه به پيشينه نژادي او توهين كرده بود گفت: «پدر من يك دورگه اروپايي است، پدر بزرگ من يك سياه پوست است و پدرپدربزرگ من يك ميمون! مي‌بيني مرد، شروع خاندان من همچون پايان خاندان توست!». دوما يكي از بنيانگذاران سبك رمانتيسم بود. وي بيش از هشتاد عنوان كتاب دارد كه از نشانه‌هاي پركار بودن اين نويسنده بزرگ است. كتاب‌هاي او تقريبا به تمام زبان‌هاي زنده دنيا ترجمه شده و تاكنون متجاوز از ۲۰۰ فيلم از كتاب‌هاي او ساخته شده است. هم اينك محل زندگي او در كاخ مونت كريستو در حومه پاريس محل بازديد مسافران و علاقه‌مندان به اوست. همچنين در سال ۱۹۷۰ يكي از ايستگاه‌هاي متروي پاريس براي بزرگداشت او به نام ايستگاه الكساندر دوما نامگذاري شد و در سال ۲۰۰۲ ميلادي، دولت فرانسه به مناسبت دويستمين سالگرد تولد الكساندر دوما بقاياي جسد او را در عمارت پانتئون پاريس محل دفن مفاخر ملي فرانسه جاي داد. اين نويسنده زندگي پرفراز و نشيبي داشت. او سرانجام در پي يك حادثه نيمه فلج شده و در خانه پسرش در پنجم دسامبر سال ۱۸۷۰ در حالي كه ۶۸ سال از بهار زندگي‌اش مي‌گذشت براي هميشه به ابديت پيوست.

مصطفی بیان

این یادداشت در روزنامه آرمان چهارشنبه ۴ تیر ۹۳ به چاپ رسید

یادبودهای ادبی دنیا

نویسنده، داستان نویس، قصه‌نویس، رمان نویس و … کیست؟ انسان با تخیل زنده است و با تخیل زندگی می‌کند.داستان یا قصه، باز آفرینش رویدادها و حوادث به ظاهر واقعی است. داستان یا قصه فرآورده‌ای است تخیلی که در جهان خود واقعی نمایانده می‌شود.نویسنده به کسی گفته می‌شود که به نوشتن می‌پردازد و تخیل خود را روی کاغذ می‌آورد. نویسنده، خالق و آفریننده حوادث و شخصیت‌های داستان است که آن واقعیت ندارد.شاید با خودتان تصور می کنید که نویسنده‌ها آدم‌های عجیب و غریبی هستند. غالبا تو خودشان هستند و دائما با خودشان حرف می‌زنند. به یک نقطه خیره می شوند و سر مدادشان را می‌جوند و اتاقشان پر از کاغذهای خط خطی و مچاله شده است! پیشرفت علم و فناوری تا اندازه‌ای باعث شد نویسنده‌های امروز ما کمی منظم‌تر شوند. دیگر سر مداد را نمی‌جوند و اتاقشان پر از کاغذ مچاله شده نیست! دیگر نیازی به مداد و کاغذ ندارند. راحت پشت رایانه می‌نشینند و ساعت‌ها بدون اینکه متوجه تغییر زمان شوند یک رمان هزار صفحه‌ای را تایپ می کنند!نویسنده فقط برای سرگرمی خواننده داستان نمی نویسد. گاهی قلمش از زبان هم نیش‌دارتر و بیانش اعتراض‌آمیزتر می گردد. اعتراض او به بی‌نظمی اجتماع زمان خود است. او با خلق شخصیت‌های خیالی خود قصد دارد به خواننده بفهماند که به عملکرد جامعه معترض است. اینگونه نویسنده‌ها درتاریخ بسیار بود‌ه‌اند.هر کشوری متناسب با تمدن، زبان و ادبیات سرزمینش، نویسنده‌های بزرگ و معتبری دارد. گاهی از آنها، شهرت و اعتبارشان از مرزهای کشورشان فراتر می‌رود و کتاب‌هایشان به سایر زبان‌ها ترجمه می‌شود و حتی نویسنده‌هایی هستند که شهرت و اعتبارشان از داخل کشورشان بیشتر است!نویسنده گنجینه یک سرزمین است. امروز در بسیاری از کشورها برای نویسنده‌هایشان ارزش قائل هستند و با وجود اینکه بیش از یک قرن از مرگشان گذشته است؛ ولی نام و آثارشان زنده و جاودانه است. در اکثر میدان های بزرگ و پارک‌های معروف دنیا مجسمه یادبودی از نویسنده‌ها ساخته شده است و کتابخانه ها و انجمن های بسیاری به نام آنها تاسیس شده و فعال است و جوایز بزرگ ادبی به نام آنها هر سال برگزار می‌گردد و در آن نویسنده‌های جوانی برگزیده می‌شوند. شب نشین‌هایی در کافه‌ها، رستوران ها و دانشگاه‌ها برای گرامیداشت آنها تشکیل می‌شود و در یکصدمین سال تولد یا سالمرگشان تمبرهای یادبودی چاپ و منتشر می‌شود.در اینجا از چند نویسنده بزرگ دنیا نام می ببرم که امروز در میدان‌های بزرگ و پارک‌های معروف دنیا مجسمه‌های یادبودی شبیه آنها توسط هنرمندان مجسمه‌ساز بنا شده است؛ تا اگر امروز من و شما از کنار آنها می‌گذریم کتاب‌هایشان و شخصیت های داستانی‌شان برای لحظه‌ای کوتاه در ذهنمان تداعی گردد.اگر به مطالعه ادبیات جهان علاقه‌مند هستید؛ به طور یقین با من موافقید که بیشترین نویسندگان معتبر جهان در کشورهایی نظیر انگلیس، فرانسه، ایتالیا، آلمان، آمریکا و اسپانیا می‌زیستند.به عنوان مثال در انگلیس، سرزمینی که نصف روزهای سالش آسمان ابری و بارانی است شخصیت‌های داستانی بزرگی مانند دیوید کاپرفیلد، الیورتوییست، رابینسون کروزوئه، شرلوک هولمز و هرکول پوآرو خلق شده‌اند و ما را با ماجراجویی‌هایشان سرگرم کردند!انگلیس، زادگاه نویسندگانی بزرگ همچون «ویلیام شکسپیر»، «چارلز دیکنز»، «جاناتان سوییفت»، «رابرت لوئیس استیونسن» و «سرآرتروکانن دویل» است؛ نویسندگانی که امروز در میان ما نیستند و فقط یادبودهایی از آنها در میدان‌های بزرگ دنیا نصب شده است یا آثارشان در کتابخانه‌ها و سایت‌های مجازی موجود است.اگر به پارک لینکلن در شیکاگو بروید می‌بینید که مجسمه یادبود ویلیام شکسپیر روی صندلی نشسته و به نقطه‌ای خیره شده است یا مجسمه یادبود مارک تواین در کتابخانه عمومی شهرستان فینی در باغ شهر کانزاس، پارک مونروویا، در کنار رودخانه می‌سی‌سی پی و در المیرا کلاس کالج بنا شده است.داستان‌های دیوید کاپرفیلد، آرزوهای بزرگ، الیورتوییست، داستان دوشهر و فروشگاه عجایب کهنه (دختری به نام نِل) را مطالعه کرده‌اید یا به طور یقین فیلم‌های سینمایی آنها را دیده‌اید.

می‌گویند که دیکنز اولین سوپراستار عالم ادبیات بوده است. او در عصر خودش رکوردهای عجیبی در زمینه فروش به جا گذاشت و کتاب‌هایش ظرف چند روز تمام می‌شد. اینکه در سال ۱۸۴۱، شش هزار نفر در بندر نیویورک روی سر و کول هم بپرند تا از اولین کشتی انگلیسی رسیده، با فریاد بپرسند که «بالاخره نل کوچولو مرد یا نه؟» خیلی عجیب است. به افتخار رمان ارزشمند «فروشگاه عجایب کهنه» در پارک لندن مجسمه نِل در کنار مجسمه چارلز دیکنز بنا کرده‌اند که نِل کنار دیکنز ایستاده و به او خیره شده است.«رابرت لوئیس استیونسون» استاد نگارش داستان های ماجراجویانه در قرن نوزدهم است و داستان «جزیره گنج» برجسته‌ترین داستان ماجرایی وی به شمار می‌رود. برای گرامیداشت وی چند بنای یادبود در نقاط مختلف دنیا ساخته شده است مانند دانشگاه ملی اسکاتلند، ایستگاه راه‌آهن لندن و در میدان پورتسموث سان فرانسیسکو . همچنین در سال ۱۹۹۴ بانک سلطنتی اسکاتلند به مناسبت صدمین سالگرد درگذشتش اسکناس‌های یک پوندی با تصویری از او چاپ کرده است.کشور فرانسه جزو آن کشورهايی است که آدم را ياد هنر می‌اندازد. بوم‌های نقاشی که در خيابان فروخته می شود و نويسندگان بزرگش همچون «ژول ورن»، «اْنوره دوبالزاک» و «آنتوان دوسنت اگزوپری» که کتاب‌هایشان در سراسر جهان ترجمه و منتشر می‌شوند.«ژول ورن» نویسنده داستان های علمی – تخیلی و خالق آثار ارزشمند مانند سفربه مرکز زمین، سفر به کره ماه، بیست هزار فرسنگ زیر دریا، دور دنیا در هشتاد روز، آتشفشان طلایی و … است که بیشتر آثار او را یا خوانده‌ایم یا در فیلم های سینمایی دیده‌ایم. وی نویسنده و آینده‌نگر فرانسوی است. در زمانی که بیشتر وسایل اختراع نشده بود و انسان موفق به سفر به کره ماه، قطب جنوب و اعماق زمین و اقیانوس ها نگردیده بود، ژول ورن با مطالعه مقالات علمی آن زمان و با کمک تخیل وسیع‌اش به نگارش رمان های علمی – تخیلی می‌پرداخت. «ژول ورن» نویسنده جهانی است و برای پاسداشت او مجسمه‌های بزرگی در میدان های معروف دنیا بنا شده است و تمبرهای یادبودی در یکصدمین سالروز درگذشتش (سال ۲۰۰۵) چاپ گردید.«شازده کوچولو» یکی از مهم‌ترین آثار «آنتوان دوسنت اگزوپری» نویسنده و خلبان فرانسوی به شمار می‌رود که در قرن اخیر در فهرست سومین کتاب پرخواننده جهان قرار گرفت. آنتوان نویسنده جهانی است و بناهای یادبودی از وی در نقاط مختلف دنیا مانند فرانسه، آمریکا و ژاپن ساخته شده است. در سال ۲۰۰۰ به مناسبت یکصدمین سالروز تولد وی برنامه‌های بزرگ ادبی در نقاط مختلف دنیا برگزار شد و در فرانسه اسکناس‌های پنجاه فرانکی با عکس وی و شخصیت داستانی‌اش منتشر گردید.مارک تواین یک نویسنده جهانی است و بیشتر آثارش به زبان‌های زنده دنیا برگردانده شده است. در سال ۲۰۱۰ همزمان با یکصدمین سالمرگ وی، برنامه‌هایی در سراسر دنیا برگزار شد. مجسمه «مارک تواین» در بیشتر کشورهای دنیا بنا شده است. مانند مجسمه تواین در کتابخانه عمومی شهرستان فینی در باغ شهر کانزاس، پارک مونروویا، در کنار رودخانه می سی سی پی و در المیرا کلاس کالج.تندیس‌های یادبود «جان اشتاین بک» برگزیده جایزه نوبل ادبیات ۱۹۶۲ در نقاط مختلف آمریکا ماند کالیفرنیا بنا شده است.در شهر پراگ پایتخت جمهوری تازه تاسیس چک بناهای یادبودی از «فرانتس کافکا» ساخته شده است. «فرانتس کافکا» یکی از بزرگترین نویسندگان آلمانی زبان در قرن بیستم است. مشهورترین اثر فرانتس کافکا رمان «مسخ» و «محاکمه» است که به چندین زبان زنده دنیا برگردانده شده است. از سال ۲۰۰۱ به افتخار این نویسنده، جایزه ادبی بین المللی فرانتس کافکا اهدا شد و بانیان اصلی آن انجمن ادبی فرانتس کافکا و شهردار پراگ هستند. اعتبار و ارزش جایزه ادبی فرانتس کافکا همانند جایزه نوبل ادبیات است. معیار اصلی برای برنده شدن در این جایزه مهم ادبی، شخصیت انسانی و مشارکت فرهنگی، ملی، زبان و بردباری مذهبی است.ادبیات کشور ما نسبت به سایر کشورهای دنیا بسیار غنی است. در تاریخ ادبیات سرزمین ما نویسندگان و شاعران بزرگی زیستند که آثاری ارزشمند به یادگار گذاشتند که آثار آنها به چندین زبان زنده دنیا ترجمه و منتشر شده است و نام و آثار آنها در کتابخانه‌ها و دانشگاه‌های معتبر دنیا در دید خوانندگان و علاقه‌مندان قرار داده می‌شود. فردوسی (توس خراسان)، عطار (نیشابور)، خیام (نیشابور)، سعدی (شیراز)، مولوی (بلخ)، سیدمحمدعلی جمالزاده (اصفهان)، بزرگ‌علوی (تهران)، جلال آل‌احمد (تهران)، سیمین دانشور (شیراز)، صادق چوبک (بوشهر)، غلامحسین ساعدی (تبریز) و صدها نویسنده و شاعر بزرگ که در نقاط مختلف کشورمان چشم به جهان گشودند یا از میان ما رفته‌اند.سوال من این است که آیا در توس خراسان، نیشابور، شیراز، اصفهان، تهران، بوشهر، تبریز بناهای یادبودی از نویسندگان و شاعران آنها ساخته شده است؟ آیا کتابخانه‌هایی به نام آنها تاسیس شده است؟ آیا انجمن های ادبی یا جایزه های ادبی به نام آنها برای زنده نگه‌داشتن نام و یاد آنها وجود دارد؟ آیا آثار آنها هنوز منتشر می شود؟ نویسندگان و شاعران کشورمان، ثروت‌های ملی ما هستند و ارزش ادبی و فرهنگی آنها از نفت و طلا بیشتر و پایدارتر است. همان طور که برنام همیشگی خلیج فارس پافشاری می کنیم؛ نگذارید کشورهایی نظیر ترکیه، آذربایجان و ترکمنستان به راحتی شاعران و نویسندگان ما را به نام خودشان ثبت ملی کنند. مانند زعفران ایرانی که در کشور اسپانیا بسته بندی و به عنوان «زعفران اسپانیا» صادر می شود!

مصطفی بیان

این مقاله در روزنامه آرمان, شنبه ۷ تیر ۹۳ به چاپ رسید