من سرگرم کاری هستم که چخوف هم انجام می داد!

ریچارد فورد برگزیده جایزه ادبی فمینا ۲۰۱۳ 

علی رقم اینکه پدربزرگش مدیر هتلی در ایالت آرکانزاس بود؛ با فوت پدرش در شانزده سالگی مانند بسیاری از جوانان پیش از نویسندگی خیلی کارها را امتحان کرد و کارهای زیادی را هم انجام داد از جمله نیروی پلیس آرکانزاس. اما با این وجود او گمان می برد که نویسندگی تنها کاری بود و هست که هنوز در آن شکست نخورده است.

او درباره علاقه به نوشتن و نویسندگی می گوید: «واقعیت این است که هر قدر هم کار مشکل باشد، با تشخیص و درک دقیق می توان به این نتیجه رسید که من سرگرم کاری هستم که چخوف هم انجام می داد.»

در بیست و سه سالگی عاشق هم دانشگاهی اش شد و با کریستینا هنسلی ازدواج کرد. او ازدواج را مهم ترین موفیقت زندگی اش بر می شمارد و می گوید: «نوشتن به غیر از دوست داشتن کریستینا، نخستین عمل و اقدام مهم و مستقل من بود.»

او با خواندن دست نوشته هایش برای کریستینا، از او نظر و نقد می خواهد؛ در واقع کریستینا اولین خواننده آثار اوست، حتی اگر فورد، کریستینا را خواننده ی کاملی برای آثارش نشناسد اما این فورد است که می گوید: «کریستینا کاملا هوشیار است . با من و تلاش های من، هم داستان می شود؛ در وجود او حس قوی یی از شوخ طبعی وعشق وجود دارد.» درباره رمان «کانادا» می گوید: «به همسرم کریستینا گفتم بیا پنج هفته با هم داستان را بخوانیم.»

او تا پیش از نوشتن سومین رمانش، «خبرنگار ورزشی» (۱۹۸۶)، کتاب هایش با استقبال روبرو نمی شد ولی با نگارش «روز استقلال» پنجمین رمانش، او را به عنوان نخستین نویسنده امریکایی که توانسته بود همزمان برنده جایزه های معتبر پولیتزر و پن فالکنر شود،به دنیای ادبیات امریکا و جهان معرفی کرد.

«ریچارد فورد» شصت و نه ساله، امسال موفق شد با رمان «کانادا» جایزه ادبی «فمینا» را در بخش رمان های خارجی دریافت کند. جایزه ادبی «فیمنا» (Femina) از قدیمی ترین و معتبرترین جوایز ادبی فرانسه است که از سال ۱۹۰۴ هر ساله در پاریس برگزار می شود.

رمان «زندگی وحشی» (۱۹۹۰) ریچارد فورد توسط کیهان بهمنی از سوی نشر افراز و نمایشنامه «استوای امریکایی» توسط نشر نیلا به فارسی منتشر شده است. پیش از این داستان‌های کوتاه ریچارد فورد در ماهنامه ها و فصل نامه های ادبی ترجمه و منتشر شده بودند.

مصطفی بیان 

این یادداشت در شماره ۵۴۵ ، ۲ آذر ۹۲، هفته نامه چلچلراغ چاپ شد. 

آرامگاه های ادبی جهان

آرامگاه، گورستان و قبرستان در معنی کلی به محل دفن اجساد انسان گفته می‌شود. اما در فرهنگ بزرگ سخن آمده است: «قبر‌، گور‌، جای زندگی‌، مسکن، منزل‌، مقر‌ و پناهگاه.»

همه ی ما وقتی از دنیا می رویم نام و خاطراتمان را بعد از مدتی کوتاه با خودمان دفن می کنیم. اما شخصیت های تاثیر گذار جامعه برای عبرت و پند آیندگان، نام و آثار شان برای همیشه در ذهن تاریخ خواهد ماند.

امروز اگر من و شما به آرامگاه دوستان و اقوام خود سر می زنیم؛ بیشتر بهانه ایست برای تسکین درد دل خودمان که در کنار سنگ قبر آنها خلوت کنیم و سنگینی بار دلمان را برای مدتی  سبک نماییم. حالا سوال اینجاست که به چه هدف از آرامگاهِ بزرگان ادب فارسی دیدن می کنیم!؟

تا حالا از خودتان پرسیده اید چرا آرامگاه فردوسی (توس خراسان)، خیام (نیشابور)، عطار (نیشابور)، حافظ (شیراز)، سعدی (شیراز) و باباطاهر (همدان) این همه بازدید کننده از داخل و خارج از کشور دارد!؟

به توس خراسان سفر کرده اید؟ بیشتر بازدید کننده ها، وقتی بالای سنگ قبر حکیم ابوالقاسم فردوسی می ایستند. بعد از خواندن فاتحه، نگاه به متن شعر روی سنگ قبر او می اندازند، با نمای داخلی و بیرونی آرامگاه عکس می اندازند تا خاطره ایی شود برای آلبوم زندگی شان.

دلیل دیگر می توان گفت شناسنامه ایست برای نشان دادن هویت ادبی کشورمان به مردم جهان. در طول سال به بهانه های مختلف اساتید دانشگاه، شاعران و شخصیت های ادبی  داخل و خارج از کشور در آرامگاه بزرگان ادب فارسی گردهم می آیند تا با یاد آنها از شخصیت و آثار ارزشمندشان قدردانی و ستایش کنند.

امروز آرامگاه  بسیاری از شخصیت های برجسته ادبی در نقاط مختلف دنیا به شکل مجزا و مختص آن شخص وجود دارد و جنبه زیارتی و گردشگری پیدا کرده اند.

ایران

ادبیات ایران چهره‌های بین المللی شناخته شده‌ای دارد که بیشتر آن‌ها شاعران سده‌های میانه هستند. آوازه برخی شاعران و نویسندگان ایرانی از مرزهای ایران فراتر رفته و آثارشان به زبان های زنده دنیا برگردانده شده است. گوته شاعر و نویسنده آلمانی (۱۸۳۲ – ۱۷۴۹) باور دارد: «ادبیات فارسی، یکی از چهار ارکان ادبیات بشر است.»

بزرگترین آرامگاه ادبی ایران را می توان آرامگاه حکیم ابوالقاسم فردوسی نام برد که در سال ۱۳۱۳ هم‌زمان با آیین‌های هزاره فردوسی در توس در شمال مشهد احداث شد.

آرامگاه حکیم سخن، سعدی شیرازی کنار باغ دلگشا در دامنه کوه در شمال شرق شیراز قرار دارد. علاوه بر آن آرامگاه خواجه شمس‌الدین محمد بن بهاءالدین حافظ شیرازی در شمال شهر و در جنوب دروازه ی قرآن  به شیوه ی معماری مربوط به دوره‌های هخامنشیان و زندیان واقع است.

بنای تاریخی آرامگاه فرید الدین عطار نیشابوری در دوره تیموری توسط امیر علیشیر نوایی بر روی قبر عطار ساخته شد. این بنا دارای هشت ضلع و گنبدی کاشی کاری شده و چهار در ورودی است که در باغی بزرگ در کنار آرامگاه کمال الملک نقاش معاصر واقع است.

طراح و معمار بنای یاد بود خیام نیشابوری و محوطه پیرامونی آن مهندس هوشنگ سیحون  است. هوشنگ سیحون خود درباره این بنا می‌گوید: «خیام ریاضیدان، منجم و ادیب بود؛ سعی داشتم که این سه جنبه شخصیتی در مزارش تجلی پیدا کند من ده پایه برای آرامگاه در نظر گرفتم عدد ده اولین عدد دو رقمی است و پایه و اساس بسیاری از اعداد می‌باشد از هر پایه دو تیغه بر پایه مدل ریاضی خاصی به صورت مورب بالا می‌رود و با دیگر تیغه‌ها برخورد می‌کنند و از روبه‌رو بر روی پایه مقابلشان پائین می‌آید همه این تیغه‌های مورب در محور عمودی وسط برج همدیگر را قطع می‌کنند سطح پیچیده حاصله بر اثر یک فرمول ریاضی به وجود آمده که سنبله جنبه ریاضیان خیام است از طرف دیگر تقاطع تیغه‌ها در سقف آرامگاه یک ستاره به وجود می‌آورد که سمبل ستاره‌شناسی خیام محسوب می‌شود»

علاوه بر شاعران برجسته، ادبیات معاصر ایران از زمان مشروطه تا به امروز شخصیت های شناخته شده ایی مانند علی اکبر دهخدا (ابن بابویه شهر ری)، جلال آل احمد (مسجد فیروز آباد در شهر ری)، صادق هدایت (گورستان پرلاشز در پاریس)، بزرگ علوی (گورستان تمپل هوف در برلین)، هوشنگ گلشیری (تهران)، سهراب سپهری (امام زاده سلطان علی بن محمد باقر در روستای مشهد اردهان در اطراف کاشان) و احمد شاملو (امام زاده طاهر کرج) دارد.

نویسندگان جهان

در برخی کشورهای اروپایی و آمریکای لاتین، نویسندگان و شاعران جزء ثروت های ارزشمند آن کشور محسوب می شوند. نام این نویسنده ها برای دولت و مردم آن کشور بسیار اهمیت دارد، زیرا نام، تاریخ تولد و آثار آنها هویت ادبی و تمدن آن کشور را نشان می دهد.

موردی که حائز اهمیت است؛ ارزش و مقامی است که آنها به آرامگاه و بنای یادبود  نویسندگان و شاعران محبوبشان می دهند. انجمن های ادبی در این کشورها بسیار آزادانه فعالیت می کنند و با برگزاری گردهمایی و مناسب های ویژه سعی بر زنده نگه داشتن نام و آثار آن نویسنده خاصِ خود را دارند.

قبر ویلیام شکسپیر در کلیسای مقدس ترینتی واقع است. قطعه‌ای ادبی نیز بر روی سنگ قبر آن حک شده ‌است: «به خاطر حضرت مسیح از کندن خاکی که اینجا را احاطه کرده خودداری کن، خجسته باد کسی که این خاک را رها کند و نفرین باد کسی را که استخوان‌های مرا بردارد.»

در زمان در گذشت «هانس کریستین آندرسن» و «ویکتور هوگو»، دانمارک و فرانسه باعث سوگ ملی شد و میلیون ها نفر در مراسم خاکسپاری آنها شرکت کردند.

مارک تواین (گورستان وودلاف در امریکا)، جورج اورول (درخواست خودش، پیکرش را سوزانده و خاکسترش را در گورستانی گمنام و پرت در دهکده‌ای به نام ساتن کورتینی در نزدیکی آکسفورد به خاک سپردند. بر روی سنگ قبرش نیز هیچ اشاره‌ای به شهرت و نامی که بدان آوازه جهانی داشت؛ نشده است)، ژان پل سارتر (خاکستر او در گورستانی در حوالی محل زندگی دوران پیری اش در محله‌ای از پاریس به خاک سپرده شد، جایی که شش سال بعد همسفر زندگی اش سیمون دوبووار به همراهش آرمید)،  اونوره دو بالزاک (درقبرستان پرلاشز) فرانتس کافکا (گورستان یهودی‌ها در ژیژکوف پراگ) و ویکتور هوگو (پانتئون نزدیک پارک لوگزامبورگ)، هانس کریستین اندرسن (کپنهاک) و فرانتس کافکا (گورستان ژیژکوف پراگ در جمهوری چک).

این مقاله در روزنامه آرمان، شنبه ۲ آذر ۹۲ چاپ شده است 

مرد بهار

به بهانه ۱۶ آبان سالروز تولد ملک الشعرای بهار

با گسترش استعمار در سراسر جهان، دولت های استعمارگر اروپایی به رقابت با یکدیگر پرداختند. در این میان دو دولت انگلستان و روسیه که از قدرت یافتن آلمان و متحدانش بیم داشتند، در سال ۱۹۰۷ میلادی (یک سال بعد از پیروزی انقلاب مشروطیت در ایران) طی قرادادی پنهانی، ایران را به سه منطقه تحت نفوذ روسیه در شمال، انگلیس در جنوب و منطقه بی طرف در مرکز با توجه به اقتدار نداشتن دولت ایران به امضاء رساندند. یک سال بعد از این قرار داد ننگین ساختمان مجلس و مدرسه سپهسالار با دخالت فرمانده هان روس به توپ بستند و عده زیادی از آزادی خواهان و روزنامه نگاران در این حمله کشته شدند.

محمد تقی که در این زمان بیست و سه سال بیشتر نداشت؛ با سرودن دو دیوان «وطن در خطر است» و «ایران مال شماست» از آمدن پاییزی سخت و دشوار برای مردم سرزمینش صحبت می کند. پاییزی که بعد از یک سال از بهار کوتاه انقلاب مشروطیت نگذشته بود که طعم آزادی و مشروطیت را بر کام شیرین ملت و دولت وقت تلخ کرد. محمد تقی بهار در دیوان خود از غلغله ی زاغ و زغن سخن می گوید که برای ساکنین چمن و باغ همچون سنبل، سوسن، ریحان و سمن خطر آفرین است. چمن از غلغله ی زاغ و زغن در خطر است /سنبل و سوسن و ریحان و سمن در خطر است /بلبل شیفته ی خوب سخن در خطر است /ای وطن خواهان زنهار وطن در خطر است…..

محمد تقی جوان به خوبی آگاه بود که آمدن سربازان روس و انگلیس در شهرها و روستاهای کشورش، آغاز عصر شوم برای تاریخ سرزمینش است. خانه ات یکسره ویرانه شد ای ایرانی / مسکن لشکر بیگانه شد ای ایرانی  

او از خود می پرسد که خرس صحرا (کنایه از روسیه) با نهنگ دریا (کنایه از انگلیس) چگونه همدست شده اند!؟ این توافق و سازش ننگین خرس و نهنگ تنها برای راندن کشتی ما (کنایه از ایران) به گرداب بلاست! خرس صحرا شده همدست نهنگ دریا / کشتی ما را رانده است به گرداب بلا.

محمد تقی بهار از طمع خرس و نهنگ آگاه است و می داند که آنها چشم طمع به راندن کشتی ما دارند؛ و خطاب به وطن خواهان می گوید: «ای وطن خواهان زنهار وطن در خطر است»

محمد تقی بهار ملقب به ملک اشعرای بهار هم شاعر بود، هم نویسنده، هم ادیب، هم روزنامه نگار، هم سیاستمدار و هم نماینده مجلس. روزنامه هایش ممنوع انتشار شد و چند بار هم به زندان افتاد و طعم تلخ تبعید را هم کشید.

محمد تقی بهار مرد سیاست بود. او در قلم و شعرهایش به تحریک بیگانگان، هرج و مرج اجتماعی، هتاکی ها در مطبوعات و آزار وطن خواهان و سستیِ کار دولت مرکزی اشاره می کرد.

بهار در بهار سال ۱۳۳۰ در شمیران در آرامگاه ظهیر الدوله به خاک سپرده شد.

این یادداشت در شماره ۵۴۲ / ۱۱ آبان ۹۲ / هفته نامه چلچلراغ چاپ شد

عارف جام

به بهانه ۲۴ آبان سالروز تولد عبدالرحمن جامی 

«نظام الدین احمد دشتی» دست رو به آسمان کرد و خدا را شاکر شد. بعد قرآن را باز کرد و چنین نوشت:

«تولد عبدالرحمن در شامگاه بیست و سوم شعبان ۸۱۷ (۲۴ آبان ۷۹۳ خورشیدی) در این روستای کوچک خرگرد (خرجرد) به میمنت و مبارکی» و چنین گفت: «من نام او را عبدالرحمن می نامم تا همیشه مطیع و عبدِ فرامین پروردگار خود باشد.»

عبدالرحمن تحصیلات ابتدایی را نزد پدر فراگرفت و سپس نزد مولی جنید اصولی،خواجه علی سمرقندی و مولی شهاب الدین محمد جاجرمی حاضر شد و از آنها کسب فیض کرد. پس از گذراندن این مراحل، عبدالرحمن جوان برای مدتی از هرات به سمرقند (پایتخت تیموریان)، نزد استاد قاضی زاده ی رومی رفت و آن استاد پس از اندک زمانی چنان شیفته ی این دانشجوی مستعد خود شده بود که می گفت: «تابنای سمرقند است هرز به جَودَتِ طبع و قوت تصرف این جوان جامی کسی از آب آمُویه نگذشته است.» سلطان محمد ثانی کوشید تا او را به استانبول بکشاند؛ سلطان بایزید ثانی نیز دو نامه برای او فرستاد و از تاثیر او در ادبیات عثمانی گفت.

لقب نخستین عبدالرحمن جامی، عمادالدین بود و سپس به لقب نورالدین شهرت یافت. و در شاعری به مناسبت آنکه اجدادش از محله ای در دشت اصفهان بودند، نخست «دشتی» تخلص کرد ولی بعدها به علت آنکه تولدش در ولایت جام رویداده بود، «جامی» را به عنوام تخلص شاعری خود برگزید.

جامی در قدرت کلام و شعر، مقام عرفانی و اخلاق مانندی نداشت و از همین رو در محیط حاکمان تیموریان مورد احترام بود. او در دوره حیات بزرگترین شاهان تیموری، یعنی شاهرخ، ابوالقاسم بایقرا، میرزا ابوالسعید و قسمت اعظم سلطنت سلطان حسین بایقراء زندگی کرد.

«هرمان اته» صاحب نظر آلمانی در کتاب «تاریخ ادبیات فارسی» درباره جامی چنین نوشت: «می توان گفت دوره ی کلاسیک شعر فارسی با ظهور و افول نورالدین جامی به پایان رسید.»

معین الدین محمد زمچی اسفزاری از دانشمندان و نویسندگان بزرگ قرن نهم در «روضات الجنات» جامی را «تارمِ چهارمِ مقام مسیح و منزلِ خورشید حقایق نامیده است.»

جامی در مجالس کم سخن می گفت و تا حدی ممکن بود از ستایش و تعریف دیگران خودداری می کرد. او نویسنده و دانشمندی پرکار بود  بزرگ ترین استاد سخن پارسی پس از روزگار حافظ و به نظر عده ایی از نویسندگان «خاتم شاعران بزرگ پارسی گوی» است.

تصوّف و عرفان

قرن نهم به سبب اعتقاد شدید شاهان و شاهزادگان تیموری به مشایخ صوفیه، یکی از دوره های پیشرفت و رواج تصوف و نفوذ روزافزون صوفیه بود. بخصوص آنکه تصوف در این زمان تا حدودی رنگ دینی به خود گرفت. از سوی دیگر از قرن هفتم به بعد رفته رفته اصول تصوف و عرفان در کتاب های علمی و درسی وارد شد.

گروهی تصور می کنند تصوف همان عرفان است در حالی اینگونه نیست. «تصوف، عرفانی است که از دیدگاه اسلام و تعالیم آن نگریسته شده است و هدف آن شناخت ذات آفریننده ی بزرگ است و راه رسیدن به این هدف در تصوّف، رعایت مبانی شرع، پرهیز از گناه، سیر و سلوک در وادی های شریعت و طریقت و سرانجام دستیابی به حقیقت و شناخت نهایی یا عرفان است و حال آن که در عرفان راه وصول به این هدف و حقیقت، تهی شدن خویشتن خویش و اشراق و کشف و مشاهده است که رهروان راه اشراق و کشف شهود را «اهل حال» می نامند.»

به عقیده جامی، عقاید صوفیه بر وصول به حق از طریق عشق است، بر عقاید متکلمین و حکما – که به برهان جدل و اثبات و تفکر اتّکا دارند – برتری دارد.

صوفی ای دید زآلایش پاک / زده در چهره ی آسایش خاک/ گفت کای روی تو چون خوی، درشت! / کرده بر صحبت دانایان پشت / با شناسایی خود ساخته ای / گو خدا را به چه بشناخته ای؟ / گفت: من غرق شناساوری ام / نیست کاری به شناساگری ام / کار من نیست که کس را به جدال / رو نمایم به خدای متعال.

جامی در تمثیل زیبای قطره و دریا در دفتر دوم سلسله الذهب، شناخت جاودانه را به طرزی زیبا و قابل فهم سخن می گوید:

قطره چون آب شد به تابستان / گشت آن آب سوی بحر روان / وز روانی خود به بحر رسید / خویشتن را ورای بحر ندید / هستی خویشتن را در او گم ساخت / هیچ چیزی بغیر آن نشناخت.

جامی موسیقی شناس

در هرات آن زمان یک گروه موسیقی شناسان زبردست و استادان ماهرساز سرود از شهرهای بخارا، سمرقند، خوارزم، آذربایجان و خراسان حضور داشتند از رساله ها و آثار تاریخی آن زمان چنین نتیجه ای به دست می آید که نی، تنبور، قانون، رباب، نفاره، دایره، تار، دوتار، دهل، طبل و غیره فراوان به کار برده شده و مشهورترین استادان اهل ساز در آن زمان محمد عودی، سید احمد غِژکی، حافظ بصیر، حافظِ قزاقِ قانون نواز، حسنِ بَلَبانی و امثال اینها بوده اند. درویش احمد سمرقندی برابر قانون در بربط نوازی مهارت داشته است. در کنار موسیقی، هنر رقص هم  در میان زن ها خیلی پیشرفت کرده بود. (نقد و بررسی آثار و شرح احوال جامی تالیف اعلاخان افصح زاد/ ص ۹۶)

عبدالرحمن جامی یک رساله دارد که رساله موسیقی نامیده می شود. جامی در این رساله نشان می دهد که:  «پیدایش هنر موسیقی اساس حیاتی و زمینه ی اجتماعی داشته، موسیقی واسطه ای است که به حالت های روحی انسان تاثیر نموده، برای تکامل فکری و معنوی او مدد می رساند.» (نقد و بررسی آثار و شرح احوال جامی تالیف اعلاخان افصح زاد/ ص ۱۷۰) جامی ر خاتمه رساله ی موسیقی اش تاثیر خاص داشتنِ هر مقام و آواز و شعبه ها را تاکید کرده است.

جامی و تقلید از شاعران

جامی را به حق آخرین استاد بزرگ شعر فارسی باید شمرد. ویژگی مهم شعر جامی منتخب بودن الفاظ و استحکام عبارات، قدرت در بیات تعالیم و افکار صوفیانه بی نظیر است. اغلب او را یکی از بنیاگذاران سبک هندی می شناسند.

جامی در شاعری تا حد زیادی نظر به امیر خسرو دهلوی داشت اگرچه در غزل به سعدی، حافظ و در مثنوی به فردوسی و نظامی گنجوی و سنایی متمایل بوده است ولی در نظم «هفت اورنگ» بیشتر از همه به نظامی بیشتر نزدیک بوده است. هفت اورنگ دربردارنده ی هفت مثنوی است که همه از درون مایه های عرفانی و اخلاقی برخورداند.

مرد باید که به لطف سخن و حسن خطاب/ طبع ارباب ستم را ز ستم باز آرد/ هر لئیمی که از احسان و کرم رم کرده ست/ به فسون سخن او را به کرم باز آرد.

مشهورترین اثر عبدالرحمن جامی، «بهارستان» را به تقلید از گلستان سعدی در سن ۷۳ سالگی اش نوشته است. جامی در این اثر عقاید جامعه شناس، اندیشه ها و افکار ادیب خود را در آن به طور ساده و روشن بیان کرده است.

خواهی که شاه عدل کند، عدل پیشه باش / در کار خود که معرکه ی گیر و دارِ توست / شاه آینه است، هرچه همی بیند اندر او / پرتو فکند قاعده ی کار و بار توست.

***

نورالدین عبد الرحمن بن احمد بن محمد معروف به جامی ملقب به خاتم الشعرا در سن ۸۱ سالگی در صبحگاه هجدهم محرم سال ۸۹۸ هجری (۲۷ آبان ۸۷۱ خورشیدی)، نبض او از حرکت ایستاد. مزار او در مکانی به نام «تخت مزار» در هرات می باشد. بر روی سنگ قبر آرامگاه او نوشته شده است:

جامی که بود مایل جنّت مقیم گشت / فی روضه مغلدة ارضها السما / کلک قضا نوشت روان بر در بهشت / تاریخه و من دخل کان آمنا.

این مقاله در روزنامه آرمان به تاریخ دوشنبه ۲۷ آبان ۹۲ چاپ شده است

ضعف

این یکی را استثنا خوب می دانم. اگر به «آدم»، «ضعفی» را تزریق نماییم یکهو گمام می برد در زندگی اش آن «ضعف» را همیشه با خود به همراه دارد و به او ایمان می آورد. چنان آدرنالین خونش را در یک لحظه بالا و پایین کند که نفهمد از کجا خورده است. کافی است جلوی آینه بایستد و خود را درباره «ضعفی» که به او گفته ایم که ممکن است درست هم نباشد، زُل زند و از خود بپرسد که آیا واقعا این «ضعف» را به همراه دارد!؟

این حقیقت تلخ کشف می شود. به همین راحتی، «آدم» احساس «شکست» به خودش دست می دهد، این تقریبا کاری است که می توانیم به راحتی با کم ترین هزینه روحیه «آدم» را در میدان های رقابت تضعیف کنیم.

آنها حاشیه نمی روند و راست و مستقیم می روند سراغ بیان «ضعف» که خبری از واقعیت نیست. در نتیجه «آدم» این تردید را دارد که با کوچکترین اشتباه چیزی هولناک در دلش تکان می خورد که او مرتکب «اشتباه مجدد» شده است.

آخرش هم هیچی نمی شود. «آدم» تا آخر عمر همیشه سرگردان از خود می پرسد «باز اشتباه کردم»!

پدربزرگم حرف خیلی خوبی برایم به یادگار گذاشت:

«اگر به «آدم» همیشه بگید «تو دیوانه هستی»، یقین می برد که واقعا دیوانه است، حتی اگر به دست خودش هم نباشد.»

یادداشت در شماره ۴ آبان هفته نامه چلچراغ چاپ شده است

قصه های پدربزرگ یا پدربزرگِ قصه ها

پدربزرگ ها مانند مادربزرگ ها شخصیت کم رنگی در قصه ها دارند. دلیلش را هم نمی دانم. از داستان هایی که تا به امروز حضور ذهن دارم می توانم از پدربزرگ هایدی (هایدی اثر یوهان اشپیری)، پدربزرگ پرین (باخانمان اثر ویکتورمالو) و پدربزرگ کاتری (کاتری دختر گاوچران اثر ادنی نولیوار) نام ببرم.

نمی دانم چرا پدربزرگ های قصه گو کمتر از مادربزرگ های قصه گو حضوری فعال دارند و کمتر شنیده یا گفته شده است که «قصه های پدربزرگ»! گمانم دلیل آن این است که پدربزرگ ها کمتر در خانه حضور داشتند و بیشتر مشغول کار و فعالیت در بیرون از خانه بودند.

دو پدربزرگم ( با نام آقاجان صداشون می کردم) یکی از شخصیت های مهم و اصلی زندگی ام بودند. آنها مثل جنتلمن های قرن بیستم، مستقل، مقرراتی، اغلب خودخواه و در عین حال دوست داشتنی. یادم نمی آید در تمام مدت این ۲۹ سال، (برخلاف ما جوون های حالا) از مشکلات اقتصادی گله یا ابراز بی رضایتی کنند، در عوض بارها غُر زده اند و دولت های سابق را با دولت امروز مقایسه می کردند.

پدربزرگ پدری ام، فرزند بزرگ خانواده بود و در غیاب پدر، مسئولیت اداره زندگی و حمایت دو برادر و خواهرشان را برعهده داشتند، آن هم در زمانی که ارتش اشغالگر متفقین وارد ایران شده بود و قحطی فراوانی را در زندگی مردم سبب شد.

پدربزرگ مادری ام برخلاف پدربزرگ پدری ام، تک فرزندِ پسر، پرانرژی که با جیپ صحرایی اش، سرِ زمین هایش می رفت و به کارگرهایش دستور می داد.

دو تا آقاجانم، صبح هایشان را در آن سن و سال حدود ۷۰، با رسیدگی مفصل به ظاهرشان رسمیت پیدا می کردند. کفش هایشان همیشه واکس خورده، خط اتوی شلوارشان مرتب؛ بعد نوبت موهای سفیدشان بود که با پارافین برق می انداختند و دست و صورت که چین هایی مرتب رویشان نشسته، با کرم مرطوب کننده که هنوز مارکش را نمی دانم.

به یاد دارم وقت چای، چند استکان کمر باریک و قند پهلو پشت سر هم در نعلبکی سرد می کردند و بعد می نوشیدند. این سال های آخر به خاطر سوزش معده شان، کمتر چای پُر رنگ می خوردند و در ازاش شیشه پلاستیکی شربت سفید و غلیظ  «آلومینیوم ام جی اس» را کنار سماور برقی می دیدم.

شب ها ساعت هشت، رادیو کنار تشکشان را روشن می کردند و به صدای خش دار مجری رادیو برون مرزی، دقایقی یا یک ساعتی گوش می دادند. با رادیو خوابشان می برد و شاید برای همین بهانه بود که اجازه ندن به غیر از خودشان، کسی به رادیو نزدیک شود.

گمان می کنم بعد از این همه سال، پدربزرگام شخصیت های خوب قصه ی زندگی ام بودند. آنها هم نمی خواهند شخصیت فراموش شده قصه ی من باشند.

این یادداشت در شماره ۴۳۱ / ۱۱ آبان ۹۲/ هفته نامه همشهری جوان چاپ شد 

ادبیات رشته کوه های آلپ

اين بار قرار است نگاهی به ادبيات کشور آلمان بيندازيم و درباره نويسندگان برجسته آلمانی، به‌ويژه نويسنده‌هايی که به زبان آلمانی می‌نوشتند بنويسيم. نويسندگانی که در کشور ما طرفداران زيادی دارند و برای خوانندگان شناخته شده هستند. آلمان از همان اولش که اروپا وارد عصر روشن فکری می‌شود، کشور فلسفه بوده ‌است. هيچ کدام از کشورهای اروپا به گرد پای آلمان هم نمی‌رسند. به همين خاطر نويسنده‌های آلمانی هميشه دارای نگاه متفاوت‌تری نسبت به ديگر کشورها هستند.

آلمان از شمال با دریای شمال، دانمارک و دریای بالتیک، از شرق با لهستان و جمهوری چک، از جنوب با اتریش و سوئیس و از غرب با فرانسه، بلژیک، لوکزابورگ و هلند مرز دارد. این کشور ترکیبی از دشت،جنگل، کوه، ساحل و تعدادی جزیره است. جنوب آلمان را رشته کوه های آلپ پوشانده است.

ادبیات آلمان، مانند ادبیات انگلیس و فرانسه نتوانست چندین شخصیت داستانی بزرگ و ماندگار برای ادبیات جهان خلق کند. ولی می توان نام «امیل و کاراگاهان» نوشته اِریش کستنر (۱۹۷۴ – ۱۸۹۹)  را آورد که تا اندازه ایی توانست در ادبیات جهان تاثیر گذار باشد؛ ولی نه به اندازه شخصیت های بزرگ داستانی ادبیات انگلیس و فرانسه!

گوته در آلمان،شکسپیر در انگلستان، ویکتورهوگو در فرانسه و دانته در ایتالیا را چهار رکن ادبیات اروپا می دانند. «یوهان ولفگانگ فون گوته» يک جوری سعدی ادبيات آلمان است. نویسنده، شاعر، نقاش، ادیب، محقق، انسان شناس، فیلسوف و یکی از افراد برجسته ادبیات جهان محسوب می‌شود.

در کنار گوته قطب ادبيات کلاسيک آلمان، نويسنده‌های آلمانی ديگری را هم سراغ داريم؛ مانند «یوهان پاول فریدریش ریشتر» (۱۸۲۵- ۱۷۶۳) نویسنده و شاعر  که بعدا نام خود را به «ژان پل» تغییر داد و «کریستین یوهان هاینریش هاینه» (۱۸۵۶ – ۱۷۹۷) نویسنده، شاعر و خبرنگار.

هاینریش هاینه منظومه‌ای با عنوان «فردوسی شاعر» در بزرگداشت شاهنامه و  فردوسی حکیم دارد. او در این منظومه با اشاراتی به رنجی که فردوسی در سرودن شاهنامه کشید، بیش از همه به ستمی که در حق او روا داشتند پرداخته و از ناسپاسی سلطان محمود غزنوی بسیار گفته‌ است.

در قرن بیستم و آغاز دو جنگ جهانی، علاوه بر نویسندگان آلمانی در کشورهايی مثل اتريش و سوئد و رومانی هم نويسندگانی بودند که به زبان آلمانی می‌نوشتند.

از معروف‌ترین نویسندگان آلمانی برای ما ايرانی‌ها «ولفگانگ بورشرت» بود که مجموعه داستان «گل قاصد» و «اندوه عیسی» از وی به فارسی برگردانده شده است.

در همان دوران نويسندگان ديگری بودند مانند «توماس مان»، «کورت توخولسکی»،  که به شدت سخت می‌نوشتند.« بعضی‌ها هیچ‌وقت نمی‌فهمن» و « سلام به آینده» از آثار کورت توخولسکی است که به فارسی ترجمه شده است.

از نويسنده‌های کلاسيک آن دوران که بگذريم، می‌رسيم به نويسنده‌های قرن بيست و يکم که طرفداران بسيار زيادی هم دارند. از همه معروف‌ تر در ايران « هاینریش تئودور بل» است. هاينريش بل برنده جايزه نوبل ادبيات، جزو معدود نويسنده‌های معاصر است که طرفداران بسياری هم در تمام جهان دارد. آثار بسیار زیادی از او به فارسی برگردانده شده است؛ مانند قطار به موقع رسید، گوسفندان سیاه، آدم کجا بودی؟، خانه ای بی سرپرست، بیلیارد در ساعت نه و نیم، عقاید یک دلقک و زنان در چشم انداز رودخانه.

در کنار بل نويسنده ديگر معاصر آلمانی « گونتر ویلهلم گراس» جزوه جنجالی‌ترين و تاثيرگذارترين نويسنده‌های معاصر جهان است. کتاب های بسیاری از این نویسنده مانند «طبل حلبی»، «سال‌های سگی»  در کشورمان ترجمه شده است.

«هرمان هسه»  (۱۹۶۲ – ۱۸۷۸) نویسنده، ادیب، نقاش  و برنده جایزه نوبل ۱۹۳۲ بود. او در ایران بسیار شناخته شده است؛ رمان دمیان، سیذارتا و سفر به شرق او به فارسی برگردانده شده اند.

در کنار نام اين نويسنده‌ها شخصيت‌هایی مثل «اووه تيم»، «الزه آيشنگر»، «زيگفريد لنتس» و «يورک بکر» و «پيتر هانکه» نيز از نويسنده‌های آلمانی شناخته شده در جهان هستند.

از مطرح ترین نويسنده‌هايی که در واقع به زبان آلمانی می‌نويسند ولی آلمانی نيستند می توان به «فرانتس کافکا» از  جمهوری چک، «الفريده يلينک» نويسنده اتريشی و برنده جايزه نوبل و «هرتا مولر» نویسنده رومانی و برگزیده جایزه نوبل ادبیات اشاره کرد. با نگاهی به اين اسامی می شود گفت تعداد نويسنده‌های مطرحی که در طول قرن بيستم به زبان آلمانی می نوشتند، کم‌تر از خود نويسنده‌های آلمانی نيستند و شايد بعضی از آن‌ها از خود نويسنده‌‌های آلمانی در جهان مطرح‌تراند.

مهمترین جوایز ادبی آلمان

از مهمترین جوایز ادبی آلمان می توان جایزه کتاب سالانه نمایشگاه کتاب فرانکفورت، جایزه گئورگ بوخنر، جایزه گوته، جایزه هاینریش هاینه، جایزه مان هاینریش، جایزه باخمان، جایزه ادبی کاسل، جایزه نلی ساکس، جایزه توکان و ده ها جایزه معتبر دیگر را نام برد.

از قدیمی ترین جایزه های ادبی آلمان می توان به جایزه گوته (۱۹۲۷)، جایزه گئورگ بوخنر (۱۹۵۱)، جایزه مان هاینریش (۱۹۵۳)، جایزه نلی ساکس (۱۹۶۱) و جایزه توکان (۱۹۶۵) اشاره کرد، که بیش از پنجاه سال به صورت پی در پی برگزار می گردد.

جایزه برتولت برشت از معتبرترین و گران ترین جوایز ادبی آلمان است که هر سه سال از سال ۱۹۹۶ مبلغ پانزده هزار یورو به نویسنده برگزیده تعلق می گیرد.

برندگان نوبل ادبیات

آلمان هم مانند رقیبانش در عرصه ادبیات توانست نه بار جایزه نوبل ادبیات را سهم خود نماید.

«کریستیان ماتیاس تئودور مومسن» (۱۹۰۳ – ۱۸۱۷) پژوهشگر، تاریخ نویس، روزنامه نگار، حقوق دان، سیاستمدار و باستان شناس آلمانی بود. وی همچنین بزرگ ترین نویسنده کلاسیک در قرن نوزدهم به حساب می آید. او در سال ۱۹۰۲ جایزه نوبل ادبیات را از آن خود کرد.

رودولف کریستف یوکن (نوبل ۱۹۰۹)، پل یوهان لودویگ فون هیزه (نوبل ۱۹۱۰)، گرهارد هاپتمان (نوبل ۱۹۱۲)، توماس مان (نوبل )، اریک آکسل کارلفلدت (نوبل ۱۹۳۱)، نلی زاکس (نوبل ۱۹۶۶)، هاینریش تئودور بل (نوبل ۱۹۷۲)، گونتر ویلهلم گراس (نوبل ۱۹۹۹) و هرتا مولر (نوبل ۲۰۰۹) از نویسندگان آلمانی هستند؛ که موفق به دریافت جایزه ادبی نوبل شدند.

این مقاله در روزنامه آرمان شنبه ۱۷ مهر ۹۲ چاپ شده است

پاریس شهر نویسنده ها

نام هر کشوری به صورت کلی بيانگر يک مفهوم خاص است؛ مانند برزیل انسان را به یاد درخشش فوتبالش، هلند را به یاد گل های لاله، ایتالیا را به یاد تنوع پنیرهایش و فلاند را به یاد گاوهای شیرده!

کشور فرانسه جزو آن کشورهايی است که آدم را ياد هنر می‌اندازد. بوم‌های نقاشی که درخيابان فروخته می شود و نويسندگان و شاعران بزرگش، که کتاب هایشان در سراسر جهان ترجمه و منتشر می شوند.

اگر از حق نگذريم از قرن هفده تا اواخر قرن بيستم، فرانسه بی‌شک پايتخت فرهنگی جهان بوده است. يعنی می‌شود گفت تمام جريان‌های ادبی و موج‌های هنری جهان به نوعی ابتدا از اين کشور شروع شدند و بعد در ديگر نقاط جهان کامل گرديدند. مخصوصا اگر بخواهيم درباره ادبيات صحبت کنيم بی‌شک هيچ کجا اندازه فرانسه نويسنده و داستان‌نويس بزرگ نداشته و نداریم.

فرانسه زادگاه شخصیت های بزرگ و تاثیرگذار داستانی مانند «پرین» در کتاب باخانمان هکتور مالو، «ژان والژان» در رمان بینوایان ویکتورهوگو، «گوریو» در کتاب «بابا گوریو» اونوره دو بالزاک و «کنت دومونت کریستو» با همین عنوان کتاب از الکساندر دوما است که از شخصیت های محبوب داستانی جهان به شمار می روند.

فرانسه، خالق سبک های مختلف ادبی است که آثار بسیاری از آنها را خوانده و شنیده اند. از بین آنها می توان «ماری هانری بِیل» (۱۸۴۲ – ۱۷۸۳) نویسنده سبک رئالیسم که کتاب های «سرخ و سیاه»، «صومعه پارم» و «راهبه ی دیر کاسترو» به فارسی ترجمه شده ‌است.

«شارل پی‌یر بودلر» (۱۸۶۷ – ۱۸۲۱) از مطرح‌ترین ادیبان مکتب سمبولیسم،«فرانسوا رنه دو شاتوبریان» معروف به شاتوبریان (۱۸۴۸ – ۱۷۶۸) بنیانگذار رمانتیسیسم در ادبیات فرانسه، «آلن رُب‌گریه» (۲۰۰۸ – ۱۹۲۲) از مهم‌ترین چهره‌های جنبش ادبی و هنری رمان نو یا موج نو، که آثار بسیار از وی به زبان فارسی مانند «پاک کن ها»، «سال گذشته در مارین باد»، «در هزار تو» و «جام شکسته» و غیره ترجمه و منتشر شده است.

«آلبر کامو»(۱۹۶۰ – ۱۹۱۳)  برگزیده جایزه نوبل ادبیات در سال ۱۹۷۵ و یکی از متفکران مکتب اگزیستانسالیسم است. از این نویسنده فرانسوی کتاب های بسیاری نظیر بیگانه، آدم اول، اسطوره ی سیزیف، انسان طاغی، بیگانه، پشت و رو، تبعید و سلطنت و غیره به فارسی بازگردانده شده است.

کتاب های تخیل انگیز

«شارل پرو» (۱۷۰۳ – ۱۶۲۸) شاعر و داستان‌سرای فرانسوی است که سبک جدیدی را در ادبیات، به نام «قصه های پریان»مانند شنل قرمزی، سیندرلا، مرد ریش آبی و بند انگشتی را بنیان نهاد. ولی پایه گذار و پدر داستان های علمی – تخیلی از نوع جدید را می توان «ژول ورن» دانست. او هشتاد داستان کوتاه، رمان و مقاله های پژوهشی نوشت كه سال های سال الهام بخش روياها و ماجراجويی های مردم سراسر جهان بوده است.

برندگان نوبل ادبیات

نویسندگان فرانسوی بیشترین سهم را در دریافت جایزه نوبل ادبیات نسبت به سایر کشورهای مطرح جهان برخوردارند.

نخستین جایزه نوبل ادبیات جهان در سال ۱۹۰۱ به «سولی پرودوم»(۱۹۰۷ – ۱۸۳۹) تعلق گرفت. «رومن رولان» (۱۹۴۴ – ۱۸۶۶) جایزه نوبل ادبیات ۱۹۱۵ به خاطر رمان «جان شیفته» دریافت کرد.

آناتول فرانس (۱۹۲۱)،هانری برگسون (۱۹۲۷)،روژه مارتَن دوگار (۱۹۳۷)،آندره پاول گیوم ژید (۱۹۴۷)،فرانسوا موریاک (۱۹۵۲)،آلبر کامو (۱۹۵۷)، سن‌ژون پرس (۱۹۶۰)،ژان پل سارتر (۱۹۶۴) ولی او از پذیرفتن این جایزه سر باز زد، کلود اوژن آنری سیمون (۱۹۸۵) گائو شینگجیان (۲۰۰۰) و ژان ماری گوستاو لوکلزیو (۲۰۰۸) از نویسندگان فرانسوی هستند که در طول سال های گذشته موفق به دریافت جایزه نوبل ادبیات شدند.

جوایز ادبی فرانسه

فرانسه جایگاه پیدایش پرسابقه ترین جوایز ادبی جهان همانند جایزه گونکورت (۱۹۰۳)، جایزه فمینا (۱۹۰۴)، جایزه بزرگ آکادمی فرانسه (۱۹۱۸)، جایزه متفقین (۱۹۳۰) و جایزه فِنِوو (۱۹۵۰) است که همه ساله برگزار می گردد.

هر سال ما شاهد برگزاری بیش از یکصد جایزه ادبی در فرانسه هستیم که از مهمترین آنها می توان جایزه بزرگ آکادمی فرانسه،جایزه آلن فورنیه،جایزه د فلور، جایزه ژول ورن و جایزه  Candide Preis (تنها جایزه ادبی آلمانی – فرانسوی) را نام ببریم.

این مقاله در روزنامه آرمان / دوشنبه ۲۹ مهر ۹۲ / چاپ شد

از چشم غربی

به بهانه سالروز حافظ

«حافظا، دلم می خواهد از شیوه ی غزل سرایی تو تقلید کنم. چون تو قافیه پردازم و غزل خویش را به ریزه کاری های گفته ی تو بیارایم. نخست به معنی اندیشم و آن گاه بدان لباس الفاظِ زیبا پوشانم. هیچ کلامی را دوبار در قافیه نیاورم؛ مگر آنکه با ظاهری یکسان معنایی جدا داشته باشد. دلم می خواهد همه ی این دستورها را به کار بندم تا شعری چون تو، ای شاعر شاعران جهان سروده باشم.» (ديوان شرقی- غربی اثر يوهان ولفگانگ گوته)

جای تامل و شگفتی است که چگونه می شود پس از چهار قرن از درگذشت «لسان الغیب»، دو شاعر و فیلسوف بزرگ غرب آن چنان شیفته و سرمست او برسند که در دو دیوان «شرقی – غربی» و «اندرزها و حکمت ها» به ستایش او بپردازند!؟ چه اگر حافظ شیرازی هم نبود؛ «فریدریش ویلهلم نیچه» در دیوان «اندرزها و حکمت ها» او را «مستی همه ی مستانی» خطاب نمی کرد.

در مورد ستایش حافظ سخن های بسیاری گفته شده است؛ ولی تا به امروز هیچ یک از آنها شایسته تفسیر عواطف  و اندیشه های عرفانی او نیست. هفت قرن است که سروده های زیبا و پیام های اخلاقی اش راه گشای زندگی ماست و شب های یلدا و لحظه تحویل سال نو، بزرگترها برای تصویر روشنی از آینه زندگی خود و فرزندانشان تفعلی به گنجینه حافظ می زنند. از زمینه های مهم دیوان حافظ، بُعد اجتماعی، عاشقانه و عارفانه آن است که می توان در غزل های او یک یا چند پیام مهم اجتماعی، عارفانه و حتی عاشقانه آن را دید.

سخن حافظ، سحرآمیز است. سحری که انسان را به خود می خواند؛ حتی اگر امروز کلام حافظ به انگلیسی، آلمانی، فرانسوی و عربی ترجمه می شود. ولی کلام واقعی و راستین حافظ هیچگاه ترجمه پذیر نیست.

استاد اسلامی ندوشن گفت: «ما ايرانی ها اصولا در مورد حافظ، هم اشتراک نظر و هم افتراق نظر داريم، اشتراک نظر به اين دليل که همه می توانيم و می خواهيم به شعر او تفال بزنيم و اختلاف نظر داريم به اين دليل که شعر او را در قالبی می بريم که خودمان دوست داريم. به عبارت ديگر، به تعداد خوانندگان حافظ می شود اشعار او را تعبير و تفسير کرد.»

استاد بهاءالدین خرمشاهی در کتاب حافظ نوشته است: «حافظ حافظه ی ماست. ذهن و زبان و زندگی ما سرشته با حافظ است. دیوان حافظ فقط یک دفتر و دیوان نیست، نامه ی زندگی و زندگی نامه ی ماست. حافظ فراتر از ادبیات است.»

این یادداشت در هفته نامه چلچراغ / ۲۰ مهر / شماره ۵۳۹ چاپ شد. 

فیلسوفی در میانه فارابی و ابن سینا

به بهانه هزارو یکصدمین سال تولد ابوالحسن عامری نیشابوری

در قرن چهار هجری، نظام سیاسی ایران دچار نوعی تفرقه سیاسی بود. سرزمین های شرق عراق تحت سلطه آل بویه، فارس در دست عمادالدوله، ری و اصفهان در دست رکن الدوله و خراسان تحت پادشاهی سامانیان بود.

رفتار خردمندانه، علاقه به زبان فارسی، تاسیس کتابخانه و مراکز علمی و اصرار پادشاهان سامانی بر این که همواره وزرای خویش را از بین دانشمندان و عالمان انتخاب کنند موجب تحول علمی و فرهنگی وسیع در منطقه شد و بدين ترتيب شهرهای نیشابور، سمرقند و بخارا (پایتخت سامانیان) مركز  علم و فرهنگ بود. با توجه به چنين وضعيت فرهنگى و سياسى در خراسان افراد بسيارى در علم فلسفه رشد يافتند و از جمله آنان ابوالحسن عامرى بود.

«ابوالحسن بن ابوذر محمد بن حسن (محمد بن یوسف) عامری نیشابوری» (۹۹۱ – ۹۱۳ میلادی) از مهم‌ترین فیلسوفانی است که در فاصله زمانی میان ابو نصر محمد فارابی (۹۵۰ – ۸۷۲ میلادی) و ابو علی سینا (۱۰۳۷ – ۹۸۰ میلادی) می‌زیسته ‌است. او در نیشابور و در خانواده ای اهل علم و معرفت تولد یافت. دوره مقدماتی از دانش و تربیت اسلامی را نزد پدر در همان شهر گذراند. او برای کسب دانش به اکثر سرزمین ها مسافرت کرد و با دانشمندان بزرگ آشنا و از هر استادی علمی آموخت، از اين رو تمامى عمرش را در نيشابور نگذراند. از جمله سفرهاى او ديدار از مراكز بزرگ علمی و فرهنگى و دانشمندان آن دوره نظير بغداد، بلخ، رى و بخارا بوده است.

نوشته اند که استاد او در حکمت «ابوزید بلخی» بوده است و با «ابوالفتح بن العمید»، «ابوالحسین عتبی»، «ابوسعید سیرافی»، «ابونضر نفیس» و بسیاری دیگر از دانشمندان و عالمان زمان خود همنشینی و مناظره و تبادل مباحث علمی داشته است.

آنچه از زندگانی خصوصی عامری می دانیم بسیار کم است، ولی همین اندازه می توان گفت که چون عامری تندخو بوده و از طرفی عقاید فیلسوفان را بیان می داشته بیشتر در سفر بوده است. پس از درگذشت استادش «ابوزید بلخی» نزد ابوبکر قفال به چاچ رفت و در آنجا فقه و کلام را نزد استاد آموخت. سپس به بخارا بازگشت و کتاب معروفش «السعادة و الاسعاد» را به نگارش درآورد. پنج سال بعد به ری رفت و به تدریس مشغول شد.

در سفر به بغداد مورد استقبال دانشمندان و عالمان قرار گرفت. در بغداد میان ابوالحسن عامری و ابوسعید سیرافی درباره ی «طبیعت باء بسم الله» مناظره یی صورت گرفت که موجب سرشکستگی ابوسعید شد و عامری را در نزد سایر عالمان متهم به بهره برداری مادی و تظاهر به فراگیری علم کرد.

از آثار مهم عامری هشت یا نه کتاب و رساله در دست است که «الامد الی الابد» در کتابخانه «سلیمانیه» و «الابصار و المبصر» در «داراکتب المصریه» موجود است. «السعادة والاسعاد» مهم ترین و شاید بزرگ ترین اثر عامری همین کتاب است. او در این کتاب اصول اخلاقی و تدابیر علمی را که در حیات دنیا برای خوشبخت شدن خود و دیگران ضروری و لازم می داند، صحبت می کند. این اصول و تدابیر را از آثار افلاطون و ارسطو بیرون کشیده و با نکات دقیق و تعلیم عاقلانه و حکیمانه موجود در کتاب های پارسیان و هندیان درآمیخته و کتابی این چنین پرداخته که در علم اخلاق از بهترین کتاب های موجود می باشد.

در فاصله ی درگذشت فارابی و تولد ابن سینا، ابوالحسن عامری ریاست فیلسوفان مسلمان را نیز برعهده داشته است.

سعادت از دیدگاه عامری

به نظر عامری سعادت نوع بشر در تقویت «قوه ی ناطقه یا استعلاء عقل» است و کمال آن این است که انسان علم را برای خاطر علم بخواهد و بطلبد.

ابوالحسن عامری پس از بیان انواع سعادت (نسبی و عقلی و هر یک از این دو خود به دو قسمت مطلق و مفید تقسیم می شود) در کتاب «السعادة والاسعاد» می گوید:

«چون سعادت فعلی است کامل و مختص به نفس، لذا آشکار است که اکتساب آن همانا مربوط به این است که آدمی افعال فاضله را کسب کند. حصول افعال نیک هم منوط به اسباب آن است که از جمله ی آنها در انسان، بودن اعتدال و صلابت اعضاء و استحکام عضلات و بیک کلمه «صحت کامل بدن» است؛ و نیز خوبی صورت و زیبایی اندام و ملاحت در این راه شرط است.

و لیکن چون ممکن است که این احوال و اوضاع در شخص موجود باشد و انسان در روزگار کودکی و خردسالی به صلاح حال خویش دانا و توانا نباشد، از این رو لازم است کسی او را در این راه حمایت و هدایت کند و اگر آن راهنما خود فاضل و نیک سیرت نباشد بیم آن می رود که آنچه را در فطرت کودک وجود دارد، فاسد کند.»

لذت از دیدگاه عامری

از نظر ابوالحسن عامری، لذت احساسی است انفعالی و از این رو لازم می آید که لذت، مخصوص «نفس حساس» باشد، ولی لذت نوعی دیگر دارد که ویژه تخیل است و تخیل از دیدگاه عامری قسمتی از احساس است.

به نظر عامری علت اینکه مردم لذت جسمانی روی می آورند و از لذت عقلانی گریزانند، این است که با این لذت ها بزرگ می شوند و با آن انس می گیرند و همچنین این نوع لذت ها بیشتر در اختیار مردم است و غم و اندوه را از میان می برد در حالی که مردم عادی هنوز لذت معرفت را نچشیده اند. اگر کسی به لذت معرفت دست یابد همه ی دردها و رنج ها را از یاد می برد و فراموش می کند.

ابوالحسن عامری در بیان تفاوت میان دوستی و محبت اعتقاد دارد:«یک فرد نمی تواند دوستان زیادی داشته باشد، در حالی كه می تواند به افراد زیادی محبت داشته باشد.» او در مورد فضیلت محبت بر كرامت و عزت می گوید:«محبت، فضیلتی والاتر است و از كرامت بهتر، چرا كه از خوبی هایی است كه از دل انسان برمی آید و نه از خارج آن.»

این مقاله در روزنامه آرمان (دوشنبه ۲۲مهر ۹۲) به چاپ رسید