همه نوشته‌های mostafa bayan

فراخوان دومین جایزه داستان کوتاه سیمرغ اعلام شد.

poster-2

فراخوان دومین جایزه داستان کوتاه سیمرغ اعلام شد.

«انجمن داستان سیمرغ نیشابور» در ادامه ی تلاش در جهت گسترش فرهنگ کتابخوانی و با هدف تشویق و ترغیب نویسندگان، ایجاد فضای مناسب برای کشف استعدادهای درخشان و معرفی ظرفیت‌ های ادبیات داستانی شهرستان نیشابور با مجوز رسمی از اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی و نیز با حمایت بخش خصوصی ، «دومین جایزه داستان کوتاه سیمرغ» را برگزار می کند.

از علاقه مندان و نویسندگان ساکن شهرستان نیشابور و متولدین نیشابور در سراسر کشور دعوت می شود تا داستان خود را طبق مقررات زیر به دبیرخانه این جایزه ارسال کنند:

۱ – جایزه در حوزه داستان کوتاه با موضوع آزاد برگزار می شود.

۲ – شرکت کنندگان فقط می توانند یک اثر را به منظور داوری ارسال کنند.

۳ – داستان ارسالی نباید از هزار کلمه کمتر و از پنج هزار کلمه بیشتر باشد.

۴ – داستان‌ ارسالی نباید در دوره ی گذشته این جایزه ی ادبی شرکت داده شده باشد.

۵ – داستان باید با نرم افزار word تایپ شده باشد.

۶ – عنوان داستان، نام و نام خانوادگی، سن، آدرس دقیق پستی، پست الکترونیک، شماره تلفن و صفحه اول کارت ملی در صفحه ای جداگانه به همراه داستان ارسال شود.

۷ – هیچ محدودیت سنی برای شرکت کنندگان در این مسابقه وجود ندارد.

۸ – شرکت کنندگان باید متولد و یا ساکن شهرستان نیشابور باشند.

۹ – دبیرخانه جایزه ی ادبی در استفاده از تمام یا قسمتی از آثار رسیده، مختار است.

۱۰ – داستان های رسیده در دو مرحله داوری می شوند و اسامی داستان های رسیده به مرحله دوم پیش از داوری نهایی در وبلاگ انجمن داستان سیمرغ منتشر خواهد شد.

۱۱ – مهلت ارسال داستان تا تاریخ بیستم آذر ماه ۹۵ است.

۱۲ – زمان و مکان برگزاری آیین پایانی از طریق وبلاگ انجمن اعلام می شود.

۱۳ – علاقه مندان به شرکت در این جایزه باید داستان خود را از طریق پست الکترونیک به نشانی simurgh.dastan@gmail.com ارسال کنند.

داوران :

آرام روانشاد / داستان نویس / داور پنج دوره جایزه ادبی صادق هدایت

بهاره ارشد ریاحی / داستان نویس / منتقد ادبی / داور چند جایزه معتبر ادبی کشور

علیرضا شکوهی / داستان نویس / فیلمنامه نویس / منتقد ادبی / مدرس داستان

جایزه :

نفر اول ، ۱۰،۰۰۰،۰۰۰ ریال کارت هدیه به همراه تندیس جایزه ، دیپلم افتخار و چاپ داستان در یکی از نشریات معتبر کشور

نفر دوم، ۰۰۰،۰۰۰، ۵ ریال کارت هدیه به همراه لوح تقدیر

نفر سوم، ۲،۵۰۰،۰۰۰ ریال کارت هدیه به همراه لوح تقدیر

آدرس وبلاگ : www.simurgh-dastan.blogfa.com

حامی دومین جایزه داستان کوتاه سیمرغ:

شرکت فرآورده های لبنی پالود

مصطفی بیان

دبیر دومین جایزه داستان کوتاه سیمرغ

درباره ی رمان «برای این که در محله گم نشوی» نوشته ی پاتریک مودیانو

درباره ی رمان «برای این که در محله گم نشوی» نوشته ی پاتریک مودیانو

 

«پاتریک مودیانو» داستان نویس فرانسوی و برنده ی جایزه نوبل ادبیات ۲۰۱۴ (بخاطر نگارش رمان خیابان بوتیک های خاموش)، در سال ۱۹۴۵ میلادی به دنیا آمد و در دوران داستان ‌نویسی‌ اش برنده چندین جایزه ادبی در کشور فرانسه شد. آخرین اثرش، رمان «برای این که در محله گم نشوی» را در سال ۲۰۱۴ منتشر کرد.

داستان با زنگِ یک تلفن آغاز می شود. صدایی نرم و تهدید آمیز. ژان داراگان (شخصی اصلی داستان) تصمیم می گیرد تلفن را قطع کند اما صاحب صدا به دفترچه ی تلفنی اشاره می کند که ماه گذشته آن را در قطاری گم کرده بود. روی جلد خاکستری اش نوشته بود: در صورتی که این دفترچه را پیدا کردید آن را به … بفرستید. و دارگان، یک روز ناخودآگاه اسم، نشانی و شماره تلفنش را همان جا نوشته بود.

«اگر این ناشناس تلفن نکرده بود، شاید برای همیشه گم کردن این دفترچه را فراموش کرده بود. سعی می کرد اسم هایی را که در آن نقش بسته بود، به خاطر بیاورد… هیچ یک از اسامی به اشخاصی تعلق نداشتند که در زندگی اش به حساب می آمدند و او هیچ وقت نیاز نداشت که نشانی و شماره تماسشان را یادداشت کند.» (صفحه ۹ کتاب)

داراگان، از طریق این تلفن با مردی حدوداً چهل ساله به نام «ژیل اتلینی» و دختری جوان حدود سی ساله به نام «شانتال گریپای» آشنا می شود.

شانتال گریپای (از روی حس کنجکاوی) اشاره می کند به اسم «گی ترستل» که تو دفترچه تلفن پیدا کرده است و دوست داشت داراگان درباره ی این شخص اطلاعاتی به او بدهد.

«من چند تا از کتاب هاتونو خوندم. مخصوصا سیاهی تابستان… این اسمی که در دفترچه تلفنتون اومده … ترستل … شما اونو در سیاهی تابستان به کار بردید.» (صفحه ۱۸ کتاب). اما داراگان هیچ خاطره ای از او نداشت. همن طور از بقیه کتابش.

داراگان دوست نداشت دوباره «سیاهی تابستان» را بخواند (چرا؟) حتی اگر خواندنش این حس را به او می داد که رمان توسط شخص دیگری نوشته شده باشد. شاید خیلی راحت از ژیل اتلینی می خواست که صفحاتی را که به ترستل مربوط می شد، برایش کپی کند. آیا این کفایت می کرد تا چیزی را به یاد بیاورد؟ (علت فراموشی؟).

«اگر امروز از او پرسیده بودند که در رویایش دوست داشت چه نویسنده ای باشد، بدون تردید پاسخ داده بود: یکی مثل بوفن درخت ها و گل ها» (صفحه ۲۱ کتاب).

داراگان در مسیر داستان متوجه می شود ژیل سه سال پیش یک کتاب با عنوان «پرسه زن اسب سواری» منتشر کرده است. کلمه ی «لوترامبله» در کتاب ژیل، در ذهنش جرقه ای ایجاد کرد. بی آن که درست بداند برای چه، گویی به مرور، جزییاتی را که فراموش کرده بود، به حافظه اش بر می گشت. از سوی، خیلی برایش عجیب بود که این قدر سریع وارد زندگی مردم شده بود!

اما با چه هدفی و دقیقا برای چه کاری، ژیل اتلینی و آن زن جوان به داراگان کمک می کنند؟ برای نوشتن مقاله (مقاله ژیل) در مورد حادثه ی کهنه ای که داراگان، هنوز چیزی درباره ی آن نمی دانست.

نویسنده در این رمان به بیان گذشته و حال ژان داراگان می‌پردازد. گذشته و حال با هم در آمیخته و به شخصیت داستان کمک می‌کند تا آهسته آهسته به کمک دوستانِ جدیدش، از رویای گم شده و روی فراموشی به سوی دنیای روشن خاطرات گذشته روانه شود. دنیای روشن خاطراتی که نقش اصلی آن را زنی به نام «اَنی اَستراند»، که در کودکی داراگان نقشی مادرانه و در جوانی او مانند محبوبه ‌ای مهربان بود، داشت.

«بالاخره، به اسم گی ترستل به همراه اسم دیگر رسید، و در میان آن ها از دیدن نام مادرش متعجب شد. و دو تای دیگر.» (صفحه ۴۰ کتاب). آیا ارتباطی بین آنها و او، یعنی داراگان، برقرار است؟

شخصیت اصلی داستان (ژان داراگان) در یافتن گذشته خود و به‌ خصوص در جستجوی اَنی، نوشتن را انتخاب می‌کند و کتاب «سیاهی تابستان» را می‌نویسد. در نظر او نوشتن کتاب برای دادن پیام به شخص خاصی است که با او نقطه‌ ای مشترک در گذشته دارد. جست وجوی اَنی یعنی جست وجوی لحظه لحظه فراموش شده گذشته، گذشته ‌ای که در آن کودکی به سن او به همراه زنی برای فرار از مرز فرانسه به سوی ایتالیا اقدام می‌کنند ولی در نهایت ناکام می‌شوند و این ناکامی موجبات جدایی این دو را فراهم می‌کند.

از ویژگی های مثبت رمان «برای این که در محله گم نشوی»، تعلیق های پی در پی آن است. این کشش دست از سرتان بر نمی دارد و خواننده را مجبور می کند یک نفس، کتاب را به اتمام برسانید. شبیه همان چیزی که اغلب خوانندگانِ رمان هایِ معمایی می پسندند.

سبک نوشتاری پاتریک مودیانو خاص است و هیچ کلمه یا کنش داستانی تلف نشده است و در عین حال داستان زیبا و کامل گفته می شود. برای کسانی که می خواهند رمان معمایی بخوانند، نمی توانند خواندنِ این رمان را از دست بدهند.

نویسنده در بیان احساسات انسانی، بازنمایی اوضاع روحی و روابط پیچیده انسانی و همچنین پرهیز از پُرگویی در این رمان موفق بوده است. نویسنده، از لحاظ دقت روان شناسانه و حس معمایی به آدم ها و دنیای اطراف شان، اهمیتش را حفظ می کند. مودیانو در این رمان، زندگی ساده ی آدم های اهلِ نوشتن (نویسنده و روزنامه نگار مانند خودش) را در محیط کوچک زندگی شان روایت می کند و از دل این محیط و زندگی، بحران روزگارشان را به تصویر می کشد.

«در حالت نیمه خواب، صدای آنی را می شنید، بیش از پیش دور، و تنها یک تکه از جمله را متوجه می شد: … برای این که تو محله گم نشی…» (صفحه ۱۲۱ کتاب).

آخرین اثر پاتریک مودیانو «برای این که در محله گم نشوی» توسط سعید شکوری (نشر افراز) ، حسین سلیمانی نژاد (نشر چشمه) ، انوشه برزنونی (نشر ماهی) ، لیلا سبحانی (نشر ثالث) به فارسی برگردانده شده است.

مصطفی بیان

چاپ شده در روزنامه «ابتکار» / پنجشنبه ۸ مهر ۹۵ / شماره ۳۵۳۸

درباره ی رمان «آخرین انار دنیا» نوشته ی بختیار علی

عنوان مقاله : درباره ی رمان «آخرین انار دنیا» نوشته ی بختیار علی

 

«رئالیسم جادویی»، وقوع رویدادهای معجزه وار و محال در روایتی که اگر این رویدادها در آن وقوع نمی یافتند روایتی رئالیستی می بود (سبک داستان های امریکای لاتین). اما در رمان هایی از قاره های دیگر هم با آن روبه رو می شویم (مانند رمان های گونترگراس) که در برهه های تاریخی متلاطمی زیسته اند و تحولاتی شخصی را تجربه کرده اند که به نظر خودشان صرفا از طریق بازنمایی آنها به سیاق رئالیسمِ هموار و سرراست نمی شده که آن طور که باید و شاید حق مطلب را ادا کرد (هنر داستان نویسی / ترجمه ی رضا رضایی).

قالب رمان «آخرین انار دنیا» نوشته ی بختیار علی بر «رئالیسم جادویی» است. بختیار علی در ١٩٦٠ میلادی در شهر سلیمانیه به‌ دنیا آمد. او از دهه هشتاد به‌طور جدی به نوشتن پرداخت اما به‌ خاطر سانسور شدید حکومت بعث تنها توانست دو مقاله در مطبوعات بغداد به چاپ برساند و بیشتر آثار او ممنوع‌ الچاپ شد. او برای فرار از دست نیروهای دولتی به ایران پناهنده شد و در شهر کرج سکونت گزید. در مدت‌ زمانی که ساکن کرج بود خیلی زود زبان فارسی را یاد گرفت و در همین دوران است که علاقه زیادی به شعر و ادبیات داستانی فارسی پیدا می‌کند.

«آخرین ‌انار ‌دنیا» ‌از بهترین ‌ها ‌و ‌کامل ‌ترین ‌رمان ‌های ‌ادبیات ‌کرد‌ی است که از زبانی شاعرانه و ادبی برخوردار است.

درون مایه داستان، جنگ و تبعات آن است اما نویسنده با زبانی شاعرانه و امیدبخش به تمام بنیادهای زندگی انسان از مرگ، زندگی، عشق، خیانت، ایمان و وفاداری پرداخته است.

راوی اول‌ شخص پس از گذراندن بیست‌ و‌ یک سال اسارت، هم ‌اکنون آزادانه بر عرشه کشتی از همه‌ چیز آگاه شده و به ‌صورت دانای کل مانند ناخدای رمان، جزء‌ به ‌جزء قصه را، با رفت ‌و‌  برگشت به گذشته و حال و حفظ تعلیق، گاه با مونولوگ ‌های ذهنی و گاه در قالب دیالوگ و حتی به ‌صورت حرف ‌هایی ضبط‌ شده بر روی نوار، در فضایی میان واقعیت و جادو روایت می‌کند.

«مظفر صبحگاهی»، راوی رمان است، که به تنهایی و از درون کشتی راه گم کرده که در دل دریا بی هیچ مقصدی تاب می خورد. «ای دریای بزرگ مرا راهنمایی کن! … ای دریا نجات مان بده!؟» (صفحه ۸۹ کتاب).

مردی که بیست و یک سال در کویر و در تنهایی اسیر بوده، اینک پس از آزادی، «سریاس» گم شده اش را می جوید. «من نه به دنبال قصه هستم و نه حقیقت… فقط می خواهم آزادی ام را به دست آورم» (صفحه ۹۱ کتاب). «آزادی اش» را با یافتنِ سریاس!

راوی در سال های اسارت به صدای شن گوش می داد و توی اتاق کوچکی حبس می کشید. زمانی در سراسر سرزمینش به خوفناک ترین اسیر مشهور شده بود. او در طول این سال ها به دنیا می اندیشید. با خودش عهد کرد دیگر هیچ گاه به سیاست فکر نکند. از هیچ چیز نمی ترسید. او می گفت: «اندیشیدن به کلیت جهان ترس ها را می ریزد». او خود را به جغرافیایی پوچ تعلق می دانست. تعلق به دنیایی تهی و بدون آذین که یک انسان تنها و تنها تزئینش، سایه ی خودش است. و او می اندیشید که تهی بودن و تنها بودن عمیق ترین لذت زندگی است.

«صحرا این گونه عادت ام داده بود که انسان را در تصویر اصلی خودش ببینم. بی هیچ اضافه ای و بی هیچ توجیهی تصنعی. ولی من یک غریبه بودم که از همه چیز هراسی عظیم داشتم… من در آن لحظات تنها و تنها به دنبال دنیای توخالی خودم بودم» (صفحه ۲۱ کتاب). نویسنده می نویسد: «انسان در بیابان فرصت لازم را دارد تا به خدا و آسمان و دریا و ابر فکر کند.»

چیزی که باعث شده بود راوی داستان، کمتر به آن یگانه انسانی که از خودش به جا گذاشته بود فکر نکند، یادآوری «مرگ» خودش بود. «مرگ هم همانند زندان یک جور عادت است؛ انسان جایگاهی را در فضا اشغال می کند که بعدها نبودنش قابل لمس باشد. مثل گلدانی روی میز یا نوایی خوش که از پنجره ای باز می آید. اما اگر در ابتدا هیچ چیز نباشد، صدایی نباشد، رنگی نباشد، دیگر نبودش را احساس نمی کنی» (صفحه ۲۲ کتاب).

راوی می گوید: «من برای طبیعت زنده هستم اما در برابر قانونِ رهبران و سیاست مداران مرده ام…. رهبران سیاسی از طبیعت هم نیرومندترند!»

«یعقوب صنوبر» فرمانده و ارشد مظفر صبحگاهی، بعد از بیست و یک سال مظفر را آزاد و بعد از آزادی به کاخِ زیبا و متروک منتقل می کند. از مظفر می خواهد به بیرون از کاخ نرود. در بیرون طاعون (نماد) آمده، تمام دنیا را طاعون برداشته. یعقوب می گوید: «این کاخ را برای خودم و فرشته هایم سخته ام، خودم و شیطان هایم…» یعقوب مردی بود با تخیلاتی بی کران. یعقوب می گوید: «ما حاکم هستیم…» مظفر به یعقوب می گوید تمام عمرش را با کویر زیسته و حالا بعد از این همه سال نمی داند با این آزادی نابهنگام چه کند. یعقوب پاسخ می دهد: «آزادی قاتل آدم هاست… اگر هوشیار نباشیم آزادی بزرگ ترین رنج هاست» (صفحه ۳۳ کتاب).

یعقوب به راوی می گوید: «می توانستم با یک درجه دار مافوق عوض ات کنم… آن زمان صدها درجه دار توی چنگ ما اسیر بودند… اما آن وقت باید تو را با خودم توی کثافت سیاست و روزمرگی می کشاندم… عین خودم … باید با این نجاست ها زندگی می کردی و کویر را از یاد می بردی … من پی برده بودم که تو در آن بیابان درویش دار زندگی می کردی و روا نبود تو را درون این جنگ های کثیف بکشانم…» (صفحه ۵۲ کتاب). چقدر عجیب بود که برای یعقوب اسارت مظفر از آزادی خودش مهم تر بود!

نویسنده به زیبایی می نویسد: «آدم ها همیشه برای بیان آزادی هاشان شتاب دارند» (صفحه ۷۳ کتاب).

خواستِ یعقوب صنوبر این بود که باقی عمرش را در قصر باشد و ساعت ها درباره ی خدا، انسان، ستاره ها و مرگ با مظفر صحبت کند. یعقوب صنوبر سال ها در قیام های بزرگ شرکت کرده بود و پس از قیام هم همواره در شادی و شعف و بزرگی زیسته بود. تمام عمرش را خرج رهبری بر دنیا کرده بود و فرصت آن را پیدا نکرده بود که به مسائل بنیادی  مسائل ماهیتی بیندیشد. او فهمیده بود که اکثر سیاست مداران و رهبران پس از جنگ و قیام و کشتار، برای خودشان خلوتی می سازند و قصری مهیا می کنند و در آن از معصومیت و پاکی دم می زنند و به جهان می اندیشند.

«من تنها عمرم را صرف فکر کردن به جنگ و خون کرده بودم. سرم را به سنگی کوبیدم و نعره زدم. واژه ی جهان کلمه ی پوچ و گنگی است که هیچ معنایی نمی دهد… آن شب را پیروز  شدیم اما بازنده ی واقعی من بودم» (صفحه ۵۵ کتاب).

از وجوه مهم رمان می‌توان به ضد جنگ ‌بودن آن، شعاری ‌نبودنش، قضاوت ‌نکردن در اوج لحظات تعیین ‌کننده، ارائه تصویرهای موفق بدون جهت‌ گیری مستقیم و پرداختن به روابط انسانی در فضای سیاه جنگ اشاره کرد.

«همیشه در کوران انقلاب فرزندهای حرام زاده ی زیادی به دنیا می آیند… اگر کسی راز آنها را می دانست، فاتحه ی انقلاب خوانده بود» (صفحه ۲۸۸ کتاب).

دو خواهر «لاولی سپید» و «شادری سپید»، سوگند ابدی یاد کرده بودند که تا زمان مرگ، تن به هیچ ازدواجی ندهند. موهایشان را نچینند، پیراهن سپید بپوشند و به تنهایی آواز نخوانند. این میثاق را توی شیشه سیاه رنگی انداختند و پای درخت اناری چال اش کردند.

«ممد شیشه ای»، عاشق لاولی سپید است. قلبش از شیشه ای بسیار نازک است. کوچک ترین تلنگری آن را می شکند و او را خواهد کشت. دو خواهر، انار شیشه ای ممد شیشه ای را به یادگار می خواهند. ممد می گوید: «این انار مال من نیست. این یک انار جادویی است» ممد شیشه ای تنها مردی است که به دو خواهر نزدیک شده بود و هیچ کس نفهمید چگونه عاشق شد!

ممد شیشه ای آرزو دارد خانه ای از شیشه داشته باشد. ستون های خانه از تیر آهن باشد و از هر سو که می نگری تمام زوایای داخلی اش را ببینید. توی آن خانه شیشه ای درست مثل آن بود که ماهی سرخی را در کف حوضی تماشا کنی. بزرگ ترین آرزوی زندگی اش دیدن و درک کردن زندگی مردم بود. او می خواست خصوصی ترین و پنهان ترین رازهای مردم را هم بداند. او به دنبال زلالی و روشنی بود. وقتی پاسخ منفی از خواهران می شنود خواب درختی را می بیند که اسمش «آخرین انار دنیا» است. دیگر می داند مرگش حتمی است.

رضا خندان مهابادی پیرامون رمان «آخرین انار دنیا» می گوید: «تلاش مظفر صبحگاهی برای بافتن سریاس اول در حفظ روابط و تشکل میان باربران، تلاش سریاس دوم برای آنکه مهره ی جنگ نباشد و نکشد، تلاش ممد دل شیشه برای رسیدن به معشوقه، تلاش خواهران سپید … شکست، سرانجام تمام این تلاش هاست. به تغییر و عطف زمانی وقایع داستانی نیز اگر دقت کنیم، متوجه می شویم که بیشتر آنها در غروب انجام می شود. استعاره دیگری است از فضای حاکم بر شخصیت های داستان، آیا این تراژدی انسان در قرن بیست و یکم است؟»

«آخرین انار دنیا» بر قله ای بلند قرار دارد. «انگار خدا آن را ساخته بود تا فرشته ها در فاصله ی زمین و آسمان خستگی بگیرند!» (صفحه ۱۱۰ کتاب). اگر پای آن بخوابی می توانی به رویاهایت برسی. این انار کور را بینا می کند. انار نماد عرفانی، انسانی، زندگی و وحدت است. «آن درخت، آخرین انار دنیا بود. آن جایی که زمین تمام می شد و سرزمین های خدایی شروع می شد. آن جایی که آدم احساس بی پایان و همیشگی بودن می کرد. انگار این انار حد جدایی زمین و آسمان بود» (صفحه ۱۱۰ کتاب). علت نرسیدن ما به آن درخت، دور بودنمان از چشمه ی نور الهی است.

«سریاس»، نمادِ پسران فقیر دنیاست. پسرانی که توی فقر دست و پا می زنند و می خواهند انسان برتری باشند. آنها باهوش ترین اند و قدرتی افسانه ای در حکمرانی به ذهن ها دارند. سریاس های زیادی توی دنیا وجود دارند. آنها فرزندان این خاک اند.

نویسنده می پرسد: «انسان نسبت به انسان چه شکنجه هایی را که روا نمی دارد… چرا انسان این جوری می کند با هم نوعش؟»

«سارا ماس» نويسنده و مدرس انگليسی می گويد: «نويسندگی خلق کردن و يا پيدا کردن کلمات درست است برای يافتن حقايق و برای به تفکر واداشتن. ايجاد سوال های سخت. پرسش های زيبا و در عين حال تامل و تعمق.»

مصطفی بیان

چاپ شده در ماهنامه ادبیات داستانی چوک / شماره ۷۴ / مهر ۱۳۹۵

نشست جشن امضاء و نقد و بررسی مجموعه داستان «خودزنی» نوشته ی داوود آتش بیک

نشست جشن امضاء و نقد و بررسی مجموعه داستان «خودزنی» نوشته ی داوود آتش بیک، نویسنده جوان و مطرح بجنوردی ، بعداز ظهر سه شنبه (۳۰ شهریور ماه) با همکاری «انجمن داستان سیمرغ نیشابور» برگزار شد.

داستان «قهرمان ورشکسته» به مرحله نهایی ششمین جایزه ادبی لیراو راه یافت‬‎

داستان من با عنوان «قهرمان ورشکسته» به مرحله نهایی ششمین جایزه ادبی لیراو راه یافت

منتخبین مرحله‌ی نیمه‌نهایی – بخش داستان:
داستان “برف” نوشته‌ی حمیده حبیب‌وند
داستان “خانم غوله مرده است”نوشته‌ی سپیده ابرآویز از تهران
داستان “قطره‌های خون” نوشته‌ی سیاووش شیرازی از تهران
داستان “زندانی شماره این پلاک” نوشته‌ی زهرا پورترک از شیراز
داستان “قهرمان ورشکسته”نوشته‌ی مصطفی بیان از خراسان رضوی”نیشابور”

نشست ادبی «شب هوشنگ گلشیری» در نیشابور

دهمین نشست از شب های ادبی «انجمن داستان سیمرغ» با عنوان «شب هوشنگ گلشیری» بعد از ظهر سه شنبه  16 شهریور ماه در کتابکده ی فرّ اندیشه برگزار شد.

در ابتدای جلسه، مصطفی بیان دبیر انجمن داستان سیمرغ به زندگینامه ی هوشنگ گلشیری پرداخت و گفت: «چرا هوشنگ گلشیری را انتخاب کردیم؟ زیرا وی بعد از صادق هدایت از تاثیرگذارترین داستان نویسان معاصر در ایران معرفی شده است.»

دکتر هاشم صادقی ، استاد دانشگاه نیشابور به رمان «شازده احتجاب» و مسئله رمان مدرن پرداخت و گفت: «رمان شازده احتجاب يکی از نخستين داستان های ايرانی است که در آن به فرم داستان و شيوه های روايت بيش از هر چيز ديگر تکيه شده است. گلشيری در اين رمان از تکنيک های تک گويی درونی مستقيم روشن و تک گويی درونی غيرمستقيم به شايستگی استفاده کرده و جريان داستان را پيش برده است.» دکتر صادقی در ادامه می گوید: «گلشيری هميشه‌ در هنگام‌ نگارش‌ يا پيش‌ از آن‌، موضوع‌ داستان‌ هايش‌ را از تمامی‌ جوانب‌ در كانون‌ انديشه‌ های‌ خود قرار می ‌دهد تا بر عمق‌ و غنای‌ آنها بيفزايد. گلشیری برای نگارش این رمان، سه سال تاریخ قاجار را مطالعه کرد و متن‌ اوليه‌ ی‌ روايت‌ را بر اساس‌ شخصيت‌ِ محوری‌ خسرو و به‌ شيوه‌ی‌ سیال ذهن ‌می ‌پردازد.»

در ادامه این مراسم برش کوتاهی از داستان «انفجار بزرگ» با صدای نویسنده ، هوشنگ گلشیری پخش شد.

سپس، استاد حجت حسن ناظر به فیلم «شازده احتجاب» ساخته ی بهمن فرمان آرا اشاره کرد و گفت: «بهمن فرمان آرا در سال ۱۳۵۳ دومین فیلم بلند خود به نام شازده احتجاب را بر اساس داستانی از گلشیری ساخت که با استقبال منتقدین روبرو شد.»

در این نشست، قسمت کوتاهی از رمان «شازده احتجاب» اثر هوشنگ گلشیری توسط خانم ها فاطمه سوقندی، فائزه کرامتی، زهره خیری، نازنین علیمردانی و زهرا مسیح آبادی قرائت شد که در پایان برنامه از طرف انجمن داستان سیمرغ، پنج جلد کتاب به رسم یادبود به آنها اهدا شد.

هوشنگ گلشیری 2

دست نوشته ی «جهانگیر هدایت» ، برادرزاده ی «صادق هدایت» و مدیر بنیاد ادبی «صادق هدایت» برای انجمن داستان سیمرغ نیشابور

دست نوشته ی «جهانگیر هدایت» ، برادرزاده ی «صادق هدایت» و مدیر بنیاد ادبی «صادق هدایت» برای انجمن داستان سیمرغ نیشابور 

جناب آقای مصطفی بیان

انجمن داستان سیمرغ نیشابور

درختِ تنومندِ فرهنگ و ادب ایران ریشه عمیق و شاخه های بسیار دارد که از والاترین شئون فرهنگ و تمدن ایران است.

بسیار خوشحالم که شاخه ای از این درخت روشنی بخش شهرِ زیبایِ نیشابور است.

امیدوارم انجمن داستان سیمرغ نیشابور در ترویج این مهم کارساز ، فعال و یاری دهنده باشد.

دوستدار

جهانگیر هدایت

۱۳۹۵/۰۵/۲۶ تهران

گفت و گو با شيوا ارسطويی ، داستان نویس و مدرس داستان

همه ی مسافرخونه ‌ها نيشابورن !

گفت و گو با شيوا ارسطويی ، داستان نویس و مدرس داستان

شيوا ارسطويی، داستان نویس و مدرس با سابقه ی حوزه ی ادبیات داستانی است. او تجربه حضور در كارگاه ‌های داستان نویسی دکتر رضا براهنی را دارد. در سال ۱۳۷۰ با نگارش رمان «او را كه ديدم زيبا شدم» فعاليت ادبی خود را آغاز كرد. «آفتاب مهتاب»، «بی‌بی شهرزاد»، «من و دختر نيستم»، «آمده بودم با دخترم چای بخورم» و… نمونه هايی از آثار موفق او هستند. رمان «آفتاب مهتاب» برگزیده ی جایزه ی ادبی هوشنگ گلشیری و جایزه ادبی یلدا در سال ۸۲ شده‌ است.

رمان «من و سيمين و مصطفی» یکی از جديدترين اثر داستانی شيوا ارسطويی است كه اوايل سال ۱۳۹۴منتشر شد و فرصتی به ما داد تا گپ و گفت ‌و گویی با خانم نويسنده داشته باشيم. آخرین اثر او، رمانی است به اسم «نی نا» که به تازگی توسط نشر پیدایش به چاپ رسیده.

جايی از متن رمان «من و سيمين و مصطفی»، مصطفی به شيوا می ‌گويد: «همه مسافرخونه‌ها نيشابورن». نيشابور در رمان «من و سيمين و مصطفی» چه جايگاهی دارد؟ چرا همه ‌جا برای شيوا نيشابور است؟ 

من هم مثل شما دقیقا نمی دانم نیشابور در رمان «من وسیمین و مصطفی» چه جایگاهی دارد.  مطمعن باشید اگر می دانستم چرا همه جا برای شیوا نیشابور است، دست به نوشتن این رمان نمی زدم. همانطور که جای دیگر هم در مورد این رمان گفته ام، آدم می نویسد که بداند. آدم، نمی نویسد چون می داند. ولی به این سوال شما طور دیگری می توانم جواب بدهم به این معنی که سوال شما را طور دیگری می توانم در ذهنم مطرح کنم. اگر از خودم بپرسم رمان «من و سیمین و مصطفی» چه جایی در ذهنم دارد، می توانم بگویم این رمان نیشابور ذهن من است. در واقع این رمان برایم اشتیاق به سیر و سلوک است برای دست یافتن به سیمرغی که هرگز ندیدمش.

امسال، نیشابور به عنوان «پایتخت کتاب ایران» معرفی شده است. به عنوان یک داستان نویس، مشکل کتابخوانی در جامعه ما چگونه حل می شود؟

اینکه نیشابور به عنوان پایتخت «کتاب ایران »، معرفی شده خبر بسیار مسرت بخشی است. کجا بهتر از نیشابور ؟ آنجا که عطار هنوز انسان را دعوت می کند به جستجوی حقیقت بی آنکه فکر کند به اینکه یک داستان نویس چگونه باید شکل کتابخوانی را در جامعه حل کند.

چرا داستان می نویسید؟

چه خوب می شد اگر از هیچ داستان نویسی نمی پرسیدند چرا داستان می نویسد. این سوال همیشه من را  به یاد دوران تفتیش عقاید می اندازد. مثل این است که از آدم بپرسند تو چرا به خداوند اعتقاد داری؟ یا اصلا اعتقاد داری یا نداری؟

برای‌ نوشتن‌، الگوی‌ ادبی‌ مشخصی‌ را هم مدنظر دارید؟

خیر.

ريشه يک ايده چگونه از داستان هایت درمی ‌آيد؟

اینکه ایده ازداستان در می آید یا داستان از ایده، بحث مفصلی است که مستلزم برگزاری یک دوره ی جدی کارگاه داستان نویسی است. ولی برای آنکه این سوال در یک جمله بی جواب نماند، می شود گفت ایده ها دور و برت می پلکند. فقط باید آنها را دریابی.

شما بیش از ده سال است که کارگاه داستان نویسی برگزار می کنید. نظرتان را در مورد آموزش و کارگاه های داستان نویسی بیان کنید؟

بدیهی است که نظرم همیشه مثبت بوده است. تلاشم این است که کارگاه های داستان نویسی ام را به سمت و سویی هدایت کنم که مستعد ایجاد جریانی تازه بشود.

آیا به نیشابور سفر کرده اید؟

شاید فقط یک لحظه از سفری که در ده دوازده سالگی به نیشابور رفتیم در ذهنم مانده باشد. دایی کوچکم، رستم، و رفقای جوانش احمد و مصطفی، در یکی از روستاهای اطراف نیشابور، سرباز بودند و دوره ی سپاهی دانش را می گذراندند. با مادرم و برادرم رفته بودیم به آن روستا و دسته جمعی داشتیم برمی گشتیم به تهران که مجبور شدیم یک شب در یک مسافرخانه در شهر نیشابور اقامت کنیم. مسافرخانه ای کوچک در یک خیابان شلوغ. صبح ، قبل از حرکت به طرف تهران مادرم من رافرستاد خیابان دنبال چند سیر پنیر. یادم هست که لباس خوابی تنم بود بچگانه. خجالت می کشیدم با آن لباس خواب نازک پا بگذارم به خیابان. ولی  ، امر ، امر مادر بود. از در مسافرخانه پام را که گذاشتم توی خیابان، حس کردم به شکل شرم آوری عریانم.  و لعنت فرستادم به هر چی صبحانه است با پنیر. آن لحظه ی طلایی که در ذهنم برق می زند این است که سرو کله ی ژولیده ی مصطفی پیدا شد توی خیابان. به دو  آمد طرف من، نگاه کرد به سر و وضعم و قیافه ی در مانده ام. پرسید آنجا چه می کنم و بلافاصله گفت برگردم به مسافرخانه. سال هاست آن لحظه ای را که مصطفی به دادم رسید و من را برگرداند توی مسافرخانه با خودم توی ذهنم یدک می کشم. مصطفی از آن لحظه به بعد برای من تبدیل شد به عارفی که فقط، او، حقیقت را دریافته. حقیقتی در خیابانی شلوغ در نیشابور. حالا که دارم به این سوال جواب می دهم فکر می کنم شاید آن لحظه  ی طلایی ، آن لحظه ای که در می یابی کسی در این جهان هست که حقیقت را در می یابد، انگیزه ی شخصی و پنهان مانده ام بود برای نوشتن این رمان. گرچه در واقعیت دفترچه خاطرات یک دختر خیابانی، واداشتم به نوشتن این رمان. دختری که از مرض قانقاریا در یکی از مسافرخانه های تهران در گذشت. ناباکوف بیراه نمی گوید که ادبیات، آن خط نامرعی و آن منشور رنگی است که بین خیال و واقعیت کشیده می شود.

توصیه تان به نویسندگان جوان نیشابور چیست؟

ترجیح می دهم نویسنده های جوان نیشابور به من توصیه ای بدهند تا من به آنها.

چاپ شده در هفته نامه ی «آفتاب صبح نیشابور» / شماره چهاردهم / ۱۶ مرداد ۱۳۹۵