قلم واقع گرای جادویی مارکز

نخستین بار اصطلاح ادبی «واقع گرایی جادویی»، آلیخو کارپیته، نویسنده کوبایی در سال ۱۹۴۹ به کار برد. این شیوه به سرعت ادبیات داستانی جهان را تحت تاثیر قرار داد و برای بسیاری از نویسنده های جهان، شکل بیانی تازه ای شد که با آن بتوانند مسائل واقعی و تاریخی و بومی کشور خود را در داستان هایشان به تصویر بکشند. از میان آثار نویسنده های جهان، خصوصیت های واقع گرایی جادویی در کتاب های «گابریل گارسیا مارکز» برجسته تر و برتر از دیگران است؛ بخصوص در رمان های «صد سال تنهایی» و «پاییز پدر سالار».

در این گونه آثار رویا و واقعیت در داستان چنان در هم جوش می خورند که خیالی ترین وقایع، جلوه ای طبیعی و واقعی پیدا می کند و به راحتی خواننده ماجراهای آن را می پذیرد.  با وجود آنکه داستان در شکل خیال به خواننده ارائه می شود اما هیچ یک از خصوصیت آن را ندارد و همین امر باعث می گردد تا این گونه داستان ها از داستان های خیال و وهم متمایز گردد. در واقع به همین دلیل است که رمان «صد سال تنهایی» مارکز را تاریخ تمثیلی و نمادین مردم امریکای لاتین دانسته اند؛ زیرا به گفته استاد جمال میرصادقی در این رمان، آمیزه ی رویا و واقعیت، خرافه و سیاست، اعتقادات مردمی و قومی، تمثیلی پربار و پرمعنی از تاریخ ذلت بار مردم امریکای لاتین به خواننده را نشان می دهد.

مارکز در مقاله ای با عنوان «واقعیت های باور نکردنی در امریکای لاتین» می گوید: «در امریکای لاتین و منطقه کارائیب هنرمندان نیاز چندانی به ابداع یا جعل داستانی ندارند. برعکس، مشکل آنها در حقیقت همیشه این بوده است که چگونه واقعیت زندگی را باورپذیر جلوه دهند و وضع ما از همان آغاز تاریخ چنین بوده است. در ادبیات ما در حقیقت هیچ نویسنده ای نیست که آثارش باور ناپذیرتر و در عین حال واقعی تر از وقایع نگاری های جزایر آنتیل باشد.»

مارکز کشف کرده است که می تواند همه ی داستان را به گونه واقعیت – جادو روایت کرد به طوری که شکل رمان آشفته نشود بلکه صورت تازه و خوب از رمان را نیز بیآفریند. مارکز زمان ها را در داستان هایش به هم ریخته، از گذشته های دور به گذشته های نزدیک و از گذشته های نزدیک به حال و از حال به زمان های بی نشان حرکت کرده و نظم و ترتیب زمانی حوادث را به هم زده است و یکی از دلایل موفقیت و ماندگاری کتاب «صد سال تنهایی» همین مساله است. خواننده با خواندن صد سال تنهایی به یاد مرگ دوستان و نزدیکان خود می افتد که در رویاها و خاطره هایش همیشه زنده اند، گرچه مرده اند، زندگی خود را در خواب های او ادامه می دهد و یاد و خاطره ی آنها در زندگی اش تاثیر می گذارند. «جف ولف» منتقد ادبی درباره صد سال تنهایی نوشته است: «کتابی است که مدت ها بین ما خواهد ماند، منحصر به فرد است و سرو پا جادوست، معجزه گر است.»

داستان نویسان برای ورود به دنیای الهام، عادت های خاصی دارند. مارکز نیز از آن دسته نویسندگانی بود که گاه زیر دوش حمام به موضوع های بکر داستانی اش دست می یافت.

او همیشه و همه جا گفته است که شیوه ی نگارش آثارش را مرهون خانواده عجیب خودش و تاثیر کتاب های جویس، فاکنر و کافکا بر او بوده است. حتی در مصاحبه ای یادآور شده که بعضی از آثارش را تحت تاثیر قصه های هزار و یک شب نوشته است.

آثار مارکز گرچه پر از راز و نمادهاست و همواره به واقعیت های تاریخ نظر داشته است؛ اما قلم واقع گرای جادویی اش را با سودجویی از افسانه آفرید.

این یادداشت در هفته نامه چلچراغ/ شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۳ به چاپ رسید

از خراسان تا فلوریدا

محمود دولت آبادی و مارک توین دو نویسنده محبوب و مورد علاقه من هستند. اگر از من بپرسند که بگویم دو نویسنده نابغه ی ایرانی و غیر ایرانی نام ببرم فکر می کنم این دو تنها اسمی است که در ابتدا به ذهنم خطور می کند. دو نویسنده که چهره شان در چند نما شبیه هم هستند، با لباس های منحصر به فرد و البته با یک سبیل پیچ و تاب دار که قیافه شان را به هم نزدیک می کند.

این دو چه مستقیم و چه غیر مستقیم بر تمام نویسندگان که از روزگار آنها پیدا شدند اثر گذاشتند. نویسندگی از نظر این دو نویسنده به عنوان یک فعالیت بسیار مهم محسوب می شود. دولت آبادی این طور می گفت نوشتن برای من همواره با درد و رنج همراه بوده‌ است.

دولت آبادی سال هاست که به «نماد نویسنده ایرانی» تبدیل شده است از سال ۶۳ که جلد کامل رمان کلیدر منتشر شد.  او از روستای دولت آباد سبزوار برخاست بی آنکه تحصیلاتش را به پایان ببرد. خود معلم خود شد. او این طور می گفت من در زندگی ادبی‌ ام هیچ استادی نداشته‌ام. استادهای من، مترجم‌هایی بوده‌اند که آثار بزرگان ادبیات را ترجمه کرده‌اند. سال ‌هایی که کارگری کرد و مشاغل مختلفی از کارِ روی زمین تا حروف چینی، سلمانی؛ و سال‌هایی که نشست و بی‌وقفه نوشت. همه‌ و همه برای رسیدن به نقطه‌ای بود که اکنون به آن رسیده است؛ «نویسنده بزرگ ایران».

سمیوئل لنگهورن کلمنز (مارک تواین) سی سال قبل از تولد دولت آبادی در کنتیکت امریکا درگذشت. پدر سیموئل قاضی بخش و تاجر کوچکی بود. مردی قوی با یک شغل نسبتا جدی. سیموئل مثل هر پسرهای دیگر به مدرسه رفت اما در دوازده سالگی با فوت پدرش مجبور شد در چاپخانه ی محلی پادویی کند. بعد از مدتی کوتاه به نزد برادرش رفت و در روزنامه ایی که برادرش اوریون راه انداخته بود ابتدا حروفچین و سپس چاپی شد. در جوانی شروع به داستان نوشتن کرد و اولین داستان کوتاهش را در سن ۳۵ سالگی نوشت.

محمود دولت آبادی در ۲۸ سالگی اولین مجموعه داستانی اش را منتشر کرد. تا آن روز چیزی چاپ نکرده بود. بالاخره این دو نویسنده بعد از چاپ رمان های «کلیدر» و «ماجراهای هاکلبری فین» کتاب های قابل توجهی از آب درآمد و به عنوان نویسنده موفق و محبوب کشورشان معرفی شدند.

کتاب های مارک تواین با گذشت بيش از یکصد سال تا به امروز مدام توسط  شرکت های مختلف انتشاراتی در سراسر جهان بدون حذف یک کلمه چاپ و منتشر  و حتی بر اساس داستان هایش توسط شرکت های معتبر فیلم سازی جهان از آن فیلم های متعددی در قالب سریال تلویزیونی، سینمایی و کارتون انیمیشن با ایفای نقش هنرمندان و کارگردانان بنام و مشهور جهان به تصویر کشیده می شود. تندیس و نمادهای بزرگی از او و شخصیت های داستانی اش در پارک ها، کتابخانه ها و دانشگاه های معتبر جهان نصب می گردد. رئيس جمهور وقت آمريكا در هنگام فوت مارک تواین، ضمن صدور اعلاميه ای رسمی، درگذشت نویسنده کشورش  را ضايعه ای بزرگ می خواند.

همه ی این حرف ها را زدم تا این را بگویم: «قدردان نفس ها و قلم نویسنده هفتادو چهار ساله، بزرگ کشورمان باشیم».

مصطفی بیان

این یادداشت در روزنامه آرمان / چهارشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۳/ شماره ۲۴۴۶ به چاپ رسید

حقیقت مانندی داستان های واقع گرا

نویسنده های بزرگ، روزها و شب ها روی یک داستان کار می کنند. روی یک یا چند شخصیت اصلی توی داستانشان. باید شخصیت داستان همانی باشد که نویسنده می خواهد؛ تا داستانش کامل شود.

نویسنده، آفریدگار شخصیت های داستانی شان هستند و حال و هوشان را می دانند و آنها را دوست می دارند. به همین خاطر است که هفته ها و یا شاید سال هاست منتظر تولد آنها هستند تا در داستانشان حضور یابند و فضای داستانشان را کامل کنند.

نویسنده ممکن است ذهن شخصیت ها را بکاود و احساسات درونیشان را تشریح کند و خواننده را در جریان روحی و معنوی شخصیت های داستانی بگذارد. بعضی نویسندگان بزرگ در افکار درونی و انگیزه های شخصیت های داستان های خود می کاوند و در نتیجه خواننده، شخصیت های داستان های آنها را بهتر از دوستان خود می شناسند.

برخلاف اغلب نویسندگان گذشته، داستان های امروز همه چیزشان در «غیر واقعی بودن شخصیت های داستانی» خلاصه می شود. آنچنان از واقعیت های امروز بشر دور است و هر چقدر هم ذهن خلاقی هم خواننده داشته باشد بعید است بتواند شخصیت های داستانی امروز را در غده هیپوتالاموس خود حلاجی کند.

البته شخصیت های داستانی خلق شده داستان های امروز قرار است اعصاب خواننده را تحریک کند. این چنین است که نویسنده امروز به جای اینکه سراغ سوژه های زنده برود و یا در خیالش رد و نشانی برای پیدا کردن خواننده در مسیر واقعیت بگذارد، او را در مسیر جاده خاکی (غیر واقعی) رها می کند. این چنین است که خواننده کنجکاو و بیچاره ی جامعه امروز بی خیال از رفتن مسیر واقعیت می شود؛ و در آخرش هم جایی قرار می گیرد که روز اول همان جا بوده است.

این شخصیت های داستانی نقد غیر منصفانه می شوند، جایزه های مهم ادبی می گیرند و در آخر نویسنده اندیشمند و پر ادعا از روی فرش قرمز برای لحظاتی می گذرد و خودش را در تیتر اصلی رسانه ها می گذارد.

در عوض شخصیت های داستانی اش تاریخ انقضایی دارند که بعد از اتمام تاریخ مصرف به فراموشی سپرده می شوند؛ و نویسنده آن روز پشت میز کارش تنها و تنهاتر از گذشته شده است.

استاد جمال میرصادقی در کتاب «عناصر داستان» می گوید: «زندگی انباشته از وقایع متنوع و موقعیت های گوناگون است. هر واقعه ای که روی می دهد و هر موقعیتی که پیش می آید، برای نویسنده می تواند در حکم مواد خامی باشد، مواد خامی که از آن ها داستان های پرشور و احساس خلق کند یا حتی رمان های بزرگ و با ارزشی بیافریند. از این رو مواد و مصالح برای نویسنده فراوان است اما از آنها باید به گونه ای استفاده کند که داستانش در نظر اکثریت خوانندگان از حقیقت مانندی لازم برخوردار باشد. این مواد و مصالح در گزینش از زندگی واقعی آشفته و درهم و بر هم است. نویسنده باید به آنها نظم و سامان بدهد و میان وقایع ارتباط منطقی برقرار کند.»

مصطفی بیان 

این یادداشت در هفته نامه چلچراغ/ ۳۰ فروردین/ شماره ۵۶۲ به چاپ رسید

قدرت اعجاز قلم نویسنده

سوژه ی خوب داستان، نیروی عجیب و غریبی دارد. هر زمان که پای خواندن آن بنشینید حتی در غروب های دل تنگ و کسل آور بعداز ظهر جمعه، داستانِ خوب را بخوانید، آرامشی خاص از احساس هیجان و امنیت پیدا می کنید که موقع خواندن به سراغتان می آید. سوژه ی خوب، ترکیبی از شخصیت های داستانی و فضای مناسب و تاثیرگذار است.

شخصیت اول می آید، شخصیت دوم کنار آن قرار می گیرد و همین طور شخصیت های بعدی تا به خلق یک سوژه خوب داستان می رسند تا خواننده که از دور آن ها را می بیند به سمت خودشان جذب کنند. درست عین تابلوی زیبا که ناخودآگاه، آدم با نگاه آن تعقیبش می کند.

سوژه خوب داستان همان کاری می کنند که نقش و نگار تابلو با نگاه آدم می کند؛ اینکه نویسنده شخصیت های داستان و خطوط مسیر سوژه داستان را با هم ترکیب کند تا پیام را به خواننده انتقال دهد، خیلی لذت بخش است. الان کاملا احساس می کنم که خداوند در هنگام خلق انسان چه لذتی می برد؛ این لذت را فقط نویسنده می تواند احساس کند.

این احساس را قبل از شروع نوشتن نمی دانستم، اما حالا که رفته ام و جذابیت هایش را کشف کرده ام، دیگر نمی توانم به سادگی «ترکش» کنم.

سوژه های خوب داستان از نگاه نویسنده چیزی اند و از دید خواننده چیزی دیگر؛ و در دو حالت سعی در رساندن پیام دارند و وسوسه ایی برای خواندن و یا کشاندن خواننده به نویسنده.

نویسنده خوب می خواهد دید و تفکر خواننده را درگیر کند. درست شبیه نقاش که با خلق تابلوی خوب، ناخودآگاه نگاه بیننده، خطوط تابلو را تعقیب می کند.

حالا که قدرت اعجاز قلم نویسنده را کشف کرده اید، انگار وسوسه شده اید داستانی بنویسد. ولی حتما باید مراقب قدرت اعجاز قلم باشید تا با نیروی عجیب خود، شما را از مسیر اصلی منحرف نکند.

مصطفی بیان   

نشست ادبی «شب ارنست همینگوی»

اولین نشست از شب های ادبی انجمن داستان نویسی سیمرغ به نویسنده امریکایی و برگزیده نوبل ادبیات، «ارنست همینگوی» اختصاص داشت. این نشست به مناسبت سالروز تولد «ارنست همینگوی»، بعدازظهر سه شنبه سی ام تیر ماه ۱۳۹۴ در کتابکده فرّ اندیشه برگزار شد. موضوع سخنرانی، زندگینامه، قصه خوانی و نقد و بررسی آثار ارنست همینگوی بود.
از جمله حاضران در این جلسه میتوان اشاره داشت به :استاد حجت حسن ناظر، دکتر شهرام وجوهی، دکتر قندهاری، دکتر استیلایی، دکتر فریده راد، محمدعلی خیرآبادی، نیما خیرآبادی، مجید نصرآبادی، مرتضی قربان بیگی، مهدی کاکولی، و خانم ها سارا عیش آبادی، فروغ خراشادی، نعیمی، دلخوش، سعادت خواه، قدمیاری و …

شب ارنست همینگوی 2
این نشست ادبی برای اولین بار در شهرستان نیشابور با حضور نویسندگان و علاقمندان به داستان های «ارنست همینگوی» برگزار شد.
پایان بخش برنامه ى «شب ارنست همینگوی» قرائت داستان کوتاه «اردوگاه سرخ پوستان» نوشته همینگوی بود که توسط مصطفی بیان خوانده شد.

سوژه هایی که نوشتن درباره شان سخت و دشوار است

سوژه هایی هست که نوشتن درباره شان سخت و دشوار است. تا به حال فکر کرده اید چه حکمتی در  داستان هایی با سوژه های ژانر وحشت و ترسناک وجود دارد؟ چرا نویسنده به سراغ چنین سوژه هایی می رود؟

برای فهم و درک آن لازم است به احساس نویسنده در لحظه خلق اثر راه پیدا کنیم. چرا که هر آنچه در این نوشته ها دیده می شود، نتیجه احساس کامل شخصی و یک هیجان فردی نویسنده است.

خالقان چنین آثاری تمام زیبایی و اصول هنری را در کنار سوژه اصلی داستان قرار می دهند و تمام وحشت که حاصل هیجان فردی نویسنده است به خواننده کنجکاو تزریق می نماید. شاید شما تصور کنید که این هنر نویسنده، یک جور خودخواهی و شاید رهایی یا ارضای نویسنده از هیجان درونی اش است، اما همین هیجان نویسنده است که در اروپا و امریکا میلیون ها شمارگان فروخته و از روی آثارش اقتباس های ادبی فراوانی شده است.

شخصيت‌ های اصلی داستان‌های شكل گرفته بر پايه اين نوع از ادبيات الزاما ارواح پس از مرگ نبودند بلكه بيشتر شامل موجوداتی خفته، ارواح، خون آشام‌ها، هيولاها در اعماق جنگل‌ها، غارها، موجودات فضايی و يا حتی موجودات ساخته شده از سوی خود انسان‌ها در آزمايشگاه می‌باشد.

گاهی اوقات نویسنده های این نوع ژانر ادبی نه به خاطر علاقه، بلکه برای فرار از خاطرات تلخ و هراس درونی شان به کاغذ و قلم پناه می برند و خشم و هراس خود را با خلق شخصیت های ذهنی خود، آثاری بزرگ پدید می آورند. از نمونه های بارز این نوع نویسنده ها که در کودکی شاهد صحنه های دلخراش بوده اند؛ می توان «کلایو بارکر»، «رابرت آلبرت بلوخ» و «چارلز بِمانت» را نام برد؛ که بعدها در داستان هایشان به آنها اشاره می کنند.

بارکر در خاطراتش به کشته شدن یک چترباز فرانسوی که در چهارسالگی به همراه پدرش در نمایشگاه هوایی لیورپول شاهد آن بود، و یا چارلز به کشته شدن سگش توسط همسایه سنگدل و بی رحم به وضع دلخراشی در کودکی توضیح می دهند.

«رابرت اروین هوارد»، «آلگرنون هنری بلک وود» و « هوارد فیلیپس لاوکرافت» از نویسنده موفقی بودند که ترس و وحشت در هیجان درونی شان برانگیخت تا آنجا که شرایط پیرامون زندگی نویسنده در سلامت روان آنها تاثیر منفی گذاشت و در نهایت منجر به خودکشی شد.

اما علی رغم تصور من و شاید شما، این آثار خیلی هم بی حساب و کتاب خلق نمی شود و پشت سرش تحقیقات علمی و شاید سیاسی و اعتقادی بسیاری است که می شود نیت باطل را درشان پیدا کرد.

جايزه ادبی برام استوكر كه به اسكار وحشت شهرت دارد از سال ۱۹۸۷ هر ساله برای تقدیر از نويسندگان موفق ادبيات ژانر وحشت برگزار می شود.

با این وجود و فارغ از تحقیقات، همچنان این آثار چنان مورد استقبال به نظر می رسند که شاید برای ما که تخصصی هم در این نوع ژانر نداریم، تنها به راه سرگرم کننده ی این اثر هنری و شاید مدعی، رجوع کنیم.

«استفن کینگ» کتابی دارد به نام «درخشش» که تا دلتان بخواهد، خواننده را به وحشت می اندازد. کتاب را انتشارات البرز چاپ و بهنام دیانی هم آن را ترجمه کرده است.

مصطفی بیان

این یادداشت در شماره ۵۵۷ (شنبه ۲۶ بهمن ۹۲) هفته نامه چلچلراغ به چاپ رسید

ارتباط معنادار شخصیت های داستانی با دنیای ما

صد درصد چشمتان به یک عکس خانوادگی قدیمی برخورد کرده است. عکسی کاملا معمولی و بدون هیچ روتوش و حذف نقطی ای. عکس هایی که پسرها و دخترها همراه پدر و مادر مقابل دوربین ایستاده اند. آنها با اعتماد به نفس به دوربین نگاه می کنند. چهره شان تا حدی شاد و راضی نشان می دهد. انگار همه در این عکس احساس امنیت می کنند و دنبال این نیستند که چهره شان را با چه کرمی و رنگی پوشانده اند و یا دنبال این نیستند که عیب شان را برای آیندگان مخفی کنند. با همان سادگی مقابل دوربین می ایستند.

نمونه بارز این عکس، عکس خانواده دکتر ارنست در داستان «خانواده سوئیسی رابینسون» نوشته «یوهان داوید ویس» است. می توان از درون همین عکس اطلاعات زیادی درباره داستان این خانواده کشف کرد.

نشان دادن ظاهری شخصیت های داستانی، وظیفه نویسنده است که همانند یک عکاس، اطلاعات اولیه درباره شخصیت های اولیه داستانش را در نگاه اول به خواننده نشان دهد.

جمال میر صادقی در کتاب «شناخت داستان» می گوید: «چخوف برای القای تنهایی و بینوایی پدر از ابزار بیانی و جنبه های فنی داستان نویسی کمک گرفته تا توانسته به این موفقیت دست یاید. از این رو در مرحله ی اول، نویسنده برای رسیدن به مقصود خود از الفاظ یاری می گیرد و این الفاظ، مقصود نویسنده را در ذهن دیگری، یعنی خواننده انتقال می دهد. وقتی این انتقال صورت می گیرد، یعنی چیزی در ذهن دیگری تصویر می شود، داوری او را بر می انگیزد که نویسنده تا چه حد توانسته در ارائه مقصود خود توفیق یاید و آفریده ی او تا چقدر با واقعیت جهان همخوانی دارد.»

مانند رستم، پهلوانی درشت اندام و شکست ناپذیر، شخصیت رمان «بوف کور» نمونه ایی از انسان سرگشته و دلباختنه و بیزار، استاد ماکان، شخصیت «چشم هایش» هنرمند مبارز و از خود گذشته، آهو خانم شخصیت «شوهر آهو خانم» زن زجر دیده و هوودار و بلقیس شخصیت «کلیدر» مادری فداکار و از خود گذشته.

ای کاش عکس های امروزِ من و شما به سادگی عکس های دیروز می بود.

مصطفی بیان  

این یادداشت در شماره ۵۵۵، ۱۲ بهمن ۹۲ ، هفته نامه چلچراغ به چاپ رسید

پیمانه سخن گذشتگان

من هرگز باور ندارم روزی داستان های گذشتگانمان در دنیای پر زرق و برق امروز، حتی با بی توجهی مدیرانمان نسبت به ادبیات گذشته، کاملا از بین بروند و خاک شوند.

داستان های گذشتگان درست مثل واقعیت های پرُ رنگ زندگی ماست که با گستره زندگی انسان همنشین شده است و همانند جسممان، روح و روانی آرام دارند و برخی دیگر اخلاقیاتی متفاوت با واکنش های تند و تیز، در جامعه ی ما در جریانند؛ که هدف همه ی آنها متعادل کردن مسیر صحیح زندگی آیندگان که ما هستیم، می باشد.

این ثروتی است ارزشمندتر از طلای زرد، سیاه و سرخ که از گذشتگان، آگاهانه و پُر از تجربیات، در باب قصه های تعلیم و تربیت در اختیار ما قرار گرفته شده است. مثل قصه های «قابوس نامه» تالیف عنصر المعالی کیکاوس بن اسکندر پادشاه مازندان که برای پسر خود رسم هرکاری و آداب هر یک از مشاغل را توضیح می دهد، و «چهار مقاله عروضی» تالیف احمد عروضی سمرقندی و «اخلاق ناصری» تالیف خواجه نصیر الدین طوسی و کتاب های دیگری که در بیان قصه هایی زیبا برای نشان دادن اخلاق و تربیت اجتماعی ما آمده است، مثل «کلیله و دمنه»، «مرزبان نامه»، «جوامع الحکایات و لوامع الروایات»، «گلستان»، «تذکره الاولیا»، «اسرار التوحید»، «بختیار نامه»، «سندباد نامه» و «طوطی نامه».

خلاصه اینکه حکایت، قصه، تمثیل، داستان، رمان، نوول و… هرچه که هست به گفته مولانا جلال الدین بلخی پیمانه، ظرفی و وسیله ای برای بیان حقایق و معارف و پیام ها و سخن هاست.

مصطفی بیان

بیاییم نویسنده هایمان را باور داشته باشیم

خیلی دوست دارم در مورد همه چیز بنویسم. فکر کنم نویسنده های بزرگ هم چنین حس و حالی داشتند اما توانایی اش را هم نداشتند که همه رویاهایشان را بر روی کاغذ بیاورند. حالا نه الزاما رویا، هر چیز ناخودآگاهی که به ذهن نویسنده خطور کند.

چه خوب می شد هر موضوع ناخودآگاهی چه بی ربط و یا با ربط بر روی کاغذ آورد و خواننده را وادار کنیم تا به دنبال معنای آن برود. اگر جامعه ایی اندیشه و تفکر نویسنده اش را محدود کند آن موقع جامعه دچار منطق های وارداتی از ادبیات غرب و شرق می شود.

اگر پای ذهن های خلاق خودآگاه و یا ناخودآگاه وسط بیاید آن موقع نام نویسندگان بزرگ و کتاب های ارزشمندی در جامعه می درخشد.

جامعه ایی بسته شبیه آدم هایی می شود که همه یک جور لباس می پوشند و یک جور راه می روند و به یک سمت می روند؛ شبیه خط تولید کارخانه عروسک سازی که فقط یک شکل عروسک از روی یک فرمول تولید می کند. آدم های موجود در این جامعه به دلیل شباهت های بسیار به هم وضعیتی مرگبار دارند.

این جاست که نویسنده می تواند جامعه را از این شباهت دردناک رها سازد و به آدم ها شخصیت بدهد. کسی چه می داند، شاید کسی نویسنده ها را باور ندارد!

مصطفی بیان  

کافکا و هدایت

حتما سوژه داستان کتاب «مسخ» نوشته «فرانتس کافکا» را می دانید. یک روز از خواب بیدارمی شوید و طبق عادت برای مرتب کردن موهایتان، مقابل آینه اتاق می ایستید. ولی برخلاف همیشه، آن لحظه متوجه می شوید به یک سوسک تبدیل شده اید. حدس می زنید آن لحظه چه احساسی دارید!؟ گمان می کنم زندگیتان  به یک کابوس تبدیل می شود و همه چیز را تمام شده برای خود تصور می کنید.

کافکا در ابتدای داستان، فضای رعب آور و ناباورانه را روی چشم خواننده می گشاید. که خواننده در ابتدای داستان از خود می پرسد: «چه بر سرم آمده؟»

ریشه گروتسک (Grotesque) در ادبیات به اسطوره های یونانی و داستان هایی با مضامین نبرد با هیولا باز می گردد؛ با موجوداتی ناشناخته، عجیب و غریب، ترسناک و تنفر برانگیز و در نهایت طنزآمیز. مانند برونتس (Brontes)، استروپس (Steropes) و آرگس (Arges) یا پولیفمس، هیولای یک چشم، پسر پوسایدون در ادیسه نوشته هومر یا متامورفیس نوشته اوید (Ovid)؛ همین طور گروتسک های کمدی در آثار شاخص مانند شاه لیر اثر شکسپیر.

یکی از بهترین نمونه های گروتسک، گوژپشت نتردام اثر ویکتورهوگو و همین طور هیولای فرنکشتاین، و در شبح اپرای پاریس، اریک را هم می توان از نمونه های گروتسک فرض کرد. همین طور کاراکتر «دیو» در «دیو و دلبر» و شخصیت گالم در ارباب حلقه ها اثر جی. آر.آر.تالکین گروتسک هستند. از دیگر نمونه ها در گروتسک رومانتیک می توان آثار ادگار آلن پور و «تریسترم شندی» اثر استرن اشاره کرد. گروتسک در داستان «آلیس در سرزمین عجایب» و «داستان های گالیور» از نمونه های عالی گروتسک اند؛ شخصیت های بسیار عجیب ولی در عین حال مناسب با ادبیات کودکان بودند.

گروتسک در لغت هر چیز تحریف شده، زشت، غیرعادی، خیالی یا باورنکردنی را گروتسک یا صُوَر عَجایب یا عجیب و غریب می‌گویند. در تعريف گروتسک در غرب، كتاب هایی نوشته شده است و برای آشنایی با این سبک یا شیوه ادبی می توان به کتاب «گروتسک در ادبیات» نوشته  فیلیپ تامسون مراجعه کنید.

در این شیوه یا سبک ادبی، شخصیت های داستانی در فضایی تاریک، سرد و مرموز به سر می برند. آنها اغلب اختیاری ندارند و در زنجیره ی حوادثی گرفتار آمده اند که تمام تلاش آن برای رهایی، به شکست می انجامد و هیچ راهی به اراده ی غالب در پس آن نمایش ندارند.

کافکا در داستان نویسی سبکی خاص ابداع کرد که بعدها به کافکایی مشهور شد؛ و نویسندگان بزرگی همچون صادق هدایت و مارکز دنبال رو این سبک شدند. مارکز می‌گوید با خواندن مسخ کافکا بود که فهمید «می‌توان جور دیگری نوشت».

صادق هدایت در پیام کافکا (۱۳۲۷) در ستایش از کافکا و به واقع در توضیح اندیشه های خود  می نویسد: «آیا به نظر نمی آید که آثارش یک جور فعالیت برای تلافی ناکامی های زندگی بوده است.»

«بوف کور» صادق هدایت، شرح تلاش روحی مردی است که می خواهد خود را بشناسد و چگونگی مسخ شدگیِ خویش را دریابد. هدایت  از همه کناره می گیرد و از طریق نوشتن در جستجوی خویشتن خویش بر می آید. او می نویسد تا هم به معنای زندگی پی برد و هم معنایی به زندگی خود دهد.

او در اروپا تحصیل کرد و چون به ایران بازگشتند به انگیزه های مردم دوستی و روشنفکری خواست به مردم کشورش خدمت کنند. اما بی سوادی و فقر و جهل عمومی سبب پیدایش شکاف عمیقی بین او (که روحیه نیمه ایرانی و نیمه اروپایی داشت) و عوام می شد.

داستان های صادق هدایت نشان دهنده ی خلاقیت اوست، زیرا در آن ها واقعیت را به شکلی بدیع توصیف می کند و به همین واقع گرایی صادقانه بزرگ ترین خدمت او به ادبیات معاصر ایران است. «حسن میرعابدینی» در کتاب «صد سال داستان نویسی ایران» می نویسد: «نوشتن برای صادق هدایت نه وسیله ی کسب جاه و مقام و نزدیک شدن به قدرت ها، بلکه شیوه ی زندگی بود.»

مصطفی بیان

این مقاله در روزنامه آرمان، چارشنبه ۹ بهمن ۹۲ چاپ شد